رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

     داستان زن شوهردار × زن شوهردار × سکس زن شوهردار × خیانت × داستان خیانت × داستان سکسی × خاطره × داستان خیانت زن شوهردار × سکس با زن شوهردار ×

زندگی ممنوعه‌ی یک زن - قسمت اول

فصل اول

01
مدتهاست که میخوام با یکی حرف بزنم، قصه‌ی زندگیمو خاطراتمو بگم، دوست دارم از تجربه هام از خوشیام از دردهام از اون چیزایی که بهش فکر می کنم و در کل درباره زندگیم بگم و بنویسم، من دوستای زیادی دارم، پیر، جَون، میانسال، مرد، زن دختر، پسر، …اما نمی تونم بدون نقاب باهاشون صحبت کنم، از قضاوت شدن و تغییر نگاه دیگران میترسم، از اینکه زندگیم خراب بشه میترسم. به هیچ کس نمی تونم اعتماد بکنم، با اسم واقعی نمی تونم بنویسم، پس اینجا از اسم های مستعار استفاده میکنم، هم اسم خودم و هم اسم همه‌ی افراد مستعار هست، حتی برای امنیت خودم و دیگران، شغل خیلی هارو تغییر میدم. ما در ایران زندگی میکنیم، کشوری که ریاکاری و چند شخصیته بودن بخشی از فرهنگشه و به آدمای رو راست میگن بی حجب و حیا . . . داستانی که براتون تعریف میکنم، قصه‌ی زندگی من هست، قصه ایی که میدونم بعضی جاها اشتباه هم داشتم، خوب کیه که توی زندگی اشتباه نکرده باشه؟! چونکه من هنوز تموم نشدم، آخر این قصه قراره چه اتفاقی بیفته! نمیدونم.

02
زندگی من جوریه که تاوانش در یک کشور مذهبی، سنتی و مردسالار طرد شدن از خانواده، طلاق و حتی مرگ هست. زندگی من جوری بوده و هست که تاوانش در یک کشور اسلامی سنگسار هست، من هیچ وقت دوست نداشتم ریاکار و چند چهره باشم، اما مجبور شدم که چهره های مختلفی داشته باشم. و این به نظرم سرنوشت و زندگی خیلی از زن های دیگه توی این جامعه‌ی مردسالار و سنتی بوده، هست و خواهد بود. جامعه ایی که مردهای اون دوست دارن آزاد باشن و در مقابل برای ازدواج با دختر یا زنی باشن که به قول معروف نجابت فاطمه‌ی زهرا و لوند بودن یه پورن استارو داشته باشه، زنی که روزها مثل یک خدمت کار و کارگر حرفه ایی خونه دار باشه و شب ها مثل ستاره های سکسی در رختخواب اونارو به اوج برسونه.

03
من دختری بودم که دوست داشتم مثل پسرایی که چندتا دوست دختر دارن، منم چندتا دوست پسر داشته باشم، همونجور که اونا دوست دارن یه روز با دختر تُپُلی و یه روز با دختر قلمی و یه روز با زنی که از خودشون بزرگتر هست باشن، منم مثل اونا دوست داشتم یه روز با پسر سبزه باشم، روز دیگه با پسرای بور و یه روز دیگه با پسری که از خودم کوچیکتره و روز دیگه با مردی باشم که همسن پدرم باشه. شما مردا دوست دارین بعضی وقت ها همزمان با دوتا زن سکس کنید. منم این فانتزیو داشتم و به واقعیت تبدیلش کردم و چندین بار همزمان با دو تا مرد و حتی سه تا مرد سکس کردم. (البته اعتراف می کنم سه تا زیاده روی بود و کونم آسیب دید). میدونم الان خیلیاتون از مرد تا زن از جَون تا پیر میگید: چرا اینقدر مقدمه چینی میکنی ، راحت بگو که جنده هستی. J

04
با مردا کار ندارم اونا تکلیفشون مشخصه، اونا مرد ایرانی هستن، حتی اونایی که ادعای روشنفکری و امروزی بودن دارن، حتی اون مردای ایرانی که سالها خارج بودن …همشون مرد ایرانی هستن و خوب ذهنیت مرد سالارانه دارن، (البته نه اینکه بگم مرد ایرانی بد هستا…نه، شوهرم که عاشقش هستم ایرانیه، اکبر دوست شوهرم اونم ایرانیه، آقای فرهانی نژاد مدیرم که عاشق سینه‌های خوشگلم هست، اونم ایرانیه)
اما از شما خانوما و دخترا اگر اینجا هستید سؤال میپرسم (آقا پسرا هم اگه دوس دارن جواب بدن) تا حالا فکر کردید که چرا فقط به ما خانوما میگن جنده؟ چرا به مردی که تنوع طلب هست و هر از مدت با یک زن یا دختر هست نمیگن جنده، نمیگن لاشی، نمیگن کونش میخاره، اما خانوما کافیه دو تا دوست پسر عوض کنیم یا همزمان با دوتا مرد اگر سکس داشته باشیم بهمون میگن جنده و فاحشه!

05
من به هیچکدوم از این حرف ها توجه نکردم و توجه هم نخواهم کرد و پنهانی و مخفیانه خواسته های عاطفی و جنسیمو سیراب میکنم، هم به خواسته های جنسیم میرسم و هم کارای زندگیمو هندل میکنم. من با قدرت جنسیم تونستم دکترا بگیرم، قبل از چهل سالگیم استاد دانشگاه شدم… من با مدیر مدرسم و رئیس آموزش و پرورش منطقه رابطه دارم، با هر دوتاشون، هر دوتاشونم متاهل هستن و تونستم معلم برتر منطقه باشم. من با قدرت جنسیم تونستم قسطی یه ماشین خوب بگیرم، بدون اینکه بخوام یک ریال سود پولو پرداخت کنم، نه تنها سود پرداخت نکردم که حتی داریوش دوست بردارم سه تا قسط آخر ماشینو ازم نگرفت.

06
تا قبل از ازدواج به خاطر اهمیت داشتن بکارت مجبور بودم لاپایی و با کشیدن کیر روی نانازم خودمو ارضا کنم، یکی دوباری هم اجازه دادم کیر بره توی کون خوشگلم که البته پشیمون شدم، خیلی درد داشت. (البته کونم تا قبل از ازدواج چیز دندون گیری نبودا، اما به مرور بعد از ازدواج کونم خوشگل، خوشفرم و ژله ایی شد. دوستام میگین: کونِ پرنیان همزمان میتونه دو تا کیرو قورت بده) اون موقع یعنی قبل ازدواج، هر دو طرف سنمون کم بود. هم من و هم حسن دوست پسرم نمی دونستیم درست باید چکار کنیم و بدون لوبریکانت کونم گذاشت… من کُلی درد کشیدم اونم نصفه نیمه ارضا شد… آخرشم بهش گفتم من رونامو بهم دیگه سفت فشار میدم و تو از پشت کیرتو بین دوتا رونم جلو عقب کن. اون موقع تازه شونزده سالم شده بود و اولین بار بود که آب کیر میدیدم، دو روز قبلش حسن که از خودم دو سال بزرگتر بود روز تولدم برام یه انگشتر گرفته بود. خیلی پسر خوبی بود، یه سبزه‌ی بانمک که اصالتاَ شیرازی بود. حسن همش منو میخندوند. خیلی به سختی از همدیگه جدا شدیم. تا سه ماه بعد از نامزدی با کیوان هنوز با همدیگه رابطه داشتیم، آخرشم کیوان فهمید و با حسن کتک کاری کردن، یه قیامتی شده بود اون روز. . . دیگه بعدش حسن رفت سربازی، منم یادم رفت.

07
هنوز یکی از فانتزیام اینه که با حسن سکس کنم. اونم خونه‌ی خودم، درست توی اتاق خواب و روی تختخواب خودمو شوهرم… تازگیا توی اینستاگرام پیداش کردم، دیر به دیر آنلاین میشه، شیراز زندگی میکنه، همونجا ازدواج کرده و یه دختر و پسر هم داره، زنشو هم خیلی دوست داره. اینستاگرام زنشو دیدم، دافیه برای خودش… قسم میخورم چونکه زنش شبیه منه باهاش ازدواج کرده هر کاری می کنم راضی نمیشه بیاد دیدنم، …یه روز قبل از نامزدی با کیوان بهش قول داده بودم بعد از اینکه شوهرم بکارتمو پاره کنه، همیشه توی بغل مهدی باشم، به حسن می گفتم دوست دارم تو حاملم کنی…، همه‌ی این صحبتارو موقع چت توی اینستاگرام بهش یادآوری کردم، اما جوابش نه بود، گفت اون موقع بچه بودیم، بعدشم بلاکم کرد بیشعورر فکر کنم از زنش میترسه، معلومه زنش از اینایی هست که پاش بیفته خیانت هم میکنه، حسن خرافاتیه، میگه اینکارو بکنم چوبشو میخورم و زنم بهم خیانت میکنه… من ولی بالاخره حسنو میارم زیر نانازیم و سوار کیرش میشم، کاری میکنم که بگه حاضرم زنم جنده بشه اما نانازِ پرنیارو بُکُنَم… ما خانما کافیه اراده کنیم یه مردو از راه به در کنیم و اونو به دست بیاریم، جوری اینکارو انجام میدیم که خود مردا متوجه نمیشن و پیش خودشون فکر میکنن اونا مخ مارو زدن.

08
به خاطر شهوت بالا و هوس باز بودنم خیلی زود موقعی که هفده سالگیم تموم شد و هنوز دیپلم نگرفته بودم ازدواج کردم، مامانم فهمیده بود که اگه زودتر شوهرم نده، خونه‌ی بابام بکارتمو از دست میدم، منم بهم فشار اومده بود، توی اون دوره (من یه دهه‌ی شصتی هستم) بین ما که طبقه متوسط جامعه بودیم تنها راه وارد شدن کیر به کُسِ نازنینمون فقط و فقط ازدواج بود، یادمه اون موقع اونقدر فکرم عقب مونده بود که تا یک ماه بعد از اینکه با حسن لاپایی سکس کرده بودم عذاب وجدان داشتم و همش نماز میخوندم و روزه میگرفتم که خدا منو ببخشه و تنها چیزی که عذاب وجدانمو کم میکرد این بود که حسن عشقمه و میخواد منو بگیره و اون بالاخره شوهرم میشه و اشکال نداره، یک سال قبل از ازدواج با شوهرم لاپایی حال کردم، یا بعضی وقت ها به خودم دلداری میدادم که کارم گناه نبوده، چونکه کیر داخل نانازم نرفته. خلاصه اینکه اون روزها خیلی احساس گناه داشتم و اشتباه فکر می کردم.

