رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

داستان سریالی سکس با مامان - قسمت اول

امیرعلی بلند شو دیگه چقدر میخوابی پاشو ببین این
بنجامین چش شده همه برگاش داره میریزه…
چشمامو باز کردم مامانم داشت به گلدون داخل اتاقم آب میداد اما چشمای من خیره شده بود به گودی کوچیک کمرش که فرم کونش رو سکسی تر کرده بود،
یه شلوار با پاچه های کشی سبز پاش بود.پاچه هاش رو بالا کشیده بود و سفیدی پاهای خوش فرمش کنار گلدون مشکی واقعا تو چشم میزد.
دستم زیر پتو روی کیرم بود،دوست نداشتم چشمامو از روی بدنش بردارم موهاشو بالای سرش بسته بود و این باعث شده بود گردنش زیر نور آفتاب سکسی تر و صاف تر به نظر برسه دوست داشتم بلند شم و تو همون حالت گردنشو بخورم.
مامان:امیرعلی با تواما میگم لنگ ظهر پاشو دیگه
من:خسته ام مامان یه روزم که درس ندارم تو نمیزاری بخوابم
مامان:چقدرم تو درس میخونی اخه! دکتر نگرانتم
من:دیگه نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود
از جوابم حرصش گرفته بود و سریع به سمتم اومد، پتو رو محکم از روم کشید و همزمان گفت پاشو که ظهره.من مثل همیشه فقط با یه شورت خوابیده بودم کیرم به خاطر دیدن بدن قشنگش و دست مبارکم که مشغول مالیدنش بود کاملا بزرگ شده بود و سیخ زیر شرت وایساده بود به محض دیدنش چشماشو یکم گرد کرد و بعد از اینکه کامل وضعیتمو برانداز کرد پتو رو دوباره روم انداخت و با خنده گفت خاک برسرت.
بیست دقیقه بعد لباس پوشیدمو از اتاق زدم بیرون وقتی داشتم صورتمو میشستم صداشو می‌شنیدم،طبق معمول خالم بود و قرار بود ساعت ها باهم حرف بزنن.
بدون اینکه مزاحم صحبتش بشم رفتم سمتش مثل هرروز که از خواب بیدار میشم بوسیدمش و تی وی رو روشن کردم،نگام که بهش افتاد دیدم پاهاشو جمع کرده داخل سینش و خودشو داخل مبل یک نفره جا داده! رون هاش چسبیده بودنو انگشت های کوچیک پاش روی هوا و بیرون از مبل مونده بودن.
دیگه کاملا خیره شده بودم به پاهاش و لذت می‌بردم از اینکه این پاهای سکسی برای مامان منه،یکم که گذشت انگار متوجه نگاهم شده بود!سرشو برگردوند سمتم و با دنبال کردن نگاهم متوجه حالت سکسی نشستنش شد و سریع پاهاشو انداخت‌.
تلفنش که تموم شد؛
مامان:حاضر شو باید بریم دنبال خالت میخواد نوار قلب بده
من:نوار قلب؟!نوار قلب برای چی؟
مامان:احساس میکنه ضربانش بالاست
من:شوهرش ببرش خب!
مامان:اون که بدتر از بابای تو همش سرکاره
درست میگفت بابام و شوهرخالم اولویت براشون کار تو اون املاک لعنتیه،صبح و شب براشون وقتی فرقی نداره و اولویت براشون فقط پوله.
رسیدیم مطب دکتر که واقعا هم خیلی شلوغ بود و بعد کلی نشستن بلاخره صدامون کردن و نوبتمون شد. مامانم و خالم رفتن داخل اتاق مخصوص برای نوار قلب و من دم درش وایساده بودم یکم که گذشت دلم میخواست بدن خالمو ببینم تا با مامانم مقایسه کنم گوشه پرده رو کنار زدم باورم نمیشد انگار بدن مامان خودم بود که روی تخت خوابیده بود،لباسش بالا بود و بدنش دقیقا مثل مامانم سفید بود فقط کافی بود یه اسپنک به هرجای بدن این دوتا زن بزنی تا قرمز بشن‌،
یه سوتین زرد بسته بود اما ممه هاش از ممه های مامانم کوچیک تر بود و مچ و ساق پاهاش که به خاطر نوار باله داده بود یکم از مامانم باریک تر بود.
کار خالم که تموم شد مامانم گیر داد که میخواد نوار قلب بگیره و پرستارم از خدا خواسته گفت مشکلی نداره تا خواهرتون فیش بگیرن کارتونو انجام میدم خالم اومد بیرون و من با پرویی رفتم داخل اتاق و بالاسر مامانم وایسادم.از طرز نگاه کردنش می‌فهمیدم میخواد منو پرن کنه بیرون اما نخواست جلوی پرستار ضایم کنه برای همین چیزی بهم نگفت.
پرستار: شلوارتونو بدید بالا
من: بلند نشو من انجام میدم مامان
دستمو روی پاش کشیدمو و بردم زیر شلوارش و با دست دیگم پاچه شلوارو بالا کشیدم،بعد از اینکه حسابی لفتش دادم تا تمام قسمت های پاشو دست بکشم و بمالم بلاخره کارم تموم شدو مامانم مانتوش رو کنار زد لباسشو داد بالا.
آخ که چقدر خوشگلن این ممه ها دوست داشتم دکتر باشم و هرروز دوتا زن پخته ۴۰ ساله و ۴۳ ساله مثل مامان و خالم بیان پیشم،حتی معلوم بودن نصف ممه هاشم برام جذاب بود مثل بلور بودن با رگ های خوشگل که از بالای ممش معلوم بودن.
پرستار ژل مخصوصو روی سینه هاش ریخت و از شانسم همون موقع خالم رسید تا فیش پرداخت مامانمو بده،فیش اشتباه گرفته شده بود.
پرستار گفت ژل رو با دستتون پخش کنید الان برمیگردم مامانم تا خواست دستشو بلند کنه گفتم من انجام میدم و سریع دستمو گذاشتم رو سینش و شروع به پخش کردن ژل روی سینه های مامانم کردم،حالا به چیزی که همیشه فقط تماشاگرش بودم نزدیک تر شده بودم.دستمو به هوای ژل زدن میزدم به ممه سمت چپش و بالای ممش رو کامل می مالیدمو فشارش میدادم.
همه چی داشت عالی پیش می‌رفت و ممه مامانم تو دستای پسرش بود اما من میخواستم بیشتر پیش برم سر دوتا از انگشتامو موقع مالیدنش جوری کش دادم که فقط چند سانت وارد سوتینش شد اما همین بس بود که برخورد انگشتام با نوک ممش رو احساس کنم و حتی چند باری تکونش بدم هرچقدر کوچیک بود نوک ممش اما هیجان انگیز بود برام ولی با اینکارم انگار یهو به مامانم برق وصل کردن،سریع بدنشو عقب کشید و دستمو دراورد
مامان:دیگه نمیخواد بسه مرسی عزیزم داخل سوتین رو نمیخواد دیگه
من:شاید خواست
مامان:نه دکتر با اینکه تشخیص شما اینکه اما اون دکتر نمیخواد؟!
من:دکتر که غلط میکنه بخواد من گفتم شاید لازمه
مامان:با خنده گفت اگه تو نخوای لازم نیست والا
کاراشون که تموم شد خالمو رسوندیم و برگشتیم خونه
مامانم رفت دوش بگیره و منم جق لازم بودم.
رو کاناپه نشسته بودم داشتم تلوزیون نگاه میکردم مامانم از حموم بیرون اومد یه حوله قرمز که براش کوتاه بود و پایین پاهاش معلوم بود تنش بود،هنوز قطره های آب روی ساق پاهاش دیده می‌شد.
روی کاناپه کناری نشست و باهم تلوزیون میدیدم؛
من:مامان اسپرایت بیارم بخوریم؟!
مامان:اگه واقعا خودت بلند میشی بیاری آره
دوتا اسپرایت از یخچال اوردم درشو باز کردمو یکیشو به مامانم دادم و اینبار کنارش نشستم یکم که گذشت دراز کشیدم و سرمو روی پاش گذاشتم دستشو برد لای موهام و اونارو نوازش کرد.
سرمو اونقدر به رون پاش فشار و تکون دادم که حوله هربار جا به جا میشد و چند دقیقه بعد نصف سرم رون لختشو احساس می‌کرد سرمو چرخوندم تا صورتم به رون پاش کشیده بشه و حالا لپم کاملا به پای لختش چسبیده بود و حوله از روی اون پاش افتاده بود، برای همين پاهاشو از هم باز نمی‌کرد تا چیزی معلوم نباشه.
نمیخواستم از پاهاش جدا بشم برای همین تو همون حالت اسپرایت رو برداشتمو خواستم یکم بخورم ازش که اونقدر تو نخ پاهاش بودم نفهمیدم چی شد اما یکمش ریخت روی لپ من و پای مامانم گفت چیکار میکنی!!!یه نوشیدنی نمیتونی مثل آدم بخوری من تازه حموم بودم.
هول شده بودم فقط میخواستم این گندی که زده بودمو سریع جمع کنم برای همین بدون تکون دادن خودم زبونمو روی رون پاش کشیدمو شروع به لیس زدنش کردم،لب هامو و زبونم افتاده بود به جون پای لخت و سکسی مامانم و تا مرز کبود کردنش هم پیش رفتم به خودش که اومد پاهاشو تکون داد و ازم خواست بلند شم گفتم صبر کن الان پاک میشه دیگه گفت اینجوری اخه؟پاشو ببینم بچه و با گفتن این جمله سرمو از روی پاش بلند کردو گفت برام دستمال بیار…چندتا دستمال برداشتمو اومدم کنارش خواست ازم بگیره که گفتم خودم تمیز میکنم اما به زور ازم گرفت و منم دیگه اصراری نکردم.
یعنی واقعا پاشو لیس زدم؟باورم نمیشد!
پاشو تمیز کرد و رفت سمت اتاق لباسشو که پوشید برگشت پیشم؛
مامان:علاوه بر گندی که زدی پام هم کبود شد چی بگم به بابات اگر ببینه؟!
من:مگه بابا وقت میکنه اصلا ببینه
مامان یه هوف کشید و دید حق با منه اما با دیدن ریختن اسپرایت روی فرش دیگه نتونست خودشو کنترل کنه
مامان:این فرش رو باید بشوری ببین چیکارش کردی
من:میدیم قالیشویی دیگه
مامان:پس پسر بزرگ کردم برای چی آدم برای یدونه فرش که به قالیشویی زنگ نمیزنه خودت کثیف کردی خودتم میشوری منم کمکت می‌کنم،بردار بریم پشت بوم
من:حالا فردا میشوریم الان خسته ایم خب
مامان:باشه فردا نپیچونی ها
فرداش فرش رو بردیم پشت بوم و شروع به شستن کردیم وسطاش حوصلم سررفته بودو دلم میخواست آب بازی کنم هر جنگولک بازی ای میشد درآوردم و مامانمو حسابی کلافه کرده بودم.تشت پر از آبو بلند کردمو سمتش ریختم.
حسابی خیس شده بود و فقط میخواست تلافی کنه، دنبالم کرد و دستمو گرفت و سمت فرش هولم داد میخواست روی فرش درازم کنه تا کامل خیس بشم. دستشو گرفتمو دوتایی سرخوردیم رو فرش،خیس آب شده بودیم و لباسامون چسبیده بود به بدنمون همونجوری خوابیده داشتیم همو به شوخی میزدیم. خودمو از پشت روی بدنش انداختم، ممه هاش چسبیده
بود به فرش و قسمت لخت پاهامون از پایین شلوار کشیده میشد بهم حس برخورد پاهامون بدون هیچ پوششی بهم واقعا لذت بخش بود اما شرایط برام بهترم شد.
با تکون خوردنش زیر بدنم کیرم حالا بین رون هاش افتاده بود و من با فشار پاهام پاهاشو قفل کرده بودم و اجازه نمی‌دادم اونارو از هم بازکنه تا کیرم بیشتر لای پاش بمونه.واقعا نرم بود و حرارتش جوری بود که با وجود خیس بودنمون احساسش میکردم.
کون مامانم زیرم قرار گرفته بود و هرچقدر میخواستم میتونستم فشار بیارم بهش و کیرم درست جایی بود که آرزوش رو داشتم تو اون حالت سعی می‌کردم به شوخی و خنده زمانو بگذرونم اما دیگه وضعیتمون کاملا عجیب شده بود مامانم دیگه نخندید و از فاز شوخی بیرون اومد گفت امیرعلی بلند شو گفتم نمیشم گفت بهت میگم بلند شو بسه دیگه خیس شدیم گفتم مگه نمیخواستی حالمو بگیری چی شد؟
زیر بدنم به زور خودشو تکون میداد تا حداقل کیرم از لای پاهاش خارج بشه اینکه بدون هیچ اختیاری بدنش زیر هیکلم گیر کرده و هرزگاهی برای فرار دست و پا میزنه برام جذاب بود و جذاب تر شکستن مقاومتی بود که هرکاری می‌کرد تا حفظش کنه اما با کارهایی که میکردم مطمئن بودم متوجه همه چیز شده.
با صدای دادش مجبور شدم تمومش کنمو بلند بشم باورم نمیشد مامان من به جایی رسیده باشه که اینجوری خودشو نجات بده، شانس آوردم دیوارا بلند بود و همسایه ها راه دیدی به پشت بوم ما وگرنه بدبخت می‌شدیم.
با اون صدای داد گفتم چی شده حالا مگه؟
گفت ما اومدیم فرش بشوریم مثلا گفتم یکمم تفریح بد نیست که! دیگه جوابی نداد، نمیدونم منظورمو فهمید یا نه اما خودشو سرگرم کار کرد و به اون راه زد.
بلاخره اون فاکینگ فرش تموم شد و نالان اومدیم پایین و داشتیم از خستگی تلف می‌شدیم لم داده بودیم رو کاناپه تا یکم سرحال بشیم و بعدش دوش بگیریم یهو گفتم مامان میخوای پاهاتو ماساژ بدم؟
مامان:یکم فکر کرد،نه قربونت برم اونقدرم کوفته نشدم
من:یه مامان که بیشتر ندارم بزار بیام
بلند شدم سمتش دوباره گفت نمیخواد ولی دیر شده بود! پایین کاناپه نشسته بودمو کف پاهاش تو دستام بود، به ترتیب نوازششون میکردم و فشار آوردن دستامو از انگشت های پاش شروع میکردم و تا نزدیک زانوهاش بالا میرفتم.
پشت دستامو روی پاهاش میکشیدم و بعدش دوتا دستامو دور پاش حلقه میکردم و بالا پایین تکونشون میدادم،کارم با هرکدوم از پاهاش که تموم میشد کف پاشو روی رون پام و دقیقا کنار کیرم میزاشتم و اون یکی پاشو میمالیدم و هربار این فاصله رو کمتر میکردم.
نگاش که کردم دیدم سرشو به پشتی مبل تکیه داده و پایین رو نگاه نمیکنه اینبار درست کف پاشو روی کیرم گذاشتم و سعی کردم اصلا تکون نخورم تا متوجه نشه.
حالا پاهای لخت مامانم تو دستای پسرش بود و بدون اینکه خبر داشته باشه اون انگشت های خوشگل پاش دقیقا روی کیرم بودن و با هربار تکون دادنشون توسط مامانم لذت بیشتری به من میرسید.
بعد حدود یک دقیقه که حرکت انگشت هاشو روی کیرم احساس می‌کردم پاشو روی کیرم یکم فشار داد انگار متوجه شده بود که این رون پام نیست و بلافاصله بدون اینکه حرفی بزنه خواست پاشو برداره که کامل کف پاهاش به کیرم کشیده شد.
