mame85 ارسال شده در 1 خرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد زن دوست × زن حامله × داستان سکسی × داستان زن حامله × سکس زن حامله × داستان زن باردار × سکس زن باردار × سکس زن دوست × زن حامله ی علی سلام این داستان برای ۱۲ ساله پیشه اون موقع من یه جون بیستو پنج ساله بودم با دوستم علی فقط دنبال عشقو حال بودیم ، من با فاطی رفیق بودم علی هم با مینا چهارتایی با هم حسابی خوش بودیم ، علی یه پسر کاری سالم بود که صبح تا غروب تو کارخونه کار میکرد اهل دود و دم هم نبود منم یه پسر بیکار صبح تا شب دنبال گل و حشیش و عرق بودم گاهی هم یواشکی شیشه و هروئین میکشیدم ، شبها هم به شغل شریف سرقت از صندوق ماشین ها مشغول بودم تا خرج موادم در بیاد ، همه چیز خوب بود تا یه شب علی حالش خیلی خراب بود ، هرروز بعد از تعطیل شدن علی با هم بودیم ولی علی اون روز خیلی داغون بود ، تا رسیدم بهش گفت دوتا سیگاری بچاق حالم خرابه ، تعجب کردم ، چون علی اهل دود نبود ، گفتم با مینا کات کردی ، هیچی نگفت ، منم سریع دونخ پر کردم دادم دستش ، اولی رو کشید ( بدون تعارف ) زبونش باز شد ، گفت داداش بیچاره شدم ، گفتم مینا بهت خیانت کرده ، گفت کاش خیانت کرده بود ، حامله شده ، گفتم کار تو بوده ؟ دومی رو روشن کرد و باز هم سکوت کرد ، فهمیدم کار خودش بود ، چند ماهی گذشت و تمام روش های سنتی و صنعتی رو روی مینا تست کردیم ولی انگار فایده نداشت بچه نمیخواست سقط بشه تمام شیاف ها و آمپولهای ناصر خسرو رو امتحان کردیم ولی فایده نداشت ، سه ماهی گذشته بود و دارو ها هم همه بی اعتبار و تاریخ گذشته ، از ماه چهارم به بعد شکم مینا که یه دختر کوتاه قد بود کاملا بالا اومد و مجبور شد از خونه فرار کنه ، به ناچار به خونه اجاره کردیم تا مینا و علی اونجا زندگی کنند ، یه خونه هفتاد متری فقط یه موکت داشت دوتا پتو یه گاز دو شعله با یه پنکه خراب که عشقی کار میکرد ، علی مجبور بود اضافه کار وایسه منو فاطی هم تا علی بیاد پیش مینا بودیم ، تو اون روزا من اصلا خونه نمیرفتم ، خونه مجردی هم داشتیم به همین خاطر مصرفم خیلی شده بود ، فاطی هم به همین خاطر چند روزی بود که باهام دعوایی بود و ناراحت بود همش بهم گیر میداد ، یه روز ظهر تابستون غذا و آب یخ بردم برا مینا چون فاطی دیگه نمیومد منم خیلی اونجا نمیموندم ، غذا رو دادم داشتم میرفتم ، مینا ازم خواست بمونم تا عصر ببرمش دکتر واسه سونوگرافی ، خلاصه موندم ، خیلی گرم بود مینا هم یه لباس سر همی گل گشاد آستین حلقه پوشیده بود یه شال هم انداخته بود رو شونه هاش ، خدا لعنت کنه فاطی رو چون مدتی نیومده بود پیشم خیلی دلم میخواست ، واسه همین مینا خیلی به چشمم میومد ، پیش خودم میگفتم چطوری میشه یه حال ریز باهاش کرد ، شروع کردم به حرف زدن تا یه فرصت پیدا شده بحث رو بکشونم سمت مسائل جنسی ، من : شنیدم سکس تو پنج ماهگی به بعد باعث سقط جنین میشه مینا : اره منم شنیدم اتفاقا من : خب چرا نمیگی علی یه کاری کنه تا هردو تون راحت شید مینا : با خجالت ، بخدا هرشب میکنیم اینو که گفت من نفسم بند اومد کیرم داشت میترکید تو شورتم مینا : تازه خیالش هم راحت هرشب آبشو میریزه توم ، خوشش اومده انگار من : خب چرا بچه سقط نمیشه مینا : چون چیز علی هم مثل دارو های ناصرخسرو بی اعتباره اینو که گفت یه نخ سیگار روشن کردم تا فکر کنم ببینم چطور میتونم پیشنهاد بدم مینا گفت دمت گرم سیگارتو لب پنجره بکش من دودش اذیتم میکنه وااااااای مگه میشد بلند بشم ، با اون کیر سیخ شده ، خلاصه خرچنگی رفتم تا لب پنجره که نبینه کیرمو ولی خوشبختانه دید خیلی آروم گفت خدا شانس بده فهمیدم دیده خوشش هم اومده جرات پیدا کردم گفتم خدا شانس داده بهت اگر قدرشو بدونی با صدای لرزان گفت : بسه دیگه داری خطری میشی بالشت گذاشت جلو پنکه و پشتشو کرد به منو دراز کشید باد پنکه لباس نازک سرهمی رو چسبونده بود به باسنش من که دیگه طاقت نداشتم ، رفتم نزدیک گفتم میخوای این راهو هم امتحان کنیم هیچی نگفت نشستم کنارش دستمو گذاشتم رو رونش گفتم میخوای یا نه ؟ گفت این کار حرومه گفتم نکنه بچه تو شکمت حلاله ؟ دیگه شروع کردم فکر شناسنامشو کردی مدرسه چطور بره خیلی مشکلات داره گفت اگر علی بفهمه اینو که گفت دلم آروم شد دستمو بردم زیر لباسش شکمشو لمس کردم گفتم نمیفهمه ، تازه اون که از خداشه بچه بیوفته گفت نمیدونم بخدا فقط زود تمومش کن اینو که گفت بغلش کردم شروع کردم خوردن لبهاش یکم لبهاشو خوردم لباسشو در آوردم وااااااای یه کوس سفید گوشتی که لبه هاش از هم باز شده بود به خاطر بارداری ، من حتی کوس فاطی رو هم نخورده بودم ولی نمیدونم چی شد بی اختیار سرم رفت لای پاش شور بود ولی داااااغ ، یکم خوردم ، گفت لاس نزن راحتم کن من بدون فوت وقت کیرو گذاشتم رو چاک کوسش و محکم فشار دادم تو دوتا تکون دادم آبم اومد گفت اینجوری میخواستی بچمو سقط کنی ، بهم برخورد نیم گرم هروئین داشتم آوردم شروع کردم به کشیدن و سفت کردن کمر ، بعد نیم ساعت دوباره شروع کردم جوری تلمبه میزدم انگار میخواستم کافر مسلمون کنم بیست دقیقه یه نفس کردمش جفتمون خیس عرق شده بودیم فکر کنم دوبار زیرم ارضا شد تا من آبم اومد ، اون روز تا علی بیاد کردمش کارمون که تموم شد اصلا یادش رفته بود واسه سقط بچه داره کوس میده ، جوری قربون صدقه ام میرفت که فاطی نمیرفت ، آخرشم ازم قول گرفت چند وقت یکبار بکنمش ، خلاصه بچه که نیوفتاد ولی الان دوازده ساله ماهی یکی دوبار میاد میکنمش میره ، با علی هم ازدواج کرده الان هم دوتا بچه داره نوشته: مهدی آموزش تماشای فیلم ها - آموزش دانلود فیلم ها - آموزش تماشای تصاویر لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده