رفتن به مطلب
  1. gayboys

    gayboys

  2. mame85

    mame85

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      فیلم خودارضایی ایرانی دختره کص خیسشو میماله . تایم: 00:40 - حجم: 3 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • migmig
      لذت زن عمو - 1   سلام این یه داستانی هست مربوط به تجربیات چند ساله خودم سعیم اینه که بدون اغراق و اون چیزی که اتفاق افتاده رو شرح بدم اسمم سینا هست متولد سال ۷۹ الان که این داستان رو مینویسم سه ماهی میشه که از خدمت سربازیم میگذره لیسانس مهندسی کامپیوتر دارم و توی خانواده ای نسبتا مذهبی به دنیا اومدم البته نه زیاد مثل ۸۰ درصد جوامع حال حاضر از طرف خاندان مادری البته یکم بیشتر از بین خانم های اقوام نزدیک فقط زن عموم بود که زیاد تو قید و بند حجاب و نماز و اینا نبود البته خب زیاد هم باز نبود ولی خب کلا نسبت به بقیه زن های فامیلمون تافته جدا بافته محسوب میشد من ۲ تا عمو داشتم این زن عمو کوچیکم بود تا جایی که جسته و گریخته شنیدم تنها ازدواجی که تو خاندان ما به شکل غیر سنتی انجام شده بود ازدواج همین عموم (مسعود) بود از پسر عمه بزرگم که از من ۱۴ سال بزرگتره شنیدم که میگفت وقتی که عمو مسعود ازدواج کرد ۹ سالش بوده و همه اتفاقات رو یادش بود تعریف میکرد که اوایل خانواده هر دو طرف مخالف این وصلت بودن چون کلا از نظر فرهنگی و … هیچ تفاهمی بین دو تا خانواده نبود و از همه مهمتر طرف ۴ سال از عموم بزرگتر بود یعنی اون موقع عموم ۱۹ سالش بوده زن عموم ۲۳ سالش بوده اما خب ظاهرا عشقشون زیادی عمیق بوده که خانواده ها بعد از ۲ سال کش و قوس به این وصلت رضایت دادن بالاخره زن عموم شد زن عموم خلاصه مطلب جریان از این قرار بوده این زن عموم اسمش افسانه هست و حاصل ازدواجش با عموم یه پسری بود به اسم نیما که دو سال از من بزرگتر بود و ما به خاطر اختلاف سنی کمی که داشتیم هم بازی بچگی هم بودیم توی دورهمی ها و مهمونی ها این زن عموم تنها زنی بود که موهای سرش رو حجاب نمیگرفت و پوشش متفاوتی داشت بخاطر همین تو ذهن من این تناقض باعث میشد که از همون دوران کودکیم خیلی برام جالب بنظر بیاد کم کم وارد دوران مدرسه شدم و منو همون مدرسه ای ثبت نام کردن که پسر عموم میرفت بخاطر همین ارتباطمون خیلی بیشتر شد یادمه مثلا بعضی وقتا که همه تو خونه مادر بزرگ جمع بودن زن عموم میومد دنبال ما از مدرسه و من همیشه تو عالم بچگی از این که دستمو میگیره و اینا کیف میکردم البته اون موقع اصلا میل جنسی و اینا حالیم نبود اما باید بگم که بعضی حس ها هستن که اصلا نمیشه اسمی روشون گذاشت و توصیف کرد بنظرم اینکه روانشناسا میگن خیلی از حالات و خلق و خو های ما ریشه در کودکی داره واقعا راسته و این زن عموی من به دلیل تفاوت های رفتاری و استایلش تو ذهن من خیلی خوشایند بود و این هیچ ربطی به میل جنسی و اینا قطعا نداشت همون طور که گفتم یه تناقض نسبت به محیط اطراف بود کم کم سنم که بالاتر میرفت نوع استایل و تیپش هم برام جالب تر میشد ! مثلا ناخنای دستش رو که لاک داشتن یا فرم و رنگ موهاش و رنگ رژ هاش تو مهمونی ها و … مثلا ناخنای پاهاش رو هرزگاهی لاک میزد و این برام خیلی خوشایند بود لذت عجیبی داشت برام اینکه وقتی راه میره پاهاشو نگاه کنم کلاس سوم دبستان که بودم یه پسر دیگه به دنیا آورد اسمش رو گذاشتن هوتن اون موقع مثل الان نبود که بچه ها از سه چهار سالگی تبلت و موبایل دستشون باشه و روشون زودتر باز بشه از این رو من تازه تو کلاس پنجم با مفهومی به نام سکس آشنا شدم دلیلشم این بود که داداش بزرگم یه کامپیوتر گرفت و من هرزگاهی باهاش تو اینترنت چرخ میزدم و خلاصه این طوری شد که فهمیدم معنی آمیزش جنسی و تمایلات و از این قبیل مسائل و کم کم این بحث به مدرسه کشیده شد و با دوست ها و همکلاسی ها سر بحث باز شد اولین باری که فیلم پورن تماشا کردم تو خونه یکی از دوستام بود که لپ تاب داشتن و به بهانه درس خوندن می رفتیم خونشون و یه بار یه فیلم پورن پلی کرد و دیگه بعد از اون کارمون شده بود که هر چند وقت یه بار اینجوری جمع شیم دور هم و به بهانه حل تمرین و این چرت و پرتا بشینیم و این جور محتوا هارو تماشا کنیم تا اواخر کلاس پنجم فقط در حد همون تماشای فیلم پورن و این چیزا بود ولی خب وارد سن سیزده چهارده سالگی که شدم دیگه با تغییر حالاتی روبرو شدم همه تو سن بلوغ باهاش مواجه میشن ، کارم کشید به خودارضایی درست یادم میاد سومین باری که خواستم جق بزنم وسطاش قیافه و اندام زن عموم اومد تو ذهنم همین باعث شد که خیلی سریع تر از دفعات قبل ارضا بشم بعد از ارضا شدن یه حالت گیج مانندی بهم دست داد از خودم عصبانی بودم چرا باید تصویر زن عموم حین جق زدن میومد جلوی چشمم چرا این کارو باید انجام میدادم و از اینجور سوالات سرزنش گرانه در ذهنم بود و شب و روز با خودم کلنجار می‌رفتم. از خودم خجالت می‌کشیدم و یک جور احساس گناه می‌کردم خیلی وقت بود این فکرای سرزنشگر دست از سرم برنمی‌داشت و شب و روز با خودم کلنجار می‌رفتم. از خودم خجالت می‌کشیدم و یه حس گناه سنگین همراهم بود. تا اینکه یه شب خواب عجیبی دیدم؛ توی خواب با زن عموم کلنجار میرفتم وقتی صبح بیدار شدم، فهمیدم که دچار انزال شبانه شده بودم. همون سال با خانواده عموم اینا یه سفر شمال رفتیم. توی این سفر بود که دیگه مطمئن شدم نمی‌تونم جلوی غرایز و احساسی رو که نسبت به زن عموم پیدا کرده بودم، بگیرم. فهمیدم همه‌ی این حس‌ها و تناقض‌ها دقیقاً ریشه در همون علاقه‌های دوران کودکی داشت که همیشه توی ذهنم بود. حالا که به سن بلوغ رسیده بودم و تازه با میل جنسی آشنا شده بودم، این احساسات شکل جدیدی پیدا کرده بود. نمی‌دونم، شاید بیشتر از قبل خودشون رو نشون می‌دادن و واضح‌تر به چشم می‌اومدن. این طوری می تونم بگم که لذتی که از تماشای فیلم پورن باعث ارضا کردن من میشد شاید پنجاه درصد اون لذتی نبود که وقتی با راه رفتن، خم شدن، صحبت کردن، رفت آمد و نگاه کردن و و حالت های زن عموم باعث لذت و برانگیختگی جنسی در من می شد . خب، تا اینجا که رسیدم، لازم می‌دونم توضیحاتی درباره زن عموم بدم. از نظر تیپ و استایل، همون‌طور که قبلاً گفتم، نسبت به بقیه زن‌های اطراف و فامیل، خوش‌استایل‌تر، شیک‌پوش‌تر و آزادتر بود. اما درباره قیافه و اندامش باید بگم که زیبایی یه چیز کاملاً نسبیه و به سلیقه هر کس بستگی داره، پس نمی‌خوام خیلی روی این موضوع وقت بذارم شایدم خوشگل نبود نمیدونم سلیقه عام چیه ولی از نظر من قیاقش اوکی بود و سکسی . زن عموم یه بینی نسبتاً عقابی داشت داشت، لب‌هایی با سایز معمولی و چشمای کشیده با ابروهای تتو که همه این‌ها در کنار هم یه جذابیت خاص و سکسی بهش می‌داد. این ترکیب توی نگاه من به‌شدت تأثیرگذار بود، چیزی که، برای من کاملاً متفاوت بود. اما راجب اندام اون موقعش باید بگم که سینه هایی با سایز هفتاد و پنج الی هشتاد رانهای برجسته و خوش فرم و همینطور کون خیلی پهن و برجسته و خوش فرمی داشت اینو بدون اغراق میگم واقعا فرم کونش برای یه پسری هم سن و سال من حشری کننده بود شکم خیلی کم داشت اون موقع ها و یه نکته متمایز کننده دیگه این بود که همیشه یعنی اکثر اوقات ناخونهای دست و پاهاشو لاک میزد و این خیلی برای من لذت بخش و جذاب بود اون موقع کاشت کردن ناخون زیاد مد نبود اما همون ناخوناشو لاک میزد و مرتب به زیبایی اونا می رسید و همین مسئله باعث شد که من بعدها بفهمم که فیتیش پا دارم یعنی زن عموم باعث شد که فوت فتیش بشم اوایل ۱۵ سالگی من بود که کم‌کم زمزمه‌های اختلاف بین عموم و زن عموم به گوش می‌رسید. این اختلافات ابتدا به صورت حرف‌های پشت‌پرده در بین اعضای خانواده مطرح می‌شد، اما به تدریج به واقعیت تبدیل شد و همه فامیل متوجه شدند که مشکلاتی در زندگی مشترکشون وجود داره اصلاً نمی‌دونم کی مقصر اصلی بود، ولی چیزی که می‌دونم اینه که مشکل‌ها روز به روز بدتر می‌شد. حتی فامیل و خانواده تلاش کردن که آشتی کنن و مراسم صلح برگزار کنن، ولی هیچ‌کدوم از این کارها تاثیری نداشت و وضعیت همونطور باقی موند. همونطور که گفتم، چون من و نیما باهم توی یه مدرسه درس می‌خوندیم، حتی از دوران راهنمایی، بعضی شب‌ها به خاطر این که اختلافات بین پدر و مادرش خیلی شدید شده بود، نیما شب‌ها به خونه ما میومد. اون موقع‌ها کاملاً افسرده شده بود و حالش اصلاً خوب نبود. هوتن هم خیلی سنش پایین بود و چون هنوز خیلی کوچیک بود، شاید متوجه کامل این قضیه نمی‌شد. اما این وضعیت تاثیر زیادی روی نیما داشت. یه بار یادمه که اعضای فامیل رفته بودن خونه عمم تا در مورد اختلافات صحبت کنن و منم از داخل اتاق لای در یواشکی نگاه میکردم یادمه که همون شب ، عموم بلند شد و با پشت دست دو تا سیلی زد زیر گوش زن عموم و اونم گریه کنان پاشد و رفت داخل یکی از اتاق ها و بابام و عموی بزرگترم خیلی سر عموم عصبانی شدن و داد کشیدن یه مدت همین کشمکش‌ها و اختلاف‌ها ادامه داشت تا اینکه کم کم فروکش کرد. اصلاً هیچ‌کسی توی فامیل و خانواده نفهمید که چطور این همه دعوا از یه روز به روز دیگه کم شد. اما چیزی که خیلی عجیب بود این بود که عموم از یه مرد سرکش که دست بزن هم پیدا کرده بود، تبدیل شد به یه مرد آروم و خانواده‌دوست و البته خیلی مهربون. همه واقعاً مونده بودن که چطور این تغییرات اینقدر سریع و بزرگ اتفاق افتاد “اما در نهایت همه چیز حل شد. عموم و زن عموم که کارشون به طلاق کشیده بود، دیگه کاملاً اختلافاتشون حل شده بود و تبدیل به یه خانواده صمیمی شده بودن. من خیلی توی ذهنم دنبال دلیل این تغییر می‌گشتم که چطور عموم یه‌دفعه این‌طوری تغییر کرد خب بگذریم .یادمه اولین باری که گوشی موبایل برای خودم گرفتم بهترین گوشی سامسونگ اون موقع بود که ۱۷ سالم بود . و همین باعث شد که توی مهمونی‌ها و دورهمی‌ها یواشکی با دوربین گوشی از زن عموم عکس می‌گرفتم. و تو خلوت و تنهاییم کلی حال میکردم و جق میزدم دیگه داشت حافظه گوشیم پر میشد از بس که تو حالت های مختلف ازش عکس و فیلم گرفته بودم بعضی وقتا هیزی کردنم گل میکرد خیلی دیدش میزدم و با چشمام میخوردمش همیشه می ترسیدم و میگفتم اگه فهمیده باشه چی اگه یه بار که عکس میگیرم بگا برم چی ولی اینا باعث نمیشد بتونم جلوی خودمو بگیرم یه بار که تو سفر بودیم شبا یواشکی و پاورچین میرفتم سراغ ساکش با دمپایی هاش و لباس زیراش و لباسش و جوراباش کلی حال میکردم و به کیرم میمالیدم و با استرس میزاشتم سر جاش و صبح از ترس اینکه یه وقت اگه فهمیده باشه میمردم و زنده میشدم خلاصه اوضاع تا ۱۹ سالگی به همین منوال بود تا اینکه وارد دانشگاه شدم ادامه دارد …… نوشته: Sinam
    • migmig
      خودم زنم را جنده کردم اسم من رضا و اسم همسرم هاجر هستش. هاجر از اول ازدواج باز و راحت می پوشید چه خونه چه بیرون از خونه. برای همین خیلی از دوستام دنبال این بودن مخ زنم را بزنن ولی نمیدونستن تا اینکه متوجه رابطه بین هاجر و دوست آرایشگرم احمد شدم. احمد ۳ سال ازم بزرگتر بود ولی مجرد بود و تنهایی داخل سوئیت بالای مغازه خودش زندگی میکرد و اکثر زن های محله که پا کج می گذاشتن را کرده بود. برای اینکه بتونم مچ بگیرم با احمد بیشتر دوستی کردم و بیشتر می بردمش خونه. هاجر هم جلوش مثل دوستای دیگه ام باز می پوشید ولی نتونستم سوتی یا نکته خاصی از رابطشون بگیرم. فقط یه شب به هاجر گفتم دوست پسرت قراره شب بیاد خونمون خونه را مرتب کن بهم گفت بین دوستات فقط همین احمد به من نظر نداره. وقتی ازش پرسیدم که چرا گفتم دوست پسرت میاد خونمون تو از احمد حرف زدی و از کجا می دونستی من احمد را میگم؟ بعد سوالم هول کرد و جوابی نداشت بده. از اون شب ازش خواستم جلوی احمد سکسی تر بپوشه و به جای احمد میگفتم دوست پسرت. یه شب که رفته بودم پیش احمد اصلاح کنم. وقتی تنها بودیم بهش گفتم هاجر خیلی گوشه گیر شده و نگرانش شدم گفتم حس میکنم هاجر با تو خیلی راحت تر و صمیمی تره تا دوستای دیگه ام که خونمون میان. ازش خواستم که با هاجر راحت تر باشه و گفتم بهش زنگ بزن و باهاش حرف بزن که یه وقت کسی از این حالی که داره سواستفاده نکنه و باهاش رابطه برقرار کنه. گفتم من به تو اعتماد کامل دارم و تنها شخصی هستی که میتونم ناموس خودم را بسپارم به دستش. آخرش هم ازش خواستم بعد کار بیاد خونمون و با هاجر شوخی کنه تا هاجر حال و هواش عوض بشه. وقتی رفتم خونه به هاجر گفتم برای امشب دوست پسرت را دعوت کردم بیاد اینجا چیزی لازم داری بگو تا برم بخرم. گفت چیزی برای پذیرایی نداریم برو بخر. گفتم دوش بگیرم بعدش میرم. از حموم اومدم بیرون داشتم خودم را خشک میکردم که هاجر آمد داخل اتاق و رفت سر کشوی لباس. یه تیشرت و یه ساپورت برداشت و انداخت روی تخت. گفتم نکنه اینها را میخوای بپوشی؟ گفت آره مگه چیه. گفتم سکسی ترین لباست را بپوش جلو دوست پسرت. گفت چرت نگو همین خوبه. از کشو یه تاپ و دامن برداشتم گفتم این را بپوش. گفت دیوونه شدی. جلوی احمد این تیپ را بزنم گفتم آره هر وقت که میاد خونمون تو سکسی ترین لباست را بپوش. یه سرهمی کشی برداشت گفت من نهایتاً با این بیام جلوش. گفتم دفعه اول این را بپوش و دفعات بعد سکسی تر باشه و رفتم سمت در و گفتم پیام بده هر چی میخوای بخرم. رفتم سوار ماشین شدم و رفتم یه کوچه اون دورتر از خونمون داستان بیغیرتی میخوندم که احمد پیام داد چیزی لازم نداری بگیرم بیارم. نوشتم نه. کی می رسی؟ جواب داد نزدیکم پنج دقیقه دیگه میرسم. داستان هایی که میخوندم حسابی حشریم کرده بود و داشت دیوونم میکرد که احمد زنگ زد و گفت دم دره. قطع کردم و به هاجر زنگ زدم که درا باز کن دستم پره و در واحد وایسا که خرید ها را بگیری ازم. به احمد زنگ زدم گفتم بیا بالا. یکم که گذشت دوباره بهش زنگ زدم و گفتم رفتی داخل؟ معذرت خواهی کرد و گفت فکر کردم شما هم خونه ای برای همین آمدم داخل. پریدم وسط صحبتش و گفتم این حرف را نزن تو خودت صاحب خونه هستی و همه جوره قبول دارم تورا. ازش خواستم غریبی نکنه و راحت باشه تا منم بیام. بعد قطع تلفن بهش پیام دادم و نوشتم تا وقت داری باهاش حرف بزن ببین چی شد که از زندگی سرد شده و این قدر گوشه گیری برای چی می‌کنه و از زیر زبونش بکش ببین کسی زیر پایش نشسته و با کسی رابطه داره تا من هم بیام. رفتم خرید کردم و رفتم خونه. دم در خونه که رسیدم زنگ زدم به هاجر گفتم ریموت در پارکینگ را جا گذاشتم ببین اگه بالاست بزن تا ماشین را بیارم داخل. در را باز کرد و ماشین را آوردم و رفتم بالا. در واحد را باز گذاشته بود. رفتم داخل سلام دادم و خوش آمد گفتم و معذرت خواهی برای دیر آمدنم کردم از احمد. هاجر که آشپزخونه بود گفت میوه ها را بده تا بشورم. گذاشتم روی اوپن و رفتم کنار احمد نشستم و گفتم چه خبر و تعریف کن. هاجر پرسید احمد آقا قلیون چی می کشید گفت فرقی نداره. گفتم قلیون چرا حالا میاری. گفت تنباکو الان آوردی. به احمد گفتم کف سیگاری حتما پاشو بریم تراس بکشیم تا قلیون آماده بشه. تراس از احمد پرسیدم چیکار کردی و تونستی چیزی بفهمی؟ گفت از اول سرش رو کرده بود توی گوشیش و خیلی حرف نزد. گفتم تو حرف را شروع میکردی. گفتم میترسم یه نامردی از حالی که هاجر داره سواستفاده کنه و آبروم را به باد بده. گفتم نمی خوام کسی باهاش رابطه بزاره. گفت الان رابطه نداره با کسی؟ گفتم نه. چطور؟ گفت یک ساعت که من آمدم داشت با یکی چت میکرد. نمیگم که شکاک بشی ولی باید توجه بهش بیشتر بکنی که اتفاق بدی نیفته. گفتم راست بخوام بگم خودم هم مشکوک شده بودم برای این بود که از تو خواستم باهاش صحبت کنی و باهاش رابطه گرم داشته باشی چون همیشه بین دوستام از تو تعریف می‌کنه و جلوت راحت و باز میگرده و خیلی از آمدنت خوشحال میشه. منم که همه جوره قبول دارم تورا. گفتم احمد بیا باهم روک حرف بزنیم. نمی‌خوام هاجر با کسی سکس کنه ولی اگه مجبور شدم میخوام با تو رابطه جنسی داشته باشه و من از آبروم خیالم راحت باشه. گفتم بین بد و بدتر ، بد را مجبور شدم انتخاب کنم. ازت خواهش میکنم کمکم کن تا این روزها تموم بشه. الان رفتیم داخل فقط به خاطر آبروم هرکاری میشه بکن و راحت باش تا خجالت هر سه نفرمون بریزه. احمد خواست که حرف بزنه که هاجر صدا زد که چرا نمی آیید.بلند شدیم آمدیم داخل از احمد پرسیدم کمک میکنی گفت باشه ولی بخاطر ابرومون این کارا میکنم. تشکر کردم و گفتم خجالت نکش هر کاری لازم شد بکن تا هاجر خراب نشه با کسانی دیگه. رفتیم داخل هاجر گفت رضا بیا کمک کن قلیون آماده کنیم که احمد گفت من میام کمک. دست احمد را گرفتم و گفتم تو برو بشین تا من با زنم آماده کنیم. بهم اشاره کرد و گفت من میخوام ببینم هاجر داره با کی چت می‌کنه. نکنه شیطونی داره می‌کنه. هاجر گوشیش را قفل کرد و گفت میزارم کنار که احمد آقا شک نکنه به من. احمد گفت راست میگی باز کن ببینم چیکار میکردی. هاجر گفت بهم اعتماد نداری که احمد گفت باهات شوخی کردم. بگو چیکار باید بکنم که زودتر قلیون آماده بشه و مشغول شدن و من رفتم سرویس. وقتی سرویس بودم احمد بلند می‌گفت از حالا هر کاری داشتی به خودم بگو و دیگه کاری به رضا نداشته باش. وقتی رفتم بیرون احمد گفت چرا هاجر را اذیت میکنی. دفعه بعد اگه اذیت کرد به خودم بگو تا بهش بگم. گفت چرا نمی زاری لباسی که دوست داره را بخره. با خنده پرسید شما چیکارش هستی؟ گفتم من شوهرش ام شما کیش میشی؟ نگاه به هاجر کرد و خندید گفت منم دوست پسرش هستم و بغلش کرد و سه تایی خندیدیم. احمد قلیون ها را آورد و نشست کنارم به هاجر گفت بیا دیگه خسته شدی. داشتیم قلیون می‌کشیدم که احمد گفت چرا لباسی که خوشش میاد را نمی زاری بگیره. گفتم خیلی باز و راحت بود. گفت حالا همه باز می پوشن و دیگه عادی شده این چیزا. گفتم این دیگه خیلی باز بود و عادی نشده هنوز. هاجر که سینی چای دستش بود از آشپزخونه آمد بیرون که تازه دیدم چه سکسی شده با لباسش که پوشیده. داشتم نگاهش میکردم که احمد گفت من و هاجر فردا میریم تا ببینم که چطوریه لباسی که خوشش میاد و براش میخرم که داخل خونه یا اگه شد بیرون خونه بپوشه. هاجر گفت شیرینی بیارم یا میوه؟ احمد گفت هرچی راحت هستی. هاجر وقتی می‌رفت سرهمی که تنش بود از پشت بخاطر کشی بودنش به زور به خط باسن رسیده بود که احمد گفت که این دوست پسر داره و دنبال بهونه میگرده برای طلاق. گفت بهش گیر نده و بزار راحت باشه منم حواسم بهش هست. گفتم آخه خیلی سکسی بود لباسه. گفت زن سکسی پوش ولی سالم بهتره یا زن محجبه ولی خراب؟ گفت بزار راحت باشه تا لجبازی نکنه و حرف زدیم به حرف هامون اهمیت بده. گفتم هرچی تو بگی. وقتی با میوه آمد و خم شد بزاره جلومون سینه هاش کامل مشخص بود و که دیدم احمد نگاه برنمی‌داشت از زنم. بعد قلیون احمد چند تا جوک گفت که یکم سکسی بودن و کلی خندیدیم. موقع رفتن به هاجر گفت کی بیام دنبالت بریم لباس بخریم ؟ هاجر گفت نیم ساعت قبل باهات تماس میگیرم. هاجر خیلی خوب شده بود و شاد و امیدوار به نظرم میومد. بعد رفتن احمد موقع خواب به هاجر گفتم که دوست پسر داری؟ گفت نه چطور؟ گفتم احمد گفت گوشیت را بده رنگ پریده و حول به نظرم امدی. گفت تو مشکلی نداری که احمد گوشیم را چک کنه؟ گفتم نه چه مشکلی منظورته. احمد روی تو غیرت داره که خیلی ها ندارن. با احمد راحت باش همه جوره و به حرفاش گوش بده. فردا هاجر زنگ زد گفت میتونی زودتر از کار بیایی. پرسیدم برای چی؟ گفت میخواد برای احمد تولد بگیره و سه نفری جشن تولد بگیریم. گفتم باشه میام. عصر طبق خواسته هاجر رفتم دنبال احمد و گفتم کلید خونه را جا گذاشتم و هاجر هم جواب تلفنم را نمیده. از احمد بخواه تا در را باز کنه و به من زنگ بزنه تا ببینی جواب تورا میده. از کار مستقیم رفتم پیش احمد و ازش خواستم بیاد در را باز بکنه و به هاجر زنگ بزنه ببینه کجا رفته. وقتی رسیدیم در را باز کرد و رفتیم داخل و گفت نمی‌خواد بهش زنگ بزنی بزار راحت باشه.حتما داره سکس می‌کنه. بهش ابرو انداختم که ادامه نده و پرسیدم با هاجر رفتی چیشد خرید کردی براش. گفت آره همونی که گفت براش خریدم و همون جا پوشید ولی خیلی خوشتیپ و خوشگل شده بود. همه نگاه میکردن و دنبالش می افتادن تا اگه بشه دستمالی بکنن. نوشته: رضا
    • migmig
      بی غیرت شدم و همسرمو نشوندم رو کیر غریبه   اسمم محمده و اسم همسرم زیبا و تو کار بیمه است و حدود یک هفته پیش همسرم حرفهایی بهم زد که خیلی تکونم داد و حالم بد شد، شب بود پسرم خوابید و من و همسرم هم رفتیم بخوابیدم، زیبا رو به من گفت که می‌خوام یه واقعیت رو بهت بگم، کمی با ترس و لرز گفت که یک سال پیش من خوابه کسی زیاد رو می‌دیدم(همون موقع خوابشو برام تعریف کرد بود و منم چون خواب بود بهش اهمیت نمی‌دادم)،(معمولا میگن که وقتی خواب کسی رو میبینی، در واقع اون بهت فکر می‌کنه) تا اینکه بعد از چند ماه پشت سر هم خواب دیدن دلمو به دریا زدم و بهش زنگ زدم واسه کار بیمه و اونم قبول کرد و قرار شد همو یه جای عمومی ببینیم،اون شخص اسمش هست علی و یکی از آشنایانه و مرد خوش تیپ و خوش بر رویه) علی با ماشین خودش اومد و منم عقب سوار شدم و بعد از احوال پرسی رفتم سره اصل موضوع که شخصی من رو فرستاده پیشت، اون هی خوابتو میبینه و ازم خواسته که ازت بپرسم که آیا بهش فکر میکنی و ازین حرفا، بعد ازش پرسیدم بهش فکر می‌کنی؟ اونم جواب داده آره ولی اونی که بهش فکر میکنم تویی، منم خجالت کشیدم و کلی حرف زدیم که چرا بهم فکر میکنی و ازین حرفا، اونم گفته که مدتها قبل از عقدت با محمد، من عاشقت شده بودم ولی وقتی فهمیدم عقد کردی دیگه نتونستم بهت نزدیک بشم و تا الان به فکرت بودم و وقتی واسه کار بیمه بهم زنگ زدی خیلی خوشحال شدم و میخواستم در مورد عشق من نسبت به تو حرف بزنم و کلی حرف دیگه، قبل از خداحافظی من بهش گفتم که این صحبت اول و آخرمون باشه و علی هم قبول کرد فقط به شرط اینکه بخاطر این همه سال که بهت فکر کردم بذار بغلت کنم و ببوسمت، ولی من قبول نکردم، بعد از اون روز علی هر از گاهی به بهانه های مختلف بهم پیام میداد و من ازش میخواستم که مزاحم نشه و بعضی وقتا برام کادو می‌فرستاد تا این که منو راضی کرد کم کم بهش پیام بدم و الان حدود ۶ ماهه که ما به هم پیام میدم ولی خیلی از این موضوع ناراحتم و عذاب وجدان دارم، ببخشید که ازت پنهان کردم من قلبم از صحبت های زیبا درد می‌گرفت ولی حرفی نزدم، و کل پیام‌هایی که این مدت به فرستادن رو بهم نشون داد و راستشو بخوای چیز مشکوکی ندیدم، من خیلی زیبا رو دوست دارم بعد از چند روز ناراحتی زیبا رو میدیدم بهش گفتم عیبی ندارد ولی دیگه تمومش کن و زیبا هم قبول کرد تا این برای اولین بار بعد از چند سال کل شرکت شب کار شدن و همه مجبور شدیم شب کاری بریم و زیبا تنها بمونه تو خونه شب دوم شب کاری مشکلی پیش اومد و مارو مرخص کردن من وقتی رسیدم خونه دیدم یه کفش غریبه جلوی دره خونست و بخاطر همین موضوع داخل خونه نرفتم و رفتم پشت پنجره آشپزخونه که میشد کل خونه رو دید زد، ببینم که کی خونست تا اینکه یه مرد غریبه با زیبا دیدم، دقت کردم دیدم علی اینجاست گفتم حتما علی اومده با زیبا سکس داشته باشه، زیبا کاملا پوشیده بود و از رفتارهاش مشخص بود که نمی‌خواد باهاش سکس داشته باشه و علی داره اصرار میکنه (خیلی عصبی شدم من همیشه از زیبا خواستم که هر وقت دلت لرزید و خواستی خیانت کنی حتما جلوی من این کارو بکن و ازین بابت خیلی بهم ریختم ولی از اونجایی که من خودم هم داستان و هم فیلم بیغیرتی رو دوست دارم و یکی از فانتزی هام بود و در موردش باهاش صحبت میکردم و خیلی هم دلم میخواست که کوس دادن زیبا رو ببینم به روی خودم نیاوردم ولی هم دلم نمی‌خواست و هم دلم میخواست که علی امشب ترتیب زیبا رو بده) علی با ترفندهای زیادی نتونست که زیبا رو راضی کنه و سره علی داد زد که از خونه بره بیرون و اینکه من به جز محمد به هیچ فردی اجازه نمیدهم حتی بدنمو ببینه و کلی جر و بحث کردن و من تماشا کردم ببینم زیبا چطور رفتار میکنه و خیلیم خوشم اومد از رفتارش، علی بعدش راضی شد و رفت، منم برای این که مشکلی پیش نیاد بعد از رفتن علی به زیبا پیام دادم و نوشتم که مارو مرخص کردن و دارم میام خونه، بعد از چند دقیقه اومدم خونه که حدود ساعت ۱ شب میشد، دیدم زیبا ناراحته ازش پرسیدم چی شده و هیچی نگفت، کمی بغلش کردم و از ناراحتی درش آوردم و به کوسش دست زدم که دیدم بدجور خیسه ، پرسیدم کست چرا خیسه گفت که تو خلوت بهت فکر کردم و کمی با هم ور رفتیمو بعدش یه سکس حسابی کردیم وقتی خیس بودن کوسش رو دیدم فکر کردم که شاید خیسی کوسش بخاطر پیشنهادهای علی بوده من همیشه دلم میخواست یه سکس ۴ نفره داشته باشم، من و زیبا و ۲ تا مرد دیگه بعد از این ماجرا فقط به این فکر میکردم که من و زیبا و علی سکس داشته باشیم ولی نمیدوستم چطوری این حرفو با زیبا پیش بکشم تا اینکه زیبا حرف ناراحتی اون شب رو بهم زد و راستشو که خودمم شاهدش بودم و برام تعریف کرد و گفت اگه علی یکم دیگه اصرار میکرد قبول میکردم، منم از خدا خواسته گفتم که چرا دلشو شکوندی، هر وقت خواستی بگو که منو علی ترتیب تورو بدیم ادامه داره… نوشته: M1392Z
    • migmig
      زینب زن آخوند   سلام من اسمم شهرام ۳۴ سالم اهل یکی از شهرها جنوبیم خیلی رابطه سکسی داشتم و این اولین داستانم ک میخوام بزارم تو سایت اگ ازش استقبال شد بقیه خاطره هام میگم خدا شاهده داستانا من کلمه کلمش حقیقت داره جز اسم آدما و شهر از دروغ متنفرم حدودا ۵سال پیش تو اینستا با یکی از فالورام خیلی جفت جور شده بودم تو لایو همدیگه میرفتیم خلاصه خیلی باهم صمیمی شده بودیم اسمش زینب بود۲۳سالش ریس بسیج یکی از شهرهای کوچیک استان فارس شوهرش برقول خودش طلبه بود بچه نداشتن بعد ی مدت گفتم میخام بیام ببینمت اولش باور نکرد گفت ای همه برا دیدن من میخای بیای گفتم اره گفت باش فلان روز بیا گفتم صب زود حرکت میکنم قبل ظهر اونجا باشم گفت اوکی من شب زنگ زدم شراب اوکی کردم صب زود راه افتادم دور ور ساعت ده یازده رسیدم شهرشون لوکشن براش فرستادم چند دقیقه صب کردم زینب خانم تشریف اوردن دختر چادری قد تقریبا۱۵۷ تو پر اومد عقب نشست من حرکت کردم گفت پرده شیشه جلو بکش اینجا همه اشنان ما پرده کشیدیم اومد جلو نشست چادر در اورد گذاشت پشت واای چی میدیدم ی دختر دختر سفید لبا برجسته صورت تو پر با چشم مشکلی سینه ها بزرگ ی تاب با شلوار لی رونش توش میخاس بزنه بیرون همونجا راست کردم براش رفتیم جلوتر در مغازه برا مشروب مزه ک گفت گرفتیم با میوه ایچیزا گفت بریم بیرون شهر جا خوب بلدم رفتیم تو یه باغ ماشین زدیم کنار رفتیم زیر درخت گردو جا انداختیم سفره چیدیم نشستیم اون کم خورد دوتا لیوان ک خورد لش شد سرش گذاشت رو پاها من منم تقریبا نصف بطری یک و نیم خوردم حالم خیلی خوب شده بود همنجور ک مشروب میخوردم باهاش لب میگرفتم سینه هاش میمالیدم اونم هیچ نمیگفت بعد خیابون کنار باغ موتوری رد میشد نمیشد اونجا کاری کرد وسال جمع کردیم گذاشتیم تو ماشین دست همدیگ گرفتیم بریم تو ماشین حین راه رفتن از رو لباس انگشتام لا کونش میکشیدم اونم میگفت نکن شهرام این قرارمون نبود فقط دیدن بود گفتم باش رفت رو صندلی عقب نشستمنم منم رفتم عقب پیشش گفت چکا میکنی برو جلو بشین اینجا کسی رد میشه گفتم رد بشه شیشه ماشین دودی دستم گذاشتم رو پاهاش گفتم زینب ای همه راه اومدم نمیخای یه لب بدی گفت بیرون لبام حسابی خوردی بسته دیگ گفتم اینجا فرق داره ی لب کوچلو گفت باش شالش در اوردم دست کردم دور گردنش اروم اروم شروع کردم خوردن لبش اوف نگم براتون لب گوشتیش گاز کوچلو میزدم اون ناله میکرد زبونش کردم تو دهنم میکیدم دیه شل شده بود اروم اومدم طرف گردنش یکم خوردم گفت گاز نزنی گفتم نه نترس گردنش ک خوردم تاپش در اوردم وای دوتا ممه سایز تقریبی هشتاد سفید با نوک قهوه ای براش مالیدم بادستم بعد اروم اروم نوکشون کردم تو دهنم شروع کردم خوردن اون داشت اخ اوخ میکرد زبونم لا ممه هاش کشیدم تا پایین گفت چکا میکنی گفتم میخام کلوچه خوشمزت بخورم گفت ن دیه بسه نمیتونم من شوهر دارم شهرام بفهم گفتم چشم بزار ببینمش چ. شکلیه گفت نه خلاصه با اصرار شلوارش کشیدم پایین یه شرت راه راه سفید ابی پاش بود کلا شلوارش در اوردم روصندلی ماشین خوابیده بود کمرش زده بود ب در چ رونا سفید تو پری داش شروع کردم خوردن رونش اونم ناله میکرد از رو شرتش کصش بو کردم مستیم بیشتر شد اروم اروم از رو شرتش کصش خوردم سینش با دستم میمالیدم دیدم حسابی حشری شده شرتش در اوردم وااای یه کص تپل کوچلو بدن یه دونه مو حسابی خیس شده با دستمال تو ماشین اب کصش پاک کردم پاش یکم دادم بالا سوراخ کونش ببینم سوراخ تنگ قهوه ای نبضش میزد نوک زبونم اروم از رو جوچولش کشیدم تا رو سوراخ کصش اروم بالا پایین کردم اون داشت اخ اوخ میکرد منم زبونم فشار میدادم تو کص تنگ کوچلوش همینجور ک داشتم میخوردمش با انگشتش چوچولش میمالید دستش گرفتم گفتم مال من بهش دست نزن بعد ک حسابی خوردمش بلندش کردم نشست زیپ شلوارم وا کردم کشیدم رو لب خشگلش گفتم بخور برام اروم کیرم کرد تو دهنش تا ته حلقش برد اورد بیرون حسابی تفی شده بود چندبار ای کار کرد من کلا فکرم کصش بود گفتم برگرد داگی شو برگش کونش قمبل ک کرد وااای چی میدم یه کون گرد سفید شبیه هندونه جلوم بود دوباره حشریتم زد بالا شور کردم ب خوردن سوراخ کونش زبونم رو سوراخ کونش چرخوندم از کصش اب میومد بعد لبم گذاشتم رو کصش مکیدم ابش گفتم بهش عقبت بکنم یا جلوت گفت کصم بکن کشتی منو خیلی حس خوبی بهم میده وقتی داگی میخام کسی بکنم احساس غرور بهم میده سر کیرم اروم فشار دادم ب کصش خیس بود تا ته رفت توش داخلش تنگ خیس گرم بعد چن دقیقه تلمبه زدن ابم اومد کشیدم بیرون ریختم رو کون سفید تپلش بعد رسوندمش سر کوچشون چادرش پوشید رفت بعد اون یه بار دیگ باهاش سکس داشتم اگ از این خوشتون اومد اونم براتون میگم نوشته: شهرام
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18