رفتن به مطلب

داستان زن شوهردار همسایه


migmig

ارسال‌های توصیه شده


پشه بند زن همسایه

سلام خدمت عزیزان کونباز.
آنچه تقدیم شما میشود ، یک مطلب طنز است.
تماشای یک خیانت از نگاه یک کودک.
این مطلب اروتیک و محرک نیست و قدری جنبه طنز دارد.
هرچه دوست دارید فحش بدید و بد و بیراه بگید…
امیدوارم یکم مطلب متفاوت بخوانید و اوقاتتون شاد باشه!
قطعا نوشته من خالی از ایراد نیست. اما سعی کردم تا جای ممکن خوب باشد.
**پشه بند و زن همسایه **
دهه هفتاد بود.
اون سالها کولر و تلفن تو هر خانه ایی نبود…تابستان ها در پشه بند می‌خوابیدند.
تابستان بود و من هم کودکی بیش نبودم…
نصرت خانوم همسایه ما سر شب اومد در خونمون و شاهین پسرش را آورده بود.
تقریباً هم سن هم بودیم.
گفت امشب مهمان است جایی و نمیتونه پسرش را ببرد، شوهرش هم امشب سر کار و …
خلاصه امر که مادرم تابستان ها روزها در زیر زمین و شبها در پشه بند روی پشت بام ما را نگاه می‌داشت تا از گرما مصون باشیم.
با شاهین داشتیم حرف های کودکانه میزدیم که تصمیم گرفتیم اطراف پشت بام را نگاهی بیندازیم…
چون یک گربه بزرگ آمده بود و ما کمی ترسیده بودیم. چون اون گربه چند باری به ما حمله کرده بود و چنگمون زده بود.
به دنبال گربه هه بودیم که دیدیم در حیاط خانه شاهین یک پشه بند دارد بر پا میشود.
به شاهین گفتم

    تو که مامانت خونه نبود!


گفت نمی‌دونم…
دیدیم مادرش لباسی عجیب پوشیده و برای ما کودکان پنج شش ساله کمی درکش سخت بود. دامن خیلی کوتاهی پایش بود. از اونها که بعضی وقتا تو‌ ویدیو ها بود.
ناگهان چیز عجیب تری دیدیم…حاج آقا کریمی، بنگاه دار محل اومد رفت تو پشه بند!
همیشه تسبیح به دست نمی دیدمش و بعضی از مردم دوستش داشتن. به بعضی از بچه ها هم خوراکی میداد.
یه شلوار تترون راه راه پوشیده بود و یه زیرپوش آبی.
نصرت خانوم یه سینی بزرگ آورد.
یه منقل که توش اسفند دود میکرد برای شوهرش یه بطری آبلیمو که توش آب بود با یه کاسه ماست و یه مقدار خوراکی.
راستش من و شاهین هم گشنه مون شده بود .
حاجی یه چیزی به نصرت خانوم گفت و یواش یه سیلی به بالای پاهایش زد، یه صدای شلپ پیچید تو حیاطشان ولی نصرت خانوم دردش نیامد.
بعد یه چیزی شبیه میکروفون برداشت دسته اش چوبی بود . ولی توش حرف نمی‌زد.
یه زغال با انبر بر می‌داشت، میچسبوند به میکروفون و ته میکروفون را که سیم نداشت، می کرد در دهانش و صدای جیز جیز میداد
بعد مثل اژدها دود از دماغش میاد بیرون.
تازه فهمیدم چرا پشه بند شاهین اینا پر سوراخ بود و گاهی سیاه بود… بخاطر ذغال بود.
حاجی از اون بطریه آب می‌ریخت تو استکان، تازه نصف استکان یه چیزی به نصرت خانوم می‌گفت و دستشو می انداخت گردنش استکان رو سر میکشید، بعد نصرت خانوم انگشتشو میکرد تو ماست و میکرد تو دهنش.
من یبار با انگشتم ماست خوردم مامانم کتکم زد و گفت یکبار دیگه این کارو بکنی میدم بابات با کمربند سیاهت کنه.
ولی فهمیدم اگه با انگشت ماست بندی حاج آقا کریمی بخوره کتک نمی خوری… یادم باشه به مامانم بگم منو کتک نزنه .
حاجی یهو نمی‌دونم چش شد لباس نصرت خانوم را در آورد.
یه کلاه دونفره قرمز پوشیده بود.از همونا که مامانا باهاش ممه هاشون رو حکم می‌بندن تا نتوانیم دست بزنیم.
حاجی اون هم باز کرد بعد دیدیم نصرت خانوم داشت مثل نی نی کوچولو ها بهش شیر میداد!
منو شاهین تعجب کردیم!
تا همین چند وقت پیش اگه می‌گفتیم دلمون میخواد شیر بهمون بدن فلفل قرمز تو دهنمون می ریختند…
یا اگه می‌گفتیم ممه ، کتک می‌خوردیم ولی فکر کنم مامان شاهین خیلی مهربونه، چون ‌هم با انگشت ماست میخوره هم وقتی به آقای کریمی شیر میده پس ما بچه ها را بیشتر دوست داره به ما هم شیر میده.
شاهین گفتم من هر وقت دلم خواست شیر بخورم کتکم میزنم مامانم…
بهش گفتم به مامانم میگم دعواش کنه. حاجی کریمی سهم تو رو دزدیده، هی مامانش می‌گفت ممه رو لولو برد فهمیدیم حاج آقا کریمی آشنای اون لولو خورخوره هست.
همونی که تو چرخ گوشت یا گنجه گردو ها یا اون یکی انباریمون قایم شده .
حاج آقا کریمی لولو خورخوره نیست.
اتفاقاً خیلی مهربونه.
یه روز با شاهین می‌رفتیم که یه یخمک بخریم نصف کنیم ما رو دید.
به شاهین دوتا شکلات داد یکی هم به من داد را دستش را روی پاهای شاهین میکشید و می‌گفت

    جوون چه پسری.


بعد گفتم چرا به شاهین دوتا شکلات دادی؟
گفت

    چون شاهین مامانش مهربونه! خوب چیزیه ننش!
    ببین مامانش چی زاییده!


و بعد می‌گفت یه کاری می‌کنه که یه داداش دیگه مامانش براش بیاره و تنها نباشه. بعد هم شاهینو یه ماچ آبدار کرد و رفت.
این که یادم اومد فهمیدم حاجی نمیتونه اون لولوخورخوره هه باشه که ممه مامان شاهین یا بقیه مامانا رو می‌بره چون خیلی مهربونه شکلات بهمون داد و تازه میخواست یه داداش کوچولو هم برای شاهین پیدا کنه.
یه دفعه یه چیز عجیب تر دیدیم
حاجی هم شلوار خودشو در اورد هم نصرت خانوم رو
من و شاهین تعجب کردیم!
آخه اون روز میثم همون که حاجی داییشه به من و شاهین می‌گفت بیاین یه بازی کنیم شلوارمونو در بیاریم و شومبول بازی کنیم.
من مامانم بهم گفته بود هیچ وقت شلوارتو نباید در بیاری. زشته بی ادبیه همه هم مسخره ات می‌کنن. به شاهین هم گفتم بیا بریم . ولی شاهین گوش نداد و رفتن با هم بازی کنن‌ ‌.
مامانش وقتی فهمید شاهینو حسابی کتک زد و نیشگون گرفت. کلی هم فلفل تو دهنش چپوند . و فحش داد.
شاهین گفت مثل اژدها آتیش از دهنش در میومد.
ولی فکر کنم چاخان کرده بود…
یدف دیدیم حاجی کله اش را کرده بین پاهای نصرت خانوم و یه چیزی میخوره.
نفهمیدیم چی چی میخوره ولی حتما خیلی خوشمزه بود، چون حاجی هم خیلی گشنه اش بود چون با ولع میخورد .
فکر کنم یه نوع ممه اس که آدم بزرگا دوست دارن و مثل گاو ها بین دو تا پاشونه. اطراف شهر گاو زیاد دیدم. بین پاهاشون یه ممه گنده داشتن.
از شاهین پرسیدم مامانت زیر دامنش هم ممه داره؟ گفت تو حموم دیدم، یه چیزی داشت مثل ممه نبود یه جوری بود.
گفتم تا حالا از اون ممه شیر هم خوردی؟
گفت نه
گفتم حتما خوشمزه است که حاجی اینجوری میخوره و سیر نمیشه .
مامانش هم همش چشاشو می‌بست و یجوری حاجی رو نیشگون می‌گرفت و چنگ میزد.
بعد نصرت خانوم بلند شد و حاجی خوابید.
فکر کنم نصرت خانوم داشت بلبل حاجی را لیس میزد.
منو شاهین تعجب مون زیاد تر شد
آخه ما همیشه با بلبلمون جیش میکنیم
یه روز ساندیس خورده بودیم و جیش داشتیم.
یه خرابه بود رفتیم اونجا مسابقه جیش کردن گذاشتیم.
من برنده شدم چون هم بیشتر جیش کردم هم دورتر تونستم جیشمو بپاشم. آخه داداشم یادم داد چطوری جیشمو تو ماشین نگه دارم تا برسیم خونه.
داداشم می‌گفت جیش کثیفه نباید خورد. ولی نصرت خانوم فکر کنم میخواست حاجی جیش کنه بخوره.
شایدم قبلش حاجی جیش نصرت خانومو می‌خواسته بخوره…
یعنی آدم بزرگا اینقدر جیش دوست دارن چرا ما وقتی شب تو جامون جیش میکردیم دعوامون میکردن؟
خوب جیش ما بچه ها شاید خوشمزه تر باشه.
تازه کوچولو تر که بودیم همش میگفتین بلبل اونو میخوریم.
فکر کنم دوستمون دارن بلبلمون رو نمی‌خورن تا بتونیم جیش کنیم.
ولی بلبل حاجی اینقدر نصرت خانوم خورد هنوز سر جایش بود.
فکر کنم دلش جیش می خواست نه بلبل حاجی رو.
بعد حاجی پاشد و بلبلشو رو نصرت خانوم گذاشت و هی تکونای عجیب میخورد و نصرت خانومو بغل میکرد.
شبیه این زنا که تو ویدیو میرقصیدن یه جور عجیب قر میدادن.
همش هم حاجی هی نصرت خانومو بوس میکرد.
بعضی وقت ها هم ممه اش رو کمی میخورد…
نصرت خانوم هم یه جوری ناله میکرد که ما نشنیده بودیم.
فکر کنم حاجی داشت کتکش میزد .
یعنی حاجی با بلبلش داشت نصرت خانومو دعوا میکرد و اونم دردش میومد.
بعد عجیب بود مامان شاهین رو دعوا میکرد ولی مامانش بغلش میکرد هی و ولش میکرد.
فکر کنم آدم بزرگا اینجوری باهم حرف میزنن.
بهم حاجی تند تر قر داد و آروم داد زد گفت اومد .
نمی‌دونم کی اومد ولی بعدش حاجی یهو شل شد و افتاد رو مامان شاهین. مامانش هم محکم بغلش کرد و خوابشون برد فکر کنم. کمی بعد هی همدیگه رو بوس کردن.
زود آشتی کردن فکر کنم چون خیلی محکم همو بوس کردن.
ماهم رفتیم تو پشه بند خودمون.
شاهین ازم پرسید که باید مامانشو دعوا کنیم؟ گفتم نمی‌دونم صبح از مامانم میپرسم.
گربه هه هم دیدم نبود.
خوابیدیم.
صبح اقدس خانوم با طلعت خانوم و زهرا خانوم اومده بودن خونه مون سبزی پاک میکردند برا آش نذری، تازه پری خانوم زن حاجی هم بود.
من و شاهین هم هرچی دیدیم تعریف کردیم
گفتیم حاج آقا کریمی دیشب اومده بود.
مامان شاهین بهش شیر داد و ممه خوردن
بعدش جیش خوردن و بلبل حاجی هم مامان شاهین خورد.
میخواستم سوالمو بپرسم که مامانم کتکم زد
پری خانوم هم هی فحش میداد و جیغ میزد.
شاهینم مامانم گفت برو خونتون سریع.
چند روز بعد شاهین و مامانش یهو غیب شدن
همسایه ها گفتن باباش مامانشو کتک زده و شبانه رفتن به خونه جدید.

ولی من نمی‌دونم مامان شاهین که مهربون بود.
به حاجی ممه داد، بغلش کرد، بوسش کرد. پس چرا کتکش زدن؟
مامانم هم گفت اگه یبار دیگه از این حرفا بزنی، فلفل بهت میدم یا قاشق داغ میکنم برات.
ولی من خیلی چیزا رو نفهمیدم از کارای آدم بزرگا…😑

نوشته: اروس

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.