رفتن به مطلب

داستان خیانت و سکس زن ورزشکار


arshad

ارسال‌های توصیه شده


زن ورزشکارم و پنهان کاریش - 1

من حمیدم ۲۸ سالمه و زنم مژگان ۲۴ سالشه و همینطور مژگان دختر خالم هم هست.مژگان از بچگی ژیمناستیک کار میکرد و بعد از ۱۰ سالگیش به ووشو رو آورد و می خواست یه تالو کار حرفه ای بشه (تالو بخش نمایشیه که اصطلاحا بهش اجرای فرم میگن). اتفاقا حرفه ای هم شد و الان برای مسابقات استانی اعزام میشه و در صدد اینه که در آینده عضو تیم ملی بشه. من از بچگی مژگانو دوست داشتم و این حسو به صورت متقابل از اون میگرفتم.مژگان واقعا خوشگله و چشم های روشن و مو های بلند قهوه ای و موج دار داره. از لحاظ هیکلی هم که هیکل فوق العاده ای داره بواسطه ورزشی که میکنه.سایز سینه هاش مثل همه ۸۵ نیست سایزش ۷۵ هست ولی کاملا با هیکلش همخونی داره و سکسیش کرده. ما زندگی خوبی داریم و خیلی هم احساس خوشبختی میکنم تو زندگی با اون اما همه چی از سه ماه پیش شروع شد. یه روز که از باشگاه اومد خونه خیلی عصبی بود و غر میزد زیر لب من که دیدم اینجوریه بعد از اینکه از حموم اومد بیرون و لباس عوض کرد و اومد رو مبل نشست رفتم بغلش کردم و نوازشش کردم و گفتم چیه خوشگلم چرا عصبی شدی گفت مرتیکه کثافت عوضی. گفتم کیو میگی گفت همون آشغالی که مسئول انتخاب تالو کار ها برای مسابقاته گفتم خب چی شده مگه؟ گفت کثافت منو با اینکه از همه بهتر بودم و کنار گذاشته و پرستو …(فامیلیشه) رو انتخاب کرده گفتم چجوری آخه مگه میشه؟ گفت این عوضی از اون آشغال هاییه که اونایی که باهاش راه بیانو انتخاب میکنه گفتم یعنی چی گفت یعنی این آقا میبینه کدوم از خانوما بهش پا میدن همونو تو لیست قرار میده گفتم یعنی پرستو هم باهاش راه اومده (پرستو هم باشگاهی مژگانه که اتفاقا با هم دوست هم بودن ولی در عین حال رقیب هم بودن و ما باهاشون رفت و آمد خانوادگی داشتیم با اون و شوهرش و باورم نمیشد که پرستو متاهل همچین کاری بکنه) گفتم یعنی چی باورم نمیشه مطمئنی گفت آره هم اسمش بد در رفته تو بین بچه ها به زن باز بودن و هم چند از بچه های باشگاه رو که ترتیب داده به بقیه گفتن گفتم اسمش چیه گفت موسوی ولی همه آقا موسوی صداش میکنن من هنوز تو بهت بودم بعد از شنیدن اینکه پرستو با یه مرد دیگه رابطه داره ولی ته دلم خوشحال بودم و گفتم خدا رو شکر مژگان هرگز همچین کاری نمیکنه. چند وقت گذشت تا اینکه یه روز که مژگان از باشگاه اومد خوشحال بود و گفت حمید من میرم مسابقات استانی من یه لحظه تو فکر رفتم که نکنه مژگان… بعد سریع به خودم گفتم نه نه نه مژگان همچین دختری نیست خودمو خوشحال نشون دادم و گفتم چجوری گفت پرستو مصدوم شد گفتم خخخخ یعنی پرستو خانوم هم کوس و کونو به باد داد هم به چیزی نرسید که مژگان با خنده گفت نه بابا همچین چیزی نیست گفتم خودت گفتی موسوی هر کیو که چشمشو بگیره انتخاب میکنه و ترتیبشو میده گفت وااای نه بابا، حمید اینا همش شایعه ست پشت سر بنده خدا درست کردن و اونایی که باهاش حسودی میکنن اینو میگن گفتم ولی خودت میگفتی که تو از همه بهتر بودی و اون پرستو رو انتخاب کرده حتما یه دلیلی داشته گفت نه بابا اون موقع عصبی بودم یه چیزی گفتم حتما یه چیزایی تو پرستو دیده بود که تو من ندیده بود وگرنه چرا تا بحال از اینا پیشنهاد ها به من نداده یعنی الان ترتیب منو داده که منو انتخاب کرده گفتم عه یعنی چی این چه حرفیه گفت مثلا گفتم. گفتم مثالش هم زشته. گفت خب ولش کن این حرف ها رو امروز میخوام جشن بگیریم و شام مهمون من خلاصه شامو اون شب رفتیم بیرون مهمون مژگان که در اصل از جیب خودم بود خخخخ.بعد از اون روز مژگان بیشتر می رفت باشگاه تا برای مسابقات آماده شه و…

از فردای اون روز مژگان بیشتر وقتشو تو باشگاه میگذروند جوریکه دو نوبت در روز میرفت باشگاه.صبح تا ظهر و بعدش میومد ناهار و دوباره بعد از ظهر تا ۱۰ شب دوباره باشگاه بود وقتی هم که میومد خونه خیلی خسته بود و حتی شام هم نمیخورد و بعد از دوش گرفتن میگرفت میخوابید و دوباره فرداش همینطور و کلا همه چی بهم خورده بود خورد و خوراکمون و سکسمون و کلا زندگیمون دو هفته مونده بود تا مسابقات هنوز و من درکش میکردم و اذیتش نمیکردم ولی خیلی دیگه داشت بهم فشار میومد‌ و نمیتونستم تحمل کنم.آخه همیشه حد اقل و کم کمش هفته ای دو بار رو سکس میکردیم ولی ده روز شده بود که با هم سکس نداشتیم و من که مجبور بودم زنی به این خوشگلی داشته باشم و بهش دست نزنم واقع دیگه تحملشو نداشتم و آخر هفته که شد فرداش جمعه بود و مژگان هم تعطیل بود و استراحت داشت شبش هم کاریش نداشتم ولی صبحش که بیدار شدیم رفتم یه میز کامل چیدم و رفتم حلیم گرفتم و آوردم و همه چیز رو آماده کردم و حسابی بهش رسیدم و بعد از صبحونه رو مبل نشسته بودیم و داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم که رفتم سراغش دست انداختم دور گردنش صورتشو برگردوندم بطرف خودم لبمو گذاشتم رو لبش و شروع کردم به خوردن و سینه هاشو مالیدن بعدش که لبمو برداشتم از رو لبش رفتم تو کار گردنش و خوردن گردنش ما هیچوقت موقع سکس با هم حرف نمیزنیم یجورایی انگار خجالت میکشیم از هم از همون دوران نوجوونی هم که جای خلوت گیر میاوردیم و بمال بمال به راه بود باز هم حرف نمیزدیم خیلی خنده دار بود مثلا اون کیرمو میمالید و من اونو انگشت میکردم و سینه هاشو میمالیدم ولی در عین حال در طول این پروسه حرفی هم نمیزدیم انگار یه حس خجالت داشتیم تو خودمون همون حس حتی بعد از ازدواج هم باقی موند و با هم حرف نمیزدیم موقع سکس و کارمونو که که میکردیم میرفتیم حموم و بعدش هم به روی هم نمیاوردیم اصن چیکار کردیم تو سکس هم هر کدوم میخواد پیشقدم شه با خوردن لب و گردن اون یکی استارت سکس رو میزنه یا مثلا بعضی وقتا موقعی که من رو مبل نشستم مژگان یه دفعه میاد زانو میزنه و شلوارمو میکشه پایین و کیرمو میکنه دهنش و شروع میکنه به خوردن اونم بدون اینکه حرفی بزنه یا مواقعی که میخواییم پوزیشن عوض کنیم خودمونو با حرکت دادن به حالت دلخواهمون در میاریم و به طرف مقابل میفهمونیم که در چه حالتی قرار بگیره بعد از سکسمون هم بغل هم دراز میکشیم و کلی همدیگه رو میبوسیم و اینجوری از هم تشکر میکنیم. میدونم یخورده عجیبه ولی خب دیگه مدل ما همینجوریه. برگردیم سر ادامه ماجرا بعد از خوردن گردنش در جا رفتم سراغ شلوارش و شلوار و شرتشو با هم کندم واقعا دلم تنگ شده بود واسه کسش پاهاشو دادم بالا شروع کردم به خوردن بعد از دو دقیقه که ولش کردم خواستم تاپشو در بیارم که سریع رفت سراغ کیرم یه ذره تعجب کردم ولی همینکه کیرمو کرد تو دهنش یادم رفت دو دقیقه هم برام ساک زد که با عقب کشیدن سرش بهش فهموندم کافیه رو همون مبل به حالت سگی درش آوردم و کردم کردم تو کسش و شروع کردم به کردنش و بخاطر اینکه خیلی وقت وقت بود که سکس نکرده بودیم به پتج دقیقه نرسید که هر دو مون ارضا شدیم و من کیرمو کشیدم بیرون و آبمو ریختم رو کونش که بعدش تو همون حالت هر دو مون ولو شدیم روی مبل و بعد از چند دقیقه مژگان از زیرم خودشو کشید بیرون و منو بوسید و رفت حموم من هم بعد از ارضا شدنم تازه یاد رفتار عجیب مژگان افتادم که نذاشت تاپشو در بیارم و یه کم شک به دلم افتاد بعد از اینکه مژگان از حموم اومد بیرون رفتم یواشکی تو اتاقو نگاه کردم که مژگان لخت لخت بود و داشت خودشو خشک میکرد و چیزی که برام عجیب اومد و تو یه لحظه ضربان قلبمو به شدت افزایش داد کبودی های روی سینه مژگان بود و یه لحظه انگار واقعا سرم گیج رفت و رفتم تو هال و رو مبل نشستم. یه چیزی مثل خوره افتاد به جونم که یعنی مژگان من بهم خیانت کرده از اتاق که اومد بیرون لبخند زد و گفت حمید جونم ناهار چی میخوری برات درست کنم امروز با اخم بهش اشاره کردم که بیاد پیشم یه لحظه انگار ترسید و گفت چیه حمید چی شده گفتم بیا اینجا فقط.اومد بلند شدم روبروش وایستادم یهو دست انداختم تاپشو از رو سرش کشیدم و در آوردم که مژگان یه هین کشید و سریع دست انداختم پشتش و گیره سوتینشو باز کردم و کشیدم بیرون که مژگان دوباره یه هین بلند تر کشید گفتم توضیح بده این کبودی های رو سینه ات چیه به تته پته افتاد گفت حمید به خدا… به خدا… گفتم به خدا چی گفت به خدا موقع تمرین اینجوری شده گفتم پس چرا سعی کردی قایم کنی ازم گفت به خدا ترسیدم فکر بد کنی آخه اون موضوع موسوی رو هم گفته بودم ترسیدم حساسیت زیاد شده باشه فکر های بد بکنی دیگه نزدیک بود به گریه بیفته و اینقدر عذرخواهی کرد که دیگه چیزیو ازم مخفی نکنه که کوتاه اومدم ولی گفتم اگه از همون اول اگه مخفی نکنی این چیز ها رو منم فکرای بد نمیکنم گفت باشه دیگه مخفی نمیکنم چیزی رو ازت منم کوتاه اومدم ولی بد دل شده بودم گذشت و فردا شبش که از باشگاه که اومد و رفت حموم منتظر موندم که بیاد بیرون و برم جاسوس بازی بعد از اینکه اومد بیرون طبق روال شب های پیش اومد منو بوسید و رفت خوابید منم منتظر موندم بعد از بیست دقیقه رفتم حموم که ببینم اگه کاری کرده باشه آثار جرمی ازش مونده که دیدم نه همه لباساشو شسته حتی لباس زیر هاشو پس چیزی نصیبم نشد بعد از این دیگه گفتم شاید الکی شک کردم و سعی کردم فاصله بگیرم از ای فکرها. همون شب نزدیک های ساعت ۱ بود که داشتم تو تلگرام میچرخیدم دیدم یه پیغام اومد که نوشته بو آقا حمید؟ که منم فوری رفتم جواب دادم بله خودمم شما گفت مهم نیست میخواستم یه چیزی رو بهت بگم گفتم چی گفت راستش یه خبره فقط نمیخوام فکرکنی مغرضانه ست گفتم چی گفت راستش در مورد خانومته مژگان گفتم یعنی چی چه خبری تو مژگانو از کجا میشناسی گفت اونش مهم نیست میخوای بدونی چیه یا نه منم که دوباره قلبم داشت تند تند میزد با دست لرزون پیام دادم چیه گفت تو موسوی میشناسی که ضربان قلبم تند تر شد گفتم آره گفت خب پس میدونی چیکاره ست گفتم آره خب که چی این چه ربطی به زنم داره گفت راستش خانومت با موسوی وارد یه رابطه نامشروع شده که یه لحظه انگار قلبم وایستاد گفتم چجور رابطه ی نا مشروعی توضیح بده گفت خب پس بذار رک بهت بگم اگه دیر بجنبی موسوی کسکش ترتیب زنتو داده هر چند الان هم خیلی نزدیک شده گفتم یعنی چی تو کی هستی از کجا معلوم راست میگی گفت من یکی از هم باشگاهی های مژگانم اگه حرفمو باور نمیکنی یه چند لحظه وایستا بعد از ۱ دقیقه یه فیلم فرستاد برام که حجمش خیلی بالا بود و زمانش کم بود سریع زدم که فیلمو باز کنم یه چهار پنج گذشت اون طرف هم بعد فرستادن فیلم گفت این مال پنجشنبه ست از امروز هم دارم که دفعه بعد برات میفرستم فعلا بای و آفلاین شد فیلم که بالاخره باز شد همون صحنه اولو که در حالت استاپ دیدم انگار دنیا رو سرم آوار شد.
ادامه دارد…

نوشته: حمید

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


زن ورزشکارم و پنهان کاریش -  2

قلبم یه لحظه وایستاد مژگان با یه مرد دیگه تو بغل هم بودن. هندز فریو زدم و فیلمو پلی کردم چشمام صحنه های تو صفحه گوشیمو میدید ولی نمیخواستم باور کنم یه مرد حدودا پنجاه تا شصت سال که همون موسوی بود مژگانو بغل کرده بود و داشت سینه هاشو میمالید صورتشو بوس میکرد و میخورد لباشو میخورد و مژگانو چسبونده بود به کمد های رختکن و هر جوری که دلش میخواست داشت مژگانو میمالید. لباس تالو مژگان که لباس قرمز براقی بود با شلوا. به همون شکل و روسری صورتی رنگش و جوراب های سفید رنگ مخصوصی که پاهاش بود کاملا تنش بودند و هیچ کدام در نیومده بودند. ولی موسوی سفت مژگانو بغل کرده بود و داشت لباشو محکم میبوسید و میخورد دستای مژگان رو هم گره کرده بود به دستای خودش و مژگانو کاملا از پشت چسبونده بود به رختکن و دستای مژگان رو هم چسبونده بود به دو طرف سرش در همون حالت گره کرده بود تو دستای خودش و خیلی وحشیانه داشت لبای مژگانو میخورد سی ثانیه گذشت که دست کشید از لب گرفتن و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهن مژگان. جالب اینجا بود که مژگان نه تنها مقاومتی نمی کرد بلکه همراهیش میکرد در انجام راحت کارهاش و چشمش به در رختکن بود و میگفت آقا موسوی تو رو خدا زودتر الان کی میاد که موسوی گفت نترس همه رو دست به سر کردم و فقط خودمم و خودت خوشگل خانوم. پیراهن مژگانو که در آورد سوتینش هم سریع کند شروع کرد به مکیدن و خوردن سینه های مژگان و معلوم شد که کبودی های سینه های مژگان واسه چی بوده روسری مژگان هم در آورد دستشو کرد تو مو های مژگان و یه لب محکم ازش گرفت و به مژگان گفت بشین عزیزم و همزمان دستاشو گذاشت رو شونه های لخت مژگان و به سمت پایین هولش داد و زیپ شلوارشو باز کرد و شلوارشو یه کم کشید پایین و کیرشو کشید بیرون به مژگان گفت دهن وا کن قربونت برم و مژگان دهنشو وا کرد و موسوی کیرشو با دست گرفت و گذاشت تو دهن مژگان و دستاشو کرد تو موی مژگان و سرشو گرفت و شروع کرد به تلمبه زدن تو دهن مژگان و میگفت جون جون قربونت برم جنده جونم آخر زیر خوابم شدی آخر کیرمو کردم دهنت جون چقد مقاومت کردی دیدی گفتم فایده نداره دیدی گفتم هر جور شده میکنمت به دو دقیقه نکشید که کیرشو کشید بیرون و آبشو ریخت رو صورت مژگان که مژگان عصبی شد گفت آقا موسوی چرا این کارو کردی موسوی گفت ببخشید جنده جونم نمیذاری بکنمت که حداقل بزار اینجوری حتگال کنم مژگان گفت اینقد بهم نگو جنده آقا موسوی بدم میاد موسوی گفت باشه عزیز دلم اصن تو خانوم خانوما تو خانوم منی اصن مژگان گفت نگواینجوری و خندید. مژگان صورتشو با دستمال کاغذی پاک کرد و خم شد لباساشو برداره از رو زمین که موسوی چشمش به کون مژگان افتاد رفت پشتش یهو دست انداخت شلوار مژگانو کشید پایین که شرتش هم باهاش اومد پایین که مژگان یه جیغ آروم کشید و سریع برگشت گفت برو بیرون وگرنه جیغ میکشم آبروتو میبرما موسوی در حالی که میخندید گفت باشه بابا چه کون خوشگلی داری نامردی نیست نمیدیش بهم که مژگان خیلی جدی گفت نه اگه یه بار دیگه این کارو بکنی قید مسابقاتو میزنما دیگه از همین هم خبری نیست که موسوی گفت باشه بابا حالا نزن ما رو بعد خودشو جمع و جور کرد و رفت و فیلم هم تموم شد. فیلم که تموم شد واقعا تو شوک بودم هنوز ولی وقتی به پیام اون طرف که بهم پیام داده بود و گفته بود که از امروزشون هم فیلم داره کنجکاو شدم و تصمیم گرفتم فعلا به مژگان نگم. موقع خواب که رفتم بخوابم و به صورت مژگان که نگاه میکردم که کنار دستم خوابیده بود دلم میخواست گریه کنم باورم نمیشد که مژگانی که به این معصومی کنارم خوابیده بهم خیانت کرده باشه. گذشت و فردا شد مژگان که رفت باشگاه اینقد حالم بد بود که نرفتم سر کار و از جایی که کارم آزاده و بوتیک دارم مجبور نیستم به کسی جواب پس بدم . رفتم اون شماره ای که دیشب پیام داده بود رو پیدا کردم و بهش پیام دادم میشه لطفا اون فیلمی که میگفتی از دیروز داری رو هم واسم بفرستی حدود نیم ساعت بعد پیام اومد باز کردم نوشته بود برو تلگرام فرستادم واست.در جا رفتم تلگرامو دیدم دوباره یه فیلم تقریبا با حجم بالا و تایم پایین دوباره مثل دیشب فرستاده بود سریع زدم باز کنم. باز که شد صحنه عجیبتر از صحنه اول دیشب بود پلی کردم مژگان بالا تنه کاملا لخت و شلوار و شورت تا زانو پایین کشیده با صورت و سینه چسبیده بود به در های کمد های رختکن و کونشو به عقب خم کرده بود و موسوی که کاملا لخت بود نشسته بود پشت مژگان و با دستاش لپ های کون مژگانو وا کرده بود و داشت کس وکونشو میخورد و لیس میزد و میژگان که معلوم بود کاملا شهوت بهش غلبه کرده بود داشت آه و اوه کوتاه میکشید موسوی که یه ذره کس مژگانو خورد و انگشتش کرد بلند شد و کیرشو کشید روی کس مژگان که مژگان گفت توم نکنی آقا موسوی که موسوی گفت نه نترس عزیزم لاپایی میزنم فقط. .
×

نوشته: حمید

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


زن ورزشکارم و پنهان کاریش - 3

هول شده بود انگار اشک تو چشماش جمع شده بود رفتم روبروش وایستادم زل زده بودم تو چشماش موهاشو گرفتم و کشیدم یهو جیغ کشید گفت گوه خوردم حمید تو رو خدا بهم رحم کن بهت توضیح میدم سرشو با دستاش گرفته بود بردم انداختمش رو مبل همونجور بهم التماس میکرد فکر میکرد میخوام بکشمش ولی من نمیخواستم و نمیتونستم این کار رو بکنم واقعا عاشقش بودم. سرشو جمع کرده بود تو شکمش و کونش سمت من بود دست انداختم و شلوارشو کشیدم پایین و لای کونشو وا کردم که جا خوردم سه تا بخیه کوچیک خورده بود یهو اشکم در اومد گفتم مژگان لامصب چیکار کردی با خودت اون هم همونجور داشت گریه میکرد گفتم حرف بزن این چیه مژگان. مژگان سرشو بالا آورد و برگردوند سمت من صورتش پر از اشک بود گفت حمید جونم تو رو خدا برات توضیح میدم. هیچی نگفتم بلند شدم بدون یه کلمه حرف لباسمو پوشیدم که برم بیرون داشت سعی میکرد جلومو بگیره شلوارش همونطور تا وسط رونش پایین بود و همونجور خودشو انداخت جلوم و در حال گریه کردن میگفت تو رو خدا حمید منو تنها نذار من بدون تو میمیرم تو رو خدا گفتم اون موقع که داشتی بهم خیانت میکردی به من فکر نکردی به این که منو داری میکشی منو داری از بین میبری اون از اون موقع که به میثاق کون دادی اینم از الان حالا اون موقع تو میتونم نادیده بگیرم ولی الان زن منی و بهمین راحتی بهم خیانت کردی چسبیده بود بهم و میگفت تو رو خدا فقط نرو توضیح میدم فقط نرو ولی من حالم خراب تر از این حرفا بود زدمش کنار و زدم از خونه بیرون واقعا حالم بد بود تا ساعت چهار صبح تو خیابونا مشغول چرخ زدن بودم اهل سیگار و این چیزا هم نیستم فقط خودخوری میکردم ساعت چهار بود که برگشتم خونه. خونه تاریک بود و اثری از مژگان نبود رفتم سمت اتاق اونجا هم نبود. تعجب کرده بودم که این موقع شب کجاست یهو فکرم رفت سمت چیزی که وحشتناک ترین سناریوی ممکن میتونست باشه رفتم سمت حموم یه لحظه با وحشتناک ترین صحنه ممکن روبرو شدم حتی وحشتناک تر از سکس مژگان و موسوی کف حموم پر خون بود و مژگان بیهوش تکیه داده بود به دیوار حموم. خیله خب دیگه زیاد فیلم هندیش نمیکنم مژگانو بردم بیمارستان و خوشبختانه زنده موند ولی کلی خون ازش رفته بود بهوش که اومد و منو دید بالا سر خودش زد زیر گریه دوباره آرومش کردم و گفتم نترس تنهات نمیذارم ولی باید توضیح بدی بهم همه چیزو خلاصه کنم یه چند روزی بیمارستان درگیر بودیم و اومدیم خونه تو این چند روز نذاشتیم کسی چیزی بفهمه و اومدیم خونه مژگان سرش پایین بود و بهم نگاه نمیکرد دو روز دیگه هم گذشت و صحبتی نکردیم در مورد اون موضوع و سعی میکردم عادی جلوه بدم انگار نه انگار اتفاقی افتاده که بالاخره خود مژگان یه شب که رو مبل نشسته بودم اومد پیشم نشست و سرش پایین بود و گفت حمید میدونم شرمنده ات شدم میدونم چه غلطی کردم ولی بخدا اونجوری که تو فکر میکنی نیست من جنده نیستم میدونم خودم هم اشتباه بزرگی کردم و قابل توجیه نیست ولی باور کن با میل و خواسته خودم نبوده من از بچگی عاشقت بودم که من حرفشو قطع کردم گفتم پس میثاق چی بود این وسط که بهم نگاه کرد و گفت بخدا میثاق بزور بود و اینو اصلا دیگه من نمیخواستم اشتباهی که با موسوی انجام دادمو قبول دارم ولی میثاق بزور منو میکرد من یه لحظه از این لحن صریحش جا خوردم چون گفتم که ما هیچوقت در مورد این چیزا با هم مستقیم صحبت نمیکردیم گفتم فقط به یه شرط میبخشمت که هر چی ازت پرسیدمو با صداقت بهم جواب بدی گفت باشه گفتم قبل از ازدواج با من دوست پسر داشتی سرشو انداخت پایین گفت آره گفتم مگه نگفتی از بچگی عاشق من بودی چجوری پس تونستی دوست پسر بگیری گفت بخدا اونموقع هم عاشقت بودم ولی به اصرار دوستم با اون پسره دوست شدم آخه داداشش بود گفتم چند سال داشتی گفت سنم کم بود وگرنه این کار رو نمیکردم گفتم یعنی چند سال گفت دوم راهنمایی بودم گفتم همین بود فقط گفت آره بخدا بعدش تازه کلی پشیمون شدم دو سال بیشتر نبود کلا پرسیدم تو این دو سال کاری هم کردین دوباره سرشو انداخت پایین گفت اون پسره پنج سال ازم بزرگتر بود و راستش اصن بخاطر همین چیزا با من دوست شده بود گفتم یعنی باهم سکس داشتین گفت نه اونجور سکس راستش لاپایی بود فقط و چند بار هم واسش خوردم و دو بار بعد از اینکه میثاق از پشت کرد هم اون منو تونست راضی کنه و از پشت بکنه ولی بعدش یهویی دیگه بهم محل نذاشت و فهمیدم قصدش فقط سو استفاده از من بوده. گفتم میثاق چی بود داستانش گفت میثاق خیلی عوضی بود از همون موقع که بچه بودم هیز بودنشو میفهمیدم تا اینکه یه سال متوجه شدم موقعی که دارم حموم میکنم داره منو دید میزنه ولی چیزی بهش نگفتم و بیشتر ازش فاصله گرفتم تا اینکه یه سال عید اومده بودن خونه ما صبح بود خواب بودم حس کردم یکی داره کونمو میماله بیدار شدم دیدم میثاقه اومدم باهاش درگیر

بشم ولی خب من از اون کوچیکتر بودم زورم بهش نمیرسید بزور لختم کرد و از پشت بهم تجاوز کرد گفتم چند بار بود مژگان گفت یادم نیست گفتم مگه چند بار بوده گفت اون سال عید دو بار دیگه هم این کارو باهام کرد ولی یادته دو سال بعد اومدن ایران سر بزنن گفتم آره گفت اومدن خونه ما تو یادت نیست اون یه ماهو خونه ما بودن بلاهایی به سرم آورد که هرگز فراموش نمیکنم گفتم چه بلایی گفت مامان و زندایی که میرفتن بیرون یا مهمونی این منو تنها گیر میاورد و بهم تجاوز میکرد و تحقیرم کرد جوری که یه مدت افسردگی گرفته بودم و راستش اختیار سوراخمو از دست داده بودم و سر همین مسئله خیلی تو باشگاه و مدرسه ضایع شدم و دو ماه طول کشید تا برگرده به همون حالت اول گفتم دیگه که مزاحمت نشد گفت نه خدا رو شکر بعد از اون سال که رفتن دو بار دیگه هم اومدن ایران ولی دیگه هیچوقت خودمو باهاش تو یه موقعیت تنها قرار ندادم. گفتم دیگه با کسی نبودی گفت نه بخدا دیگه بعدش جز تو با کسی نبودم گفتم موسوی اونو چه توضیحی داری گفت موسوی قبل از من از عمد پرستو رو انتخاب کرد دو ت‌ا دلیل داشت اول این که میخواست پرستو رو بکنه دوم میخواست من بهش اعتراض کنم و به من هم پیشنهاد بده که اگه پیشنهادشو قبول کنم منو میبره مسابقات که تو هر دو تاشون موفق شد بلایی سر پرستو آورد که پرستو دیگه ورزشو گذاشته کنار گفتم چیکار کرد مگه گفت پرستو رو برده بود خونه و اونجا پنج نفر دیگه هم بودن و شش نفری بهش تجاوز کردن که فرداییش پرستو حتی دیگه باشگاه هم نیومد و انصراف داد منم میدونم کارم قابل قبول نیست ولی چون واقعا میخواستم این مسابقاتو برم تن به این کار دادم ولی هیچوقت باهاش خونه نرفتم و شرط گذاشتم واسش فقط تو همون باشگاه که ‌اولین بار هم داخل همون رختکن باشگاه منو کرد گفتم کونت چی گفت این یه اتفاق عجیب داشت راستش اونجا گفت من بچه ها رو میفرستم و تو باید یه صبح تا بعد از ظهر پیشم بمونی منم مجبور شدم و منو برد یه سوییت که اونجا یه مرد هم سن و سال خودش رو هم دیدم اونا دوتایی بهم تجاوز کردن پارگی کونم هم بخاطر این بود که دو تایی همزمان کونمو گایید که من بیهوش شدم بهوش که اومدم احساس درد شدیدی تو کونم داشتم و ساعت ۴ بعد از ظهر بود و مثل اینکه یه دکتر آورده بودن و همونجا بخیه ام زده بود ولی میخواستم همون شب همه چیزو بهت بگمو چون مطمئن بودم که با دیدن بخیه هام میفهمی خودت. صحبتاش که تموم شد گفتم خونه موسوی میدونی کجاست گفت خونه اشو نمیدونم ولی از پرستو میپرسم. فرداش بهم زنگ زد و آدرس دفتر موسوی رو داد و گفت مثل اینکه به پرستو هم تو همون دفترش تجاوز کردن. رفتم سراغ شوهر پرستو خلاصه کنم همه چیزو بهش گفتم البته با سانسور اینکه پرستو و مژگان پیشنهادشو قبول کردن و فقط گفتم که موسوی به زنامون تجاوز کرده اول جا خورد ولی بعدش اینقدر عصبی شده بود گفت فقط آدرسشو بده گفتم خودتو تو دردسر ننداز گفت نه رفیق دارم میدم ببرن سر به نیستش کنن دو روز بعد ظهر که رفتم خونه مژگان با شادی اومد جلو گفت حمید حدس بزن چی شده گفتم چی گفت موسوی مثل اینکه تصادف کرده و رفته تو کما منم بهش چیزی از اینکه با شوهر پرستو چه صحبتی داشتم نگفتم و بعد از ظهر تو مغازه که بودم زنگ زدم به شوهر پرستو گفتم کار تو بود گفت آره داداش به بچه ها سپردم ترمز ماشینشو بریدن و فرستادنش تو دره گفتم دمت گرم فقط پرستو رو سرزنش نکن اون قربانیه گفت میفهمم حمید اگه زودتر بهم میگفت چشه دیگه اینقد نه من عذاب میکشیدم نه اون. از این اتفاقات دو ماه گذشته من و مژگان زندگیمون به روال عادی برگشته و پرستو هم حالش بهتر شده و دوباره با هم رفت و آمد خانوادگی داریم موسوی از کما اومد بیرون ولی فلج شد و دیگه حتی قدرت تکلم هم نداره و خانواده اش هم گذاشتنش آسایشگاه این اتفاقات زندگی من بود تو این دو سه ماه ولی خب خیلی از چیزها رو فهمیدم که نمیدونستم و حواسم هم بیشتر به مژگان جمع شده و راستش یه ذره چشمم ترسیده ولی فعلا که هیچ اتفاقی نیفتاده که بخوام بهش مشکوک بشم. بهرحال اونقدری دوستش داشتم که بتونم یه بار ببخشمش.
پایان.

نوشته: حمید

نوشته: حمید ناشناس

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      مهناز   حسین قدیمی ترین دوست منه چون هم محله ای هستیم و مادرامون با هم دوستن بیشتر از 5 ساله که می شناسمش تقریبا همه کارامون را با هم میکنیم باشگاه دور دور دختر بازی و … من احسانم 24 ساله و حسینم 26 سالشه اون عمران خوند من حقوق خیلی شبا اون خونه ماس و خیلی وقتا هم من خونه اونا کلا سه تا خونه با هم فاصله داریم حسین بچه تهرانه پدرش سالها پیش اون و مادرشو گذاشته و رفته یه خواهر داره که بیرون از ایران ازدواج کرده و خودش و مادرش تنهان و مهناز جون مادرش بهترین دوست مامان منه یه زن جذاب 48 ساله که الان یک سالی هست دوست دختره منه و این خاطره اولین تجربه من با مهنازه من از 19 سالگی که حسین اینا اومدن محله ما خونشون رفت و آمد داشتم مادرش زن جذابیه قد متوسط با بدنی نرمال پوست سفید و چیزی که جذابش میکنه چشم های عسلیشه که حسینم به ارث برده همیشه هم جلوی من راحته با لباس خونگی و هیچ وقت فکر بدی در موردش نداشتم برام مثل مادر باقی دوستام بود هیچ وقت نگاهم بهش با منظور نبود اولین دوست دخترم یکسال ازم بزرگتر بود که بعد 1 سال کات کردیم بعد دوست دختر حسین دوستشو برام اوکی کرد ولی نمیدونم چرا با دخترای کوچکتر خودم اصلا کنار نمیام و برام جذابیتی ندارن اگه بخوام از خودم بگم قدم 178 وزنم 70 باشگاه میرم سالهاس و بدن خوبی دارم با یه کیر کلفت 19 سانتی بر عکس حسین که 170 سانته و کلا 50 کیلو و چون زیاد با هم گروپ زدیم با یه کیر 14 سانتی قلمی که من همیشه تو سرش میزنم هسته خرما رو اولین باری که سکس با یه میلف را تجربه کردم 22 سالم بود باهاش تو اینستا اشنا شدم دعوتم کرد خونش وای محشر ترین سکسم بود بعد که فهمیدم شوهر داره و ممکنه داستان بشه بیخیال شدم کلا نگاه جنسیم تغیر کرد به سمت زنان سن بالا و مهناز مامان حسین داشت دیونم میکرد مهناز قدش حدودا 160 اینا بود توپر با پوست سفید و چشمای عسلی ولی هیچ جوره نمیشد بهش نزدیک بشم هم به خاطر رفاقتم با حسین هم به خاطر رفتار متین و مادرانه خودش با من ولی من در کمال ناباوری به دستش اوردم صبح یه روز اردیبهشت بود من خونه بودم که شماره مهناز افتاد روگوشیم جواب دادم سلام خاله گفت میدونی که هفته دیگه تولد حسینه گفتم اره خاله گفت میخوام واسش گوشی بخرم اگه زحمتی نیست بیا با هم بریم گفتم چشم خاله گفت فقط حسین نفهمه سورپرایزه گفتم چشم همون روز بعد باشگاه حسین گفت میخواد بره پیش آرزو دوس دخترش گفت اگه میخوام منم بیام که گفتم نه و پیچوندمش زنگ زدم مهناز جون گفتم بیام دنبالت بریم خاله گفت که خونه خودمونه با مامانم حاضر شده بودن رفتم دم خونه سوارشون کردم و رفتیم پیش یکی از دوستام گوشی را برای حسین آقا خریدیم و یه آب میوه زدیم که مامان حسین گفت برنامه واسه تولدش دارین گفتم فکنم دوس دخترش بخواد براش یه مهمونی کوچیک بگیره گفت خوب بگو بیاد خونه خودمون گفتم باشه خاله چشم میگم و برگشتیم مامان اینارو گذاشتم خونه رفتم پیش حسین و ارزو کافه پاتوقمون تنها که شدیم به ارزو قضیه مهمونی را گفتم اونم گفت اوکیه و قرار شد فردا بیاد بریم خونشون تا حسین دانشگاه بود برنامشو بچینیم فردا من که رسیدم خونه حسین اینا ارزو رسیده بود زیاد اونجا اومده بود و داشتن امار مهمونا رو مینوشتن تم هم گذاشته بودن سفید واسه همه منم قرار شد مشروب و دی جی جور کنم با ارزو اومدیم بیرون رسوندمش ایستگاه مترو اخر هفته من صبح رفتم خونه حسین دنبال حسین قرار بود ببرم سرشو تا شب گرم کنم بیچاره از چیزی خبر نداشت یا شایدم من فکر میکردم خبر نداره تا اومد نشست تو ماشین گفت برو که تا شب باید بریم دور دور میدونم واسم تولد گرفتین اقا احسان بریم اول یه ست بخریم بعدم بریم آرایشگاه ناهارم بزنیم بعد بریم گیم نت تا اینا کارارو آماده کنن و من متعجب که از کجا فهمیده کلا بچه تیزی بود گفت از کی عرق گرفتی گفتم نگرفتم 5 میاره دره خونه گفتم خوب چه کاریه بزار برگردیم خونه کمک کنیم گفت نه میخوره تو ذوق مامانم و آرزو بریم به رو خودت نیار من میدونم تا عصر ول چرخیدیم رفتیم ارایشگاه و اینا ساعت 5 رفتیم خونه ما ساقی هم عرق ها را اوردم نشستیم گیم زدیم تا ساعت 6 که مهناز بهم پیام داد کجایین گفتم خونه ما گفت واسه 7 بیاین گفتم باشه اماده شدیم با احسان و رفتیم دم در بهش گفتم سعی کن سورپرایز بشی کونی خندید و رفتیم تو احسانم نقش خودشو به بهترین شکل بازی کرد رفتم داخل همه اشنا بودن دوستای مشترکمون و چنتا از دوستای ارزو و مهناز و مامان خودم وای مهنازو که دیدم دستو پام شل شد یه پیراهن سفید یقه باز پوشیده بود که اون سینه های سفیدش داشت یقش را جر میداد کوتاه تا زانو همون کصی شده بود که من همیشه ارزوشو داشتم دست داد باهام آرایش مو و صورتش جذابش کرده بود بیشتر به نظر می اومد که خواهر احسانه تا مامانش من و احسانم رفتیم لباس عوض کردیم تم سفید بود اخه و من از خونه عرق ها را اوردم و خودم شدم ساقی مهمونی تازه گرم شده بود و همه وسط بودن منم مرتب واسه همه پیک میریختم مهناز داشت با مامانم وسط میرقصید که احسان اومد منم برد وسط و یکم با خودش و ارزو رقصیدم چرخیدم روبه روی مهناز جونم و مامانم و سینه های مهناز داشت دیونم میکرد یکم هم کلم داغ بود یکم با هاش رقصیدم بهم گفت یه شات دیگه میخواد براش ریختم و اوردم و یکم با هم رقصیدیم حسابی مست کرده بود هم خودش هم تقریبا همه مهمونا تا ساعت 1 تقریبا همه رفته بودن مامانم ساعت 10 اینا بود چون رفت بابام اومده بود خونه من و ارزو و احسان و مهناز مونده بودیم با کله داغ ارزو و احسان رفتن بالا اتاق احسان مهناز جون یه قهوه درست کرد بهم گفت میخوری گفتم نه گفت بیا بزن رفتم تو اشپزخونه تعادل درستی نداشت داشت میخورد زمین با اون پاشنه بلندا کفشاشو در اورد رفتم سمتش تعادل نداشت گرفتمش تو بغلم وای چه بازو های نرم و لطیفی داشت تکیه داد بهم و گفت ببرمش تو اتاقش داشت تلو تلو میخورد اتاقش همون طبقه پایین بود زیر بغلش را گرفتم و بردمش تا دم اتاق درو باز کردم و نشوندمش لب تخت همون جا دراز کشید و چشماشو بست وای لباس کوتاهش رفت بالا پاهای سفیدش داشت دیونم میکرد از حال رفته بود میتونستم کص تپلشو زیر لباس کوتاهش تو یه شورت سفید ببینم ناخود اگاه دستمو گذاشتم روی رونش و یکم نوازشش کردم دوس داشتم همونجا کنارش دراز بکشم و بغلش کنم یکم تکون خورد ترسیدم سریع دستمو کشیدم چرخید به پشت خوابید لباسش رفت بالا وای داشتم دیونه میشدم ولی نمیتونستم به اعتماد خودش و حسین خیانت کنم رفتم بیرون و در اتاق بستم داشتم میزدم بیرون که احسان با یه شورت اومد پایین گفت حسین هنوز اینجایی گفتم نه دارم میرم گفت مامانم گفتم حالش خوب نبود رفت خوابید گفت خوب بمون گفتم نه میرم سرم درد میکنه گفت باشه تو اتاقم خوابیده بودم گرمی مشروب و اون صحنه از مهناز حشریم کرده بود ولی خسته تر از اون بودم که … نفهمیدم چی شد که خوابم برد بیدار شدم نگاه کردم به موبایلم سه تا میس کال و ساعت 11 بود حسین بود گفت کجایی کونی گفتم خونه گفت بیا اینجا مامانتم اینجاس پاشو بیا لباس پوشیدم رفتم خونه حسین اینا مامانم اومده بود کمک مهناز جون بساط دیشبو جمع کنن ارزو رفته بود نشستیم چهار تایی غذا های دیشب مونده بود را جا نهار زدیم و اومدم خونه دوش گرفتم و ساعت 4 اینا بود رفتیم با حسین باشگاه گفت شب بیا فیلم ببینیم گفتم تو بیا گفت نه تو بیا من راحت ترم گفتم اوکی رفتم خونه یکم کارامو انجام دادم ساعت 9 اینا بود رفتم خونه حسین اینا مهناز درو باز کرد وای باور نمیشد یه ارایش جذاب کرده بود و یه تاپ قرمز یه دامن تا زانو هم پوشیده بود دست دادم برعکس همیشه روبوسی باهام کرد عطرش دیونم کرد و کیرم یه تکون ریز خورد گفتم حسین خاله؟ گفت بالا تو اتاقشه برو برا شام صداتون میزنم رفتم بالا حسین خوابیده بود رو تخت داشت با ارزو تلفنی لاس میزد قطع کرد و نشستیم به یکم گیم زدن که مهناز جون صدامون زد بریم شام حسین بهم شلوارک داد یکم تنگ بود پوشیدم و رفتم پایین حسن گفت نه بازم الویه و مرغ مهمونی خدایا بسه نهار و شام دیشبم همین بود مهناز جون گفت تا یه هفته همینه ولی رفت و با یه سینی کتلت برگشت حسین پرید بغلش کرد و یه ماچ از لپش نشستیم پشت میز مهناز روبه روی من بود و حسین کنارم بعد شام حسین گفت ما میریم فیلم ببینیم که مهناز گفت بیارید پایین منم ببینم حوصلم سر رفته گفت باشه رفت بالا که لب تابش بیاره پایین منم داشتم به مهناز جون کمک میکردم میز را جمع کنه جمع کردیم و نشستیم تو سالن اصلا یادم نیست حسین چی گذاشت حسین لش کرد روی مبل مهنازم روبه روی من بود و منم روی مبل البته من بیشتر حواسم به مهناز بود وای پاشو بلند کرد گذاشت روی اون پاش باور نمیشد شورت نداشت و کصش دقیق روبه روم داشت چشمک میزد ولی گویا اونم حواسش به نگاه های من بود فکنم فهمیده بود دارم دیدش میزنم پاشو جا به جا کرد و وای یه کص بی مو سفید بین اون پاهای خوشکل تو اون دامن قرمز راست کرده بودم و با مهناز چشم تو چشم که می شدم بهم لبخند میزد میدونستم میدونه که دارم کصشو دید میزنم وای سرخ شده بودم تا فیلم تموم شد با اشوه هاش و کاراش منو دیونه کرد بین فیلم چایی اورد و سینه هاش و انداخت تو صورتم و رفت نشست بعد فیلم ما رفتیم بالا حسین دراز کشید رو تخت منم کنارش حسابی حشری بودم نفهمیدم چی شد که خوابم برد صبح با سر صدای حسین بیدار شدم پاشو کونی من میخوام برم دانشگاه پاشدم و لباس پوشیدم و زدیم بیرون مهناز جون هنوز خواب بود رفتم خونه دیدم وای گوشیم کنار تخت جا مونده اومدم پایین و رفتم زنگ و زدم چند دیقه منتظر موندم تا مهناز اومد پا ایفون تا دید منم درو باز کرد رفتم تو وای قلبم ایستاد مهناز با یه لباس خواب مشکی که میشد سر سینه هاشو توش دید روبه روم ایستاده بود گفتم گوشیم گفت گوشیت چی گفتم گوشیم جا مونده بالا گفت خو ببرو بردار نگاهم به سینه هاش بود گفت بسه خوردیش خجالت کشیدم اومد یه قدم جلو دستمو گرفت و گذاشت رو سینه هاش گفت بیا احسان جون مال خودت نفهمیدم چی شد که سینه هاش تو دستام بود و لبام رو لباش و افتاده بودم رو تخت خوابش روش و داشتم مثل دیونه ها سینه هاشو میخوردم جوری که نالش رفت بالا بسه احسان لبامو از رو لباش برداشتم ناخوداگاه تو چشای عسلیش نگاه کردم و گفتم خیلی میخوامت دستمو کشیدم رو شکمش و کردم تو شورتش لباس خوابو از سرش کشیدم بیرون وای کصش خیس خیس بود یه ماچ از سینه هاش کردمو رفتم پایین افتادم به جون کصش باورم نمیشد این قدر سفید و تنگ باشه زبونم را میکشیدم روش و چوچولش را مک میزدم داشت تخت را چنگ میزد این قدر خوردم تا ارضا شد خوابیدم کنارش و بغلش کردم و لبامو گذاشتم رو لباش حالا نوبت اون بود رفت پایین کمر شلوارمو باز کردم و شلوارم را در آورد کیرم داشت شورتمو جر میداد چشاش یه برقی زد و سر کیرمو گذاشت تو دهنش مثل لحظه ورود به بهشت بود وقتی تا ته حلقش کیرمو برد و شروع کرد به ساک زدن بهترین ساک عمرم بود داشت ارضام می کرد که کشیدم از دهنش بیرون بلندش کردم داگی گذاشتمش لب تخت میدونستم اگه خوب این کصو نگام از دستم میره با دستم کص خیسشو باز کردم خیلی تنگ بود سر کیرمو مالیدم روی کصش التماسش بلند شد که بکنم توش ولی داشتم با سر کیرم کصشو بازی میدادم ناله هاش تبدیل به التماس شد سرشو گذاشتم توش و اروم اروم تا تخمام جا دادام توش تنگ ترین کصی بود که کرده بودم داشتم روانی میشدم چند باری در اوردم و کردم تو تا باز شد حالا داشتم تو کص مهناز جون تلنبه میزدم سوراخ کونش داشت بهم چشمک میزد یه تف انداختم روش و با انگشتم باش بازی میکردم و کصشسو میگاییدم خیلی تنگ بود فکر نکنم از کون اصلا داده بود انگشتم که رفت توش جیغش بلند شد لرزید و باز ارگاسم شد افتاد رو تخت خوابیدم روش و کیرم گذاشتم تو کصش یکم تلنبه زدم و برش گردوندم پاهاشو گذاشتم رو شونم و کیرمو تو کصش عقب جلو کردم سینه های خوشکلش را چنگ میزدم و کصشو میگاییدم دیگه مال خودمی مهناز جون دیدن اون بدن زیر کیرم و کس تنگش داشت دیوونم میکرد تلمبه هامو تند تر کردم و کشیدم بیرون و تا دسته جا دادم تو کصش و ابمو ریختم توش کجایی حسین که ننتو گاییدم افتادم روش و لباشو خوردم بغلم کرد سرمو گذاشتم بین سینه هاش گوشیم داشت زنگ میخورد همونطور لخت رفت بالا مامانم بود جواب ندادم وای گوشیمو باز کردم سه تا پیام از مهناز دیشب ساعت 2 نمیای پایین ؟ نوشته: mt
    • migmig
      باباجی پدر شوهرم - 1   من ۳۵ سالمه و ده ساله ازدواج کردم با احمدرضا و اونم ۴۰ سالشه و توی این ده سال خیلی کیف کردیم و لذت بردیم از هم و بچه دار نمیشدیم و خیلی هم دوا دکتر کردیم و احمد رضا هم درمان های مختلفی رو تست کرد و این اواخر تریاک هم میکشید یا میخورد نمیدونم، بهش گفته بودن خوبه و موثره ولی هر روز توی سکس ضعیف تر عمل میکرد و سکسش با من شده بود ماهی یکبار و دوماه یکبار و من له له کیر میزدم… تا مادرش فوت کرد و پدرش چون تنها بود و شهرستان بود قرار شد بیاد پیش بچه هاش فعلا بمونه تا یه مدت. نوبت ما بود و باباجی خونه ما بود و خیلی مهربون بود با من و کمکم میکرد و من احساس کم و کسر محبتی دیگه نداشتم. وقتایی که احمد می رفت بالا پشت بوم یا زیر زمین برای مصرف اون کوفتی دیگه من بغضم میتروید و به باباجی گفتم میبینی به چه روزی افتادیم؟ بخاطر بچه فکر کنم احمدم معتاد شده و دیگه اون مرد سابق نیست. حتی بغلم نمیکنه، پیشم نمیاد و دست بهم نمیزنه و هق هق گریه ام امونم رو بریده بود سرم رو روی شونه باباجی گذاشته بودم و گریه میکردم تا اینکه فکری به سرم زد و خودم رو انداختم تو بغلش و مثلا بعدش از گریه خوابم برد… آخه اون تنها مرد نزدیک بهم بود… هی باباجی صرام میکرد و میدید من خوابم نازم میکرد و منو به خودش میفشرد و روی مبلی که نشسته بودیم جوری بود پشتش به در بود و هی برمیگشت نگاه کنه ببینه احمد هست یا نه، بعد احساس کردم دستش رو اورد روی کونم و بعد سینه هام رو هم لمس کرد! کصم خیس شده بود دوست داشتم منو بمالونه که ترسید یهو و منو گذاشت روی مبل و رفت دستشویی و من همونجا خوابیدم تا احمد اومد و صدام کرد پاشو برو تو جات،گفتم بابات کوشش، گفت خوابیده که ما هم با هم حرفمون شد و با گریه خوابیدم… چند روز بعد باباجی بعد از کارهای حیاط و انباری میخواست بره حمام که رفت و من بعدش رفتم دم در و چیزی دیدم که عقلم دیگه از کار افتاد! کیرش! مثل یه بادمجون بزرگ🍆 در زدم و گفتم باباجی بیام پشتت رو لیف بکشم؟ گفت نه، من هم اصرار و رفتم تو و سریع پشتش رو کرد و من هم لیف رو برداشتم و یکم الکی خودمو بهش مالوندم و صابون برداشتم میمالیدم به لیف و میگفتم باباجی خیسم نکنی، فلانم نکنی، بیصارم نکنی… الکی خم شدم سینم رو مالوندم بهش دیدم کیرش شق شده و معذب شده بعد از لیف زدن پشتش گفتم اینقدر کمرم میخاره و کسی نیست پشت منو بکشه و ازین کرم ریختنااااا باباجی گفت خب من میکشم برات گفتم اخ جون بیا الان بکش گفت دخترم من شورت پام نیست برو بعدا میکشم منم گفتم این چه حرفیه باباجی شما به من محرمی … سریع تیشرتو و دامنم رو دراوردم و دیدم باباجی برگشته با چشمای از حدقه بیرون زده و دستش روی کیری که دیگه از لای انگشتاش زده بیرون من وایسادم و دستام رو زدم به دیوار و کونم. و دادم عقب و گفتم کمرم رو لیف بکش… قشنگ دستاش میلرزید… من خنده ام گرفته بود و داشتم خودمو کنترل میکردم، ولی فهمیده بودم که خودشم دلش میخواد‌… دستاش میلرزید وقتی داشت پشت من میکشید و نفس هاش به شماره افتاده بود… من هم استرس داشتم هم شهوت تمام وجودم رو گرفته بود و از اونجایی که تشنه کیر بودم و بیش از دو ماه بود که سکس نداشتم داشتم دیونه میشدم و دست به هر کاری میزدم… ولی هر دو انگار شرم داشتیم هیچ کدوم جرات نداشت قدم بعدی رو برداره من یهو فکری به سرم زد، جوری که انگار پیش آمده و در عمل انجام شده بزارم انگار که داره سرم گیج میره کمی شل شدم کونم رفت عقب تر و یک لحظه کیر باباجی رو روی کونم و لای شیار کونم احساس کردم و مثلا خودمو جمع و جور کردم و خواستم صاف وایسم که گفت چرا اینجوری میکنی دختر گفتم سرم گیج میره، فکر کنم فشارم افتاده، داره جونم در میره انگار وای باباجی وای باااااااا…بااااااا…جی گفتم و مثلا غش کردم و ولو شدم کف حموم و پیرمرد دستپاچه شده بود و هی این امام و اون امامزاده رو صدا میزد و دستش از کیرش ول شده بود و منو سعی داشت بلند کنه که منم مگه میشه بلندم کنی و هی صدام میزد سمیه سمیه و من اصلا قصد نداشتم به هوش بیام و با اون وضعیت توی حمام لخت افتاده بودم تا ببینم چی میشه و چه اتفاقی میوفته… دیدم یهو رفت… رفت بیرون… نمیشد چشمامو باز کنم و فقط یواشکی از لاش میدیدم و هیچ خبری نبود تا دیدم صدای پاش میاد و کیر و خایه آویزون اول دیده شد و پاهاش و اومد پیشم و سرم رو بلند کرد و گفت سمیه جان ازین آب قند بخور سمیه ، سمیه جانم یکم ریخت تو دهنم و من مثلا نمیتونم بخورم و خودم رو شل تر میکردم و مثل یه جسد شده بودم و ولو شده بودم روی پاهاشو دیگه داشت کم کم منو میمالوند و از بغل دستشو به سینه هام میرسوند و یهو حس کردم نوک سینه ام داغ شد که فهمیدم کرده توی دهنش و داره میخوره و داشتم دیوونه میشدم و دوست داشتم اون یکی سینه ام رو بخوره چون حساس تره و بعد از یه تایم طولانی رفت پایین و شکم تخت و صاف من داشت میلیسید و گرمای دهانش رو احساس میکردم داره میره پایین و پایین تر تا رسید به کصم و دیگه کل کصم رو داشت میک میزد و زبونش رو میچرخوند روش و با دستاش سینه هام رو میمالوند . من؟ من دیگه واقعا داشتم میمردم از آخرین باری که احمد کصم رو خورده بود سالها میگذشت و دیگه نمیخورد و من داشتم رول بازی میکردم که مثلا بیهوش شدم و غش کردم و نمی شد خودم باشم و قشنگ کیف کنم که یهو احساس کردم تمام وجودم داره شعله ور میشه و داشتم ارضا میشدم و شدم حسابی هم شدم ولی پیرمرد داشت ادامه میداد و من دیگه کنترلم رو از دست دادم و شاشیدم به خودم و انگار ریخت روی سر و صورت اون بنده خدا و خیلی شرمنده شدم و دیگه وقت بهوش اومدن بود یا نه نمیدونم ولی دیگه انگار من جونی برام نمونده بود و ناله میکردم و انگار واقعا داشتم از هوش میرفتم… این قسمت اول ماجرا بود اگر دوست داشتید براتون تعریف میکنم بعدش چی شد… نوشته: کص طلا
    • migmig
      من و همسر خوشگلم در مترو - 3 با سلامی دوباره خدمت دوستان عزیز کونباز. ماجرا رو تا اونجا گفتم که قرار شد بطری بازی کنیم. شروع کردیم و اول افتاد به دوست دختر نیما یعنی فرنوش و مهرشاد گفت لب بده. داشتن لب میگرفتن که من و خانمم به هم نگاه کردیم و لبخند زدیم. بعد افتاد به من و دوست دختر مهرشاد یعنی میترا گفت منم لب میخوام. به خانمم نگاه کردم و گفت بازیه دیگه، بده بهش. با میترا لب گرفتیم و بعدش افتاد به خانمم و نیما کف دستش رو بالا پایین انداخت و گفت برگرد یه در کونی بزنم.‌ خانمم در حالی که میخندید، روی زانو بلند شد و پشت کرد به نیما گفت نامرد یواش بزنی ها، شلوارم نازکه.     شانس آوردی به احترام امید نگفتم شلوارتو بکشی پایین بزنم.     یه سیلی زد زیر کونش که باعث شد بالا پایین بره و ملیکا گفت اوخ سوختم و خندید،‌ ما هم خندیدیم و دوباره بازی رو ادامه دادیم.     نیم ساعت یا بیشتر بود بازی می کردیم و همه ی جمع حتی مردها طبق حکم از هم لب گرفته بودیم. خانمم هم غیر از اون لب تو لب هایی که با مهرشاد و نیما رفت، با میترا و فرنوشم از هم لب گرفتن. از دیدن لب گرفتن خانمم با نیما و مهرشاد یه جوری شدم. انگار برام تحریک کننده بود. حتی لب گرفتنش با دخترها هم واسم باحال بود. هر سه تا خانم در کونی خوردن و سینه هاشون رو در حد بوق زدن فشار دادیم. بعد رفتیم توی پذیرایی قلیون بکشیم که خانمم جلوی آشپزخونه ایستاده بود و با میترا حرف میزدن. نیما زغال گذاشت و اومد از پشت خانمم رو بغل کرد و دستش دور شکمش بود با هم سه تایی حرف میزدن. منم رفتم میترا رو از پشت بغل کردم و گفتم بچه ها صبح بریم دربند؟     فرنوش از اون طرف گفت بذار هفته ی دیگه که پنجشنبه جمعه بریم شمال ویلای ما.     برگشتم گفتم ویلاتون کجاست؟     محمود آباد.     بریم، من موافقم.     نیما خانمم رو هول داد طرف میترا و چسبیدن به هم. بعد سرشو از کنار سر خانمم آورد جلو و از میترا لب گرفت. منم با خانمم لب تو لب شدم که فرنوش و مهرشادم اومدن کنار ما. همه داشتیم از هم لب میگرفتیم و لب خانمها بین ما عوض میشد. میترا کیر مهرشاد رو گرفت و گفت بیا بریم که حالم خراب شد. مهرشاد خندید و گفت بیخیال شو، بذار واسه فردا.     نمیکنی بدم نیما بکنه.     بده، من دیگه حال ندارم. دست نیما رو گرفت و رفتن توی اتاق. فرنوشم باهاشون رفت و من و خانمم و مهرشاد نشستیم کنار هم روی مبل. ملیکا وسط بود که مهرشاد رفت زغال آورد و شروع کردیم قلیون کشیدن.‌ صدای آه و ناله و شالاپ شولوپ از اتاق میومد و ما هم بهشون میخندیدیم. گفتم دیوونه نرفتی سرت کلاه رفت. کیرشو از روی شلوارک نشون داد و گفت نگاه کن چه شقه، فکر نکنی نمیتونستم، دلم نمیخواست برم. زیاده روی خوب نیست. تو اگه میخوای جای من برو، البته اگه خانمت اجازه میده.     خندیدم و گفتم نه داداش، من تمام زنهای دنیا رو با خانمم عوض نمیکنم.‌     ملیکا بغلم کرد و شروع کرد لب گرفتن. بعد شلنگ قلیون رو از مهرشاد گرفت و می کشید دود میکرد توی دهن من و لب میگرفتیم. بعدش دو سه بارم با مهرشاد همین کارو کرد و گفت امید فردا دعوام نکنی واسه اینکه امشب با اینا لب گرفتیم.     نه عشقم، منم با اون دوتا لب گرفتم. یه شبه دیگه.     حالا که یه شبه اگه دلت میخواد برو بکنشون.     خندیدم و گفتم بیخیال عشقم.     کیرمو گرفت و گفت جون خودم جدی گفتم، برو حالتو بکن.     نمیخوام. خودت هستی دیگه، چرا برم اون استخونی ها رو بکنم؟     پس بیا خودمو بکن. من با سر و صدای اینا هوس کردم.     باشه، صبر کن بیان بیرون.     کیرمو میمالید و بازم لب گرفتیم و با مهردادم لب گرفت. مهرشاد گفت میشه واسه منم بمالی؟     ملیکا کیرشو گرفت و گفت تو که نمیخواستی زیاده روی کنی.     حالا دلم خواست. ناراحتی نمالش.     ملیکا رفت پایین نشست جلوی پام و از روی شلوارک کیرمو بوس کرد و گفت درش بیار. لبخند زدم و خودش شلوارکمو کشید پایین شروع کرد ساک زدن. کیر مهرشادم با یه دست میمالید که مهرشاد شلوارکش رو کشید پایین. ملیکا کیرش رو گرفت و دوباره به مالیدنش ادامه داد. داشت واسه من ساک میزد که مهرشاد خم شد و ازش لب گرفت. بعد سرشو کشید طرف کیر خودش که ملیکا هم به من ‌نگاه کرد و بعد رفت واسش ساک زد.‌ حالا داشت کیر منو میمالید. بعد اومد واسه من ساک زد و دوباره واسه اون زد. اینبار که اومد سراغ کیر من، مهرشاد رفت پشتش و از روی شلوار کیرشو میمالید به کونش. دکمه ی شلوارش رو باز کرد و کشیدش پایین.‌ کونش افتاد بیرون و گذاشت لای کونش گفت داش امید ببخش، خیلی حالمو خراب کرده.‌ فقط یه لاپایی میزنم.‌     ملیکا گفت از کون بهش بدم؟     هیچی نگفتم و فقط لپش رو گرفتم و لبخند زدم. مهرشاد فهمید و به کیرش توف زد و فرو کرد توی کون خانمم. ملیکا یه آه کشید و به چشمام نگاه میکرد.‌ دوباره ساک زدن رو ادامه داد و مهرشادم شالاپ شالاپ می کوبید توی کونش. ملیکا همچنان واسم ساک میزد و گاهی هم آه میکشید و نگام میکرد و کیرمو میمالید. گفتم بیا بشین روی کیرم. بلند شد کیرمو با کوسش تنظیم کرد و نشست روش. مهرشاد دوباره کرد توی کونش و منم از زیر میزدم توی کوسش. پاهام رو زمین بود و راحت بودم. ملیکا آه و ناله میکرد و منم سینه هاش رو میمکیدم و میخوردم‌. گلوش رو میخوردم و لیس میزدم. چند باری هم لب گرفتیم که توی همون حالت لب گرفتن ارضا شد. نیما با صدای آه و ناله ی ملیکا اومد بیرون و ما رو توی اون وضعیت دید.‌ اومد پشت مدیکا و گفت مهرشاد برو کنار.‌ کیرشو کرد توی کون خانمم و دوباره شروع شد. اینبار با نیما دوتایی کردیمش و میترا و فرنوشم لخت اومدن بیرون. از من و ملیکا لب میگرفتن و حسابی داشتم حال میکردم. که دوباره خانمم ارضا شد. نیما جاشو داد به مهرشاد و بازم کردیمش که اینبار من و خانمم باهم ارضا شدیم و خالی کردم توی کوسش. نیما خواست بکنه که گفتم من خالی کردم. ملیکا رو بلند کرد و گفت روی مبل زانو بزن. کرد توی کونش و تنهایی شروع کرد به گاییدنش. میترا نشست جلوی من و کیرمو ساک میزد که گفتم نه دیگه نمیتونم. اومد ازم لب گرفت و نشست توی بغلم. مهرشاد رفت کیرشو شست و اومد فرنوش براش ساک زد و دوباره راستش کرد.‌ نیما هنوز داشت کون خانمم رو می گایید و با ضربه هاش کون و رونش موج میخورد و میلرزید.‌ خانمم گاهی آه و ناله کنان به من نگاه میکرد و گاهی سرشو تکیه میداد روی پشتی مبل و ناله میکرد. مهرشاد نشست کنارش و گفت بیا روی کیرم.‌ نیما ولش کرد و ملیکا رفت روی کیر مهرشاد و جاش کرد توی کوسش. نیما هم رفت پشتش و دوتایی شروع کردن به گاییدنش. توی این مدلی گاییدن خیلی وارد بودن و حسابی داشتن خانمم رو میگاییدن و به هر یه تاشون خوش میگدشت و حال میکردن. سینه های خانمم با ضربه هاشون جلو عقب میشد یا توی دشت و دهن فرشاد در حال مالیده شدن و مکیده شدن بود.‌ کونش با ضربه های نیما موج میخورد و آه و ناله ی هر سه تاشون بلند بود.‌ انگار داشتم فیلم پورن زنده می دیدم و دیدنش بدجور حال میداد. توی همین حالت دو بار خانمم رو ارضاش کردن که دیگه خانمم بی حال افتاده بود توی بغل مهرشاد. نیما چند تا دیگه تلمبه زد و خالی کرد توی کونش. چند تا بوس از شونه هاش کرد و رفت روی اون یکی مبل ولو شد. مهرشاد خانمم رو به پشت خوابوند روی مبل تا مدل لنگ در هوا بکنتش. میترا اومد روی این یکی پام نشست و سر خانمم روی اون یکی پام قرار گرفت.‌ مهرشاد پاهاشو داد بالا و کیرشو کرد توی کوسش. شروع کرد تلمبه زدن و منم سر خانمم رو نوازش میکردم که میترا خم شد باهاش لب تو لب شد بعد بلند شد با من لب تو لب شد. کیرم دوباره جون گرفته بود و میترا نشست جلوی پام ساک میزد. کیرم شق شد و همزمان سر میترا و سینه ی خانمم رو دست میکشیدم.‌ فرنوش اومد با من لب تو لب شد و گفت بیا بریم توی اتاق راحت حال کنیم. سر خانمم رو گذاشتم روی مبل و بوسش کردم. به مهرشاد گفتم قرص خوردی آبت نمیاد؟     آره، میخوای بهت بدم؟     نه من طبیعی حال میکنم.     با میترا و فرنوش رفتیم توی اتاق و خوابیدم وسطشون. از هر دو لب میگرفتم که باهم رفتن پایین و شروع کردن ساک زدن. نوبتی ساک میزدن یا یکی ساک میزد و اون یکی خایه هامو یا شکممو لیس میزد. میترا نشست روی کیرم و فرنوش اومد لب میگرفتیم که گفتم بشین روی صورتم. اولین بار بود تنهایی با دوتا زن همزمان حال میکردم. از بالا کوس میخوردم و از پایین کوس میکردم. هر دو ارضا شدن و جاشون رو عوض کردن. بعد جفتشون رو دمر خوابوندم و یکی یکی از پشت کوسشون رو می گاییدم. کون کوچیک و لاغر این خوبی رو داره که گاییدن کوس از پشت توی این حالت راحته و تا دسته میشه توش جا کرد. دو بار غروب اینها آبمو آورده بودن و الانم که توی کوس خانمم آبمو خالی کرده بودم، دیگه آبی واسه اومدن نداشتم و حسابی گاییدمشون. بعد از کوس‌ یکی یکی از کون کردمشون و آخرش اون یه ذره آبی که برام مونده بود رو خالی کردم توی کون فرنوش.‌ دیگه بی حال افتاده بودم روش که فرنوش گفت خوابت برده؟     نه ولی داره میبره.     از روی من بیا پایین وسط بخواب.     صبر کن برم دستشویی و بیام.     بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون.‌ دیدم خانمم روی مبل چهار دست و پاست و نیما داره از پشت میکنه و از جلو هم واسه مهرشاد ساک میزنه. گفتم شما هنوز کارتون تموم نشده؟     نیما گفت امشب ملیکا واسه ما و اون دوتا مال تو.‌     عشقم تو میزونی؟ اذیت نمیشی؟     نه، خوبم.     یعنی داری حال میکنی؟     آره خیلی.     آخه اینا قرص خوردن و هر بار که میکننت آبشون دیر میاد.     عیب نداره، حالا که گفتی یه امشبه، پس بذار درست و حسابی حال کنیم و خوش بگذرونیم.     لبخند زدم و گفتم آره گفتم یه امشبه ولی نگفتم شب آخر تونه که. قراره هر هفته مثل الان، شب جمعه ها بیایم و خوش باشیم. پس نمیخواد به خودت فشار بیاری.     واقعا؟ ایول امید جونم.     فدات. من برم دستشویی و برم بخوابم.‌ شما هم زودتر بخوابید و خودکشی نکنید…     رفتم دستشویی و وقتی برگشتم دیدم نشسته روی کیر مهرشاد و دارن دوتایی میکننش. رفتم یه لب ازش گرفتم و شب بخیر گفتم که مهرشاد گفت منو بوس نمیکنی؟     از اون و نیما هم یه لب گرفتم و گفتم شب شما هم بخیر…رفتم وسط میترا و فرنوش خوابیدم و بغلشون کردم. از اونا هم لب گرفتم و گفتم شبتون بخیر عروسکهای من…     خوابیدیم و فرداش نزدیک ظهر بود که بیدار شدم. اما اون دوتا هنوز خواب بودن. رفتم توی پذیرایی دیدم خانمم وسط نیما و مهرشاد روی زمین پتو انداختن و خوابیدن.‌ یه دست و یه پاش روی مهرشاد بود و بغلش کرده بود، نیما هم از پشت بغلش کرده بود. بیدارشون کردم و گفتم تنبلها بلند بشید لنگ ظهره ها.     خانمم صبح بخیر گفت و بلند شد نشست گفت ساعت چنده؟ مامانت گفته بود ناهار بریم اونجا.     پس بلند شو دوش بگیریم و بریم. ساعت یازده و نیمه. پسرها هم بلند شدن و نیما گفت شما برید دوش بگیرید تا من صبحونه رو حاضر کنم…     یکی یکی رفتیم دستشویی و با خانمم و مهرشاد رفتیم داخل حموم. حمومشون کوچیک بود و کنار هم ایستاده بودیم. مهرشاد گفت تو خودتو بشور منم ملیکا رو میشورم که دیرتون نشه… در حالی که داشت کوس و کون خانمم رو جلوی چشمم می شست، ملیکا همسر خودشو شامپو میزد. بعدش که من داشتم سرمو شامپو میزدم مهرشاد کیر منم صابون زد و داشت کیر و خایه‌م رو میشست.‌ ملیکا هم کیر و خایه ی اون رو می شست. کارمون که تموم شد سه تایی از هم لب گرفتیم و از دو طرف سینه های خانمم رو خوردیم. ملیکا گفت اینم شیر صبحانه تون. خندیدیم و رفتیم بیرون دیدم نیما سفره انداخته روی زمین و صبحونه رو آماده کرده. دخترها هم دو طرفش نشسته بودن و هر سه هنوز لخت بودند. ما هم خودمون رو خشک کردیم و همونجوری لخت رفتیم نشستیم. سریع چندتا لقمه خوردیم و بلند شدیم لباس بپوشیم که فرنوش گفت صبر کنید لباس بپوشم خودم میرسونمتون…     راه افتادیم و گفتم بریم خونه ماشینم رو بردارم. وقتی رسیدیم ملیکا بهش گفت بیا بریم بالا لباس عوض کنیم، یه چیزی هم بهت بدم ببر واسه بچه ها.‌… فرنوش با ما اومد بالا و خانمم یه بطری خانواده از شراب هام رو بهش داد و گفت برید امروز به یاد ما بخورید.     دمت گرم دختر، کاش میگفتی دیشب میاوردیمش و با هم میخوردیم.‌ اتفاقا خودمم خونه مشروب دارم. نمیدونستم میخورید وگرنه میاوردم.     عیب نداره. به جاش هفته ی دیگه که رفتیم شمال میخوریم.     لباس عوض کردیم و هر دو از فرنوش لب گرفتیم و رفتیم پایین. با فرنوش خدافظی کردیم و گفتم آخر هفته میبینمت.     هوووو کی تا آخر هفته طاقتش میاد. دو سه روز دیگه میام پیشتون. دلم واسه ملیکا جون تنگ میشه. ملیکا گفت قدمت روی چشم، ما معمولا غروب از سرکار میایم خونه.‌ هر وقت دوست داشتی بیا… خدافظی کردیم و رفت.‌ ما هم راه افتادیم سمت خونه‌ی بابام. ملیکا گفت امید هنوز باورم نمیشه دیشب اون کارها رو کردیم.     منم همینطور، هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز همچین کاری کنیم.‌     منم، ولی خیلی خوش گذشت، نه؟     آره عشقم. خیلی جالب بود.‌ دیشب با دوتا پسر دیگه زن خودمو شریکی کردم. بعد تو با اون دوتا پسر حال کردی و تا صبح وسطشون خوابیدی، منم با دوتا دختر حال کردم و وسطشون خوابیدم. کارهایی کردیم که هیچوقت فکرشم نمیکردم.‌     ناراحت نیستی؟     از چی؟     از اینکه به اونها دادم.     اگه جور دیگه ای بود و بی خبر از من اینکارو کرده بودی خیانت حساب میشد و خیلی ناراحت میشدم.‌ یا از غصه دق میکردم یا حداقل طلاقت میدادم، ولی الان هیچ کدوم خیانت نکردیم. هر دو باهم اینکارو کردیم و لذتش رو بردیم. پس ناراحت نیستم.     درسته، منم هیچ وقت نمیتونستم تو رو با زن دیگه ای ببینم.‌     ولی یادت باشه زیاده روی نکنیم و همیشه کنار همدیگر و با اطلاع هم اینکارو کنیم.‌ فقطم با اینها. اوکی؟     باشه عشقم، خیالت راحت. راستش اولش خوب شروع نشد و ناراحت بودم. یعنی عذاب وجدان داشتم ولی آخرش خوب تموم شد.     یعنی چی؟ واسه چی عذاب وجدان داشتی؟     برگشتیم خونه بهت میگم.‌ الان وقتش نیست.     باشه گلم، شب صحبت میکنیم.     فدات بشم عشقم، امید باور کن خیلی دوست دارم و بی حد و اندازه عاشقتم.‌ یه وقت فکر نکنی با اونا خوابیدم یعنی تو رو دوست ندارم یا از سکس با تو راضی نبودم.‌ فقط یه تنوع و خوش گذرونی بود.     میدونم عشقم. خودت میدونی که منم خیلی عاشقتم و بدون تو نمیتونم زندگی کنم. منم مثل تو همین حس رو دارم و درک میکنم چی میگی.‌ منم فقط واسه تفریح و خوشگذرانی اینکارو کردم.‌ وگرنه توی قلب من هیچ کسی نمیتونه جای تو رو بگیره. اونا هم واسه خوش گذرونی اینکارو کردن. یه وقت گول حرفاشون رو نخوری و فکر نکنی عاشقتن. فقط میخواستن به بدنت برسن. ما هم همین جوری باهاشون برخورد میکنیم و حالمون رو میبریم.     میدونم چی میگی. خیالت راحت که توی قلب منم هیچ عشقی جز عشق تو نمیتونه باشه و هیچ مردی جای تو رو نمیگیره‌. پس نگران نباش.     نیستم، خیال من از تو راحته. فقط خواستم بگم که بیشتر مواظب باشی و گول قربون صدقه رفتن و دوسِت دارم گفتنشون رو نخوری…     رفتیم خونه ی بابام و عصر هم رفتیم خونه ی پدرخانمم تا شب اونجا بودیم.‌ برگشتیم خونه و روی تختخواب ملیکا توی بغلم بود و بعد از لب گرفتن گفتم خب حالا تعریف کن، چه عذاب وجدانی داشتی؟     آها، میگم ولی قول میدی ناراحت نشی؟     آره عشقم، هر چی هست و نیست با خیال راحت بگو و خودت رو سبک کن.‌ دیگه هر چی میخواست بشه شده.     آره خب ولی اینا که میگم به قول خودت بیخبر از تو بوده و خیانت به حساب میاد.     با کسی غیر از نیما و مهرشاد؟     نه، با همینا.     پس اشکال نداره، بگو عشقم.     باشه، پس بذار از یه هفته قبل از آشنایی با اینها شروع کنم. اون روز که موقع برگشتن از بازار توی مترو دورم شلوغ شد و بین‌مون فاصله افتاد.     آها فهمیدم، سه هفته پیش رو میگی.‌     آره دقیقا.‌ اون روز وقتی داشتیم میرفتیم سمت بازار، یه پسره توی مترو خودشو میمالید و میچسبوند به کونم. منم مثل همیشه محلش ندادم تا خودش گورشو گم کنه. اما نرفت و تا ایستگاه آخر ول کن نبود.‌ اولش کلافه بودم و میگفتم پس کی میخواد پیاده بشه بره، آخه یه سره کیر شقش رو میمالید به کونم و فشار میداد لای کونم. قضیه طولانی شد و یواش یواش با حس کردن کیرش لای کونم که واسه من شق شده بود، منم حالم خراب شد و کونم به خارش و وول وول افتاد. توی بازارم یه سره دنبالمون بود و هر جایی که شلوغ میشه یا می ایستادیم، چسبید پشتم. تمام مدت کونم به وول وول افتاده بود و کوسم خیس شده بود. برگشتنی هم توی مترو با هول دادن مردها و همون پسره، بینمون فاصله افتاد و بین چند تا مرد گیر افتادم.‌ اون پسره هم از پشت چسبیده بود به من و کیرشو فشار میداد لای کونم. حتی انگشتهاشو میکرد لای کونم و تا سوراخ کونمو می خاراند. اون مردها هم از روبرو و بغل چسبیده بودن به من و حالم بدتر و بدتر میشد. از کوسم آب راه افتاده بود و یکیشون پررو پررو دستشو گذاشته بود روی کوسم و میمالیدش. بعد کیرشو فشار میداد به کوسم.‌‌ اینقدر حالم خراب بود که قدرت اعتراض نداشتم. دستامو گرفته بودن و گذاشته بودن روی کیرشون. کیر اون پسره هم از پشت رفته بود لای کونم و قشنگ داشت لای کونم تلمبه میزد. فهمیدم کیرشو درآورده که اینجوری راحت رفته لای کونم‌. آبش که اومد خیس شدن شلوارم رو حس کردم.     پس اون خیس شدن شلوارت مال آبکیر اون بود؟     متاسفانه آره.     واسه همین بود اون روز انقدر حشری بودی و تا رسیدیم خونه گفتی کونم کیر میخواد و بکنش.     آره دیگه، خیلی حالم خراب بود. راستش اون کارها خیلی بهم لذت داده بود. واسه همین هفته ی بعد شورت نپوشیدم که اگه دوباره همچین اتفاقی پیش اومد کیرش رو بهتر حس کنم.     خندیدم و گفتم ای دختره ی حشری. خودشم خندید و گفت چکار کنم خب، خیلی حال داد و بدجوری تحریکم کردن.     اشکال نداره، فقط همین بود؟     آره، واسه اون روز همین بود و باعث شد بازم دلم بخواد که این کار تکرار بشه و بعدش با اون حال حشری و خراب بیایم خونه تا تو منو جر بدی.     آره اون روز انقدر حشری بودی که منم خیلی حشری کردی و خیلی بهم حال داد.     آره، سکس داغ و باحالی شد.‌ هفته ی بعدشم که این دوتا توی مترو شروع کردن و مثل همون پسره یکسره میچسبیدن به کونم. منم که شورت نداشتم کیر شق‌شون راحت میرفت لای کونم.‌ بازم اون حس و حال اومد سراغم و واسه خودم کیف میکردم. هر چی بیشتر میگذشت بیشتر حشری میشدم و کونم بیشتر خارش می گرفت به وول وول می افتاد. توی بازار که دیگه کونمو داده بودم عقب و خم شده بودم روی میز اون حجره. هر چقدر دلشون میخواست میمالیدن به کونم و کیرشون رو فشار میدادن لاش. داشتم کیف میکردم و دلم میخواست همونجا یه کیر میرفت توی کونم و حسابی میخاروندش. آب کوسم راه افتاده بود و از داخل رونم تا پایین رفته بود و قشنگ حسش میکردم. وقتی کامل چسبیدن به کونم و شروع کردن حرف زدن و مخ ما رو کار گرفتن، دلم نمی خواست ازم جدا بشه و میخواستم بیشتر کیرشون رو حس کنم. دیدی که هی جاشون رو عوض میکردن و هر دفعه یکیشون سر تو رو گرم میکرد و اون یکی کیرشو فشار میداد لای کونم. اونجا که تو و مهرشاد رفتید و با نیما تنها موندم دیگه راحت شد و کیرشو محکمتر فشار میداد به کونم و مثل یه مرد که زنشو بغل کرده باهام رفتار میکرد. اینقدر کیرشو مالید و فشار داد به کونم که آبش اومد و من حسش کردم. بعد مهرشاد اومد و اون رفت. مهرشادم خودشو با خیال راحت خالی کرد و بعد اومدیم پیش تو. جفتشونم قربون صدقه‌م میرفتن و از خوشگلی و بدن و کونم تعریف می کردن. شمارشون رو هم دادن بهم.‌ برگشتنی هم جلوی خودت چسبیده بودن به کونم. کیرشون رو کرده بودن لای کونم و تلمبه های ریز ریز میزدن. چند بارم جلوی خودت دستشون رو تا ته کردن توی کونم. حتی حواست نبود کوسمم فشار دادن. اونقدر حالم خراب بود که داشتم از شهوت میمردم و منتظر بودم زودتر برسیم خونه و بِکِشمت روی خودم.     که همین کارم کردی. اون روز هم چه حالی دادی و خیلی لذت بردم.‌     آره، منم خیلی حال کردم و راحت شدم. اما تا اینجا پیش زمینه ی حرفهام بود که بدونی چی شد کار به اینجا کشید و منی که تا حالا بهت خیانت نکرده بودم، حاضر شدم به اونها بدم و باهاشون بخوابم. اصل مطلب از اینجا به بعد شروع میشه.     باشه عشقم، هرچی هست بگو…     ادامه دارد… نوشته: امید بیخیال
    • migmig
      طرح تعویض همسر - 2 بالاخره پنجشنبه شب فرا رسید، بعد از اینکه من و نگار آماده شدیم، با کلی هیجان رفتیم مطب و کمی منتظر موندیم تا اینکه شادی و علی هم رسیدند نگار یه تاپ بند دار سفید بدون سوتین پوشیده بود که هم چاک سینه اش معلوم بود و هم نوک ممه هاش که برجسته بودن، یه شلوارک کوتاه و تنگ هم پوشیده بود که کل پر و پاچش بیرون مونده بود. علی وقتی برای اولین بار نگار رو دید نگاهش روی ممه ها و رون های درشتش قفل شد و داشت با چشماش نگار رو میخورد. بعد از خوش و بش و احوالپرسی شادی هم مانتوشو درآورد و دیدم که یه کراپ تاپ پوشیده با یه ساپورت نازک و ساق کوتاه. من: خب بچه ها همونطور که قبلا با هم صحبت کردیم، من نگار رو آوردم که شما خودتون مشکلاتتون رو بهش بگین علی: نگار خانم، میتونم باهاتون راحت صحبت کنم؟ نگار: آره خواهش میکنم. علی: راستش ما از مهربونی دکترجان یکم سواستفاده کردیم. من و شادی الان نزدیک دو ساله که باهم تو رابطه‌ایم و تقریبا ۶ ماه میشه که قضیه جدی شده و ما هم کم کم شروع کردیم به سکس. ولی اصلی ترین مشکلمون یه مکان مناسب بود. گاهی تو ماشین، گاهی توی سوئیت کرایه ولی هزینه اش برامون زیاد بود و ریسک بالایی داشت. بعد از اینکه شادی تو مطب کارشو شروع کرد، من خیلی بهش اصرار کردم تا بالاخره راضی شد که واسه سکس بیایم اینجا. نگار: چی؟ واقعا؟!.. تو میدونستی؟ من: نه من کلا یه هفته است که فهمیدم علی: نه، ما به دکتر نگفته بودیم و یواشکی میومدیم، اگر اون شب دکتر مچ مارو نمیگرفت شاید هیچوقت متوجه این موضوع نمیشد نگار: فکر نمیکردم اینقدر داستان جالبی باشه! علی: اولش توپ دکتر پر بود و گفت زنگ میزنه پلیس و شادی رو تهدید به اخراج کرد و… نگار: ای بابا! بد شد که! علی: ولی بعدش من که باهاش منطقی صحبت کردم اونم شرایط مارو در‌ک کرد ولی گفت که نظر شما هم مهمه نگار: نظر من؟ در مورد چی؟ علی: قرار شد که ما کلید هارو تحویل بدیم اما توی مطب سکس داشته باشیم، منتهی چون دکتر به ما اعتماد نداشت ما گفتیم که خودش هم حاضر و ناظر باشه نگار خندید و به من گفت: چیی؟! … ایول بابا خوشم اومد، فکر نمیکردم اینقدر زرنگ باشی، البته بعد از اون مسائل تا حدی بهت حق میدم علی: دکتر گفته بود که متاهله و نمیتونه شبا بیاد ومراقب ما باشه، منم گفتم خب بگو خانمت هم بیاد دور هم بیشتر خوش میگذره نگار: خب، که اینطور… تازه رسیدیم به اصل ماجرا… خب چرا معطلید؟!.. شروع کنید دیگه علی یه لبخند شرورانه زد و گفت: چشم… فقط اشکال نداره که باهم راحت باشیم و با اسم کوچک همدیگرو صدا کنیم؟ نگار: نه بابا… راحت باش، قراره خیلی کارا بکنیم علی و شادی شروع کردن به لخت شدن و بعد از کلی لب گرفتن شادی زانو زد و حسابی شروع کرد به ساک زدن کیر علی، بعد از مدتی که کیرش شق شد نگار آروم به من گفت: جاااان ببین چه کیری داره!.. یعنی این قراره بره تو کس من؟ من: چه عجب خوشت اومد؟! نگار: کیر این کجا… کیر تو کجا… واقعا مال تو درمقابل این دودول محسوب میشه شادی و علی رفتن روی تخت. شادی تو حالت داگی قمبل کرده بود و علی داشت سر کیرشو میماید به کصش. بعد از اینکه شادی حسابی حشری شده بود کیرشو آروم کرد تو کصش و همزمان شادی یه آه عمیق کشید. نگار: جااان… داری حال میکنیا شادی: نمیدونم چرا ولی امروز یجور دیگه ایه، آدم وقتی جلوی چند نفر سکس میکنه حشری تر میشه نگار: عزیزم منم اگه همچین کیری میرفت تو کصم مثل تو آه میکشیدم. طبیعیه. ماشالا چه دوست پسری پیدا کردی هیکل ورزشکاری، سیکس پکا رو ببین، کیرشو ببین من: علی ظاهرا نگار تورو خیلی پسندیده علی در حالی که داشت تو کس شادی تلمبه میزد گفت: نگار واقعا لطف داره، منم هیکل اونو خیلی پسندیدم من: جدی میگی؟! کجاشو بیشتر پسندیدی؟ علی: اول از همه اون ممه های درشت و سرحالشو، بعد رون ها و ساق های گوشتی شو و آخر هم قیافه ناز و چشم ها و لبای خوشگلشو شادی در حالیکه زیر تلمبه های سنگین علی بود گفت: نگار جون چشمای علی بدجور تو رو گرفته، مراقب خودت باش. اولا از منم اینقدر تعریف کرد تا آخرش مخمو زد و با کیرش کصمو گشاد کرد. نگار: اتفاقا من از کیرایی که کس گشاد کنن خیلی خوشم میاد نگار نوک سینه هاش حسابی سیخ شده بود، منم کیرم شق شده بود و شلوارم داشت میترکید علی که داغ کرده بود تلمبه هاشو رگباری میزد و تند تند از کون قلمبه شادی اسپنک میزد، شادی هم با صدای بلند آه میکشید و ناله میکرد و دو دقیقه بعد با چند تا جیغ ارضا شد و پاهاش داشت مثل بید میلرزید. علی کیرشو کشید بیرون و گرفته بود دستش و گفت: نگار ببین کیرم چطوره؟ نگار: عالیه بهتر از این نمیشه علی: ببین دکتر من اصلا راضی نیستیم زنت کیر منو ببینه و دلش بخواد ولی یه گوشه بشینه و فقط نگاه کنه یا مثلا خودت قیافه و اندام لخت شادی رو ببینی و کیرت شق بشه ولی بشینی و فقط نگاه کنی من: آره میدونم، قرارمونم این نبود شادی: خب پس چرا نشستین؟ لخت بشین و شروع کنین نگار: جوووون داریم به جاهای خوبش میرسیم نگار سریع تاپ و شلوارکشو در آورد، منم لباسامو درآوردم و بخاطر کیر کوچیکم کمی احساس حقارت میکردم. یه تخت دیگه هم داشتیم که واسه بیمار بود، هر دو تخت رو کنار هم گذاشتیم و من و نگار هم رفتیم رو تخت، علی و شادی هم کنارمون بودن و شادی به پشت خوابیده بود و پاهاش رو شونه های علی بود و خارومادرش گاییده میشد . من شروع کردم به لب گرفتن از نگار و بازی کردن با ممه هاش. پستوناش رو تو مشتم گرفته بودم و فشار میدادم. نوک ممه هاشو گرفته بودم لای انگشتام فشار میدادم و میپیچوندم. بعدش طاقت نیاوردم و رفتم سراغ ممه هاو شروع کردم به مک زدن و لیس زدن و گاهی گاز گرفتن، من هیچوقت از ممه های نگار سیر نمیشدم. بعد از چند دقیقه که کس نگار آب افتاد، قمبل کرد و کیرمو کردم تو کصش که حسابی داغ و خیس بود. من کنار شادی بودم و نگار هم کنار علی بود و هردو رو به روی هم بودن. من با اینکه کیرمو تا خایه میکردم تو کصش ولی اون هیچ لذتی نمیبرد و اصلا آه و ناله نمیکرد. در عوض چون رو به علی بود، دستشو میکشید به عضلات سینه و سیکس پک علی، بعدش هم رفت سراغ تخماش و با تخماش بازی میکرد. علی: دکتر دیدی بهت گفتم خوش میگذره… ولی دکتر زنت عجب پر و پاچه ای داره، ببین چه کون قلمبه ای داره مثل دنبه داره میلرزه. من: چیه؟ دلت خواسته؟ علی: بد جور… اصلا عاشق اندام زنت شدم منم شروع کردم به بازی کردن با ممه های شادی و مالیدن آنها و گفتم: ولی منم از اول چشمم شادی رو گرفته بود، با اون اندام کشیده و صورت خوشگلش بخصوص وقتی ساق های سفیدش معلوم بود. هردومون حشری شده بودیم، علی خم شد و از نگار لب گرفت، شادی هم حسابی حشری شده بود و من اونقدر نیپل هاشو تحریک کردم که برای بار دوم ارضا شد و کل بدنش به رعشه افتاده بود. ولی من هنوز نتونسته بودم نگار رو به آه و ناله بندازم علی کیرشو کشید بیرون و با دستش میمالید و گفت: دکتر چیکار داری میکنی بابا الان صبح میشه نگار کیر علی رو گرفت دستش و شروع به مالیدن کرد و گفت: همه که مثل تو نمیشن علی، میدونی من چقدر عاشق همچین کیری بودم من: خب میبینی که خدا دوستت داشته و الان یکی نصیبت شده شادی: علی خب اگه نگار خیلی کیرو دوست داره بهش یه تعارف بکن علی: چشم، چرا که نه و در حالی که من داشتم تو کص نگار تلمبه های بیهوده میزدم علی کیرشو گذاشت تو دهن نگار و شروع کرد به گاییدن دهنش. الان دیگه من و علی رو به روی هم بودیم و اون داشت با نگاهش منو تحقیر میکرد علی دو دستی پشت سر نگار رو گرفته بود و کیرشو تا حلق نگار میداد تو… صدای یعقوب یعقوب و نفس نفس زدن های نگار منو خیلی حشری کرده بود. علی: دکتر ببین زنت چقدر خوب داره کیرمو میخوره، انگار تا حالا کیر نخورده، البته حق داره بعد از یه دقیقه علی کیرشو کشید بیرون و گفت: خوشت اومد چطوری دهن نگارو گاییدم من: آره، دمت گرم شادی: علی فکر کنم کصشم کیر میخواد، ولی روش نمیشه بگه علی: نگار جون، کیر منو میخوای یا شوهرت؟ نگار: کیر کلفت میخوام که جرم بده علی: دکتر زنت کیر میخاد چیکار کنیم؟ حیف نیست حسرت یه کیر کلفت رو کصش بمونه؟ من: هرکاری که میخواد بکن علی اومد دستای نگار رو گرفت و بلندش کرد رو زانو، با اینکار کیر من از کصش دراومد بعد درحالیکه داشت از زنم لب میگرفت اونو برد روی تخت خودش و چون جا نبود، شادی هم اومد روی تخت من. علی نگار رو به حالت داگی در آورد و بهش گفت قمبل کنه، بعد کیرشو گذاشت تو کصش و آروم شروع کرد به گاییدنش. علی: دکتر واقعا همسر نمونه به تو میگن، زنت بالاخره به آرزوش رسید. زنتو رفت زیر یه کیر کلفت. یجوری زنتو میگام که لذتش تا آخر عمر روی کصش بمونه من: تو هم به آرزوت رسیدی، یه کون قلمبه با پستونهای اعلا رو صاحب شدی شادی: دکتر حرص نخور، به جاش بیا کس منشی ات رو بخور… خجالت نکش من که میدونم همیشه تو کف من بودی شادی خوابید روی تخت پاهاشو از هم باز کرد و کصشو مالید و گفت: بیا دیگه از دهن افتاد من خوابیدم رو تخت و سرم رو بردم لای پاهای شادی و شروع کردم به مک زدن و لیسیدن کصش، از اطراف سوراخش تا چوچولش میرفتم و برمیگشتم همزمان علی سرعت تلمبه هاشو بیشتر کرده بود و هربار کیر کلفتشو تا خایه میکرد تو کس زنم. صدای شالاپ شلوپ اتاقو پر کرده بود و نگار خیلی زود به آه و ناله افتاد، این اولین بار بود که ناله های نگار رو زیر کیر داشتم میشنیدم در این حین شادی کصش حسابی آب افتاده بود و حشری شده بود، دوتا رونش رو جمع کرد و دور سرم قفل کرد و با دستش سرمو فشار میداد به کصش و به نفس نفس افتاده بود. نگار: علی نگاه کن چجوری داره کس شادی رو میخوره، حتی یه بار هم حاضر نشد کس منو بخوره علی: اشکال نداره عزیزم من که نمردم، بهتر از شوهرت کصتو میخورم شادی بلند بلند داشت آه و ناله میکرد و منم با یه دستم از پایین سوراخ کونشو میمالیدم و با دست دیگم چوچولشو میمالیدم، اونقدر ادامه دادم که پاهای شادی شل شد و بدنش لرز کرد و با چند تا جیغ بلند ارضا شد علی: آفرین، خوشم اومد من: حال کردی زنتو ارضا کردم علی: اوف چه جورم، کیرم تو کص زنت قلقلکش اومد من بلند شدم و نشستم روی تخت که شادی پاهاشو دراز کرد رو شونه هام گذاشت. شادی برخلاف نگار پاهای کشیده و فوق العاده سفیدی داشت، منم طاقت نیاوردم و شروع کردم به خوردن پاهاش… تک تک انگشتای پاش رو چندین بار مک زدم و با زبون کف پاشو قلقلک میدادم. بعدش بلندش کردم و خودم دراز کشیدم و بهش گفتم بشینه روی کیرم (Cowgirl) و کیرمو کردم تو کس داغ و خیسش و شروع کردم به تلمبه زدن. در این وضعیت دید کامل به نگار و علی هم داشتم. علی و نگار هر دو حشری بودن، نگار بلند بلند آه و ناله میکرد و علی هم کیرشو تا خایه میکرد تو کصش، هر تقه ای که میزد کون قلمبه زنم به لرزه می افتد و حتی منم از این صحنه تحریک میشدم. علی که متوجه نگاه های من شده بود، از عمد چند تا اسپنک محکم زد در کون نگار جوری که جای دستش سرخ شده بود و بعدش گفت: از بکن زنت راضی هستی، زنتو خوب میگام یا نه؟ … ببین چجوری با کیر کلفتم دارم کصشو گشاد میکنم من: معلومه از کس نگار راضی هستی علی: فوق العاده است، تنگ تنگه، لامصب انگار کس دختر 18 ساله است… آکبند مونده… ولی نگران نباش من واست کصشو افتتاح میکنم من که حشری شده بودم تلمبه هامو محکم تر میزدم و شادی هم داشت چوچولشو میمالید و آه و ناله میکرد. در همین حین نگار آه و ناله هاش بلندتر شد و به ارگاسم رسید علی: جوووون، دکتر بهت تبریک میگم زنت برای اولین بار آبش اومد… واقعا کیرم تو کص زنت نگار تقریبا بیهوش روی تخت افتاده بود، بدنش از عرق حسابی خیس شده بود و برق میزد. علی: ولی من هنوز کارم با زنت تموم نشده… تا مطمئن نشم کصش گشاد شده به این زودیا ولش نمیکنم این بار نگار رو به پهلو خوابوند و یه لنگشو برد بالا و خودش پشت نگار بود و تو اون حالت شروع کرد به گاییدنش. شادی که داشت به آستانه ارضا شدن میرسید خودش وحشیانه شروع کرد به بالا پایین رفتن روی کیرم طوری که انگار اون داشت با کصش منو میگایید. محکم و تند تند چوچولشو میمالید تا اینکه با چندتا جیغ پاهاش لرزید و آب کصش سرازیر شد. من: علی چه حسی داری دوست دخترتو دارم میگام؟ علی: دقیقا همون حسی که تو داری علی داشت بیرحمانه کس نگار رو جر میداد، منم برای اینکه کم نیارم شادی رو به حالت داگی بردم و شروع کردم به تلمبه زدن، کیرمو تا خایه میکردم تو کس سفیدش و همزمان با انگشتم سوراخ کونشو میمالیدم و فشار میدادم من: نگار کیر علی چطوره؟ به اندازه کافی بزرگ هست؟ نگار: وای نمیدونی کیرش داره کصمو جر میده، تا حالا اینقدر کصم حال نکرده بود… علی: شوهرت خیلی مهربونه رفته واسه زنش بکن پیدا کرده. دکتر از الان دارم فکر میکنم تا آخر سال من چه کسی از زنت بگام… من: نوش جونت… چون منم قراره شادی رو بگام شادی: نگار با اینکه کیر شوهرت کوچیکتر از علیه اما خیلی به کصم حال میده نگار: نوش جونت باشه عزیزم… همش مال خودت من که داغ بودم به تلافی چندتا اسپنک به کون سفید شادی زدم ولی آروم تر از علی شادی: آهااا اینه… محکم تر بزن دکتر، خجالت نکش… علی: نگار تا امروز دختر محسوب میشد ولی از امشب تبدیل به یه زن واقعی شد. دکتر، نگار خانمت امشب بکارتش رو از دست داد… نگار: عزیزم من کصمو واسه همچین روزی نگه داشته بودم نگار اونقدر حشری بود که نوک پستوناش سیخ شده بود، دوباره آه و ناله هاش تند تر شد و با یه جیغ کوچیک برای سومین بار زیر کیر علی ارگاسم شد. نگار روی تخت خوابیده بود و علی رفت روش خوابید و شروع کرد به خوردن ممه های زنم، مثل قحطی زده ها داشت پستوناشو مک میزد و گاز میگرفت. نوک ممه هاشو با دندون میگرفت و میکشید. بعدش ممه های نگار رو گرفت تو مشتش و شروع کرد به چلوندن و مالیدن جوری که آه و ناله نگار دراومده بود. بعدش رفت نشست روی سینه زنم و کیر کلفتشو گذاشت لای ممه هاش و شروع کرد به لا پستونی زدن. شادی هم نتونست بیشتر از دو دقیقه زیر تلمبه های من دوام بیاره و با چندتا آه بلند ارضا شد. علی که حسابی داغ کرده بود آبش اومد و با فشار آبشو پاشید رو پستونای زنم منم که عاشق پاهای سفید شادی شده بودم کیرمو گذاشتم لای ساق هاش و عقب و جلو کردم تا اینکه منم آبمو ریختم رو ممه های شادی علی: دکتر دمت گرم، زنت خیلی به کیرم حال داد من: خواهش میکنم، قابل نداره… منم خیلی با شادی حال کردم مدت ها بود همچین سکسی تجربه نکرده بودم اما حواسم بود یکم خشن بودی علی: تازه این اولش بود من خیلی ملایم رفتم، دفعات بعدی خشن تر هم میشه حالا کجاشو دیدی… من با نگار حالا حالاها کار دارم… میخوام تا آخر امسال، تا آخرین ذره از شیره وجودشو بکشم من: ای بابا لااقل یه چیزی هم واسه ما بزار بمونه علی: نه داداش… همش مال خودمه، کصشو من افتتاح کردم، تا اونجایی که بشه هم ازش استفاده میکنم من: باشه بابا، قبوله… عوضش منم دوس دخترتو میکنم به هرحال هرچی باشه هیچی مثل منشی آدم نمیچسبه بعد از اون شب به یاد ماندنی کارمون تموم شد و برگشتیم خونه. هر دو باهم رفتیم حموم. علی دیوث پستون های نگار رو سیاه و کبود کرده بود و نوکشون زخمی شده بود. نگار بعد از اون شب خیلی منو تحویل می گرفت و قربون صدقم میرفت چون خواسته اش رو برآورده کرده بودم اما من تازه فهمیدم که مشکل از کیر من نبوده و نگار از اول قصد و نیتش جندگی بوده. حتی کس شادی که به کیر علی عادت داشت با کیر من دوبار به ارگاسم رسید. اما من دیگه آب از سرم گذشته بود. فعلا شل کرده بودم تا ببینم بعدش چی میشه… نوشته: کاک علی
    • migmig
      ماجرای سعید و زنش و داداشش - 1   من سعید ٢٨ سالمه و زنم غزل ٢٢ سالشه، من و غزل تو یك خانواده مذهبی بزرگ شدیم ولی من شیطنت خودمو داشتم و غزل هم از سر اجبار خانواده چادری بود ولی بعد گذشت شیش ماه از ازدواج با من با رضایت من چادر رو گذاشت كنار و مانتویی شده بود كه البته اوایل خانواده ها حساس شده بودن و كنایه میزدن و بعدش بیخیال گیردادن شدن. من یك برادر دارم به اسم محمد كه ١٠ سال از من كوچیكتره، من و برادرم قبل ازدواج خیلی باهم جور بودیم طوری که باهم مینشستیم پای تی وی، وقتی تنها بودیم فیلم پورن میدیدیم و جق میزدیم و حتی واسه همدیگه جق میزدیم و من كیر داداشمو میمالیدم و اونم كیر منو و حتی بعضی وقتا کیرشو میخوردم تا آبش بیاد و آبشو تف میکردم تو دستمال و مزشو دوست داشتم ولی کیرشو دوست داشتم البته گی نیستما ولی چون داداشمو دوست داشتمو سنش كم بود خوشم میومد. من وقتی ازدواج كردم تو خیالم موقع سكس با غزل تو خیالم حضور داداشم محمد رو تصور ميكردم كه اونم داره با غزل سكس میكنه و منم لذت میبردم. ولی تو واقعیت تردید داشتم كه واقعا بخوام این کار رو انجام بدم و غیرتم اجازه میده یا نه ولی فكر كردن بهش حشریم میکرد. غزل زن حشری بود ولی نمیدونستم اون اصلا راضی میشه یا نه؟ من چون با داداشم خیلی رفیق و خودمونی بودم از سكسم با غزل تعریف میکردم ولی غزل نمیدونست و داداشم میگفت خوش بحالت كه هر شب غزل پیشت میخوابه و باهاش معاشقه و سكس ميكني. منم با خنده میگفتم دوس داشتی تو جای من بودی و بغلش میخوابیدی اونم با پررویی میگفت معلومه و میخندید و خوشش میومد از این حرفا میزدم. حتی مواقعی كه با محمد در مورد غزل حرف میزدم تحریك میشدم ودوست داشتم فیلم سكسمو با غزل بهش نشون بدم با عكس های سكسی شو ولی سعی میكردم خودمو كنترل كنم چون یه خورده ای تعصب داشتم و دلم رضا نمیداد تا این حد برم جلو ولی عكس های نیمه لخت غزل رو بهش نشون میدادم و اون با لذت تماشا میکرد و تو حسرت میموند یه جورایی. با این حال بدمم نمیومد یه روزی فیلم عكس سكسمون رو بهش نشون بدم و با هم جق بزنیم و ارضا بشیم. بعضی شبا كه با غزل سكس میکردم بهش میگفتم دوس داشتی غیر از كیر من یكی دیگه اینجا بود و سه تایی باهم سكس میكردیم اونم كه معلوم بود شهوتش بیشتر شد چشاشو میبست و لباشو از شهوت گاز میگرفت ولی چیزی نمی گفت احتمالا روش نمیشد ولی بعد دو سه بار سوال با خجالت می گفت عاررره خیلی عالی میشد. بعدش بهش میگفتم فكر كن داریم باهم سكس ميكنيم و محمد یهویی میاد تو اتاقو سكسمونو تماشا میکنه و تو و اون چشم تو چشم میشی و با چشمات ازش میخوای لخت شه بیاد كنارت بخوابه و ازش لب بگیری و موقعی که من میکنمت باهاش معاشقه كنی و کیرشو بمالی و اونم ممه هاتو بماله و بخوره كه غزل با این حرفم حسابی تحریك شد و بعدش ارضا شد و منم ارضا شدم و آبمو تو كس غزل خالی میکردم، و روش در حالی که خوابیده بودم بغلش کردم و بوسش میکردم و اونم همراهی میکرد و میگفت مرسی عشقم خیلی حال داد. بعد از مدتی كه از سكسمون گذشت پرسید حرفایی كه در مورد محمد زدی راست بود یا فقط واسه تحریک كردنمون بود منم پرسیدم تو چی دوس داری واقعی باشه و سه تایی سكس كنیم؟ اونم یه نگاهی با تعجب کرد و بهم خیره شد و بعد كمی مكث ازم پرسید یعنی تو رو من غیرت نداری؟ گفتم چرا ولی من از لذت بردن تو بیشتر حشری میشم و اونم میگفت منم الانشم با تو لذت میبرم و نیازی به كس دیگه ای نیست كه تو سكسمون شریك بشه ولی مطمئن بودم كسشر میگه و ته دلش میخواد. تیرماه ١٤٠٢ بود كه از ازدواج من و غزل یكسالی گذشته بود. تصمیم گرفتیم باهم بریم آبگرم لاریجان اونجا رفتیم یه سوئیت اجاره كردیم واسه دو شب كه تو خود واحد حوضچه آبگرم داشت و تمیز بود و توی واحد یه تخت خواب دونفره بود و یه آشپزخونه كوچیك هم یك گوشه بود واسه پخت و پز. محمد رو هم با خودمون بردیم.كلی تو راه حرف میزدیم و كسشر میگفتیم و شوخی میكردیم و حتی شوخی های سكسی و میخندیدیم. وقتی رسیدیم وسایل رو از تو ماشین خالی كردیم و چون نزدیك ناهار بود من و محمد رفتیم كمی وسیله واسه ناهار و خوراكی خریدیم و برگشتیم سوئیت و غزل مشغول آماده كردن غذا بود برنج بار گذاشت و داشت خورشت قورمه سبزی درست میكرد كه از قضا آشپزیش هم خیلی خوب بود. ناهار رو خوردیم بعدش رفتم حوضچه رو شستم و شیر ابگرم رو باز كردم تا حوضچه پر بشه. محمد رفته بود رو تخت كنار دیوار دراز كشید و گوشیشو چك میکرد و منم رفتم لبه تخت دراز كشیدم و منم گوشیمو چك میکردم البته قبلش به غزل توی شستن ظرف های ناهار كمك كرده بودم. غزل هم اومد كنارم دراز بكشه ازم خواست برم وسط تخت بخوابم كه قبول نكردم(عمدا نرفتم كه اون وسط ما دوتا بخوابه) و بش گفتم وسط بخواب و اشاره كرد زشته، پیش داداشت بخوابم؟! منم در گوشش گفتم مگه چیه فك كن دو تا شوهر داری و خندیدم اونم یه اخم با خنده ای كرد و گفت بی غیرت بی تربیت و منم خندیدم و گرفتمش کشوندمش رو تخت بین خودم و داداشم و پتو رو كشیدم رومون. من قبلش تیشرت و شلوارمو در آورده بودم و فقط شورت اسلیپ پام بود. آخه عادت داشتم موقع خواب لخت بخوابم و تو خونه كه حتی بدون شورت میخوابیدم. رومو كردم طرف غزل و غزل كه دمر دراز كشیده بود و داشت گوشیشو چك میکرد دستمو بردم پشت غزل از زیر بلوزش بدنش رو نوازش میکردم و غزل هم معلوم بود خوشش میومد ولی اشاره میکرد پیش محمد حواست باشه و منم به شوخی گفتم عب نداره اونم دل داره و خندیدم و اونم قیافشو یجوری كرد و لبخند زد و چیزی نگفت. نگاه كردم به محمد دیدم دیوث داره تو گوشیش فیلم سكسی میبینه و مثلا گوشیو جوری گرفته ما نبینیم ولی دیده میشد و غزل هم فهمید و بهم گفت محمد رو نگاه چی میبینه عجب دیوثیه این بشر و میخندیدم. گفتم ولش كن بروت نیار بذار كیفشو بكنه طفلكي كه مثل من نیست كس بغلش باشه و هر شب بكنش و باهم اروم میخندیدیم. منم دستامو پشت غزل بالا و پائین میکردم و بعد از زیر شلوار غزل بردم تو شورتش و كون و لاشو میمالیدم اینم بگم كه غزل جلوی محمد بلوز آستین بلند میپوشید و شلوار بلند منزلی ولی گفتم نمیخواد روسری سرش كنه ولی جلوی خانواده روسری سرش میکرد برای حفظ ظاهر. همونطور گفتم دستمو كردم تو شورت غزل كون و لای كونش رو میمالیدم و انگشتمو میبردم لای كونش و سوراخ كونشو میمالیدم و غزل حشری شده بود و منم كه قرص خورده بودم كیرم حسابی راست شده بود. كیرم سایزش خوب بود و كلفت و نسبتا دراز و غزل خیلی دوسش داشت. دیدم غزل حسابی حشری شده گوشی رو انداخت كنار سرشو گذاشت رو بالش و روش سمت من و لذت میبرد منم لبمو بهش نزدیك كردم شروع كردیم به خوردن لب همدیگه و چشم افتاد به محمد و دیدم اونم داره مارو نگاه میکنه و یه چشمكی بهم زد و بهش اشاره كردم تابلو نكنه كه مارو میبینه. یه لحظه غزل برگشت ببینه محمد چیكار میكنه و محمد سریع گوشیشو نگاه كرد كه مثلا حواسش نیست و دوباره غزل روشو كرد سمت من و ادامه لب گرفتن حسابی لب و لوچه همو میخوردیم و منم با دستم سینه های غزل رو میمالیدم و اروم بلوزش رو در اوردم و زیرش سوتین نبسته بود و شروع كردم به مالیدن سینش و لب خوردن همدیگه. بعد دستمو بردم سمت شلوارش و با شورتش همزمان درشون آوردم. منم شورتمو در اوردم الان من و غزل زیر پتو لخت كنار هم خوابیده بودیم در حالی که داداشم گوشه تخت مشغول دیدن فیلم سوپر تو گوشیش بود. منم با دستم كس غزل رو میمالیدمو انگشتم و میكردم تو كسش و اونم اروم اه و ناله میکرد و ظاهرا دیگه واسش مهم نبود كه محمد كنارمونه. غزل چرخید و طاقباز خوابید منم به محمد گفتم شیطون چی میبینی اینور كن ماهم بینیم و غزل غافلگیر شد فكر نمیكرد من این حرفو بزنم الان وسط حالمون. محمد هم گفت بدرد شما نمیخوره فیلم خانوادگیه و شما خودتون اصلشو دارین و خندید و ماهم خندیدیم، گوشیشو گرفتم گفتم اینورش كن لااقل سه تایی ببینیم و من و غزل در حالی که محمد گوشیش سمت سه تامون بود داشتیم فیلم سكسی تماشا میكردیم و همزمان من كس غزل و ممه هاش و بدنشو میمالیدم و غزل لذت میبرد. تو فیلم یه زن بود كه شوهره داشت كسشو میخورد و یه مرد دیگه انگار دوست یا همکار مرده بود كیرشو فرو كرده بود تو دهن زنه و زنه حسابی ناله میکرد و واسه مرده ساك میزد و با دستش سر شوهرش رو به كسش فشار میداد. منم به غزل گفتم دوست دارم كس و كونتو بخورم گفت چطوری میخوری كه محمد نفهمه، منم از لبه تخت اومدم پائین سرمو بردم زیر پتو و رفتم پای غزل و شروع كردم خوردن كس غزل و زبونمو تو كس غزل فرو میکردم و غزل آه و ناله میکرد و داداشم متوجه شد و دید من نیستم از غزل پرسید سعید كجا رفت اونم نامردی نكرد در حالی كه ناله میکرد با لبخند گفت گشنش بود رفت كلوچه بخوره و هر دوشون خندیدن. و مشغول دیدن فیلم شدن ظاهرا شوهره و دوستش دوتایی داشتن زنه رو میكردن. منم دست راستمو بردم سمت شلوار محمد از رو شلوار كیرشو مالیدم و آروم شلوارشو كشیدم پائین و اونم كمك كرد شلوارشو از پاش دراوردم و از یه طرف كس غزل رو میخوردمو و از طرف دیگه با دستم كیر محمد رو میمالیدم. غزل هم مثل فیلم سرمو گرفت فشار میداد به كسش و منم از زیر پتو پاهاش رو دادم بالا تا بتونم سوراخ كونشو بلیسم و زبونمو تو كونش فرو ميكردم. همزمان كیر محمد رو میمالیدم. دست چپ غزل كه زیر پتو بود رو گرفتم اروم بردم سمت كیر محمد و همینكه دستش خورد به كیر محمد از حشریت زیاد كیر محمد رو گرفت و شروع كرد به مالیدن و دیدم غزل هم بدش نیومده و منم دست محمد رو گرفتم گذاشتم رو بدن لطیف غزل و محمد داشت ذوق مرگ میشد. گوشیشو قفل كرد انداخت كنار روشو كرد سمت غزل شروع كرد به مالیدن تن غزل و صورتشو نزدیك صورت غزل كرد ولی همچنان تردید داشت چیكار كنه غزل هم كه داشت ناله میکرد و چشاش از شهوت خمار شده بود زل زده بود تو چشای محمد و محمد هم صورتش اروم بود نزدیك غزل دیگه لباشون یه سانت با هم فاصله داشتن و منم زبونمو فرو كردم تو كس غزل و یه انگشتم تو كونش كه غزل از شدت ناله و لذت تكون خورد طوری که لباش خورد به لبای محمد و محمد بی هوا لبای غزل رو بوس كرد و غزل هم لبخند زد و دستشو انداخت گردن محمد و شروع كرد به خوردن لبای محمد و محمد كه انتظار نداشت شروع كرد به خوردن لبای غزل و دستش هم دور گردن غزل انداخت و همدیگه رو حسابی بغل میكردن طوري كه بدناشون به هم چسبیده بود و محمد با دستش سینه های غزل رو میمالید و لباشو میخورد. غزل دو سه باری كه كسشو خوردم ارضا شد ولی دوباره حشری میشد. منم بلند شدم رفتم یه لب از غزل گرفتم و كیرمو بردم سمت صورت غزل و غزل هم شروع كرد به ساك زدن كیرم و به محمد اكی دادم بره زیر پتو كس و كون غزل رو بخوره و اونم با خوشحالی رفت زیر پتو شروع كرد به خوردن كس و كون غزل لامصب با چه ولعی می خورد صدای ملچ و مولوچش میومد و من غزل خندمون گرفت ولی از چهره غزل فهمیدم از این سكس خیلی راضیه و داره لذت میبره بعدش شصت و نه شدیم من و محمد باهم كس و كون غزل رو میخوردیم. بعد خوردن كیر و كس همدیگه پتو رو زدم كنار چشای محمد افتاد به بدن سكسی و زیبای غزل و از ذوق زیاد برق میزد و رفت روی غزل و شروع كرد لباشو خوردن و هر دو قربون صدقه هم میرفتن و منم محمد رو زدم كنار رفتم روی غزل كیرمو گذاشتم لای كس غزل و میمالیدم و لبای غزل رو میخوردم و قربون صدقش میرفتم و ازش پرسیدم حال میده اونم میگفت با لبخند آره عشقم خیلی، خیلی زیاد مرسی عزیز دلم و منم بوسش میکردم و میگفتم عاشقتم و محمد تماشامون میکرد و كیرشو میمالید. منم آروم كيرمو كردم تو كس غزل تلمبه میزدم و غزل هم با كیر محمد ور میرفت و کیرشو كشید سمت خودشو شروع كرد به خوردن كیر محمد و منم تو كسش تلمبه میزدم. منم انقدر تلمبه زدم و ابم اومد و بعدش کیرمو در اوردمو كنار غزل دراز كشیدم. كیر محمد درسته اندازه كیر من نبود بخاطر سن كمترش ولی بد هم نبود، غزل كیر محمد رو همچین با ولع میخورد و محمد هم لذت میبرد آبش اومد و ریخت تو دهن غزل و غزل هم تا قطره آخرش رو خورد و كیرشو حسابی میك زد تا آب توی كیرش خالی بشه، بعد به محمد گفت دراز بكشه به پشت و غزل رفت روی محمد و كسش رو روی كیر محمد میمالید و بعد كیرشو كرد تو كسش و رو كیرش بالا پائین میكرد و لذت میبرد. بعد غزل به پهلو كنار محمد خوابید و محمد رو بغل كرد و به خودش فشار میداد و ازش لب میگرفت و كیر محمدو به كسش میمالید و فرو كرد تو كسش. بعد همینطور كه سعی میکرد به پشت بخوابه محمد رو كشید رو خودش و محمد هم پاهاشو گذاشت دو طرف غزل و تلمبه میزد و غزل لذت میبرد و لبای همو میخوردن و گاهی هم محمد موقع گاییدن غزل سینه ها شو میخورد و لذت میبرد. محمد تند تلمبه میزد تا اینكه آبش رو تو كس غزل خالی كرد و غزل هم محمد رو رو خودش فشار میداد و بغلش كرد و قربون صدقش میرفت و لبای محمد رو میخورد و باهاش معاشقه میکرد. غزل از محمد خواست كه كیرشو تو كونش فرو كنه، و بعدش غزل چهار دست و پا شد و محمد هم روی زانوش بلند شد رفت پشت غزل سوراخ كونش اول با زبون لیس میزد و توش فرو میکرد و با انگشتش سعی كرد سوراخش باز بشه بعد كیرشو با آب دهانش خیس كرد و آروم فرو كرد تو كون غزل و وقتی كمی فرو كرد نگه داشت تا جا باز كنه و بعد تا ته فشار داد تو كون غزل و آروم عقب و جلو میکرد و غزل حال میکرد و بعد غزل در حالی که مراقب بود كیر محمد از كونش در نیاد دمر دراز كشید و محمد هم همزمان روی غزل خوابید و كیرش رو تو كون غزل عقب جلو میکرد و تلمبه میزد و هردوشون حال ميكردم كه باز هم آب محمد اومد و من با دیدن صحنه حسابی تحریک شدم و رفتم سمت غزل و ازش لب میگرفتم و بدنش رو میمالیدم. غزل حسابی حال كرده بود و ارضاء شد. بعدش رفتیم خودمونو شستیم و سه تایی رفتیم روی تخت یه ساعتی خوابیدیم. بعد از اینکه از خواب بلند شدیم رفتیم سه تایی تو حوضچه آبگرم و اونجا هم یه دست حسابی سكس كردیم سه تایی و بعدش اومدیم بیرون و رو تخت تصمیم گرفتیم من و محمد دوتایی كس و كون غزل رو همزمان بگاییم. من به پشت خوابیدم و غزل اومد روم و كیرمو كرد تو كسش و ثابت نگه داشت و محمد هم رفت پست غزل همزمان فرو كرد تو كون غزل و دوتایی غزل رو گائیدیم. اول محمد ابش اومد و خالی كرد تو كون غزل و بعد از چند دقیقه ای هم آب من اومد و خالی كردم تو كس غزل و بعدش غزل رفت قرص خورد تا حامله نشه. اون دو سه روزی كه كه اونجا بودیم حسابی سه تایی سكس میكردیم تا اینکه سفرمون تموم شد و برگشتیم تهران. محمد رو رسوندیم خونه بابام اینا و كلی تشكر كرد و من و غزل هم رفتیم سمت خونمون و تو راه مدام تشكر میکرد و از لذتاش می گفت كه اونجا برده و حسابی بهش خوش گذشت و دوس داره بازم تكرار بشه و راستش به منم خیلی خوش گذشت. بعد از اون اتفاقهای جالبی افتاد و بعدا واستون اگه خوشتون اومد تعریف میكنم. نوشته: سعید
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.