رفتن به مطلب

chochol

ارسال‌های توصیه شده

     شوگر ددی × داستان سکسی × سکس شوگر ددی × داستان شوگر ددی ×

ساعت یازده و نیم - 1

از همه بزرگوارایی که این داستانو میخونن اول از همه عذرخواهی میکنم.درجریانم اینجا کونبازه و باید داستان محتوا جنسی داشته باشه.فقط امیدوارم از قسمت اول داستان که محتوای جنسی ضعیفی داره و به جزئیات پرداخته شده لذت ببرید تا منه نویسنده در ادامه با قلمم براتون معجزه کنم.درضمن داستان کاملا حاصل تراوشات ذهنی نویسنده است.امیدوارم خوشتون بیاد و با نظراتتون به قلمم کمک کنید.ارادتمند همتون،کاتانام

نمیدونم تو چه جهت جغرافیایی یا به سمت چه خیابونی یا حتی چه سرنوشتی فقط میدوییدم.بی توجه به زمان فرار میکردم.انگار عقربه ثانیه شمار دنبالم میکنه.

همیشه 9 شب خونمون خاموشی بود.پدرم ارتشی بازنشسته که هیچ وقت نتونستم بهش به عنوان پدر نگاه کنم.قوانین تخمی پادگان ها تو خونه ما برقرار بود.موبایل لازم نداشتیم عقیده بابام بود که فکر مارو پرت میکنه به دنیای روانی ها و ما از اهدافمون که بیشتر القا شده بهمون بود دور میشیم.خداروشکر تبعیض جنسیتی نداشت.من با 16 سال سن برادر وسطیم با 20 سال سن و برادر بزرگترم با 24 سال سن هیچ کدوم ازین قوانین استثنا نبودیم.هرکی به 18 سالگی می رسید در صورتی که دانشگاه قبول میشه براش ازین نوکیا های ساده میخرید با یه سیمکارت به نام خودش.مادرم هم که خدا بیامرزه زمانی که هشت سالم بود با پدرم دعواش میشه.هیچکس هیچوقت نفهمید بابام چه بلایی سرش آورد ولی مطمئنن اون مقصر مرگ مامانه.بابام دوباره ازدواج کرد.هرچی مال و ثروت داشت زن دومش به عنوان مهریه ازش گرفت و طلاق.زن سومش هم که معلوم نیس از کدوم جهنم دره ای پیداش کرد آوردش تو خونه 80 متری پایین شهر مون.جایی که شبها صدای گریه و هق هق تو دلی من با زوزه شغالها ملودی تکراری ولی دردناک میساختن.تو این خونه جا برا 4 نفر آدم نیست چه برسه به این ایکبیری.داداش بزرگم مهدی ازدواج کرد و از خونمون رفت از جفتشون بدم میاد مهدی و بابا دقیقا مثل هم دیگه هستن.مهردادم که بابا فرستادش پادگان.کلی زحمت کشید و پرستاری قبول شد اما سطح تفکرپدر کصکش من این بود که بره نظامی بشه شرف داره نسبت به این که به عنوان پرستار گوه زیر ملتو تمیز کنه.بعد از یکسال،حقوق بابای من به اندازه خرج سه نفر هم نشد چون زن بابام اگه تو ماه یتیکه طلا برا خودش نمیخرید پاچه بابامو میگرف.بابامم که راهی نداشت بیشتر به من پرید.درست سالی که کنکور داشتم و نیاز به آرامش داشتم زندگیمو به گند کشید.مدرسه دولتی میرفتم ولی به اندازه شهریه سه تومنی مدرسه دولتی منو نداشت که بده.برا همین نزاشت برم و اواسط سال دهمم ترک تحصیل کردم.هیچوقت برام پدری نکرد منم هیچوقت بهش به چشم پدر نگاه نکردم.فقط یه حیوون نر بود که جز به کیرش به هیچی اهمیت نمیداد.همین دیدگاهو به مهدی هم داشتم.مهردادم که از 14 سالگی ندیدمش چون اعتقاد بابای حرومزادم اینه نظامی باید سال به سال بره مرخصی ولی خب صداش و نوع حرف زدنش از پشت تلفن تا حدودی ته قلبمو آروم میکرد که شاید برادرم منو از این قبرستون بیرون بکشه ولی همه این امیدام همراه با تنها تکیه گاهم فروریخت.مهرداد تو درگیری های مرز با افغانستان شهید شد.شما بودید چیکار میکردید؟!
من ساعت یازده ونیم پنجشنبه روز سه اسفند فرار کردم…

ساعت 00.45
+ای جان چه خوشگل خانومی.این وقت شب تنها؟!
هیچ حرفی نمیزدم فقط به راهم ادامه میدادم.راهی که نمیدونستم کجا هست.خیابونای شهر خودمونو هم بلد نبودم.
+فراری ای؟
+ناز نکن بیا بالا میبرمت یجا که بتونی شبو توش سر کنی
+با زبون آدم سوارشو پول خوبی هم بهت میدم
+ببین تا 10 میشمرم نشستی مثل آدم میریم یجا شام میخوریم کارمونو میکنیم شبو هم اجازه میدم بمونی یه مقدارم بهت پول میدم ولی اگه سوار نشدی بزور میشونمت رو پام
+1…2…3…4…5…6…7…8…9
+نه تو اینکاره نیستی
بلافاصله دستی کشید که شروع کردم جیغو داد کردن ولی فایده نداشت.کنار بلوار با سرعت میدوییدم.یه ماشین ایستاد و همزمان سه تا پسر پیاده شدن و یارو هم فرار کرد.حتی از همون سه تا هم میترسیدم تا اینکه دوتا دختر از ماشینشون اومدن پایین.نمیتونستم اعتماد کنم بهشون.دخترا بهم یه مقدار پول دادن و یکیشون برام تاکسی گرفت خودش با یکی از پسرا هم همراهم اومدن و منو رسوندن به یه مسافر خونه.پولم فقط به اندازه یک شب بود.دختره شمارش بهم داد ولی من حتی موبایل نداشتم.
فرداش زدم بیرون.اولین کاری که کردم رفتن به یه شهر دیگه بود.اصلا دلم نمیخواست بتونن پیدام کنن.2 ظهر رسیدم مقصدم.من بودمو بازم خیابون گردی با لباس های داغونم و گرسنگی وحشتناک.یک راسترو گرفتم و به همه مغازه ها رفتم.هیچ کس نیاز نداشت که مغازش کار کنم.بعضی از مغازه دارای حیوونم که پیشنهاد های مختلفی میدادن 4.5 جا خیلی بهشون التماس کردم ولی به خاطر شرایطم که نه پول داشتم نه خونه و فراری بودم بهم کار نمیدادن ولی بهم یه شرکت داروسازی معرفی کردن که جذب نیرو داره.بروشور استخدامی و دادن بهم و گفتن برای رفتن باید وقت قبلی بگیرم ولی با کدوم موبایل.تازه شرایط استخدامی یدونش هم نداشتم.نه کارت ملی نه مدرک کارشناسی نه عکس نه سن مورد نیاز که حداقل 24 زده بودن.البته که تنها امید باقی مونده همین شرکته بود.آدرسشو نشون دادم به یه تاکسی و منو رسوند اما از شانس تخمی من شرکتشون تعطیل شده بود و نگهبان گفت فردا ساعتای 9 باز میکنن.دنیا رو سرم خراب شد باید یه شب دیگه هم تو خیابون می بودم تو شهری که هیچکسو نمیشناختم و قطعا اینجا کسی کمکم نمیکرد.شرکتشون خیلی بزرگ بود.یه ساختمون وحشتناک هرم شکل با نمای شیشه ای.شاید چهار طبقه میشد.بیرون نشسته بودم و شکلاتی که با آخرین بخش پولم خریدمو میخوردم که درب جلویی راه مارپیچی که میرفت به سمت پارکینگ شرکت باز شد.بدو بدو رفتم سمت نگهبانی و گارد دعوا گرفتم و لحنمو تند کردم:

-تو که گفتی شرکت تعطیله پس این چیه
+شرکت تعطیله گفتم که
-آها پس اینی که داره از در رد میشه اسب حضرت علیه دیگه
ما داشتیم بحث میکردیم.پسر جوونی با لباس های مرتب و اتو کشیده از ماشین پیاده شد اومد سمتمون حدس میزدم از کارمندای همین شرکت باشه.ماشینش ازین خارجیا بود.نمیدونم چی بود فقط میدونم شاسی بلند و ایرانی و بنز و بی ام و نبود

+سرکار خانوم.یه لحظه لطفا تشریف بیارید این سمت
چش غره ای به نگهبان رفتم و با حالت عصبی به سمت پسره رفتم ببینم چی زر میزنه
-بفرمایید آقا من حوصله ندارم
+چقدر لهجتون زیباست.بچه این شهر نیستید؟
-همینو میخواستی بفهمی؟!نه نیستم فرمایش
+برا چی با این بنده خدا دعوا میکنی
-برا اینکه بهم میگه شرکت تعطیله ولی شما از داخل میاید بیرون
+بعضی روزا من مجبورم آخرین نفر خارج بشم مقصر ایشون نیست که
آروم تر شده بودم دروغ چرا صحبت کردنش خیلی خوب بود . یه جورایی از صحبت کردنش لذت میبردم ولی خب ای لعنت بهم که هیچوقت نتونستم مثل آدم باشم و پاچه نگیرم.
-ببینید آقای محترم من اصلا وقت ندارم و تو یه برهه خیلی سخت از زندگیم هستم پس شرمنده مزاحممید
+مشکلی نداره.برای چی اومده بودید؟
-به شما مربوطه؟!برای استخدام
+آها.خوشحال شدم از دیدنتون امیدوارم مدیر داخلی قبولتون کنه.جایی تشریف میبرید برسونمتون
-خیر ممنون
داشت ازم دور میشد.چرا اینجوری برخورد کردم.بچه همینجا بود فک کنم شاید میتونست برام یه کاری کنه.بدو بدو رفتم سمت ماشینش به شیشه ماشین زدم و شیشه ماشینو داد پایین:
-عامممم ببخشید باهات بد صحبت کردم.
+خواهش میکنم.امری دارید؟
-من از تهران اومدم و هیچ پول و جایی ندارم امیدم پیدا کردن شغل بود با مزایا ولی خب هیچی.
ناخودآگاه زدم زیر گریه.بهم دستمال کاغذی داد و با صدای محکم و قرص گفت بیا سوار شو یکاری میکنم.
دلم نمیخواست اعتماد کنم.چیکار کنم شاید سرمای هوارو بهانه خارش خودم کردم ولی به هر حال سوار شدم
+دلم نمیخواد تو کارت دخالت کنم فقط برا اینکه خیالم راحت باشه از یکم سوال میپرسم و لطفا جواب بده.
-تا جایی که بتونم چشم
+چند سالته؟
-22
+جدی؟اصلا بهت نمیاد
-چند میاد مثلا؟
+چمیدونم شاید 17 یا 18
-جدی میگی یا میخوای خوشحالم کنی
+نه جدی میگم اهل تعارف نیستم
+اسمت چیه؟
-پریسا.اسم تو چیه؟
+رامین هستم.دانشجویی؟
-نه
+مجردی یا متاهل؟
-مجرد
+اوکیه سوالی ندارم.
چند دقیقه بعد جلوی یه ساختمون ایستاد.300 تومن پول و کلید یه واحد آپارتمان بهم داد.شمارشم روی کاغذ برام نوشت و گفت کاری بود بهش زنگ بزنم.میترسیدم قبول کنم.هزارتا فکر تو سرم بود نمیدونستم چیکار کنم که باز هم با همون صدای محکم و قرص شروع کرد حرف زدن:
+نترس کلیدش فقط دست خودمه و فقط دوتا دونه ازش دارم که جفتش تو همون دسته کلیده که دادم بهت.خونه هم همسایه داره اکثرا متاهلن. راحت باش داخلش.اینم شماره یه رستورانه زنگ بزن غذا سفارش بده برا خودت.به نظرم امشب بگرد یه شغل خوب پیدا کن فکر نکنم تو شرکت بهت کار بدن.
-بابت همه چیز ممنون ولی دوست دارم شانسمو تو شرکت امتحان کنم
+میل خودته فقط یه چیزی.یه مدرک شناسایی چیزی باید بهم بدی
-من هیچی همراه خودم ندارم.
+گواهینامه ای کارت ملی ای چیزی
-ندارم خب چیکار کنم.یه کاغذ دارم درخواست دادم برا کارت ملی ولی هنوز نیومده.
+همونو بده عب نداره

آپارتمان خوبی بود برای یه جوون حدودا 27-8 ساله مناسب بود.فقط حیف که هیچی تو یخچال نداشت.قلاب پشت درو انداختم یدونه مبل هم گذاشتم زیر دستگیره در ورودی و رفتم دوش بگیرم.حتی شامپو هم نداشت.این اسکل پس چجوری خودشو میشست.همه وجودمو با صابون شستم و درومدم
موهامو خشک کردم و دهنم سرویس شد تا یکم حالت خوب بهش دادم لباس مرتب پوشیدم و به حرفش که منطقی به نظر می رسید گوش کردمو در اومدم تا دنبال کار بگردم.

چهار ساعت دنبال کار بودم ولی بازم هیچی.تنها چیزی که بهم پیشنهاد میشد زیرخوابی بود.
ناامید از کل زندگیم برگشتم خونه.همون اول پول برای بلیط برگشت گذاشتم کنار.یه مقدارم برا تاکسی.با بقیشم تخم مرغ و نون گرفته بودم.تخم مرغمو خوردمو خوابیدم.

صبح یکم زودتر بیدار شدم.متاسفانه برای این کار باید هر کاری که میتونستم بکنم.حتی شده باشه به اون مدیرداخلیه بدم.رسیدم شرکت و وااااای.این همه آدم همه برای استخدام اومده بودن.همون اول خودمو باختم.فقط سعی کردم از فضای شرکت لذت ببرم.از محوطه شرکت وارد طبقه همکف می شدیم که یه سالن بسیار بزرگ که یه کافه داخلش بود و سوپرمارکت کوچولو.یه اتاقک داشت برای افرادی که میخوان سیگار بکشن.یه نمازخونه و استراحتگاه و سرویس بهداشتی.یه اتاق هم داشت برای نگهبان داخل سالن و خب سالن انتظار.رو صندلی ها باید منتظر میموندم ولی خب کو صندلی خالی همه صندلی ها پر بودن و سه برابر افرادی که نشسته بودن ایستاده بودن.هرکسی نوبتش میشد میرفت طبقه بالا.یا شیر برمیگشت یا روباه.خوشبختانه استخدامی که میخواستن زیاد بود ولی خب خیلیا قبول نمیشدن.نیم ساعتی ایستادم و دیدم وقت حروم کردنه.میخواستم دربیام که از رامین یادم اومد.رفتم کافه شرکت و از تلفن اونجا با شماره رامین تماس گرفتم.ده دقیقه ای گذشت و رامین اومد پایین.به محض دیدنش رفتم سمتش نگهبانی که جلوی راه پله ایستاده بود میخواست مانعم بشه ولی باز هم با همون صدا که اگه یکم بیشتر ادامه میداد همونجا ارضا میشدم شروع به حرف زدن کرد
+خانوم با منه.مشکلی نیست اجازه بدید بیان
اجازه ورود پیدا کردم و ذوق داشتم به شدت.یه جورایی همرو پیچوندم.رفتیم سمت آسانسور.شرکت سه طبقه منفی داشت و سه طبقه هم مثبت.طبقه اولو زدم که با یه نگاه ناامید کننده بهم فهموند که گند زدم.شاید باید منفی یک میزدم.
دستپاچه شدم و پشت سر منفی یک زدم.یه نیشخند زد و واقعا حس کردم داره اذیتم میکنه
-اعههههه چیه هی میخنده
+اگه آسانسور بازیتون تموم شد بریم طبقه سه
قیافمو شبیه ایموجی پوکر فیس کردم و طبقه منفی سه زدم.این سری دیگه نتونست خندشو نگه داره و با همون نیش بازش طبقه سومو زد
+دیشب خوب خوابیدی؟خونه راحت بود؟
-اوهوم ببخشید به خاطرش دلم نمیخواست بخاطر من تو بی خانمان بمونی
باز هم همون لبخند و خنده رو مخشو انجام داد.خدایا این بشر چرا اینجوریه هی داره میره رو اعصابم.دست کرد تو جیبش و کاغذی که بهش دادم برگردوند.طبقه سوم هیچی جز یه اتاق بزرگ که مال مدیر شرکت بود و یه میز خیلی شیک که حدس میزنم مال مدیر دفترش بود نداشت.با دست منو به سمت اتاق مدیرکل هدایت کرد.تق تق در زدم و کسی جواب نداد.تا موقع از پشت سر خودشو رسوند و باز کرد درو.خیلی ریز منو هل داد داخل اتاق.
-چرا اینجا کسی نیست.میخوام برم
+ابدا تازه اومدی کجا میخوای بری
-ولم کن عوضی جیغ میزنما
+راحت باش
یه گوشه نشستم و شروع کردم گریه کردن و التماس و خواهش که بهم کار نداشته باشه
مرتیکه روانی با دیدن گریه هام فقط میخندید.این چه جونور مریضی ایه.
-از جلو در برو کنار روانی متجاوز
رفت و رو صندلی مدیرعامل نشست.منم سریع به سمت در اتاق رفتم ولی خب قفل بود.
-باز کن تا نشکستم درو
+نمیشکنه.سکوریته
+میشه بیای بشینی و مثل ادمای بالغ رفتار کنی؟
-تو اصن کی باشی که بهم بگی چیکار کنم.ببین من فقط میخوام یه شغل داشته باشم و زندگی کنم.خواهش میکنم بزار برم پیش مدیرداخلیتون.
+بیا بشین خودم باهات صحبت میکنم دگ.
-تو مدیر داخلی نیستی فقط یه متجاوزی که قصد داره منو،منو،منو…
باز هم نتونستم طاقت بیارم و گریه کردم.
بلند شد و اومد سمتم یه کارت هویت روی میز جلوم گذاشت و قفل درو باز کرد بعد اومد و دوباره پشت میز نشستم…
امکان نداشت.این بچه سال نمیتونست صاحب این شرکت به این بزرگی باشه
+برای هویت میخوای چی بهم بدی؟
-شناسنامم هست فقط یه چیزی.
+میدونم خودم.متولد 5 اسفند 86 هستی
هیچی نمیگفتم فقط سرم پایین بود و دل میزدم.
+دختری که حتی دیپلمشو نگرفته شرط سنی نداره و قطعا فرار کرده.چرا باید بهش کار بدم؟
هی میخواستم حرف بزنم ولی فقط گریه میکردم.تلفن جلوشو برداشت تماس گرفت و دوتا آبمیوه سفارش داد.برای من آب انار گرفت و برای خودش آب پرتقال
وقتی آب انارمو خوردم و یکم آروم شد صحبت کرد:
+ببین پریسا خانوم 15 دقیقه وقت داری کاری کنی بپذیرم که بهت کار بدم.اگه بتونی راضیم کنی بعدش درباره کاری که اینجا میکنی بحث میکنیم
شروع کردم و کل زندگیمو گفتم صفر تا صدشو حتی اتفاقاتی که شب اول فرار کردنم افتاد.هنوز تایمی که بهم داده بود تموم نشده بود که دستشو به موهاش کشید و پوف کشیده ای گفت.داشت باهام ابراز همدردی می کرد اما من کل حواسم پیش ظاهرش بود.ظاهری که اصلا بهش توجه نکرده بودم.موهاش کوتاه بود مردونه و کلاسیک،چشم و ابرو مشکی با قد تقریبا بلند شاید حدودا 184-85 نمیدونم بازم.اندامش هم متناسب بود شکم و پهلو نداشت ولی اثری از ماهیچه های بزرگ نبود.کت شلوار زغال سنگی بسیار تیره با پیرهن سفید تنش بود.ناخودآگاه اون آتیشی که همیشه تو خونه بابام با آب سرد سرکوب میشد حالا شعله میکشید تا حدی که ناخوداگاه دستمو به سمت کصم بردم ولی خودمو کنترل کردم.
+حواست با منه؟!
-آره آره.ببخشید
+میدونم که نبود.اینجا شرکت تحقیقاتی و داروسازیه نیاز به کسی که حداقل مدرک کارشناسی داشته باشه داریم.لااقل تو شرکت کاری مناسب تو نداریم.فعلا یه مدت باید سر کنی تا ببینم میتونم برات بیرون از اینجا کاری جور کنم یا نه.
-بخدا نه زندگی دارم نه هیچی خواهشا یه کاری بهم بده هرچی باشه قبوله.
+خونه داری بلدی؟
-آره گفتم که مادر نداشتم زن بابامم که دست به هیچی نمی زد
+کلید اون خونه دستت باشه بهت آدرس میدم وقتایی که نیستم بری خونم کارای خونمو انجام بدی.
-حقوقش چقده؟
+کم نمیزارم برات خیالت راحت.
+8 تومن بهت میدم ماهانه.ناهار و شامت تو خونه خودم بخور جای خوابتم که همون خونه که رفتی بمون پولشو ازت نمیگیرم.فک کنم برات کافیه
-عالیه
+یکم برات پول میزنم همین اول بری برا خودت خرید کنی سرو وضعتو اوکی کنی
-من صدقه نمیخواما!!!
اخماشو تو هم کشید
+پررو بازی در نیار چیزی که گفتمو گوش کن.من ساعت 9 میام شرکت ساعت 8 خونم باشی که صبحانه و اینارو درست کنی.گوشیتم همیشه در دسترس باشه
-چشم.ولی من گوشی ندارم.
+جدی؟!
-اوهوم
+چه عجیب.باشه.یکی بگیر.لازمت میشه
باز هم جذبه مردونش جادو کرد منو راستش دروغ گفتم من تو خونه هیچ کاری نمی کردم هیچی بلد نبودم.به پولش نیاز داشتم ولی در مقابل ازین کار متنفر بودم.در واقع میشه گفت پذیرفتن این شغل دست خودم نبود هم مجذوب چهره رامین بودم هم اینکه پولشو نیاز داشتمش.
-الان باید چیکار کنم؟
+بیا این کلید خونمه به سرویس شرکت میگم برسونت.دوروبر خونه رو یکم مرتب کن سه تا پیرهن هم دارم پهن کردم خشک بشه اتو کن اونارو.شام هم یچی درست کن.تا از باشگاه بیام میشه ساعتای 9.5 خونه امنه نترسی.
-باشه.ممنون بازم بابت کار
تاکسی وارد یه خیابون خلوت و آروم دور از هیاهوی شهر شد.از نوع ماشینا که همه شاسی بلند یا خارجی بودن مشخص بود منطقه شاه نشین شهر میتونه باشه.برای منی که تو زندگیم فقط موتور هوندا مهدی داداشم و پراید داغون زن بابامو دیده بودم این مهم ترین ملاک برای مناطق خوب بود.ولی چقدر خیابونش و خونه هاش قشنگ بودن.هرچی جلوتر میرفتیم هی آرزو می کردم جلوی یکی از همینا وایسه و جلوتر نره ولی خب اینجا مثل سرزمین عجایب بود هرچی به آخرش میرفتی همه چی بهتر میشد.
تاکسی از خیابان اصلی وارد یکی از انشعابات فرعی شد و اول کوچه کوتاهی ایستاد.فقط یدونه آپارتمان تو این کوچه بود طول و عرض زیادی داشت.درهای ورودی به سمت خیابون بود و داخل کوچه یک تیکه دیوار بود با نمای سنگی.به نسبت کل آپارتمان هایی که دیده بودم خیلی زیبا بود.کلید انداختم و وارد خونه شدم.یه پارکینگ حدود 300 متری و 6 تا ماشین که حتی از رو اسمشم نمیتونم بخونم پارک بود.یدونه هم موتور داشت.فقط این یکیو میشناختم.اونم چون مهرداد عشق این موتورو داشت.اگه بازم خنگ بازی در نیاورده باشم آر اس بود.مشکی و بنفش.خیلی حال کردم باهاش.یه در شیشه ای پنجره پنجره های بزرگ از پارکینگ می رفت به سمت حیاط خلوت خونه.یه حوض کوچیک و گلدون های گلی که سرما کرده بودن و خشک بودن.اما اون ضلع دیگه حیاط درخت های بید بزرگ و سپیدار های سرسبز بود.حیاط واقعا زیبایی داشت.یکم لبه حوض نشستم و همین صبر من باعث شد با نمک ترین موجودات روی زمینو ببینم.سه تا خرگوش داشت.یکیشون کامل سفید بود همون اول اسمش گذاشتم برفی.خیلی آروم بود دقیقا برعکس خرگوش سفید و قهوه ایش که تا خواستم نازش کنم گازم گرفت به خاطر همین اخلاق داغونش اسمشو گذاشتم خانوم حبیبی.خانوم حبیبی معاون مدرسه راهنماییم بود.زنیکه پدرسگ.آخری هم کلا فرار میکرد و اصلا جلو نمیومد.اینم سفید بود ولی گوشاش و دمش و یه راهی رو پشتش مشکی بود.تپلی و با نمک بود.بهش میگف خپلو.یکمی خودمو با خرگوشا سرگرم کردم ولی دیگه خیلی سردم بود.رفتم داخل خونه.بنای خونه حدودا سیصد متر به چشم میومد.وارد خونه که میشدی دوتا سمتت درب بزرگ شیشه ای و تاشو داشت.سمت راستی میرفت به آشپزخونه و سمت چپی میرفت به سمت اتاق پذیرایی.وارد پذیراییش شدم.حدودا سه دست مبل وحشتناک شیک و مجلسی اونجا بود.دکوراسیون عالی ای داشت.از پذیرایی خارج شدم و وارد آشپزخونه شدم.وسایل مورد نیازش همشون خیلی شیک و مدرن بودن.ولی خب یه پسر تنها نمیفهمه چه چیزایی برای آشپزخونه لازمه و خب خیلی چیزا کم داشت.با یخچالش خیلی حال کردم هرچیزی که تو فکرتون باشه داشت.تازه یه چیزایی هم داشت همزمان کابینت بود و سردخونه گوشتو و مواد پروتئینیش اونجا نگهداری میکرد.از آشپزخونش درومدم.یه حال نشیمن کوچیک با یک دست مبل راحتی وسط حال درست زیر لوستر بزرگی که از سقف طبقه دوم آویزون شده بود.فضای نشیمنش برعکس پذیرایی و آشپزخونش خیلی کوچیک شاید حدود 30 یا 40 متر.و روبه رو هم یه اتاق دیگه که وقتی درشو وا کردم با میز ناهار خوری 12 نفره مواجه شدم.این جام خیلی زیبا بود.حدودا اندازه نشیمنش بود.دوتا سمت خونه پله های حالت نیم دایره داشت به سمت طبقه دوم.برعکس پایین اینجا هیچ چیزی جز کمد های دیواری و 5 اتاق خواب بزرگ نداشت.فقط دوتا از اتاق ها تجهیز بود که از وسایل چیده شده و لباس های ولو شده رو تختش معلوم بود مال خودشه.برای منی که تو پایین ترین نقاط تهران تو یه خونه کوچیک زندگی میکردم اینجا مثل قصر شاه بود.تو یکی از اتاقها که خالی بود و کتابخونه و فقط یه میز چوبی و صندلی داشت لباس عوض کردم و با یه بلوز و شلوار راحتی و خونه ای که طرح عروسکی داشت شروع کردم به تمیزکاری.اول دوروبر خونه رو جمعو جور کردم.زیاد شلوغ پلوغ نبود جز اتاق خودش و آشپزخونه بقیه خونه تمیز بود ولی پر از خاک منم حالا حالا ها وقت داشتم.نشیمن و آشپزخونه و اتاق خودشو جارو دستمال کشیدم و رفتم شام درست کنم.همه چی تو خونش بود و من هیچی بلد نبودم درست کنم.حق بدید بهم مادرم تو هشت سالگی مرد زن بابای اولم که اصلا کار نمیکرد.دومی هم غذاهاش مزه گوه میداد همون بهتر که ازش یاد نگرفتم.
خوشبختانه خمیر آماده پیتزا داشت و کالباس تو خونه داشت.عالی بود برای امروزم ولی من واقعا باید یه چیزی یاد می گرفتم.خمیر پیتزا رو گذاشتم و روش یکم رب ریختم پخشش کردم و کالباسو روش چیدم فلفل دلمه و قارچ هم ریختم روش و پنیر پیتزا هم که قسمت اصلی کار بود.میدونستم فر داره تو خونش فقط بلد نبودم باهاش کار کنم پس صبر کردم که خودش بیاد.همونجوری که خواسته بود پیرهناشم اتو زدم و تو چوب لباسی کردم که بزنم به کمدش.درو کمدشو وا کردم و وااااااو.خودش یه اتاق بود.بیشتر از 30-40 تا پیرهن تو رنگای مختلف.کروات های خیلی خوشگل چیزی که فقط تو فیلما دیدم و برای ما ممنوع بود.چندین جفت کفش از کلاسیک تا اسپرت و کتونی.شلوار های جین و پارچه.و تو کشو هاشم که تیشرت و شلوار و لباس زیر بود.کشو اولش ساعت و ادکلن و اکسسوری بود کلا.ادکلناش خیلی خوش بو بودن لعنتی.جلو تلویزیون اتاقش رو تخت نشستم و چندمین خط قرمز و بابام که دیدن ماهواره بود شکستم.

داستان با روایت رامین:
بهش حسمو نگفتم و قرارم نبود که بفهمه.پریسا دختر ارزشمندی برام بود.همین که تو 16 سالگیش جلوی خانوادش ایستاده و تصمیم گرفته زندگی خودشو عوض کنه و اونجوری که میخواد بسازه منو یاد خودم انداخت.17 سالگی خودم بود که تصمیم گرفتم به هیچ پیشنهادی توجه نکنم و فقط رو درسام فوکوس کنم.تنها فرق ما پدر و مادری بود که منو تو اون زمینه هم حمایت کردن.تو ذهنم پریسا هم حمایت نیاز داشت.شرایط مالیم خوب بود ضعفی نداشتم.شاید اگه ازدواج کرده بودم و پنجاه سال سنم بود به فرزندی میگرفتمش کی میدونه؟!
دیروز که دیدمش خیلی سعی داشت خودشو قوی و جسور نشون بده ولی خب تو 29 سال زندگیم با آدمای بسیار زیادی سروکار داشتم.انقدی تجربه کسب کردم که بتونم آدمارو با نگاه کردن بشناسم.دختری که از همه چیز بریده و شاید به من پناه آورده.راننده شرکت باهام تماس گرفت و گفت که پریسارو رسونده.
ناخودآگاه دوربینای خونه رو چک کردم.محو شده بودم تو رفتارش با خرگوش ها.دنبالشون میدویید و باهاشون بازی میکرد.دلم براش عجیب رفت.متاسفانه 13 سال اختلاف سنی داشتیم و اصلا دلم نمیخواست بهش حرفی بزنم.قطعا یه دختر علاقه نداره با کسی که 13 سال ازش بزرگتره رابطه داشته باشه مگه به خاطر موقعیت طرف.همه چی تو ذهنم بالا پایین و جا به جا میشد.داخل خونه فقط جلوی در ورودی دوربین گذاشتم که رو به نشیمن خونه بود.به حریم خصوصیش سعی کردم احترام بزارم و جز یه نظر نگاهش نکنم.چشم هاش سبز سدری بود و موهای کوتاه تا سرشونه مشکی داشت.بدنش خیلی خاص نبود و فقط لاغر بود.خاص تر ازین رو دیده بودم قبلا.قدش بالا 165 بود.هیچی دیگه نفهمیدم واقعا با اون هودی و شلوار بگ چیز دیگه ای هم نمی شد فهمید.کم کم دیرم میشد باید میرفتم کارخونه و بعد اونم باشگاه.
سریعتر کارمو تموم کردم و باشگاهمو رفتم.تو باشگاه فکرم پیش پریسا بود.انقدی که دو سه بار تا مرز بگایی زیر پرس سینه رفتم و با ذهن پریشونم نیما که هم رفیقم بود هم مربی باشگاه به بهانه های کصشر فرستادم تمرین هوازی.دلم میخواست دختری که هنوز دو روزه میشناسم خوشحالش کنم.یادم اومد تولدشه.بهترین هدیه و مورد نیازترین براش موبایل بود.یه سیمکارت براش گرفتمو یه شیائومی.راه اندازیش کردمو یه دونه کیک کوچولو براش خریدمو سر خرو به سمت خونم کج کردم.تو راه هم فکرم درگیرش بود.پشت ترافیک گوشیمو برداشتم و دوربینارو آوردم.هیچ خبری ازش نبود.نمیدونم چرا نگرانش شدم.انقد از بین ماشینا لایی کشیدم که بالاخره راهم وا شد و با سرعت بیشتری سمت خونم رفتم.از همون اول،حضور پریسارو فقط میخواستم.کلید انداختم درو وا کردم تند تند آشپزخونه و پذیرایی نبود.ناهارخوریم نبود.بلند بلند صداش میکردم
+پریسا کجایی
+پریسااااا
پشت در اتاق خودم رسیدم
+پریسااااا کویی
-اینجام.نهههه نههه نیا تو
-نیااااا
+خیله خب.چی شده؟
-لباسم مناسب نیست.قرار بود دیرتر بیای
+چی تنته مگه
-لباس تو خونه ای یکم جذبه
+خبببب
-وایسا بینم پررو اصلا چرا میپرسی مگه من زنتم.منو بگو بهت توضیح میدم
-پسره بی حیا.
شیطنتم گل کرد و دلم خواست اذیتش کنم.دستگیره درو وا کردم.
-میگمممم نیاااا اعههههههه
سریع خودشو پش در رسوند و هنوز نیم چاک بود که بسته شد.صدای قهقهم خونرو برداشته بود.بعد غزاله هیچکس نتونسته بود اینجوری منو بخندونه.
+خیله خب بچه من میرم بیا برو لباست هرجا که هست عوض کن بعد درو وا کن تا بیام تو خونم اگه اجازه میفرمایید.
-باشه فقط برو.
+دارم میرم
-جون پری واینستی خجالت میکشم.منو داداشامم با این لباسا ندیدن
+اوکیه میرم از تو ماشین کیفمو بردارم
در خونه رو محکم بهم زدم که خیالش راحت باشه.کیکو و کادوشو براش برداشتم و پشت در منتظرم موندم.یکم بعد درو باز کرد و سوپرایزش کردم.خیلی ذوق کرد و ناخوداگاه پرید بغلم.

بعد یه مراسم ساده تولد رفتم دوش بگیرم که شاممو بخورم و پریسارو برسونم.

از دیدگاه پریسا:
خیلی خوشحالم کرد کارش.هیچ وقت برا هیچ مردی آنقدر ارزشمند نبودم که برام تولد بگیره و بهم هدیه بده.اونم موبایل.تازه نه نوکیا دکمه ای لمسی!
نمی فهمیدم واقعا داره بهم ابراز محبت میکنه؟یعنی بهم علاقه داره؟فکرای تو سرم داش دیوونم میکرد و تلویزیون برای خودش داشت زر زر میکردو گوشیمم الکی دستم بود فقط چرخ میزدم بین آیکونا.رامین تو حموم آهنگ میخوند.صداش خیلی دلنواز بود لعنتی.تو افکارم غرق بودم که در مستر اتاقش باز شد و چیزی که نبایدو دیدم!یه حوله دور کمرش پیچیده بود و از کمر به بالا لخت بود.اینم از خط قرمز بعدی!
دست خودم نبود جیغ کشیدم.و برگشت و منو دیده که بهش زل زده بودم.بلافاصله پرید تو حموم که نبینمش.
-بخشید بخشید نباید اینجا میبودم.
+نمیدونستم اینجایی شرمنده
-فقط تلویزیون می دیدم حواسم نبود که داری میای.اصلا تقصیر توئه که فقط اتاق خودت تلویزیون داره
+باشه حالا لختمو دیده طلبم داره.میشه بری بیرون که من لباس بپوشم؟
-یادته اذیتم میکردی.حالا درو وا کن میخوام بیام داخل!
+برو بیرون بچه قبول نیست تو لباس جذب تنت بود من هیچی تنم نیست.
-نمیرم همینجا میمونم
+ببین بچه من آخرش رفتم توهم الان باید بری
-انقد بهم نگو بچه بدم میاد.
+خیلی خوب فقط میشه بری…لطفا
-آره رفتم بیرون
فک میکردم دارم شوخی میکنم ولی من واقعا دلم میخواست ببینمش دوباره.همون یک نگاهی که بهش داشتم کافی تا داخل شورتم خیسه خیس بشه.بیرون اتاقش ناخودآگاه خودمو میمالیدم و به بدنش فکر میکردم.کمرش باریک بود ولی اندامش ورزشکاری بود و زیر بغل داشت لاغر بی ریخت نبود.سرشونه هاشم پهن و کوچولو برآمده بودن.شکمشم صاف بود تیکه تیکه نبود ولی بازوهای خیلی خوبی داشت و دستاش.وایییییی دستاش.از زیر آرنجش چندتا رگ کشیده میشد تا خود انگشتاش خیلی جذاب بود دستاش.بدنش شیو بود کامل و مو نداشت.از زیر بغل سمت راستش تا زیر شکمش پنج تا ستاره تتو شده بود ازین دنباله دارا.بین دوتا کتفاش یه نوشته تتو داشت و رو سینش سمت چپ یه گوزن بود.سرشونه هاشم یسری چیزا مث ترکیب های شیمیایی تتو کرده بود.جذابیت تتو هاش این بود که با لباس هیچکس نمیتونست ببینه و این که دیدمش واقعا برام هیجان انگیز بود.در واقع امشب عجیب دلم میخواست جاهای دیگه بدن پسر را کشف کنم.تا حالا فقط از همکلاسیام اسم کیر و خایه شنیده بودم.با هیچکدوم بیرون مدرسه نمیتونستم باشم که عکسشو نشونم بدن.با هیچ پسریم نبود.اینجوری بگم که اسکله اسکل بودم تو این موارد.رفتم سرویس دستو صورتمو شستم و یخورده از حرارت بدنم کم شد اما هنوز اثرات شهوت تو بدنم بود.

نوشته: katanam

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


ساعت یازده و نیم - 2

نظرات دوستانو میخونم و سعی میکنم تو بهتر پیش بردن داستان ازش استفاده کنم.بابت غلط املایی احتمالی پیشاپیش عذرخواهم

+ببین خیلی خوشمزس ها ولی واقعا میگم غذاهای خونگی بهترن
-خودم میدونم منظورتو هرچی قبل ولی بگی یعنی دروغه
+چی بگم والا.نه جدی خوشمزس ولی رژیمم من
-بازم دروغ؟!
+ولم کن بچه.بیا اینم پیتزای من 4 تاش بیشتر نمیتونم بخورم باقیش مال تو
-بهتر.همش مال خودمه اصلا

غذامو خوردمو و میز و جمع کردم.ظرفارو شستم و به رامین گفتم که کارم تمومه.بهش گفتم برام تاکسی بگیره که گفت از بیرون میخواد دارو بخره خودش میبره منو.سر راه اول وایساد داروخونه و یه بسته قرص فاموتیدین خریده بود.حس بدی داشتم نسبت به این خرید.جلو خونم رسید از ماشین پیاده شدم که برم تشکر کردم و چند قدمی که دور شدم افکار شهوتی از تو ذهنم دور نمیشد.شهوت به عقلم غلبه کرد و به سمتش برگشتم
-عام آقا رامین
+رامین خالی کافیه از پیشوند خوشم نمیاد.جان
-راستش من تنها خونه میترسم.میشه خونه شما بمونم؟دیشب اصلا نتونستم بخوابم اینجا.جونم دراومد

لبخند روی لباش بود و حرص منو داشت در میاورد این لبخنده.
-نخند واااا خو بچم هنوز
+خیلو خب بابا برو وسایلتو بردار بیا منتظرت میمونم.
-میشه باهام بیای؟میترسم تنها
+یکم اونورتر وایسا پارک کنم

تو آسانسور عطر مردونش پیچیده بود.چقد خوب بود.هیچوقت تجربه همچین بویی نداشتم.مهدی که همیشه عطر حرم میزد بابامم اصن بیگانه بود با این چیزا.شیطنتم گل کرد.جلوی پاش به بهانه بند کفشم خم شدم.زیر چشمی از تو آینه نگاش میکردم چقدر نجیب بود این پسر سرش تو گوشیش بود و اصلا توجهی به اندامم نکرد.چقدر دلم میخواست بهم توجه کنه ولی هیچی.وارد خونه شدم.گفت من همینجا منتطرت هستم تو برو و وسایلت بردار بیار.وارد حموم شدم برقو که روشن چشمم به سوسک افتاد.برعکس خیلی از دخترا از سوسک نمیترسم.بی توجه رفتم سراغ شورت و سوتینم که آویزون بود.فکر سیاهی به سرم زد.خودم دراز کردم و همزمان با کوبیدن پاشنه پا به زمین در حالی که شورت و سوتینم دستم بود جیغ کشیدم.5 ثانیه نشد که رامینو جلوی در حموم دیدم و با چشمای بهت زده به سمت سوسک اشاره کردم و خودمو بلافاصله پرت کردم تو آغوش رامین.با دستای مردونش زیر باسنم بود.دستای خودمم دور گردنش حلقه شده بود و شورتم روی شونش بود.انقد با اون شورت راه رفته بودم که بوی عرق تیزش بینی خودمو میزد.دیدم خیلی ضایس اه ادامه بودم.شورت و سوتینو همونجا روی زمین ول کردم.همونجوری تو بغلش منو برد به سمت پذیرایی و روی مبل نشوندنم و خودش رفت حموم.صدای کشتن سوسکو شنیدم نشسته بودم و بغض کرده بودم که دیدم رامین با شورت و سوتینم از حموم خارج شد.داخل پلاستیک گذاشت و روی وسایل دیگم گذاشت.

+همیناست وسایلت؟چیز دیگه ای نداری؟
-نه ممنون
+بزار کمکت کنم بریم تا آسانسور.پات خوبه؟اگه درد داره بریم بیمارستان
-نه یکم ضربه دیده خوب میشه خودش
از زیر بغلم گرفت و با کمکش بلند شدم.باز هم خودمو تو آغوش مردونش گم کردم.تو آسانسور ایستادم تا رفت وسایلمو برداشت و اومد.
کل مسیر اخماش توهم بود و یه جورایی آرومو قرار نداشت منم کاملا سکوت کرده بودم.

+بیا این کلید.برو تو خونه اتاق دومیه براتو.منم چند لحظه دیگه میام.
-باشه.ببخشید بازم.
نایلون قرصشو برداشتم و با خودم بردم بالا.نه به اون آغوش بازش برای بغل کردنم نه به اخمای توهمش.چقدر یه آدم میتونه موزی باشه.
ساعت 11.5 شب بود.من که خر تر ازین حرفا بودم که هنوز بخوابم.دسشوییمو رفتم و چای دم کردم.گوشیمو برداشتم و باز هم الکی چرخیدن تو آیکونا که تازه آقا اومد بالا.اخماش وا شده بود و با یه لبخند رو لبش و چشمایی که خستگی توش موج میزد وارد خونه شد.
+نخوابیدی هنوز؟
-نه بابا من حالا حالا ها بیدارم
+خوبه.
-میگما چرا فقط اتاق تو تلوزیون داره من میخوام فیلم ببینم ولی هیچ جا دیگه نمیشه.
+خب تا الان کسی خونه من نمونده که تلوزیون بخواد.
-گوشیمم هیچی روش نداره.منم هیچ کاری بلد نیستم باهاش.
+بزا لباسام عوض کنم چندتا برنامه برات میریزم و یادت میدم چیکار کنی.باقیش با خودت.
-باشه.مرسی

همین قدم برام بس بود.امیدوار بودم بگه بیا اتاقم فیلم ببین ولی خب راضی شدم به همون چند دقیقه.باز هم شیطنت اومد سراغم.به سرم زد برم از کس و کونم عکس بگیرم تو گالریم باشه که وقتی میچرخه تو گوشی به چشمش بخوره.این بی حیا بازیم انجام دادم.وقتی گوشیم دستش بود پشیمون شدم و خدا خدا میکردم نره تو گالری و خوشبختانه نرفت.برام تلگرام و اینستاگرام و توییتر ریخت.اکانت گوگل برام فعال کرد و بسته اینترنت هم خرید و گوشیمو بهم داد و خیلی مودبانه گفت که دیگه خوابم میاد.منم خدافظی کردم.تو اتاقم دراز بودم.شورتم خیس خیس بود.باید خودمو خالی میکردم و هیچی نبود.چشامو بستم سعی کردم بدنشو تصور کنم ولی نشد.هیچ تصویری از کیر تو ذهنم نبود.تو گوگل با گوشیم سرچ کردم عکس کیر.هیچی نیاورد برام.فقط توضیحات که چی هستو اینا.رفتم اینستاگرام هم همینو سرچ کردم ولی هیچی نیومد.تلگرام امتحان کردم.یه کانال بود چند تا عکس بود که یه چیزی مثل خیار تو شورت پسرا بود ولی هیچکدوم بدون شورت نبود.تو تلگرام بیشتر گشتم.یه کانال دیگه لینک گذاشته بود از فیلم پورن.چی بهتر ازین!رو لینک زدم ولی هرکدومو امتحان کردم دیدم وارد گوگل میشه ولی باز نمیکنه و یه صفه میاره و نمیشه.اینم شانس من.فک کنم سایتشون خراب شده.
برگشتم همون کانال اولی و با فکر اینکه یکی از پسرا رامینه کصمو تند تند میمالیدم و انگشتمو وسطش میکشیدم.آنقدر تکرار کردم که صدام در اومد و آه و ناله های ریزی میکردم.در حین ارضا شدن حواسم بود که صدام اتاق رامین نره و همه چی بهم بریزه.حدود 20 دقیقه خودمو میمالیدم تا ارضا شدم.همه چیو از ذهنم بیرون کردم که خوابم بگیره.ساعت گوشیمو کوک کردمو و تونستم تا صبح خواب راحتی و تجربه کنم.

داستان از دیدگاه رامین:

هرکار کردم خوابم نبرد.نمیدونم چم شده بود.رفتم رو تراس سیگار روشن کردم و از سیگارم کام میگرفتم که متوجه صدای گریه و ناله شدم.خیلی صدای قوی نبود.اول نگران شدم بدو بدو رفتم پشت در اتاق پریسا که صدای ناله های از روی شهوتشو شنیدم.کیرم سایز دوبل شد.چقد جذاب ناله میکرد.کاش این ناله هارو زیرم انجام میداد.با فکر کردن به بدنش و جق زدن کمتر از 5 دقیقه برای بار دوم امشب با فکر پریسا ارضا شدم.یبار که فرستادمش بالا تو ماشین با بوی شورتش و حالاام با صداش

داستان از دیدگاه پریسا:

صبح زودتر از رامین شدم.دستو صورتمو شستم و رفتم آشپزخونه.صبحونه گرم که بلد نبودم درست کنم برا همین بهترین گزینه پنیر بود.برای اینکه یکم جذاب و خوش خوراک بشه به شکل قلب برشش زدم یدونه خیارم برداشتم مثل تیر درست کردم و از داخل قلبه رد کردم.همین گوهی که خوردم باعث شد که آتیش درونم باز روشن بشه.این حد از حشریت نمیدونم نرماله یا نه.
یه چند دقیقه ای گذشت و رامین بیدار شد.براش چایی ریختم و منتظر وایسادم که بیاد باهم صبحانه بخوریم.
سبک زندگیش لااقل برا منی که با صدای نکره زن بابام بیدار میشدم و اولین چیزی که حس میکردم بوی جورابای مهدی بود بعدش آب به صورتم میزدم چایمو میخوردمو میرفتم اتاق به ادامه کپیدن یا ور رفتن با کتابام خیلی جالب بود.انگار نه انگار که من این همه براش زحمت کشیدم.یه سلام صب بخیر خشک و خالی نثارم کرد.بی توجه به چایی که براش ریختم از داخل یخچال آبمیوشو برداشت یه لیوان خوردو رفت حموم.یه 20 دقیقه ای حموم کردنش طول کشید.وقتی در اومد انگار یه آدم دیگه بود.خیلی خوش خلق و خنده رو.

+اوفییییی چه قلبی
-مسخره نکن میدونم خیلی بی ریخته
+خیلی قشنگه آفرین
-واقعا میگی؟
+اوهوم.فقط چرا این تیری که از وسطش رد شده سرش چند شاخس؟
-این مث تیر حرملس اونی که زده خیلی بدتر از حرمله بوده که تیرش چند شاخس
+ای بابا.دوس داری مختار بشم توام کیان بشی باهم حرمله رو بکشیم؟
-بی مزههههه
به چهرم نگاه میکرد و فقط لبخند میزد.با اینکه هیچ نسبت و رفاقت جدی ای نداشتیم و فقط همون چند دقیقه برا اولین بار بود که رفیقش بودم ولی به حرفام گوش میکرد چیزی که برای من لااقل عقده درونی بود.آدم میخواد رئیسم داشته باشه خوبه مث همین باشه.
چاییش تموم شد.صبحانشم خیلی کم خورد و تشکر کرد ازم.رفت لباس بپوشه.فکر شوم کار گذاشتن گوشی داشتم ولی الان وقتش نبود شاید برای شب.یه پیراهن لیمویی کم حال تقریبا نباتی تنش کرده بود با شلوار طوسی روشن پارچه ای و یه کت بلند طوسی تا زانو.چقدر شیک بود این پسر.

