رفتن به مطلب

داستان برده دختر تپل و هات شدم


dozens

ارسال‌های توصیه شده

برده ی دختر دبیرستانی ۱۳۹کیلویی

سلام این داستان کاملا واقعیه و ذره ای تخیل درونش نیست
من اسمم شهابه و۲۸سالمه و قدم۱۶۱ و وزنم ۵۶ و کارگر یه کارخونه صنعتی هستم و این زیر جثه بودن به خاطر ژنتیک خانوادگیمونه و پدر و مادرم هم همینطوری هستند. همیشه از بچگی رویای رابطه با یه زن هیکلی و درشت تر از خودمو داشتم تا براش بردگی کنم و از۱۴سالگی با این تصویرسازیا خودارضایی میکردم و تمام این سال ها به دخترایی با این شرایط پیشنهاد میدادم ولی به خاطر قد کوتاه و هیکل ریزه میزه و قلمی من با تمسخر رد میکردن و من افسرده تر میشدم.به خاطر ۱۴سال جق زدن دیگه هیچ توان جنسی برام نمونده و آلت۹سانتیم نعوظ نداره و وقتی تحریک میشم زیر ۳ثانیه ارضا میشم و همین به افسردگی و سرخوردگیم اضافه کرده بود و باورم شده بود که توان ازدواج و رابطه سالم با یه زن رو ندارم و همین باعث شده بود به صورت افراطی و شدید با جق زدن مشغول باشم و توی تصوراتم خودمو بازیچه دخترای قوی هیکل و قد بلند ببینم و سالهای جوانی من همینجوری سپری شد تا اینکه یه روز اتفاقی توی آسانسور خونمون یه دختر دبیرستانی رو دیدم که تا چند دقیقه شوکه شدم و نفهمیدم کی آسانسور وایساد و پیاده شد.یه غول واقعی که توی تصوراتمم نمیدیدم همچین چیزی و قد من به سختی تا نوک سینه هاش میرسید و هر رون پاش به اندازه کل هیکل من بود و اون روز هم توی تصوراتم باهاش زدم و تموم شد.ولی فکرش از سرم بیرون نمی رفت و روزها میگذشت و من هرروز به بهانه ای سر ساعت مشخص تنظیم میکردم که توی آسانسور باهاش باشم و لذت ببرم از دیدنش و بعد چند وقت متوجه شدم تازه اومدن توی آپارتمان و طبقه ی پایین ما زندگی میکنن و تک دختره و پدر و مادرش هم شاغل هستند و این دختر کلا بیشتر روز تنهاست.به بهانه های مختلف سعی میکردم باهاش ارتباط بگیرم تا بالاخره موفق شدم اینستاشو پیدا کنم و فالووش کنم و تا یک ماه استوریاشو ریپلای میکردم و دنبال فرصت بودم سر بحث رو باهاش باز کنم تا اینکه بعد یکماه موفق شدم به بهانه تولدش سر بحثو باز کنم و متوجه شدم کسی توی زندگیش نیست و تنهاعه و دلو زدم به دریا و بهش پیشنهاد دادم ولی بدون معطلی رد کرد و دوباره سرخورده شدم ولی از رو نرفتم از اون روز به بهانه های مختلف براش کادو میگرفتم و گل میگرفتم و از بالکن پرت میکردم توی بالکن اتاقش و بهش پیام میدادم که از طرف من بوده اوایل عصبی میشد ولی بعد یکی دوماه بالاخره قبول کرد باهام حرف بزنه و ببینه چی میخوام و حق داشت یه پسر۲۸ساله و یه دختر ۱۸ساله با۱۰سال اختلاف سن و این همه اختلاف قد و وزن معقول و منطقی نبود ولی من بعد سالها چنین کیسی پیدا کرده بودم و بیخیال نمیشدم خلاصه ماه ها از چت کردن و رابطه معمولی باهاش گذشت تا اینکه صمیمی شدیم و قبول کرد نزدیک تر باشیم و منو توی زندگیش پذیرفت وقتی ازش قد و وزنشو پرسیدم تا دو روز باورم نمیشد و خودم ترسیده بودم از این همه هیبت و عظمت فکرشو کنید یه دختر متولد۸۵ با۱۸۸سانت قد و ۱۳۹کیلوگرم وزن و دوتا سینه ی سایز۱۱۰ چه اعجوبه ایه در برابر یه پسر جقی که ۱۰سال ازش بزرگتره و ۱۶۱قد داره و همش۵۶ کیلو وزنشه و بیشتر از ۳ثانیه نمیتونه دوام بیاره و خودشو خراب میکنه.بالاخره روز موعود رسید و پدر و مادرش به خاطر فوت فامیلشون رفتن شهرستان و سارا خانم قرار بود سه روز تنها باشه چون ایام امتحاناتش بود و نمیتونست باهاشون بره و مجبور بود بمونه خونه و درس بخونه و چه فرصتی بهتر از این واسه من که به آرزوی ۱۴سالم برسم…
صبح زود پدر مادرش حرکت کردن و سارا خانم رو توی خونه تنها گذاشتن و منم غروب که از سر کار برگشتم رفتم خونه یه دوش گرفتم لباسامو عوض کردم به بهانه غذا بردن رفتم در خونشونو زدم و براش یه ظرف فسنجون که مادرم درست کرده بود بردم و در زدم درو باز کرد و دیدم یه تاپ و شرت تنگ که طرفیت سینه هاشو نداشت و میخواست لباسو جر بده تنش کرده و با یه حس خاصی از بالا پایین بهم نگاه میکنه و ریشخند میزنه منم زیر سایه ی دوتا ممه گنده مث پسر بچه ها منتظر موندم تا ظرفو از دستم بگیره ولی سارا گفت بیا داخل تا ظرفو تحویلت بدم منم از خدا خواسته رفتم توی خونشون و نشستم روی مبل منتظر تا سارا از آشپزخونه بیاد ولی یکم طول کشید متوجه شدم رفته توی اتاق خواب منم کنجکاو شدم رفتم ببینم چه خبره که اثری ازش نبود و یهو در اتاق پشت سرم بسته شد دیدم ظاهرا منتظرم بوده و از بالای سرم داره با یه حالت شیطانی و حشری نگام میکنه منم که از خجالت به تته پته افتاده بودم اومدم در باز کنم و برم بیرون ولی فایده نداشت و مث یه پر کاه بودم در برابرش با دست منو بلند کرد و پرت کرد روی تخت مث گرگ گرسنه که بره شکار کرده باشه اومد سمتم افتاد روم نشست توی حالتی که رونای کلفتش دو طرف سینم بود و حجم باسنش از روی رونای من تا کنار گوشم رو اشغال کرده بود و کوچکترین حرکتی نمیتونستم بکنم از حالتش متوجه شدم شهوتش به شدت رفته بالا و اگه کوجکترین اشتباهی کنم زیر اینتانک گوشتی زندگیمو از دست میدم پس مقاومت نکردم و تقلایی نکردم در حالی که کص گندش دقیقا جلوی صورتم بود با کف دست سرمو چسبوند به کصش تا براش بخورم منم که سالها واسه این لحظات رویابافی کرده بودم با ولع هرچه تمام تر شروع کردم واسش خوردن و لیسیدن تا حسابی خیس شد و بلند شد مث ببر لباسامو دریدن و حتی فرصت در آوردنشونو بهم نداد و همشو جر داد تا لختم کرد و خودشم لخت شد و با تمسخر میگفت همش همینه؟؟این تا دهانه کص منو پر نمیکنه و عصبی شد و صورتمو گرفته بود لای رونای تپلش فشار میداد و عربده میکشید و تهدید میکرد اکه نتونم ارضاش کنم بیچارم میکنه منم از ترس دیگه نتونستم راست کنم و آبم اومد و شهوتم تموم شد و تبدیل به ترس شد در برابر دختر بچه ای که ۱۰سال کوچیکتره ولی ۸۳کیلو سنگین تره و ۲۷سانت ازم بلند تره و مث یه خرس گرسنه خطرناکه.
دیگه حرکاتش در اختیار خودش نبود و من مث یه عروسک بی اراده و مجری خواسته های سارا بودم و هر پوزیشنی اون اراده میکرد من بدون اراده انجام میدادم.می نشست روی دودولم و بالا پایین میکرد جوری که تخت نزدیک بود بشکنه و قفسه سینه من توان نداشت و نزدیک بود جون بدم زیر این هیکل ولی جرئت اعتراض نداشتم چون خیلی خطرناک شده بود فکرشو کنید کسی که تمام عمر خودشو توی یه همچین حالتی تصور کرده و جق زده حالا واقعا ترسیده و داره از درد حرکات یه دختر ناله میکنه تقریبا یه ساعت من مث یه عروسک کوچولو بازیچه ی سارا بودم تا دوباره با خوردن و لیسیدن بدنش ارضا شد اندازه یه بطری ازش آب پاشید روی بدن لاغر من و توی همون حالت ولو شد روی من و سرمو فشار میداد لای پستونای گندش که نماد قدرت بود براش و و با حرفای تحقیر آمیز به من داشت لذت میبرد و من زیر اون وزن داشتم نفس کم میاوردم و با خواهش التماس اجازه داد من برم و نجات پیدا کنم ولی خاطره اون روز هیچوقت از ذهنم پاک نمیشه و هنوزم هروقت سارا اراده کنه اسباب بازی جنسیش باید براش بخوره و بلیسه تا ارضا بشه و رهام کنه…
امیدوارم از داستانم خوشتون اومده باشه

نوشته: شهاب

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.