رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

 پدر شوهر × عاشقی × داستان سکسی × داستان پدرشوهر × سکس پدرشوهر × داستان عاشقی × سکس عاشقی × سکس پدرشوهر و عروس × سکس عروس × داستان عروس ×

عشق ناخواسته

سلام مهتاب هستم 26 ساله و دو ساله متاهل شدم
همان اوایل ازدواج فهمیدم همسرم با سکس میونه خوبی نداره یعنی خیلی زود ارضا میشد و از طرفی با بعضی کارا زیاد موافق نبود و نیست مثلا لیس زدن خوردن با اینکه باید بگم من از نظر اندام خوب و نرمال هستم 168-60 حتی بدنی تمیز بی مو و کاملا سکسی و هات – قبل ازدواج هم همین بود تا یه صحنه سکسی میدیدم تو فیلم شرتم میچسبید به کصم یعنی انقد اب مینداخت و لزج میشد که مجبور بودم شرتم رو عوض کنم بعد ها هم از پد روزانه استفاده کنم البته هیچ رابطه ای هم نداشتم
بعد از چند ماه از ازدواجمون این موضوع رو من تاثیر گذاشته بود و حس میکردم کامل ارضا نمیشم و اذیت میشدم
و خب چون همسرم کمی هم عصبی بود بعضی وقت ها دعوا می کردیم البته بیشتر بحث و کل کل اینا بود از همان روز اول بعد عقد رفتیم خونه پدر همسرم طبقه بالا ساکن شدیم اول مخالف بودم ولی بعد بی خیال شدم
پدر شوهرم یه آقای میانسال حدود شصت چهار سال سن داشت و تنها زندگی میکرد و مادر همسرم فوت کرده بود -منم هر روز میرفتم پایین و بهش سر میزدم یا گاهی وقت ها بالا میومد و البته متوجه بحث و دعوای من و همسرم شده بود و گاهی هم من رو نصیحت میکرد که زیاد اهمیت ندم اول زندگی هست و از این حرف ها
شش ماه بعد
تو همین رفت آمد ها متوجه نگاهش شدم که یه جور خاصی نگاه میکنه یا حتی موقع بغل کردن لمسم میکنه همین موضوع باعث شد یکم شیطنک کنم و بخوام اذیتش کنم و به خاطر همین یا لباس های باز میپوشیدم یا ساپورت با تاب یا تیشرت کوتاه که کصم میزد بیرون و قشنگ خود نمایی میکرد جوری که میشد با دست بگیریش و همین موضوع باعث شده بود بیشتر نگاه کنه و حریص تر بشه یکی دو بار هم حسابی کصم رو کشیده بودم بیرون و گوشی به دست جلوش وایساده بودم البته دوربین گوشی رو زده بودم و نگاه میکردم ولی مثلا حواسم نیست و دارم با گوشی کار میکنم ببینم چجوری نگاه میکنه هر دو بارش دیدم دست برد به کیرش و جابجا کرد که یه بار هم یکم ور رفت باهاش و همین موضوع بیشتر من رو تحریک میکرد
اینم بگم همیشه مشروب میخورد البته ندیده بودم مست کنه
یه روز حسابی درگیر شدم با همسرم سر رفیق بازیش بگو مگو کردیم رفتم پایین حالم خوب نبود گریه کردم -پدر همسرم من رو بغل کرد بعد دستم رو گرفت رفت نشست رو مبل و منم نشستم بغلش یکم نازم کرد باهم حرف زد و ارومم کرد خیلی تو حالم فرق کرده بود دو بار هم حسابی بوسم کرد از لپم و بعد بهم گفت همینجا باش رفت بالا و با همسرم اومد پایین و همسرم از من معذرت خواهی کرد و همین اتفاقات تقریبا باعث شد به پدر خانومم بیشتر نزدیک بشم و باهاش دردو دل کنم و حتی شوخی گاها وقت ها هم میرفتم پایین مشروب میخورد من رو صدا میزد می نشستم بغلش باهام حرف میزد نازم میکرد و از مزه هاش تو دهن منم میذاشت و اخر هم بوسم میکرد و میومدم بالا
یه بار هم اینستاگرامش رو که از کار افتاده بود راه انداختم که با اون هم مشغول باشه بعد متوجه شدم هرچی این خانوم های که کس میکشن بیرون تو شلوار اونها رو لایک میکنه که یه بار بهش گفتم که بابا جون هرچی لایک میکنی فالور هات هم میبینن و غیر مستقیم توضیح دادم بهش و از من خواست اموزش ارسال عکس و فیلم رو یاد بدم که همون شب دو تا از این کس دار ها برا من فرستاده بود گفتم شاید برا دوستاش میخواست بفرسته اشتباهی فرستاده ولی بعدش گفتم بزار منم براش بفرستم البته از این عاشقانه ها فرستادم فردا بهش گفتم دیدی بابا جان پیام هام رو که گفت نه کجا هست که باز کردم و نشون دادم بهش و پیام های خودش رو هم غیر مستقیم نشون دادم
یه روز عصر همسرم زنگ زد و گفت که من شب نمیتونم بیام با دوستم رفتیم خارج از شهر و دیگه نمیرسیم بیاییم و فردا صبح میام . اول نمیخواستم به بابا جون بگم که بعدش رفتم پایین بهش گفتم یکم اروم اروم غر زد گفت فردا حالش رو میگیرم اومد من رو بغل کرد و گفت تو عروس خوشگل خودم هستی منم برگشتم بالا ساعت 8 بود زنگ زد بهم گفت چیکار میکنی منم گفتم بابا جون دارم حاضر میشم برم خونه بابام اینا .که گفت نهههههه عروس گلم بیا پایین میخوام با عروس گلم امشب تنها باشم
اول از حرفش تعجب کردم یه جوری شدم یکم مکث کردم دوباره گفت میخوای من زنگ بزنم بگم . گفتم نه نه هنوز خبر ندادم
گفت خیلی خب بدو بیا – به خودم رسیدم رفتم پایین . گفتم بابا جان شام چی درست کنم گفت وای هیچی یه شب مهمون هست عروس خوشگلم شام درست کنه گفتم بیارن –
بساط مشروب رو اورد و منم نشستم کنارش شروع کرد خوردن و حرف زدن یهو گفت عروس نازم بیا اینجا پاشدم نشستم بغلش شروع کرد دستم رو ناز کردن و حرف زدن یهو گفت میخوری مهتاب – گفتم من نمیدونم البته قبلش هم خورده بودم اما نه زیاد خلاصه رفت یدونه از این استکان کوچیک ها اورد و برام مشروب ریخت منم یه پیک زدم و پیک دوم رو ریخت نصف اون رو هم خوردم کلم داغ داغ شده بود گفتم بابا جان یه سیگار روش کنم خودش روشن کرد داد دستم که دیگه منفجر شدم البته مست نشده بودم -یکم بی حس بود لب و صورتم ولی رفتم تو فاز غم و سکوت و دوباره حرف زدن -
بابا جون گفت گفت -
منم یهو گفتم همچی پول یا رفت و آمد نیست که یه چیزای دیگه هم هست –
مکث
مهتاب تو رابطه مشکل دارین ؟
چیزی نگفتم
مهتاب تو رابطه مشکل دارین ؟ منظورم جنسی هست
گفتم نه – راستش رو بگو -نه مشکل نیست که ولی خب
پیک رو داد دستم و گفت نصف دیگه رو هم بزن من خوردم یه نصفه دیگه ریخت و اونم خوردم و یه سیگار دیگه داد به دستم هنوز بغلش بود و داغ داغ
لمسم میکرد و حرف میزد و گفت دختر خوشگلی مثل تو رو چرا باید اذیت کنه چرا باید اذیتت کنه -
مهسا ارضا میشی ازش ؟ این حرفش واقعا باعث تعجب بود
گفت راستش رو بگو -گفتم اره بابا جون سخت نگیر
گفت باشه فهمیدم من چیکار کنم برات عشقم ؟!
حرف نزدم بابا جون هم حرف نزد فقط لمسم می کرد و نوازشم میکرد
این دفعه متفاوت بود و پاهام رو هم لمس میکرد
حس خاصی داشتم تحریک نشده بودم ولی خوشم میومد یکم شاید
بعد محکم بغلم کرد و بوسم کرد منتهی متفاوت !
صورتم رو گرفت برگردوند طرف خودش و از لبم بوس کرد یکم طولانی چند ثانیه طول کشید بعد از پیشونیم گفت من تا زنده هستم نمیزارم اذیتت کنه خودم بهت میرسم ولی اگه ازش ارضا نمیشی دوست داشتی جدا شو من حرفی ندارم !
بوس کردنش و حرف زدنش من رو بهم ریخت
یهو گفت بسته بسته آهنگ بزار پاشو پیتزا ها رو گرم کن
یه اهنگ گذاشتم و پیتزا ها رو گرم کردم و شام خوردیم
موقع شام خوردن گفت مهسا اخرین بار کی باهام بودین ؟
تعجب کردم موندم چی بگم اخه
گفت خب خجالت نداره بگو
گفتم پنج روز پیش – گفت معمولا دیر به دیر باهم هستید
گفتم معلوم نمیشه خجالت هم میکشیدم
و رفتیم اتاق خوابش تا دراز بکشیم من گفتم خب من برم بالا گفت نه نه همین جا بخواب گفتم خب میرم رو مبل دوباره گفت همین جا رو تخت راحت نیستی من میرم رو مبل .دراز کشیدم و بابا جون خوابید – شب به حرف هاش فکر میکردم
دوه ماه بعد دیگه صمیمی شده بودم شوخی میکردیم و عکس و فیلم میفرستادیم و حرف میزدیم –
نمیدونم شروع این اتفاقات از کجا بود چجوری بود ولی دیگه باهاش صمیمی بودم راحت بودم در مورد خیلی موضوعات حرف میزدیم بغلم میکرد و دو سه بار هم محکم از لبم بوس گرفته بود .
همسرم قرار بود چهار پنج روز به مسافرت کاری بره البته بیشتر تفریحی بود اسم کار روش گذاشته بودن

بابا جون گفت میخوای چیکار کنی ؟ منم گفتم اگه اجازه بدین میرم خونه بابام
گفت باشه برو دیگه بعد یهو گفت میشه یه خواهشی کنم
گفتم جانم بفرما گفت برو ولی صبح ها بیا بهم سر بزن اگه میشه
همون روز رفتم خونه بابام فرداش هم نتونستم بیام پس فردا صبح برگشتم
تامن رو دیدم اومد بغلم کرد و گفت دلم برات تنگ شده بود واقعا محبتش از همسرم بیشتر بود اون روز کلی حرف زدیم و موزیک گذاشت با هم رقصیدیم و روز خوبی بود شب برگشتم خونه بابام و فردا صبح دوباره اومدم و گفت بریم بیرون رفتیم یکم گشتیم من رو برد خرید لباس مانتو خریدم – لباس راحتی خریدم و لباس شب و خونه خریدم پولش رو هم حساب کرد ناهار هم بیرون خوردیم عصر شده بود من رو برد خونه بابام اینا گفت خرید ها رو من می برم خونه فردا بیا دیر نکن .
شب به اتفاقاتی تو این چند ماه برام افتاده بود فکر میکردم و کار های که بابا جون با من میکرد بغل بوس لمس کردن -
صبح یکم زود رفتم یعنی بابام من رو برد سر کوچه پیاده شدم سنگک گرفتم با خامه و عسل رفتم تازه بیدار شده بود من رو دید و خوشحال شد
نزدیک ظهر
بابا جون گفت مهتاب پاشو مانتو رو بپوش . منم سریع رفتم و پوشیدم نگاه کرد و گفت وای خوشگل شدی خاک تو سر … همسرم رو میگفت بعد گفت لباس راحتی چی رفتم اونها رو هم پوشیدم دو دست بلوز شلوار راحتی گرفته بودم یکیش رو پوشیدم خیلی ذوق کرد و گفت وای ببین چه خوشگل شدی تو اون یکی چی میشی … یهو به زبونم اومد گفتم بابا جون بخوای میپوشم یه دست ست لباس شب با شورت و سوتین هم گرفته بودم
گفت بپوش بیا ببینم
پوشیدم نگاه کرد خندید گفت کله باباش پسرش رو میگفت و خندید
رفتم جلو و بغلش کردم و بوسیدمش این دفعه کاری نکرد
عصر
صدام زد گفت مهتاب میمونی شب رو من هم قبول کردم گفت شام هم جوجه با برگ میگم بدون برنج
رفت بساط مشروب اورد و نشستیم حرف زدن یه نصف استکان هم به من داد یهو گفت پاشو برقص منم براش رقصیدم و گفت وای ببین تو اون لباس چی میشی گفتم بپوشم با مکث گفت باشه ولی عواقبش با خودت منم خندیدم
پوشیدم اومدم یکم رقصیدم نشستم بغلش یه نصف پک هم داد بهم
بعد یهو لباش رو گذاشت لبم و بوس کرد اینبار یکم طولانی منم همراهی کردم
بعد گفت دخترم لبات از هر عسلی خوشمزه تره مثل لب های خدابیامرز مادر … .و یکم مکث کرد منم بی معطلی لب گذاشتم رو لبش و این دفعه شروع کردم خوردن و بابا جون هم همراهی کرد و این بار سینه هام رو هم گرفت و فشار میداد دو دقیقه شاید نشد از هم جدا شدیم
دروغ چرا کصم خیس و اب انداخته بود گوشیم زنگ خورد مامانم بود حرف زدم باهاش یه نگاه به خودم انداختم رفتم دستشوی کصم رو حسابی شستم و تمیز کردم از شرتم یکم زده بود بیرون دلم سکس میخواست واقعا سکس میخواستم .
از دست شوی که اومد بیرون جلوم بود بابا جون رو میگم دستم رو گرفت برد اتاق خوابوند رو تخت از لبم شروع کرد تا سینه هام و پاهام و برگشت رو کصم و شروع کرد از رو شرت خوردن داشتم دیوونه میشدم و ارضا هم شدم خیلی زود
شرتم رو کشید کنار خجالت میکشیدم ولی دلم هم میخواست یکم هم مو داشتم بیشتر از مو و خیسی کصم خجالت میکشیدم دوباره کصم رو خورد لذت غیر قابل توصیفی داشتم همسرم دو بار بیشتر نخورده بود اونم نه اینطوری در حد لیس ولی بابا جون چوچولم گفته بود دهنش و میک میزد حسش قابل توصیف نیست اون لحظه و باز هم ارضا شدم و اومد بالاتر و من رو محکم بغل کرد میخواستم گریه کنم یکم تو بغل هم بودیم
همچین تجربه ای رو تو این مدت نداشتم
شب شده بود استرس داشتم و نمیدونم یه جوری بودم از بابا جون اجازه گرفتم برگشتم خونه و بهش گفتم قول میدم فردا بمونم
شب وقتی دراز کشیده بودم دوست داشتم سکس کنم راستش دوست داشتم سکس کامل بکنم .کصم میخواست و گاهی هم به کاری که کردیم فکر میکردم جالب اینجاست که بابا جون لباسش رو هم در نیاورده بود .
بعداز ظهر رفتم و یک راست رفتم بالا و حموم و خودم رو تمیز کردم حموم بودم که دیدم بابا جون اومده بالا و صدا میکنه وقتی از حموم در اومدم دیدم رفته پایین و برام آبمیوه آورده از این آماده ها منم با تنپوش رفتم و بوسش کردم و گفت دخترم عروس خوشگلم حالش چطوره و بعد رفتم لباس پوشیدم و اومد بغلش کردم رفتیم پایین
باز هم بساط مشروب و شام و شب شد رفتیم بخوابیم
اینبار بغلم کرد و با موهام باز میکرد دلم میخواست بازم کصم رو بخوره و نمیتونستم بهش بگم که برگشتم و نگاهش کردم و لب هم رو بوس کردیم و دیگه شروع کرد خوردن گردنم و لباس هام رو در اورد و باز مثل دیروز از بالا تا پایین خورد و برگشت سمت کصم و شروع کرد لیس زدن وخوردن نمیدونم دو بار یا سه بار ارضا شدم ولی دوست داشتم کصم رو بکنه دیونه شده بودم که دوبار اومد بالا و بغلم کرد سفتی کیرش رو حس میکردم معلوم بود شق کرده خدا خدا میکردم دربیاره و کصم روبکنه ولی اینکار رو نکرد .
عصر فرداش همسرم اومد شب زده بود به سرم نمیدونستم چیکار کنم که خودش اومدم سمتم و یکم باهام ور رفت بازی کرد و کصم رو کرد و سکس کردیم

الان سه ماه از اون اتفاق میگذره من و بابا جون خیلی صمیمی شدیم ولی بجز بغل و بوس کاری نکردیم خیلی دوست دارم یکبار دیگه کصم رو بخوره

نوشته: مهتاب

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18