رفتن به مطلب

داستان سکس با زن داداش خیس


chochol

ارسال‌های توصیه شده

     زن داداش × داستان زن داداش × سکس زن داداش ×

آخر شبی با هانیه

سلام این خاطره مربوط میشه به یکی از دوستای خیلی صمیمیم که از زبان ایشون نقل میشه ، نسخه نهایی رو مطالعه کردن و جز به جزء ش رو تایید کردن. خب بریم سراغش لازم به ذکره که به درخواست ایشون اسامی کاملا تغییر کرده .
داشتم از پیش مطب دکتر برمیگشتم برم سمت مترو میرداماد و تو این فکر بودم که داروهایی که دکتر داده رو بگیرم یا نه اصلا تاثیری داره؟ ی مدت به صورت خودسر مکمل مصرف کردم برای ریزش موهام و خداییش هم بی تاثیر نبود ولی خب معجزه که نمیکنه اون روز با این که خسته بودم فاز پیاده روی برداشته بودم داشتم تو بلوار به سمت مترو قدم میزدم و موزیک گوش میدادم رسیدم ورودی مترو گفتم ای بابا کی میخواد تو این شلوغی سوار مترو بشه که گوشیم زنگ خورد داداشم بود سلام چطوری داداش خوبی سلامتی چه خبر؟ زنگ زدم خونه نبودی دکتر رفته بودی؟ گفتم اره برای این ریزش کوفتی رفتم ی نسخه نوشته حالا ببینم چی میشه.
پس حسابی خسته ای اره؟ گفتم نه چطور چیزی شده؟ گفت راه دستت هست بیای اینجا؟
اونجا؟ خیر باشه چه خبره؟
سیستم خونه بهم ریخته کار نمیکنه درست.
اااااا یعنی چی درست کار نمیکنه؟ یعنی ویندوز نمیاد بالا؟ روشن نمیشه؟ هنگ میکنه؟ دقیقا مشکلش چیه شاید خودتون بتونید حلش کنید. حقیقتش اصلا حوصله اونجا رفتن رو نداشتم خسته بودم ی مقداری فقط میخواستم برم خونه. گفت بیا گوشی با هانیه.
-سلام چطوری مهندس خسته نباشی!!!
سلام چطوری زن داداش خوبی سلامتی؟ (هر وقت بهش میگفتم زن داداش کلی کیف میکرد)
-مرررسی تو خوبی سلامتی ببخشید مزاحم شدیم.
نه بابا این چه حرفیه جانم چی شده؟
-ببین این هم خیلی کند شده چند وقته میخوام بهت بگم روم نمیشه هم بی خود ریست میشه ، آفیس میرم کلا ارور میده. نرم افزارهای ادوبی که فاجعه س تا فردا هم باید این فایل رو آماده کنم .
داداشم بهش اجازه نمیداد بره سرکار و هانیه هم ی وقتایی تو خونه کار طراحی انجام می داد از طراحی لوگو بگیر تا جلد کتاب و بروشور و بنر …
دیدم چاره ای نیست قبول کردم اونم کلی تشکر کرد گوشی رو داد داداشم
-سی دی هات همرات هست درست کنی سیستم رو؟
داداش کی دیگه سی دی اینور اونور میبره ویندوز اگر بخواهد تو فلشم هست با ی سری نرم افزار ، چیز دیگه هم خواستیم دانلود میکنیم . باشه دمت گرم بیا منتظریم.