سرشو آورد پایین تا نگاهم کنه و من بدون اینکه اتفاق خاصی افتاده باشه کارمو ادامه میدادم اما شروع به صحبت کردن کرد؛
مامان:عزیزم ممنونم خیلی خوب بود
من:کاری نکردم که وظیفه بود
زیر چشمی بهم نگاه کرد و یه لبخند زد از تو چشم هاش میخوندم که متوجه همه چی شده، قبل از بلند شدنم پاشو بالا آوردم و روی پاشو بوسیدم همزمان با بوسیدن پاش زبونمو بین لب هام گذاشتمو تو اون فاصله کوتاه بوسه چندباری زبون زدم به پاش تا خیسیش رو احساس کنه سریع پاشو کشید
مامان: این چه کاریه اخه بچه؟خجالت کشیدم
من: پای مامانمو نبوسم پای کیو ببوسم اخه؟
مامان:این بوس بود یا لیس زدن؟!
از سوالش جا خوردم توقع نداشتم همچین جوابی بده قیافش مصمم بود و آماده توضیح من بود سکوتم طولانی شده بود و وقتش بود حرف بزنم.
من:نمیدونم یهو دلم خواست
مامان:دلت خواست؟یعنی چی دلت خواست
من:دلم خواست دیگه چی بگم
مامان:متوجه نمیشم چی میگی
من:هیچی بهتره برم یکم بخوابم
چیزی نگفت و سرمو انداختم پایین و وارد اتاقم شدم
لباسمو درآوردمو با شورت دراز کشیدم پتو داخل کمد بود و چون درو بسته بودم بیخیالش شدم چشمامو بستم و به کارایی که کرده بودم فکر میکردم دستم روی کیرم بود و تقریبا داشتم از روی شورت جق میزدم.
با باز شدن در دست و پامو گم کردمو سریع نشستم و دستامو روی پام گذاشتم تا کیرم مشخص نشه
من:چیزی شده مامان
مامان:نه ولی هنوز نفهمیدم درباره چی حرف میزدی
من:هیچی به خدا فقط یه بوسه بود
مامان:موقع فرش شستن چی؟یا موقع نوار قلب یا حتی همین الان که مثل اینکه یه چیزی رو قایم کردی!
دستمو از روی پاهام برداشتمو حالا داشت کیر شق پسرشو از روی شورت میدید گفتم خب پسرم دیگه چیکار کنم؟!
مامان:میدونم پسری ولی باید بفهمی من مامانتم نباید یه سری کارارو کنی
من:من فقط دوستدارم همین نمیدونم مشکلت چیه دیگه به پاهات نگاه هم نمیکنم اصلا چه برسه به بوسیدن
مامان:مگه مشکل پاهای منه؟بیا اصلا هرکاری میخوای بکن
من:جدی؟مامان
مامان:بیا مگه قراره چیکار کنی اخه
بلند شدم رفتم سمتش و روی تخت نشوندمش پاهاشو بالا آوردم کف و روی پاهاشو بوسیدم و تک تک انگشت هاشو روی لبام کشیدم نگاهش پر از تعجب شده بود اما حرفی نمیزد با دستم روی پاهاش میکشیدم و دوتا انگشت کوچیک پاشو داخل دهنم کردم و زبون کشیدم روشون سریع پاشو کشید عصبانیت تو چهرش مشخص بود گفت چیکار میکنی زشته گفتم مگه نگفتی هرکاری خواستی بکن خب من دوست داشتم این کارو کنم اخم کرد.
مامان:کارت اشتباهه خودتم میدونی
من:مگه چی خواستم ازت مامان
مامان:نگاه کن ببین چقدر بزرگ شده!
به کیرم نگاه کردم تا حالا هیچوقت با کیر شق جلوش واینساده بودم گفتم میدونم مامان ولی فقط همین یه بار کمکم کن دیگه همچین اتفاقی نمیفته واقعا نیاز دارم مامان گفت یعنی چیکار کنم؟گفتم هیچی تو فقط دراز بکش پاهاتو بده دست من به خدا بالاتر از زانو دست نمیزنم اصلا بلند شد از اتاق بره بیرون دستشو گرفتم گفتم مامان فقط همین یه بار اما توجه نکرد و از اتاق خارج شد دیگه کاملا ناامید شده بودم از به دست آوردنش.
یک ربع بعد دوباره وارد اتاق شد باورم نمیشد پاهاشو شسته بود گفت عرق کرده بودم پاهام تمیز نبود بغلش کردم گفتم عاشقتم مامان گفت امیرعلی همین یه بار و اگه کسی چیزی بفهمه واقعا دیگه باهات حرف نمیزنم.
لبه تخت دراز کشید و پاهاشو دراز کرده بود جلوش وایسادمو پاهاشو آوردم بالا این بار از قوزک و ساق پاش بوسیدن رو شروع کردم و یه لیس بزرگ روی پاهاش کشیدم اصلا بهم نگاه نمی‌کرد و این بهم جرئت بیشتری میداد.
انگشت هاشو داخل دهنم میکردمو زبونمو دور انگشت هاش میچرخوندم و دوباره بوسیدن و لیسیدن پاشو ادامه میدادم.کیرم داخل یه دستم بود و دست دیگم پای مامانمو گرفته بود.همه چیز داشت عالی پیش می‌رفت اما برای من کافی نبود پاشو سمت کیرم آوردم چشمام داشت تصویر قشنگی میدید کیرم چند سانتی پاهاش بود دلمو زدم به دریا کیرمو محکم به کف پاش فشار دادم سریع سرشو آورد بالا و نگاهم کرد قبل اینکه حرف بزنه گفتم مامان اونجوری فایده نداره خواهش میکنم زود تموم میشه یه هوف کشید و دیگه چیزی نگفت باورم نمیشد راضی شده باشه اما شانسم زده انگار…!
پاشو از روی شورت به همه جای کیرم میمالیدم و کف پاهاشو روی کیرم میکشیدم دستمو انداختم روی شورتمو یکم پایین کشیدم و پاشو بالاتر از کیرم گذاشتم نمیخواستم مستقیم این کارو کنم تا بفهمم واکنشش چیه دیدم چیزی نمیگه برای همین کیرمو کامل درآوردم و روی پاهاش کشیدم متوجه شده بود چه اتفاقی افتاده اما حرفی نمیزد صورتش خیس عرق شده بود و داشت از خجالت می‌میرد.
کیرمو روی کف پاش میکشیدم و پاشو کاملا لزج کردم و حالا وقتش بود به یکی از آرزوهام برسم پاهاشو دور کیرم حلقه کردم این قشنگ ترین لحظه زندگیم بود و شروع به جق زدن کردم پاهاشو دور کیرم بالا پایین میکردم نبض کیرمو احساس می‌کردم پر از آب شده بود اما نمیخواستم چیزی به این زودی ها تموم بشه حرکت پاشو نگه داشتمو و کیرمو روی انگشت های پاش کشیدم و با کف پاش کیرمو بالا پایین میکردم
دوست داشتم خودش این کارو انجام بده اما هر دیالوگی تو اون لحظه میتونست باعث توقف همه چیز بشه دوباره پاهاشو بهم چسبوندم و تو فاصله پاهاش کیرمو عقب جلو میکردم و تلمبه میزدم پاهاش واقعا نرم بود و نشد جلو خودمو بگیرم آب کیرم با بیشترین شدت روی پاهاش و لباسش ریخت سریع خودشو ازم جدا کرد اما دیر شده بود و…
پایان قسمت اول
امیدوارم از داستان جدید خوشتون اومده باشه
قراره اینبار منفجر کنیم همه چیزو،برخلاف داستان مامان لیلا قسمت ها با سرعت آپلود میشه و فاصله نمیفته بینش و هرقسمت طولانی و مفصل خواهد بود.
به نظرات همه دوستان داخل داستان قبلی توجه شده و داخل این داستان لحاظ میشه و مطمئن باشید بهترین داستان مامان رو خواهید خوند
دوستون دارم لایک داستان فراموش نشه

ادامه دارد ...

نوشته: شایان

 

  • Thanks 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

داستان سریالی سکس با مامان - قسمت دوم

ماشین لباسشویی داشت تند تند میچرخید و چشمام خیره شده بود به حرکتش باور نکردنی تر از اتفاقی که افتاده بود لباس های مامانم بود که دلیل شسته شدنش از همیشه متفاوت تر بود و این بار آب کیر پسرش باعث کثیف شدن لباسش بود.
