رفتن به مطلب

داستان سکسی راضی کردن خواهرم برای سکس


minimoz

ارسال‌های توصیه شده

     تابو × خواهر × داستان سکسی × سکس خواهر × داستان خواهر × سکس تابو × داستان تابو ×

راضی کردن خواهر کوچیکم مینا

اسم من بابک هست 20 سالمه سکس که تعریف می کنم از دو سال قبل شروع شد وقتی 18 سالم بود من یک خواهر دارم اسمش مونا هست الان 16 سالشه بدنش سفید برفی هست تپل و با کون قلمبه مادرم کودکستان کار می کنه و پدرم کار آزاد داره هر روز صبح پدرم مادرم می بره کودکستان می رسونه و خودش میره سر کارش خانواده ما یک جورایی گیر بودن از سن 11 سالگیم یادم میاد که دیگه نمی زاشتن تو تولد خواهرم که اون زمان 8 سالش شده بود پسرا باشن یا مرد باشه یادم میاد لباسی هم که تو تولدش پوشید شلوار بلند روش دامن و یک تیشرت بود که آستین کوتاه بود تازه هیچ مرد و پسری هم تو تولدش نبود تقریبا متوجه تغییراتی تو زندگیمون شدم یعنی پدر مادرم به خواهرم خط داده بودن که دیگه باید لباس پوشیده بپوشه و جلو من هم نمی تونه با لباس راحت بگرده و باید رعایت کنه از همون موقع هم با شال و مانتو بلند می رفت بیرون البته اون زمان زیاد من حالیم نبود سنم کم بود اما طی دو سال دیگه فهمیده بودم سکس چیه دوست دختر چیه و از این حرفا اما فیلم سکس ندیده بودم جرات اینکه دوست دختر داشته باشم هم نداشتم چون پدر مادرم به شدت مخالف بودن البته من خودم تمایل داشتم که دوست دختر داشته باشم اما می ترسیدم ولی خواهرم خودش هم مثبت بود به پسرا پا نمی داد و طبق آموزش که خانوادم داده بودن عادت کرده بود و از دوست پسر سکس و این حرفا هم بدش می اومد و هیچ جوره پا نمی داد بعد تو سن 13 دیگه بعضی بچه ها تو مدرسه موبایل می آوردن و گاهی قایمکی فیلم یا عکس سکس می دیدن و من هم گاها می دیدم و برام خیلی تحریک کننده بود کم کم تو سن 15 سالگی شهوتم زده بود بالا به بلوغ رسیده بودم و یاد گرفته بودم با خود ارضایی خودمو خالی کنم حدود دو سال همین وضع بود تقریبا خیلی دلم می خواست به یک دختر دست بزنم یا با یک دختر حد اقل بلاسم اما به خاطر خانوادم جرات نمی کردم ولی بعضی هم کلاسی هام دوست دختر هم داشتن اما خواهرم دیگه سنش بیشتر شده بود و خیلی خودشو می پوشوند حتی تو خونه و پدر مادرم کلی تحسینش می کردن خلاصه خیلی مثبت بود اما گاهی که بدون دامن می دیدمش از رو شلوارش معلوم بود کون قلمبه و قمبل خوبی داره موقع جشن تولد نهایت پیرهن حلقه آستین تنش بود و می تونستم دست هاش تا سر شونه هاشو لخت ببینم دیگه کم کم برام تحریک کننده شده بود دیگه داشتم به 18 سالگی نزدیک می شدم شهوتم رو هزار بود و تا حالا به هیچ دختری دست نزده بودم کم کم اگر میشد مونا را دید می زدم اگر موقعیتی پیش می اومد دامن نداشت و می تونستم کونشو تو شلوار ببینم سیخ هم می کردم تا روز تولد 14 سالگی خواهرم شد و اون روز با شلوار و دامن و یک حلقه آستین تو تولدش بود شب تا دیر وقت طول کشید تا همه مهمون ها رفتن و چون خیلی خسته بود رفت اتاقش و بدون عوض کردن لباسش خوابید چون تپل بود به دختر 15 یا 16 ساله می خورد هیکلش دست ها و بازو هاش تپل و خیلی سفید بود خلاصه صبح پدر مادرم زدن بیرون که برن سر کارهاشون ساعت هشت که بلند شدم دیدم خواهرم هنوز خواب بود رفتم اتاقش و لخت بودن شونه هاش شهوتمو کشید بالا یک مدت واستادم و شونه هاشو که لخت بود نگاه می کردم و کیرم سیخ شده بود به کردنش فکر نمی کردم اما دیگه شهوت طوری بهم فشار آورد که تصمیم گرفتم برم و برای اولین بار بهش دست بزنم ولی خیلی می ترسیدم به هر حال رفتم جلو اول صداش کردم گفتم مونا مونا دیدم جواب نمیدی از خستگی تولدش حسابی تو خواب بود عالی بود رفتم بالا سرش دستمو گذاشتم رو شونش که لخت بود آخ که چه نرم بود چه گوشتی بود کیرم سیخ شده بود یک کم مالیدم یکهو بیدار شد خودمو زدم به اون راه گفتم مونا بیدار شو دیگه خواب آلود گفت چی میگی ؟ گفتم پاشو درس هاتو آماده کن ظهر باید بری مدرسه دیر میشه ها گفت باشه الان خسته هستم یک کم دراز بکشم بلند میشم دیگه بیدار شده بود و نمیشد بهش دست زد و از اتاقش اومدم بیرون اما شهوت داشت دیوونم می کرد رفتم دستشویی و یک دست جلق زدم حالا دیگه به شونه لخت مونا دست زده بودم و آخ چه کیفی داشت چقدر نرم بود چه گوشتی بود کی می خواست باهاش ازدواج کنه و لخت بقلش کنه کم کم دیگه شهوت دیوونم کرده بود به فکر کردنش هم افتاده بودم اما چه طوری خیلی مثبت می زد اصلا پا نمی داد حتی از سکس نمی زاشت حرف بزنیم یا حتی شوخی سکسی کنیم و کم کم فهمیده بود چشمم دنبالش هست و بهم شک کرده بود نمی دونستم چی کار کنم هر روز شهوتم بیشتر میشد و به یاد بدن مونا جلق می زدم یک روز نزدیک ظهر که باهاش تنها بودم و دامن تنش نبود شلوارش نازک بود و قمبلش بد جوری دیوونم کرده بود وقتی رفت آشپز خونه دیگه زدم به سیم آخر و رفتم اونجا همین طور که دم یخچال بود بی مقدمه یکی زدم در کونش یکهو از جا پرید کلی داد بیداد کرد گفت بیشعور یک مدت هست چشم چرونی می کنی حالا هم که این غلط ها را می کنی به مامان میگم کلی بهش التماس کردم نگه و به خودم ریده بودم از خونه زدم بیرون تا شب ول می گشتم تو خیابون می ترسیدم بیام خونه که مامانم زنگ زد کجایی زود بیا خونه با ترس و لرز رفتم خونه اما متوجه شدم مونا به مامانم چیزی نگفته یک هفته ای از ترس ریده بودم به خودم ولی باز شهوت بهم فشار آورد و زدم به سیم آخر یک روز که تنها بودیم دوباره یک در کونی به خواهرم زدم باز داد بیداد کرد و گفت به مامان میگه ولی این دفعه مثل دفعه قبل ترس زیاد نداشتم وقتی مامی اومد مونا هیچ چیزی نگفت بابا هم اومد چیزی نگفت فهمیدم مونا یا می ترسه بگه یا خیلی خجالت می کشه البته هم خیلی خجالتی بود هم این موضوع فاجعه بود تو خانواده ما می گفت به خوش هم شک می کردن که نکنه نخ داده که من این کار کردم و مثل سگ می ترسید چیزی بگه من هم اینو متوجه شده بودم دیگه پر رو شده بودم وقتی تنها می شدیم دید می زدم خیالم هم نبود مونا می فهمه یا نه موقعیت پیدا می کردم بهش در کونی می زدم فوقش داد و بیداد می کرد ولی می دونستم به بابا مامانم نمیگه خیالم راحت شده بود یک روز صبح که پدر مادرم رفتن بیرون و تنها شدیم رفتم اتاقم و لباسمو در آوردم با یک رکابی و شلوارک از اتاقم زدم بیرون و رفتم جلو خواهرم برای اولین بار بود این مدلی بودم جلو پدر مادرم جرات نمی کردم با رکابی برم بیرون اتاقم مونا یکهو گفت هوی این چه وضعشه گفتم هوی همینه که هست خلاصه چند ساعتی جلو خواهرم رژه رفتم با همون تیپ و تا گیرش آوردم در کونی را هم بهش زدم دیگه دادش در اومد گفت خیلی پر رو شدی کثافت عوضی به مامان میگم می دونستم نمیگه جراتشو نداشت دیگه زده بودم به پر رو بازی وقتی پدر مادرم می رفتن سر کار با رکابی جلو مونا می گشتم و تا موقعیت گیر می اومد سعی می کردم در کونی بهش بزنم دست بهش بزنم یا بهش تیکه می انداختم خیلی هم ناراحت بود اما جرات نمی کرد به کسی بگه ولی معلوم بود به هر حال اصلا پا نمیده و نمیشه کردش شهوت دیوونم کرده بود دیگه می خواستم به هر قیمت که شده بکنمش هر چی جفتک می انداخت و مخالفت می کرد شهوتم بیشتر می شد و بیشتر می خواستم بکنمش اما دیگه ازم فرار می کرد و نمیشد تا اینکه یک روز همکار پدرم عروسی گرفته بود و دعوت کرده بود مراسم نامزدی بود و گفته بودن بچه نیارید مراسم را در ویلا یکی از دوستانش شمال گرفته بودن تعداد دعوتی ها هم کم بودن مادرم نمی خواست بره چون تو عروسی مختلط حس خوبی نداشت ولی به هر حال صبح مادرم وصیت هاشو به خواهرم کرد که غذا چی کار کنید مراقب باشید و غیره و از خونه زدن بیرون و رفتن از یک طرف تو کونم عروسی بود که با مونا تنها شدیم از یک طرف مونا نشون داده بود به هیچ قیمتی راه نمیده ولی تا رفتن رفتم اتاقم و با تیپ رکابی اومدم جلو خواهرم رسما دیگه دست مالیش می کردم و مونا هم می گفت نکن گمشو بیشعور کثافت ولی دیگه فایده نداشت ظهر مونا رفت مدرسه و من هم رفتم حمام و موهامو که کم هم بود زدم و حسابی صاف کردم کلی جلق زدم و آمدم بیرون مونا بعد مدرسه اومد خونه می خواستم باز دست مالیش کنم همین که اومد تو یک درکونی بهش زدم کلی داد زد و رفت تو اتاقش در اتاقشو قفل کرد دیگه نیومد بیرون عجب کیری خوره بودم نمی تونستم هیچ کاری بکنم دو ساعتی گذشت مونا در اتاقشو باز کرد و سریع در رفت و رفت دستشویی تو این دو ساعت به کردنش حتی زوری فکر کرده بودم ولی دستم بهش نمی رسید اما خوشبختانه بالاخره از اتاقش اومد بیرون قبل از اینکه برگرده رفتم تو اتاقش و پشت در اتاقش موضع گرفتم که تا اومد بگیرمش دیوونه شده بودم نمی فهمیدم دارم چی کار می کنم ولی همین که می دونستم مونا جرات نمی کنه به پدر مادرم بگه و خیلی هم خجالت می کشه نمی خواد کسی بفهمه بهم جرات داده بود خیالم راحت بود آماده بودم تا اینکه مونا از دستشویی برگشت و با سرعت پرید تو اتاقش گه مثلا در قفل کنه که من نیام سراغش تا اومد تو پریدم و گرفتمش سعی می کرد خودشو از دستم خلاص کنه هر چی تقلا می کرد فایده نداشت من هم فقط بهش التماس می کردم که فقط یک کم دیدم راه نمیده به زور بردمش طرف تخت خوابش و به هر بدبختی بود تو تختش خوابوندمش و خوابیدم روش سعی می کرد از دستم در بره اما نمی زاشتم جیغ و داد هم فایده نداشت چون خونه ما آپارتمان نبود که صدا بره بیرون نهایت تا حیاط صدا می رفت نه بیشتر به هر حال با زور تو بقلم نگهش داشته بودم و سعی می کرد در بره و نمی تونست سعی می کردم بوسش کنم اما می زد تو صورتم ازش خواهش کردم فقط یک بوس فقط بزار یک کم بقلت کنم اما نمی زاشت دیگه عصبانی شده بودم نمی دونستم چی کار کنم که داد زدم بهش گفتم خفقون بگیر دیگه بعد تهدیدش کردم گفتم مونا اعصابمو خورد نکنی ها یا بزار یک کم بقلت کنم یا به زور هم شده لباس هاتو پاره می کنم پردتو هم می زنم من دیگه هیچی حالیم نیست مونا هم ترسید و بعد از چند لحظه آروم تر شد ولی اشکش در اومده بود به خاطر غرورش سعی می کرد گریه نکنه تقریبا بهش مسلط شده بودم صورتمو گذاشتم روی صورتش خودشو می کشید اما فایده نداشت در اختیار من بود کم کم یک کم راه داد بعد صورتمو برداشتم یک بوس ازش کردم ازش عذر خواهی کردم گفتم مونا خودت منو عصبانی می کنی عصبانی بشم دیوونه میشم نمی فهمم چی کار می کنم خوب خره بهت دارم میگم بزار یک کم بقلت کنم چند تا بوس هم بدی طوری نمیشه دیگه مونا هم شل شده بود اشک ریختنش هم به نظر می اومد تموم شده بود بهش گفتم مونا آروم باش ولت می کنم راحت بخواب فقط بزار یک کم بقلت کنم بهش گفتم باشه ؟ جواب نداد لبمو گذاشتم این بار روی لب هاش سعی کرد عقب بکشه اما نشد و جسبید به لبش فهمیدم دیگه فرار نمی کنه از دستم از روش بلند شدم رکابی را هم از تنم در آوردم و خوابیدم تو تخت و بقلش کردم شروع کردم به بازی کردن باهاش البته اون با لباس بود ولی به هر حال خیلی کیف داشت می ترسید مخالفت کنه و من به فکر در آوردن لباس هاش و زدن پردش باشم چون می دونست من خر بشم معلوم نیست چی کار می کنم فقط هی می گفت نکن ولکن و بسه از رو لباس سینه هاشو گرفتم تو دستم و مالیدم براش دیگه شل کرده بود معلوم بود از مالیده شدن سینه هاش خیلی خوشش اومده اما به روی خودش نمی آود ولی من فهمیدم دیگه ولش کردم از روش بلند شدم ازش عذرخواهی کردم بهش گفتم مونا منو ببخش شهوتم منو دیوونه کرده بود نمی خواستم به زور این کار بکنم حالا هم ولت می کنم فکر هاتو بکن دوست داشتی فقط بزار از رو لباس بقلت کنم خودت هم خوشت میاد از رو لباس که مشکلی نداره کسی هم که نمی فهمه هیچ کس خونه نیست تا فردا هم بابا مامان نمیان فکر هاتو بکن من میرم بیرون تا بر می گردم دوست داشتی شب با هم بخوابیم و بقلت کنم ولی با لباس دوست نداشتی دست هم بهت نمی زنم به هر حال از خونه رفتم بیرون یکی دو ساعت چرخ زدم و غذا و چیزایی خریدم و اومدم مونا پای تلویزیون بود غذا را خوردیم مقداری با هم حرف زدیم دیگه خواهرم یخش باز شده بود عصبانیتش از بین رفته بود بگو بخند هم کردیم یک کم تلویزیون دیدیم بعد بهش گفتم مونا فکرهاتو کردی ؟ گفت برو دیوونه ولی با خنده گفت معلوم بود عصبانی و ناراحت نیست رفتم جلو بهش گفتم من دیوونتم چی کار کنم یکهو بقلش کردم بردمش اتاقش و انداختمش تو تختش گفت خیلی بی شعوری ولی معلوم بود با عصبانیت یا ناراحتی نمیگه می دونستم اونم شهوتش بیدار شده و دیگه داره راضی میشه فقط روش نمیشه بگه و غرورش هم اجازه نمیده به هر حال لباس هامو در آوردم فقط یک شورت تنم بود و خوابیدم تو تخت و بقلش کردم اولش با هم حرف زدیم بگو بخند کردیم ازش عذرخواهی کردم بوسش کردم بعد یک لب ازش گرفتم این بار راحت داد خلاصه یک کم باهاش بازی بازی کردم سینه هاشو مالیدم دیگه معلوم بود خوشش اومده و دیگه مخالفتی نداره گفتم مونا قرارمون بود از رو لباس باشه من هم سر قولم هستم اما یک خواهش لطفا حد اقل لباس حلقه آستین بپوش حالا که بقلت می کنم بزار خودت هم یک کم بیشتر خوشت بیاد اولش گفت ولکم کن بابا کم کم با مالید سینه هاش راضی شد بهش گفتم من میرم بیرون اتاق لباستو عوض کن دامنو نپوش فقط با شلوار و حلقه آستینت و بلند شدم از اتاقش رفتم بیرون یک کم گذشت و دیدم مونا حرکتی نکرد رفتم دم اتاق بهش گفتم مونا زود باش دیگه قول میدم همین قدر هست بیشتر نیست فقط همین بار و رفتم بعد از چند دقیقه مونا بلند شد در اتاقشو بست یک ربع بعد رفتم دم اتاقش گفتم مونا تموم شد ؟ چیزی نگفت در باز کردم رفتم تو دیدم مونا حلقه آستین پوشیه و شلوار خیلی نازک دامن هم نداره فهمیدم همه چی جور شده باز بقلش کردم بردمش تو تخت خوابوندمش دیگه شونه های لختشو می تونستم دست بمالم چه کیفی داشت لباسش نازک بود هم سینه هاش راحت تو دستم بود هم کیرم که سیخ شده بود از زیر شورت نازکم به شلوار نازکش چسبیده بود انگار هر دو لختیم کلی باهاش بازی کردم سینه هاشو مالیدم بهش گفتم مونا از رو شلوار بزار برات بمالم منظورم کوسش بود اول دستشو گذاشت روش اما کم کم شل کرد و از رو شلوار کوسشو هم براش مالیدم چشماشو بسته بود معلوم بود حسابی خوشش میاد می تونستم جلو برم و لختش کنم اما نمی خواستم زیر قولم بزنم و به این زودی تموم کنم کارشو اون شب همین طوری با هم خوابیدیم صبح زود لباس هامونو عوض کردیم نزدیک ظهر بود که پدر مادرمون اومدن پشت در که بودن به مونا یک چشمک زدم مونا خندید گفتم خره چیزی نگی که در باز کرد و انگار اتفاقی نیفتاده حالا دیگه مونا مال من بود می دونستم پا داده خوشش اومده فقط باید روش کار می کردم برای لخت کردنش چند روزی گذشت و باز یک روز صبح که کسی خونه نبود به مونا گفتم بیا یک کم دیگه با هم بازی کنیم مونا هم دیگه روش باز شده بود خندید گفت کثافت خیلی پر رو شدی ها گفتم ازیت نکن دیگه فقط با لباس هست به هر حال باز خوابوندمش تو تخت با لباس اما خودم با شورت بودم یک کم باهاش بازی کردم سینه ها و کوسشو مالیدم مطمئن بودیم تا ظهر هیچ کس نمیاد بهش گفتم مونا تا حالا کیر دیدی ؟ گفت خفه شو گفتم می خواهی در بیارم ببینی ؟ یکهو رنگش سرخ شد چیزی نگفت من هم بلند شدم و شورتمو هم کشیدم پایین و کامل لخت شدم کیرمو گرفتم جلوش بهش گفتم مونا دست بزن بهش ببین چه طوریه گفت گمشو دستشو گرفتم گذاشتم روی کیرم سعی می کرد دستشو بگشه اما کم کم دیگه راه داد و کیرمو گرفت تو دستش و نگاهش می کرد همون طوری خوابیدم روش دیگه فاصله کیر من تا کس مونا یک شلوار نازک بود که تن مونا بود کافی بود بزاره براش بکشم پایین با مالیدن سینه هاش و لب بازی و مالیدن کسش از روی شلوار حسابی شهوت دیوونش کرده بود گفتم مونا بزارمش روی کوست ؟ چشماشو بسته بود هیچ حرفی هم نمی زد خواستم شلوارشو بکشم پایین دستشو گذاشت روش کم کم به زور هم شده دستشو کشیدم و شلوار و شورتش نصف نیمه اومد پایین و کیرم روی بالای کوسش چسبید یک کم روش خوابیدم و دستاشو گرفتم بردم بالا که شلوارو شورتشو نکشه بالا کم کم راضی شده بود و با یک دست بقیه شلوار و شورت را هم یک کم دیگه کشیدم پایین بلند شدم و بیشتر در آوردم اما تا بالا زانو کیرمو تنظیم کردم روی کسش و خوابیدم روش بعد از کمی بازی کردن باهاش بهش گفتم مونا بزار کوستو برات بخورم و رفتم پایین پاهاشو به زور از هم باز کردم و کوسشو با دست مالیدم بعد زبونمو گذاشتم لاش و شروع کردم به خوردن ادامه دادم تا ارضا شد معلوم بود مونا خیلی کیف کرده اما من هنوز ارضا نشده بودم اما دیگه وقت نبود ممکن بود پدر مادرم بیان لباس هامونو پوشیدیم تیپ همیشه تا پدر مادرم اومدن دیگه هفته ای یکی دو بار کس لیسی مونا شده بود کارم اما فرصت کافی نبود بتونم بکنمش اونم جرات نمی کرد کامل لخت بشه تا اینکه یک روز دیگه پدر مادرم قرار مسافرت داشتن و ما پیچوندیم و نرفتیم شب که شد به مونا گفتم دیگه خیالت راحت هیچ کس نیست راحت تو اتاقت لخت شو و حسابی کیفتو بکن رفتم تو اتاقش دیدم با همون تیشرت و شلوار تو تختش خوابیده رفتم سراغش تیشرتش کشیدم از تنش در آوردم سوتین هم نداشت می خندید شلوار و شورتشو هم یکجا کشیدم پایین لخته لختش کردم آخ چه کوسی بود سفید نرم تپل یک تیکه گوشت و دمه چه کیفی داشت جوننن بعد خودم کامل لخت شدم و خوابیدم روش کلی باهاش باز کردم کوسشو خوردم کیر لای سینه هاش گذاشتم و ارضا شدم آبمو ریختن لای سینه ها و کوسش در دو مرتبه که ارضا شدم می خواستم بکنمش اما تف زدم به سوراخش انگشت کوچیکو کردم تو سوراخ کونش دیدم خیلی تنگ هست دردش میاد خلاصه به همون لاپایی زدن اکتفا کردیم دیگه بعدا روی سوراخش هم کار کردم تا باز بشه به هر حال در نهایت کردم توش الان حدود دو سالی هست دارم می کنمش هیچ کس نفهمیده مونا خیلی کیف می کنه ولی وقتی دیگران هستن به روی خودش هم نمیاره مثبت هست مثل همیشه سنگین و از پسرا دوری می کنه همه فکر می کنن خیلی مثبت هست اهل این حرفا هم نیست نمی دونن قضیه ما چیه به هر حال درست یا غلط داریم ادامه میدیم فکر نمی کنم به این راحتی می شد دوست دختر داشته باشم و کس به این سفیدی و تمیزی و نرمی و کم سن بتونم کامل لخت کنم بخوابم روش و بکنمش الان راحت می تونم این کار بکنم هر وقت موقعیت پیش بیاد و پدر مادرم برن مسافرتی جایی که زمان داشته باشم راحت مونا رو بکنم مونا هم خیلی راضی هست هیچ مشکلی دیگه نداره نظر شما چیه ؟

نوشته: بابک

راضی کردن خواهر کوچیکم مینا
1403/02/12
تابو خواهر

اسم من بابک هست 20 سالمه سکس که تعریف می کنم از دو سال قبل شروع شد وقتی 18 سالم بود من یک خواهر دارم اسمش مونا هست الان 16 سالشه بدنش سفید برفی هست تپل و با کون قلمبه مادرم کودکستان کار می کنه و پدرم کار آزاد داره هر روز صبح پدرم مادرم می بره کودکستان می رسونه و خودش میره سر کارش خانواده ما یک جورایی گیر بودن از سن 11 سالگیم یادم میاد که دیگه نمی زاشتن تو تولد خواهرم که اون زمان 8 سالش شده بود پسرا باشن یا مرد باشه یادم میاد لباسی هم که تو تولدش پوشید شلوار بلند روش دامن و یک تیشرت بود که آستین کوتاه بود تازه هیچ مرد و پسری هم تو تولدش نبود تقریبا متوجه تغییراتی تو زندگیمون شدم یعنی پدر مادرم به خواهرم خط داده بودن که دیگه باید لباس پوشیده بپوشه و جلو من هم نمی تونه با لباس راحت بگرده و باید رعایت کنه از همون موقع هم با شال و مانتو بلند می رفت بیرون البته اون زمان زیاد من حالیم نبود سنم کم بود اما طی دو سال دیگه فهمیده بودم سکس چیه دوست دختر چیه و از این حرفا اما فیلم سکس ندیده بودم جرات اینکه دوست دختر داشته باشم هم نداشتم چون پدر مادرم به شدت مخالف بودن البته من خودم تمایل داشتم که دوست دختر داشته باشم اما می ترسیدم ولی خواهرم خودش هم مثبت بود به پسرا پا نمی داد و طبق آموزش که خانوادم داده بودن عادت کرده بود و از دوست پسر سکس و این حرفا هم بدش می اومد و هیچ جوره پا نمی داد بعد تو سن 13 دیگه بعضی بچه ها تو مدرسه موبایل می آوردن و گاهی قایمکی فیلم یا عکس سکس می دیدن و من هم گاها می دیدم و برام خیلی تحریک کننده بود کم کم تو سن 15 سالگی شهوتم زده بود بالا به بلوغ رسیده بودم و یاد گرفته بودم با خود ارضایی خودمو خالی کنم حدود دو سال همین وضع بود تقریبا خیلی دلم می خواست به یک دختر دست بزنم یا با یک دختر حد اقل بلاسم اما به خاطر خانوادم جرات نمی کردم ولی بعضی هم کلاسی هام دوست دختر هم داشتن اما خواهرم دیگه سنش بیشتر شده بود و خیلی خودشو می پوشوند حتی تو خونه و پدر مادرم کلی تحسینش می کردن خلاصه خیلی مثبت بود اما گاهی که بدون دامن می دیدمش از رو شلوارش معلوم بود کون قلمبه و قمبل خوبی داره موقع جشن تولد نهایت پیرهن حلقه آستین تنش بود و می تونستم دست هاش تا سر شونه هاشو لخت ببینم دیگه کم کم برام تحریک کننده شده بود دیگه داشتم به 18 سالگی نزدیک می شدم شهوتم رو هزار بود و تا حالا به هیچ دختری دست نزده بودم کم کم اگر میشد مونا را دید می زدم اگر موقعیتی پیش می اومد دامن نداشت و می تونستم کونشو تو شلوار ببینم سیخ هم می کردم تا روز تولد 14 سالگی خواهرم شد و اون روز با شلوار و دامن و یک حلقه آستین تو تولدش بود شب تا دیر وقت طول کشید تا همه مهمون ها رفتن و چون خیلی خسته بود رفت اتاقش و بدون عوض کردن لباسش خوابید چون تپل بود به دختر 15 یا 16 ساله می خورد هیکلش دست ها و بازو هاش تپل و خیلی سفید بود خلاصه صبح پدر مادرم زدن بیرون که برن سر کارهاشون ساعت هشت که بلند شدم دیدم خواهرم هنوز خواب بود رفتم اتاقش و لخت بودن شونه هاش شهوتمو کشید بالا یک مدت واستادم و شونه هاشو که لخت بود نگاه می کردم و کیرم سیخ شده بود به کردنش فکر نمی کردم اما دیگه شهوت طوری بهم فشار آورد که تصمیم گرفتم برم و برای اولین بار بهش دست بزنم ولی خیلی می ترسیدم به هر حال رفتم جلو اول صداش کردم گفتم مونا مونا دیدم جواب نمیدی از خستگی تولدش حسابی تو خواب بود عالی بود رفتم بالا سرش دستمو گذاشتم رو شونش که لخت بود آخ که چه نرم بود چه گوشتی بود کیرم سیخ شده بود یک کم مالیدم یکهو بیدار شد خودمو زدم به اون راه گفتم مونا بیدار شو دیگه خواب آلود گفت چی میگی ؟ گفتم پاشو درس هاتو آماده کن ظهر باید بری مدرسه دیر میشه ها گفت باشه الان خسته هستم یک کم دراز بکشم بلند میشم دیگه بیدار شده بود و نمیشد بهش دست زد و از اتاقش اومدم بیرون اما شهوت داشت دیوونم می کرد رفتم دستشویی و یک دست جلق زدم حالا دیگه به شونه لخت مونا دست زده بودم و آخ چه کیفی داشت چقدر نرم بود چه گوشتی بود کی می خواست باهاش ازدواج کنه و لخت بقلش کنه کم کم دیگه شهوت دیوونم کرده بود به فکر کردنش هم افتاده بودم اما چه طوری خیلی مثبت می زد اصلا پا نمی داد حتی از سکس نمی زاشت حرف بزنیم یا حتی شوخی سکسی کنیم و کم کم فهمیده بود چشمم دنبالش هست و بهم شک کرده بود نمی دونستم چی کار کنم هر روز شهوتم بیشتر میشد و به یاد بدن مونا جلق می زدم یک روز نزدیک ظهر که باهاش تنها بودم و دامن تنش نبود شلوارش نازک بود و قمبلش بد جوری دیوونم کرده بود وقتی رفت آشپز خونه دیگه زدم به سیم آخر و رفتم اونجا همین طور که دم یخچال بود بی مقدمه یکی زدم در کونش یکهو از جا پرید کلی داد بیداد کرد گفت بیشعور یک مدت هست چشم چرونی می کنی حالا هم که این غلط ها را می کنی به مامان میگم کلی بهش التماس کردم نگه و به خودم ریده بودم از خونه زدم بیرون تا شب ول می گشتم تو خیابون می ترسیدم بیام خونه که مامانم زنگ زد کجایی زود بیا خونه با ترس و لرز رفتم خونه اما متوجه شدم مونا به مامانم چیزی نگفته یک هفته ای از ترس ریده بودم به خودم ولی باز شهوت بهم فشار آورد و زدم به سیم آخر یک روز که تنها بودیم دوباره یک در کونی به خواهرم زدم باز داد بیداد کرد و گفت به مامان میگه ولی این دفعه مثل دفعه قبل ترس زیاد نداشتم وقتی مامی اومد مونا هیچ چیزی نگفت بابا هم اومد چیزی نگفت فهمیدم مونا یا می ترسه بگه یا خیلی خجالت می کشه البته هم خیلی خجالتی بود هم این موضوع فاجعه بود تو خانواده ما می گفت به خوش هم شک می کردن که نکنه نخ داده که من این کار کردم و مثل سگ می ترسید چیزی بگه من هم اینو متوجه شده بودم دیگه پر رو شده بودم وقتی تنها می شدیم دید می زدم خیالم هم نبود مونا می فهمه یا نه موقعیت پیدا می کردم بهش در کونی می زدم فوقش داد و بیداد می کرد ولی می دونستم به بابا مامانم نمیگه خیالم راحت شده بود یک روز صبح که پدر مادرم رفتن بیرون و تنها شدیم رفتم اتاقم و لباسمو در آوردم با یک رکابی و شلوارک از اتاقم زدم بیرون و رفتم جلو خواهرم برای اولین بار بود این مدلی بودم جلو پدر مادرم جرات نمی کردم با رکابی برم بیرون اتاقم مونا یکهو گفت هوی این چه وضعشه گفتم هوی همینه که هست خلاصه چند ساعتی جلو خواهرم رژه رفتم با همون تیپ و تا گیرش آوردم در کونی را هم بهش زدم دیگه دادش در اومد گفت خیلی پر رو شدی کثافت عوضی به مامان میگم می دونستم نمیگه جراتشو نداشت دیگه زده بودم به پر رو بازی وقتی پدر مادرم می رفتن سر کار با رکابی جلو مونا می گشتم و تا موقعیت گیر می اومد سعی می کردم در کونی بهش بزنم دست بهش بزنم یا بهش تیکه می انداختم خیلی هم ناراحت بود اما جرات نمی کرد به کسی بگه ولی معلوم بود به هر حال اصلا پا نمیده و نمیشه کردش شهوت دیوونم کرده بود دیگه می خواستم به هر قیمت که شده بکنمش هر چی جفتک می انداخت و مخالفت می کرد شهوتم بیشتر می شد و بیشتر می خواستم بکنمش اما دیگه ازم فرار می کرد و نمیشد تا اینکه یک روز همکار پدرم عروسی گرفته بود و دعوت کرده بود مراسم نامزدی بود و گفته بودن بچه نیارید مراسم را در ویلا یکی از دوستانش شمال گرفته بودن تعداد دعوتی ها هم کم بودن مادرم نمی خواست بره چون تو عروسی مختلط حس خوبی نداشت ولی به هر حال صبح مادرم وصیت هاشو به خواهرم کرد که غذا چی کار کنید مراقب باشید و غیره و از خونه زدن بیرون و رفتن از یک طرف تو کونم عروسی بود که با مونا تنها شدیم از یک طرف مونا نشون داده بود به هیچ قیمتی راه نمیده ولی تا رفتن رفتم اتاقم و با تیپ رکابی اومدم جلو خواهرم رسما دیگه دست مالیش می کردم و مونا هم می گفت نکن گمشو بیشعور کثافت ولی دیگه فایده نداشت ظهر مونا رفت مدرسه و من هم رفتم حمام و موهامو که کم هم بود زدم و حسابی صاف کردم کلی جلق زدم و آمدم بیرون مونا بعد مدرسه اومد خونه می خواستم باز دست مالیش کنم همین که اومد تو یک درکونی بهش زدم کلی داد زد و رفت تو اتاقش در اتاقشو قفل کرد دیگه نیومد بیرون عجب کیری خوره بودم نمی تونستم هیچ کاری بکنم دو ساعتی گذشت مونا در اتاقشو باز کرد و سریع در رفت و رفت دستشویی تو این دو ساعت به کردنش حتی زوری فکر کرده بودم ولی دستم بهش نمی رسید اما خوشبختانه بالاخره از اتاقش اومد بیرون قبل از اینکه برگرده رفتم تو اتاقش و پشت در اتاقش موضع گرفتم که تا اومد بگیرمش دیوونه شده بودم نمی فهمیدم دارم چی کار می کنم ولی همین که می دونستم مونا جرات نمی کنه به پدر مادرم بگه و خیلی هم خجالت می کشه نمی خواد کسی بفهمه بهم جرات داده بود خیالم راحت بود آماده بودم تا اینکه مونا از دستشویی برگشت و با سرعت پرید تو اتاقش گه مثلا در قفل کنه که من نیام سراغش تا اومد تو پریدم و گرفتمش سعی می کرد خودشو از دستم خلاص کنه هر چی تقلا می کرد فایده نداشت من هم فقط بهش التماس می کردم که فقط یک کم دیدم راه نمیده به زور بردمش طرف تخت خوابش و به هر بدبختی بود تو تختش خوابوندمش و خوابیدم روش سعی می کرد از دستم در بره اما نمی زاشتم جیغ و داد هم فایده نداشت چون خونه ما آپارتمان نبود که صدا بره بیرون نهایت تا حیاط صدا می رفت نه بیشتر به هر حال با زور تو بقلم نگهش داشته بودم و سعی می کرد در بره و نمی تونست سعی می کردم بوسش کنم اما می زد تو صورتم ازش خواهش کردم فقط یک بوس فقط بزار یک کم بقلت کنم اما نمی زاشت دیگه عصبانی شده بودم نمی دونستم چی کار کنم که داد زدم بهش گفتم خفقون بگیر دیگه بعد تهدیدش کردم گفتم مونا اعصابمو خورد نکنی ها یا بزار یک کم بقلت کنم یا به زور هم شده لباس هاتو پاره می کنم پردتو هم می زنم من دیگه هیچی حالیم نیست مونا هم ترسید و بعد از چند لحظه آروم تر شد ولی اشکش در اومده بود به خاطر غرورش سعی می کرد گریه نکنه تقریبا بهش مسلط شده بودم صورتمو گذاشتم روی صورتش خودشو می کشید اما فایده نداشت در اختیار من بود کم کم یک کم راه داد بعد صورتمو برداشتم یک بوس ازش کردم ازش عذر خواهی کردم گفتم مونا خودت منو عصبانی می کنی عصبانی بشم دیوونه میشم نمی فهمم چی کار می کنم خوب خره بهت دارم میگم بزار یک کم بقلت کنم چند تا بوس هم بدی طوری نمیشه دیگه مونا هم شل شده بود اشک ریختنش هم به نظر می اومد تموم شده بود بهش گفتم مونا آروم باش ولت می کنم راحت بخواب فقط بزار یک کم بقلت کنم بهش گفتم باشه ؟ جواب نداد لبمو گذاشتم این بار روی لب هاش سعی کرد عقب بکشه اما نشد و جسبید به لبش فهمیدم دیگه فرار نمی کنه از دستم از روش بلند شدم رکابی را هم از تنم در آوردم و خوابیدم تو تخت و بقلش کردم شروع کردم به بازی کردن باهاش البته اون با لباس بود ولی به هر حال خیلی کیف داشت می ترسید مخالفت کنه و من به فکر در آوردن لباس هاش و زدن پردش باشم چون می دونست من خر بشم معلوم نیست چی کار می کنم فقط هی می گفت نکن ولکن و بسه از رو لباس سینه هاشو گرفتم تو دستم و مالیدم براش دیگه شل کرده بود معلوم بود از مالیده شدن سینه هاش خیلی خوشش اومده اما به روی خودش نمی آود ولی من فهمیدم دیگه ولش کردم از روش بلند شدم ازش عذرخواهی کردم بهش گفتم مونا منو ببخش شهوتم منو دیوونه کرده بود نمی خواستم به زور این کار بکنم حالا هم ولت می کنم فکر هاتو بکن دوست داشتی فقط بزار از رو لباس بقلت کنم خودت هم خوشت میاد از رو لباس که مشکلی نداره کسی هم که نمی فهمه هیچ کس خونه نیست تا فردا هم بابا مامان نمیان فکر هاتو بکن من میرم بیرون تا بر می گردم دوست داشتی شب با هم بخوابیم و بقلت کنم ولی با لباس دوست نداشتی دست هم بهت نمی زنم به هر حال از خونه رفتم بیرون یکی دو ساعت چرخ زدم و غذا و چیزایی خریدم و اومدم مونا پای تلویزیون بود غذا را خوردیم مقداری با هم حرف زدیم دیگه خواهرم یخش باز شده بود عصبانیتش از بین رفته بود بگو بخند هم کردیم یک کم تلویزیون دیدیم بعد بهش گفتم مونا فکرهاتو کردی ؟ گفت برو دیوونه ولی با خنده گفت معلوم بود عصبانی و ناراحت نیست رفتم جلو بهش گفتم من دیوونتم چی کار کنم یکهو بقلش کردم بردمش اتاقش و انداختمش تو تختش گفت خیلی بی شعوری ولی معلوم بود با عصبانیت یا ناراحتی نمیگه می دونستم اونم شهوتش بیدار شده و دیگه داره راضی میشه فقط روش نمیشه بگه و غرورش هم اجازه نمیده به هر حال لباس هامو در آوردم فقط یک شورت تنم بود و خوابیدم تو تخت و بقلش کردم اولش با هم حرف زدیم بگو بخند کردیم ازش عذرخواهی کردم بوسش کردم بعد یک لب ازش گرفتم این بار راحت داد خلاصه یک کم باهاش بازی بازی کردم سینه هاشو مالیدم دیگه معلوم بود خوشش اومده و دیگه مخالفتی نداره گفتم مونا قرارمون بود از رو لباس باشه من هم سر قولم هستم اما یک خواهش لطفا حد اقل لباس حلقه آستین بپوش حالا که بقلت می کنم بزار خودت هم یک کم بیشتر خوشت بیاد اولش گفت ولکم کن بابا کم کم با مالید سینه هاش راضی شد بهش گفتم من میرم بیرون اتاق لباستو عوض کن دامنو نپوش فقط با شلوار و حلقه آستینت و بلند شدم از اتاقش رفتم بیرون یک کم گذشت و دیدم مونا حرکتی نکرد رفتم دم اتاق بهش گفتم مونا زود باش دیگه قول میدم همین قدر هست بیشتر نیست فقط همین بار و رفتم بعد از چند دقیقه مونا بلند شد در اتاقشو بست یک ربع بعد رفتم دم اتاقش گفتم مونا تموم شد ؟ چیزی نگفت در باز کردم رفتم تو دیدم مونا حلقه آستین پوشیه و شلوار خیلی نازک دامن هم نداره فهمیدم همه چی جور شده باز بقلش کردم بردمش تو تخت خوابوندمش دیگه شونه های لختشو می تونستم دست بمالم چه کیفی داشت لباسش نازک بود هم سینه هاش راحت تو دستم بود هم کیرم که سیخ شده بود از زیر شورت نازکم به شلوار نازکش چسبیده بود انگار هر دو لختیم کلی باهاش بازی کردم سینه هاشو مالیدم بهش گفتم مونا از رو شلوار بزار برات بمالم منظورم کوسش بود اول دستشو گذاشت روش اما کم کم شل کرد و از رو شلوار کوسشو هم براش مالیدم چشماشو بسته بود معلوم بود حسابی خوشش میاد می تونستم جلو برم و لختش کنم اما نمی خواستم زیر قولم بزنم و به این زودی تموم کنم کارشو اون شب همین طوری با هم خوابیدیم صبح زود لباس هامونو عوض کردیم نزدیک ظهر بود که پدر مادرمون اومدن پشت در که بودن به مونا یک چشمک زدم مونا خندید گفتم خره چیزی نگی که در باز کرد و انگار اتفاقی نیفتاده حالا دیگه مونا مال من بود می دونستم پا داده خوشش اومده فقط باید روش کار می کردم برای لخت کردنش چند روزی گذشت و باز یک روز صبح که کسی خونه نبود به مونا گفتم بیا یک کم دیگه با هم بازی کنیم مونا هم دیگه روش باز شده بود خندید گفت کثافت خیلی پر رو شدی ها گفتم ازیت نکن دیگه فقط با لباس هست به هر حال باز خوابوندمش تو تخت با لباس اما خودم با شورت بودم یک کم باهاش بازی کردم سینه ها و کوسشو مالیدم مطمئن بودیم تا ظهر هیچ کس نمیاد بهش گفتم مونا تا حالا کیر دیدی ؟ گفت خفه شو گفتم می خواهی در بیارم ببینی ؟ یکهو رنگش سرخ شد چیزی نگفت من هم بلند شدم و شورتمو هم کشیدم پایین و کامل لخت شدم کیرمو گرفتم جلوش بهش گفتم مونا دست بزن بهش ببین چه طوریه گفت گمشو دستشو گرفتم گذاشتم روی کیرم سعی می کرد دستشو بگشه اما کم کم دیگه راه داد و کیرمو گرفت تو دستش و نگاهش می کرد همون طوری خوابیدم روش دیگه فاصله کیر من تا کس مونا یک شلوار نازک بود که تن مونا بود کافی بود بزاره براش بکشم پایین با مالیدن سینه هاش و لب بازی و مالیدن کسش از روی شلوار حسابی شهوت دیوونش کرده بود گفتم مونا بزارمش روی کوست ؟ چشماشو بسته بود هیچ حرفی هم نمی زد خواستم شلوارشو بکشم پایین دستشو گذاشت روش کم کم به زور هم شده دستشو کشیدم و شلوار و شورتش نصف نیمه اومد پایین و کیرم روی بالای کوسش چسبید یک کم روش خوابیدم و دستاشو گرفتم بردم بالا که شلوارو شورتشو نکشه بالا کم کم راضی شده بود و با یک دست بقیه شلوار و شورت را هم یک کم دیگه کشیدم پایین بلند شدم و بیشتر در آوردم اما تا بالا زانو کیرمو تنظیم کردم روی کسش و خوابیدم روش بعد از کمی بازی کردن باهاش بهش گفتم مونا بزار کوستو برات بخورم و رفتم پایین پاهاشو به زور از هم باز کردم و کوسشو با دست مالیدم بعد زبونمو گذاشتم لاش و شروع کردم به خوردن ادامه دادم تا ارضا شد معلوم بود مونا خیلی کیف کرده اما من هنوز ارضا نشده بودم اما دیگه وقت نبود ممکن بود پدر مادرم بیان لباس هامونو پوشیدیم تیپ همیشه تا پدر مادرم اومدن دیگه هفته ای یکی دو بار کس لیسی مونا شده بود کارم اما فرصت کافی نبود بتونم بکنمش اونم جرات نمی کرد کامل لخت بشه تا اینکه یک روز دیگه پدر مادرم قرار مسافرت داشتن و ما پیچوندیم و نرفتیم شب که شد به مونا گفتم دیگه خیالت راحت هیچ کس نیست راحت تو اتاقت لخت شو و حسابی کیفتو بکن رفتم تو اتاقش دیدم با همون تیشرت و شلوار تو تختش خوابیده رفتم سراغش تیشرتش کشیدم از تنش در آوردم سوتین هم نداشت می خندید شلوار و شورتشو هم یکجا کشیدم پایین لخته لختش کردم آخ چه کوسی بود سفید نرم تپل یک تیکه گوشت و دمه چه کیفی داشت جوننن بعد خودم کامل لخت شدم و خوابیدم روش کلی باهاش باز کردم کوسشو خوردم کیر لای سینه هاش گذاشتم و ارضا شدم آبمو ریختن لای سینه ها و کوسش در دو مرتبه که ارضا شدم می خواستم بکنمش اما تف زدم به سوراخش انگشت کوچیکو کردم تو سوراخ کونش دیدم خیلی تنگ هست دردش میاد خلاصه به همون لاپایی زدن اکتفا کردیم دیگه بعدا روی سوراخش هم کار کردم تا باز بشه به هر حال در نهایت کردم توش الان حدود دو سالی هست دارم می کنمش هیچ کس نفهمیده مونا خیلی کیف می کنه ولی وقتی دیگران هستن به روی خودش هم نمیاره مثبت هست مثل همیشه سنگین و از پسرا دوری می کنه همه فکر می کنن خیلی مثبت هست اهل این حرفا هم نیست نمی دونن قضیه ما چیه به هر حال درست یا غلط داریم ادامه میدیم فکر نمی کنم به این راحتی می شد دوست دختر داشته باشم و کس به این سفیدی و تمیزی و نرمی و کم سن بتونم کامل لخت کنم بخوابم روش و بکنمش الان راحت می تونم این کار بکنم هر وقت موقعیت پیش بیاد و پدر مادرم برن مسافرتی جایی که زمان داشته باشم راحت مونا رو بکنم مونا هم خیلی راضی هست هیچ مشکلی دیگه نداره نظر شما چیه ؟

نوشته: بابک

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18