اههههه چرا قبول کردی؟ چرا امشب؟ به خودم هی غر میزدم خیلی کلافه بودم. از اداره مستقیم اومده بودم دکتر و کلی تو مترو سرپا وایساده بودم و تو مطب هم ی مقداری معطل شدم اصلا قصد دکتر رفتن نداشتم از بس خانواده گفتن بابا برو شاید ریشه ریزش پیدا شد و قطع شد. همه چی داشت اذیتم میکرد اون لحظه و به بیشتر کلافه شدنم کمک میکرد نصف بیشترش هم این شورت کوفتی بود که امروز پوشیده بودم لعنت بهت اه. این کلافگی من بی دلیل نبود و فقط به شورت تنگ و شلوغی مترو خلاصه نمیشد.شب قبلش از 3 بیدار شده بودم و و خوابم نبرده بود و همش تو رختخواب این ور اون ور میشدم ، معمولا 7 بیدار میشدم ی چیزی میخوردم میرفتم سرکار ، اون روز 6 بیدار شدم و رفتم یه دوش گرفتم دیدم پشمام بلند شده ی دستی هم به روی اون کشیدم و از تمیزی و خوشگلی لذت بردم ی جق مشتی هم زدم و سعی کردم روز خوبی رو داشته باشم و تو اداره موفق بودم و با این که بی خواب بودم ولی پر انرژی بودم اما دیگه ساعت حدود 7 بود و توان نداشتم تو شلوغی مترو یکی دوبار دستم رو کردم تو جیبم و سعی کردم این شورت کوفتی رو بدم پایین تر پدرم رو درآورده بود. کاش میرفتم خونه ی شورت دیگه میپوشیدم بعد میرفتم خونه داداش باز به خودم میگفتم نه برو ی دستی به سر و روی ویندوز بکش و سریع برو خونه
به این امید رفتم اونجا و زنگ رو زدم و رفتم بالا سلام علیک کردم به هر سه نفر و داداشم گفت بشین یه چایی بخور گفتم قربونت گرمه اگر میشه ی لیوان اب بیاری ممنون میشم . هانیه سریع ی شربت درست کرد اورد و رها برادرزادم باهام هی حرف میزد داداشم میگفت بابا عمو خسته س بزار از راه برسه بعد شروع کن ، با این که خسته بودم گفتم اشکالی نداره ، خب عمو تعریف کن امروز رفتی مهد؟ چطور بود. یکمی شیرین زبونی کرد برام و داداشم گفت برو ی آب بزن سر و صورتت سرحال بشی ، سر و صورتم و شستم و مستقیم رفتم پای سیستم ببینم چشه. اونا هم خب طبیعتا اومدن پیش من دیدن نه من اصلا حرف نمیزنم و فقط میخوام کار رو بکنم دونه دونه رفتن فقط موند این وروجک منم دیگه بی حوصله جواب میدادم. چون میدونستم این سیستم با خالی کردن تمپ و حذف ی سری برنامه اضافی و کرک برنامه ها درست نمیشه باید ویندوز عوض کنم.
صدا زدم هانیه ی لحظه بیا . هم سن بودیم و چند ماهی از من کوچیکتر بود اصلا عادت نداشتم زن داداش صداش کنم. اومد گفت جان مهندس ، گفتم کوووفت زودتر میگفتی میومدم امشب که خستم و بی حال وقت گیر اوردی گفت ببخشید منتظر بودم ی روز با مامان اینا میای بگم درست کنی. گفتم ببین این ویندوزش باید عوض بشه گفت یا خدااا ، گفتم یا خدا نداره یکمی زمان میبره نهایت شب بشین پای طرحت انجامش بده من تا 11 این رو بهت تحویل میدم.ساعت حدود 9 شده بود. داداشم گفت خب پس امشب موندی هستی. گفتم نه بابا باید برم خونه خستم دیشبم نخوابیدم گفت تو بیابون ک نیستی همینجا میخوابی امشب رو فردا هم اگر خواستی بری سرکار میرسونمت تا مترو. (پنجشنبه ها شیفتی بودم)
به ناچار قبول کردم گفت خانم به مسعود ی حوله و ی تیشرت و شلوار راحتی بده ، پاشو ی دوش بگیر سرحال بشی تا موقع هم هانیه شام رو درست کرده ، فکر بدی نبود رفتم ی دوش پنج دقیقه ای گرفتم و دوباره اون شورت کوفتی رو پوشیدم ولی از لباسای بیرون راحت شده بودم و حس خوبی داشت خصوصا شلواری ک بهم داد خیلی نرم بود. دوباره نشستم پای سیستم و فایل های درایو سی رو خالی کردم و ی سری فایل که هانیه هی میگفت پاک نشه رو اکسترنالی که بهم داده بود ریختم. کاره دیگه یهو میپرید چی؟ شما بگو ی درصد ، داداشم گفت هر وقت میگی شام رو بیاریم ، گفتم بزار فایل هارو کپی کنم ، زدم فایل ها تو هارد کپی بشن. دیدم ی سری عکس هم تو هارد هست کنجکاو شدم ولی خب باز نکردم پوشه ش رو فقط تو پیش نمایشش هانیه با لباس مجلسی بود. گفتم زشته باز نکن حاجی. رفتم شام رو خوردم و حدود 11 بود فلش ویندوز رو وصل کردم که شروع کنم کارو داداشم اومد گفت ببخشید اسیر شدی گفتم نه بابا این چه حرفیه شما برو راحت باش. نیم ساعتی گذشت داداشم اومد گفت ببخشید من برم بخوابم کاری داشتی هانیه هست. گفتم ویندوز نصب شده بهش بگو بیاد ببینم چیا میخواد. گفت خانم بیا اینجا. شبت بخیر . شب توام بخیر . فردا میری سرکار صدات کنم؟ گفتم نه صبح بیدار بشم میرم خونه دمت گرم.
هانیه اومد نشست تو تایمی که میگفت فلان چیز رو میخوام این رو میخام اون رو میخوام و داشتم بهش ی سری چیزا رو توضیح میدادم یکی دوبار شورت رو جابجا کردم اونم خب کور نیست آخر سر گفت چته با خودت درگیری؟ گفتم هیچی گفت عرق سوز شدی؟ گفتم نه بابا. گفت جاییت درد میکنه برای همین رفتی دکتر ؟ گفتم نه گیر نده گفت اااا بگو ببینم گفتم هیچی بابا شورت خریدم تنگه زد زیر خنده گفت دیووونه خب بزار ی شورت داداشت رو بیارم بپوش راحت گفتم نه نه نمیخوام مرسی گفت خب اینجوری نمیشه که فکنم شورت نو هم باشه گفتم نه نمیخوام. گفت خب اصلا درش بیار چ کاریه تو عذاب باشی تا صبح!!! یکمی من من کردم.گفتم نه شلوار کثیف میشه گفت فدای سرت میشورم و در نهایت قبول کردم ، گفت در بیار بزار حمام بشورم برات گفتم نه بابا. ی کیسه بیار برام. گفت باشه هرجور میدونی ، ی فریزر اورد شورت رو دراوردم و انداختم اونجا و فقط شلوار داداشم رو پوشیدم اخیییییییش راحت شدم چه حس خوبی داشت. عجب شلوار نرمی. انگار دنیارو بهم دادن. زن داداشم نبود تو اتاق از اینکه با شلوارم فقط حس خوبی داشتم و یکمی هم تحریک شده بودم به سرم زد عکسای هارد رو ببینم . هارد رو وصل کردم و سریع پوشه رو باز کردم. چندتا عکس اول رو باز کردم انگار مراسم یا عروسی بود ی لباس مجلسی تنش بود که ی چاک از بالای رون داشت تا پایین و پاهاش از رون مشخص بود ، مثل بقیه داستان سکسی ها نمیام بگم زن داداشم شاه کص فامیله کون قلمبه داره ، نه هیکلش معمولی بود شکم نداشت اونقدری و چهره ش هم قابل قبول بود ، با اون آرایش و اون لباس خوشگل شده بود و سکسی. 7 8 تا عکس بود دیده بودم که دیدم داره با ی سینی میاد. نشست رو صندلی کنارم و گفت خوب راحت شدی؟ گفتم اره مرسی سعی میکردم کیرم که ی مقداری سیخ شده بود رو مخفی کنم. اونم درحالی که حرف میزد میوه پوست میکند و منم نرم افزار نصب میکردم. یکمی حس سکسی داشتم بهش پاهاشو ندیده بودم تاحالا از این ورم شورت پام نبود و کمی راست کرده بودم. دستم رو شلوارم بود هی میگفت میوه بخور بردار منم میگفتم چشم ولی برنمیداشتم چون باید دستم رو از کیر نیمه راستم برمیداشتم و کیرم رو میدید گفت وا میخوای دهنت کنم بردار دیگه. دیگه انقدر گفت برداشتم ی لحظه داشتم میوه میخوردم دیدم با لبخند داره به شلوارم نگاه میکنه سریع دستم رو گذاشتم روش.گفتم کجا رو نگاه میکنی؟ گفت پس شورت تنگ نبوده اونقدرم تو ماشالا … گفتم کوفت ماشالا چی؟ تنگ بود دیگه…
خب گفتی ویدیو پلیر چی بریزم گفت دستت رو بردار از روی شلوارت از صبح که اون شورت تنگ تنت بوده اذیت شدی الانم اینجوری میکنی گفتم چشم. اولین بار بود این مدلی با من حرف میزد. کامل راست کرده بودم خیل کیرم بزرگ نبود حدود 16 بعضی وقتا 17 سانت و کلفت ی مقداری ک بدون شورت تو اون شلوار خودنمایی میکرد به اصرار هانیه دستم رو برداشتم و گذاشتم راحت باشه. گفت خب عکسام چطور بودن؟؟؟؟ منو میگی انگار ی پارچ اب سرد ریخته باشن روم . گفتم چ عکسی چیو میگی؟ گفت نابغه از آینه مشخصه صفحه مانیتور حواست باشه خوبه داداشت ندید. بعدشم من به تو اطمینان کردم هارد رو دادم بهت. گفتم ببخشید کنجکاو شدم. گفت نگفتی چطور بودم؟ گفتم خوب بودی گفت همین؟ گفتم خوشگل شده بودی بهت میومد لباسا گفتم مرسی فضول خان دیگه با این وضع وقتشه زنت بدیم بعد اشاره کرد به کیرم که دوباره راست کرده بودم. گفتم میشه بری بخوابی؟ من دیگ هرچی بدونم نصب میکنم. گفت چرا پرت و پلا میگی من باید بشینم طرح بزنم مثل اینکه واقعا حالت خوب نیست زد زیر خنده. منم خجالت میکشیدم گفت بیچاره دوس دخترات گفتم دوست دختر کجا بود گفت تو که راست میگی گفتم پاشو پاشو برو پای تی وی ، خندش قطع نمیشه گفتم کوفت نخند پاشو برو گفت نمیرم گفتم پس من میرم باقی برنامه ها باشه صبح برای طراحی آماده س سیستم
با کیر راست پاشدم رفتم اون غش بود رفتم تو پذیرایی تو رختخوابی که پهن کرده بود خوابیدم. ی دستمال برداشتم سر کیرمو تمیز کردم و سعی کردم بدون اینکه جق بزنم بخوابم. صبح با صدای بسته شدن در خونه که داداشم بسته بود بیدار شدم و به هانیه صبح بخیر گفتم گفت سلام نابغه با ی لحن شیطون و اشاره به عکسای دیشب که دیده بودم گفتم سلام پاشدم دست صورتم رو آب بزنم گفت بگیر بخواب خسته ای گفتم نه دیگه خوابم نمیبره پاشیدم دست صورتم رو شستم و صبحانه خوردم و گفتم دیشب سیستم اوکی بود گفت اره خدا خیرت بده عالی دستت درست مهندس ، رفتم سیستم رو روشن کردم که باقی کارو انجام بدم.سیستم اومد بالا چشام داشت درمیومد چی میدیدم؟
ی عکس از خودش گذاشته بود دسکتاپ گفتم وات یعنی چی؟ رو صندلی نشسته بود ی لباس مجلسی تنش بود پاهاشو انداخته بود رو پاهاش و رونش کامل مشخص بود. همون مراسمی بود ک دیشب چند تا عکسش رو دیده بودم. ی ربعی با سیستم کار کردم و هی گفتم چرا عکسشو گذاشته خودشم بدش نمیاد انگار سعی کردم راست نکنم و فکرم رو منحرف کنم، اومد نشست کنار لباسش رو عوض کرده بود ی تی شرت و شلوارک تنش بود اولین بار بود با شلوارک میدیدمش تو این 10 سالی که عروس ما شده اولین بار بود این حرکت ازش. گفتم پس بدش نمیاد گفت عکس صفحه رو دوس داری؟
خواستم اذیت نشی بری بگردی خودم ی خوشگلش رو گذاشتم برات ، گفتم کوفت بیشعور این چه کاریه مگه من هیزم از سر کنجکاوی بود. گفت حالا گذاشتم بدت میومد عوض میکردی خب؟ گفتم نه بدم نمیاد ولی خب درست نیست رو صفحه باشه. گفت خب عوض کن. منم دست نزدم گفت پس دوسش داری؟ انقدر لاس زد راست کردم اونم گفت می بینم که باز آماده به کاره و زد زیر خنده منم خجالت میکشیدم گفت سخته ها!!! گفتم چی؟ گفت همش تو حبسه اون بیچاره. گفتم بس میکنی؟ گفت اره از حبس درش بیاری بس میکنم من شوک شده بودم گفتم یعنی چی؟ گفت شلوار داداشت خراب شد انقدر سرشو زدی بهش من هیچی نگفتم دستش رو اورد گذاشت رو کیرم وااای باورم نمیشد گفت اوووف چ کلفت و سفته من هیچی نگفتم یکمی از رو شلوار دست مالی کرد و من دستش رو پس میزدم اون بیخیال نمی شد و منم شل شدم و شروع کرد از رو شلوار به مالیدن یکمی بعد دستم رو گرفت بردم سمت مبل تک نفره راحتی که تو همون اتاق بود شلوارشو داد پایین و کیرم افتاد بیرون و اونم با دیدنش ذوق کرد گفتتتت از دیشب دیووونم کردی من زبونم بند اومده بود شروع کرد مالیدن کیرم شلوارم تا نصفه پام بود در اتاق رو بست و شروع کرد به خوردن کیرم و اوووم اوووم و جون جون میکرد تمام کیرم رو کرده بود دهنش رو ساک میزد و با زبونش سر کیرم و لیس میزد و تحریک میکرد گفت چه خوشگل و بی مو آفرین خوشم اومد میدونستم کیرت از داداشت بزرگتره ولی نمیدونستم خوشگل هم هست. من دیگه سعی کردم لذت ببرم فقط ، تخمام رو میمالید و حرفه ای ساک میزد کثافت خیلی کارش خوب بود. وسطای ساک زدن اومد بالا و ازم لب گرفت خیلی حشری ترم کرد این کارش دوباره رفت رو کیرم و شروع کرد به لیس زدن و منم دیگه تحمل نداشتم و ی لب جانانه ازش گرفتم و تیشرتش رو در اوردم سینه های افتاد بیرون خیلی سایز سینه هارو بلد نیستم اما بنظر 75 میومد شروع کردم به خوردن و سینه هاش و نوکشون رو مک میزدم و میخوردم و با اون یکی دستم سینه مخالف رو میمالیدم دستم رو بردم سمت شلوارش تا کصش رو از رو شوارش بمالم قشنگ داشت شل میشد با این حرکت دومین بار بود که سینه میخوردم و خیلی داشت بهم حال میداد وسطاش ازش لب میگرفتم خواستم شلوارش رو در بیارم و برم برای خوردن و گاییدن کس زن داداش اماده بشم که رها صدا زد مامان!!!
بچه داشت دنبال مامانش میگشت و تازه از خواب بیدار شده بود و با صدا زدنش انگار برق به من وصل کردن سریع به خودم اومدم و خودم رو جمع و جور کردم هانیه هم همینطور لباساشو پوشید و رفت پیش رها و دست صورتش رو شست و بهش صبحانه داد منم سیستم رو اوکی کردم و با بدرقه و تشکر هانیه سریع از اونجا زدم بیرون الان سه ماه از این قضیه میگذره و من با هانیه در این خصوص کلام نکردم اونم عادی برخورد میکنه

نوشته: کیهان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18