behrooz ارسال شده در 25 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت شوهر × خواهر × داستان لز × سکس خواهر × داستان خواهر × زیور و شوهرهای پیرش پدرم یه معتاد بود که خواهرمو داده بود به پیرمرد صاحب خونه که فقط بیرونمون نندازه خواهرم زیور 17 سالش بود که زن پیرمرد صاحب خونه که اسمش آقا نعمت بود شد اون موقع من 15 سالم بود کس و کار درستی که نداشتیم و مادرمم سالها پیش فوت کرده بود شب عروسی زیور و اقا نعمت که توی خونه خودمون انجام شد که فقط یه خطبه خوندن و شیرینی خوردن و عروس داماد رفتن توی حجله بابام گفت بریم زیر زمین امشب اونجا بخوابیم بابام که رفت توی حال خودش اومدم بالا صدای زیور میومد که میگفت آقا نعمت درش بیار درش بیار تو رو خدا درش بیار صدای یه سیلی اومد و جیغ بلند زیور دلم می خواست برم ببینم اما نمیشد اتاقشون یه پنجره بزرگ به حیاط داشت که با پرده کامل پوشونده شده بود اون شب زیور خیلی جیغ و داد کرد اما از بابام و اقا نعمت ترسیدم چون بابام گفته بود اگر بری بالا با کمربند کبودت میکنم فردا صبح که زیور صورتش جای سیلی بود و کلی گریه کرده بود زیور صبح به بابام گفت نمی خواد زن نعمت باشه بابامم دعواش کرد که چیزی نشده؟همه زنها شب حجله این اتفاق براشون میفته اوایل نعمت یه شب درمیون خونه ما بود و ترتیب زیور رو میداد و صبحشم زیور کلی گریه میکرد که من از نعمت بدم میاد و بابام و اون حرفای تکراریش دو سال بعد بابام فوت کرد نعمت می خواست بندازتم بیرون که زیور نذاشت و قرار شد بشرطی که پیش دوستش شاگردی کنم و کار یاد بگیرم گذاشت بمونم و خودش زده بود توی کار دلالی همه چیز از زمین و محصولات کشاورزی بگیر تا آهن و آردد و هر چیزی کخ فکرشو کنید و اغلب هم تهران بود و من و زیور توی خونه تنها بودیم زیور اصلا لباس راحت نمی پوشید همیشه دامن که می پوشید زیرش شلوار هم می پوشید اکثرا سوتینن می بست و پیرهن گشاد می پوشید بعد یکسال شاگردی حاج اقا شروع کرد بهم حقوق خوبی ماهانه دادن چون گفت دیگه 18سالته و مرد شدی و باید دستت توی جیب خودت باشه با اولین حقوقم با زیور رفتیم بازار و براش لباس خریدم قبول نمیکرد گفتم اینا چیه میپوشی لباسای خوشگل بپوش گفت بشرطی که واسه خودتم بخری رفتیم با هم لباس خریدیم خیلی ذوق داشت برای پوشیدنشون تازه یه لباس لختی خیلی قشنگ هم که یه تاپ و دامن کوتاه بود من خریدم براش گفت این به چه دردم میخوره ؟برای کی بپوشم ؟گفتم من خندید گفت خیلی پررویی اون شب خیلی خوشحال بود و رفت حمام و یه دست از لباساشو پوشید گفت قشنگه ؟بهم میاد ؟گفت عالی شدی و بوسیدمش از اون شب هر شب یه دست لباس جدید می پوشید و منم می بیوسیدمش و تحسینش میکردم واقعا هم زیور زیبا بود و هر چه می گذشت هم زیباتر میشد یه شب اومدم از سر کار اون لباس لختیه رو پوشیده یه سارافان مشکی بود که تا بالای زانوش بود و گفت سورپرایز گفتم چه بهت میاد چه قشنگ شدی چون پوستشم سفید بود و اون مشکی یه تضاد قشنگی درست کرده بود بعد شام داشت ظرفا رو می شست از پشت بغلش کردم و گفتم خیلی بهت میاد و کتفشو بوسیدم حس کردم خوشش اومد منم بیشتر بوسیدم دو تا کتفشو بوسیدم بهش میگفتم خیلی خوشگل شدی خیلی اون شب چندین بار دیگه از پشت بغلش کردم و بوسیدمش واقعا چنین هیکل جذاب و زیبایی زیر اون لباسهای زشت و رنگ و رو رفته و بد بود داشت نابود میشد از اون روز نگاهم به هیکل زیور تغیبر کرد وقتی حقوق ماه دوم رو گرفتم رفتیم چند تا لباس های لختی دیکه خریدیم و زیور از اون شب هر شب یکیشو برام می پوشید یه شب یه تاپ تنگ زرد پوشیده بود و خط سینه اش حسابی خودنمایی میکرد منم از جلو بغلش کردم و نمیدونم چی شد که خط سینه اش رو بوسیدم فکر کردم ناراحت میشه اما دستشو روی سرم نوازش کرد و منم یه بار دیگه خط سینه اش رو بوسیدم نمیدونم امشب چی شده بود اما انگار بدجور حشری بود نه حرکاتش و نه حرفاش مثله قبلا نبود بهم گفت دو تا شو ببوس منم دو تاشو بوسیدم