رفتن به مطلب

داستان سکس ضربدری من و زن خوشگلم


arshad

ارسال‌های توصیه شده

     ضربدری × داستان سکسی × داستان ضربدری × سکس ضربدری ×

ماجرای ضربدری سعید و سارا

سلام دوستان در کمال صداقت مینویسم براتون
من سعید و همسرم سارا عشق زندگیم و تنها رفیقم تو این دنیا
این داستان خیلی قبل ها داره که اینجا نمیتونم بنویسم ، نزدیک به ۸ سال از زندگی مشترکمون میگذره و فرزند هم داریم
همه چیز از دیدن سریال ترکی شروع شد که یه هنرپیشه ی مرد داشت به اسم علیحان اگه دیده باشین!!!یه شب مست کردم و بعد از خوابوندن بچه ها رو تخت خواب وارد سکس و رابطه شدیم
من مشروب میخوورم و همسرم هم گاهی میخوره اونشب من خیلی مست بودم ، یادم نمیاد که دقیقا چی شد که تو سکسمون صحبت از خوشتیپی علیحان شد و من یهو به همسرم گفتم علیحان خوشتیپه؟؟؟گفت آرههههه گفتم خیلی خوشتیپه یهو دیدم نفسش داد بیرون و گفت اووووف آره آره … خیلی تعجب کردم و لذت بردم از طرز گفتنش و نفس زدنش یه حس لذت عجیب که همینطور که داشتم کسش رو میخوردم گفتم سارا ؟؟؟گفت بله گفتم دوست داری علیحان تو بغلت بود الان ؟یه نگاه پر از شهوت بهم کرد و گفت ناراحت نمیشی ؟گفتم فقط بگو اره یا نه؟گفت اووووف آره … دوست دارم منو بکنه … گفتم وای لعنتی تو سارا هستی ؟؟؟میفهمی چی میگی؟؟؟گفت آره دوست دارم علیحان منو بکنه … منم انگار لذت میبردم و هی سوالامو تکرار میکردم که دیدم سارا گفت تو هم دوست داری زنش رو بکنی ؟؟؟اسم زنش رو یادم نیست ولی خوشگل بود گفتم آره . آره و تو اینترنت سرچ کردم و عکسشون اوردم بالا که سارا نگاه کرد گفت جووووون کاش این منو میکرد تو هم زنش رو میکردی . هر دو غرق در سکس و تخیل شده بودیم و همزمان داشتیم عملیات انجام میدادیم که سارا نزدیک به ارضا شدن شد و طبق معمول گفت کیرتو بده … سارا معمولا بعد از لذت در سکس تو بغلم قرار میگرفت و کیرش میزاشت لای کصش و با جلو عقب کردن و منم سینه هاش رو میخوردم در نهایت ارضا میشد و همیشه به همین روش ارضا میشه … و اون شب هم با اسم بردن از علیحان و تصورش ارضا شد و لش افتاد رو تخت خواب ،،،حالا نوبت من بود که ارضا بشم و منم بصورت داگی کیرم گذاشتم تو کصش و با چند دقیقه تلمبه زدن ارضا شدم در حین تلمبه زدن منم ازش سوال می پرسیدم من دارم کیو میکنم اونم میگفت تو هم داری زن علیحان رو میکنی و بشدت بهم حس لذت میداد و ارضا شدم ، بعد از سکس یه حس متفاوت اومد سراغمون و ناراحت نبودیم از صحبت هایی که کرده بودیم و تو بغل هم خوابیدیم جالبه که انقدر قدرت شهوت بالا بود که بعد از سکس کیر من نخوابید اصلا ،،،،
خلاصه این روند چندین بار تکرار شد و من یه روزی یکی از فامیلامون برام صحبت کرده بود که تو یه گروه تلگرامی عضو هست و زن و شوهر هایی هستند که دنبال رابطه ضربدری میگردن و من اون موقع بهش گفتم اونا دیگه چه کصکش هایی هستن و مرد نیستن و خلاصه بد و بیراه … یک سالی از اون صحبت گذشته بود و ما هم که جدیدا همچین صحبت هایی رو تو سکسامون داشتیم تکرار میکردیم یه شب تو همین سایت که الان شما دارید داستان ما رو میخونید منم یه داستان خوندم که یه زوج تو اینستاگرام با یه زوج دیگه آشنا شده بودن ،خلاصه منم رفتم تو اینستاگرام و سرچ کردم zoj دیدم هزاران پیج از شهر های مختلف اومد بالا و یه مقدار چرخ زدم بین پیج ها دیدم بعله واقعیت داره رفتم تو کامنت ها خوندم دیدم زوج هایی هستن که اعلام حضور کردن و دنبال رابطه هستن منم میخوندم و با پیج شخصی مدتی یه سر میزدم …حالا تا اینجای قضیه رو داشته باشید و منم این اطلاعات رو تو ذهنم نگه داشتم که همچین روشی وجود داره
برگردیم به یه شب سکسی دیگه با سارا که طبق معمول دیگه پورن میدیدیم و انجام میدادیم و صحبت میکردیم ،کم کم دیگه اسم هر کسی رو میاوردیم تو سکس هامون یه شب عروسی دختر خاله ام بود که بعد از عروسی که برگشتیم و چون سارا هم هر عروسی که از فامیل میشد خودش رو در حد عروس خوشگل میکرد و حسابی جیب ما رو خالی میکرد منم همیشه لذت میبرم از این اخلاقش و میگم این خوبه که به خودت اهمیت میدی تو بانوی من هستی و هیچوقت ناراحتش نکردم تو این موضوع ، اونشب که بعد عروسی وارد سکس شدیم گفت الان دیگه علی و ندا هم دارن میکنن و دوباره آخ و اوف میکرد و تصوراتمون ادامه دادیم طبق همون روال و اون ندا رو برا من تصور میکرد که دارم میکنمش و منم علی رو تصور میکردم که داره سارا رو جر میده ، که یهو من بهش گفتم کاش الان رو تختشون بودیم و ضربدری میزدیم ،که سارا گفت ضربدری دیگه چیه گفتم به رابطه چهار نفره ضربدری میگن و یه مقدار براش توضیح دادم و گفتم همچین رابطه هایی هست گفت نه بابا کصخل شدی ؟؟؟گفتم به خدا هست میخوای نشونت بدم ؟گفت چطور ؟؟؟منم با یه سرچ ضربدری ایرانی تو گوگل اون فیلم معروف رو که اکثرتون دیدین رو براش اوردم و دید اما بازم قبول نمیکرد و میگفت چرت و پرت هست دیدم قانع نشد گفتم صبر کن ،رفتم تو اینستاگرام و زوج رو سرچ کردم و پست هاشون دیدیم با هم ،گفت اینا فیک هستن و بعد از دوش گرفتن و خوردن میوه رفتیم خوابیدیم و من موقعی که مطمن شدم خوابیده رفتم تو اینستاگرام و یه پیج با نام زوج فلان شهر زدم و چند تا پیج رو فالو کردم و زیر چند تا پست ها کامنت گذاشتم که ما هم زوجییم و خلاصه خوابیدم
فرداش که رفتم سر کار وارد پیج شدم و دیدم چندین نفر فالو کردن ،و وارد دایرکت شدم دیدم چندین پیام اومده ،درخواست ها رو باز کردم دیدم چند نفری گفته بودن ما هم زوجیم و بریم برا اثبات و چندین نفر هم گفته بودن ما نفر سه هستیم و بعضی هاشونم عکس کیرشون فرستاده بودن ،به زوج هایی که‌پیام داده بودن منم اسم و مشخصات دادم و گفتم سلام ، یکیش آنلاین شد و گفت اثبات بدیم؟؟؟منم نمیدونستم قضیه اثبات چی هست گفتم بفرمایید که دیدم یه ویس فرستادن و من ویس رو باز کردم دیدم اول اقا خودش رو معرفی کرد و اعلام ساعت و تاریخ دقیق از همون روز کرد و بعدش خانومش هم به همین طریق اعلام کرد ، و از من خواستن که ما هم بفرستیم که منم توضیح دادم که الان سر کار هستم و شب ما هم اثبات میفرستیم
و همون روز تا عصر چند تا زوج دیگه هم همین کار رو انجام دادن و یکی دو تای دیگه هم گفتن وقتی در کنار همسرتون بودین اعلام کنید تا بفرستیم و بعدش بریم تصویری همو ببینیم
شب اومدم خونه و به سارا گفتم پیج زدم ،خندید گفت پیج چی؟تو که داشتی ؟گفتم نه پیج زوج زدم گفت گوشیت بده و منم دادم رفت تو دایرکت هاش و ویس ها رو گوش کرد و چت ها رو خوند ،یه نگاه بهم انداخت و گفت اینها چرته و منم غلط کردم باهات راحت بودم این پیج رو هم پاک کن ،رفت و شام رو اورد و خوردیم و طبق معمول آخر شب رفتیم تو رختخواب یه کم شهوتیش کردم و گفتم رفیقم، عشقم ،بزار ما هم ویس بدیم اصلا بفهمیم قضیه چیه .خدایی سارا رو از پاکی و نجابت و خانومیش تو فامیل همه روش قسم میخورنو بی نهایت عاشق من هست و همیشه در کنارم بوده و به خاطر من همیشه خیلی سختی ها کشیده ،خلاصه کلی ازش خواهش کردم و گفت باشه و منم راهنماییش کردم که چی بگه تو ویس ، و ویس رو فرستادیم و اونا هم گوش کردن و گفتن ممنون و خوشبختیم و گفتن حالا بریم تصویری ؟؟؟به سارا گفتم نظرت چیه گفت والا چی بگم از دست توووووو
گفتم اوکی زنگ بزنید تصویری زنگ زدن و ما گرفتیم دوربین رو به روی پاهامون دیدیم اونا هم گرفتن از گردن به پایین خودشون و سلام و احوال پرسی کردن و چند دقیقه ای صحبت کردیم که اونا فهمیدن ما ابتدای کار هستیم دوربین رو اول گرفتن رو خودشون صورتشون پیدا شد
ما هم اعتماد کردیم و گرفتیم رو صورت خودمون ،،،اینو بگم که سارا خیلی خوشگله و من هم یه صورت عادی و مردونه دارم و نه جزو زشت ها هستم و نه جزو خوشتیپ ها ،ولی اون بندگان خدا صورت و ظاهرشون مورد پسند ما نبود و بعد از یه سری صحبت های عادی خدافظی کردیم و سارا گفت سعید تو حاضری واقعا من رو تو بغل این بخوابونی؟؟؟گفتم عشقم این چه حرفیه تو خودت باید انتخاب کنی ، حالا برا بعدی ویس بدیم که گفت باشه برا بعدی ها ویس دادیم اونا هم عکس دو نفره فرستادن عکسشون خوشتیپ بود ولی سارا گفت ما عکس نمیدیم هااااا بگو بیان تصویریکه منم گفتم و اونا اومدن تو تصویری همون روال رو ادامه دادیم و بعد صورت ،احوال پرسی کردیم و خیلی کامل و با شخصیت بودن و ما هم حال قضیه رو گفتیم که تازه وارد شدیم تو این فضا و اونا هم برا ما کلاس درس راه انداختن و هر چیزی که لازم بود رو توضیح دادن و من و سارا هم هر سوالی بود میپرسیدیم حتی بچه هاشون هم که خواب بودن رو نشونمون دادن که فقط باید زوج رسمی باشه و این سری چیز ها رو رعایت کنید و از تجربیاتشون گفتن و ما هم شنیدیم بعد اون اقا گفت حالا که دوست شدیم موافقید تصویری سکس کنیم که سارا گفت نمیدونم و دول بود ، خلاصه سکس تصویری کردیم و هر چهار نفر حال کردیم و هر چیزی که دیگه یاد گرفتیم رو از این دوستان فهمیدیم اون آقا قربون صدقه سارا میرفت و میگفت سارا دوست داری من بکنمت سارا هم میگفت آ ه و اوف آره و منم متقابل با خانوم اون صحبت میکردیم و کلی خوش گذشت و ارضا شدیم ، کار ما پیش رفت و تقریبا تصویری میگرفتیم هر
شب و بیشتر آشنا میشدیم با این فضا و تقریبا دیگه تصمیم به اجرا گرفته بودیم خیلی رابطه عادیمون تو زندگی خوب شد با هم دیگه رفیق شده بودیم سکسهامون متنوع شده بود و خیلی حشری بودیم حتی یکی دو بار نفر سه تصویری هم میاوردیم بالا و سکس میکردیم ، و من بیشتر از تصویری با زوج ها از تصویری با نفر سوم ها لذت میبردم و اینجور شد که من علاقه بسیار زیادی به فانتزی کاکولد یا تریسام سه نفره داشتم و واقعا حتی با خیالش هم حال میکردم و لذت میبردم به سارا هم این حس منتقل شده بود که من دوست دارم واقعا سکس اونو ببینم و بیشتر فانتزیم این بود اما … من حاضر نبودم به سکس سه نفره و دوست داشتم اون حس رو در قالب ضربدری ببینم ،حالا دیگه من و سارا دنیای دیگه ای رو شروع کرده بودیم یه راز اومده بود تو زندگی ما که فقط دوست داشتیم در کنار هم باشیم و صحبت کنیم و تصوراتمون داشته باشیم و تبدیل شده بودیم به یه زوج ،یه زوج که واقعا به این نتیجه رسیده بودیم که امتحانش کنیم
با زوج های زیادی آشنا میشدیم تو مجازی و یه پا استاد گرفتن اثبات بودیم خیلی ها زشت تر خیلی ها خوشگل تر خیلی ها با شخصیت تر و خیلی ها بلاتکلیف بودن و انتخاب یه زوج واقعا سخت بود خیلی سخت بعضی ها بودن که مورد پسندمون نبودن بعضی ها ما مورد پسندشون نبودیم یه عده نفر سه بدبخت هم این وسط همیشه رو نخاع آدم راه می رفتند، اینم بگم که اون دوستان که تو تصویری استاد ما بودن بعد از مدتی پیجشون پرید و دیگه هم رو پیدا نکردیم ،،،
ببینید صداقت رو که چقدر با جزئیات دارم براتون مینویسم فکر کنم دیگه به صداقت ما شک نکنید
خلاصه گذشت و گذشت تا یه شب با یه زوج تصویری صحبت کردیم و قرار شد بریم سمتشون اما تصویری کاملا واضح نبود اما آقا مشخص شد قیافه اش و بعد حرکت کردیم ۱۰۰ کیلومتر فاصه بین شهرامون بود ،سارا دوش گرفت و حسابی خوشگل کرد و اومد سوار شد و رفتیم من از ذوق و هیجان کلا عاشق تر از همیشه بودم و کلا تصور اینکه سارا زیر یه کیر دیگه میخوابه منو دیوونه و مجنون میکرد و سارا هم به این نتیجه رسیده بود که واقعا من احساسم از این فانتزی چی هست ، رسیدیم اول شهرشون و گرفتم کنار و به سارا گفتم ببین دستام داره میلرزه ،اصلا نمیدونم میخواد چی بشه،چه بلایی خوب یا بد میخواد سر زندگیمون بیاد ،هر اتفاقی که افتاد مسولیتش با خودم چه خوب و چه بد ،اگه خوب بود که خدا رو شکر ولی اگه بد پیش رفت فکر میکنیم یه خواب بوده و میچسبیم به زندگیمون ، اونم ترسش کمتر شد و گفت باشه این طرز تفکر بهتره چون بلاخره از روز اول تو خواستی و حالا هم من شناختی که از تو دارم باید انجامش بدی و میدی ،و راست میگفت یه جورایی یه خلا ذهنی بود که باید پر میشد چندین ماه کلنجار رفته بودیم و من هم که دیوانه ی ریسک بودم همیشه تو زندگیم
خلاصه زنگ زدم و لوکیشن دادن و رفتیم رسیدم اون اقا اومد جلومون و من برا بار اخر به سارا گفتم نترس من اینجام بریم پایین
ماشین پارک کردیم و با سکوت رفتیم داخل خونشون ،آقا همون بود خوب بود خوشتیپ هم بود ولی خانومشون ندیده بودیم کامل و خدایا توبه تو ببخش ،خیلی خیلی زشت بود لاغر و سیاه و هر عیب دیگه ولی سارا مثل سیب میدرخشید ،نشستیم و با ترس شروع به صحبت و احوال پرسی شدیم ، کمی بعد عادی شدیم و یه کم یخمون باز شد
تدارک همه چیز دیده بودن شام خورده بودیم و اونا میز کاملی از میوه و مشروب و قلیون چیده بودن ، تعارف کردن و ما بخاطر استرس مشروب نخوردیم و کمی میوه و قلیون رو فقط کشیدیم ،
نیم ساعتی گذشت و سوالاتمون شروع کردیم که اونا هم کلی وقت گذاشتن و صحبت کردن و از تجربیاتشون گفتن ،کمی بعد به اون آقا گفتم یه سر بریم بیرون حیاط گفت چشم
دوتایی رفتیم بیرون و گفتم ببین من اصلا نمیدونم چی بگم استرس دارم شماهم آدمهای خوبی هستین و معلومه مهربون و خدایی هم بودن ، ولی رفیق من زن و بچه دارم زندگیمون دوست دارم زنم رو دوست دارم تو رو خدا یه وقت زندگی ما خراب نشه گفت ببین رفیق ما اصلا اینجور آدمی نیستیم و همین الان هم برید هیچ مشکلی نیست و شما مهمون ما هستین قدمتون بر چشم ،منم گفتم بریم داخل بزاریم سارا تصمیم گیرنده باشه هر چی اون گفت و بازم بهش تاکید کردم و اونم اطمینان بهم داد که فقط با رضایت کاری انجام میشه و هدف آزار ندارن و واقعا هم همینطور بود
رفتیم داخل و نشستیم و بعد چند دقیقه دیدم سارا یه کم آروم شده بهش گفتم سارا اوکی هستی؟گفت نمیدونم من خوبم ،گفتم ما تصمیم گیری رو میزاریم به عهده تو و تو تصمیم بگیر اون آقا هم توضیح مختصری داد و خانومش هم همینطور چن لحظه ای گذشت و سارا گفت من و سعید صحبت هایی کردیم و امیدوارم زندگیمون ضربه نخوره ،من حرفی ندارم ،انگار خودش هم دیگه دوست داشت چون اون اقا خوشتیپ بود خدایی
خلاصه گفتن بچه ها یه دوش بگیرید خسته اید و بیاین بشینید
ما دوتایی رفتیم و دوش گرفتیم من تو حمام کیرم داشت میترکید به سارا گفتم سارا نظرت چیه؟گفت حالا که دیگه تا اینجا اومدیم صحبت هامون هم کردیم ولی تو انگار شانست نزده با خنده و گفت خانومش مهربونه ولی چقدر بدشانسی تو با خنده ، گفتم انگار یادت رفته که من فقط دوست دارم کس دادن تو رو ببینم خلاصه دوش گرفتیم و رفتیم بیرون و سشوار کردیم و نشستیم خانوم اون هم یه لباس مثلا سکسی پوشیده بود سارا رفت رو اون مبل نشست منم روبروش دستام به هم مالیدم و گفتم خببببب حاضرید؟؟؟آقای … ؟؟؟؟گفت جانم گفتم این خانوم منو میبینی؟؟؟؟دوست دارم جلو چشمام تا صبح بکنیش میشه لطفا بلند شی بری جلو چشمام کس زن من بزاری ؟؟؟اونم گفت اگه سارا خانوم اجازه بدن با کمال میل … سارا چشماش بسته بود و با حوله تن پوش نشسته بود خنده و گریه رو با هم داشت و گفت نمیدونم … آقا رفت کنار سارا نشست و یواش سینه اش گرفت به شرفم قسم بعد از من اولین دستی بود که به سینه سارا میخورد ،خلاصه مشغول شد و من گفتم سارا من راحتم شل کن لذت ببر ، آقا تو هم مرتب جلو چشمم کس زنم بزار و شروع کردن به سینه خوردن و یواش یواش حوله رو در اورد و رفت پایین و کس سارا رو زبون زد سارا هم کم کم لباش گاز میگرفت و منم محو اون لحظات شده بودم پر از شهوت بودم ناگفته نماند که یه قرص که شبیه کیر و خایه بود هم آقا هم خودش خورد هم به من داد محو ون لحظات بودم عشقم و تمام زندگیم رو زیر دستای یکی دیگه می دیدم و بشدت لذت میبردم نمیدونم تونستم احساسم رو انتقال بدم یا نه ؟؟؟
یه لحظه نگاه به خودم کردم دیدم اون خانوم خم بیچاره نشسته و فقط داره قلیون میکشه و منی که فقط دارم نگاه به سارا میکنم که سارا گفت سعید خب تو هم برو شروع کن دیگه منم که هیچ حسی به اون خانوم نداشتم یه اشاره به سارا رسوندم که چندش هست و رفتم پیشش نشستم که آقاش گفت آقا سعید تازه عمل کرده مراعاتش کن منم تو دل خودم گفتم والا من دلم میسوزه بخاطر شخصیتش. وگرنه اینو من لای دیوار بزارم بهتر از اینه
رفتم و پیشش نشستم و یه کم مالوندمش ولی همه نگاهم سمت سارا و اون بود که سارا هم دیگه شل کرده بود و داشت سینه هاش میمالوند و اونم کصش میخورد ،ما هم هم اینو یه کم مالوندیم و گفتم شرمنده من یه کم برم پیش اونا گفت وااااا ؟؟؟باشه برو
من رفتم کنار سارا سرم گذاشتم تو گوشش نفس زدم و گفتم دارم میپرستمت عشقم دوست دارم گفت ناراحت نشدی ؟گفتم عاشقتم شل کن حال کن لذت میبرم که دیدم گفت بگو بکشه پایین گفتم خودت بگو من دیگه میرم با اون تو راحت باش
اومدیم پیش این و یه کم تظاهر کردم و خوابیدیم تو بغلش و میمالیدیم همو که یهو دیدم دارن میخندن و سارا گفت سعید اینطرف نگاه کن ،نگاه کردم دیدم داره به کیرش میخنده ادم به اون هیکل و قیافه شاید اونم شاید ۱۰ سانت کیر داشت و خودش هم میخندید گفتم پسر خجالت بکش آخه اینم شد سایز کیر ؟؟؟که گفت دیگه چیکار کنیم خدا داده ولی کارایی داره … حالا کو کیر خودت ؟؟؟شورتم کشیدم پایین گفت وای پسر تو حق منو خوردی با خنده که دیدم کیرم گرم شد تا زنه گذاشته تو دهنش و داره میخوره منم تا آخر فشار میدادم تو دهنش انصافا حرفه ای ساک میزد اگه هیکل نداشت حداقل ساکر خوبی بود
هر دو طرف مشغول بودیم من برا زنش تلمبه میزدم و ان واسه سارا که البته به زور می رسید به کس سارا ،،،، قرصی که خورده بودیم خیلی کارایی داشت و واقعا تاثیر گذاشته بود حدود ۲ ساعت باور کنید مشغول رابطه بودیم نه این که تلمبه بزنیم ها کلی میگم من که هیچ حسی نداشتم که ارضا بشم و قرص هم که کار رو سخت تر کرده بود اون هم به سفارش سارا بیشتر فقط داشت کصش میخورد ،باور کنید چند باری استراحت کردیم ارضا نمیشدیم و من کلا نگاهم به سارا و خوشگلی هاش بود احساس خاصی داشتم که سکسش رو میدیدم
سارا گفت سعید من اینجوری احساس خوبی ندارم میخوایم بریم تو اتاق از شما جدا ،گفتم من عاشق این صحنه ام برین خوش باشین و بهش گفتم سارا ما که بلاخره اومدیم پس شل کن خوش بگذره و اونا رفتن تو اتاق و ما هم تو پذیرایی مشغول شدیم که خانومش گفت اقا سعید واقعیتش من لز هستم و شمام حق دارید که اینقدر بی حس باشید گفتم نه اینجور نیس من میخواستم ناراحت نشه و چند دقیقه ای تلمبه زدم براش و اونم با یه دستش کصش رو میمالوند و میگفت محکم بکن کصم جر بده منم که چون عمل کرده بود مراعاتش میکردم که یهو کمرم اتیش گرفت و ناخن کشید تو کمرم و ارضا شد هنوز تمام نشده بود و داشت نفس میزد که دویدم رفتم پشت در اتاق نگاه به کص دادن سارا میکردم سارا داشت مرتب کص میداد داگی شده بود و موهاش تو دست اون اقا و مرتب تلمبه میخورد که رفتم داخل تا منو دید برعکس شد و گفت شما کصم بخور سعید تو هم بیا سینه هام بخور زود بیا رفتم خوابیدم کنارش اون کص سا ا رو میخورد و من سینه هاش و داد میزد و اخ و اوف راه انداخته بود که خانومه هم اومد کنارمون نشست یهو دیدم به خانومه گفت تو هم این سینه ام رو بخور
وای که چه احساس عجیبی بود چه شبی بود اونم گذاشت تو کصش و داشت پرسرعت تلمبه میزد و ما دوتا هم سین۶ های سارا رو میخوردی و سارا هم با دستش کصش میمالید که با نهایت کنترل صداش در اومد و آخ و اوف راه انداخت که اقاهه گفت آقا سعید آبم میخواد بیاد بریزم کجای زنت که سارا گفت بریز تو کصم دستگاه دارم و اونم با تمام وجود آبش خالی کرد تو کصش و کشید کنار ،بعد دیدم سارا گفت بخواب ،گفتم چی گفت بخواب کیرت بده من ،طبق همون روال سکس های دو نفره خودمون کیرمو گذاشت لای پاش و سینه هاش چسبوند به سینه هام و سرش گذاشت تو گوشم و گفت وای چه خوب بود چه عالی بود دیدی بالاخره جلو چشمات کس دادم دیدی یه کیر دیگه خورد به کس زنت منم فقط میگفتم اره عشقم مرسی خوب بود اونم با شهوت میگفت پشیمون نشدی؟منم گفتم نه نوووووش جونت که اونم کل بدنم فشار داد و اون موقع بود که کاملا ارضا شد و و صدا کرد و یواش یواش با نفس زدن هاش از حال رفت و افتاد تو چشمام نگاه کرد گفت چقدر خوب بود …