-رامین ناهار چی میخوای؟
+من کلا ناهار نمیام مثل دیروزه برنامم.
-خو برا شام چی؟
+نمیدونم.شاید قرمه سبزی.بلدی که
-آره.چه جورشم بلدم.
گوه خوردم.دروغ گفتم سرم از تهم در نمیاد منو چه به این گوه خوریا.
-راستی کارام که تموم شد میتونم برم بیرون یکم لباسو این چیزا بگیرم برا خودم؟
+آره بابا هر زمان که خواستی برو.راحت باش فقط با ریموت دزدگیرو بزنی.
-چشم.خداحافظ
+خدافظ

ظرفای صبحونه رو مرتب کردم.دور بر خونه رو جمعوجور کردم و تو گوگل طرز تهیه قورمه سبزی سرچ کردم.
با زور و بدبختی قرمه سبزیو درست کردم.فقط امیدوار بودم مثل همین یکی داخل عکس دربیاد.
هنوز ساعت 11.5 صبح بود.رفتم یه دوش گرفتم که بوی قرمه سبزی ندم وقتی اومدم بیرون دیدم لباس خونه ای تمیز ندارم.با یه حوله دورم که فقط سینه ها و باسنمو تا حدودی پوشونده بود رفتم آشپزخونه که موبایلم بردارم زنگ بزنم رامین.
-الو رامین
+جلسه دارم زود بگو
-ببین مغازه ها الان بازن که برم خرید کنم رفتم حموم اومدم دیدم لباس تمیز ندارم بپوشم.
+نمیتونم صحبت کنم الان بهت پیامک میدم.
-باشه فلن
قطع کردم و با همون حوله رو مبل وسط حال لم دادم.چشامو وا کردم و اولین چیز که نظرمو جلب کرد دوربین بالای در خونه بود.شاید داره بدنمو میبینه.حس خجالت زدگی داشتم ولی این موضوع که تن نیمه لختم تو گوشیشه و میتونه نگاهم کنه حشریم میکرد و باهاش نمیشد کنار اومد.همه افکارم با صدای پیامک اومدن پرید.

+مغازه ها باز هستن ولی هیچ جارو نمیشناسی.میری یجا تو پاچت میکنن یا میدزدنت(با کلی استیکر خنده).من خرید کردن دوست دارم سعیمو میکنم 6.5-7 بیام که باهم ببرمت خرید.تا اون موقعم کسی نیستش خونه یا لخت بچرخ یا از تو کمد اتاق آخری لباس بردار.

وات د فاک.لخت بچرخ؟!قطعا داره نگاهم میکنه.بعد این پیامش حس خجالت زدگیم به حشریتم غلبه کردم و سریعتر از دامنه دید دوربین خارج شدم و رفتم همون اتاقه.لباسا مردونه بود ولی از لخت گشتن بهتر بود.نه سوتین داشتم نه شورت تمیز.بدون شورت و سوتین یه پیرهن سفید و یدونه شلوارک حالت کتان مشکی برداشتم و پوشیدم.شلوار که برای خودش قاعدتا بالای زانو بود ولی برا من مث یه شلوار گشاد شده بود که به راحتی از پام می افتد.
کارای خونه که کرده بودم بیکار شدم.حدود ساعتای یک بود.یکم کالباس با نون ساندویچی خوردم و رفتم رو تختش دراز کشیدم فیلم دیدن.کانالها رو یکی یکی بالا پایین میکردم شاید یه کانال باشه که پورن نشون بده ولی هیچی.بی صبرانه دلم میخواست کیر ببینم.بعد اینکه هیچی پیدا نکردم رفتم سراغ فضولی کردن تو کشو هاش.کشوی زیر تلوزیونش سه تا فلش بود.یکی یکی همه فایل های فلش هارو نگاه کردم ولی همش فیلم بود.آخرین فلشو هم زدم توجهم به پوشه (عکسای گوشیم) جلب شد.وارد شدم و اووووووه چه همه عکس.با چه دخترانی.از بلوند گرفته تا مشکی.سفید مث برف و برنزه.تو ی جاهایی که اصلا نمیدونستم کجا هست.حسودی چیه بابا من فقط میخواستم چشمای اون جکو جنده هارو در بیارم برا کلکسیونم.تا ته فلش نگا کردم هیچی جز عکسای نرمال نبود فقط بدترین بخش لباس دخترا بود که اکثرا لباسای باز جلوش تنشون بود.فلشو درآوردم و گذاشتم سر جاش و با چشای اشکی دوباره دراز کشیدم و سرمو گذاشتم رو بالشش.فکر اینکه به جز من و خودش کدوم یکی ازین دخترا رو این تخت خوابیدن حالمو داغون کرد و باعث شد گریم بگیره.
انقد گریه کردم که چشمام گرم شد و همونجا خوابم برد.

صدای کسیو می شنیدم ولی حال باز کردن چشامو نداشتم.
+چرا انقدر زیر چشمات پف داره.مریض شدی؟چیزی لازم داری؟
چشامو وا کردم با دیدنش یاد عکسا افتادمو بازگریم گرفت.با چشای خیس و صدایی که میلرزید باهاش صحبت میکردم:
-نه هیچی نمیخوام
+چرا گریه میکنی چیزی شده؟
-نه
+پس برای چی گریه؟
-دلم برا داداشم تنگ شد خوب میشم
کس میگفتم مث سگ دلم میخواست بزنمش ازش وحشتناک ناراحت بودم و نمیشد بهش بگم چون چنان کیر بزرگی با گفتن جمله به تو چه بهم میزد که خودم نفهمم از کجا ضربه خوردم.
+میخوای بغلت کنم؟
سکوت کردم.این تنها خواستم بود.امیدوار بودم بفهمه سکوت نشانه رضایته.خداروشکر فهمید.مثل دختربچه های لوس خودمو شل کردم تو بغلش.داشتم لذتمو میبردم که این شرم لعنتی اومد سراغم.نه برای این بغل کردن ساده ها چون سوتین نداشتم مث اسکلا خودم ول کرده بودم تو بغل یه پسر.تو ذهنم خدا خدا میکردم سوتینو شورتم خشک شده باشن.سریع ازش جدا شدم و بدو بدو رفتم سمت اتاق خودم.سه بار تو مسیر شلوارکو بالا کشیدم و گرنه کون لختم نمایان میشد جلو رامین.
اونشب رامین منو برد خریدامو کردم.از لباس زیر تا لباس خواب و تیشرت و شلوار و تاپ شلوارکو نمیدونم دیگه مانتو و کفشو همه چی خرید کردم.کل حقوقی که گرفته بودم و دادم رفت تازه یه مقدارشم خود رامین حساب کرد.برگشتیم قورمه سبزی خوشمزم که مزه عن میداد چون خوابم برده بود و سوخته بود و خوردیم و طبق قرار دیشب من رفتم دنبال کیر بگردم و خودارضایی رو کنم رامینم بخوابه.از این اخلاقش خوشم میومد به غذا ایراد میگرفت الحق که مادرش خوب تربیتش کرده بود.
باز هم تو حسرت کیر موندم و فقط با همون کاناله سرگرم شدم.پنج روزی هم اوضاع همین شکل گذشت.و هیچ اتفاق خاصی نیفتاد بینمون.منم هر روز جقی تر میشدم.بعد 5 روز پریود شدم و اون هیولای وحشی درونم تازه آزاد شد.انقدر سگ شدم که رامین بچم برای اولین بار به غذا که سوپ بود یه ایراد کوچیک گرفت و منم پررو گفتم همینه که هست اصلا اونم هیچی نگفت دیگه طفلی فقط ف خیلی خوشمزس بعدم خوابیدم ولی مطمئن بودم ناراحت شد.البته به خاطر این رفتارم مثل خر عر میزدم بازم خودشو بغل کردناش آرومم کرد.به هر حال راهشو پیدا کرده بودم هر وقت دلم براش تنگ میشد گریه میکردم که بغلم کنه.بچه خیلی با حیایی بود و دیگه بیش از حد میرفت رو مخ این حیاش.مرد مومن 12 روزه منه میشناسی 6-7 بار بغلم کردی یه دستی به سرم بکش حرکتش بده پایین سمت کونم برجستگیشو لمس کن شاید قابل دونستی کیرتو بکنی توش ولی انگار نه انگار.تقریبا دو روز از پریودیم گذشته بود.حالم چیز دگرگون بود.اگه قبلا دلم میخواست کیر ببینم.الان دلم میخواست کیر توم باشه.به دیدن رضایت ندادم.تصمیم گرفتم هرجور شده یدونشو ببینم.روز پنجشنبه بود و رامین زودتر میومد خونه.قطعا نمیتونست بفهمه این لینکی که روش زدم از کجاست و چیه.گوشیمو بردم بهش دادم:

-رامین اینو یه نگا بنداز فک کنم گوگلم خرابه.هرچی میخوام برم این سایته نمیره
+بده ببینم
یه قلپ ریز از لیوان چاییشو خورد و تا چشمش به صفحه گوشیم خورد مث بز خندید و یکم از چایش از دهنش ریخت رو لباسش.
-مرض چته بابا.
+چیزی نیست ببخشید چشمم به پاتریک رو لباست خورد.
-هیس شو بی ادب پاتریکم به این قشنگی
+خو حالا.برا اینا باید فیلترشکن بریزی که بشه رفت داخلش.
-میشه برام بریزی؟
+نه
-چرا؟
+زیر 18 سال مجاز نیست
باز شروع کرد به خندیدن.
-اعههههه.بابا چیز خاصصی نیست که ی لینک بود برا یه کلیپ آموزش میکاپ میخواستم ببینمش.
+عاااا.خو زودتر بگو حتما یوتیوب بوده
چند جا تو گوگل رفت کرم ریخت باز لبخندش پدیدار شد.این سری دیگه واکنشی ندادم.برام فیلترشکن نصب کرد و راه فعال سازی شمع گفت ولی از شانس تخمی من شارژ گوشیم تموم شد.گوشیمو زدم به شارژ و رفتم دراز کشیدم اتاقم و کتاب میخوندم.درواقع همین کتاب فکرمو از همه چی دور میکرد.
تو حال خودم یدفه ای رامین در زد و اجازه خواست بیاد داخل.
-جانم رامین
+کلیپو دیدی؟
-نه شارژش تموم شد زدم به شارژ.کتاب میخونم.
+میخوام برم باشگاه.دوست داری باهام بیای؟
اعماق وجودم میخواست که برم ولی فیلمای پورن انتظارمو می کشید.بین این دوراهی گیر کرده بودم ولی دیدن بازو ها بدن لخت رامین خودش فیلم سوپر بود.
-آره میام.
+حله آماده شو پس
-رامین.یچی میگم نخندیا.لباس چی باید بپوشم اونجا.آخه غریبه هستش
+معمولا خانوما لگ مشکی میپوشن دگ اگه داشته باشی البته
-ندارم نه.
+خو پس لباس باشگاهم میخوای.بزا دربیایم اگه جایی باز بود میگیریم.
-باشه.

اخلاقش عوض شده بود یکم.بهم بیشتر توجه میکرد.هیچوقت منو با خودش یه مکان عمومی نبرده بود ولی الان برای اولین بار برد منو باشگاه با خودش.حس یه شیر بهم میداد جوری که با چشماش و نگاهش ازم حفاظت میکرد که بقیه نگام نکنن.مث مهدی نبود که یک بار نزدیک بود آدم بکشه بخاطر زنش.
-برنامه امروزت چیه؟
+پا دارم ولی نمیزنم.باهم هوازی تمرین میکنیم.
-به خاطر من بهم نریز برنامتو من همین جاها یکم چرخ میزنم.
+نه بابا اوکیه.حوصلشو ندارم دنبال بهانه ام.
-اوکیه پس.اولش چیکار کنیم
+باید اروم بدوییم که گرم بشه اول بدن.
-حله پس من فرار میکنم تو گرگ شو منو بگیر
+خیلو خب ولی اگه بگیرمت میخورمت
-هه اول منو بگیر بعدا درباره خوردنم صحبت میکنیم
-آخرشم که نتونستی منو بگیری.فک میکنی برا خودت خیلی سرعتت بالاس و ورزشکاری؟! من باشگا نرفته اینم.
+خیلی سریع میرفتی نامردی بود.اگه نفس داری تردمیل بریم
-بریم
-5 دقیقس داریم با سرعت 5 میریم بسه دیگه خیلی تنده خستم کرد.
+بیار رو سه سرعتتو.ازینجا به بعد آروم آروم کم کن سرعتتو تا خاموشش کنی
-تو نمیای؟
+5 دقه دگ مونده واسم
یه دفعه ای سرعت و برد رو هفت.عوضی بیشعور بهم رحم کرده که نگیرتم یا میخواست منو نخوره؟!شاید خجالت کشیده.عب نداره حالا سرعت هفتم انقد بالا نبود منم میتونستم.بعد یک دقیقه رفت رو 10 یک دقیقه بعدش برد رو 13 حس کردم همینجوری ادامه بده تیکاف میکنه میره برا پرواز.سه دقیقه با همین سرعت دویید و بعد آروم آروم سرعتو کم کرد و اومد پایین.نگاه با عضلات پشت پاش افتاد.
-بهم رحم کردی که نگرفتیم؟
+نه.شانس آوردی گرم نبودم وگرنه میگرفتمت
-الان گرمی دوباره بریم؟
+نفس ندارم دیگه
-خیلیوخوب توم هی بهانه بیار.
حرکتایی که میگفتو انجام میدادم.تمام سعیمو میکردم و کونمو تو این شلوار جذب بهش نشون بدم.فرم باسنم معمولیه.افتاده و چرتو پرت نیست.در کل هم بدنم اسکینیه.سینه هامم سایزش 70 عه.تو خودم بودم که صدام زد
+پریسا
-جان
+بیا قدتو اندازه بگیرم
-قدم چرا وا
+161.بلندتر به چشم میای ها
-حالا تو وایسا
+نمیبینم.آقا ببخشید میشه قد دوستمو ببینید.
#حتما خانوم.187
-خیلی ممنون.
+مرسی داداش علی
#چاکریم
-چقد بلندی تووووووو.میگم چرا هر وقت بغلم میکنی حس میکنم بچتم.
+لباس بپوش بریم دیگه بسه تمرین
-اوکیه
تو این فاصله که من لباس عوض کردم خودش رفت دوش گرفت نامرد.

تو ماشین:

+میگما پریسا چرا فرار کردی واقعا؟
-تو بودی پیش زن بابات که زندگیتو ازت گرفته بود میموندی؟
+حق داری.خو چرا پیش داداشت نرفتی؟
-اون داداشم نیست اصلا.من یدونه داداش داشتم که مهرداد بود مهدی فقط آقابالاسر بود
+آشپزیو کی بهت یاد داده؟
-چرا میپرسی؟
+میخوام بدونم
-زن بابام.
+ای تف تو قبر باباش
-واااا بیشعور مگه چشه آشپزیم
+هیچی عزیز خیلی عالیه.دو هفتس تنها غذایی که خیلی خوش خوراک بوده و درست کردی نون پنیره اون با خیار از توش رد شده
-گمشو اصن دیگه درست نمیکنم.
چشامو اشکی کردم و پشت چراغ قرمز بغلم کردو شروع کرد منت کشی.هرکاری کرد آشتی نکردم.ازین بچه هایی که گل میفروختن اومدن.یکیشونو صدا زد که بیاد
+عموجون شاخه ای چنده؟
#رز میخوای یا مریم؟
+نظر خودت چیه؟
#برا این خانوم زیبا جفتش هم کمه
+پس همشو بده اون دختره هم صداش کن گلای شب بو داره
#بیا.18 تا شاخص
برای اینکه از دلم در بیاره 30 تا شاخه گل خرید.جواب داد خر شدم و از دلم دراومد.
شام رفت کنتاکی گرفت و یه عالمه سیب زمینی.
+پریسا میخوام یه سریال جدید شروع کنم.پایه ای باهم ببینیم؟
-آره.از بیکاریم که بهتره.
جلو سوپر مارکت ایستاد.چند دقیقه بعد با یه نایلون پر اومد.داد دست من.نگاه کردم توش انرژی زا بود پاستیل بود ماست سبزیجات بود دیگه نمیدونم شکلات و لواشک و آبمیوه سیب و انگور و کمپوت آناناس.فک کردم رفت حساب کنه ولی دیدم خودشو مغازه دار هر کدومشون دوتا کارتون بزرگ دستشون اومدن و گذاشتن تو ماشین.
وحشتناک دلم میخواست بدونم چی خریدهههههه ولی فقط باید خویشتن داری میکردم تا برسیم خونه.بدون شک تا همین لحظه از عمرم بهترین روز زندگیمو تو این تاریخ تجربه کردم.

خونه رامین ساعت6 عصر:

-رامین بزا من یه دوش بگیرم بعد فیلم ببینیم
+باشه منم تا موقع اینارو آماده کنم و دوش میگیرم.
-میام خودم درست میکنم تو راحت باش
+برو حالا باشه.
رفتم حموم دوشمو گرفتم و تر تمیز خواستم بیام بیرون که چشمم به کصم خورد.همه جای بدنم کلا خیلی کم موعه به حدی که موهاش ظریفه و اصلا دیده نمیشه جز زیر بغل و کصم.خودمم از پشم بدم میاد برا همین همیشه شیوم میکنم.کرم مو بر زدمو نشسته بودم به کصم فکر میکردم.نه اینکه ازش ناراضی باشم ولی مال بقیه دوستمو که دیده بودم با مال من فرق داشت.مال اون یه جورایی همه جاش تپلی بود ولی مال من انگار خود کصم پف کرده باشه.بعد دیگه مال اون هیچی ازش مث زائده در نیومده بود ولی مال من یه تیکه از گوشت داخلش یکم زده بود بیرون ازش.انگار کصم داره زبون درازی میکنه.تنها برتری که حس میکردم تو کصم نسبت به مال مائده دوستم این بود که مال من روش سفید و حالا یکمی گندمی بود و داخلش گلبهی و اون گوشته که گفتمم قرمز و صورتی ولی مال مائده روش تیره بود یکم وقتی بازش میکرد که داخلش دیده بشه اطرافش صورتی بود و اون گوشته سیاه.یکم خودمو مالیدم و حال کردم با خودم و زدم از حموم بیرون.موهامو یه حوله دورش بستم و یه شورت و سوتین طرح پرچم آمریکا داشتم پوشیدمو بلوز شلوار تنم کردم و رفتم دیدم همه چیم آماده کرده.دلستر انگور و چیپس و پفک و کرانچی و پفیلا و ماست سبزیجات و کالباس و دیگه نمیدونم لواشک پاستیل و همه چی.شام همونم که انتظار می کشید.ساعت هنوز 7 شب بود و می خواستیم سریال ببینیم.شامو گذاشتیم یخچال که بعدا بخوریم.سریالی که گذاشت اسمش گیم آف ترونز بود.قسمت اولش هنوز تازه به نصفش رسیده بود خوراکیامون و اشتهای جفتمون تموم شد.محو فیلم بودم که حدس بزن چیشد.اون ملکه با داداش داشتن سکس میکردن.وحشتناک خجالت کشیدم.تقریبا داشتم انگشتای دستامو میشمردم ولی خب نمیشد از این سکانسا دل کند.زیر چشمی نگا میکردم هی.واقعا باحال بود و حسابی آتیشیم کرد.کصم داغ کرده بود باز.قسمت دوم و سومو چهارمو دیدیم و فقط هی دیوونه تر میشدم به قدری که خودمو آروم آروم به رامین نزدیک میکردم.بدون فک کردن به آینده کارم به عواقبش فقط خودمو بهش میچسبوندم.انقدر نزدیکش شدم که متوجه دستای مردونش روی موهامو شدم که دارن نوازشم میکنن.حالمو خراب خراب بود.با چشمای خمارم خماریو از تو چشای رامین میخوندم و این یه حس متقابل بود.پرده های عفت بین تا زمانی که اون گولاخه دنریسو چار دستو پا کرده بینمون پا بر جا بود ولی بعد اون سکانس قلبم به عقلم غالب شد.
لبامو آروم روی لباش گذاشتم بوسیدم و سریع برداشتم.اخماش تو هم رفت و فقط نگاهم میکرد.آماده پرخاش عجیب و غریب از رامین بودم.از رو تخت بلند شدم که آتیشش دامن گیرم نشه ولی ثانیه آخر بازومو گرفت، منو روی خودش کشوند و لب هاشو روی لبام فشار داد.بلد نبودم لب بگیرم برای همین هرکاری اون میکرد منم تکرار میکردم.زبونش و طعم دهنشو حس کردم.خمیر دندون اکالیپتوس شو زده بود.تندی و خنکی دهنش تضاد زیبایی با تن داغ و شیرین من داشت.چند دقیقه ای میشد که فقط لب میگرفت و گردن و لاله گوشمو میمکید و منم هی خیس تر و داغ تر میشدم.
+مطمئنی این درسته؟
آب دهنمو قورت دادم و هیچی نگفتم وجودم سراسر غرق در لذت بود و از عمق وجودم همچین چیزی میخواستم ولی میترسیدم.
ازم فاصله گرفت و بلند شد.دست به موهاش کشید و قصد داشت از اتاق دربیاد ولی جلوی در اتاق گرفتمش
-هیچوقت به این اندازه فک نمیکردم کار درستو انجام بدم
فرصت صحبت کردن بهش ندادم باز هم لبامو چسبوندم به لب هاش و این بار دستشو خودم گذاشتن رو سینه هام.با ولع لب هامو میخورد و به سینه و باسنم چنگ میزد.لب هاشو جدا کرد که اون لبای پاستیلی حشری کننده خوشمزشو تکون داد:
+چرا عکس کیر؟!میخوای یدونه واقعیشو ببینی؟
نفسم حبس کردمو با علامت سر تاییدش کردم.

داستان از دیدگاه رامین:

مطمئن بودم که اشتباه بود ولی زنده باد اشتباه خوب من.
تیشرتمو درآوردمو.به سمت هجوم آورد و رو تتو هام دست میکشید.همین باعث شد چند لحظه ای مکث کنم و همین لمس ها و مکس ها و ثانیه های بدونه عقربه خوردن لب هاش دلیل راست شدن کیرم شد.تا حدی فشار روم بود که حس کردم اگه درش نیارم از تو شلوار منفجر میشه.با یه بوسه از گونه پریسا عقب روندمشو و شورتو شلوارمو همزمان درآوردم.قفل نگاهش از روی کیرمو با هیچ کلیدی نمیتونستم باز کنم.
-میشه دست بزنم؟
+راحت باش
خیلی کنجکاوانه همه جای کیرمو نگاه میکردم و دستمالی میکرد.برخورد دستای نرمش با کیرم حس زندگی مجدد بهم میداد.
-چه باحاله این
+شاید اولین کسی باشی که به کیر میگه باحال
-چرا به چیزای زشت میگن کیری این واقعا بامزه نگاه کن خوووو
حرف زدنش درباره کیرم اونم با این شکل و تعریف ها منو برد تو دنیای دیگه.
+تو افتخار نمیدی ببینم بدنتو؟
یه دستش دور کیرم و اون یکی دستش هم روی تخمام بود و بهم گفت:
-رامین خودت دربیار لباسمو من دستم بنده
لباساشو آروم و با ملایمت با بوسه های ریز به لبها و و گونه هاش درآوردم.تنها چیزی که تو نگاه دوخته شدش به کیرم میدیدم شیطنت بود.
با دیدن ممه هاش برق ازز سرم پرید یه دختر اسکینی و انقدر ممه؟!کس نمکیم گل کرد بعد دیدن ست شورتو سوتینش گفتم مرگ بر آمریکا و ستو از تنش درآوردم.نیپلاش صورتی بود با یه هاله کمرنگ گلبهی.طیف رنگی بدنش فوق العاده جذاب و حشری کننده بود.سینه نیپلشو میخوردم با یه دستم سینه دیگشو میمالیدم و با دست دیگم کصشو از رو شورت نوازش میکردم.با همون برخورد اول دستم به شورتش متوجه خیسی بیش اندازش شدم.اینقدر خیس بود که هر لحظه امکان رد شدن ترشحاتش از شورت بود.
+پریسا چشاتو ببند و ازم یکم فاصله بگیر.
انگار تو حرفم طلسم وجود داشته باشه.رام رام بود.رو زانوهام نشستم و شورتشو از پاش دراوردم.دستشو از خجالت گذاشت جلوی کس سفیدش.بی صبرانه دلم میخواست ببینم داخلش چه رنگیه.سرمو نزدیک کصش کردمو زبونمو با فشار بین کصش و به سوراخش رسوندم تا بالا کشیدم.بیرون دادن نفس حبس شدش و لرزه بدنشو حس کردم.کمی تو همون حالت ایستاده کصشو لیسیدم و رو تخت درازش کردم.پاهاشو از هم باز کردم و صخش گلبهی کصش نمایان شد.چقدر جذاب بود اندام های جنسیش.بی وقفه روی کصش زبون میکشیدم و زیاد طول نکشید تا از واکنشش کلیتوریسشو پیدا کردم.چند ثانیه مداوم کلیتوریسشو لیسیدم و دیدم بدنش در حال فرار کردنه.با دستام محکم از شونه هاش گرفتم و به کارم ادامه دادم.انقدر ادامه که دادم که حرکات غیر ارادی رون پاش به شقیقه هام فشار وارد میکرد اما بیخیال نشدم و بعد چند ثانیه جیغ نسبتا بلندی کشید و بدنش لرزید و کمی آب بیرنگ از کصش خارج شد.بغلش کردم و سرمو بردم بین سر و شونه هاش و با بینی و سرم ضربه های آرومی به چونه پریسا میزدم تا چشم هاشو باز کرد و لبخند روی صورتشو بهم هدیه داد.
-بهترین روز عمرم رو تکمیل کردی برام
+خوشحالم عزیزم
-ببخشید ملاف رو به گند کشیده شد چرا یه دفعه جیش کردم
+جیش نکردی عزیزم ارضا شدی
-تو ارضا شدی؟
+نه
-چیکار برات بکنم؟
+همون کاری که من کردم
-میشه یکم بهم فرصت بدی؟
+هر قدر که تو بخوای.اصن میتونیم دیگه جلوتر نریم
-فیلممون چی شد؟
+تموم شده این قسمت
-اع.ساعت چنده؟
+یازده و نیم!
-گرسنمه
+پاشو لباس بپوش دستو صورتتو بشور بیا شام بخوریم.من میرم گرم کنم.
-باشه

داستان از دیدگاه پریسا:

رفتم اتاق خودم لباس خواب توریه پوشیدمش.بالاخره به درد خورد.برای اولین بار کیر دیدم.برعکس خیلیا که اولین بارشون کیر از تو عکس میبینن من واقعیشو دیدم.اونم چه کیری!به اصطلاح کیر خر بود!شاید 14-15 سانت طولش بود و خیلی کلفت بود.انقدر که دستای من دورش حلقه نمیشد.حتی فک نکنم دست خودشم کامل دورش حلقه بشه.وزنشم زیاد بود یه جورایی رو دستم که بود کوچولو سنگین میزد.ولی کیوت ترین بخشش تخماش بووووود.چقد گوگولی بودن.تازه یادم افتاد که واییییییی کصمو رامین دیده.ینی خوشش اومده؟زشت نبوده؟اگه زشت می بود که نمی خورد واسم.شاید تو رودروایسی مونده؟اینا همه سوالاتی بود که از خودم میپرسیدم و با در زدن و صدای رامین زنجیره افکارم پاره شد.
+پریسا جان نمیای هنوز؟
-چرا اومدم.
پریسا جان؟!چه مهربون!این همون رامینیه که به زور بهم میگف پریسا و همیشه بچه صدام میزد؟
اسیر معجزه سکس شده بود.

موقع شام هیچ کدوم حرفی نمیزدیم.حتی تو چشمام نگاه نمیکرد.من الان واقعا نیاز به توجهش داشتم.اونم مثل من یه لباس خواب پوشیده بود با این تفاوت که جنس اون با لباس حریر من فرق داشت.
-از کجا میدونستی که میخواستم عکس کیر ببینم؟!
بچم خندش گرفت و غذا پرید گلوش
+اون سایتی که رفتی و سرچ کرده بودی عکس کیر و خب صدای ناله های شبونت
-برا همین امروز انقدر بهم محبت کردی؟!که کیرتو بدی دستم؟!
+وا.پریسا؟مگه اسباب بازیه که بدون داشتن حس بدمش دستت
-نه خیرم منو برا خودم که نمیخوای وگرنه چرا محبت نمیکنی بهم
بازم چشامو اشکی کردم.غذاشو ول کرد و اومد نزدیکم.می خواست لبامو ببوسه رومئو اون سمت کردم و نگاهمو ازش دزدیدم.انقد خودشو و منو لوس کرد که برگشتمو بوسش کردم و گذاشتم منو بوس کنه.
+ببخشید عزیزم.خجالت کشیدم یه لحظه
-خجالت؟
به به حالا میتونستم کیرمو بریزم توش.فقط امیدوار بودم شورت پاش نباشه.همونجوی که غذامو میخوردم خیلی ریلکس پامو رسوندم به صندلیش و گذاشتم بین پاشو کیرشو پیدا کردممممم
+عزیزم الان؟
-چجوری روت میشه تو چشای کسی که 13 سال ازت کوچیکتره و کیرتو میماله نگا کنی و خجالت نکشی؟!
+پس میخوای اذیت کنی.خیلوخب!
بینگو.حرکت غیر منتظره بلند شد با کیر آویزون اومد کنارم نشست.
+اومدم اینجا که راحت تر باشی.
-بزا شاممون تموم بشه بریم سراغ بقیه فیلم بهت میفهمونم بچه پررو.
دیگه مکالمات عادی بینمون برقرار بود تا زمانی که رفتیم دوتایی رو تخت و قرار بود جفتمون لخت بشیم بغل هم دیگه باشیم فیلمو ببینیم.رومون پتو کشید که سرما نخوریم منم از اول تا آخر فیلم با کیر رامین ور میرفتم اونم فیلمو نگاه میکرد…
ساعتای 4 صبح اینا بود که بعد دیدن یک فصل کامل من رفتم تو اتاق خودم و رامینم اتاق خودش خوابید

ارادتمند همه دوستان کاتانام.

نوشته: katana

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18