رفتن به مطلب

داستان ازدواج با دختر افغانی


mame85

ارسال‌های توصیه شده


ازدواج با یک فرشته افغان

اوایل مهربود ،وقتی رفتم سری به دوستم توی باغش بزنم درو که زدم دختر نگهبان اومد درو باز کرد و اومدم داخل ‌گفتم مرسی عزیزم خندید و رفت . تازه اومده بودن اونجا و هنوز منو نمیشناختن . از رضا سوال کردم و و… طالبان اومده بود روی کارو اونام از افغانستان فرار کردن .بعد ی مدت که هر بار می اومدم و درو برام باز میکرد یروز ازش پرسیدم مدرسه نمیری گفت افغانستان که بودم میرفتم اما اینجا نه گفتم دوست داری بری ننه بابات میزارن ؟ گفت اره میزارن اما ظاهرا نمیشه .منم شنیده بودم که همه بچه های مهاجر میتونن تحصیل کنن با اجازه مادرش گفتم بپوش بریم یه مدرسه ببینیم چجوریه رفتیمو خلاصه گفت باید برین میدان چی چی تو ملارد اداره امور اتباع نامه بیاری و خلاصه نشد. کم کم بهش گفتم من کتاباتو میگیرم هر وقت اومدم اینجا بیا بهت درس بدم ،حکیمه فوق العاده دختر باهوش وبااستعدادی بود هفته ای یکی دوبار میرفتم اونجا تو یکی دو ساعت چند تا درس بهش میدادم و می رفت تا هفته دیگه همونارو مرور میکرد و لابه لاش هم مرتب بهم زنگ میزد از گوشی مادرش اشکالاشو میپرسید . چند ماهی میگذشت و ما با هم خیلی خوب بودیم و یه مدت نتونستم برم باغ به مامانش میگفتم اسنپ میگیرم بفرستش بیاد اینجا بهش درس میدم قبل اینکه باباش بیاد میفرستمش بیاد . اینجوری که شد خیلی روزا رو که خونه بودم می اومد .گاها هم فقط می اومد اونجا که درس بخونه چون دو تا خواهر و برادر کوچکتر از خودش داشت . خلاصه هربار که می اومد ناهار منو خودشم همراهش می اورد منم جبران میکردم بهش گوشت و مرغ میگرفتم میبردم ظاهرا بابا اصلا خبر نداشت از این موضوع. حکیمه 17 سالش بود و چند وقتی بود اصلا مثل قبل نبود و مرتب نمی اومد .هرچی هم می پرسیدم چی شده هیچی نمیگفت. یروز گفت عمو ی رازی رو بهت میگم ولی به کسی نگو گفتم باشه گفت بابای من فوت شده این بابام نیست . خیلی با بابام فرق میکنه مرتب اذیتمون میکنه مادرمو میزنه پول بهش بده بره شیشه و مواد و سیگار بگیره وووو . گفتم اشکال نداره درست میشه گفت مشکل اینجاست که این همه مشکل نیست اخیرا گفته من باید زن پسرعموش بشم که یکی بدتر از خودشه ووو خیلی ناراحت شدم گفتم بذار با مامانت صحبت کنم گفتن میترسم خلاصه راضی شد و گفتم ببین خودت بدبخت کردی نذار حکیمه بدبخت بشه خب خب تو میگی چیکار کنم گفتم بفرستش پیش خودم ،،،، به شوهرم چی بگم … گفتم بگو حکیمه فرار کرده منم خبری ندارم خلاصه قرار برهمین شد . داستان منو حکیمه از اینجا شروع شد . با آمدن حکیمه خونه یک خواب من عملا شد بدون خواب . اتاق دادم بهش و رفتیم کلی لباس توخونه بیرونی مانتو پالتو کفش ووو خریدیم . همه چی عادی بود و حکیمه مرتب با مامانش ارتباط میگرفت همه چی خوب بود و عالی . منو حکیمه هم کاملا دیگه صمیمی شده بودیم و چند باری هم باهم رفتیم مسافرت و کلی خوش گذرونی .حکیمه مرتب ازم تشکر میکرد .اما من حتی یک دست از رو شهوت بهش نزدم . راحت بود جلوم اما لباسای بسته میپوشید . هفت ماهی بود حکیمه اومده بود خونه من .مدت زیادی بود سکس نداشتم یه روز گفتم میشه امروز بیای تو پذیرایی من اتاق لازم دارم یکی دوستام میاد .قبول کرد و یکی دوستام اومدن و یه حالی دادن و رفتن بعدش دیگه حکیمه سابق نبود نگران بود ازدواج کنم و وو. جایگاه حکیمه پیش من خیلی بالا بود کسی جرات نداشت چیزی بهش بگه اونم از این مورد احساس قدرت میکرد و بالاخره یه روز بهار بود رعدوبرق میزد شدیددددد .شب بود اومد بیرون گفت احسان من میترسم میشه بیام پیش تو بخوابم اومد کنارم هنوزم فک کنم سرموضوع دختره حالش گرفته بود .گفت یه چی بگم ناراحت نمیشی . گفتم فکر کنم میدونم درمورد چیه .گفت آره دقیقااا . چیکار کردی با اون دختره با خنده گفتم هیچی باهم حرف زدیم… .منو فردا بفرست خونه مادرم .