برگشت و منم سریع ذهنم آزاد کردم و داگی کردم تو تنگ ترین کس عالم و ارضا شدم و از خستگی از حال رفتم سارا حواسش به پشیمونی بعدش برا من بود که فوری پرسید خودت ناراحت نکنی ها الان حس بد میاد سراغت … من سرش گرفتم تو بغلم گفتم واقعا عالی بود مرسی پشیمون هم نیستم و لذت بردم … اون دو تا رفته بودن حمام و دش فوری گرفته بودن و ما دو تا هم بعدش رفتیم و دوش گرفتیم و آخر کار هم یه دوش آب بسیار سرد گرفتم و اومدیم بیرون و خودمون خشک کردیم و لباس عوض کردیم و کم کم گفتیم دیگه خداحافظ و خوش گذشت و ببخشید مزاحم شدیم و اونا هم تشکر کردن آقاهه هم گفت خیرش ببینی عالی بود ولی خانومش مخصوصا بعد از ارضا شدنش دیگه رفته بود تو خودش و هر سه تامون این حس رو فهمیدیم و خداحافظی کردیم و اومدیم
ساعت هی ۵ صبح بود که رسیدیم خونه بین راه همش قربون و صدقه سارا میرفتم و از اون به بعد ماشدیم واقعا دوتا دوست دوتا رفیق و واقعا زندگیمون از نظر اخلاقی عالی شد ما راز دار هم شدیم و هیچ رازی بینمون نیست هیچ خبری از خیانت و شک در زندگیمون وجود نداره هر فانتزی که تو ذهنمون داشتیم رو انجام دادیم ولی دوستان واقعا وقت گیر هست نوشتنش این الان سه ساعته من نشستم دارم مینویسم از نظر شخصیت اجتماعی هم مثلا فکر کنید ما باشخصیت ترین زن و شوهر فامیلتون هستیم ولی راز هایی به این بزرگی رو بین خودمون داریم و واقعا الان هم زندگیمون خوبه و هیچ خلا در ذهنمون نداریم و از هیچ کسی بعید نیست که زوج باشن من سعی کردم دقیق گفته باشم زیاد دنبال سکسی صحبت کردن نبودم تا به امروز هم فانتزی ضرب رو در سه مورد داشتیم که واقعا اون دو زوج بعدی عالی بود و با هم در ارتباطیم و یک مورد هم نفر سوم از فامیل داشتیم که حتی اون رو میشه گفت ناب ترین لذت بود بود و اینطوری پیشرفت که الان واقعا یه زوج خوشبختیم نظرات میخونم اگه زوج باشخصیت بود پیجتون بزارید پایین میام دایرکت یا تلگرام آیدی بزارید ما ۳۲ و ۳۰ ساله از شیراز هستیم و هیچ تجربه ای هم با شیرازی ها نداشتیم چون اکثرا بلاتکلیف بودن ، سعی کردم یه تجربه کاملا واقعی رو براتون به اشتراک بزارم تجربه های بعدیمون سرتا سر لذت بود که دیگه واقعا حوصله ام نمیشه بنویسم لذتی که خدا داده رو باید استفاده کرد و کتاب از سکس تا فراآگاهی از اوشو رو بخونید بی تعصب و بی غیرت هم نیستیم بر اساس مطالعه و تحقیق وارد این فضا شدیم و نصیحت آخرم اینه که ۹۸ درصد آدما ها تصورات ذهنی داریم و چه بهتر که اونو با شریک خودمون در جریان بزاریم و خودمون رو سرکوب تعصب نکنیم ،شاد پیروز باشید
البته اینو امروز تاریخ ۱۰ ۳ چهارصد و سه هست که بعد از این قضیه و تجربه چند تا تجربه های موازی و ضربدری دیگه هم به دست آوردیم که شاید بعد ها توضیح دادم

نوشته: سعید خان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18