رفتن به مطلب

داستان خیانت زنم و مهاجرت


arshad

ارسال‌های توصیه شده


خیانت همسرم مجبورم کرد مهاجرت کنم - 1

شروع این ماجرا به سال ۸۱ بر میگرده ایامی که ۲۱ ساله بودم شرایط واسه ازدواجم جور جور بود چون در یک بانک خصوصی استخدام شده بودم و پدرم بخوبی از هر لحاظ حمایتم می‌کرد وکلا پسری نبودم دنبال دختر بازی و دوست دختر باشم روحیاتم از خیلی از پسرای اون ایام متمایز بود با وجود اینکه فوق العاده شهوتی بودم ترجیح میدادم با خود ارضایی وورزش بدن سازی و کتاب خوانی از شر شهوت و هوس به جنس مخالف خودمو تا حدی خلاص کنم بیشتر اوقات در خیابان و پاساژها سرک و چشم چرونی هم میکردم و بیشتر چشمم به باسن ها معطوف بود و خیلی دوس داشتم ریز و دقیق خط شورتشونو تشخیص بدم و وحالشو ببرم ولی دیگر وقت اون رسیده بود همسر اختیار کنم و یک روز که منتظر امیر دوست صمیمیم بودم یهو چشمم تیز یک دختر خوشگل شد که با یک خانم از یک بوتیک فروشی بیرون میومدند براستی مسخ زیباییش شدم از جلوم رد شدند و شانس آوردم که امیر رسید و فوری دنبالش افتادیم از پشت اندامش بخصوص باسنشو بخوبی ورانداز می کردم و یک دوهاش و خط شورتش کیر مو سیخ کرده بوداوووف عجب دنبه ای داشت همین جمله رو امیر هم تکرار کرد بهش گفتم
امیر این دختر بدجوری چشممو گرفته …لامصب عاشقش شدم
چت شده حامد واقعا عاشقش شدی اونم در یک دقیقه
آره امیر عشق وقتی باشه کاری به یک ثانیه و دقیقه و فلان وو نداره بدجوری خوشگله لامصب عیب در اندام و صورتش نمیبینم میگیرمش
براستی هم زیبا بود و تا خونه شون از نمایش باسن و کمر باریک زیر مانتو تقریبا چسبش کلی کسب فیض کردم و خلاصه با کیر سیخ شده به منزل برگشتم
اون شب تا نزدیک صبح بیدار بودم و به این دختر فکر می کردم و
خلاصه مطلب بعد از حدود دو ماه اوکی را از پدر الهه گرفتم و به اتفاق بزرگان فامیل به خواستگاریش رفتیم و عقد و مراسم ساده انجام شد چون فامیل نزدیک الهه فوت شده بود و دوران شیرین نامزدی شروع شد اون ایام با وام مسکنی که گرفته بودم یک خونه ۱۰۰ متری هم خریده بودم و اولین باری که الهه رو برای دیدن خونه مون بردم برای اولین بار لباشو بوسیدم خونه اصلا پرده وجای دور از دید نداشت و تنها جایی که میشد با خیال راحت به اندامش دست بکشم و بغلش کنم دستشویی بود و اونجا ابتدا لباشو عاشقانه بوسیدم و وکون و سینه های سفتشو لمس کردم و بلوزشو بالا کشیدم و سوتین قرمزش رو که دیدم بهش گفتم
عزیزم شورتت اون زیر هم ست سوتینته ؟
گفت …اره حامد ولی اجازه نداری ببینیش بعد نامزدی تو اتاق خواب مال خودت میشه
الان هم مال خودمه همه اندامت از سینه های سفتت تا باسن و دو سوراخت …
براستی اون روز خیلی تشنه کردن الهه بودم و لی نمی خواستم بزور متوسل بشم که در اولین خلوت گاه مون خاطره بدی ازم داشته باشه فقط موفق شدم با انگشتای دستم کوس نازشو بمالم و شورتشو خیس کنم دستم کاملااز آب کوسش لزش وخیس شده بود اوضاع خودمم بدتر از الهه بود کلی پیشاب ازم اومده بود و شورتم شرایط نرمالی نداشت لابد الان به من میگی
تو پسر پاستوریزه و خیلی ساده ای هستی تو که عقد ش کردی،و بهت حلاله و حداقل شهامت و جسارت میداشتی برات ساک بزنه و کیرتو بخوره و اگر لختشم می کردی و کاری به کوسش نمیداشتی و کونش میزاشتی …مشکلی پیش نمی اومد
بله دوستان این رو همه میدونستم و میتونستم کونش بزارم اما الهه واقعا دختر سالمی بود و از خانواده خیلی مواظبش بودند با وجود سه برادر بزرگتر از خودش بخصوص برادر کوچک ترش بابک که یک جوان متعصب و لات مسلک و داشی بود …نه پسری میتونست به الهه نزدیک بشه،و نه همسرم شهامت شیطونی داشت و من مایل بودم دست نخورده و اکبند برام بمونه و شب عروسی کام کاملشو ببرم .با بابک هم سن بودیم و اون شش‌ماه فقط ازم بزرگتر بود و مراسم عروسی هم بعد هشت ماه با یک ماه عسل انجام شد و شهری که واسه شب عروسی انتخاب کردیم شیراز بود و اون شب بلافاصله بعد از تحویل اتاق هتل معطلش نکردم و لختش کردم و اندام زیبا و خوشگل شو به چشمم دیدم کیر ۱۷ سانت و کلفتم سیخ سیخ و واسه فتح کوس نازش بی تابی می کرد به همه جای بدنش دست میکشیدم به خصوص چاک کونش …اونجایی،که این همه مدت در فکر تصاحبش بودم …اون شب بدونه عجله و شتاب به خوبی کردمش و پرده الهه رو زدم ولی تمایلی به ساک و خوردن کیرم نداشت و من علیرغم اینکه دوس داشتم کیرمو برام بخوره اصرار نکردم و گذاشتم بعدا راضیش کنم

نوشته: حامد

  • Like 3
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


خیانت همسرم مجبورم کرد مهاجرت کنم - 2

از سفر خوب و خاطره انگیز برگشتیم الهه سرشار از عشق و شهوت بود و در سکس هر شبمون بهم لذت کافی میداد فقط حسرت کردن کونش شده بود یک آرزو که امید داشتم بالاخره بهش برسم دو سال از ازدواجمون سپری شده بود و در بانک ترفیع گرفته بودم و شرایط حقوقیم هم بهتر شده بود و با حمایت بابام حتی تونستم خونه بزرگتری بخرم …یک خونه ویلایی …اصولا فازم با آپارتمان نشینی نمی خورد و خونه مستقل رو ترجیح میدادم خرید خونه جدید با حاملگی الهه توام شده بود و خوشحال و خوشبخت و همه چی به وفق مراد برام شده بود در ماه های بارداری و قبل از تولد دخترم نگین .بیشتر هوای الهه روداشتم و حتی کمتر می کردمش و در سکس مراعاتش میکردم که به بچه مون اسیبی نرسه و…اندک امیدی هم داشتم که الهه خودش ازم بخواد در قبال این همه مراعات و توجه و اینکه شوهرش هستم و نیاز دارم …مجوز کردن کونشو بهم بده ولی …فقط خیال بود وبس
کونش یه جورایی برام عقده شده بود و در بیرون از خونه و محل کار و خیابون ها بیشتر چشمم به باسن دخترا بود و با وجود اینکه تیپ و قیافه خوبی هم داشتم خیلی راحت میتونستم دختر تور کنم و کونشو به جای کون الهه بکنم ولی من اهل خیانت به همسرم نبودم و تنها نگاه به باسن در بیرون برام اکتفا می کرد چند روز قبل از زایمان الهه خیلی شهوتی بودم و دو شبی میشد با الهه سکس نکرده بودم و همون روز هم یک مشتری خانم در بانک با لباس نامناسب و لوند بازی و ناز و عشوه اش بیشتر شهوتیم کرده بود و وارد خونه که شدم الهه ایستاده با خواهرش تلفنی حرف می‌زد باسن خوشگلش با وجود بارداری قشنگ زیر دامنش بهم چشمک میزد و کیرم سفت شد …به طرفش رفتم و باسنشو چنگ زدم و چاک کونشو تا ته بخوبی مالوندم و چند بار کونشو جمع کرد و اخ و اوخی گفت و حتی صدای خواهرش رو شنیدم که می گفت
الهه چی شده حالت خوبه ؟ اخ و اوخ کردی
اه خواهر جون دستم اتفاقی خورد به قابلمه داغ بود
اه خواهر چند لحظه گوشی دستت باشه برم قابلمه رو جابجا کنم
و بهم گفت
واه حامد کونمو چرا میمالی چته عزیزم
عزیز دلم مگه نمیدونی دو شبه نکردمت و کیرم تشنه توه آرومش کن …کیرم قیام کرده و تنها تو میتونی سرکوبش کنی
آخه حامد این وقت روز و تازه خواهرم گوشیو قطع نکرده و زشته آبرومون میره
بهونه نیار شهوتیم…حامد شوهر تو شهوت عقلشو الان ازش گرفته پس هیچ بهونه ای نیار
باشه میدونم به خاطر بچه مون از جلو که منو نمی کنی و کون هم اصلا و فقط میمونه برات بمالم
قبوله الهه
کیرمو با دست راستش گرفت و گوشی تلفنو دست دیگه اش گرفت و با خواهرش حرف می‌زد منم با سینه هاش و باسن و چالش مشغول شدم چند بار انگشت به سوراخش زدم که فوری باسنشو جمع می کرد بالاخره موفق شدم یک بند انگشتمو ‌به سوراخش وارد کنم و همین باعث شد به حالت ارضا برسم آبم داشت میومد یهو تصمیم گرفتم کیرمو تو دهنش خالی کنم و سریعا یه صندلی که کنارم بود روش رفتم و صورتشو گرفتم و کیرمو با کمک دستم داخل دهن الهه کردم و در حالی که صدای خواهرش رو می شنیدم که می گفت به الهه
اه خواهر …عنایت هم سرما خورده و چند شبه از دستش راحتم کاش به زودیا خوب نشه وووو.دیگه نفهمیدم چی گفت چون آبم در دهن الهه برای اولین بار خالی شد
خیلی بهم چسبید چون حداقل یک بند انگشت کونشو کردم و هم دهن زنمو گاییدم
هشت ماه از تولد دخترم نگین گذشته بود و یک روز که از بانک به خونه بر می گشتم کوروش سراسیمه اومد استقبالم و سلام کرد
علیک سلام کورش …چی شده میزون به نظر نمیای نکنه بازم اون دو پسر لات مزاحمت شدن
نه آقا حامد زیر سایه و به لطف شما اونا غلط بکنن. کاری بهم ندارن فقط
فقط چی ؟ کورش حرف بزن
آخه
ده لامصب حرفتو بزن
باشه میگم ولی قول بده بعدش دعوام نکنی و باهام قهر نکنی
قول میدم فقط کشش نده بگو چون خسته ام
میگم…چه جوری بگم …راستش آقا حامد میدونی که من اکثرا تو کوچه ام و خونه بابام با خونه شما بهم چسبیده و مدتیه یک مردی رو میبینم صبح ها و در وقتیکه شما در بانک هستین به خونه تون میاد و دو ساعت و گاها سه ساعت بعدش میاد بیرون و گم میشه …سه چهار ماهی میشه و زودتر میخواستم بهتون بگم ولی میترسیدم که باور نکنی و قهرم کنی ولی امروز بازم دیدم اومد و بیشتر از سه ساعت خونتون بود خب من تحمل نگه داری این راز رو دیگر نداشتم …همین
یه باره چشمام سیاهی گرفت و کمی سرگیجه بهم دست داد و به دیوار کوچه تکیه دادم و زانوم واقعا سست شد .آه خدای من این پسر بچه داره چی میگه
کورش نیم خیز شده بود و چهره به چهره دستامو گرفته بود یهو یقه شو در همون حالت گرفتم
میدونی کورش این حرف چقدر برام سنگینه. واقعا راست میگی نکنه خیال برت داشته و خل شدی
نه به جون جفتمون قسم میخورم راستشو گفتم میدونی که خیلی برام عزیز
هستین و حتی بیشتر از بابام و مامانم