09
ازدواج برای من حکم آزادی از بکارتو داشت و بعد از ازدواج تونستم با هر مرد یا پسری که دوست داشتم سکس کنم. و چه هیجان و لذتی داشت که مخفیانه اینکارو می کردم، عذاب وجدان فقط برای یکی دوتا رابطه‌ی اولم بود، بعد از اون فقط لذت بود و لذت، به خصوص موقعی که شوهرم نبود و روی تخت خواب خونه‌ی خودم با مردی به غیر از شوهرم عشق بازی میکردم. اولین کسی که بعد از ازدواج باهاش سکس کردم، یکی از فامیلای پدریم بود. عقد کرده بودیم اما هنوز عروسی نگرفته بودیم و نرفته بودیم سر خونه زندگیِ خودمون. ما بدون کیوان با فامیل رفته بودیم شمال و یه ویلای بزرگ اجاره کرده بودیم. من دیگه بعد از عقد راحت می تونستم آرایش کنم، اون موقع ها مثل الان نبود که دختر 9 ساله هم آرایش میکنه، قبل از ازدواج نمیشد آدم حسابی آرایش کنه و کُسو کونشو بریزه بیرون. من بعد از عقد و خوندن صیغه‌ی محرمیت و خوابیدن با کیوان (البته بر خلاف قول و قرارهایی که بین دو خانواده بود با کیوان قبل از شب عروسی خوابیدم، که اونم داستانش طولانیه) دیگه از زندان دختر بودن آزاد شده بودم، بعدها خیلی از زنای فامیل ازم میترسیدن، میترسیدن که شوهراشون بیان طرفم، ما توی یه خانواده سنتی بودیم اما چونکه بابا جونم خیلی دوستم داشت بهم سخت نمی گرفت و من برای صحبت با مردها راحت بودم، شوهرمَم خیلی تعصبی نبود. پس حسابی آزاد شده بودم. یه پسر خاله داشتم (البته پسر خاله‌ی واقعی که نبود، از فامیل های پدریم بود) خیلی خدایی خوشگل و جیگر بود، موهای خرمایی و لخت که یه طرفی کتیرا و شونه میزد و چهارشونه. کوچیکتر که بودیم همبازی بودیم. مامانشم منو قبلا خواستگاری کرده بود. اما مامانم دوست نداشت با فامیلای بابام ازدواج کنم و برای همین محترمانه جواب رد داده بودن و گفته بودن پرنیان خیلی کوچیکه و هنوز موقع شوهر کردنش نیست. وقتی بعد از دو سال توی دور همی دیدمش خیلی خوشحال شدم، اونم خوشحال شد، اون چند روز بیشتر با اون صحبت می کردم. مامانم و مامانش فکر میکردن دیگه من شوهر کردمو مشکلی نیست، ولی خوب شهوتم زده بود بالا، یه خورده لب ساحل سر به سرش گذاشتم، گفتم چرا ازدواج نمیکنی، یه مقدار مِنو من کرد گفت تو که زنم نشدی، بهش گفتم مامانم اجازه نداد وگرنه تو که پسر خوبی هستی، خوشتیپ مهربون… خوشِش اومده بود. لب دریا خیلی صحبت کردیم و یکی دو بار هم باهاش شوخی دستی کردم، دستمو مینداختم داخل موهاش و بهم میزدم، معلوم بود خوشِش اومده، از روی شلوارش احساس کردم، کیرش داره بلند میشه، همیشه کنجکاو بودم که کیر امیر محمد چه شِکلیه؟ کوتاه، بلنده، کلفته، سر کیرش بالاییِ، کجه! چه جوریه؟!!!

10
اون موقع ها تازه موبایل اومده بود و هرجایی آنتن نمی داد، کیوان برام یه خط موبایل گرفته بود، اما اونجایی که ما بودیم آنتن نمیداد و برای صحبت کردن باید یکی دو کیلومتر میرفتیم اونطرفتر بالای یه تپه. اون شب شهوتم هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد، دوست داشتم با کیوان صحبت کنم و خودمو خالی کنم، یه خورده قربون صدقم بره که آروم بشم. به مامانم گفتم از بعد از ظهر تا الان با کیوان صحبت نکردم. دلم برای نامزدم تنگ شده، خودم روم نمیشه به امیر محمد بگم، تو بهش بگو منو تا تپه برسونه که بتونم با کیوان صحبت کنم. مامانه ساده‌ی منم رفت به امیر محمد گفت خاله جان پرنیانو تا تپه ببر میخواد با نامزدش صحبت کنه…امیرمحمد هم از خدا خواسته ، به خاطر شوخی های لب ساحل رفت ماشینشو روشن کرد (اون موقع یه پیکان یخچالی دختر کُش داشت) و رفتیم بالای تپه، توی راه بازم صحبت کردیم، دیگه حسابی یخش باز شده بود، میگفت: کیوان چه جوری دلش اومده ازت دل بکنه و تنهایی بیای مسافرت. میگفت خیلی خوشگل شدم. بالای تپه چند بار شماره‌ی کیوانو گرفتم جواب نمی داد. رفتم صندلی عقب نشستم، گفت دخترخاله مگه من راننده آژانس هستم رفتی صندلی عقب. یه لحظه به فکرم زد یه خورده شیطونی کنم، گفتم: حالا کی گفته بریم، ویلا خیلی شلوغه سر درد گرفتم بیا داخل ماشین صحبت کنیم، اومد داخل ماشین، بهش نزدیک شدم و گفتم: کیوان یه دختر عمو داره خیلی خوشگله، باید شما دوتا رو بهم وصل کنم … فکر کنم اونم شیطنتش گل کرده بود و گفت: اگر خوشگله پس اونم زنم نمیشه. بهش گفتم عه تو از کدوم خوشگل خواستگاری کردی! نکنه مهناز دختر دائیتو میگی!؟، گفت نه بابا اون که مثل میمون هست، چرا خودتو به اون راه میزنی پرنیان.
پرنیان: یعنی چی
امیر محمد: مگه تو بهم جواب رد ندادی؟!
پرنیان: مامانم جواب رد داد!!
امیر محمد: چه فرقی میکنه؟
بهش نزدیک تر شدم، خیلی نزدیک، جوری که جا خورد و خواست خودشو بکشه عقب تر، اما راه نبود، چسبیده بود به در ماشین، دستمو بردم سمت قفل در و درو قفل کردم و گفتم: خییلی فرق میکنه.
چند ثانیه بینمون سکوت برقرار شد، هوا تاریک بود، به غیر از صدای دریا هیچ صدای دیگه ایی نبود، صحبت ها و شوخی های قبل از اومدنمون به بالای تپه تأثیر خودشو گذاشته بود،. . . چند دقیقه بعد کف پاهام چسبیده بود به سقف و دستام دور گردنِ امیرمحمد حلقه شده بود، موهای لخت و بلندش ریخته بود روی صورتم و در حالی که قربون صدقم میرفت در حال تلمبه زدن توی نانازم بود، کیرش سفتِ سفت شده بود،مثل سنگ، اما خیلی طول نکشید، فکر کنم پنج دقیقه هم نشد که تمام عصاره‎ی وجودش توی کُسِ خیس و گرمَم خالی شد، شیشه های ماشین دم کرده بود، هر دو نفس نفس میزدیم، دلش نمیومد ازم جدا بشه و مدام صورتمو میبوسید، با شوخی بهش گفتم: خاک تو سرت امیر، مثل خروس زود خالی شدی، گفت فکر کنم به خاطر هیجانی بود که داشتم، نمی دونی چقدر خوشحال شدم وقتی که دیدم بدون سرخر اومدی. جا خوردم، گفتم به کی میگی سرخر؟!
امیر محمد: کیوانو میگم دیگه
هلش دادم و گفتم از روم بلند شد، تشک نیستم که راحت روم دراز کشیدی،
امیر محمد: چرا یهو ناراحت شدی پرنیان
پرنیان: دستمال کاغذی بده
سریع دستمال کاغذی و از پشت شیشه عقب ماشین بهم داد.
پرنیان: من نمیتونم به آبت دست بزنم، چندشم میشه، خودت پاک کن
و امیر محمد شروع کرد به تمیز کردن نانازَم
پرنیان : خوب تمیز کنیآ
امیر محمد: چشم پرنیان خانم
وقتی کارش تموم شد، می خواست بوسم کنه اجازه ندادم و بهش گفتم، خیلی دیر شده، لباسمو پوشیدم از ماشین رفتم بیرون، امیرمحمدم سریع لباسشو پوشید و دنبالم اومد، گفت: پرنیان چرا ناراحت شدی، منظور بدی نداشتم. . . ، بهش گفتم دنبالم نیا امیر، میخوام خصوصی با کیوان صحبت کنم. چیزی نگفت و ازم فاصله گرفت ، هرچی به کیوان زنگ میزدم جواب نمیداد، لعنت بهت کیوان کجایی چرا جواب نمیدی؟، اینو برای نامزدم اس ام اس کردم. بعدها متوجه شدم توی دورانی که عقد بودیم چندباری زیر آبی رفته، همه چیزای کیوان خوبه، مهربونه، برام خرج میکنه، بهم گیر نمیده، شکاک نیست، اما یکی از بدیاش اینه که رمانتیک نیست و دیگه اینکه سلیقش جنده پسند هست، از این جَکو جنده های خیابونی خوشِش میاد. حالا بعدا میگم چه جوری متوجه شدم. اون شب دوست داشتم کیوان بهم جواب میداد، نمیدونم اون شب هم با جنده های خیابونی بوده یا نه!

11
کجای داستان بودم؟ آها،…اولین سکس های بعد از ازدواج و عذاب وجدان به خاطر خیانت… خوشبختانه وقتی متوجه شدم شوهرم یکی دوبار زیرآبی رفته، وجدانم خیلی از گذشته راحت تر شد و دیگه از نگاه کردن به چشم های شوهرم خجالت نمی کشیدم و الانم خجالت نمی کشم، حتی به اوج شهوت میرسم وقتی که با شوهرم روی تخت خواب سکس می کنم و توی ذهنم مرور میکنم چندساعت قبل روی همین تخت یه کیر دیگه مشغول ماساژ دادن کُسم بوده. دروغ چرا؟! حتی اگر کیوان بهم خیانت نمیکرد، من خیانت می کردم، با توجه به دانشگاه رفتن، تغییرات فکری و به روز شدنم و به خصوص شاغل شدن، بازم همین کارها و همین سبک زندگی رو ادامه میدادم، من الان برعکس گذشته ناراحتیم اینه که چرا اون موقع ها خودمو به خاطر سکس با دیگران سرزنش میکردم و خندم میگیره از اینکه کار خودمو بد میدونستم.

12
من به جرأت میتونم بگم یکی از خوشگل ترین کُس های جهانو لای پام دارم، صورتی رنگ، قربون خدا برم که کُسَم کَج و سیاه نیست، نانازَم خوش فرمه با لبه هایی که وقتی تحریک میشن، شبیه گل رز صورتی میشه، خوش بو و آب دار، کمی هم برجسته و پُف کرده، نرم و خوردنی، هم خوردنی و هم کَردنی، جوری که وقتی شلوار چسبون میپوشم کامل تُپُلیه کُسم از دو متری معلومه… چشمای خُماری دارم، یه دوست پسر دارم از خودم پنج سال کوچیکتره، موقعی که بغلم میکنه و باهام در حال معاشقه و لب بازی هست میگه پرنیان توی چشمات شراب ریختن، همیشه چشمات مست و مَلَنگه، همیشه شبیه اینایی حرف میزنی که مست شدن. میگه شبی که نطفتو زدن، توی اسپرمای بابات ویسکی بوده، . . . چشمای کشیده و گربه ایی دارم، صورتم کشیده و گردنم نه بلند و نه کوتاه هست، کمرم باریکه، بعضی وقتا هم اگر یه مقدار وزنم بره بالا چاقی شکمم معلوم نمیشه، چونکه کونم پهن و ژله ایی هست. من که خودم از پشت ندیدم چه جوریه ولی به قول معروف هرکی کرده راضی بوده J موهام بلنده و تا انتهای انحنای کمر میرسه. از مش کردن یک دست موهام خوشم نمیاد، آدم شبیه پیرزنا میشه، اما هایلایتو دوست دارم و همیشه به آرایشگرم میگم توی موهام چندتا هایلات سکسی بندازه. دقیقاً همینجوری بهش میگم. اسم آرایشگرم بهاره هست، همینکه منو میبینه با خنده میگه: هایلات سکسی میخوای؟! خیلی دوسِش دارم، چند بار رفتم خونش، یه دوست پسر داره، اسمش نصیر هست، از اون بُکنا، قبل از سکس قرص میخوره، فکر کنم یه بارم جق میزنه، باور نمی کنین یه بار منو بهارو یک ساعت از کُسو کون کرد… ما خسته شدیم اما اون پدر سگ کیرش نمی خوابید، از کونِ بهار در میاورد فرو میکرد توی نانازهِ من، پنج دقیقه تلمبه میزد بعد میکرد توی کُسِ بهار، دوباره از کُسِ بهار در میاورد میذاشت لای پستونای من، یعنی تمام سوراخای منو بهارو آباد کرد، …کوفتش بشه بهار، …بهار بر خلاف من که قد بلند و سبزه هستم یه دختر سفید ریزه میزه‌ی تو بغلی هست با یه صورت خوشگل و گرد، شبیه سلنا گومز.

13
لوندی و دلبری توی ژن و خونمه، علاوه بر اون تجربه های رمانتیک و سکسی هست بهم یاد داده چه جوری برای شوهرم همچنان جذاب باشم و براش تکراری نشم. شوهرم همه جوره برام خرج میکنه، جوری توی رختخواب باهاش سکس میکنم که به نفس نفس میفته و میگه : عزیزم اسمشه که من دارم میکنمت اما این تویی که منو میکنی و شیرمو میکشی، اینو یکی دو نفر دیگه از دوست پسرامَم گفتن. مثلا یه بار یکیشون دقیقا همین حرفو بهم زد، موقعی که برای بار دوم و توی حموم خونه‌ی یکی از دوستای مشترک من و مدیر مدرسمون (فراهانی نژاد) داشتیم سکس میکردیم بهم گفت: پرنیان جون اسمشه که من دارم میکنم اما این تویی که میکنی عسل خانوم، درست همون جمله‌ایی که چند شب قبل کیوان بهم گفته بود. همونجوری که زیر دوش آب گرم دستمو زده بودم به دیوار، کمرمو حسابی داده بودم عقب و داشتم کمرمو قر میدادم تا بیشتر از کیری که توی نانازم جلو عقب میشد لذت ببرم با ناز بهش گفتم: آقای فراهانی نژاااد، شوهرَمَم مثل شما همین نظرو داره میگه من میکنمش نه او…ن و رضوان (همون آقای روحانی نژاد مدیر مدرسمون که چندسالی از خودم کوچیکتر هست) مثل اینکه با شنیدن این حرف بیشتر تحریک شد، قشنگ نبض زدن کیرشو توی کُسم متوجه شدم (از اون ترکای کیر کلفت هستا) با فشار بیشتری کیرشو توی کُسم فشار داد و در حالی که همزمان جفت سینه های تُپُلمو فشار میداد تمام آب کیرشو توی کُسم خالی کرد. صدای آخ و اوخ هردوتامون بلندتر شده بود؛ زیر گوشم گفت: خوش به حال منو شوهرت که تو ترتیبمونو میدی. بهش گفتم: رضوآآن چرا ریختی توی نانازم؟! و اون در حالی که لاله‌ی گوشمو میمکید و با دستش نانازمو ماساژ میداد، آروم گفت: خانم علیپور جلوی همکارا یه وقت صدام نزنی رضوان آبروی جفتمون بره . . . و هر دوتا خندیدیم، برگشتم لباشو بوسیدم، من از این لبای مردونه‌ی کلفت و گوشتی خوشم میاد، لباشو مکیدم و گفتم: “به روی چشم رئیس جان، خیالتون راحت”. … فرهانی نژاد هم گفت: “آفرین به تو دختر خوب” و همدیگرو نوازش میکردیم، در حالی که زیر دوش آب از بارش آب گرم که روی پوستم سُر می خورد و پائین میرفت لذت میبردم. اون لحظه دوست داشتم که ای کاش کیوان افکار سُنتیشو کنار می گذاشت و راضی میشد درحالی که فرهانی نژاد از عقب داره توی کُسَم تلمبه میزنه کیر همسرمو به دهن بگیرم و براش ساک بزنم. اعتراف می کنم که همیشه با خوندن داستان و فانتزی هایی که یه زوج با نفر سوم تریسام میکنن، حسرت میخورم که ای کاش منم میتونستم این نوع سکسو تجربه کنم، شوهرم غیرت نداره، اما در اون حدی که من دوست دارم بی غیرت نیست. در همین حد که با مردا لاس بزنم، دلبری کنم، لنگو پاچمو بهشون نشون بدم یا مثلا برای اینکه کارامو راه بندازم سرو سینه بهشون نشون بدم رضایت میده، رضایت که نه، منتها هیچ وقت چیزی بهم نگفته، نه در کلام و نه در رفتار هیچ وقت بهم کاری نداشته و نداره، هیچ وقت توی این زمینه ها باهام صحبت نکرده، اما کیوان در این حد ذهنش پیشرفته نیست که اجازه بده با مردای دیگه سکس کنم یا مثلا سه نفره سکس کنیم . منم که عاشقشم می دونم حتی پیشنهادشم باعث میشه همسرم ناراحت بشه، غصه بخوره و فکرش مشغول بشه و من نمیخوام این اتفاق بیفته. من عاشق همسرم هستم.

14
من با مردای زیادی بودم و هستم، حتی دو نفر دیگه رو خیلی دوست دارم، اما هیچکدوم برام کیوان نیستن، هرکی جای خودش؛ اول از همه کیوانو دوست دارم، بعدا پسرخاله‌ی همسرم محمّد و تازگیا هم دوسالی میشه که یه رابطه‌ی خیلی خوب، عاطفی، سکسی و حتی کمی عاشقانه با استادم دارم، که با کمک اون تونستم مدرک دکترا بگیرم و به عنوان استاد دانشگاه الان با ایشون همکار هم شدم و خیلی خوب درکم می کنه، اگر کمک های اون نبود من نمیتونستم مدرک بگیرم. اونقدر دوسش دارم که حتی یه مدت رابطم با کیوان سرد شده بود. دوست داشتم شوهرم یه آدم با سواد و با نفوذ مثل دکتر گوهرچی باشه. اصلا همینکه شوهر آدم دکتر باشه خیلی کلاس داره، عشق و عاشقی یه مدت هست و بعدشم تموم میشه. اما همون استاد گوهرچی که خودشم متأهل هست بهم یاد داد که میتونم همزمان هم با اون باشم و هم رابطه‌ی زناشوئیم بهم نخوره… من از استاد گوهرچی خیلی چیزا یاد گرفتم و دوست دارم در آینده براتون تعریف کنم که چه جوری رابطه‌ی استاد شاگردی ما به رفت و آمد خانوادگی و در نهایت به یک رابطه‌ی عاشقانه و سکسی تبدیل شد.

15
دوست دارم بعدا درباره‌ی محمّد هم براتون تعریف کنم، توی این سالها اون تنها شخصیه که واقعاً عاشقم شده و منو میپرسته، یک سال با هم دیگه رابطه‌ی رمانتیک و سکی داشتیم، اما سالهاست که دیگه اجازه ندادم بهم دست بزنه و بهش گفتم فقط فامیل هستیم، اما هنوز هرکاری که بتونه برام انجام میده، بگم برام بمیر حاضره بمیره، تمام پروژه های کاریمو میدم اون بنویسه، هنوزم وقتی صحبت میشه میگه دوستم دارمه و عاشقمه. محمّد آدم روشنفکریه، دانشگاهی نیست، اما در حد یه استاد دانشگاه دانش و معلومات داره، اما همین آدمِ مثلا روشنفکر وقتی بحث درباره‌ی من باشه ناگهان به یک مرد غیرتی تبدیل میشه، سال ها قبل از این اخلاقش و تعصبش خیلی خوشم میومد، کیف میکردم وقتی می دیدم بر خلاف پسر خالش کیوان روی من تعصب داره و اگر یه مرد بیاد طرفم ناراحت میشه و حساسیت نشون میده، این نشون میداد که من خیلی براش اهمیت دارم، خیلی هم مهربون و خوش اخلاق بود. اما وقتی که رفتم دانشگاه و با دوستان جدید و اندیشه های به روز آشنا شدم، (به خصوص بعد از آشنایی با دکتر گوهرچی و البته دوستی با بهاره) افکارم به مرور تغییر کرد و متوجه شدم این انحصار طلبی و خودخواهیِ مردا هست. این اخلاق ها تعصب و ناموس پرستی یا عاشقی نیست. به قول بهاره آدم اگر واقعا عاشق یکی باشه نباید اونو محدود کنه یا بهش مشکوک بشه.

16
محمّد در سکس خیلی حرفه ایی بود، از این مردایی نیست که در سکس فقط به فکر خودشون هستن، یک ساعت تموم کُسمو میخورد و میلیسید، با دقت و حوصله دورتادور نافم زبون میکشید، ماساژم میداد و موقعی نانازمو فتح میکرد که خودم به التماس می افتادم و مثل مار به خودم می پیچیدم، بدون اجازه کیرشو به نانازم نزدیک نمی کرد، گفتم که عاشقمه و رضایت من تنها هدفش بود و هست، (رضایت مشتری خیلی براش مهمهJ) فقط موقعی که میگفتم محمّد، جونه پرنیا دیگه بوسیدن و لیسیدن بسه الان کیرتو میخوام، تازه اون موقع بود که کیرشو با حوصله و آرامش میفرستاد توی بهشت مرطوب و بارونی لای رونای خوش فرم و گوشتیم. در حالی که عاشقانه نگاهم میکرد و قربون صدقم میرفتو چشمامو میبوسید شروع میکرد به تلمبه زدن. . . ، آخ به خدا همین الان که دارم مینویسم خیس شدم، ایکاش میشد دوباره سکس های منو محمّد شروع بشه، اما به خودم قول دادم که اجازه ندم بهم نزدیک بشه، آدم انحصار طلبی هست اگر بهش رو بدم حتی میلش هست که حتی با شوهرم حرف نزنم. شوهرم کیوان پسرخالشه، خیلی هم با همدیگه دوست هستن (یعنی بودن)، اما خوب به خاطر من به پسرخالش خیانت کرد… یه بار بهش گفتم شوهرم بهم گیر نمیده، تو چیکاره ایی که ازم میپرسی چرا با استادت اینقدر گرم میگیری؟ (اگر بدونه با استادم سکس دارم که سکته میکنه J) بیشعور بهم جواب داد شوهرت سیب زمینی پشندیه!!! بهش گفتم آره تو راست میگی اگر سیب زمینی نبود که نمیذاشت تو اینقدر بهم نزدیک بشی… ولی خوب من هنوز یه کوچولو دوسِش دارم، اگر یه روز ببینم خودشو درست کرده و جنتلمن شده دوباره اجازه میدم بیاد لای پام و نانازمو بخوره، خدائیش قدر کُسُ کونمو خیلی میدونست و میذاشت روی تخمِ چشمِش. اون موقع بر خلاف الان که دیگه سنش رفته بالا و موهاش ریخته خیلی خوش تیپ و جذاب بود، (خودش میگه از عشق من پیر شد، …به نظرتون راست میگه؟!!)

17
محمّد پسر زبون باز و کولی بود، اطلاعات و معلومات فوق العاده ایی داره، توی هر جمع که بودیم کنترل جمع رو با صحبت هاش به دست می گرفت، قدرت خارق العاده ایی در بیان داره و من عاشق مردهایی هستم که با قدرت کلام و بیان درست و قوی کنترل گروه و جمع رو به دست میگیرن، دقیقا استاد گوهرچی هم اینجوریه، از همه‌ی اساتید دانشگاه بیان بهتری داره، با یه صدای مردونه و موهای لخت جوگندمی و بلند. یادمه بعد از دو ماه بالاخره تونستم مخشو بزنم، توی اتاق کارش بود، پشت میز کارش نبود و روی مبل سه نفره‌ی پذیرایی اتاق کارش نشسته بود، سرمو گذاشتم روی پاهای استاد، سرشو آورد پائین و صورتشو به صورتم مالید، صورتشو اصلاح کرده بود و من از زبری صورت مردونش لذت بردم، بعدش لبامون مثل آهن ربا به همدیگه جذب و قفل شدن، زبونمو داخل دهنش میچرخوندم، نفس گرم و مردونش داشت آتیشم میزد. لبامو میخورد و می گفت: دختر تو با من چکار کردی، این همه سال هیچ دختری نتونست فریبم بده، تو با من چکار کردی؟!، و من همونجور که سرم روی پاش بود، دستمو دور گردنش حلقه کردم، اونو بیشتر به سمت خودم کشیدم، آه کشیدم و احساس غرور می کردم که تونسته بودم استاد جنتلمن دانشگاه رو شکار کنم، جوری شکارش کرده بودم که روی صورتم به نفس نفس زدن افتاده بود و سفت شدن کیرشو زیر سرم حس میکردم، استادمو عشقمو با دستم که دور گردنش انداخته بودم به خودم فشار میدادم و این باعث میشد فشار سرم روی کیرش بیشتر بشه. اونم با چهل و هفت سال سن مثل یه پسر بچه‌ی هَول و کُس ندیده کونشو میچرخوند تا کیرش بیشتر زیر سرم لذت ببره. کمی سرمو به سمت زانوهاش عقب کشیدم تا بتونم زیپ شلوارشو باز کنم، کیرش کمی سیاه بود، کلفت و داغ، …نمیتونستم صبر کنم، تمام کیرشو کردم توی دهنم و شروع کردم به ساک زدن. نفسش افتاد توی سینش با اون صدای مردونَش آه می کشیو به اسم فامیل صدام زد و آروم گفت: خانم علیپور جان مرسی، همزمان که داشتم از خوردن کیر لذت میبردم، خندم گرفت، با همون حالت خمار حرف زدنم که هر مردی رو از پا در میاره بهش گفت بهم بگو پرنیان، دکتر دوست دارم پرنیان صدام بزنی، بهم لبخند زد، اینبار خودش کیرشو هدایت کرد داخل دهنم و گفت: دوست دارم پرنیان جان.

18
گفتم: “پرنیان دوست دارم” یاد یه خاطره‌ی دیگه افتادم، سال قبل عید موقعی که رفته بودیم شهرستان مسافرت با نوه‌ی عمویِ شوهرم آشنا شدم، خیلی از خودم کوچیک تر بود، فکر کنم ده سال یا شایدم بیشتر از خودم کوچیکتر هست، قد بلند چهارشونه و چشم رنگی، کشتی گیر حرفه ایی در سطح استان محل زندگیشون هست. اسمش مهدی هست، اما چونکه سید هست، همه بهش میگن سید. خیلی زود بهم جذب شد، یه پسر بچه‌ی بیست یا نهایتاً بیست و یک ساله، تقریبا تو همین محدوه‌ی سنی. صدام میزد زن داداش. بهش گفتم دوست دارم بهم بگی پرنیان. گفت چشم پرنیان خانم، آروم یه جوری که مثلا میخوام یه چیزی رو فقط به تو بگم، صورتمو بردم جلوتر و در حالی که چشمامو خمار کرده بودم بهش گفتم، فقط بگو پرنیان…، باشه عشقم. … !!! با کمی دستپاچگی در حالی که بهم زل زده بود، سرشو به نشانه‌ی موافقت تکون داد و گفت: چشم پرنیان خا… حرفشو خورد و گفت چشم پرنیان …فقط پرنیای خالی… و در حالی که لبخند میزدم با صدای آروم بهش گفتم: آفرین پسر خووب.
عاشق بدن عضلانیش شده بودم، …مثل یک کوه ماهیچه و عضله بود، خودمو زیرش تصور میکردم که مثل یک خر وحشی که رم کرده کیرشو تا خایه هاش فرو کرده توی کوسم و داره تلمبه میزنه… راستی میدونستید که بیشتر خانم ها فانتزی سکس خشن دارن؟. نه اینکه فکر کنید همیشه دوست داریم وحشیانه کار کنیدا، نه …نه… فقط بعضی وقت ها، شاید سالی یک یا دوبار، اونم با آدمی که مطمئن باشیم نمیخواد واقعی بهمون آسیب برسونه. یه سکس خشن در حد تجاوز. مطمئن بودم که مهدی از اون مردایی هست که توی سکس فقط به فکر خودش هست، از این مردایی که دوست دارن مثل خر وحشیانه بیفتن روی کُس و با محکم تلمبه زدن قدرتشونو ثابت کنن…

19
مهدی رام و اسیرم شده بود، توی واتس آپ، تلگرام، اینستا همش برام دم تکون میداد، منم تا اونجایی که میتونستم تحریکش می کردم، براش می نوشتم دوست دارم با اون دستای مردونت حسابی ماساژم بدی … یا اینکه میگفتم: مهدی جون، عشقم کی قراره مثل سگ گاز گازیم کُنی، دیوونه میشد و همینجوری برام استیکرای عاشقانه میفرستاد. بالاخره چند ماه بعد همون شهرستان توی یه فرصت که شوهرم نبود مهدی یا همون سیدو کشوندم روی خودم، آخ …آخ … چقدر سنگین بود، چقدر بدنش سفت و عضله ایی بود، چقدر مُحکم تلمبه می زد، چقدر سینه هامو گاز گرفت…یه دستی در حالی که دستمو دور گردنش قلاب کرده بودم و کیرش تو نانازَم بود از زمین بلندم میکرد. یه دستش زیر کونم تکیه گاه شده بود، من با دست و پاهام بهش چسبیده بودم… دستش اونقدر بزرگ و مردونه بود که مثل صندلی روی دستش نشسته بودم. همونجوری در حالی که دستش زیر کونم بود منو تکیه داده بود به رختخواب های گوشه اتاق و محکم توی کُسم تلمبه میزد…به نفس نفس افتاده بودم، اونقدر داشتم لذت میبردم که صدام افتاده بود توی سینم و نمیتونستم داد بزنم… از خودم کوچیکتر بود یه پسر بچه‌ی ساده دل شهرستانی که خیلی هم مغرور بود. کیف میکرد که داره یه زن شهریو میکنه، هی می گفت دوسِت دارم پرنیان خانم و من میبوسیدمش و میگفتم بگو پرنیان عشقم…عششقم قربونت برم، من پرنیانِ تو ام… من یه زن تحصیل کرده، دانشگاهی با اون افکار مدرن و به روز مثل یه هرزه داشتم قربون صدقه‌ی یه بچه دهاتی میرفتم و با جونو دل بهش کُس میدادم. وقتی کیرش با ضربه و تا خایه می رفت داخل بدنم دهنم از هیجان باز میشد و چشام چَرخ چَرخ میزد، به معنای واقعی کلمه روی کیر مهدی به اوجِ ارگاسم رسیده بودم و داشتم پرواز می کردم. ای کاش مردای شهری مثلا استادم یا کیوان در کنار جنتلمن بودن میتونستن مثل مهدی منو بُکُنَن. (نمیدونم چرا توی دنیا هیچ چیز کامل نیست؟! L ). آخرش موقعی که داشتم کیرشو میخوردم، درست موقعی که داشت آبش میومد همونجور که زوزه می کشید گفت: عاشقتم پرنیا خانو… نزاشتم جملش کامل بشه، صورتمو کشیدم عقب، در حالیکه تخماشو توی دستم محکم فشار میدادم گفتم: خانومشو دوست ندارم بگی و همزمان اون یکی دستمو حلقه کردم دور کیر سفیدش، کلاهک کیرش اندازه موشک فضایی بزرگ شده بود، نتونست دیگه خودش کنترل کنه، با آهو ناله گفت: غلط کردم پرنیان خانوم …خندم گرفته بود هنوزم داشت می گفت پرنیان خانوم و همون موقع در حالی که جملش تموم نشده بود، تمام آبش با ضرب پاشید توی صورتم…تخم سگ خیلی آبش زیاد بود، چشم سمت راستم کامل بسته شد. زبونمو کشیدم دور تا دور لبم، آبش مثل فِرِنی غلیظ و خوشمزه بود.

20
بعدا اخلاق مهدی خیلی تغییر کرد، روش خیلی زیاد شد، پُر رو شده بود، شاید فهمیده بود چقدر عاشق کُس کردَنِش شدم، نمیدونم چرا مردها بعد از اینکه یه زنو از کُس و کون می کنن، اعتمادشون میچسبه به سقف، بچه دهاتی که تا دیروز موقع صحبت کردن با من سرشو بالا نمی آورد، فقط به این خاطر که دوبار نانازمو کرده بود و یه بارم اشتباه کردم بهش کون دادم، دیگه راحت روش توی روم باز شده بود و هی منو دست مینداخت، توی جمع مسخرم میکرد، یه جوری برخورد می کرد که انگار من جنده هستم، خیلی خودشو بالا گرفته بود… می گفت می بینی چقدر من جذابم. همه ی زنا و دخترایی که از تهران میان، از خداشونه که با من بخوابن، قسم میخورم که مثل سگ دروغ می گفت، فقط منه احمق بودم که باهاش خوابیدم، اونم نه به خاطر کیرش که خیلی هم کیر نبود، بلکه به خاطر بدَن و چشم رنگی بودنش (تُخمه سگ شبیه کشتی گیرها و قهرمان های زیبایی اندام روسی بود) هیچکدوم از مردها و پسرهایی که باهاشون بودم عضله، قدرت جسمی و زورِ بازوی سید مهدیو نداشتن، کسایی بودن که بدن سازی کار میکردن و بدن عضله ایی داشتن، مثل اکبر دوست شوهرم، اما سید مهدی قوی بود، هم کشتی کار بود و هم از بچگی توی مزرعه کار کرده بود، خوی خصلت وحشیانه ایی داشت و من به عنوان تفریح دوست داشتم و دوست دارم که بعضی وقت ها یکی مثل سید نانازمو فشار بده. شیرمو بکشه، امیدوارم درکم کنید. زن شهوتی و هوسی بودن درد و سرهای خودشو داره. یه جوری میشه که خیلیا فکر میکنن جنده هستیم. خوب گناه زنی که به کیر و سکس خیلی نیاز داره و زود به زود گشنش میشه و دلش برای یه سکس خوب رمانتیک و کامل ضعف میره چیه؟!

فکر کنم برای شروع زیاد صحبت کردم و مقدمه‌ی خیلی طولانیی شد. دوست دارم قسمت بعدی درباره‌ی دوستیم با شوهرم براتون بگم، یا نه …خاطراتمو بدون ترتیب و نظم زمانی تعریف کنم. دوست دارم، دفعه‌ی دیگه از رابطم با استادم براتون بگم…البته اگر موافق باشید، اگر نه که هیچی دیگه مزاحمتون نمیشم.
مراقب مهربونیاتون باشین
…بای
.

نوشته: PhiloSex

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18