migmig ارسال شده در 5 خرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد تابو × خواهر × محارم × داستان سکسی × داستان خواهر × سکس خواهر × داستان تابو × داستان محارم × سکس تابو × سکس محارم × ماجرا های من و خواهرم آنیکا - 1 و میخوام ماجراهای من و خواهرم آنیکا رو براتون تعریف کنم سلام من الیوت هستم شغل من عکاسیه پرتره هست و به صورت آزاد فیلمبردار فیلمهای پورن هستم اسم خواهرم آنیکا هست و اون یک مدل و یک پورن استاره که کلی طرفدار تو اینستا گرام و تو سایت پورن هاب داره شاید اون رو بشناسید و شما هم یکی از اون طرفدار ها بشید, موهای لختی مشکی داره, سینه های کلوچه ای داره, کمرش باریکه, باسن بزرگ به شکل قلب داره که دوتا فرورفتگی مثل فرو رفتگی های صورتش داره ( در مورد فیلمها و عکسهایی که ازش میبینید بهتره بگم که اینها نمونه کارهای من و میتونید برای همکاری بهم ایمیل بدید, ایمیل رو شوخی کردم :) من و آنیکا به تازگی ازدواج کردیم… بله ازدواج کردیم و الان توی ماه عسل روی کشتی کروز دارم داستانمون رو براتون بازگو میکنم, پس کمربند ها رو سفت ببندید چون ممکنه در ادامه شلوارتون از پاتون دربیاد :) حالا بریم که داستان رو براتون تعریف کنم. من و آنیکا خواهر و برادریم, از لحاظ سنی تقریبا هم سن هستیم و اختلاف سنی کمی با هم داریم و به این واسطه از بچگی همبازی بودیم و بیشتر روزهامون رو در کنار هم میگذروندیم ما پیوند و رابطه خاصی از همون بچگی باهم داشتیم که موجب عشق بینمون شد, بخوام رابطه و دوستی مون رو بگم آنیکا تنها یار من در این دنیاست که حاضره برای کشف یک معما و یا یک راز مخفی هرجا با من بیاد و هر از خود گذشتگی رو برای برادرش انجام بده, آنیکا برای من مثل تهمینه است که حاضر شد لباس کلفت ها رو برای دستان در فیلم شاهزاده پارسی به تن کنه و اگر نگیم خودشه مثل اونه حتی صدای دلنشینش، مثلاً من این تفاوت بیولوژیکی زن و مرد که یک پسر بچه تا سال ها براش یک راز سر به مهره رو تو بچگی فهمیدم, خب آنیکا اون بود که این رازو برام فاش کرد, داستانش از این قرار بود که… یک روز تابستونی و گرم, من و آنیکا و سارا دختر خالمون داشتیم تو حیاط آب بازی میکردیم و کلی خیس شدیم, یادمه که آنیکا یک تیشرت سبز و سفید راه راه و یک دامن کوتاه سبز به رنگ تیشرتش پوشیده بود, اون پاهای سفیدی هم داشت و هر بار که خم میشود که شلنگ آب رو برداره دامنش بالا میرفت و شورت سفیدش تا جای ممکن از زیر دامن خودشو نشون میداد, من و سارا تو بازی حسابی آنیکا و همدیگه رو خیس کرده بودیم و آنیکا چون مدام خم میکرد تا سرشو بیاره پایین از پشت حسابی خیسش کردیم, اون شورتش هم که نازک بود و با رطوبتش چسبیده بود به باسنش جوری که فرو رفته بود لای فرو رفتگی و دور واژنش, که میشود به صورت محو اونو دید، هر بار که خم میشود نگاهم نا خواسته به لای پاهاش جلب میشود, یک معما بود که ذهنمو درگیر