رفتن به مطلب

داستان بیغیرتی زنم و خاله


dozens

ارسال‌های توصیه شده

     همسر × بیغیرتی × داستان سکسی × داستان همسر × سکس همسر × داستان بیغیرتی × سکس بیغیرتی ×

خاله حمیده و زن حشری من - 1

با سلام من پیمان هستم ۴۰ سال از سنم می گذرد و از نوجوانی و سن ۱۵ سالگی تا کنون خاطرات دور و نزدیکی دارم که تصمیم گرفتم خاطرات خودم با خاله (حمیده) و همسر بسیار زیبا و حشریم (شیرین)که واقعا شیرین هم هست را سر فرصت براتون توی سایت انتشار بدم و اول از اولین عشق دوره نوجوانی و جوانی خودم یعنی خاله حمیده که یک سال از من بزرگتره براتون بنویسم و در ادامه از زن شورانگیز و حشریم شیرین .
یک روز گرم تابستان سال ۸۰ زمانی بود که دور از چشم خانواده که در زیر زمین خوابیده بودن من یه فیلم ویدیویی سوپر که از دوست همکلاسی خودم گرفته بودم و توی اتاق پذیرایی خونه مشغول تماشای اون بودم هنوز چند دقیقه از دیدن فیلم میگذشت که صدای دستگیره در و باز شدن در اتاق خایه هام رو پاپیون کرد و سر کله خاله حمیده که بیشتر روزها خونه ما میومد چون سر راه دبیرستانشون بود وارد اتاق شد من با دستپاچگی تلویزیون را خاموش کردم اوهم که خیلی تیز و فضول بود پرسید اینجا چیکار میکنی ؟
گفتم داشتم تلویزیون تماشا میکردم خندید و گفت چرا خاموشش کردی ؟ با عصبانیت گفتم به تو چه مربوطه کنارم نشست و پرسید چرا تایمر ویدیو روشنه ؟ بیشتر دستپاچه شدم و گفتم یه فیلم اکشن که صحنه داره داشتم میدیدم گفت تلویزیون را روشن کن با هم فیلم رو ببینیم گفتم آخه ممکنه ناراحت باشی چون … خاله حرفم رو دزدید و گفت چون داشتی فیلم سکسی تماشا میکردی . سوتی را داده بودم و او هم خیلی پیله بود به خایه مالیش افتادم و بابت رفتارم ازش عذرخواهی کردم و گفتم خاله تورو خدا به مامان چیزی نگو باشه؟ خاله خندید و گفت به شرط اینکه من ببینم چه فیلمی میدیدی . ناچار قبول کردم و کنترل تلویزیون را از دستم گرفت و تلویزیون را روشن کرد بعد از چند لحظه فکر کردم خاله تلویزیون را خاموش میکنه اما این کارو نکرد و چار چشمی داشت تماشا میکرد خاله با صدای ملایم تری گفت من به مادرت چیزی نمیگم تو هم به کسی نگو . خاله از دیدن صحنه ها خوشش اومده بود و حشری شده بود جفت خودم دراز کش خوابید داشت نگاه میکرد خاله دستم را گرفت و برد توی شورتش و آروم گفت با انگشتت کصم را بمال با این حرکت کیرم جون گرفت و سیخ شد و او هم با دستش کیرم رو گرفت و گفت داری مرد میشی پیمان و فوری دامنش را زد بالا گفت بیا شورتم در بیاروکیرت را آروم بمال به کصم . اولین بار بود که جنس مخالف را لمس میکردم و کس و کون لخت میدیدم خاله قبل از هر کاری بلند شد و رفت در اتاق را از داخل قفل کرد و برگشت خوابید وافتادم روش سینه هاش توی مشتم بود و لب هایش را می بوسیدم و کیرم هم لای پاهاش بود و بعد از چند لحظه آبم ریخت لای پاش خاله عصبی شد و با شورتش پاهاش وکصش رو خشک کرد وگفت دیوونه اگه آبت بره داخل حامله میشم با وجودیکه آبم اومده بود اما هنوز کیرم سیخ بود خاله بلند شد و با دستمال کاغذی لای کصش را دوباره خشک کرد و سریع لباش رو پوشید و گفت من میرم یه سر بزنم برمیگردم . رفت و برگشت او طول کشید وقتی برگشت دوباره در اتاق را قفل کرد و گفت مامانت و خواهرت مست خواب هستن پدرم هم تا عصر شرکت بود . اومد کنارم و کیرم توی دستش گرفت و مالید تا دوباره شق کنه و گفت اگه آبت نیومده بود برات ساک میزدم . با وجودیکه یه سال از من بزرگتر بود ولی موهای کصش را میگفت با تیغ پاک میکنه و به من گفت برای دفعه بعد که با هم باشیم تو هم مو های دور کیرت رو تمیز کن تا راحت برات ساک بزنم . خدایا خواب بودم یا بیدار باورم نمیشد خاله خودم خیلی راحت داره به من حال میده و میخواد با هم سکس داشته باشیم اما ازم قول گرفت این رابطه تا ابد باید بین خودمون یه راز باشه و کسی نفهمه خاله هنور داغ بود چون به لذت نرسیده بود بابت همین دوباره خوابید من هم افتادم روش این بار خاله کاملا لخت شد و افتادم روش و کیرم را بین پاهاش جا داد و گفت چقدر کیرت داغه میترسم باز آبت بریزه رو کصم گفتم میخوای بزارمش در کونت ؟خاله حشریتر از من بیخیال فیلم شد
یکباره دمر شد و گفت بلدی بکنی توش ؟ گفتم توی فیلم دیدم گفت با تف کیرت و سوراخ کونم را خیس کن تا کیرت بره داخل من هم همین کار را کردم و کیرم هی سر میخورد تا بالاخره سوراخ کونش باز 'شد و سر کیرم رفت داخل خاله یه جیغ کشید و فورا ساکت شد و گفت دردم اومد بیارش بیرون دوباره بکن توش ولی آروم آروم گفتم باشه همون کارهایی را گفت کردم و اینبار بیشتر از سرش رفت داخل خاله درحالیکه درد داشت گفت یه کم صبر کن تا دردش اروم بشه بعد بکن توش چند لحظه بعد خاله گفت خودت رو تکون بده و آروم آروم بکن توش من هم با تکونهای آروم بیشتر کیرم رفت داخل و چند بار تلمبه زدم تا یکباره خاله لرز گرفت و با آخ و اوخش فهمیدم آبش اومده بعدش هم آب من داخل کونش ریخته شد .خلاصه اولین رابطه سکسی من خاله اینجوری شروع شد بعدها هم ادامه داشت بدون اینکه کسی از رابطه ما خبر دار بشه و موندن خاله تو خونه ما بیشتر و بیشتر شد یا من میرفتم خونه اونا دیگه طوری شده بود وقتی حمام بودم و خاله خونه ما بود می اومد تو حمام پشتم را لیف بکشه و همونجا هم میکردمش چند بار ازش پرسیدم قبل از من با کسی دوست نبودی ‌و سکس نداشتی اما او منکر هر رابطه ای بود وقتی ازش پرسیدم بار اول که کردمت از کجا میدونستی که باید با آب دهنم کونت رو لیز کنم؟ او هم با خنده گفت آنطور که پسرها خود ارضایی میکنن دخترها هم با خودشون ور میرن من هم توی تنهایی چند بار با انگشت کصم را مالیدم تا آبم اومده چند بار هم با انگشتم توی کونم کردم و از این کار هم خوشم اومد و گاهی با خیار اول به کصم میمالیدم بعد میکردم داخل کونم . رابطه من و خاله بیشترو بیشتر شد واز من قول گرفت که فقط با همدیگه رابطه داشته باشیم اما این قول و وعده بیشتر از طرف من رعایت شد ولی خاله من را دور میزد و با دونفر دیگه که یکیشون دوست خودم بود رابطه داشت و از من هم پنهان نمی کرد حق هم داشت شهوتی که میشد حداقل باید دو بار میکردیش تا یه کم آروم بگیره . یه بار با منصور یکی از دوستهای خیلی صمیمی خودم یه جای دنج سر مچشون را گرفتم دوستم خیلی خجالت کشید ولی حمیده جنده به من گفت به تو چه مربوطه بی شعور دوستم منصور من را کنار کشید و گفت پیمان به نون و نمکی که از بچگی باهم خوردیم من خاله ات را از چنگ یه آدم شرور و خلاف در آوردم و کتک هم خوردم بابتش یه چیزی میگم بدت نیاد حمیده خیلی هوس بازه و باید کنترلش کنین منتی ندارم ولی اگه از چنگ اون بی شرف بیرونش نیاورده بودم همه کاری باهاش میکردن . دستی کشیدم روی شونه منصور و گفتم موردی نیست خودت حواست بهش باشه تا بیشتر آبروریزی نکنه و رفتم . شب همون روز خاله حمیده با جعبه شیرینی تر که میدونست خیلی دوست دارم اومد خونه و بعد از سلام و احوالپرسی از پدر و مادر و خواهرم جلو اونا منو گرفت تو بغل و گونه ام را بوسید و رو به مادرم گفت من و پیمان امروز با هم سر یه موضوعی که نمیخوام بازش کنم حرفمون شد وحالا اومدم باهم آشتی کنیم . مادرم گفت تو بزرگتر از پیمان هستی او باید از تو عذر خواهی کنه خاله هم که ظرف این چند سال گرگ بارون دیده شده بود خوب فیلم بازی کرد و گفت آخه مقصر من بودم پیمان جان از من دلگیر شد . من هم با خنده گونه خاله رو بوسیدم و گفتم خاله جون من هم بابت اتفاق امروز ازت معذرت میخوام . اون شب خاله شام موند و آخر شب خواست بره مادرم گفت دیر وقته امشب بمون همین جا خاله هم از خدا خواسته قبول کرد و تلفنی به مادر بزرگ خبر داد که من امشب خونه آبجی فریده میمونم . یادم رفت بگم خاله یه سالی میشد که دیپلم گرفته بود و میگفت دیگه حوصله درس و دانشگاه ندارم و در اصل بیشتر به فکر شهوت رانی و جنس مخالف بود من چند وقتی میشد برای امتحانات نهایی و کنکور آماده میشدم کمتر به رابطه با او فکر میکردم رابطه مون قطع نشده بود ولی خیلی کمتر شده او هم برای رفع عطش جنسی خودش به منصور و یکی دیگه از دوستام چراغ سبز نشون داده بود .
شب آشتی کنون خاله خونه ما موند من یکی دوساعت مشغول درس بودم که صدای در اتاقم اومد وخاله با سینی میوه و چای اومد داخل و به شوخی گفت طوری که مشغول درس و امتحانات شدی باید یه سره بری دانشگاه تهران خندیدم وگفتم ایشالا خسته نباشیدی گفت و لبهام را وحشیانه بوسید وگاز گرفت و گفت میشه صحبت کنیم ؟ توی چشاش نگاه کردم وگفتم اره دوباره گونه ام را بوسید ودرحالیکه اشک توی چشماش بود دستم را گرفت وگفت پیمان باور کن تو زندگیم هیچ کسی را به اندازه تو دوست نداشتم و ندارم حتی بیشر از مامانم و برادرم وخواهرام تو خیلی برای من عزیزی ولی عزیزم نذار این خاطرات خوب وخوشی که این چندسال داشتیم اسیب ببینن الان جفتمون به یه سنی رسیدیم که بهتر میتونیم فکر کنیم و همدیگه را درک کنیم باور کن من اونقدر دوستت دارم که حاضرم بخاطر تو تا آخر عمرم مجرد بمونم و فقط با تو باشم اما عزیز دلم این نشدنی هست چون نه میتونم باهات ازدواج کنم تو هم آینده ای داری هم تحصیلات و هم تشکیل زن و زنبیل ولی من تا زمانی که ازدواج نکردم و تا وقتی که تو نیاز داشته باشی در کنارت هستم من وتو به سنی رسیدیم که استقلال داشته باشیم . من هم خاله را بوسیدم و گفتم تو هم منو ببخش ما تا حالا باهم بودیم اما تو حق داری برای زندگی خودت تصمیم بگیری من فقط نگران این هستم که آسیبی ببینی . اون شب خاله به بهانه اینکه از لحاظ درسی کمکم کنه رختخوابش را اورد توی اتاق من کنارم خوابید و همون شب دوبار کونش را گاییدم موقعی که داشتم محکم تلمبه میزدم گفتم منصور بهتر میکنت یا من ؟ با لوندی گفت بیشتر مواقع فرصت مناسب نیست و فقط دستمالیم میکنه و براش ساک میزنم . بعد از کردنش و آبیاری کونش خسته و کوفته خوابیدیم . فردا صبح وقتی میخواست بره من تا ایستگاه اتوبوس همراهش رفتم توی مسیر گفت دیشب یادم رفت بگم منصور بابت جریان دیروز خیلی ناراحت شده و دعوتت کرده یه شب که تو وقت داشته باشی شام من وتو بار متصور بریم بیرون میخواد اگه کدورتی داری از دلت بیرون بیاره یه نیشخندی زدم وگفتم من کینه ای نیستم فقط ازش دلخورم ولی باشه چون روش نمیشه تماس بگیره من خودم باهاش تماس میگیرم . وقتی میخواست سوار اتوبوس بشه گفت پیمان باور کن خیلی خیلی دوستت دارم و با لبخند از هم جدا شدیم . ذهن و حواسم داشت از درس امتحان پرت میشد ولی تونستم خودم را روی درسام متمرکز کنم دو سه روز بعد از اون جریان با منصور تماس گرفتم طفلک پشت گوشی بغض کرده بود وگریه میکرد باهاش شوخی کردم و گفتم بلانسبت تو چند سال از من بزرگتری داری مثل بچه ها گریه میکنی با همون بغض توی گلوش گفت پیمان من خیلی ازت خجالت میکشم که … نذاشتم جمله خودش را کامل تموم کنه گفتم بیخیال ما یه خاله هوسرانی داریم و که باید باهاش کنار بیایم چه بهتر با تو باشه تا تو بغل یه غریبه پیداش کنم منصور گفت اتفاقا دختر با احساسی هست و خیلی هم تو را دوست داره به منصور گفتم یه رازی را باید بهت بگم که شاید خاله به تو نگفته باشه من هم بی تقصیر وضعیت خاله نیستم چون از سه سال پیش تا الان ما با هم رابطه داریم و خیلی هم همدیگه رو دوست داریم و او تنها دختر مورد علاقه من بوده و به خواسته او رابطه ما تا حالا ادامه داشته . منصور از حرفام تعجب نکرد وفهمیدم خاله همه چیز را براش گفته منصور گفت اون روز که ما رو دیدی از رفتارش با تو کلی شرمنده شد گریه میکرد میگفت پیمان از دستم دلگیر شد و رفت تا یه ساعت مشغول آروم کردنش بودم اما مطمئن باش حواسم بهش هست ، بعد از در شوخی در اومد و گفت بابا تازه اسفنده و چهار ماه مونده به امتحانات و بعدشم کنکور زیاد به خودت فشار نیار پروفسور خندیدم گفتم آره باید یه کمی به خودم رست بدم منصور گفت دیگه بازی در نیار امروز با خاله ت هماهنگ میکنم امشب یا هر وقتی تو بگی شام مهمون من باشین تشکر کردم و گفتم باشه منصور جان فردا را میخوام کامل استراحت کنم و فردا شب مزاحمت میشیم . هنوز یه ساعت از گفتگوی من با منصور نگذشته بود که خاله باهام تماس گرفت و گفت خوشحالم که دعوت منصور را قبول کردی فردا عصر زودتر بیا خونه ما هم مادربزرگ و ببین وهم مطمئن بشه که با تو دارم میرم بیرون گفتم تو که مجوز نمیخوای همینجوری سر مادربزرگ و شیره میمالی و زیرآبی میری با عشوه و با خنده گفت زیرآبی رفتن را باهم یاد گرفتیم عزیز خاله بعد گفت راستی چون منصور قرار گذاشته فردا بریم خوته باغ عموش بیرون شهر جای دنج و باصفاییه گفتم میدونم رفتم اونجا خاله با تعجب گفت از کجا میدونی ؟ گفتم جتده خانم تو چندماهی میشه با منصور ریختی رو هم ما خیلی وقته رفیقیم و چند بار هم رفتیم خونه باغ خاله گفت رفتی اونجا چیکار؟ گفتم دو سه بار رفتیم مشروب خوری ولی یه بار هم رفتیم زدبازی گفت پس بگو کص بازی رو هم بلدی ؟ گفتم آرومتر جنده خانم مادربزرگ کجاست گفت مادربزرگت خوابیده و دست آخر گفت فردا عصر خودت بیا اینجا تا باهم بریم که اگه دیرمون شد مادربزرگت نگران نباشه . بعد پایان صحبتامون بفکر دایی کصکش افتادم که یه خواهر مجرد داره که تهش باد میده و هر آن ممکنه آبرو ریزی بکنه ولی دایی دیوث ما سرش تو لاک زندگی خودشه و بفکر مادر وخواهرش نیست بعد با خودم فکر کردم که چرا من غیرتی بشم وقتی برادرش بیخیال اما من خاله حمیده را دوست داشتم و میدونستم که او هم خیلی بیشتر من را دوست داره . بالاخره روز موعود رسید و عصر به مامانم گفتم شام با خاله میریم بیرون شاید سینما هم رفتیم و دیر میام مادرم خندید و گفت خاله ات خیلی دوستت داره گفتم میدونم من هم به تلافی شیرینی و کیکی که برام آورد امشب میبرمش بیرون . مادر بیخبر از همه جای من گفت باشه عزیزم خدا نگهدارتون تا خونه مادربزرگ پیاده ده دقیقه راه بود و زود رسیدم اونجا مادربزرگ کلی خوشحال شد و گفت چه عجب به مادربزرگ سر زدی دستش و صورتش را بوسیدم و گفتم مادربزرگ عزیزم خودت میدونی چقدر دوستت دارم الان مدتیه مشغول درس خوندن هستم و میخوام با معدل خوب قبول بشم برم دانشگاه بعد پرسیدم خاله کجاست ؟ گفت رفته حمام دوش بگیره الان میاد توی دلم گفتم نکنه رفته کص وکونش رو سمباده بکشه مادربزرگ خواست ازم پذیرایی کنه نذاشتم و گفتم یه وقت دیگه الان قراره با خاله بریم بیرون یه چرخی بزنیم شام رو بیرون بخوریم شاید سینما هم رفتیم اگه دیر کردیم نگران نشی با لبخندی گفت آره حمیده گفت امروز با پیمان میریم بیرون بالاخره سروکله خاله با حوله ای که تنش بود پیدا شد و اومد منو بوسید و یه چشمک زد و گفت برم لباس بپوشم الان میام . اومدنش نیم ساعتی طول کشید ولی با یه تیپی که تا بحال ندیده بودمش و آرایشی که خیلی به چشم می اومد دوست داشتم بیخیال منصور بشم و همونجا کونش را جر بدم مادربزرگ بیچاره هم که چشم چارش زیاد دید نداشت و متوجه نبود دختر ته تغاریش چه فتنه ای شده چه آرایشی کرده و میخواد بره الواتی .وقتی از خونه زدیم بیرون دستش تو دستم بود گفتم عجب تیکه ای شدی اگه قرارنبود بریم پیش منصور تو خونه خودتون میکردمت خندید وگفت میخوای برگردیم خونه دیرتر میریم گفتم نه بابا منصور دوبار پیامک داده بهش گفتم منتظر عروسم که از حموم بیاد بیرون ، خاله گوشم رو کشید وگفت خیلی بی ادب شدی و گفت بامنصور تماس داشتم بعدار چهار راه جلویی منتظرمونه ، کون قلمبیده خاله توی مسیر چشم چند نفررا بخودش جلب کرد تا درنهایت به ماشین منصور رسیدیم با اصرارمنصور من جلو نشستم و با سرعت از محل ومنطقه دور شدیم خوشبختانه خونه باغ عموی منصور زیاد فاصله ای با محدوده شهر نداشت و کمتر ازنیم ساعته به اونجا رسیدیم منصور بنده خدا همه جوره وسایل پذیرایی را آماده روی میز جلو مبل گذاشته بود از سوروسات ومیوه وشراب و عرق و کتف وبال و چنجه هم سیخ گرفته آماده توی یخچال گذاشته بود شومینه سنتی هم که با چوب وهیزم خونه را گرم میکرد خیلی رمانتیک بود داخل خیلی گرم بود بابت همین یه مقدار پنجره را باز گذاشتیم هوا عوض بشه اما خاله با کندن مانتوش فقط تیشرت و شلوار استرجی که تمام پستی بلندی کص وکونش ورونش معلوم بود روی مبل لم داد منصور هم زیر شلوارش شلوارک پوشیده بود واو هم با تکپوش آستین کوتاه و شلوارک مشغول پذیرایی شد من هم تعارف وکنارگذاشتم وبه منصور گفتم راحت باش همه چیز جلو چشم ودستمون هست دمت گرم منصور
پرسید توبا این لباست راحتی ؟ گفتم تیشرتم بهاره است کاش من هم شلوارک آورده بودم منصور گفت فکر کنم توی کمد اتاق عموم شلوارک باشه فقط خدا کنه اندازه ت باشه رفت شورت پیدا کرده بود برگشت ، تشکر کردم اونو پوشیدم منصور پرسید چی میخوری؟ گفتم عرق با ماشعیر و لیوانم را میکس کرد جلوم گذاشت چیپس پفک وماست وموسیر و آجیل کنارمون بود جفتمون به سلامتی خاله حمیده شروع به خوردن مشروب کردیم خاله هم داشت پسته وچهارمغز میخورد سینه های درشت وبزرگ خاله توی اون لباس مشخص بود با آرایشی که توی ماشین مجددا کرده بود تیپ جنده ها را پیدا کرده بود بعد از دیکی دوپیک که کله مون گرم شد منصور سیگار روشن کرد داد دست من خودش هم یه نخ دیگه روشن کرد خاله از بوی سیگار اخم کرد وبلند شد رفت سمت پنجره ایستاد ازچسبندگی شلوار استرج به تنش همه قسمتهای اندامش مشخص بود بعد از چند لحظه با ناز و عشوه اومد نشست یه چشمکی بهش زدم وگفتم درچه حالی هستی خاله خوشگله ؟ گفت کدوم حال شما دارین مشروب میخورین من هم دارم تماشا میکنم گفتم میخوای مشروب بخوری ؟ مرددبود انگاری بدش نیومد با لوندی گفت خانمها معمولا شراب میخورن ولی من تا حالا نخوردم گفتم تو که هنوز خانم نشدی تو فقط یه دختر خانم خوشگل و لوندی هستی اگه دوست داری یه کم شراب بخور اگه خوشت نیومد ادامه نده و اگه خوشت اومد یه لیوان دیگه هم بخور با اصرار من قبول کرد و گفت خودت حواست به من باشه گفتم باشه خاله عزیزم بیا بین ما بشین تا برات شراب بریزیم باید باهاش شکلات بخوری . تازه ساعت شش عصر بود خاله اومد بین ما نشست منصور براش شراب ریخت داد دستش و گفت آروم آروم جرعه جرعه بخور مزه ش بین تلخ وشیرن و ترش هست من و منصور هم پیک بعدی را پرکردیم تا همراه باخاله بخوریم یه کم شراب را مزمزه کرد و گفت مزه ش بد نیست و شروع کرد بخوردن من شکلات گذاشتم دهنش تا مزه دهنش عوض بشه با عشوه گفت مرسی و گونه م را بوسید نگاهش کردم وگفتم جای بوسه اینجا نیست گفت منظورت چیه؟ به لبهام اشاره کردم وگفتم جاش اینجاست درحالیکه شکلات تو دهنش بود یه لب جانانه ازش گرفتم طوری که انگار دوپیک پر لیوان خورده بودم و حسابی چسبید بلند شدم برم یه آبی به سرو صورتم بزنم تو ی آینه دستشویی دیدم سرخی ماتیک خاله روی لبهام مونده وقتی یه کم سر حال شدم برگشتم منصور داشت لبهای خاله را میبوسید وبا دستش سینه هاش را میمالید تا من رسیدم منصور خودش را جمع کرد وانگار تو روی من خجالت میکشید که با خاله لاس میزد به منصور گفتم ما با خاله حمیده اومدیم اینجا عشق وحال بکنیم مگه نه خاله ؟ خاله با عشوه گفت میخواید باهام حال کنین ؟ کنارش نشستم وبا مالیدن پروپا و لای پاهاش گفتم نمیدونی توی مستی چه حالی میده بنده خدا منصور هیچی نمیگفنت اما مطمئن بودم که او هم هوس کردن خاله را داره ولی از من خجالت میکشه یه لب طولانی از خاله گرفتم و ضمن اون دست بردم تو شلوارش و کصش رو که خیس هم شده بود مالیدم خاله چشماش خمار شد وخودش را تو بغلم ولو کرد گفتم خاله لوند وحشری خودم شروع کنیم ؟ با حالتی شهوتی گفت میترسم تو مستی کصم را پاره کنین آدم مست چیزی حالیش نیست ، گفتم اون خط قرمز ماست مطمئن باش اتفاقی براش پیش نمیاد با مالش چوچولش بیشتر تحریکش کردم تا رام شد گفت پس زودتر که شب دیرمون نشه با اوکی دادن خاله یخ منصور هم آب شد او هم شروع کرد به مالیدن پستوناش من هم آروم شلوارش را از پاش بیرون آوردم منصور باهاش لب تو لب بود شورتش خیس شده بود گفتم حمیده جون خودتو خیس کردی خندید وگفت شما شیطونا باعثش شدین شورتش را بیرون آوردم و کص تازه شیو شده ش و شورت خیسش بوی عطری که زده بود گرفته بود از تنگی جا برای سه نفرمون شاکی شد وگفت اینجا جامون نیست تکون بخوریم منصور که کیرش سیخ شده بود از تو شلوارک تابلو شده بود گفت بریم اتاق خواب اونجا تخت بزرگ وجاداری هست . خاله با هیکل کاملا لخت همراه منصور رفت سمت اتاق خواب من هم مست مست نبودم ولی برای اینکه سرخوشیم تموم نشه یه پیک دوبله مشروب خوردم بعد از کشیدن یه نخ سیگار رفتم سمت اتاق خواب توی همون فاصله منصور هم لخت شده بود و سرش بین پاهای خاله بود و کصش را لیس میزد وقتی بالای سرش رسیدم گفت کجا بودی ؟ لبهاش رو بوسیدم و گفتم کردنت تو مستی با حاله اخم کرد وگفت از بوی دهنت معلومه دست کرد توی شورتم و کیرم را کشید بیرون و بوسیدش و شروع کرد به ساک زدن گفتم حال میکنی یا نه ؟ گفت آره من مثل شما مست نیستم ولی از اینکه دو نفر دارن باهام لاس میزنن بیشتر لذت میبرم و یاد اون فیلم می افتم که دو نفر داشتن همزمان اون زنه را میکردن کصم داغ میشه کیرم را محکم تو دهنش تلمبه زدم و گفتم تو هم اگه زن بودی همین کار را باهات میکردیم خاله وحشتناک حشری شده بود به منصور گفت یالا دیگه بکن توش دارم میمیرم فورا حالت داگی شد و منصور کشوندش لبه تخت واز پشت گذاشت تو کونش . نمیدونم منصور چند بار کرده بودش ولی طوری که قربون صدقه کیر منصور میرفت من حسودی میکردم ولی دیدن کون دادن خاله هم یه لذت دیگه داشت منصور هم داشت محکم و با شدت تو کونش تلمبه میزد و میگفت من هم فدای این کون تپل و خوشگلت بشم حمیده جون من جابجا شدم تا بهتر اونا را تماشا کنم و متوجه بزرگی کیر منصور شدم که از کیر من بلندتر ولی باریکتر بود. متاسفانه یا خوشبختانه خاله دست از عادتش برنمیداست و همیشه دوست داشت آبم را تو کونش بریزم و به این کار عادت کرده بود و منصور هم بعد از نزدیک به ربع ساعت تلمبه زدن آبش اومد وکون خاله رو سیراب کردو ادامه داد تا خاله هم ارضا بشه خاله توی اون خونه دنج وخلوت آزاد و راحت بود وبلندبلند جیغ میکشید چندبار پشت سرهم گفت بکن توش بکن توش و چند لحظه پس از منصور اوهم ارضا شد وقتی منصور کیرش را بیرون کشید فورا با دستمال کون خاله و گیرش را تمیز کرد که اثری روی تخت نمونه وخاله هم روی تخت ولو شد رفتم کنارش خوابیدم ولبهاش رو بوسیدم پرسیدم کیف کردی؟ گفت بی تو نه کون وکپلش رو مالیدم وگفتم نمیخوای بری دستشویی گفت نه تو بکن بعد میرم پرسیدم خسته نیستی گفت لذتش بیشتر خستگیه کصش رو مالیدم وگفتم با این اشتهایی که داری آخرش جنده میشی لبهام رو گاز گرفت و با چشمانی فوق حشری گفت منو از کص دادن نترسون چه شوهر کنم یا نکنم تا آخر عمرم جنده ت میشم با این حرفاش کاملا حشری شدم نگاه کردم دیدم منصور رفته مشعول کردنش شدم و ضمن تلمبه زدن گفتم خاله جون میخوای جنده بشی گفت آره حتی اگه ازدواج کنم تورا دوست دارم وتو باید منو بکنی من هم داغ کرده بودم مستی هم بیشتر گفتم باشه جنده خانم عقب وجلوت را جر میدم داشتم توکونش محکم تلمبه میزدم پستوناش و لمبراش چنان میلرزید و آخ واوخ میکرد بین عشوه هاش گفت خیلی دوست دارم مثل فیلم سوپریها دونفره منو از کص وکون بکنن از وقتی اون صحنه ها رو دیدم دوست دارم اینکار را بکنم با این صحبتاش فول شدم و آبم اومد اما خاله هنوز تو رویاهاش بود و گفت باید قول بدی چه من ازدواج کنم چه خودت این رابطه باید بین ما ادامه داشته باشه گفتم باشه عزیزم قول میدم بعد ازعروسیت من ومنصور همین جادوبله میکنیمت با این حرفم صدای آخ واوخش رفت بالا و مجددا ارضا شد. من هم مثل منصور حواسم بود تختخواب کثیف نشه فورا با دستمال کص وکون خاله و کیر خودم را خشک کردم صدایی از منصور نمیومد من بلند شدم سریع لباس پوشیدم که برم سمت منصور خاله حمیده کون دریده هم بیحال ورمق روی تخت خوابید بنده خدا منصور اتش منقل را بیرون ساختمان راه انداخته بود ساعت را نگاه کردم نزدیک ۹ شب بود به کمک منصور رفتم و مشغول باد زدن جوجه ها روی منقل شدم منصور گفت خاله کجاست حالش خوبه ؟ باخنده گفتم دوتا کیر با حال خورده روی تخت دراز کشیده و داره حالش رو میبره منصورخندید وسری تکون داد گفت دمت گرم حواست به منقل باشه تا یه سری به خاله بزنم تا وقتیکه منصور رفت وبعدش با خاله اومدن نصف بیشتر سیخها آماده خوردن بودن خاله برای اینکه بیرون یه مقدارهوا خنک شده بود با لباس کامل پیشمون منصور خیلی هوای خاله رو داشت صندلی هم براش آورد و همونجا سیخ به سیخ که آماده بود اول به دهن خاله میذاشت و بعد خودمون میخوردیم به منصور گفتم کنار منقل و کباب عرق خوری بیشتر میچسبه منصور هم گفت خوب گفتی فکر نمیکردم پایه باشی یه چشمکی به خاله زدم گفتم تو چی پایه ای ؟ یه اخم شیرینی کرد وگفت نه من چارپایه ام و زدیم زیر خنده هوا ملس بود و ما بساط شام را همونجا برپا کردیم و
من و منصور ضمن شام هم یکی دو پیک کوچولو خوردیم بعد از شام هم میوه و شیرینی خوردیم و آخر سر قرار گذاشتیم یه بار دیگه توی ایام عید نوروز به خونه باغ بیایم و زمان بیشتری اونجا باشیم

نوشته: پیمان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.