یک کات بک بزنم
کورش یک پسر بچه ۱۳ ساله پر جنب و جوش و البته به زعم اهل محل و حتی والدینش اندک خل و چل و عقب مونده بود …ولی به زعم من پسر نرمال و مهربونی نشون میداد که به دلایل خاصی در خونه پدریش بهش بی محبتی می کردند و عصرگاهی یک روز که من از یک ویلا متروکه که رد میشدم اتفاقی متوجه سرو صدایی شدم و خلاصه کنم باعث شدم که کوروش رو از دست دو پسر لات که قصد کردن کونشو داشتن …خلاص کنم …و به همین خاطر کورش بهم احترام و توجه زیاد داشت و منو بزرگ و استاد و الگو خودش میدونست و
فکری به نظرم رسید
کورش یه کاری واسم می کنی ؟و
چشم آقا حامد هرکاری باشه فقط دستور بده
از فردا در کوچه باش و به محض اینکه اون نامرد اومد فوری بهم زنگ بزن اینم شماره تماس من …
برگشتم خونه و فقط تلاش می کردم خونسرد باشم الهه تازه از حموم اومده بود اخ اخ …نکنه گند کاری خودشو پاک کرده …ولی آخه چرا چرا …نه نه الهه نمیتونه خیانت کنه اونم به من
که آنچه امکانات مالی،و طلا و وسایل لوکس،در حد و نیاز و پول تو جیبی،و کادو های متعدد در هر روز خاص و از همه مهم تر در سکس براش کم نزاشتم و هر روز اونو گاییدم به شکلی که گاها خودش التماسم میکرد،که ارضا شدم و بسمه…بس چه مرگت بوده،که آویزون کیر غریبه شدی

نوشته: حامد

  • Like 3
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خیانت همسرم مجبورم کرد مهاجرت کنم - 3

روز بعد در سرکار اصلا شرایط خوبی نداشتم با صدای زنگ تلفن هول و هراس بهم دست می‌داد خوشبختانه یا متاسفانه اون روز و چهار روز بعدش اصلا کورش زنگ نزد و عجیب تر کورش رو در کوچه هم نمی دیدم
مونده بودم با این قضیه که منو بهم ریخته بود چیکار کنم خیلی سخت بود که رفتار معمولی با الهه رو هم داشته باشم و حتی در شهوت و احساسی که به الهه داشتم اثر منفی گذاشته بود آخه تصورشو بکن ناموست و همسرت که بهت خیانت می کنه و اینکه
نمیتونی اثباتش کنی و کورش هم عین جن خودشو ازم ظاهرا مخفی می‌کرد یعنی واقعا کوروش توهم زده و خیالات برش داشته نه اینکه کل محله و خانواده اش حرف از خل و چل بودن و کم عقلیش میزنن و من احمق داشتم چرت و پرت های کورش عقب مونده رو باور میکردم من که هر شب الهه رو قبل از خواب کاملا می گاییدم حالا سه شب میشد لمسش نکرده بودم مهمونی زنانه الهه داشت و دیشب بهم تاکید کرده بود که روز رو بیرون از خونه باشم ولی این توصیه اش رو بی خیال شده بودم و قبل از غروب تصمیم گرفتم سرزده خونه برم گور بابای اونایی که دعوت کرده .اصلا چه بسا مهمونی دور همی زنونه ای در کار نباشه و راستش اعتماد به الهه کمرنگ شده بود آرووم و یواشکی وارد خونه شدم صدای موسیقی از پذیرایی میومد از گوشه پنجره به داخل هال نگاه کردم
اوه اوه الهه و سه نفر از،دخترا میرقصیدن اونم چه کونی چرخ می دادند نگاهم بیشتر به کون الهه بود باسنشو ژله وار تکون میداد بعد از چهار روز که کیرم کاملا بی تحرک شده بود یکباره به جنب و جوش افتاد وزیر شورتم سفت شد به خودم لعنت فرستادم و در دلم گفتم خاک بر سرت حامد بی دست وپا …تو چرا به خاطر یک ادعای پوچ از یک پسر بچه بی عقل چند شیه از این اندام بی نقص و خوشگل زنت کیرتو و شهوتتو محروم کردی و حیف نیست …شهوت و عشق و تمایل جنسیم به الهه ظاهرا برگشته بود و تصمیم گرفتم امشب جرش بدم حوصله بیرون رفتن رو نداشتم و یواشکی به اتاقی که دخلی به هال نداشت پناه بردم چند دقیقه بعد الهه با یک خانم دیگه وارد اتاق شدند دختره لباس مناسب نداشت به راحتی میشه تشخیص داد که شورت و سوتین هم نزده بود لباسی تنش داشت که فرق چندانی با لخت بودنش نداشت منو که دیدن هول شدند به خصوص اون دختره که با عجله خواست بره بیرون اتاق یه دفعه پاش به پایه میز اتاق خورد و کله پا شد و افتاد روم و اونم با کیر سیخ شده من …خخخخخ…صحنه جالب و قابل توجهی حداقل برای من شده بود ناخوداگاه دستم به سینه هاش و چند لحظه بعدش به کون نرمش خورد و تا شد و تونستم چنگش زدم به شکلی که تابلو نشه اوووف …لامصب …برای اولین بار دستام به یک نامحرم اونم جلو چشای همسرم خورده بود .الهه گفت
واه حامد تو کی اومدی خونه ؟
گفتم ده دقیقه ای میشه .
دختره از اتاق رفته بود و تنها بودیم و بهش گفتم در اتاقو ببند کارت دارم
الهه گفت عزیزم مهمونام منتظر برگشتن منن کارتو بزار واسه شب …راستی ازت گله دارم …چند شبه منو نمی کنی چی شده
گفتم هیچی نشده فقط ساکت بمون بزار کارمو بکنم
لباس بدن نمای نازکشو بالا زدم و روی میز اتاق خمش کردم و بلافاصله کیرمو از لای شورتش به تندی،وبه سرعت چنان در کوسش فرو کردم که فریادش بلند شد …اوووه لامصب تنگ تر به نظرم میومد …من که در سکس نشده بود حرفای ناجور بزنم اون روز برای اولین بار آنچه که می‌دونستم در حین تلمبه هام به الهه می گفتم
.داشتم عقده خالی میکردم چهار انگشتمو تو دهنش گرفته بودم و مانع فریادش شدم
داشتی گله میکردی که نکردمت کون خوشگله .دیدم پشت پنجره که کونتو مثل جنده ها و عین هنرپیشه های فیلم های دوران شاه چرخ میدادی …راستی چرا این مدلی واسه شوهرت نمیرقصی هان …نبینم و نشنوم از سکست با من گله و شکایت کنی راستی توانشو داری یه وقت من سفر کاری،و اداری رفتم خودتو و شهوتتو نگه داری …هان … جواب بده
اره حامد مگه شک داری …شاید .بیا بیا اینم آب غلیظ کیرم. نوش کوس تنگ زنم …آخيش خیلی حال کردم تو چی الهه
اره چسبید این مدلی دوست داشتم اما حامد
اه آبروم رفت نمیشد میزاشتی واسه شب
راند دوم رو شب رو ت اجرا میکنم نگران نباش
حالا من چی بگم به مهمونا …وای …حتما صدامون رو شنیدن
گور بابای همه مهمونات مگه زنم نیستی من زنمو گاییدم حالیته برو به همه‌شون بگو
وای حامد تو عوض شدی انگاری چیزی شده عزیزم
نه الهه فقط مشکل اداری دارم همین فقط هیچی نپرس
هر جوری شد سروته قضیه رو درآوردم و
شب و قبل از خواب الهه پرسید
حامد حرف عجیبی زدی اینکه اگه نباشی،من کنترل شهوتمو آیا دارم آیا بهم شک داری،
نه الهه بی خیال باش در حین سکس خیلی چرت و پرت رد و بدل میشه روش حساب نکن
اون شب کردمش و آب کیرمو در دهنش بزور خالی کردم
میخواستم چند روز مرخصی بگیرم و به شکلی کورش رو در محله گیر بندازم و سر از این معما کثیف بردارم ولی از شانس بدم اون روز بازرس مالی از مرکز اومده بود شعبه و مرخصی شدنی نبود سه روز سخت درگیر بازرسی در شعبه بودم اونایی که در بانک هستند میدونن .و از اول روز تا غروب در شعبه جای تنفس و استراحتی برام نذاشته بود و از اتفاقات خونه در طول روز اصلا خبری نداشتم و تنها مورد مهمی که اونم شانسی به الهه گفتم این بود که بهش گفتم یک هفته کامل درگیر بازرسی بانک هستم ولی خوشبختانه کارشون سه روزه با پرسنل شعبه تموم شد واز دست بازرسی خلاص شدیم
روز چهارم سر وقت معمول عازم خونه شدم یه دفعه چشمم به کورش خورد جای فرار نداشت چون از پشت گرفته بودمش کشون کشون بردمش همون ویلای مخروبه و گفتم
کاش اون روز میزاشتم همین جا کونتو اون دو پسر پاره می کردند این بود قول و قرارت عوضی
کورش عین کسی که در آستانه اعدامه و دستاش می لرزید
حرف بزن اون روز با اون حرفات منو و روح و روانمو بهم ریختی
منو ببخش آقا حامد خیالات بد کرده بودم اشتباه کردم غلط کردم اصلا مردی که ازش حرف میزدم ربطی به خونه شما نداشت
پس مرض داشتی کورش عوضی
آره مرض داشتم و دارم نه اینکه همه بهم خل و چل میگن عقب مونده هم گفتند اینو به حساب خل و چلیم بزار به جون خودم میترسیدم خودمو نشون بدم چون میدونستم چه اشتباهی کردم
خیلی از دستش عصبی بودم و کنترلم رو برای لحظاتی از دست دادم بهش چند تا سیلی و لگد زدم جوری که از بینیش خون جاری شد و ناچار شدم بیارمش حیاط خونه ام تا تمیز و تیمارش کنم یهو الهه با قیافه خونی و کتک خورده کوروش مواجه شد و هول و هراس برش داشت به شکلی که به سرعت اومد کورش رو یکباره از من دور کرد و گریه کنان گفت
کورش رو ول کن …کاری بهش نداشته باش …اون گناهی نداره اون یک پسر بچه س،هنوز …خواهش می،کنم حامد …

نوشته: حامد ناشناس

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


خیانت همسرم باعث مهاجرت شد - 4

الهه رو تا حال با این هول و هراس و ترس ندیده بودم در حالیکه سعی می کرد صدا به همسایه ها نرسه همچنان از کورش حمایت و دفاع می کرد مونده بودم چرا به صراحت از بی گناهی کورش دم میزنه فکرم در اون لحظات توانایی هیچ تجزیه و تحلیل و بررسی این موضوع رو نداشت فقط میخواستم هر چه زودتر صورت خونی و بینی ورم کرده کورش رو تمیز کنم و بفرستم خونه باباش ولی مگه الهه اجازه می داد به خیالش من قصد کشتنش رو داشتم یهو اتفاق بدی افتاد و الهه افتاد کف حیاط و بیهوش شد چی شده بود کورش کم نبود الهه هم بهش اضافه شد رفتم سرش رو بلند کردم خوشبختانه خونی نشده بود شبیه یک مرده هیچ عکس العملی نداشت از کورش کمک خواستم که الهه رو داخل اتاق ببریم قبل از اینکه نیم تنه بالاشو بگیره خودم گرفتم راستش نمی خواستم دست نامحرم کورش به همسرم بخوره باز از پاهاش از ناچاری بود و کورش هم از زیر زانوش گرفتش و آوردیم داخل هال و هول زده به اورژانس زنگ زدم خلاصه کنم شوک شدید عصبی به الهه وارد شده بود و اون شب کذایی رو تا صبح در بخش اورژانس بیمارستان بستری بود و اول صبح با دختر کوچکم نگین بردمش خونه باباش …اصرار و خواهش می کرد که ببرمش خونه ولی میترسیدم بازم حالش بد بشه چون تا نزدیکای عصر بانک بودم .عجب اتفاقات عجیب و غریب غیر منتظره ای برام پشت سرهم میفتاد آخر وقت همون روز
نامه فوری از مدیریت بانک بهم ابلاغ شد که دعوت به سمینار مدیران شعب در شمال به مدت سه روز هستم با اضافه دو روز رفت و برگشت میشد پنج روز
ای بخشکی شانس …یعنی در این شرایط بحرانی و سخت من ماموریت اجباری بهم خورده بود اونم با این روحیه داغون
اون از معادله پیچیده خیانت ثابت نشده الهه و رفتار عجیب غریبش در قبال کوروش و اینکه عملکرد کوروش هنوز برام روشن نشده بود و بالاخره برای سلامتی همسرم هم نگران بودم
ولی کاریش نمیشد کرد و باید سمینارو میرفتم
شب قبل از ماموریت رفتم دیدن الهه و وقتی که فهمید سفر کاری میرم ازم خواست ببرمش خونه و اصرار زیاد میکرد ولی من قبول نکردم و دلیل آوردم که یه وقت حالش بد شد خونه باباش بالاخره بهش میرسن
بهرحال با احوال درب و داغون و ناخوشی روانه سمینار شدم
واون چند روز به سختی برام می گذشت حالا بماند هر روز در چند مرتبه تلفنی باهاش حرف میزدم و حالشو می پرسیدم الهه به ظاهر خوب و شاد حرف می‌زد ولی چیزی ناراحتش می کرد اینو حس ششمم بهم می گفت بهرحال حداقل خیالم راحت بود که خونه باباشه و نمیتونه خیانت کنه
شب قبل از بازگشتم بازم بهش زنگ زدم این بار تلاش کردم با مهربانی و مثل قبل باهاش حرف بزنم و در واقع صدای الهه منو شهوتی میکرد چند جمله سکسی و کیری براش گفتم تا حالشو ببره ولی عکس،العملی بهم نداد فقط گفت
حامد زیر شکمم درد گرفته حس از حرفات نمیگیرم
بهش گفتم ای بابا اینم از شانس الاغی ما .
خواستیم بعد از چندی یک دل و دماغی از کیرم و کوست بگیریم ولی نشد
یعنی واقعا الهه راست می گفت یا اینکه …
نمی خواستم در موردش فکر بد کنم
بازم افکار شیطانی ولم نمی کرد و بهم تفهیم می کرد لابد الهه چون از دوست پسرش دور شده حوصله و حالشو نداشته با شوهرش یک سکس چت تلفنی داشته باشه
برگشتم و بلافاصله رفتم سراغ همسرم
اوه با وسایل و مانتو پوشیده و نگین در بغل انتظارمو می کشید
بهش گفتم
الهه حداقل میزاشتی امروز تا آخر شب بمونیم خونه بابات اونم به احترام من
گفت نه عزیزم بمونه واسه یه وقت دیگه فقط زود برگردیم خونه مون
نمیدونم چرا اینجوری رفتار می کرد معمولا خانما برای موندن در خونه باباشون پرپر میزنن ولی الهه واسه خونه خودش پر پر میزد
برگشتیم خونه ولی الهه کمی گرفته و کسل نشون میداد. وقتی که علتشو پرسیدم بهم جواب سرسری و یه جوری میگفت نه اینطوری نیست ولی میدونست این جوابش چرته و قابل قبول نیست فقط از چیزی اطمینان داشتم که موضوع مهمی هست به الهه هم ربط داره ولی من نمیدونم
کورش رو کلا نمی دیدم حتی در کوچه و لابد از شرم و خجالت خودشو ازم پنهان می کرد
چند هفته گذشت و کم کم داشتم باور میکردم چیزی نشده و نشنیدم و الهه هم مثل قبل بهش باور و اعتماد دارم و اون اتفاقات رو به شکلی یک کابوس غیر واقعی حساب می کردم
و سکس با الهه هم مثل قبل و هرشب با این تفاوت که اندکی میل و اشتیاق زیاد در الهه نمی دیدم و اینو به حساب شوک و بیهوشیش حساب میکردم .
ولی دوستان این یک قانونه …ماه هیچوقت پشت ابر نمی مونه و راز های تلخ و خیانت ها و دروغ ها بالاخره در یک مقطع و بر اساس تقدیر و سرنوشت ما انسان ها خودشو نشون میده
و این اتفاق افتاد
یک روز خسته و گرسنه زودتر از موعدی که می‌بایست در خونه باشم از بانک اومدم خونه چون اون روز قرار بود ساندویچ برای ناهار بگیرم ولی صاحب مغازه مادرش فوت کرده بود و تعطیل بود و من چون غذا رو هر جایی نمی خرم و ترجیح دادم به نیم روی خونه قناعت کنم و لذا نیم ساعت زودتر به خونه رسیدم و الهه که معمولا به استقبالم میومد رو ندیدم بدونه اینکه صداش بزنم وارد خونه شدم یه شکی به جونم افتاده بود که ساکت خونه رو بازرسی کنم همه جا عادی بود ولی وارد اتاق خوابمون شدم متوجه بهم ریختگی اتاق شدم
اخ خدای من …لحاف و پتو و بالش هر کدوم افتاده و وسایل آرایش الهه هم همچنین و از همه فاجعه آور تر شورت نیمه خیس الهه بود که بلندش کردم و بوش کردم بوی آب منی میداد سرم یکباره داغ شد و هر لحظه حالم واقعا بد میشد به زانو نشستم روبروی شورت الهه …و دو دستمو به سرم گرفتم
می خواستم با همه وجود و توانم فریاد بزنم ولی یهو
صدای گریه دخترم نگین منو موقتا از این دایره جهنم و زشت نجات داد نمی خواستم نگین ناراحت و حال و خرابمو ببینه تازه راه رفتن رو یاد گرفته بود بغلش کردم و بوسیدمش در حالیکه اشک تلخی از چشام میومد .اه…دختر بی گناهم
بهش کمی آب دادم و بردمش اتاقش و خوشبختانه زود خوابش برد ولی الهه کجاستء؟
تنها دو مکان رو نگشته بودم دستشویی،که نبود و حمام باید میبود به حمام نزدیک شدم و صدای گریه آرووم الهه به گوشم خورد
در اون لحظات سخت که امیدوارم هیچ کسی تجربه اش نکنه من قرار گرفته بودم و زنم و همسر عزیزم که واقعا دوسش داشتم بهم خیانت کرده بود و مدرک و آثار جرمش کاملا برام مشهود بود چند قدم رفتم که چاقو بیارم و در حمام بکشمش ولی وقتی که از کنار اتاق نگین رد شدم از کشتنش پشیمون شدم پس سرنوشت دخترم یا کشتن الهه و نابودی من چه خواهد شد .در واقع فرشته نجات الهه و قابل نشدن من …نگین شده بود
برگشتم به حمام و معطل نکردم و وارد شدم
الهه با دیدن من یکباره فریاد زد و دست و پاش به لرزه افتاد
فوری دهنشو گرفتم و بیخ گوشش گفتم
هیس الهه جنده …فقط بدون به خاطر دخترم نگین نمی بود همین جا تیکه تیکه ات می کردم الان بیدار شده بود و گریه نی کرد و باز خوابیده ساکت بمون و جیک نزن چون بیدارش کنی بد جوری روت آوار میشم فهمیدی کثافت سلیطه
الهه در بدترین شکل ساکت و بدونه صدا دست و پا میزد و من با یک دستم کاملا دهنشو بسته بودم و با دست دیگر و لگد بهش میزدم
از کت وکول افتاده بود و منم خسته
باید اعتراف ازش می گرفتم تا بدونم کدوم نامردی به حریم خصوصی و ناموسم دست درازی کرده ولی کدوم مردی میتونه در چنین شرایطی خونسرد باشه…نه نشدنیه …باید کاری دیگر می کردم تصمیم گرفتم ببرمش جای خلوت و بیرون از شهر و اونجا ازش حرف بکشم
توان حرکت نداشت و بهش گفتم
قبل از هر بلایی که میخوام سرت بیارم باید نگین رو خونه بابام ببرم پس تا برمی گردم لباس تنت کن و آماده باش بریم بیرون
کجا منو میبری حامد
خفه حرف نباشه
میبرمت خونه بابات و اونجا باید جلو همه بگی با کی بودی
نه نه منو بکش ولی خونه بابام نبر
میبرم سلیطه کثافت حتما میبرمت حتی بزور هم شده میبرمت
نه تو رو جون نگین دخترمون و هر کسی که دوسش داری قسمت میدم خونه بابام منو نبر خواهش می کنم پاهاتو میبوسم
فقط به یه شرط
چه شرطی حامد
آنچه که ازم پنهون کردی و خطا کردی و با کی بودی ریز و کامل برام بگی …هیچی ازش سانسور نکنی وگرنه به جون نگین و خودم قسم میخورم حیثیت واست نمیزارم میدونی که حرفی بزنم عمل می کنم
باشه چشم ولی توم قول شرف بده و قسم به جون نگین بخور که آنچه می شنوی عصبانی نشی و فقط گوش کنی

نوشته: حامد ناشناس

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 3 هفته بعد...


خیانت همسرم مجبورم کرد مهاجرت کنم (پایانی)

دخترم نگین رو در حالیکه در بغلم خوابیده بود به خونه بابام بردم مادرم با تعجب و نگرانی نگین رو از بغلم گرفت و از اینکه ناراحت و بهم ریخته بودم هول و هراس گرفته بود واقعا چی باید می گفتم اینکه بهش بگم عروس خوشگلت یعنی الهه جنده به پسر عزیزت خیانت کرده …
نه نه نگفتنش به مصلحت بود
برگشتم خونه و الهه بی رمق و نالان کف حموم افتاده بود نگاهی به اندامش کردم یک دامن کوتاه و تیشرت تنش بود که نیمه خیس اندام خوشگل شو هوس انگیز تر کرده بود
آه خدای من …حال و احوال خوبی نداشت برای اولین بار من از من کتک خورده بود و دلم به حالش می سوخت زیر بغل هاشو گرفتم و تلاش کردم ببرمش بیرون از حموم. ولی یهو دستش به دسته شیر دوش خورد و آب دوش ریزش کرد و ناچار لختش کردم و با آب سردی که بهش میخورد حالتش بهتر شد و دستاشو دور کمرم حلقه کرد و لباشو رو لبم گرفت و بیخ گوشم گفت
اه حامد خیلی دوست دارم
در حالیکه اندامش دست می کشیدم و حس شهوت کثیفی منو گرفته بود بهش،گفتم
مگه من خر باشم و احمق حرف تو رو باور کنم
بهت حق میدم باورم نکنی ولی همین الان کردن منو متوقف کن چون زن خیانت کارت به شدت خسته و گرسنه س بعدش همه چیو واست میگم
کیر شق شده ام نیمه کاره موند و باهاش رفتیم یک رستوران و غذایی که دوست داشت براش گرفتم راستش اصلا اشتهام کور شده بود و فقط نگاه الهه می کردم و لقمه هایی که گرفت و می جوید و میخورد آخرین لقمه سو که خورد و گفت

یادت باشه قول دادی که خونسرد بمونی و گفت
بچه که بودن خیلی بازیگوش بودم و مرتب میزدم به کوچه و بازی می کردم و هربار یکی از داداشام میومد منو بر می گردوند خونه وبعدش بزرگتر شدم و اندامم شکل گرفت دیگه راحت نمیشد برم کوچه و گاها هم وقتیکه هوس بازی کوچه می کردم با امر و نهی بابک خصوصا مواجه میشدم پسر خاله ام سعید که چند بار دیدیش همیشه منو میدید با حس و حالت خاصی بهم نگاه می کرد و در واقع عاشقم شده بود،و حتی دو بار قبل از ازدواجمون در عروسی تلاش کرد بوسم کنه بار اول نزاشتم ولی بار دوم از پشت اومد ونه مو بوس کرد و این کارش رو بابک دیده بود وباهاش درگیر شد و همون شب بابک بهم گیر داد که چرا به سعید روی خوش نشون دادی در حالیکه من بهش حسی اصلا نداشتم و اینو هم به بابک گفتم ولی باور نمی کرد و همین باعث شد بیشتر منو کنترل کنه و راستش من از این شرایط اصلا راضی نبودم شده بودم یک زندانی و در خونه و پدر و مادرم فقط حرف بابک رو گوش می کردند و جای اعتراض و شکایتی برآن باقی نزاشته بودند هنوز دینامو نگرفته بودم و حتی در رفت و برگشتن به مدرسه هم توسط بابک تعقیب و رصد میشدم چند بار بابک حتی بهم اخطار داد که مانتو گشاد تنت کن …باسنت قشنگ در خیابون یک دو می کنه .بهش گفتم چشم داداش بابک …ولی در دلم بهخودم می گفتم آخه شیطون بلا اگه روی من تعصب داری پس چرا روی کون خواهرت در خیابان زوم میشی …وتااینکه روز عروسی سعید که دعوت بودیم اون شب لباس خوشکلی تنم کرده بودم که همه نگام می کردند خصوصا کونم واسه همه یک تابلو هوس شده بود.موقع تبریک گفتن به عروس و دوماد سعید آرووم و بیخ گوشم بهم گفت
اه الهه اینو بدون امشب با خیال تو زنمو می کنم من عاشقت بودم و بابک نامردت مانع شد بیام خواستگاریت …ولی هنوز عاشقتم ومن جوابشو ندادم چون زنش متوجه میشد بد میشد
بعد از مراسم عروسی سعید و آخر شی برگشتیم خونه در حالیکه بابک مست بود و من آماده خواب شده بودم

که اومد اتاقم و در حالی که کمی عصبی بود
در همین لحظه گارسن رستوران با آوردن صورتحساب رشته کلامات الهه رو پاره کرد و بلند شدیم و سوار ماشین شدیم می خواستم هر چه زودتر دنباله خاطراتشو ازش بشنوم ولی گفت ادامه ش و در همون پارکی میگم که اولین بار عکس از کونم با مانتو گرفتی یادته بهم گفتی
الهه بلند شو یک نمایش کون با مانتو بده تا کیف کنم و من بلند شدم با لوندی خاصی برات نمایش کونمو دادم در حالی که پشت سرت دو پسر شیطون پشت یک درخت داشتن خوب نگاه کونم می کردند و من برای اینکه دعوا نشه هیچی بهت نگفتم بیچاره اون دو پسر با کیراشون و کون من ناکام عشق می،کردند چند بار هم برام۶ بوس حواله کردند و تو اصلا نفهمیدی

از الهه پرسیدم حالا اومدن به این پارک و مکان پس به خاطر این خاطره بود؟
اره …چون یکی از همون دو پسر چشم چران شهرام بود همون پسری که در عروسی دختر عمه ات سهیلا دست مالیم کرد و بعدش با ترفند خاصش به بهونه پذیرایی برامون کیک آورد و زیر تیکه کیک من شماره تماس بهم داد ولی فقط یک بار شمارشو گرفتم و چون می خواستم بدونم واقعا کیه ؟ و الو که گفت قطعش کروم قسم می خورم به جوون نگین که حقیقتو گفتم و شهرام این تماس منو اوکی انگار قلمداد کرده بود و مرتب دنبالم می کرد و اون روز هم که اومدیم این پارک پشت سرمون با دوستش میومد و لابد کلی از نمایش باسنم زیر مانتو چسبم کیفشو برده بود ولی اون نمایش کون واقعا حشری شو به نهایت رسوند و جلو دیدگان من و در حالیکه تو اصلا تو باغ این قضیه نبودی روز بعدش شماره منو که رو گوشیش افتاده رو گرفت و جواب که دادم خواهش کرد قطع نکنم و فقط تایم دو دقیقه ازم خواست حرفاشو بشنوم
شهرام گفت …عزیزم دیروز به بهترین و شهوتی ترین شکل ممکنه و با دستور شوهر…یه حرف بدیم زد که نمیگم برای من رقص کون دادی اونم در پارک …همین برام کافیه نمیخوام دیگه مزاحمت بشم چون حس می کنم با شوهر …خوشبخت هستی با اون نمایش انگار کونت رو گاییدم خواستم همینو بهت بگم
دیگه شهرام هیچوقت مزاحمم نشد
ولی الهه من حالشو میگیرم چرا باید به من فش میداد
ولی حامد قرار بود خونسرد بمونی رو قولت لطفا بمون چون ازم خواسته بودی بدونه سانسور همه چیو بگم …گفتم وگرنه بازم ناراحت بشی …
حرفشو قطع کردم باشه الهه رو قولم موندم
واقعا باید صبر و بردباری به خرج می دادم تا آنچه که از همسرم نمیدونم …بدونم و
اه حامد انگار از اصل ماجرا دور شدیم اون شب بابک مست به آرووم اومد اتاقم هول و هراس برم داشت در حالیکه در صدد پوشیدن لباس خوابم بودم شلوارک پام بود ولی بالا تنه ام فقط سوتین قرمز داشت خمار گونه نگام کرد و گفت چیه الهه نکنه دوست داشتی به جای داداشت سعید میومد اتاقت …بعدش بازم طبق معمول تهدیدم کرد و گفت بهت گفته بودم خوشم از سعید و کلا از پسری نمیاد باهات قصد رابطه داشته باشه چی داشتی باهاش بلغور می کردی هان؟
براش توضیح دادم که فقط بهش تبریک گفتم
ولی دو دقیقه بیشتر با هم اختلاط می کردین یک جمله تبریک بیست شماره طول نمی‌کشه
بعدش کمی عصبی شد و بازومو گرفت و به خودش نزدیک کرد در حدی که سینه ام به بهش چسبیده بود و گفت
حالا میبینی چیکارش میکنم
به تهدیدش اهمیتی ندادم تا اینکه سه یا چهار روز بعدش که خونه تنها بودم و درس میخوندم یهو برگشت خونه و به اتاقم اومد بازم ازش بوی مشروب میومد و حال نرمال نداشت و گفت
یادته خواهر بهت گفتم حال سعید میگیرم
گفتم خب اون بیچاره که دیگه کاری به من نداره و تازه ازدواج هم کرده چرا بیخودی بهش گیر میدی سعید غلطی کرد و چند بار بهم اظهار علاقه کرد و تازه می خواست بیاد خواستگاریم ولی موفق نشد
ولی من از بچگی باهاش مشکل داشتم و هنوز دارم و امروز صبح حسابمون باهاش تسویه کردم
میدونی چیکارش کردم
نه چرا باید بدونم
بزار بهت بگم هرچند خواهرمی امروز رفتن خونه‌اش خوشبختانه تنها بود و باهاش بحثم شد و خلاصه کنم بهش تجاوز کردم و کونشو گاییدم تا دیگه روش نشه به من و تو چپ نگاه کنه
برای اولین بار بابک از جملات بالای ۱۸ و زشت و سکسی بامن حرف می‌زد و من خجالت میکشیدم بیچاره سعید بازیچه داداشم بابک روانی شده بود
حرفی برای گفتن نداشتم و منتظر بودم بابک فقط اتاق رو ترک کنه اما بابک ول کن ماجرا نمی شد و اومد کنارم و لبه تخت و گفت موقع کردنش ازش حرف کشیدم سعید می گفت فقط دو بار دستم به باسن و سینه نرم خواهرت خورد
سعید راستشو به بابک می گفت چون یکیش اتفاقی یا از عمد سعید اومد از کنارم در یک مهمونی خانوادگی رد شد و با دست ش نیشگونی از سینه ام گرفت و اخ جونی هم گفت و یک بار هم در عروسی چاک کونمو مالوند ولی از بس در هیجان عروسی بودم اصلا بهش اهمیت ندادم ولی الان یادم اومده بود
و بعدش گفت خواهر چرا منو عذاب میدی من دوست ندارم با هیچ کسی بپری می فهمی تو باید فقط مال خودم باشی.
یهو بابک تو حرفی که زده بود موند و نمی تونست توجیهش کنه و منم اون لحظه به خیال تعصب بیش از حد و تیفوسی ش حسابش میکردم ولی بابک من من می کرد
تا اینکه دستشو دور کمرم گرفت و کم کم پشتم و کمرم و بعدش یهو بالای باسنمو نوازش کرد و بعدش چنگ میزد .مونده بودم مقاومت کنم یا همین فرم بمونم راستش یه حس عجیب و تازه ای بهم دست داده بود و این حس غریب رفته رفته بیشتر و گرم‌تر می شد باید اعتراف کنم بر خلاف میلم داشتم به این حس تسلیم میشدم یک حس کثیف و شرم آور…هنوز در پیرامون این حسم به سعید و کونی که داده بود هم فکر می کردم راستش حامد باید اعتراف کنم قبل از آشنایی با تو فقط به سعید علاقه مند شده بودم ولی با اومدن تو در زندگیم عاشق تو شدم و هنوز هم هستم
سعید قربانی عشق من شده بود اونم به قیمت کونش
به خودم اومدم بابک دستشو زیر باسنم برده بود و تلاش می کرد که به چاک کونم برسه …یهو به خودم اومدم و فریاد بلندی زدم
چیه بابک. داری چه غلطی میکنی میدونم مستی ولی من خواهرتم می فهمی داداش
بابک انگار غرق در شهوت و شور حال خودش بود و چشای خمارش از حال خرابش می گفت
از سرو صورتش عرق میومد و یهو دو بازوم گرفت و برم گردوند و به دمر و یا همون شکم منو رو تخت خوابوند و جفت زانوش رو به رونام خوب گرفت به شکلی که نمی تونستم مقاومتی نشون بدم و بلافاصله دامنم بالا داد و واندکی دو لپای کونمو چنگ زد و مالوند و دست تو جیبش کرد و یک تخم مرغ، درآورد و پوسته شو یا مهارت خاصی نصف کرد و سفیده شو در یک نصفه ریخت و از زرده سوا کرد و زرده شو خورد،و سفیده شو به کیرش،مالوند و کمیشو به سوراخ کونم با انگشت فرو کرد تازه اون لحظه فهمیدم داداشم بابک میخواد مثل سعید کونمو بکنه راه بلند شدن و مقاومت رو ازم گرفته بود و کیر سفت آغشته به سفیده تخم مرغ رو با کمی تلاش،و به سختی،به تدریج در کونم فرو کرد در حالیکه درد می کشیدم هردومون لباس تنمون بود فقط کیر بابک از زیپ شلوارش بیرون بود و منم هنوز بلوز و دامن تنم بود
گریه کنان کیر،بابک رو در مدخل کونم با هر تلمبه اش فجیعانه حس می کردم باور کن هنوز باور نمی کردم که داداشم کونمو می کنه
ولی متاسفانه این اتفاق زشت و تلخ برام به واقعیت تبدیل شده بود به تدریج درد کونم کم میشد و لزجی سفیده هم کمک می کرد که لذت جای،درد رو برام بگیره …و بالاخره آبش رو در کونم خالی کرد و فوری و بدونه اینکه حرفی بزنه از اتاقم خارج شد

اه حامد هنوز برام باور کردنی نبود که داداشم و کسی که همه از تعصب و غیرتش می گفتن با من اینکارو بکنه از اتاقم که بیرون رفت دستمو به سوراخم زدم آثار آب کیر ش رو در دستم که دیدم اونوقت باورم شد همون طوری که الان میبینی چشام خیس اشک شده اون روز لعنتی بدتر گریه می کردم
اه حامد میشه آب خوردن بیاری
انتظار شنیدن هر چیزی رو داشتم الا بشنوم اینکه بابک داداش به خواهر خودش که. ناموس من تجاوز کرده …پاهام قدرت بلند شدن نداشت براستی اون لحظه بریده بودم فقط به صورت اشک آلود الهه خیره شده بودم چند قدم دورتر یک دکه بود رفتم واسش یک آب معدنی گرفتم و گفتم
باور ش سخته وای وای چی دارم از دهن تو می‌شنوم خدایا بهم صبر بده …خب الهه بعدش چی شد
بابک از اتاق که رفت خیلی گریه کردم از شدت ناراحتی همه کتابامو پرت کردم و حسابی اتاقمو بهم ریختم از اتاقم تا صبح بجز دستشویی رفتنم اصلا بیرون نیومدم حتی بدونه شام اون شبو سر کردم نمی خواستم چشمم به بابک بخوره در حالی که اون وقتی که اتاقمو ترک کرد رفته بود بیرون و خوشبختانه تا پنج روز به خونه نیومد فکر میکردم لابد از شدت عذاب وجدان و ناراحتی از کردن کونم روش نمیشه به خونه برگرده و باهام چشم تو چشم بشه
مامانم و خواهرم نگرانم بودند ولی مگه میشد بهشون بگم بابک بهم تجاوز کرده …میگفتم فاجعه میشد دو امتحانم با وجود اینکه خوب خونده بودم هم خراب کردم و ۳و ۷ گرفتم شش روز بعد از تجاوز… بابک به خونه برگشت صداش به گوشم می خورد ازش میترسیدم و اگه اتاقم قفل میشد حتی قفلش می کردم و اون روز سر سفره ناهار حتی حاضر نشدم تا اونو نبینم تا اینکه نزدیکای غروب به خیالم که بابک بیرون رفته …در رو تختم لم داده بودم یهو بدونه اجازه وارد اتاقم شد از ترس فریاد زدم و گارد گرفتم دستام میلرزید اومد نزدیکم و لیوانی که دستش بود برام گرفت و گفت
الهه برات آب قند آوردم میدونم ازم می‌ترسی بخور حالتو بهتر میکنه.بهش گفتم میل ندارم فقط برو بیرون …گفت
میخوام باهات حرف بزنم
اگه نری بیرون فریاد میزنم و میگم به همه چیکارم کردی
خخخخ…زیاد به خودت زحمت نده کسی خونه نیست مامان و خواهرم رفتن خونه خاله…بهتره آب قند رو بخوری
نمی خورم
با نبودن مامان و خواهرم ترس و دلهره ام دو برابر شده بود مقصر خودم بودم چون. خواهرم و مامانم اصرار زیادی کردند که باهاشون مهمونی برم ولی مخالفت کردم حالا شرایط واسه بابک ظاهرا مهیا شده بود
بابک بازوم گرفت و لیوان آب قند رو نزدیک دهنم گرفت و یک جرعه ازش خوردم خیلی شیرین و قند زیادش کاملا حس می شد دیگه اصرار نکرد و موهامو نوازش،کرد و از زیبایی و جذابیت من و خوشگلی کونم می گفت به خیالم تصور می کردم لابد از تجاوز ش و اشتباهش ابراز پشیمونی و ندامت می کنه ولی انگار بابک اصلا چنین اعتقادی نداشت بلکه گفت
راستش الهه اون روز به آرزوی کردن کونت رسیدم خیلی سال بود در وصالش بودم بعدش که کردمت ساعت اولش پشیمون و از خودم شرمسار بودم و تصمیم گرفتن چند روزی نیام خونه و رفتم سفر …اما باور کن الهه …یک روز نگذشت بازم عشق کونت و تو در درونم شعله ور شد و باید اعتراف کنم به عشقت در سفر دو بار جق زدم میخوام اینو بهت بگم نمیتونم بیخیال تو بشم حالا هر چی پیش بیاد حتی به قیمت آبرو و حیثیتم هم شده بازم دوس دارم بکنمت کاری به جلوت ندارم اون مال شوهرت که ازدواج کنی و پرده و شوهر جانت میزنه پس بیا الهه به خودت سخت نگیر بعدش دستمو به دهنش نزدیک کرد و انگشتای دست چپم رو دونه دونه دونه خورد خواستم بلند شم و فرار کنم ولی کمرمو سفت گرفت و عین کشتی گیرا به شکم رو تخت پرتم کرد و روم افتاد و با کمک دو زانوش بازم بی حرکتم کرد و می دیدم که داره کیرشو بیرون می کشه دامنم بالا داد و شورتمو تا نزدیک زانوم پایین کشید و روم افتاد و دهنشو کنار گوش راستم آورد و گفت
خوب گوش بده الهه من که بالاخره امروز هم می کنمت و لی جون هر کی که عاشقشی حتی اون سعید کونی…به خودت سخت نگیر و از کیر داداشت لذت ببر میدونم خودم اول بار کردمت و آکبند بودی و حتما درد کون اذیتت میکنه اون دفعه از سفیده تخم مرغ کمک گرفتن اینبار میخوام با آب قند کونتو بکنم درد زیاد نمی کشی و آب قند برای سوراخ کونت معرکه س و بعدا اثارشو می فهمی
نه اجازه نمیدم هر بلایی دوس داری سرم بیاری چند بار فریاد زدم و بابک که زور زیادی داشت با کف دستش جلو دهنمو گرفت و باهاش گلاویز شدم ولی زورم اصلا بهش نمی رسید و منو طاق باز کرد و شورتمو بیرون کشید و جفت پاهامو داد بالا روی شونه هاش وکیر سفتشو با بی‌رحمی به سوراخم فشار داد واقعا خسته شده بودم و توان مقاومت نداشتم خایه های کیرش به زید باسنم می خورد و این یعنی اینکه کیرش رو تا ته در کونم جا داده بود چند بار تلمبه زد و بیرون کشید و کیرشو هربار در لیوان ابقند فرو میکرد و به کونم میزد و بعد از چند بار تکرار این حرکت باقیمونده آب قند رو در سوراخم ریخت کیرشو به دنبالش فرو کرد راستش خودت گفتی بدونه سانسور همه اتفاقات رو بهت بگم پس بدون با ریختن آب قند اونوقت فهمیدم لذت کون دادن چیه …درد تبدیل به لذت شده بود هرچند اون لحظات واقعا داشتم اشک می‌ریختم و اون روز باز هم بابک بدین گونه کونمو کرد و منو باز با کوهی از اندوه و نگرانی تنها گذاشت و از اتاقم بیرون رفت
از اون روز هر وقت فرصت میکرد میومد سراغم و منو از پشت می کرد به کونم آب قند میزد و منم اوایل در خونه کاری نمیکردم تنها بمونم تا سراغم بیاد ولی داشتم معتاد به کون دادنش میشدم یه بار یادمه یک هفته برای کاری که سفر رفته بود من بی تاب کون دادن بودم ولی دوس پسر هم نداشتم و سعید هم ازدواج کرده بود و وقتی که از سفر برگشت بهش گفتم منو گرفتار خودت کردی داداش یک هفته نبودی دیگه این شکلی سفر نرو اگه تکرار کنی اونوقت میرم دوس پسر میگیرم و بهش کون میدم
گفت میدونم عرضه شو نداری چون جوری تربیتت کردم بیرون از خونه شیطونی نکنی و تازه دلت میاد این کون خوشگلت رو به کیر دیگه آشنا کنی و تنها بهت اجازه میدم و اگه دوست داشتی گاها به شوهرت که ازدواج کردی کون بدی ولی اگه هم ندادی به من منت میزاری
پس الهه واسه این بود به من کون نمیدادی هان
نه نه حامد جوون قسم میخورم واسه حرف بابک نبود بلکه نمی خواستم بدونی من کونیم و سابقه کون دادن دارم من عاشقتم حامد اگه بهت کون میدادم قطعا متوجه میشدی که گشاد شدم و میترسیدم منو طلاق بدی به جوون نگین باورم کن
خب الهه چرا بازم به رابطه با بابک ادامه دادی
راستش حامد باید اعتراف کنم به دادن کون به بابک معتاد شده بودن یا اینجوری بگم دوری کیرش از کونم برام سخت بود و هر باری که منو می کرد یه آرامش خاصی بهم میداد نه اینکه از سکس با تو لذت نمی بردم بلکه به خوبی منو ارضا می کردی اما
اما چی الهه لابد بیشتر بهت حال میداد
گریه نکن الهه
اره حامد من اصلا تعلق خاطری به بابک نداشتم فقط اون کثافت با اون آب قندش کونمو اسیر خودش و کیرش کرده
آب قند و کون دادن …اینا همش حرف الکیه و بهونه س الهه من که اعتقاد به آب قند و کوفت و زهر مار ندارم من میگم ابتدا به زور تو رو از کون میکرد ولی بعدش خودت کاملا تمایل داشتی
اه حامد من حرفامو در مورد بابک گفتم اینو هم بدون از ته دل دوست نداشتم بهش کون بدم اما هیچکس از ماها معصوم نیستیم و هر بار بابک منو می کرد و میرفت بعدش به خودم می گفتم این آخرین باره که بهش کون میدم ولی روز بعدش بازم هوس کیرشو می کردم و روزی که اومدی خواستگاریم دقیقا یک ساعت بعد از رفتن شماها بابک تحمل نکرد و منو باز کرد و روز بعد عروسیمون و قبل از رفتنمون به ماه عسل یادته تو نیم ساعت رفتی و من نمیذاشتم بری چون می‌دونستم بازم بابک منو می کنه ولی تو رفتی و بابک قبل از ماه عسل مون هم منو کرد و دیگه بابک در هفته سه جلسه و گاها چهار جلسه صبح ها و در نبودن تو میومد خونه مون و دو ساعت باهام بود و منو می کرد
الهه فقط از پشت می کردت و از جلو چی و آیا نگین واقعا بچه منه …ارره حامد نگین واقعا حلال زاده س و بچه خودته چون تا تولد نگین بابک با جلوم کاری نداشت
یعنی بعد از زایمان. لابد بهش کوس دادی

گریه نکن الهه اخ خدا کاش،منم میتونستم مثل الهه اشک بریزم و اندکی سبک بشم
خب الهه از جلو ترتیبت داد؟
بزار نفسم بالا بیاد میگم
اه حامد تا قبل از اینکه بهم مشکوک بشی کاری به کوسم اصلا نداشت خودت که خبر داری دوماه قبل مامانم یه دختر رو واسه بابک انتخاب کرده بود که واقعا عیب و ایرادی در اندام ش نداشت و به حد خودش خوشگل بود ولی بابک کثافت انگار اصلا قصد ازدواج نداشت و قبول نکرد در حالی که قبلا هم چند دختر رو رد کرده بود ولی این آخری واقعا حیف بود همون روز اومد بهش گفتم چرا دختره رو رد کردی و باهاش عروسی نمیکنی رک وپوست کنده بهم گفت
الهه مگه دیوونه ام که خودمو گرفتار یک دختر و زندگی باهاش کنم تورو دارم هر وقت هوس کنم میام میکنمت و اینن بگم از امروز تصمیم گرفتم از کوس هم بکنمت …خخخخ بعد از خنده مسخره اش راحت و گستاخانه بهم گفت کوس،وکون مجانی دارم دیگه زن چرا بگیرم .این جمله اش خیلی منو ناراحت کرد در حدی که ازش خواستم از خونه بره بیرون ولی اون روز برای اولین بار از کوس بهم تجاوز کرد و وقیحانه گفت کوست عالیه حتی از سوراخ کونت تنگ تره و دیگه در برنامه هام میزارم و بعدش رفت از اون روز تصمیم گرفتم اومد خونه مون درو واسش باز نکنم و همین کارو کردم تا اینکه بهم مشکوک شده بودی و رفتی سمینار و منو گذاشتی خونه بابام …در حالی که یادت هست چقدر اصرار کردم بجای خونه بابام منو ببری خونه پدرت ولی تو راحت و شش روز ناخواسته و ندانسته در جایی منو گذاشتی که هر روز منو می کرد و من بیچاره از ترس آبرو ریزی و اینکه خونه بابام نفهمن ساکت و مظلوم زیرش بودم و از جلو و عقب ترتیبمو میداد اون روزی که برگشتی و منو بردی خونه خودم واقعا احساس کردم از یک زندان به اعمال جنسی زوری نجات یافتم
بعدش چی دیگه نیومد سراغت
چند بار اومد ولی با درب بسته روبرو می شد فقط یک بار که اتفاقی در خونه باز بود و مقصر هم مرد خشکه نون فروش بود که درو نبسته بود اومد داخل و اون روز سه ساعت باهام سکس کرد ولی زوری چون باهاش اصلا همکاری نمی کردم و خودش هم ناراحت از این رفتارم بود
داداشت خیلی بیشرف و نامرده واقعا نمیتونم بی تفاوت بمونم باید ازش انتقام بگیرم گریه نکن الهه توم کم مقصر نیستی خیلی دفعات راضی بودی که بهش بدی
میدونم منم از دستش ناراحتم یعنی ازش متنفرم اون نذاشت این ایام زندگی خوب و خوشی داشته باشم نمی بخشم ولی ازت خواهشی دارم
چه خواهشی
به فکر انتقام از بابک نباش و به دخترمون نگین فکر کن اونو به خدا واگذار کن
آره درست میگی نگین همه چیز منه واسش جون میدم اگه پای دخترم نبود نمیزاشتم نفس بکشه میکشتمش و عین خیالم نبود که یک رئیس بانک زندونی و حتی اعدام میشه اما به یک شکلی ازش انتقام میگیرم حالا بعدا میبینی و اما تو الهه هنوز مونده از خیانتت اونم که پنهون ازم می کنی …بگی

اه حامد اصل اعترافاتم همین بود میتونم یک حرفی بزنم و قلبا جوابمو بدی ؟
بگو الهه من که تحملم کوه سنگ شده و اون همه مطالب ویران کننده و سیاه رو ازت شنیدم هیچ نکردم وارووم فقط گوش کردم حالا بدتر از اون دیگه چه چیزی میتونه باشه
حامد جوون منو میبخشی من دوست دارم حامد زندگیم و بچه مون برام از همه چیز و کس مهم تره .
اه الهه تو جای من می بودی میبخشیدی هان؟
اره حامد گذشت میکردم واقعا میگم
سخته الهه این همه سال زیر داداشت کون میدادی حتی بعد ازدواجمون فکر نکردی که تو مال شوهرت هستی دوران مجردی هر غلطی کردی میشه توجیهش کرد هرچند اونم برام سخته قبولش کنم ولی تو بعد از عقدمون با میل و اراده و خواسته خودت به بابک نامرد می دادی این منو عذاب میده راستش انقدر دوست دارم که موندم که حرفاتو گوش کنم اما الهه این همه اعترافاتت نیست و بقیه شو میخوام بدونم خصوصا ماجرای کوروش که اون روز ازش دفاع می کردی
باشه میگم ولی باید قبلش بگی منو بخشیدی میدونم اشتباه کردم در خصوص بابک و باید حداقل بعد از عقدمون بهش نه می گفتم ولی عزیزم بابک هم نامرد و کثافت بود با اون آب قندی که به سوراخم میزد وادارم می کرد کون بدم و من که اهل دوست پسر گرفتن نبودم و چه بهتر از بابک که داداشم بود و رازدار و بعد از عروسیمون میترسیدم کون بهت بدم چون گشادم کرده بود و هر پسر ی حتی تازه کار اونو می فهمید
الهه بهم وقت بده فقط گذشت زمان میتونه آروومم کنه
خب ادامه بده
کوروش رو از اول پسر بچه مودب و خوبی میدونستم تو همیشه دورادور می دیدم که کسی در غیاب تو مثلا متلک بهم نگه چند بار به همین علت با پسرا هم درگیر می شود و گاه کتک هم می خورد همیشه میترسیدم متوجه رفت و آمد بابک به خونه مون بشه و اینکه اگه بفهمه آیا به تو میگه و یا من چیکار بکنم تا اینکه یه روز اومدم برم آرایشگاه …متوجه شدم یه جورایی ازم متنفره و مثل همیشه حمایتم نمیکنه حتی چپ چپ نگام می کرد باید میفهمیدم که دلیلش نکنه موضوع بابک باشه و صداش کردم و گفتم
کورش چیزی شده چرا مثل سابق نیستی اخمی کرد و گفت لیلا خانم جاش نیست جوابتو بدم برگشتی خونه میام بهت میگم فقط حیف آقا حامد
دیگه ادامه نداد و من مطمئن شدم که به رفت و آمد بابک پی برده و خلاصه برگشتم دیدم رو پله خونه خودشون نشسته و انتظار منو میکشه درو باز کردم و آمد داخل حیاط
با سردی و خشم خاصی بهم زل زد و ساکت موند
گفتم خب کورش حرفتو بزن چیزی شده
خودت بهتر میدونی
چیو بهترمیدونم کوروش…در واقع خودمو به کوچه علی چپ زده بودم
حیف آقا حامد که با اون همه مردونگی و کمالات اونوقت
اونوقت چی کورش داری عصبیم میکنی واسه حرف دلتو بزن
باشه میگم. من میدونم بهش خیانت میکنی به آقا حامد اون مردیکه عوضی کیه میاد و دو سه ساعت هر بار میمونه اونم فقط در اوقاتی که شوهرت نیست
به تو چه کورش اون مرد خودیه و شاید داداشم باشه اصلا چرا به تو پسر بچه جواب پس بدم …کمی تهدیدش کردم تا کوتاه بیاد و شاید بترسه ولی کورش نترسیده بود و گفت
اهان یعنی میگی داداشمه ولی یک بار ندیدم همون داداش خیالات بیاد خونه تون وقتی که آقا حامد هستن حالا اینو چی میگی
دیگه بحث و جدل با کورش بی فایده بود و برام رام نمیشد کمی بهم هشدار داد که بازم درو برای بابک باز کنم به تو میگه و من راستش قولی بهش دادم چند بار بابک اومدو در زد و من ترسیدم درو باز نکردم در حالیکه تشنه کون دادن بودم اون آب قند مثل خوره مدخل کونمو تحریک می کرد یه روز بابک اومد ودر زد و من رفتم از پشت بوم خوب به کوچه نیگاه کردن و کورش رو ندیدم فرصت خوبی بود برای کون دادن به بابک و اومد منو کرد و رفت نیم ساعت بعدش درو زدند رفتم که دیدم کورش اومده و عصبی و خشمگین و اومد داخل و گفت زدی زیر قولت مجبورم همه چیو به اقادحامد بگم دستشو گرفتم وگفتم هیچ مدرکی نداریم عمرا حامد حرفاتو باور نمی کنه …رفت بیرون و گفت ولی بهش میگم باور می کنه.تا اینکه چند روزی گذشت و من تغییری در رفتارت نمی دیدم و فهمیدم لابد کورش خواسته منو بترسونه وچیزی بهت نگفته در حالیکه من اشتباه تصور می کردم و نگو کورش موبایل ازت گرفته که ازم مدرک بگیره و اون روز کذایی بابک باز اومد و من احمق بازم درو براش باز کروم و اون روز هم مثل همیشه منو ترتیب داد و رفت بلافاصله کورش،اومد و گفت ازت دیگه مدرک دارم و همین برای آقا حامد کافیه و رفت و من موندم کوهی از نگرانی و تشویش خاطر وبه شدت اون روز میترسیدم لحظه ای که برگردی خونه و منو بزنی و از خونه بیرونم کنی ولی اون روز تو برگشتی نرمال وومثلرهمیشه مهربان و خندان و من فکر کردم باز کورش بهم یک دستی زده و فقط منو ترسونده اون لحظه به خودم قول دادم مدتی به بابک محل نزارم بهش ندم تا این قضیه کورش حل بشه در این میون اون ایام تو درگیر بازرسی شعبه بودی و دیرتر به خونه میومدی همون ایام هم بابک فهمیده بود که غروب به خونه برمی گردی عصر یک روز اومد واون روز اولین بار منو از کوس گایید موضوع خواستگاری همون دختری که می خواستیم واسش عقد کنیم و اون حرفای زشت روکه از بابک شنیدم و باهاش بعد از سکس کات کردم و بهش گفتم دیگه حق نداری اینجا بیای آخه خیلی سنگین بود که راحت بهم می گفت الهه با بودن تو دیگه مگه دیونه ام زن بگیرم و الکی پول خرج کنم تو که دم دست هستی هم از کوس و هم از کون هر وقت عشق کنم میام می کنمت
بابک که رفت دیگه خیالم از بابتش راحت شد ولی کورش بعد از نیم ساعت اومد و گفت ازتون عکس گرفتم اونم از پشت بوم تا دیگه خیال نکنی الکی میگم و از گوشی که تو بهش داده بودی یک عکس نشونم داد و فوری رفت با رفتنش واقعا ترس و نگرانی شدیدی بهم دست داد نمیدونستم چیکار کنم تصمیم گرفتن برم بیرون و بلکه کورش رو ببینم و جوری راضیش کنم و رفتم بیرون و کاش نمی‌رفتم چون سر خیابون کوروش ایستاده بود که تو رو ببینه رفتم باهاش جر و بحثم شد و در نهایت قبول کرد فعلا ساکت بمونه
اه حامد هر پسری جای کورش می‌بود از این فرصت و اتوی که دستش بود سواستفاده می کرد ولی کورش اهل این نامردی نبود تا اینکه اون روز لعنتی فرا رسید همون روزی که تو برگشتی و خونه بهم ریخته بود و من در حموم گریه می کردم

اون روز با خیال راحت داشتم خونه رو مرتب و تمیز می کردم چون کورش رو بالاخره با چرب زبانی و خواهش، راضی کرده بودم که ساکت بمونه و در قبالش منم کار اشتباه نکنم و باید اعتراف کنم تصمیم راسخ گرفته بودم که رو قولی که به کوروش داده بودم …بمونم ساعت از ده گذشته بود و من نگین رو در اتاقش خوابونده بودم که یهو صدای زنگ خونه به گوشم خورد به هوای اینکه بابک هست جواب ندادم ولی شک برم داشت نکنه کورش باشه لذا فوری تلفن خونه بابامو گرفتم و فهمیدم بابک در خونه و بیرون نیومده
تصمیم گرفتم بدم درو باز کنم چون میترسیدم کورش اومده و چون جوابشو ندادم ممکنه رو قولش بزنه و بیاد به تو بگه …درو که باز کردم یهو کورش اومد داخل و به دنبالش دو پسر دیگه فوری داخل حیاط شدند و تا اومدم فریاد بزنم یکیشون دهنمو با دستش محکم گرفت و نفر دیگه کشون کشون منو به داخل خانه بزور بردند کوروش سرووضع تمیزی نداشت پیدا بود کتک خورده بود اومدن در داخل و فقط اولین جمله ای که گفتم ازشون خواهش کردم کاری نکنن نگین بیدار بشه وقتی که فهمیدن انگار امتیاز خوبی دستشون داده بودم چون یکیشون که اسمش حسام بود گفت
اوخ چه بهتر پس خوشکل خانم آرووم و مثل یک جنده خوب بدونه سرو صدا لخت شو تا زودتر ترتیبت بدیم من مقاومت کردم و ابتدا لخت نشدم بیشتر نگران نگین بودم پسر دیگه که عباس صداش میزد به کورش دستور داد که لختم کنه کورش،التماس می کرد به من کاری نداشته باشن ولی عباس چاقویی از جیبش بیرون آورد و تهدیدش کردبیچاره کورش حتی در اون لحظه هم خودشو داشت قربانی می کرد و ازشون می خاست به جای من با اون سکس کنن ودر واقع حاضر شد به‌خاطر امنیت و دفاع از من بهشون کون بده و همین کار زشت جلو من با کورش کردند و دو نفری به نوبت کورش رو ترتیب دادند در حین این تجاوز شنیع بزور ازم خواستن کورش رو براشون نگه دارم که بهتر کونشو بکنن کورش گریه می کرد و بهم گفت همون وقتیکه داشتیم با هم جر وبحث می کردیم عباس و حسام به همون مشکوک شده بودند و بعد از رفتن شما اومدند دنبالم ولی من فرار کردم روز بعد که اومدم بیرون درست جلو خونه بابام منو اسیر کردند اون لحظه هیچ کسی در کوچه نبود وگوشیو از جیبم گرفتن و فیلم و عکس شما رو که دیدند فوری تهدیدم کردند که بیان سراغ شما …عباس و حسام از عمد می خواستن کل ماجرا رو از زبان کورش بهم حالی کنن و بعداز تجاوز به کورش سراغ من امدندکورش ازم دفاع می کرد ولی از پسشون بر نمی اومد
اه حامد کورش از دست و پا افتاده بود و گوشه ای ولو شده بود از اون لحظه این دو نامرد به من هجوم آوردند همینو فقط بگم از جلو و عقب بهم تجاوز می کردند و از دهن سرویس و زورکی براشون ساک میزدم در بهم میگفتن شوهر عوضیت یک بار مانع گاییدن کورش شد و ما ازش کینه داریم و امروز حسابمون با شوهرت تسویه شد بعد از یک راند تجاوز در انواع مدل ها ابشونو در کون و کوسم ریختن و بدتر از همه بعدش اه نگم
بگو لعنتی باید بگی
باشه چشم حامد میگم مجبورم کردند واسه کورش ساک بزنم و
براش زدی هان الهه
اره حامد واقعا در شرایطی نبودم مقاومت کنم
وکورش رو مجبور کردند از کون منو بکنه بیچاره اصلا نمی خواست ولی دو نفری بزور کورش رو آوردند و یکیشون یعنی حسام منو
گرفت و عباس هم کورش رو آورد روم سوار کرد و با دستای کثیفش کیر کوروش رو در کونم جا داد و
و ادامش لعنتی کورش رو کونت تلمبه هم زد ؟
اره ابتدا عباس به کمرش میزد و بعدش انگار کورش خودش همراهی می کرد و دیگه عباس ولش کرد و کورش هم کونمو بر خلاف خواسته اش گایید به جوون نگین نمی خواستم این ماجرا رو بهت بگم ولی خودت اصرار کردی
بعدش چی شد ؟
بعدش دوتایی منو بردند حموم و اونجا هم یک راند دیگه منو کردند و بعدش رفتند و کورش هم بدونه اینکه ازم خداحافظی کنه رفت انگار خجالت می کشید از اون روز دیگه کورش رو ندیدم تا اون روز که تو اوردین حیاط خونه با بینی خون آلود
با شنیدن این ماجرا فوری الهه رو آوردم خونه و بلافاصله سراغ حسام و عباس رفتم وقتیکه صاحب دکه سر خیابون بهم گفت که دو روزی میشه رفتن جنوب واسه کار در بندر فهمیدم فعلا اون نامرد های کثافت و عوضی قسر در رفتن …ولی بالاخره بازگشتی در کار هست و بر خواهند گشت اگه میبودن قطعا دستم به خون آلوده میشد ولی انگار خدا نمیخواد

الهه به شرایط عادی برگشته بودو وجود نازنین نگین هم کمک می کردکه روابط من و الهه بهتر ک بیشتر شکل بگیرد با اصرار و خواهش التماس خیلی زیاد الهه فعلا کاری به بابک بی شرف نداشتم ولی کلا رفتن به خونه باباشو قدغن کرده بودم و الهه هم واقعا بهم محبت می کرد و باوجود این همه خیانت هنوز دوسش داشتم در سکس هم کونشو می کردم ولی هر بار که یکس آمال باهاش می کردم یاد کون هایی می‌افتادم که به بابک می داد و سخت بهم می‌ریختم ولی باسن خوش قواره و زیبای الهه وادارم می کرد باز از کون بکنمش هنوز از عباس و حسام خبری نداشتم فکر کنم بهش رسونده بودند که در پی شون هستم و الهه با گوشه و کنایه خاص زنونه اش ازم می خواست بابک رو ببخشم ولی قبول کردنش خیلی سخت بود کورش هم تقریبا خونه نشین شده بود و با وجودی که زورکی کون الهه رو گاییده بود دلم به حالش می سوخت و مقصر ش نمی دونستم اما از کون دادن زنم اون هم به فرم زورکی حس عجیب و ناجوری بهم دست می دادو فکرش بیشتر از سکس های بابک و حتی عباس و حسام با زنم عذابم می داد و دلیلی واسش پیدا نمی کردم لامصب کورش هم خودشو نشون نمی داد گاها که الهه رو با تاخیر چند روزه از کون می کردم قبل از گاییدنش از خارش کونش می گفت و آب قندی که بابک به کونش میزد رو دلیل میاورد ومن هنوز این مو ضوع رو راستش قبول نداشتم یه روز وقت برگشتن به خونه کورش رو بالاخره دیدم شرمسار و ناراحت بهم سلام کرد رفتم گونه شو ماچ کردم و بهش گفتم من ازت ناراحت نیستم و گله ای ندارم و از دلش درآوردنددر حالیکه در درونم هنوز گاییدن کون زنم توسط کورش برام قابل هضم نمیشد ولی بالاخره در کل کورش مقصر نبودو به خاطر دفاع از ناموسم حتی کونسو به گا داده بود و از اون روز به بعد کورش روحیه
خوبی گرفته بود و مطابق روال قبل به کوچه میومد و ارتباط با بیرون از خونه رو فعال کرده بود یه روز که به خونه زنگ زدم واسه اینکه به الهه بگم دیرتر کار بانک تموم میشه متوجه صدای کورش از تلفن شدم
یعنی چه کورش چرا صداش از تلفن میومد شک و گمان برم داشت و تصمیم گرفتم همون لحظه سرزده به خونه برم
به خانه رسیدم و با احتیاط و آهسته وارد حیاط خونه ام و سپس داخل پذیرایی شدم صدا از اتاق خواب میومد اه خدای من
دیگه قدرت و توان تحمل خیانت الهه رو ندارم کمک کن بار خدایا
آروم رفتم و در اتاق خوابو باز کردم
صحنه ای دیدم که نباید میدیدم و برام دیدنش سخت و دشوار بود
کوروش با الهه و در آغوش هم بودند و راز و نیاز میکردند.کیر کورش در دست الهه بود و باهاش بازی می کرد و دست کورش هم در سینه های الهه قرار داشت و اونا رو میچلوند خواستم برم سراغشون ولی به دو دلیل جلو خودمو گرفتم یکیش نگین بود که در اتاق بغلی این ساعت ها معمولا می خوابید و دوم حس کثیفی مانعم میشد و منو میخکوب کرده بود که ببینم چیکار می کنن
الهه آرووم باهاش حرف می‌زد لابد نمی خواست نگین بیدار بشه و کوروش هم خنده کنان و آروم جوابشو میداد یهو کوروش نیم خیز شدو سراغ سینه های سفت الهه رفت و با دستش،و دهنش اونا رو می چلوند و می خورد و می مالوند بد جوری این کارو می کرد به صورتی که الهه جوش آورده بود و آه ناله می کرد و این چنین ازش ندیده بودم واسم اه و ناله کنه ولی واسه کوروش سوزناک می کرد و در ادامه سراغ کوس،و کونش رفت و اونا هم حسابی با لباش و دستاش خورد و مالوند و بعدش ۶۹ شدند و کیر کورش در دهان الهه ساک می خورد و سوراخ کون زنم هم با انگشت کورش
دقایق چند الهه بلند شد و روی کیر شق شده کورش سوار شد و مثل یک سوار کار کون و کوسشو به نوبت سوار کیر کورش می کرد در ادامه الهه طاق باز خوابید و کورش لنگاشو بالا زد و بازم به نوبت از کوس، کون با ریتم آرووم بهش تلمبه میزد یهو کوروش،گفت دارم خالی میشم الهه بریزم کجات؟
الهه آرووم گفت هرچی عشقت میکشه عزیزم
باشه عشقم میریزم در کون خوشگلت تا بهتر به آب کیرم عادت کنه …همون لحظه بریدم و عقب عقب اومدم تا به حیاط خونه رسیدم وبه بانک برگشتم در واقع جوابی برای این عقب نشینی و عدم واکنش‌های این خیانت زنم و کورش نداشتم همون لحظه تصمیم گرفتم مهاجرت کنم خیلی ساده نمیشد الهه رو طلاق بدم هنوز دوسش داشتم و از همه مهم تر نگین مادر خودشو میخواست پس باید از شهرم میرفتم تقاضای انتقال کردم و سه ماه طول کشید تا خونه رو فروختم و در طول این سه ماه اصلا به روی همسرم نیاوردم که باز بهم خیانت کردی،اونم با کوروش و اینکه چگونه و چرا نطفه خیانت و رابطه الهه و کورش شکل گرفت بماند

نوشته: حامد ناشناس

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18