حلش کرده بود… بعد نزدیک به یک ساعت آب بازی, نیاز بود که لباس های خیسمون رو عوض کنیم, مامانم اخطار داده بود با لباس خیس وارد خونه نشیم, لباس هامون رو تو حیاط عوض کنیم و بعد ببریم داخل از روی بند رخت ها, لباس شسته شده و تمیز و خشک برای خودمون برداشتیم, سارا که جیشش گرفته شلوار جین و صورتیش رو درآورد و دوید رفت تو خونه, آنیکا هم رفت پشت درخت بلوط بزرگ که دورش بوته و پرچین بود که لباس عوض کنه, ما اونجا همیشه برای قایم شدن میرفتیم, به دنبالش رفتم, دامنشو داشت در میاورد, با لبخندی رفتم پیشش و شروع کردم به درآوردن لباس هام, آنیکا ایستاد و با تعجب به من نگاه کرد و گفت: الیوت من میخوام لخت بشم تو که نمیخوای لخت منو ببینی! “تو فکرم گفتم شاید” پرسیدم چرا!؟ گفت: خب تو پسری نباید لخت دخترها رو نگاه کنی! نگاهم ناخواسته دوباره رفت سراغ شورتش, داشت دامنشو مثل مادرم وقتی که لباس ها رو میچلونه و آویزون میکنه, میچلوند و میتکوند و به شاخه درخت آویزون میکرد, لبخندی زدم و گفتم باشه حالا اخم نکن من پشت میکنم که نگاهت نکنم, لبهاش رو به حالت کلافه و کج بهم دوخته بود و با یک ابرو بالا و یکی پایین بهم اخم زیبایی کرده بود, انگار داشت میگفت امان از تو, پشتم بهش بود و داشتم شلوارمو در میاوردم, آنیکا هم داشت تیشرتش رو داشت در میاورد و زیر زیرزیرکی بهم نگاه میکرد و منم داشتم زیر زیرکی بهش نگاه میکردم, شلوارمو که در آوردم انداختم روی پرچین و یک لحظه مکث کردم, بعد گفتم: آنیکا میشه یک چیزی ازت بپرسم؟ گفت بپرس پرسیدم: آنیکا تو چرا مثل من دودول نداری؟ آنیکا همینطور که داشت تیشرتش رو میچلوند سرشو برگردونده و با تعجب گفت چی؟! و بهم خندید… پرسیدم چرا میخندی؟ جواب داد: چون تو احمقی الیوت, یکم فکر کن مگه دخترها دودول دارن!! گفتم یعنی چی دختر ها دودول ندارن آنیکا؟ میشه واضح تر بگی؟ اگر حرفت درسته از کجا میدونی؟ گفت: خوب من که دخترم, دودول ندارم حتی سارا هم نداره حتی مامان و خاله سوزان هم که لختشونو دیدم, ندارن گفتم: پس اگر اینجوریه, تو از کجا میدونی دودول چیه نابغه؟ نیشخندی زد و گفت: چند بار وقتی خاله سوزان داشت پوشک ساموئل رو داشت عوض میکرد دیدم یک چیز کوچولو مثل شلنگ داشت, خاله هم میگفت آخ قربون دودول سامی بشم. بعد خندید و با یک سوال ادامه داد, راست میگن سر دودول پسرها رو میبرن؟ من با تعجب گفتم: چی؟ کی بهت اینو گفته!؟ گفت: خاله سوزان وقتی داشت با ساموئل بازی میکرد گفت: آخ قربونت که میخندی, میخوایم بریم دکتر که سر دودولتو ببره خوشگل بشه و دخترای خوشگل بخورنش. با این حرفش آنیکا بنظرم فرصت خوبی بود که ازش بخوام بهم نشونش بده, انگار اونم برای مال من کنجکاو شده بود, من که بدجور دلم میخواست اون لعنتیش رو ببینم, حاضر بودم در قبال دیدن اون چیز, پنج تا کارت با ارزش پوکمون که با کلی پس انداز خریده بودم رو در عوض دیدن لختش بهش بدم. گفتم: راسته, سر دودول منم بریدن میتونم بهت نشون بدم؟ “راستش تو بچگی ختنه شده بودم و کیر صافی داشتم, بین دوستام فقط من رابرت ختنه شده بودیم” برقی تو نگاهش افتاد و یک نگاه از زیرکی بهم من انداخت به آرومی در گوشم گفت آره یسسس! از این بهتر نمیشود! گفتم: به شرط اینکه تو اول مال خودتو نشونم بدی و من هم مال خودمو نشونت میدم کمی مکث کرد و بعد گفت باشه فقط به کسی نگو منم بهش قول دادم “بزارین اینم بگم که ازهمینجا بود که دوستی من و آنیکا بیشتر شد”. یک نگاه به اطراف کرد و بعد رو به من خم شد و شرتش رو با دو دست به آرومی مثل یک لیدی کشید پایین و درآورد، برای اولین بار بود که حس شهوت رو داشتم تجربه میکردم, مو به تن نداشتم اما مو به تنم سیخ شده بود, خون داشت تو صورتم جمع میشود, کیرم داشت برای اولین بار برای دیدن چیزی راست و سفت میشود, اون لحظه حس عجیبی رو داشتم تجربه میکردم و نمیدونستم که باید چکار کنم, هیجانی که داشتم تجربه میکردم مثل هیجان از کشف یک راز بزرگ هستی یا دست کم کشف مروارید سیاه پنهان تو فیلم دزدان دریای کارائیب بود همون کشتی مخفی ناخدا جک گنجشکی که یک جای مخفی تو یک غار پنهانش کرده بودن, هیجان یک کار بد که دوست داشتم بارها و بارها انجامش بدم و حسابی لذت بِبرم, طلسم شده بودم! شورتشو که در آورد, بی هیچ کاری انداخت روی دامنش روی شاخه و یک قدم اومد جلو و تیشرتشو داد بالا که بتونم کامل ببینم, به چهرش که نگاه کردم دماغ و گونه هاش سرخ شده بودن, معلوم بود اونم از اینکه داره رازشو نشونم میده همون حس و هیجان منو داره, جلوش زانو زدم و به واژنش نگاه کردم, انگار یک هلو بد, رنگ هلوهای صورتی تازه و آبدار رو داشت و مثل خود هلو پرزداشت, با انگشتام لمسش کردم, یکمی مثل صورت نوزاد نرم بود, انگشت سوابه ام رو کشیدم روی شکاف وسط اون لبهاش, انگار داشتم روی لبهاش دست میکشیدم و وقتی انگشتم کمی از شکاف عبور کرد رطوبتشو که مثل پشت لب ها بود رو حس کردم, سرم مثل مست ها سنگین شده بود و حرف زدن برام سخت شده بود, به آرومی و با صدای گرفته گفتم: آنیکا بچرخ آنیکا دستی با ناز و خجالت به موهای مشکیش کشید و دسته تار موهایی که روی صورتش افتاده بود رو کنار زد و بی هیچ حرفی چرخید, حالا از پشت شروع کردم به ور رفتن, سرمو بردم زیرش و با شسط هام لبهای واژنشو کنار زدم به داخل سوراخ واژنش نگاه کنم, اشتهام داشت باز میشود و دلم میخواست گوشت دودی بخورم, مثل ماهی دودی با ادویه, سرمو بردم نزدیک و شروع به بو کردنش کردم, یکمی بوی ماهی ریز تو آکواریوم و ادویه میداد, دوست داشتم بخورمش یا دست کم اون واژنو بمکم, پس سوراخشو یک لیسی زدم آنیکا نفس سوزناکی کشید با صدای نازکش آییی کرد انگار از اینکه زبونمو بهش بزنم زیاد خوشش نمیومد, میخواستم یک دستی به سوراخ کوچیک باسنش هم بزنم که آنیکا با حالت مضطرب گفت: الیوت میترسم یکی بیاد, کمی دچار لرزش شده بودم , آب دهنمو قورت دادم و بلند شدم, دلم نمیخواست دست بکشم اما نوبت اون هم بود. بی هیچ حرفی شورتمو درآوردم و انداختم روی پرچین, کیرم حسابی سیخ شده بود, گفتم: بیا آنیکا آنیکا هم هیجان زده بود و هم با دیدن کیرم از تعجب دهنش باز شده بود, چشمای گربه ای کشیدش گرد شده بودن, مثل یک گربه ای که چیزی توجهشو جلب کرده باشه, گفت: خدای من دودولت چقدر بزرگه الیوت, اون موقع یک کیر 6 اینچی داشتم و برای یک پسر بچه 10 ساله دارایی بزرگی بود, آنیکا مثل یک دختر که برای کریسمس یک پت بهش هدیه داده باشن ذوق کرده بود, مثل بازی با یک توله سگ شروع کرد به دست مالی کردن کیرم, با دست میکشید روش و میگفت چه چیز نازیه! از این کار آنیکا داشتم کم کم غرق لذت میشودم, داشت تو قلبم جا باز میکرد, یکی از لذت بخش ترین خاطرم داشت رقم میخورد, این تجربه رو هیچ دختری نمیتونست بهم بده جز چنین دختر لطیفی و خوشگل و پایه آنیکا, این نهایت لذتی بود که تا قبل از اون روز تجربه نکرده بودم, دوست داشتم هر روز و همیشه باهم این کار رو بکنیم, همیشه و هر روز… آنیکا جلوی من زانو زد و سرش رو به کیرم نزدیک کرد, با یک دست کیرمو تو مشتش گرفته بود و مثل یک اهرم یا دستگیره ترمز دستی بالا و پایین میکرد, و پنجشو رو مثل حلقه دور کیرم قرار داده بود و بالا پایین میکرد, تا قبلش فکر میکردم که کیرم به هیچ دردی نمیخوره و فقط وسیله ایه برای هدف گیری موقع شاشیدن اما حالا آنیکا داشت بهم نشون میداد که به چه دردی میخوره, همینطور که داشت با سرگرمی تازش بازی میکرد گفت: چقدر بزرگه! اندازه مال باباست یا مال بابا بزرگتره؟! یک لحظه جا خوردم که چی گفت اما خب دوست داشتم از این لحظات لذت کامل رو بِبرم بعد با یک دست دیگه رفت سراغ بیضه هام, کیرم براش گرم بود و نرم, اون رو روی صورتش گذاشتش و بعد به آرومی شروع کرد به کشید رو چشمها و گونه هاش و میگفت چه نرم و خوبه! و لبخند مستانه ای با نیش های بیرون زده اش زد, از گوشه لبش آب دهانش مثل عصل سر ریز شده روی ظرف, داشت سر ریز میشود, با چشمان شهلایی نگاه شیطنت آمیز بهم کرد و گفت دلم میخواد گازش بگیرم, بعد زبونش رو درآورد و مثل یک بستنی قیفی زیر کلاه کیرم رو لیس آرومی برای چشیدن طعمش زد, داشتم بیشترعشق میکردم که به یک باره سر و کله سارا پیدا شد و از پشت بوته ها پرید و گفت کجایین بچه ها؟! چرا قایم شده بودین… قلبم هری ریخت و رنگ جفتمون سفید شد, بلافاصله و با ت ت پ ت گفتم: بورو سارا… مگه نمیبینی من لختم دارم لباس میپوشم. آنیکا هم که سریع خودشو جمع و جور کرده بود بدون حرکت یا حرف اضافه ای از روی زمین لباسهاشو برداشت و نیمه عریان و تیشرت به تن دوید رفت تو خونه,سارا چیزی نگفت و ساکت رفت, من خودمو جمع و جور کردم و لبای هامو عوض کردم, اما این سارا لحظه آخر انگار فهمید بود چه خبره… ادامه دارد… نوشته: شق ال قمر لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده