رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

     زن شوهردار × زن همسایه × داستان سکسی × داستان زن شوهردار × سکس زن شوهردار × داستان زن همسایه × سکس زن همسایه ×

لیلا، همسایه‌ی چشم و گوش بسته - 1

از وقتی یادمه حتی قبل از بلوغ به ازدواج فکر می کردم. پسر بزرگ خانواده بودم و تو گوشم هی می خواندن و قربون صدقم می رفتن که کی میشه ازدواجت رو ببینیم. هیچ وقت حتی تو خیالم فکر رابطه غیر ازدواج رو نمی کردم . اصلا نمیدونستم چیه اون هم رابطه با یه زن بزرگسال تر از خودم تا اون روز…
وقتی خیلی بچه بودم پدرم تو کارخونه در اثر حادثه فوت شده بود من بودم و مامانم و مامان بزرگم و خواهر کوچیکم . مامان بزرگم رو ننه صدا می زدم. یه جورایی بزرگ فامیل و محله بود و همه قبولش داشتن. محل ما از اون محله ها بود که عصرها خانمها جمع می شدند یه جا به حرف زدن. لیلا اینا تازه اومده بودن محل ما خونه دیوار به دیوار ما رو خریده بودن. شوهرش بنگاه ماشین داشت یه دختر سه چهار ساله هم داشتن. توی شهر کوچک ما از قبل هم خانوادشون رو می شناختیم و خیلی راحت صمیمی شدیم. من اون وقتها سال سوم دبیرستان بودم ( به الان می شه یازدهم چون ما پیش دانشگاهی داشتیم) سرم تو کتاب بود و راستش هیچ کس آدم حسابم نمی کرد . بجز من هم که هیچ مردی تو خونه نبود پس پاتوق خانمها همیشه خونه ما بود. بخصوص بخاطر ننه . لیلا ولی کم میومد واسه حرف زدن راستش اصلا یادم نمیاد واسه دورهمی هاشون اومده باشه . از همون روزهای اول داد و بیدادشون خبر از اختلاف داشت . ولی ننه می گفت زن و شوهر دعوا کنن ابلهان باور کنند. تا اینکه بالاخره دعواشون به خونه ما رسید.
یه روز عصر بود یادمه امتحانات ترم یک بود و من داشتم درس می خواندم که یهو صدای جیغ لیلا بلند شد بعد هم در خونشون محکم بهم خورد و صدای در خونه ما اومد . خواهر کوچیکم بدو رفت در رو باز کرد .لیلا بود چادر سفید سرش بود ولی لباسهاش معلوم بود . یه بلوز آستین کوتاه زرد و یه دامن سفید و البته صورت کبود . معلوم بود از دست شوهرش فرار کرده. مامان اینو که دید زود رو به من گفت امید تو در اتاقت رو ببند همونجا درس بخون سارا رو هم ببر پیش خودت. رفتم تو اتاق ولی همش گوشم اینور بود.ننه زودتر از همه رفت استقبالش
_چی شده عزیزم بیا تو کسی نیست خجالت نکش
_ببخشید مادر جون مجبور شدم از دستش فرار کنم وگرنه می کشتم.
_چشه چی میگه مشکل چیه
_دیوونست هیزه بی غیرتی آشغاله چی بگم!!!
مامان هم وارد بحثشون شد
_بیا تو عزیزم بیا یه چایی بخور بعد تعریف کن ماجرا چیه
همین لحظه آقا رضا شوهرش اومد تو
_یاالله یاالله ببخشید مادر جون لیلا پاشو بریم کارت دارم ننه پرید وسط حرفش
_چیه آقا رضا یه کم از کتک هاش مونده میخوای بزنی
_مادر جون زن و شوهر دعوا کنن ابلهان باور کنند
_اون که دعوای زن و شوهر رو با کتک کاری اشتباه گرفته ابله تره
_لا اله الاالله مادر جون یه چی میگی ها لیلا پاشو بریم
_نه پسر جون این دختر خونه من پناه آورده من هم فقط تحویل باباش میدم بفرما برو
_رضا عصبانی و غرغر کنان رفت دم در رسید با فریاد گفت لیلا نیومدی دیگه نیا
ننه لیلا رو آروم کرد و گفت حالا بشین تعریف کن
_من همیشه همین طوریم نمیگم حجاب دارم ولی با روسری و اینهام این میگه باید با لباس لخت جلوی مهمان های من بیایی سر لخت پا لخت و خوب من نمیخوام من اینجوری بزرگ شدم. میگه من این همه خرج کردم زن خوشگل گرفتم پوزش رو پیش رفیقام بدم . حالا تو خودت رو میپوشونی . میگه چرا با دوستای من دست نمیدی روبوسی نمیکنی مگه میشه . همین امروز یکی از دوستای ولش اومده بود بخدا از ترسش خواستم فقط باش دست بدم بی حیا کشیدم سمت خودش که بغلم کنه ازش خودم رو عقب کشیدم . رفته مغازه برگشته افتاده به جون من بدبخت.
_یا خدا آخرالزمون شده مرد هم اینقدر بی غیرت می شه !بابا مامانت می دونن اینها رو ؟!
_مامانم می دونه میگه تحمل کن سنش بالا میره خوب میشه
_ تحمل داره این شاید تا اون موقع زبونم لال یکی از همین ولگردا یه آبروریزی سرت آورد
حالت پچ پچ کنان : چی میگی مادر باور کن انقدر انگشتم کردن و به بهانه روبوسی زبون به صورتم زدن که حالم از خودم بهم می خوره بعد هم صدای هق هق…
من که پشت در بودم و کامل صداشون رو می شنیدم راستش با شنیدن کلمه ها انگشت کردن زبون زدن و… دیگه حواسم به لیلا یه جور دیگه جمع شد
واسه من چشم و گوش بسته این حرفها خیلی بود .اون ماجرا تموم شد فرداش مادر لیلا اومد خونه ما و بعد کلی نصیحت‌های ننه و پیشنهاد اینکه به باباش بگید رفت خونه پدرش و یک هفته بعد هم برگشت خونه خودش . ولی آش همون آش و کاسه همون کاسه. فرقش این بود که لیلا دیگه رام شده بود تقریباً لخت (البته به تعبیر اون زمان لخت) می گشت و دیگه راحت شده بود ولی مامانم که باهاش درددل می کرد می گفت خیلی داغونه.
اون وقتها من بعضی وقتها پشت بوم درس می خواندم . خونه ما دو اتاق داشت تو یکیش ننه می خوابید تو اون یکی هم خواهرم سر و صدا می کرد و من می رفتم پشت بوم. از اون موقع به بعد هر فرصتی که می شد یه دید به لیلا می زدم. یک ماهی که از اون ماجرا گذشت من دید زدن هام خیلی بیشتر از درس خوندنم شده بود و می دیدم یه آدمهایی هر کدوم به بهانه ای کارت فلان ماشین مونده خونه آقا رضا من رو فرستاده یا کاغذ بیمه من اینجاست یا… میومدن . لیلا هم بی روسری در رو باز میکرد بعضیاشون یه دستی هم بهش میزد و میرفت. من هم از اون بالا نگاه می کردم . چند بار چشممون به چشم هم افتاد و من زود فرار می کردم. ولی بعد واسم عادی شد و حتی به لبخندی هم بهش می زدم تا اینکه…

نوشته: امید

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.