رفتن به مطلب

arshad

ارسال‌های توصیه شده

     خاله × داستان سکسی × داستان خاله × سکس خاله × سکس با خاله × داستان محارم × سکس محارم ×

خوابیدن با خاله لیلا

سلام میخواستم یکی از بهترین و بدترین خاطره هامو تعریف کنم
من یه خاله داشتم که اسمش لیلا بود و۳۹ سالش بود خیلی بدن خوبی داشت همیشه دوست داشتم به ممه هاش دست بزنم خالم جدا شده همسرش و یه شب اومده بود خونه ی ما و از طرفی خاله لیلا با من خیلی خوب بود و همیشه که میدیدمش سفت بغلش میکردم که ممه هاش رو حس کنم خیلی بهم حال میداد و همیشه هم لباس های تنگ میپوشید
اون شب که اومده بود خونه ما حالش خیلی خوب نبود و منم مثل همیشه تا اومد بغلش کردم و ممه هاش که ۷۵ بود رو حس کردم و نشست و تا ۱صبح با مامانم حرف میزدن و منم به بهونه این که گفت خسته ام یکم ماساژش دادم کمرشو خیلی کونش خوش فرم بود کیرم هم خیلی شق شده بود ولی چون نشسته بودم معلوم نبود وبعد هم رفتم سراغ مالیدن پاهاس خیلی خوب بود کلا داشتم به دوتا کون خوشگلش نگاه میکردم دیگه خسته شده بود وفردا هم با مامانم میخواستن بدن خرید،خالم گفت بگیریم بخوابیم و مامانمم خوابش میومد مامانم گفت که میخواین تو و خاله پیش هم بخوابین منم دل تو دلم نبود از طرفی هم خیلی معمولی گفتم باشه و اینا خالم لباس و شلوار بیرونی تنش بود و به من گفت شلواری داری بپوشم منم بدونه از شلوارک هام رو آوردم بهش دادم و مامانمم یه تاپ بهش داد رفت تو اتاق که لباساش رو عوض کنه و بعد در رو باز کرد که منم بیام بخوابم اون تاپ که تنش کرده بود براش بزرگ بود و راحت ممه هاش معلوم بود البتا سوتین هم داشت ولی نصف سینش معلوم بود منم که خر ذوق بودم شب بخیر گفتم و بغلش کردم که بخوابیم یکم گذشت که خالم از شدت خستگی خوابش برد منم دستم رو آروم آروم می بردم سمت سینه هاش و بالاخره کامل دستم رو سینه اش بود خیلی نرم بود همونجوری دست رو گذاشته بودم که خالم برگشت به سمت من خوابید و منم سرم رو جلوی سینه های سفیدش چسبوندم خیلی خوب بود از طرفی نمیتونستم نفس بکشم ولی دیگه همچین اتفاقی نمیوفتاد ممه هاش خیلی نرم بودن و یکم که گذشت خالم کلا برگشت به پشت من خوابید که دل تو دلم نبود از طرفی میترسیدم متوجه بشه و از طرفی بهتربن حس دنیا رو داشتم و بعد دستم رو گذاشتم روی کون نرمش خیلی ترسیده بودم اما همونجوری فقط دستم رو گذاشتم خیلی هورنی شده بودم باید خودمو خالی میکردم گفتم آروم یه دستمال بردارم تا حداقل خالم که خوابیده با پاهای سفیدش بزنم تا اومدم از شلوارم کیرمو در ببارم یه دفعه دستم خورد به گل سر خالم منم خودمو زدم به خواب خالم بیدار شد گفت چی شد منم گفتم نمیدونم و دوباره سرمو گذاشتم رو بالش و خوابیدم دوباره صورتم رو چسبوندم به ممه های خالم که حداقل یکم لذت ببرم و دیگه خوابم برد صبح بیدار شدم صبح بخیر گفتم به خالم خالم هم خیلی عادی بود و صبحانه اوتمیل درست کردم و رفتم تو اتاقم و گیم زدم و صبحانه مو خوردم و همش و ذهنم درگیر اون شب بود خالم و مامانم رفتن برای خرید تاپی که خالم شب پوشیده بود رو برداشتم و داشتم بو میکردمش و باهاش میزدم .
خالم که ماشین داشت اومد مامانم رو گذاشت خونه و رفت ،و بعد یه ساعت خالم بهم زنگ زد تعجب کردم چون خالم هیچ وقت همینجوری بهم زنگ نمیزدم تلفن رو برداشتم سلام و علیک کردم و گفت که شب همه ی اون کارهایی که کردی تو ذهنم میمونه و دیگه هیچ چیز درست نمیشه و گفت خیلی حالش بده و ازم عصبانیه کل بدن من یخ زد دستام شروع کرد به لرزیدن و میترسیدم به مامانم چیزی بگه و بعد هم گفت که به مامانم چیزی نمیگه فقط دیگه هیچ چیز مثل قبل نمیشه و دیگه باهم رفت و آمد نمیکنیم منم تا ۱ماه کامل استرس داشتم که به مامانم بگه که اگر میگفت خودکشی میکردم و واقعا برام ترسناک بود اما خالم هیچ چیزی به مامانم نگفت و منم تا ۶ ماه هیچ مهمونی که خالم بود نمی رفتم ولی دیگه نمیشد کلا رفت و آمد نکنیم ولی از وقتی هم که دیگه منو میبینه فقط بهم دست میده و خیلی خشکه ،
این بود از تنها خاطره ای که البته کثیف ترین کاری که کردم و تا چند ماه حالم بد بود و همش فکر میکردم چطور اینکار رو با خالم کردم.

نوشته: ناشناس

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.