migmig ارسال شده در 8 خرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 8 خرداد سکس تصادفی × زن شوهردار × داستان سکسی × سکس زن شوهردار × داستان زن شوهردار × داستان زن متاهل × سکس زن متاهل × پیمان و زن شوهردار غریبه سلام بدون مقدمه برم سر اصل ماجرا پیمان هستم سی ساله اهل شهر کرد ساکن اصفهان و کارمند ذوب آهن هستم و ساکن منطقه احمد آباد به دلیل مشکل خانوادگی که برامون پیش آمده بود و دامادمون که خیلی دوستش داشتیم را بازداشت کرده بودن اعصابم بهم ریخته بود ضمنا شش ساله پدرم سکته کرد و رفت قبرستان باغ رضوان و من ماندم و مامان خوبم دوتا برادر کوچک و دو خواهر بزرگ که شوهر کرده بودن یکیش شهرضا و یکیش هم نجف آباد همگی اهل خونه هم همگی رفته بودن شهرضا خونه خواهرم و قرار بود تا فردا بعداز ظهر اونجا باشند من هم تنهایی حوصله ام سر رفته بود از فلکه احمد آباد پیاده راه افتادم رفتم پل بزرگمهر و آروم آروم رفتم تا پل خواجو کنار رودخانه نشستم آخه تازه آب زاینده رود انداخته بودن و زنده شده بود خیلی حال میداد یه سیگار آتش زدم و الکی تو فکر بودم .… یهو دیدم یه خانمی سی سی و دو سه ساله خوشگل و باربی به فاصله دو سه متری من روی تک لبه نشست من بی خیالش شدم که بعد از ده دقیقه گفت ببخشید شما سیگار دارید متوجه صورتش شدم خیلی خوشگل بود اومد نزدیکتر من هم تعارفش کردم و یه سیگار روشن کردم و دادم دستش و همون موقع که دستم به دستش خورد یه مکثی کرد و من مور مورم شد دو سه پک زد سرفه میکرد سیگار و داد بمن گفت تنهایی چرا انگار کرم داشت و سر صحبت را باز کرد اصلا حوصله نداشتم ولی او ادامه داد با سوالات الکی و اصلا حاضر نبود ولی کنه و من هم با بی حوصلگی داشتم جوابش میدادم مجردی آره آخه چرا چرا چی مجردی خوب دوست دارم اینجوری راحت ترم حتما بازار آزاد زیرآبی میری شاید حالا که چی هیچی همینجوری بچه اصفهان هستی بهههله سکوت بلند شد داشت میرفت صداش زدم میگم آخه نگفتی اسمت چیه گلی هستم بیا یه دقیقه بشین اومد نشست کنارم گفتم تو بچه کجایی ... اصفهانی که نیستی چطور لهجه نداری آره راست میگی من قمی هستم با شوهرم اومدیم اصفهان متاسفانه تصادف کردیم و یه موتوری را زیر کردیم رفته تو کما شوهرم را بازداشت کردند یافته است علاف تو این شهر ماشینم بردن پارکینگ منو تو این شهر غریب آواره کرده من هم الکی یه تعارف زدم گرفت اصلا رودربایستی نداشت انگار دنبال یه سرپناهی میگشت تاکسی گرفتم رفتیم خیابان جی وسطهای پروین پیاده شدیم رفتیم خونه خونه ما دو طبقه است و سه خوابه طبقه بالا خالیه و دربش کوچه پشتی باز میشه پایین هم خودمون زندگی میکنیم خونه خلوت بود و خالی اولش ترسید وقتی براش توضیح دادم آروم گرفت غروب شده بود یه کیف همراهش بود ظاهراً لباس و لوازمش همراهش بود خودش رفت تو آشپزخونه با پررویی چای دم کرد گفت گرسنه نیستی متوجه شدم ناهار نخورده من زنگ زدم دوتا پیتزا و مخلفات آوردن خوردیم ساعت هم حدود نه و نیم شب بود بلند شد لباس تنش را کند با یه تک پوش و دامن اومد نشست بدون مقدمه گفت فیلم چی داری گفتم توی موبایل دارم ولی دستگاه پخش برای تلویزیون نداریم اومد نشست کنارم گفت ببینم چی تو گوشی داری من هم یه کلیپ سکس ایرانی داشتم نشونش دادم دیدم خودش را چسبوند بمن و بدنش داغ داغ بود من که از خدا میخواستم دستم را دور کمرش حلقه زدم هیچ عکسالعملی نشان نداد دستم را از زیر تک پوش بردم پهلوش را فشار دادم گفت زود باش انگار دنیا رو بهم دادن بلندش کردم بردم تو اتاق خواب خوابوندمش رو تخت خودم یک نفره بود زورکی کنارش دراز کشیدم سکوت کرده بود و هیچی نمی گفت من هم اول یه کمی سینه های بزرگش که فکر کنم هشتاد بود نوازشش کردم لباسهای او را کندم یهو او شروع کرد لباسهای منو یکی یکی. بیرون آورد تا چشمش به کیرم خورد شروع کرد به خوردن پیمان کوچولو داشت بزرگتر میشد و صدای ملیچ ملیچ او تحریک آمیز و قشنگ بود ساکت بود کارش را میکرد من خیلی حال نمیکردم هولش دادم دوتا پاش را دادم بالا کسش قهوه ای بود احساس من این بود که خیلی داده تو صحبت هایش بمن گفته بود که بچه ندارن راست میگفت اصلا شکم نداشت ولی اندامش مثل خود من معمولی نبود و باربی و خوش اندام و خوشگل بود یه کم پهلو و باسنش بزرگتر بود کسش را با دستم مالش دادم دیدم داره خیس میشه با یه دستم سینه هاشو و با اون دستم کسش را می مالیم که آخ و اوخش بلند شد دو سه دقیقه ای مشغول بودیم که خودش کیرم را گرفت کرد داخل کسش زود تا تهش رفت داخل احساس میکردم زورکی اخ و اوخ میکنه و من هم شروع کردم تلمبه زدم بدنم داغ شده بود ولی او مثل جنازه زیرم خوابیده بود شلپ شلوپ کشش بلند شد خیلی گشاد بود سگی خوابوندمش کونش را خیس کردم دادم رفت داخل یه آخ گفت و دیگه هیچ من که سوارش شده بودم اعصابم خورد شده بود ساعت هم شده بود یازده شب از کون در میاوردم میکردم توی کسش و بالعکس تا بعد از حدود بیست دقیقه آبم را سرعت ریختم تو کونش بعد از نیم ساعت تازه به زبون اومد گفت عزیزم چرا نریختی توی جونم جونم چیه بگو کس گفتم چطور شد یه کلمه حرف زدی گفت من که در اختیارت بودم و داشتم با کارهات حال میکردم تا الان دو بار آبم اومد خیلی جالب بود تو همون حالت خوابش برد ولی من استرس داشتم خوابم نمی برد گوشی زنگ خورد مامانم بود گفت خونه ای گفتم آره گفت تنهایی گفتم آره مامان نگران نباش شام خوردم راحت باش و …… ساعت از سه گذشته بود طاق باز لخت لخت خوابیده بود و من دوباره شروع کردم سینه هاشو که به کم شل بود نوکش را مالش دادن و کسش را با دستم فشار میدادم پشت کسش باد کرده و برجسته شده بود پنج دقیقه ادامه دادم گذشت مجددا کیرم داشت از خواب بیدار میشد و بزرگ و سفت شده بود میدونستم بیداره ولی خودش را به خواب زده بود همینطور کشیدمش لب تخت و پاهاش را دادم بالا و حدود نیم ساعت براش تلمبه زدم تا دوباره آبم اومد این دفعه همش را توی کس گشادس خالی کردم خوابیدیم تا ساعت نه بلند شدیم رفتیم دوش گرفتیم با هم ولی اصلا حال نداد صبحانه خوردیم و از درب پشتی که تو کوچه پس کوچه بطرف خیابان سروستان باز میشد چرخوندمش میخواست بره پیگیر کار شوهرش بشه ترسیدم آدرس خونه را بلد بشه البته نمیدونم راست میگفت یا دروغ ولی بالاخره با هم اسنپ گرفتیم اومدیم میدون بزرگمهر من خواستم از دستش خلاص بشم گفتم بشین همین جا تا من برم بستنی یا معجون بگیرم بخوریم خیلی خیلی کم حرف شده بود من رفتم و رفتم که رفتم دیگه ازش خبر ندارم ظهر برگشتم خونه لباسام را عوض کردم برم شهرضا پیش خانواده ام یهو متوجه شدم الله و زنجیرم که همیشه توی گردنم بود نیست و وقتی یادش افتادم شک نداشتم کار کار خودش بوده قدیما میگفت آش نخورده و دهن سوخته ولی من آش خورده و دهن سوخته ببخشید اگه خیلی با حال نبود ولی واقعی بود مخلص همه شما پیمان لره نوشته: پیمان لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده