رفتن به مطلب

داستان بیغیرتی سکس باجناق با زن کص گوشتی من


gayboys

ارسال‌های توصیه شده

     باجناق × بیغیرتی × داستان باجناق × سکس باجناق × داستان بیغیرتی × سکس بیغیرتی ×

آبشو ریخت دهن زنم

اول از خانواده خانمم بگم، یه خانواده باز و امروزی و اوپن مایند که واقعاً خوش گذران هستند، پدر خانمم یه ویلا توی نمک آبرود داره که معمولا آخر هفته و تعطیلات همه اونجا هستیم،
اسم خانمم ساناز و اسم خواهرش ساغر هست، اینم بگم که هم مادر زنم هم زن و خواهر زنم همگی به صورت ارثی سینه های بزرگ و کس های گوشتی دارن، جوری که توی خونه با لباس راحتی کامل کلوچه هاشون میزنه بیرون از روی شلوار و قشنگ وَرَم داره، انگار خودشون عادت یه جورایی کردن به نگاه بقیه به سینه و کصشون، یه موقع ها از زنم میپرسم که معذب نمیشی انقدر نگاه بهت میشه و معمولا میگه عادت دارم، جلوی چشم مردم رو که نمیشه گرفت…!!خواهر زنم که چند سالی زودتر ازدواج کرده و یه باجناق خر غیرت دارم که البته حق هم داره روی همچین زن سکسی و نازی اینقدر غیرت به خرج بده اما زنش حسابی از این موضوع شاکیه و همیشه گله می‌کنه که از دست گیرهای شوهرش اذیت میشه…
باجناقم بخاطر اینکه چند سال زودتر از من اومده توی این خانواده، با زن من خیلی راحت هست و خیلی باهم شوخی دان حتی توی شوخی هاشون چندباری دیدم که از الفاظ رکیک هم استفاده میکنند، اما خب شوخی هست و من چیزی نمیگم که خانمم خیال نکنه زیادی گیر هستم،
یه موقع هایی حس میکنم قبلاً زن منو کرده، از حرکاتشون نسبت به هم خیلی حس بد میگیرم،
ماجرا از جایی شروع شد که یه شب شمال بودیم، من سیگاری نیستم اما زنم سیگاری هست و همیشه بعد شام میریم بیرون توی شهرک راه میریم و سیگار می‌کشه حرف میزنیم،
اون شب زن ما با باجناقم که اسمش مهرداد هست، مثل خیلی وقت های دیگه بعد شام رفتن جلوی در توی شهرک سیگار بکشن… من به سرم زد که یواشکی برم ببینم چیکار میکنن،
معمولا از ترس اینکه پدر خانمم سیگار دستشون نبیننه، میرفتن کوچه ‌ی انتهای شهرک اونجا سیگار میکشیدن، خلاصه من یواش یواش رفتم تا رسیدم سر کوچه و آروم از کنار دیوار سعی کردم با یه چشم داخل کوچه نگاه کنم…!! خدای من چی میدیدم, ساناز زانو زده بود و داشت تخمای مهرداد رو لیس میزد و با دستش برای کیر گنده‌ی مهرداد جق میزد، نمیدونم چرا هنگ کردم، هیجان و ضربان قلبم آنقدر زیاد بود که صدای تاپ تاپ قلب خودمو میشنیدم، سعی کردم دقیق تر نگاه کنم، خدا شاهد تمام این صحنه های که میگم عین حقیقت هست و با چشمای خودم دیدم،
از زیر تخمای مهرداد اومد بیرون و همینجور که زانو ده بود دهنش رو باز کرد، مهرداد دستاشو انداخته بود زیر گلوی ساناز و کیر یه چه کلفتی و درازی رو انداخته بود توی دهنش و با جلو عقب کردن خودش، کیرش می‌رفت توی حلق ساناز و کامل میومد بیرون، و دوباره تکرار میکرد، شاید بگم ده دوازده بار عقب جلو کرد و بعد دستاشو گذاشت پشت‌سر ساناز و با تمام زورش کیرش رو فرو کرد توی حلق ساناز و انگار ارضا شد، چند ثانیه چشماشو از شدت لذت به هم فشار میداد و سرش رو به سمت آسمون گرفته بود، قشنگ صدای مردونه شو میشد شنید که یواش ولی با صدای بم میگفت؛ آه آه اومد همش بخور، آآه جااان بخور کیف که همچین کیری دیگه گیرت نمیاد، آه… آه… و … بعد از ۳۰ثانیه، یه کیر دراز شل و ول رو از حلق زن ما کشید بیرون، ساناز هم بلند شد با پایین بلوزش دور دهنش رو پاک کرد، چندتا تف کنده هم انداخت زمین فکر کنم ته مونده آب مهرداد رو داشت خالی میکرد از دهنش، و فوری یه سیگار روشن کردن و قدم زنان اومدن به سمت بیرون کوچه و منم فوری با قدم های آروم ولی بلند، از اونجا دور شدم و برگشتم داخل ویلا،
بگم برای یک دقیقه مغزم کار نکرد و همه چیز رو سیاه دیدم باورتون نمیشه، خیلی حس بدی داشتم، از خودم از اعتمادم از عشقم بدم اومده بود، و حالا دوباره صحنه های شوخی هاشون جلوی چشام اومد، یاد موقع هوایی افتادم که تو شوخی حرف هایی مثل کله کیری، و کسمغز و… به هم میزدن، و حالا دیگه تمام شک اون روزها به حقیقت محض تبدیل شده بود، تازه فهمیدم که زنم زیر خواب مهرداد هست و از قبل با هم رابطه داشتن،

یاد اوایل ازدواج افتادم که، یه شب خونه مامانش بود و من بخاطر مشغله کاری دیر از سر کار اومدم، دیدم هنوز نیومده خونه، یه کم منتظر موندم دیدم صدای ماشین اومد توی کوچه و از پنجره دیدم که ماشین وُلستر باجناقم هست، و ساناز پیاده شد اومد بالا، گفتم با مهرداد اومدی؟؟ گفت آره ساغر اینا هم خونه مامان بودن، مهرداد دید دیر وقته، منو رسوند،
نمیدونم همون شب چرا حشرم بالا زده بود و ساناز داشت لباس عوض میکرد، با یه شورت جلوی آینه نشسته بود و داشت سوتینش رو باز میکرد…

ساناز عاشق این بود که کس و چوچولش رو براش بخورم و لیس بزنم، دیوانه میشد و تمام تنش رعشه می افتاد…

رفتم پیشش و گفتم: هوس کردم برات کصتو بخورم، بخواب رو تخت، و دیدم با اکراه و یه جوری که انگار حال نداره، سعی کرد از خواسته‌ی من فرار کنه، اما من امون ندادم و انداختمش رو تخت، شورتش رو زدم کنار… دیدم خیسه!! من بوی کس و آب کس زنم رو میشناختم کامل حفظ بودم، اما کس و شورتش قشنگ بوی آب کیر مردونه میداد…!! آنقدری برام عجیب بود که بهش گفتم آب کیه لاچاک کصت؟؟ … یه کم جدی شد و گفت خجالت بکش بی غیرت، به زنت چه حرفیه میزنی… و منم حس بدی پیدا کردم نسبت به حرف خودم… و خودمو سرزنش کردم، به خودم گفتم؛ این چه حرفی بود زدی بهش، چرا باید آب یه مرد دیگه اونجا باشه، و از حرفم آنقدر پشیمون شدم که تا مدت ها ازش عذرخواهی میکردم…

نگو آب اون حروم زاده بوده!!!

خلاصه فکر انتقام به سرم زد… منتظر یه فرصت بودم که خواهر زنمو مورد عنایت قرار بدم، حداقل سرم بی کلاه نباشه،
روزها گذشت و من دیگه برام عادی شده بود، دیگه فکر اینکه کیر یه مرد دیگه وارد کس و دهان زنم میشه آزارم نمیداد، حتی شهوتی تر هم میشدم،
حسم بهش عوض شده بود و حس میکردم دیگه برام ارزش قبل رو نداره، اما به روش نیاوردم و منتظر موندم تا روزی که انتقام مهرداد و ساناز رو خالی کنم سر کص ساغر خواهر زنم، و موفق هم شدم…!!

داستانش خیلی طولانیه و اگر روزی حوصله ام کشید براتون میگم،
فقط در این حد بدونید که دست بالای دست زیاده،

بعدها فهمیدم خواهر زنم هم به شوهرش خیانت می‌کنه و دوست‌پسر داره!!

دست بالای دست زیاده… زن کسی رو بکنی یا زنت یا دختر رو میکنم!!

نوشته: اشکان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.