رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

 زن شوهردار × خیانت × داستان سکسی × داستان زن شوهردار × سکس زن شوهردار × داستان خیانت × خیانت زن شوهردار × داستان زن متاهل × سکس زن متاهل × خیانت زن متاهل ×

سایه ی شهوت

چشمام رو بستم از ته دل آرزو کردم خوشبختی بچه هام رو ببینم
اونا تنها امید من تو زندگیم بودن اروم چشمام رو باز کردم و شمعا رو فوت کردم
ملیحه بوسم کرد و تولد ۴۲ سالگیم رو تبریک گفت ازش بابت کیک تشکر کردم و اونم با خنده گفت منکه میخواستم برات شمع ۳۵ بگیرم خودت نخواستی
راستم میگفت من و پسرام بیبی فیس بودیم و منم به خاطر ارایش ملایم و یه مقدار بوتاکسی که داخل پیشونیم زده بودم زیاد به سن و سال واقعیم نمیومدم بعد از اینکه با ملیحه و بچه هاش شام خوردیم اونا رفتن نیم ساعتی بعدش علیرضا اومد و به اونم شام دادم و طبق عادتش جلوی تی وی خوابش رفت
علیرضا شوهر بازنشسته ام بود با اینکه ۱۵ سال ازم بزرگتر بود اما زندگی با عشقی با هم داشتیم البته این عشق به مرور تبدیل به عادت شد و با بزرگتر شدن دوتا پسرام که دیگه الان یکیشون تو آستانه ی ۱۸ سالگی بود دغدغه هامون بیشتر شده بود
ملیحه همسایه مون هست که دوسالیه اومدن اینجا و سه تا بچه هم داشتن شوهرش ماشین سنگین داشت و دائم جاده بود یک سالی بود با نرجس صمیمی شده بودم زن شادابی بود شیطنت می کرد دائم به خودش میرسید و معتقد بود نباید زیاد کارای خونه رو انجام داد ، اکثرا هم از بیرون غذا میگرفتن برعکس من ک با کار خونه عجین شده بودم ملیحه ۳۴ سالش بود قدش بلند تر از من بود بدن کشیده و رو فرمی داشت موهای کوتاه اما بلوند تنها نقطه ضعف فیزیکی نرجس ممه های سایز ۷۰ و بد فرمش بودن که خودشم اینو میدونست
بعضی وقتا خودم رو با ملیحه مقایسه میکردم درسته قدم چندان بلند نبود و اما باسن گرد و ممه های ۸۵ که به نسبت خوش فرم تر بودن دلبری خودش رو میکرد
فردای تولدم روز چهارشنبه بود طبق عادت با ملیحه رفتیم پیاده روی
روزای زوج پیاده روی میکردیم و روزای فرد ایروبیک میرفتیم چند باری حین پیاده روی متوجه یه پارس سفید شده بودم که دنبالمون می افتد اما اهمیتی نمیدادم اون روز به ملیحه گفتم این ماشینه مشکوکه چند باری دیدمش ملیحه هم گفت نمیدونم اما حس کردم یکم دستپاچه شد و بعدش گوشیش رو بیرون اورد و یه چیزی تایپ کرد منم به روی خودم نیاوردم
شبش بهم پیام داد یکم حال و احوال همیشگی بعدش پرسید گفت شوهرت پیشته گفتم نه جلوی تی وی هست با یکم من من کردن بهم گفت نرجس میدونی که من خیلی دوستت دارم و با هم صمیمی شدیم
الانم تو رو مثل خواهر خودم میدونم و میخوام یه حقیقتی بهت بگم منم گفتم راحت باش ملیحه گفت میدونم کارم اشتباهه اما میخام قضاوتم نکنی و میترسم بگم و دیدت بهم عوض بشه که منم دلگرمی دادم بهش و ازش خواستم بدون نگرانی هر مشکلی هست رو بهم بگه
+راستش میدونی که من زن گرم مزاجی ام بر عکس مرتضی شوهرم اون خیلی سرده ماهی یک هفته بیشتر خونه نیست اونم بهم توجه نمیکنه
-عزیزم همه مردا همینن مگه شوهر من که خونست چه گلی به سرم زده
+درست میگی اما من نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم مگه ما چقدر عمر میکنیم که بخواهیم پاسوز اینا بشیم ؟
-خب تکلیف چیه پس مجبوریم بسوزیم و بسازیم
+راستشو بخوای من یه کار کردم
-چی؟
+قول میدی بین خودمون باشه ؟
اره راحت باش مگه تا حالا چیزی به کسی گفتم؟
+میدونی که بچه هامون هم بازی هستن بفهمن زندگیم خراب میشه
-خیالت راااااحت
+راستش من چند وقت پیش روزی که خونه خواهرت بودی و من گفتم تنها میرم پیاده روی از یه پسر شماره گرفتم
-خب
+نمیخواستم همچین کاری کنم اما خیلی پیله بود منم ترسیدم کسی ببینه شماره گرفتم ازش بخوا خیلیم گفتم مزاحم نشو اما گیر داده بود
-خب خب
شبش کنجکاو شدم که ببینم چرا دنبال من افتاده بود و برا همین پیام دادم
خب
خیلی ازم تعریف کرد و منم کم کم باهاش صمیمی تر شدم
-ای دیوانه
+بخدا پسر خوبیه درد سری نداره برام
-پس شیطون شدی تو ام ، حالا کیه این آقای خوشبخت
+همونی ک با پارس اومده بود عصری
-ای وای پس اون به خاطر تو اومده بوده من گفتم چند وقته میاد میره
+اره خودشه همش گیر داده بریم بیرون منم میترسم
-خب یعنی تو این مدت نرفتی پیشش؟
+فقط یکی دوبار داخل ماشین
-عکسم داری ازش؟
+پروفش هست میفرستم برات
پسره حدودا ۳۰ سالش بود قد بلند یکم سبزه پسر بدی به نظر نمیومد با این چیزا زیاد میونه ای نداشتم اما نمیخواستم جلو ملیحه خودم رو مذهبی جلوه بدم اون شب یکی دو بار بهش گفتم اما تو شوهر داری پسره میدونه یا نه که گفت آره ولی چ شوهری و منم نیاز دارم حدود یک ساعتی در مورد پسره صحبت کرد و آخرش گفت که خیلی سبک شدم منم هم تعجب کرده بودم هم اینکه جذاب بود برام این قضیه
فرداش بعد از کلاس ایروبیک گفتم چه خبر از آقا رامینتون
خندید و گفت خوبه سلام‌میرسونه راستش دعوتم کرده باغ اما میترسم منم گفتم اره نری بهتره گفت نرجس بهش ک فکر میکنم بدنم داغ میشه منم گفتم این چیزا عادیه اون روز مکالمه ی خاصی دیگه نگفتیم در مورد رامین
تا اینکه شبش پی ام داد اخر حرفاش گفت رامین گیر داده میخواد ببینه منو گفتم خب دلش تنگ شده برو پیشش
ملیحه گفت پیشنهاد داده گفته با ماشین بریم بیرون یه دوری اطراف شهر بزنیم گفتم خب کسی اگه شما رو دید چی گفت شیشه های ماشینش دودیه زودم برمیگردم اما تنها میترسم گفتم پس با کی میخوای بری
+اگه میشه تو ام بیا
-من؟؟!!
+اره تنها کسی ک اعتماد دارم تویی
-عزیزم من شوهر دارم بچه دارم خودت میدونی که
+وا نرجس منم دارم بخدا هیچی نمیشه زودم برمیگردیم
-اصلا
+نرجس من فقط تورو دارم جبران میکنم بخدا
-حالا بهت خبر میدم
+باشه خواهری به خاطر من بیا
-شب بخیر
پیشنهاد عجیبی بود
زیاد تو قید و بند حجاب نبودم اما اینقدا هم راحت نبودم با غریبه برم بیرون تیپمم عادی بود اکثرا شلوار لی و مانتو با ارایش ملایم
از یه طرف میترسیدم از یه طرف دلم برا ملیحه میسوخت اون زن خوبی بود زشت بود بهش بگم نه
اما اگه کسی میدید چی ؟
تا فردا صبحش سبک سنگین کردم و دیدم یه بار به هیجانش می ارزه کسی هم دید میگیم اسنپه
ملیحه خودش صبح زنگ زد و گفت چیکار کنیم
بچه هام مدرسه بودن و راحت صحبت میکردم گفتم باشه اما بگو جایی دیگ بیاد سوارمون کنه ذوق رو تو صدای ملیحه دیدم و کلی تشکر کرد ازم
قرارمون عصر ساعت ۵ بود همون ساعتی که ایروبیک و پیاده روی میرفتیم
تا عصر ده بار ازم در مورد لباس و آرایش و مدل موهاش نظر خواست منم که ذوق ملیحه رو دیدم هیجانی شده بودم مثل یه دختر ۱۸ ساله شده بود
بعد از تیپ زدن خانوم ، ساعت۴ رفتم جلوی آینه یکم به خودم رسیدم البته نه زیاد و تو‌ چشم یه مانتو کردم شلوار مشکی شال مشکی سرم کردم و موهای طلایی بلندم رو بالا بستم یه عطر به خودم زدم و حدود ۵ با ملیحه رفتیم بیرون
۲ تا خیابون بالا تر بودیم که گوشیش زنگ خورد متوجه شدیم اون طرف خیابونه
رفتیم سوار شدیم من عقب نشستم و ملیحه جلو
رامین سلام و احوال گرمی کرد
عینک دودی زده بود اما مشخص بود مرتب کرده خودش رو اولش با ملیحه دست داد که این کار نظرم رو جلب کرد پسر مودبی بود نه هیزی می کرد نه وراجی اما خیلی خوب تعریف میکرد از ملیحه یکم رفتیم اطراف شهر و داخل ماشین بودیم برامون آب میوه هم گرفت و سه تایی خوردیم لا به لای حرفاشون رامین گفت خب ملیحه نرجس خانوم رو بیشتر معرفی نمیکنی ؟ که من جا خوردم
ملیحه هم زد تو دست رامین و‌گفت همون نرجسه که گفتم تولدش بود و بیبی فیس هست
یکم سرخ شدم رامین به طرفم برگشت و گفت راستی چند سالتونه منم اب دهنم قورت دادم گفتم چند میخوره؟ رامین گفت حدودا ۳۲-۳۳ خندیدم و گفتم واقعا؟ جفتشون گفتن اره ملیحه گفت خانوم خانوما ۴۲ سالشونه اما جوون مونده
رامینم زد به داشبورد ماشین و ماشالله ای گفت و لا به لای حرفاش گفت حتما شوهرش خیلی دوسش داره که خوب مونده منم یه هییی اروم کشیدم و گفتم چی بگم
اون روز تقریبا یک ساعتی پیش رامین بودیم و بعدش پیاده شدیم موقع پیاده شدن رامین یه بوس از لپای ملیحه گرفت و رو به منم گفت خیلی خوشحال شدم از اشنایی باهاتون منم تشکر متقابلی کردم و خدافظی کردیم
ملیحه گفت یکم بریم پارک قدم بزنیم
به گفته ی خودش رفتیم و گفتم پسر خوبی بود اونم با خنده گفت اره خیلی پسر خوبیه
-شیطون بوستم کرد که
+تازه تو بودی یه دونه بوس کرد سری قبل به عالمه بوسم کرد
-فقط بوس باشه بیشتر نشه یه وقت
+خندید و گفت بشه چی میشه
-منم خندم گرفت و گفتم نمیدونم خدا بدش میاد
-ملیحه هم گفت خواهر دلت خوشه آ بیخیال
رابطه ی ملیحه و رامین رنگ و بوی بیشتری گرفته بود هر روز احوال رامین رو از ملیحه میگرفتم و میدونستم رابطشون خوبه باهم میدونستمم دیر یا زود به سکس میکشه یا شایدم کشیده بود
راستش یه جورایی غبطه میخوردم به ملیحه انگار منم بدم نمیومد یه نفر رو داشته باشم اما هیچ جوره نمیشد
رمز گوشیم رو بچه ها داشتن هر از گاهی سر میکشیدن داخل گوشیم
از طرفی شوهرم اگ میفهمید بیچاره بودم
حدود ۳ ماه گذشت و تولد ملیحه نزدیک شد
ملیحه داخل باشگاه بهم گفت رامین میخواد داخل باغ برام تولد بگیره اگه میشه باهام بیا باهاش مخالفت کردم و گفتم نمیشه
اما با حرفاش قانعم کرد
تورو خدا فقط یه باره رامین رو که دیدی دست کم سه بار باهم بیرون رفتیم پسر خوبیه خلاصه رضایت دادم شب قبلش به ملیحه پی ام دادم که من نیام بهتر نیست؟
+چرا خواهری ؟
-خب شاید شما بخواین تنها باشین
+نه عزیزم خود رامینم دلش میخواست تو باشی تو نیای منم نمیام
-اخه من معذبم
+نگران‌ نباش دوست رامینم میاد
-چی؟؟؟؟
+دوست رامین خیلی پسر خوبیه ببین هیچ کاری قرار نیست کنیم چهارتایی میریم یکم میرقصیم کیک میخوریم میایم
-آخه نمیشه که
+چرا نشه نرجس تو که زن امروزی هستی بخدا دوستش پسر خوبیه خواهش میکنم بهم نریز
-از دست تو ، اخه اگ آشنا بود چی
+قول میدم نیست یه بار ما پیاده روی بودیم رامین و امیر دوستش داخل ماشین اومدن مارو دیدن مطمئنم نمیشناسه مارو
-میترسم ملیحه
+ابجی هیچی نمیشه به خاطر من
-باشه
صبحش پی داد دوباره و در مورد لباس پرسید انتخاب خودش تاپ بود و جوراب شلواری بهش گفتم سختت نیست جلو امیر گفت اشکالی نداره
منم یه تیشرت آستین بلند انتخاب کردم و گفتم با همون شلوار لی میپوشم ملیحه اسرار داشت ک لباسم باز تر باشه اما به شدت گفتم نه و‌همین خوبه
عصر ساعت۴/۳۰ بیرون رفتیم و رامین و اومد دنبالمون حرکت کردیم سمت باغ و توی راه کلی از خوشگل شدن من و ملیحه تعریف کرد توی راه فهمیدم که امیر چون میخواد زودتر برگرده با ماشین خودش میاد
وقتی رسیدیم باغ رفتیم داخل و یه استخر کوچولو داخل باغ بود یه باغ شیک‌و جمع و جور بود از فضاش خوشم اومد
امیر ۱۰ دقیقه بعد اومد یه پسر با قد متوسط اما هیکل خوبی داشت حدودا ۳۰ ساله خیلی خوش برخورد بود به محض ورود دستش رو سمتم دراز کرد که جا خوردم اما راهی نداشتم تو ذهنم گفتم چیزی نیست یه دست دادنه فقط باهاش دست دادم و حال و احوال کردم بعد از منم با ملیحه و رامینم دست داد وسایلا رو بردیم داخل و یه باندم رامین داشت داخل باغ اولش اهنگ ملایم پلی کردیم پسرا مشغول قلیون و مخلفات و شدن من و ملیحه هم لباسا رو عوض کردیم رامینم طبق عادت زبون میریخت و تعریف میکرد
یک ساعت اول فقط یکم تعریف کردیم و من متوجه نگاهای امیر رو سینم شدم سینه های ۸۵ من با سوتین جک داری که تنم بود به نسبت بیشتر داخل چشم میومدن
زیاد قلیون نکشیدم چون سرم گیج میرفت
امیر پاسور اورد و شروع به بازی کردیم من و امیر یار شدیم و ملیحه و رامینم با هم
۲دست اول رو‌اونا بردن و بعد هر دست ، دستاشون رو به نشونه ی پیروزی به هم میزدن اما دست سوم رو ما بردیم امیر دستاشو اورد سمتم و منم دستمالم رو بهش چسبوندم و خوشحالی کردیم میتونم بگم امروز برا اولین باری بود که با نامحرم دست میدادم حس عجیبی بود برام با شوهر خواهرم راحت بودم اما این امیر فرق داشت و غریبه بود برام یه حس عجیب بود اما واقعا کار خاصی نبود که عذاب وجدان بگیرم
بعد از اینکه رامین اینا ۷ شدن و ما هم ۲دست بیشتر نبردیم رامین رفت کیک رو اورد و اماده شدیم برا کیک
چندتا اهنگ پلی کرد و رامین دست ملیحه رو گرفت و امیرم کنارشون شروع کرد رقصیدن همشون متوجه معذب شدن من شدن ملیحه دستمو گرفت و گفت مگه میشه تولد ابجیت باشه و نرقصی براش ابرو انداختم اما رامین نیش خندی زد و گفت عه نرجس جون یه شب ک هزار شب نمیشه افتخار بده دیگه نگاهای امیر یکم اذیتم میکرد اما راه فراری نداشتم شایدم بدم نمیومد جمع خودمونی بود و بچه ها راحت بودن پس چرا من نباشم
رفتم وسط و شروع کردیم چهارتایی رقصیدن اولش بیشتر رو در روی ملیحه بودم اما با پیوستن ملیحه به رامین مجبورا منم رو در روی امیر رقصیدم
امیر شیطونم چند بار دستامو گرفت و مثل پرنسسا منو پیچ و تاب میداد تقریبا ۱۵ مین رقصیدیم و احساس گرما میکردم میدونستم دارم داغ میشم سعی کردم خودمو کنترل کنم
پاییز بود و یکم سرد اما رفتم بیرون و یکم هوا خوردم رامین و ملیحه اومدن سمتم و گفتن خوبی که گفتم اره فقط گرممه
برگشتیم داخل و مراسم کیک و برشم تموم شد بعد از برش کیک رامین یه زنجیر طلا برا ملیحه گرفته بود که انصافا چهار تا چشمام زده بود بیرون و باورم نمیشد طلا بشه
ملیحه هم از شدت شوق و ذوق لباشو گذاشت رو لبای رامین و یه بوس محکمش کرد من یکم با این صحنه معذب شدم ملیحه زنجیر‌رو‌برداشت و رامین اونو انداخت گردن ملیحه دوباره برگشت سمتش و همدیگه رو بغل کردن که امیر گفت بابا دوتا سینگل اینجاست ماهم دلمون میکشه آ
که من خندم گرفت که منم سینگل حساب کرد امیرم یه شیشه تراریوم به ملیحه هدیه داد و منم که ۵۰۰ ت کارت هدیه بهش دادم
دوباره اهنگ پلی شد و یکم رقصیدیم امیر این بار دستش رو روی کمرم گذاشت وای خدای من داشتم داغ میشدم یه حسی میگفت امیر از من خوشش اومده اما اون از من ۱۲-۱۳ سال کوچکتر بود چرا باید از یه زن متاهل با این سن خوشش بیاد
ساعت دیگ حدودا ۶/۳۰ بود به ملیحه گفتم بریم کم کم
ملیحه هم تایید کرد
اما رامین رفت بیرون و‌ ملیحه رو صدا زد اونم پشتش رفت
امیر گفت نرجس خیلی خوشگل میرقصی منم گفتم جدی ؟ نظر لطفته مرسی امیر بی هوا بهم گفت خیلیم خوشگلی یکم سرخ شدم و تشکر کردم ملیحه اومد داخل و گفت میای یه لحظه بیرون رفتم
گفت رامین میکه بمونین گفتم عزیزم دیر شده گفت راستش زشته با این کادویی که گرفته نمونم میدونستم که ملیحه برا سکس میخواد بمونه و موندن من کمکی بهش نمی کرد گفتم پس من برم ؟ گفت اگ بمونی بهتره اما میخوای بری امیر میرسونتت گفتم نه اسنپ میگیرم و میرم که رامین اومد و گفت ما چند تا نرجس داریم که بدیمش دست اسنپ ؟ امیر پسر خوبیه مطمئنه میگم برسونتت حرفی نداشتم و فقط با حالت شیطنت خاصی گفتم کار بد نکنین زودم بیا ملیحه
ملیحه و رامین جفتشون خندیدن و خداحافظی کردیم
توی مسیر تقریبا ۵ مین امیر ساکت بود ازش پرسیدم شغلت چیه گفت ک بوتیک مردانه دارم یکم حرفای الکی زدیم و بعدش یکم جدی تر شد و گفت نرجس خانم میتونم یه چیزی بگم ناراحت نمیشی
قول میدی به رامین چیزی نگی
گفتم راحت باش ذهنش رو خوندم و میدونستم چی میخواد بگه
+راستش من پسر هولی نیستم اما خودتون میدونین هرکسی دل داره
راستش من از شما خوشم اومده دوست دارم بیشتر در ارتباط باشیم
-میدونی که من شوهر دارم اقا امیر
+اره اما مگه الان اومدی داخل باغ اتفاقی افتاد ؟ منم چیزی بیشتر نمی خوام هر از گاهی که شد پیام بدیم و بیرون بریم
-اخه من همسرم بفهمه بیچاره میشم
+از کجا بفهمه؟ حتی به رامین و ملیحه هم نمیگیم
-من ازت بزرگترم
+اره اما سن که مهم نیست میخوایم دوست باشیم
-اما من تا حالا این کارا نکردم
+مگه چه کاریه یکم وقت گذرونیه باهم
-اخه از چی‌من خوشت اومده
+شخصیتت روشنفکر بودنت چهره ی خوشگلت از همه مهم تر اندام بی نظیرت
-مگه اندام منو دیدی ؟
+کامل نه اما از رو لباس مشخصه یه سر و گردن از ملیحه سر تری
-واقعا؟؟؟
بخدا تو خیلی اندامت تو‌ پر است
-راستش نمیدونم …
+نرجس بخدا درد سر ندارم برات
-چی بگم اخه من بچه دارم نمیشه
+نرجس خانوم بخدا دلم پیشت گیر افتاده قول میدم دردسری نمیشه
-باشه پس شماره میدم اما زنگ نزن فقط هم واتساپ پیام بزار
چشم قربونتون برم من
اقا امیر هیچ کس نفهمه آ حتی رامین
چشم چشم چشم
همینجا من پیاده میشم
+خیلی از آشناییت خوشحال شدم قول میدم پشیمون نمیشی
-ببینیم و تعریف کنیم
باهام دست داد و گونه مو بوسید بدون عکس العمل دیگه ای پیاده شدم سمت خیابونمون رفتم
مگه من چیم کمتر از ملیحست؟ وای چیکار کردم ؟شوهرم بچه هام اگه بفهمن چی؟ آخه از کجا بفهمن؟ اصلا تقصیر علیرضاست چرا بهم توجه نمیکنه اصلا آخرین سکسم یادم نمیاد شاید ۲ ماه گذشته از اون
با این فکرا به خونه رسیدم و دوش گرفتم اما عطشم نمیخوابید شبش ملیحه پیام داد و شروع به تعریف کرد گفت خیلی دوسش دارم پسر خوبیه بهم توجه میکنه برعکس مرتضی س خیلی باهاش خوبم
منم تایید میکردم حرفاشو
بعد بهم گفت امیر خیلی نگاهت میکرد داخل مسیر چیزی نگفت بهت؟ گفتم مثلا چی ؟ گفت شماره بخواد یا پیشنهاد بده که گفتم نه
بعد گفتم ملیحه ما رفتیم شما چیکار کردین
خندید و گفت باورت نمیشه گفتم تعریف کن گفت تا رفتین افتاد روم و لبامو خورد منم هرکاری کردم نشد ازش فرار کنم گفتم آخ که چقدر بدت میومد
خندید و گفت خدایی تو‌باشی میتونی همچین کادویی بگیری اما تو بغلش نری گفتم یعنی اگه کادو نبود نمیرفتی ؟ خندید و گفت خودتم‌میدونی اینم جزئی از. رابطس در ادامه ش گفت باورت نمیشه خیلی خوب سکس میکنه کامل تو بغلش ارضا شدم تو عمرم همچین چیزی نداشتم
با حرفای ملیحه منم داغ شده بودم و سعی کردم دیگ بخوابم
که نوتیف واتساپ اومد چک کردم شماره ناشناس بود
اره خود امیر بود
سلامی کرد و گفت میتونی صحبت کنی گفتم چت اره یکم میتونم
حال و احوالی کرد و چتمون تا ساعت ۱۲ شب طول کشید باورم نمیشد خیلی باهم صحبت کرده بودیم و غرق چت با امیر شده بودم از سردیای شوهرم بهش گفته بودم و بی توجهیاش امیر با زبونش بدجوری داغم کرده بود ، دائم میگفت تو اگ مال من بودی رو سرم میگذاشتمت ملکه ی من میشدی حیف ک شوهرت قدرت رو نمیدونه
این حرفا برام‌تازگی داشت مثل یه دختر ۱۸ ساله شده بودم
امیر بهم گفت
+نرجس جون میتونم یه چیز شخصی بپرسم
-بپرس
+رابطه جنسیت چطوره
-چطور مگه؟
+قصد جسارت ندارم اما به نظر میومد زن داغی باشی و شوهرت ک میگی سرده تناقض داره
-از کجا فهمیدی داغم؟
+خب چشمات داد میزد
-جدی؟
+اوهوم زنای روشن فکر و خوشگل اکثرا داغن
-نظر لطفته عزیزم
-راستش یادم نیست اخرین رابطم کی بود
+وا چطور شوهرت میتونه هلویی مثل تورو ندید بگیره
-هندونه زیر بغلم میزنی مگه من چی دارم؟
+نگو دیگه تو خیلی جذابی اندامت بی نظیره بخدا
+اگه مال من بودی هر شب ازت میخواستم
-چی‌میخاستی ؟
+سکس دیگه
خخخخ بی حیا
+بخدا میگم نمیشه تورو ندید گرفت که مخصوصا …
-مخصوصا چی ؟
+ناراحت نشیا
-نه بگو
+مخصوصا ممه های بزرگت
-ای پسره ی هیز
+خخخ خب خودت باشی میتونی به همچین مرواریدایی دقت نکنی
-خیلی زبون بازی
+خخخ ارادت داریم
+نرجس
-جانم
سختت نیست رابطه نداری ؟
-مجبورم بسازم خب
+نه نیستی
-راهی ندارم
+مگه ملیحه راهی پیدا نکرد همه این دوره زمونه دیگه یکی داره برا خودشون
-من خیانت نمیکنم
+عزیزم خیانت نییست نیاز خودته باید برطرفش کنی مثل غذا خوردن میمونه
-نه عزیزم من شوهر دارم بچه دارم
+شوهری که درکت نمیکنه و نیازت رو برطرف نمیکنه؟
-خب سنش بالاست
+تو که نباید تاوان بدی تو اول چلچلیته باید به خودت برسی حیف این اندام جذابته
-واقعا فک‌میکنی بدنم جذابه ؟
+فک نمیکنم یقین دارم
+بخدا تو‌مال من بودی هر روز روزی سه بار سکس میکردم باهات
-پررو
+نرجس بخدا حرفامون بین خودمون میمونه اما بیشتر به این موضوع فکر کن
-باشه من بخوابم دیگه
+شبت بخیر دوست دارم 😘
-شب خوش 😘
گوشی رو خاموش کردم و عطش بین پاهام رو حس کردم واقعا منی که اینقدر جذابم چرا باید دست نخورده بمونم
اونقدری با حرفای امیر داغ شده بودم ک هوس سکس داشتم رفتم جلوی تی وی و دیدم شوهرم خوابیده برگشتم تو اتاقم و سعی کردم بخوابم اما بیشتر فکرم سمت امیر بود صبح شد بیدار شدم و گوشیم رو برداشتم صبح بخیر عاشقانه ای از سمت امیر اومده بود برام
صبحونه ی پسرا رو آماده کردم و راهی مدرسشون کردم ساعت ۹ هم علیرضا رفت سمت مغازه و تنها شدم
به امیر جواب دادم و انلاین شد
یکم صحبت کردیم
دیگه تحمل نداشتم به امیر بی مقدمه گفتم
-امیر
+جانم
-میتونی خونه جور کنی ؟
+ای جونم فداتشم
-مزه نریز جدی ام
+اره زنک‌میزنم به دوستم کلید میگیرم
-جای امنیه ؟
اره مطمئنه خونه ابجیشه رفتن یه مدت ترکیه
-ساعت ۱۰/۳۰ اماده میشم
+میام دنبالت
رفتم دوش گرفتم و خودمو برق انداختم نرجس دیوانه میدونی میخوای چیکار کنی ؟ اره کاری که همه این سالا باید میکردم و نکردم پسرات چی
اونا جای من نیستن منم نیاز دارم این بهترین فرصته امیر پسر خوبیه و مطمئنه رامین و ملیحه هم نمیدونن
سعی کردم دیگه فکر نکنم و روی شیو کردنم تمرکز کردم
زیر بغلم رو تازه شیو‌کرده بودم و فقط پایین رو برق انداختم بیرون اومدم و یه ست قرمز توری داشتم اون رو پوشیدم
یه تاپ استین حلقه و مانتو هم روش یه شلوار لی یخی هم داشتم اونم پا کردم
ارایش کردم رژ زرشکی زدم و به بدنم بادی اسپلش زدم موهام رو بالا بستم و گوشیم رو برداشتم به امیر زنگ زدم گفت ۱۵ مین دیگ همون خیابون بالایی هست
رفتم سمتش قلبم تند میزد یه صدا میگفت برگرد یه صدا میگفت شوهرت لیاقت وفاداری نداره
اما دیگ راه برگشتی نبود امیر با دنا پلاس اومد سمتم و سوار شدم
دست دادم بوسم‌کرد و چشماشو باز کرد میگفت چقد بی نظیر شدی تو
سرخ شدم و منم گفتم دیوونه زودتر برو
رفتیم سمت خونه دوستش توی راه بهم گفت هیچ اجباری در کار نیست قول میدم خوش‌بگذره میدونم استرس داری
بهش گفتم بخدا بار اولمه دستش رو گذاشت روی دستام و گفت میدونم آروم باش مطمئن باش خوش میگذره بهمون
یکم با حرفاش آروم شده بودم
۲۰ مین بعد رسیدیم به آپارتمان دوستش
سوار آسانسور شدیم و طبقه ی ۴ رو زد بوی عطرش خیلی پیچیده بود دلم میخواست زودتر بغلش کنم
در رو‌برام باز کرد من زودتر رفتم داخل پشت سرم اومد و گفتم در رو قفل کن اونم قفل کرد یه نگاه کردم به داخل خونه مانتو و شال سفیدم رو‌بیرون آوردم امیر اومد سمتم دست برد داخل موهام و بی هوا بغلم کرد بهم گفت دوست دارم و همین یه جمله کافی بود تا عطشم صد برابر بشه
دستم رو گرفت رو رفتیم روی تخت دو نفره ای که داخل اتاق بود
لباش رو اورد سمت لبامو منم لباشو خوردم بیشتر سعی میکردم لب پایینش رو بخورم بدجوری آتیش گرفته بودم زبونش رو لبام بازی میداد و منم گاها زبونم رو بهش میزدم گرمی زبونش وجودم رو داغ کرده بود دست گذاشت روی سینه هم دستای بزرگ رو دوست داشتم اروم رفت سمت گردنم و منم بی اختیار خودمو بهش سپرده بودم گردنم رو زبون میزد دیوونه کننده بود تاپم رو بیرون اورد و سوتین قرمزم و که دید سرشو گذاشت روی شکاف سینه ام و چندتا بوس کرد بهم گفت چقد خوشگله سوتینت توان جواب دادن نداشتم یکم هلش دادم و سعی کردم بشینم سوتینم رو باز کردم و بیرون اوردیم امیر افتاد روی ممه هام
نوک سینه هام تیره نبود و نوک درشتی داشتن و نکته ی مثبتی بود برام هاله ی کالباسی رنگ اطرافشم خودم دوست داشتم امیر افتاد روی ممه هام و یه دل سیر خوردشون وسطشون اطرافشون نوکشون همه ی سینه هام رو میخورد برام دیوونه کننده بود با یه دست یه سینمو میمالوند و سینه ی دیگم رو‌لیس میزد دیگه طاقت نداشتم بلندش کردم و تیشرتش رو بیرون اوردم بدن سفیدی داشت سینه ش مو داشت اما برا زیاد نبود و دوسش داشتم بلند شد و شلوار و شرتش رو‌باهم درآورد
کیرش شق شق بود اندازه ی بزرگتری داشت نسبت به شوهرم یه سر بزرگ سفید تنه ی روشن و نسبتا هم کلفت خجالت میکشیدم که ازش بخام براش بخورم اما خودش دراز کشید کنارم و بهم گفت اگ بدت نمیاد بخور برام منم از خداخواساه مثل یه ابنبات گذاشتم داخل دهنم و بالا پایینش کردم عاشق سام زدن بودم کاری که اوایل برا شوهرم میکردم اما رفته رفته کم شد و خیلی وقت بود ساک نزده بودم زیاد نمیتونستم تا ته ببرمش اما سعی کردم اب دهنم رو جمع کنم تا حسابی خیس بشه هر ازگاهیم بیرون میاوردم و پایینش رو لیس میزدم سعی کردم حرفه ای تر باشم تخماش با اینکه یکم پشم داشت اما لیس زدم و دوباره سر کیرشو داخل دهنم کردم سرم‌رو اروم گرفت منو برگردوند و ممه هام رو یکم خورد شلوارم رو باز کرد و اروم به کمک هم شلوارم رو بیرون اورد خواستم شرتمم بیرون بیارم ک گفت نه اومد بین پاهام و رونای پام رو لیس زد کم کم نزدیک شد و میخاست کس داغمو‌لیس بزنه که مانع شدم میدونستم کسم خیس شده و مایع لزج داره برام جالب نبود بخواد بخوره برام اما اسرار کرد و گفت بدم‌نمیاد فقط میخام بخورمش چندبار گفتم نه که با اسرارش کوتاه اومدم اما خواستم برام دستمال بیاره اورد و منم تمیزش کردم ازش خواستم پرده رو بکشه و در اتاق رو ببنده ک تاریک تر بشه اروم شرتم رو کنار زدم و ترشحات زیادش رو خشک کردم کیر شق شده ی امیر بدجوری تو دلم رفته بود دلم میخاست زودتر بره داخل امیر شرتم رو کنار زد و شروع به خوردن کرد زبونش رو سر میداد روی کسم و منم داغ شده بودم دوباره پنج دقیقه ای داشت میخورد ک شرتم رو بیرون اورد و بازم سرش رفت بین پاهام اروم زیر لب گفتم امیر بکن امیر گفت چی گفتم هیچی گفت نه تا نگی نمیکنم گفتم امیر اذیت ندهگفت بگو‌تا انجامش بدم گفتم امیر بکن
امیر یه جوووووووووون بلند کفت و کیرشو تنظیم کرد روی کسم با یه فشار همه کیرش رفت داخل یه آه بلند از ته دل کشیدم دستام رو دورش حلقه کردم و چشمام رو بسته بودم اره
من نرجس یه زن متاهل و مامان دوتا بچه داشتم تابوی خودم رو می شکستم و به خودم عشق و حال میدادم امیر اروم جلو عقب میکرد رو آسمونا بودم امیر سرعتش رو بیشتر کرد و ازم خواست بهش بگم چی داخلمه اروم گفتم کیر میگفت بلند تر بگو منم بلند تر می گفتم کیر بده لعنتی بکن منو امیر حسابی اب کسمو راه انداخته بود کیرش رو بیرون اورد گفت بچرخ و داگی شو رفتم لبه ی تخت و چهار دست و پا شدم سعی کردم قوسی به کمرم بدم امیر اومد و از پشت کیرش رو گذاشت دم کسم و فرو کرد داخل بازم آه کشیدم و امیر سرعتش رو زیاد کرد
+چی داخلته؟
کیررررر
+چیکارت میکنه؟
داره میکنه منو
+دوست داری
اره عاشقشم
+شوهرت نمیکنه مگه
نه نمیکنه
+داری چیکار میکنی
دارم بهت میدم امیر
+چی میدی
کس
جوووووووون بکن اره
امیر بعد از ربع ساعت تلمبه زدن سرعتش رو زیاد کرد صدای تلمبه زدناش دیوونم کرده بود و داشتم ارضا میشدم امیر باسنم رو گرفت و با شدت تمام تلمبه میزد امیر گفت ابم میخواد بیاد گفتم ادامه بده بریز داخل
امیر با شدت تمام تلمبه زد و ارضا شدیم باهم نبض زدن کیرش داخل کسمو خیلی دوست داشتم امیر کشید بیرون و خسته و بی رمق افتاد کنار
زیر لب میگفت خیلی دوست دارم نرجس
دستمال اوردم و خودمون رو تمیز کردیم ساعت۱۲ بود باید برمیگشتم خونه
لباس زیرا به کمک امیر پوشیدم
برخلاف شوهرم که بعد سکس محل نمیداد بهم امیر خیلی مهربون تر شده بود و بیشتر بوسم میکرد
لباسام رو پوشیدم و رفتم جلوی آینه خواستم رژ بزنم
امیر گفت یه بار دیگ بوست کنم بعد بزن
اومد سمتم و همینجور ک ازم تشکر میکرد بابت سکس و اینکه بهش اعتماد کردم لب هاش رو روی لبام گذاشت و یکم لب گرفتیم بعدش جدا شدم و خودمو مرتب کردم توی راه همش فکرم درگیر خیانتم بود
سعی میکردم با دلایلم خودم رو قانع کنم هرچقدر هم کارم بد بود اما امیر ارزش این رو داشت که باهاش سکس کنم
امیر دستم رو تا رسیدن نزدیک خونه ول نکرد
موقع خدافظی محکم بغلم کرد و گفت خیلی خوشحالم که تورو دارم منم لپش رو بوسیدم و برگشتم خونه
حس خجالت داشتم نسبت به خودم اما پشیمون نبودم

نوشته: نرجس خاتون

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18