خلاصه بعد کلی عشوه و حسادت گفتم باشه دیگه کسی نمیاد .چندوقتی گذشت یه روز به حکیمه گفتم آماده شو بریم شمال رفتیم و بعد کلی خوش گذرونی حساببببی کیف کرده بود یه ویلا گرفتیم اومدیم خونه رفتارای حکیمه عوض شده بود مرتب دلبری میکرد خب واقعا من هرگز به چشم دوست دختر هم نگاش نکرده بودم . شده بود کنارم خوابیده باشه اما هیچ شهوتی نبود بینمون . اومدیم تو ویلا حکیمه ارایش ملایم همراه با تاپ و ی شلوارک خیلی خوشکل پوشید اومد کنارم نشست خجالت میکشید . معلوم بود ، گفتم چیزی شده چیزی نگفت یه دفعه دستمو گرفت گفت احسان چرا ؟گفتم چیو چرا .گفت چرا این کارارو برا من میکنی اولا میترسیدم درعوض کارایی ک میکنی یروز یه چیزی بخوای ازم و منم قطعا قبول نمی کردم و مطمئن بودم بعدش رابطمون بهم میخورد . یه مدت که گذشت دیگه اون حسو نداشتم کاملا اطمینان داشتم .و برعکس بعد یه مدت هرچی خواستم تحریکت کنم و بلکه بیای سمتم تو نیومدی . خیلی با خودم کلنجار رفتم که چکار کنم . اون روز که اون دختره رو اورده خونه خیلییییی بهم ریختم .همون موقع هم به اون دختره حسودیم شد .پریدم وسط حرفش هرگز خودتو با اون مقایسه نکن . دستشو گرفتم شوکه بودم چکار کنم دیدم اشکش اومد ارررروم اروم از رو گونش اومد و . گرفتمش تو بغلم . گفتم تو عزیزمی تو بهترین کسمی . الانم که همه کسمی .تو امانتی دست من . خدا همچین فرشته ای گذاشته جلوم مگه دلم میاد برنجونمش تو از پسر من فقط 10 سال بزرگتری . دست تورو گرفتم یکی دست پسرمو بگیره . من 15 سال از تو بزرگترم .اروم در گوشش گفتم دوستت دارم . ازم فاصله گرفت و سرشو برداشت از رو شونم و گفت چقدر راست میگی گفتم شک داری . گفت نه میدونم داری اما نمیدونم چقدر . گفتم خیلی بیشتر از چیزی که فکر کنی .
اگر راست میگی ی قول بده گفتم حتما سرشو گذاشت رو شونه من گفت میخوام جای اون دختره باشم . هر کاری با اون کردی با منم بکن .مونده بودم چیکار کنم خواستم پاشم برم گفتم شاید بد بشه . محکم بغلش کردم .گفتم یعنی داری قبول میکنی زنم شی لبخنددی زد . ذوووق کرد . زنتم نخواستی نمیشم تا وقتی تو بخوای و من باهاتم مثل زنت . ی بوووس خوشگل و یه لب که زیاد هم بلد نبود گرفتمش تو بغلمو بلندش کردم و چرخوندمش . کلی عشق بازی و لب و عشوه .راستش شوکه بودم . از اون تایم به بعد دیگه همه چی عوض شد .عصر رفتیم دریا و من با شلوارک و حکیمه تاپ و شلوار رفتیم تو دریا دستشو گرفتم و رفتیم اون وسط به بهونه ترس مدام تو بغلم بود منم محکم میگرفتمش تو بغلم و خلاصه هرجور بود رسیدیم خونه . همین که وارد ویلا شدیم صدام کرد پرید تو بغلم . لباساش هنوز خیس بود گفتم خیسم کردی گفت اشکال نداره الان درش میارم . گفت اصلا خودت درش بیار . اره زود باش . نگاه تو نگاهش بودم دیدم دستشو اورد بالا گذاشت دوطرف صورتم و ی لب خوشگل گرفتو بعدش شروع کرد دکمه های پیرهنمو باز کردن . دست گذاشتم رو دستش . گفتم حکیمه مطمئنی؟ گفت خیلی . ادامه داد و دکمه رو ک باز کرد سرشو گذاشت رو سینم و بغلش کرردم . گفتم اگر مامانت مخالف بود چی گفت من قبلا بهش گفتم که دوست دارم برای همیشه بااحسان باشم . گفتم خب چی گفت قانون ازدواج شما با ما فرق داره . گفتش مامانم گفت آرامشی که داری از هر چیزی بالاتره . اینو که گفت . گفتم عزیزم اختلاف سنی … . گفت اگر لباسمو در نمیاری برم . گفتم پس از الان من همسرتم . گفتم اینجوری نمیشه پس برو لباساتو عوض کن بریم یه جایی بعد . رفتیم یه دست لباس خواب سفید توری شکل و لباس زیر و کفش و بعدشم بردمش آرایشگاه رسما تا حدودی شکل عروسش کردمو داروخونه کاندوم گرفتم اومدیم خونه یه اهنگ گذاشتیم کلی رقصیدیم بعد کلی عکس گرفتیم . اخر شب بود بعد کلی رقصیدن و ناز و عشوه . حکیمه رو بغل کردم چندباری دورش زدم اوردمش رو تخت شروع کردم لباس تورشو در اوردن . دیگه از اینجا به بعدش شهوت جای عقل حکمرانی می کرد و لباسشو در اوردم ی سوتین اسفنجی که معلوم بود زیرش سینه های کوچیکه و بعد شلوارشم در اوردم با دیدن شورت سفید حکیمه که کاملا خیس شده بود و حتی لزجی اب کوسش از اینور شورت مشخص بود با دیدن این صحنه بدنم مور مور شدو کیرمه به حالت انفجار در اومد . نوبت لباسای من بود که حکیمه با عشوه در می آورد . . دیگه الان فقط شورت تن من بود و شورت سوتین تن حکیمه گرفتمش تو بغلم . گفتم چقدر خیس شدی گفت نه که تو نشدی گفتم کو دوتایی نگاه پایین کیرم داشت شرتمو سوراخ میکرد. دست حکیمه رو گرفتم گذاشتم رو کیرم منم دستمو گذاشتم رو کوسش . معلوم بود خیلی کوچیکه .کل بدنش داشت میلرزید دیگه صدای نفس نفس زدن اون به گوش میرسید و یدفعه حکیمه شورتش کلا درآورد گفت مال تو هرکاری میخوای بکن … بعدشم شورت منو کشید پایین . با دیدن کیرم ی لحظه جا خورد .میدونستم سکس نداشته گفتم تا حالا خودارضایی کردی گفت نه چیه . … من دیگه از الان رو ابرا بودم چه بدن خوشگلی سینه های کوچولو . کوسش که اصلا صاف صاف بود فقط دوتا لب کوچیک داشت . دستمو گذاشتم رو کوسش دستم خیس شد . ا اوردمش رو تخت و ی لب طولانی نوبت من بود .با دستم کمرشو با دستم ماساژ دادم .کیرم شق شده بود یه دفعه دستشو انداخت دو طرف و آروم در گوشم گفت . تو شوهر منی . بعد کلی عشق بازی .و خوردن و نوک زدن سینه هاش حکیمه دیگه کاملا حشری شده بود .تصمیم گرفتم کوسشو براش بخورم .پاهاشو باز کردم وای نگم براتون . کوس سفید و خوشکل اب انداخته . قشنگ منو روانی کرده بود . کس دست نخورده . لب های خیلی کوچیک . زبونم به زور میرفت وسط چاک کوسش . مرتب اب میاومد از کوسش. دستمو گرفت اومدم بالا. گفت من مال تو بگو چیکار کنم . یه ملافه سفید گرفته بودیم زیرمون بود گفتم بدنتو شل کن کیرمو کاندوم زدم یه خورده نگاه کرد گفت چقدرش میره توم گفتم همش گفت مگه میشه . همین که کیرمو میزاشتم رو کوسش بدنشو سفت میکرد. یه بالشت گذاشتم زیر کونش . یه خورده ترسیده بود . بهش آرامش دادم گفتم هرررر مرحله اگر دیدی دردت اومد بگو ادامه نمیدم .گفت باشه فقط سرشو بکن توم میگفتم کجاتکنم میگفت کوسم . بدنش اماده بود چندباری کیرمو کشیدم وسط کوسش دیگه کیرم پره اب کوسی شده بود گفتم شل کن میخوام رسماااا برای همیشه مال خودم شی . چشاشو بسته بود و لبشو گاز گرفت و منم دقیقا سر کیرمو گذاشتم وسط کوسشو)). دوتا دستاشو گرفتم خیلیییی ارووووم کیرمو فشار میدادم خلاصه با فشار فرستادمش تو و با رفتن کیرم تو کوسش ی جیغ کشیدو منم خودمو ول کردم روش .مرتب داشت دل میزد کوسش بوسش کردم گفت الان بیرونه گفتم نه الان تو کوسته گفت چقدر گفتم همش بلند شد نگاه کرد گفتم شل کن دو سه بار اروم جلو عقب کردم .پاهاش از درد داشت میلرزید . خیلی تنگ بود و فشار زیادی رو کیرم و طبیعتا به کوس حکیمه وارد بود .شروع کرددم تلمبه زدن معلوم بود درد داره .هم حس خوبی بود و هم بد . کیرمو اوردم بیرون ناخداگاه اشک از چشای حکیمه اومد و گفتم درد داشتی سری تکون داد و گفت خیلی ولی دردشو دوست داشتم گفتم چطور گفت نمیشه توصیف کردنگاه به کوسش کردم کماکان داشت میلرزید و اماااااا… . به به چه خونی پردشو زدم و کیرمو با یه دستمال سفید پاک کردمو گفتم بسه گفت نه میخوام . گفتم بذار ی تایم دیگه .گفت نه الان و دوباره کیرم گذاشتم اینبارم اروم اروم فشار دادم باورش نمیشد کل کیرم داخل کوسش باشه یه لب ازش گرفتم گفتم شل کن میخوام تلمبه بزنم . شروع کردم اولش اروم اروم کیرمو جلو عقب کردن و حکیمه هم هم لذت داشت و هم درد . ناله های ریزی میومد و میگفت چه خوبه ادامه بده . چه حس خوبی . بکن منو . همسرم بکن . دارم بهت کوس میدم . کوسس منم حال حال حال . حال میکردم فقط مرتب جلو عقب میکردم و تندش کردم و بعد ی تایمی دیدم ناله هاش بیشتر شد ی چنگ اساسی انداخت رو بدنمو ارضا شد کیرمو در آوردم کنارش خوابیدم گفتم مبارکت باشه گفت خیلی خوب بود خیلییییی . تو هم شدی گفتم نه گفت خب بکن ادامه بده . یا صبر کن …
کاندومو در اورد کیرمو کرد تو دهنش بااینکه بلد نبود اما خوب میخورد ناله های من بلند شد . حکیمه لخت جلوم داره کیرمو میخوره . نگاه کردنشم کلی لذت بخش بود رو ابرا بودمو بعد یه تایم گفتم حکیمه ابم نزدیکه میخام تو کوست ارضا بشم دوباره کاندم پوشیدو دوباره سکسو سکس و سکس همزمان اب دوتامون اومد و . کلییییی کیف کردیم و .دیدن خون های پرده حکیمه خیلی لذت داشت و ما تو اون سفر کلی سکس باحال داشتیم و هنوزم داریمو و هنوزم مثل دوتا عاشق با هم زندگی میکنیم و لذت میبریم .امیدوارم خوشتون اومده باشه …اگر براتون لذت بخش بود که خوشحالم و اگر نتونستم درست بیان کنم پوزش میخوام. ی خاطره جالب دیگه هم دارم اگر دوست داشتین در خدمتم

نوشته: احسان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18