و گفت اینجوری نشست روی مبل و تاپشو داد بالا و سینه های نوک صورتی اش رو انداخت بیرون و گفت حالا ببوسشون منم شروع کردم به بوسیدن و لیس زدن و خوردنشون نمیدونم چقدر اینکارو کردم که یهویی بلند شد رفت گفتم چی شد گفت بسه دیگه شاهین برو بخواب اما فکر اون سینه هاش ولم نمیکرد من بازم می خواستم نیم ساعت بعد رفتم توی اتاقش دیدم همونجوری بدون تاپ با بالا تنه لخت پشتشو به در کرده خوابیدم کنارشو و از پشت بغلش کردم و با دستام سینه هاشو گرفتم گفتم من سیر نشدم یا نباید میدادی بخورم یا حالا باید سیرم کنی گفت پس محکمتر بغلم کن و منم محکمتر بغلش کردم و با سینه هاش بازی میکردم که دستمو گرفت و گذاشت روی کوسش خیلی نرم بود و منم شروع کردم مالیدن کوسش از روی شورتش انقدر مالیدم شورتش خیس شد دستشو کرده بود توی شلوارکم و کیرمو میمالید بعدش بلند شد و کیرمو میخورد و وقتی خوب خیسش کرد خوابید پاهاشو باز کرد گفت بکنش توی کوسم اما آروووما هر وقت گفتم درش بیار باید درش بیاری و کیرمو کردم توی کوسش یه جیغ زد و گفت آروم آروم تلمبه بزن و میگفت سینه هامو بخور خیلی لذت بخش بود یه کوس تنگ و داغ و سینه های خوردنی هرچی میگذشت میگفت یکم تندتر یکم تند تر تا اینکه آبم اومد و ریختم توی کوسش گفت بلند شو و 69 شدیم و اون کیر خوابیده ارضا شده منو میخورد منم کوس خیس اونو که دوباره شق کردم و خوابوندم به کمر و خودش روی کیرم بالا پایین میکرد تا اینکه سفت بغلم کرد و کل بدنش لرزید گفتم چی شده ؟گفت هیچی صبر کن صبر کن و بعد چند دقیقه بلند شد و کیرمو خورد تا آبم اومد اون شب تنهاش نداشتم و تا صبح توی بغل همدیگه خوابیدیم بعد سکس بهم گفت فکر نکنی از فردا بازم میتونی بکنی امشب استثنا بود اما تا صبح از بغل از پشت می خواست و خوردن سینه هاش تازه دم صبح هم یکی از پاهاشو بالا داد و گفت بکن توی کوسم و انقدر تلمبه زدم که آبم اومد تازه ناراحت بود میگفت چرا تا دستت میزنن آبت میاد ؟ از اون شب سکس من و زیور شروع شد اصلا بهش نمیومد اما خیلی حشری بود همه جای خونه و در هر حالتی کرده بودمش دیگه توی خونه با شورت و سوتین میگشت میگفت خیلی حال میده اینکار و گاهی هم بی مقدمه کوسشو میذاره دم دهنم و میگه بخور سینه خوردن که کار روتینمه تا میشینه کنارم دستمو میذاره روی سینه هاش و منم بازی میکنم و میخورم یه 6 ماهی گذشت که نعمت فوت کرد و پسراش ما رو مثله تفاله چای انداختن بیرون جایی نداشتیم که حاج آقا گفت بیاید توی اتاقک بالای مغازه تا یه جایی پیدا کنید و یه هفته بعد زیور پیشنهاد صیغه حاج اقا رو قبول کرد و حاجی یکی از خونه هاشو داد بهمون از اون روز حاجی منو توی مغازه میذاشت و میرفت خونه سراغ زیور وقتی هم شب میرفتم خونه می دیدم حاج اقا خوابه به زیور گفتم حاج اقا خوبه ؟گفت محشره محشر تازه بهم قول داده بریم ویلاش شمال گفتم 3 نفره ؟گفت ماه عسله بعد 3 نفره ؟گفتم پس بکن بکنه نه ماه عسل گفت دقیقا درست فکر کردی یه دو سه ماهی حاج آقا داغ بود بعدش چسبید به کار و منم با اومدن شاگرد جدید فرصت بیشتری داشتم و دوباره سکس با زیور رو شروع کردم هم من میکردمش هم حاج اقا که فهمیدیم بارداره که با موافقت و التماس حاج آقا قراره سقطش کنیم اما من به زیور گفتم نگهش داره اینجوری ارتباط ما با حاج اقا حفظ میشه و این به نفع ماست با فروش طلاهایی که حاج اقا به زیور داده بود فرار کردیم و وقتی زیور زایمان کرد اومدیم سراغ حاج اقا تا پسر گلشو ببینه الان اون خونه بنام زیور شده و برای منم یه نمایشگاه ماشین زده … الان از تولد رادین پسر خواهر من و حاج آقا 12 سال میگذره من با دختر کوچیکه حاج آقا زینب ازدواج کردم و یه دختر دارم بنام زهره دختر بزرگه حاج اقا فاطمه بیوه است و شوهرش شهید شده تازه تونستم نرمش کنم گهگاه بهش سر بزنم نوشته: شاهین . آموزش تماشای فیلم ها - آموزش دانلود فیلم ها - آموزش تماشای تصاویر . لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده