رفتن به مطلب

داستان بیغیرتی زن شوهردار


arshad

ارسال‌های توصیه شده


گلی - 1

قسمت اول اَشنایی

سلام دوستان من پارسا هستم این یه داستان کاملا واقعیه در واقع یه خاطرس تو چند قسمت از رابطم با زنی که کلی فانتزی داشت زمانی که فانتزی بازی مد نبود و چون اون موقع فضای مجازی مثل الان نبود اطلاعات کم بود منم کم سن بودم نمیدونستم چه خبره شاید خودش هم نمیدونست چون راجبش حرف نمیزد فقط تو رابطه اجرا میکرد الان که آگاهی بالا رفته میفهمم اون موقع چیکار داشت میکرد

چند وقته تو کون باز عضوم و همیشه چراغ خاموش دنبال میکنم اینقدر کس شعر شده داستانا تصمیم گرفتم خاطراتم گاهی بنویسم اگه ادبی وحرفه نیست ولی واقعیه

حدود ۱۳ سال پیش تو یکی از شهرستان های ایران تو سن های ۲۲ و ۲۳ سالگی من مغازه موبایل فروشی داشتم تو پاساژ که مرکز موبایل بود اون موقع دوستان قدیمی میدونن یه نفر افزار چت موبایل اومده بود به اسم نیم باز که اولین پلتفرم چت آنلاین موبایل بود رو گوشی های نوکیا سیمبین
یه روز یه خانومی قد بلند خوش قیافه و خیلی خوش فرم حدود ۱۰ سالی از من بزرگتر بود اومد تو پاساژ من که اولین مغازه بودم از پشت ویترین ورودش به پاساژ دیدم ، چند لحظه پشت ویترین به گوشی ها نگاهی انداخت و رفت در همین حین یهو چشم به بچه های پاساژ افتاد دیدم همه دارن با چشم خانوم و دنبال میکنن بهتر بگم با چشم میخورنش از اونجا که من خیلی از این اخلاق ها ندارم و خوشم نمیاد نگاهم برداشتم و سرگرم کارم شدم یهو با صدای سلام اقا خسته نباشید سرم اوردم بالا دیدم همون خانوم خیلی محترم و بسیار شیک و خوش قیافه جلوم وایستاده و من هم خیلی محترمانه سلام کردم و گفتم بفرمایید

گفت شما nimbuzz هم نصب میکنید
گفتم گوشیتون چیه
گوشیشو در اورد یه نوکیا n85 بود
گفتم بله نصب میکنیم
گفت میشه یه ایدی هم درست کنید گفتم بله حتما
خلاصه گوشی گرفتم نصب کردم و یه ایدی هم درست کردم و همونجا ایدی خودمم اد کردم براش گوشی بهش دادم گفتم من پارسا هستم ایدی خودمم براتون اد کردم اگه مشکلی بود چیزی نیاز داشتید بهم پی ام بدید راهنماییتون کنم
خانوم خوش قیافه لوند ما خیلی هم خوشحال شد کلی هم تشکر کرد و رفت
به محض این که خارج شد رفت مغازه روبرو رفیقم بود اومد جلو در مغازه گفت لاشی این مشتریا بفرست سمت ما تنها نخور چی میخواست خندیدم گفتم کلاس شما به این مشتری نمیخوره موزیک میخواست

شب تو فکرش بودم و منتظر بودم انلاین شه
داشتم تو روم های نیمباز گشت میزدم یهو پیام اومد
سلام من گلناز هستم امروز پیشتون بودم برام نرم افزار نصب کردید
سریع سلام دادم گفتم اره یادمه چیزی شده
گفت نه فقط نمیدونم با کی کجا چت کنم
من خنده فرستادم گفتم کسی و ندارید برای چت ؟
گفت نه کسی و ندارم
گفتم باشه بهتون یاد میدم خلاصه چت روما معرفی کردم و راهنمایی کردم
یه یه ساعتی گذشت پیام داد اینجا که نمیشه با کسی چت کرد خیلی شلوغه معلوم نیست کی هست چی هست هر کی یه چیزی میگه
من دوباره خندیدم گفتم اره دیگه چت همینجوریه مگه قبلا چت نکردید با یاهو
گفت نه اولین باره
گفتم چرا اصلا میخوای چت کنی دنبال چی هستی
گفت هیچی حوصله ام سر میره یکمی بحرفم
گفتم منم مثل خودتم که حوصله ام سر میره میام اینجا میچرخم
گفت خوب با کی چت میکنی منو هم باهاشون دوس کن دیگه
گفتم منم میرم تو چت روما دعوا فحش کاری ایسگاه کردن
خندید گفتی مسخره جدی میگی
گفتم اره دیگه فک کردی اینجا لاو میترکونیم خندیدم
گفت چه مسخرس گفتم اینقدر هم مسخره نیست یه چیزای خوب هم پیدا میشه
گفت کجا چی پیدا میشه
گفتم اینجا من برای تو تو برای من خندیدم
گفتم الان داری پیشنهاد میدی
گفتم چته دیگه همه دوست میشن باهم
گفت آره ولی شما یه جوری میگی
خندیدم گفتم الان داری بهم پیشنهاد میدید
خندید گفت عمرا اگه چیزی هم باشه تو باید بگی
خندیدم گفتم البته که من یه جنتلمنم و میدونم بایه خانوم محترم باید چجوری رفتار کنم
خندید گفت دوست دارم بدونم یه جنتلمنی ایرانی با یه لیدی چجوری برخورد میکنه
خندیم گفتم میخوای حالا از پاریس بریم یه جا دیگه خیلی خارجی شد
خلاصه این چت ادامه پیدا کرد ۳ روزی بود چت میکردیم یه روز تو مغازه مشغول بودم داشتم گوشی به مشتری معرفی میکردم یهو وارد مغازه شد و یه لبخند ریز زد سلام کرد منم گرم سلام کردم مشتری که رفت گفت خوبی گفتم مرسی شما خوبی گفت ممنون میخوام یکم آهنگ برام بریزی تو گوشی میشه گفتم اره گوشی گرفتم نگاه به نیمباز انداختم دیدم فقط منو داره تو چت لیستش
یهو گفت جنتلمنای ایرانی همشون لیدی شون جای دعوت نمیکنن
من خندیدم گفتم نه اونایی که خیلی خوشتیپن و عقلشون درست کار نمیکنه دعوت نمیکنن خندید گفت چرا علقت درست کار نکنه خوشتیپ خندیدم گفتم اینقدر درگیر کار مغازم
اگه پایه ای ناهار باهم بریم بیرون گفت اره بریم ولی جدا بریم تو برو من میام اونجا گفتم خو با ماشین من بریم دیگه گفت نمیتونم ریسک‌کنم بهت میگم بعدا
یکمی حرف زدیم گوشیشو دادم نهار قرار یه رستوران گذاشتیم من و رفتم اون اومد خلاصه توضیح هم نداد چرا جدا رفتیم شب تو چت گفتم خانوم گلناز نمیخوای بگی چرا جدا رفتیم
گفت تو میتونی منو گلی صدا کنی فقط دوتا مرد میتونن گلی صدام کنن اولیش شوهرمه دومیش تو
گفتم واسه همین جدا رفتیم پ
گفت تو زن داشتی ریسک میکردی گفتم تا الانم خیلی ریسک کردی منم ناخواسته خطر کردم و…
خلاصه ما رابطمون فقط با چت ادامه دادیم چند تقریبا هفته دو سه بار مغازه میومد گوشیشو عوض کرد پیش من و بیرون دیگه باهاش نمیرفتم
فقط چت می کردیم گاهی مغازه میومد
تا اینکه یه شب تو چت گفت جنتلمن ترسیدیا
گفتم از چی چرا
گفت لیدیتو دیگه دعوت نمیکنی جایی
گفتم آخه من کاسبم شما متاهلی اگه به گوش همسرت برسه داستان میشه واسه من خیلی بد میشه درک میکنی چی میگم
گفت اره درک میکنم سکوت کرد
چند دقیقه ای چیزی ننوشت و منم چیزی نگفتم
احساس کردم ناراحت شده یا سرد شد و تو مغزش داره به کات کردن فکر میکنه
چند دقیقه گذشت گفتم گلی کجایی گفت اینجا گفتم میخوای فردا یه جای امن دونفری دعوتت کنم گفت نه برات بد میشه تو کاسبی ابرو داری تو شهر داستان میشه داشت ادامه میداد گفتم چقدر شاکی شدی من فقط خواستم شرایط بدونی گفت اره الان شرایط میدونم واسه همین گفتم نه توام برات داستان نشه
گفتم اینجا که میگم اگه برا تو داستان نشه برای من نمیشه گفت کجا ؟ گفتم بیا خونه من گفت نه مرسی تو کاسبی همه شهر میشناسن تو…
گفتم باشه ببخشید اگه بهت بر خورد اگه مجردی بودی دستتو میگرفتم تو شهر به همه نشونت میدادم دیوونه
گفت متاهلی مشکل منه نه تو تو زن نداری گفتم من چیکار کنم الان تو ناراحت نباشی گفت هیچی من خوبم عزیزم تو کاسبی کاری نکن برات داستان میشه
گایید منو اون شب تا حرف میزدم میگفت تو کاسبی داستان میشه ابرو داری و…
خلاصه با وعده که فردا بیاد خونه من یه جوری از دلش درارم قرار شد خانوم تشریف بیارن پیش من

ادامه…

نوشته: پارسا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.