مامانم هنوز داخل حموم بود و بابام جلوی تلوزیون دراز کشیده بود و با گوشی کار می‌کرد و منم پشتش روی مبل نشسته بودم و تلوزیون میدیدم،حمومش طولانی شده بود و من به هر بهونه ای وارد اتاقی میشدم که داخلش حمومه.
گفتم بابا من میرم سشوار آماده کنم مامان الان میاد بیرون بابا هم گفت باشه عزیزم برو.از بچگی همیشه من موهای مامانمو سشوار میکشیدم و خشک میکردم،
این کارو خیلی دوست داشتم و برام همیشه جذاب بوده.وارد اتاق که شدم صندلیش رو جلوی آیینه گذاشتم،سشوار رو به برق زدم و چند تا شونه انتخاب کردم و روی میز گذاشتم.نگاهم به حولش افتاد که دم در حموم روی زمین بود به گوشش که دقت کردم انگار یه پارچه مشکی از زیرش بیرون اومده بود.
حدسم درست بود شرت و سوتینش بودن یه ست مشکی جذاب و البته هردو بیگ سایز که این بیگ سایز بودن به خاطر اضافه وزن یا چاقی نبود و هرچی بود به خاطر بزرگی سینه ها و کون سکسیش بود.
کیرمو درآوردم،شرتش رو به همه جای کیرم مالوندم و بعدش سوتینش رو دور کیرم چرخوندم و یکم باهاش جق زدم اینبار حواسم بود گند نزنم اما شاید دو سه تا لکه روی شرتش انداخته بودم.همونجوری تا کردمشون و زیر حوله گذاشتمشون.
از اتاق رفتم بیرون صدای باز و بسته شدن در حموم رو شنیدم گذاشتم یکم بگذره تا خشک بشه بدنش و لباس بپوشه وقتی برگشتم کنار در حموم ایستاده بود و شلوارکشو پوشیده بود اما بالا تنش کاملا لخت بود. ممه های سفید با نوک روشن قهوه ای،چقدر جذاب بودن برام!با اینکه خیلی سریع دیدمشون و مامانم متوجه حضورم شد اما بازم عالی بود.
سریع برگشت سمت دیوار برای اینکه بابام چیزی نفهمه حرفی نزد و سوتینش رو هم برای کوتاه بودن وقت نپوشید.با سرعت تابش رو تنش کرد و روی صندلی نشست،رفتم بالای سرش و سشوار رو روشن کردم و دادم سمت در تا بابام شک نکنه در گوشش گفتم
من:متاسفم مامان دست خودم نبود ولی باور کن نمیخواستم اونجوری بشه
مامان:داخل حموم خیلی فکر کردم،احساس گناه میکنم
ما نباید اون کارو میکردیم
من:این چه حرفیه تو مامان منی از همه بهم نزدیک تر و از همه برام دوست داشتنی تر،تو به خاطر من راضی شدی
مامان:من فکر نمیکردم بخوای درش بیاری!تو عمل انجام شده گیر افتادم خیلی احمقی
من:بیخیال بیا خوب باشیم و فراموش کنیم
سشوار رو گرفتم سمت موهای بلند و خوش رنگش تابشون دادمو با دستم نوازش میکردم تار به تار موهاشو،چقدر بعد از حموم گردنش خواستنی تر از همیشه میشه!
سشوارو خاموش کردم و موهاشو شونه میزدم بعد از اینکه کارم تموم شد خواست موهاشو ببنده گفتم مامان
میشه الان نبندی یکم دستم باشه؟!گفت برای چی هم خشک شد هم صاف دیگه گفتم میدونم فقط میخوام یکم موهای مامانم و نوازش کنم و راستش باید بگم خیلی بودی خوبی میدن موهات.
بعد شنیدن این جمله لبخند قشنگی زد،انگار قند تو دلش آب شده بود گفت خدا به داد زنت برسه با این زبونت.
موهاشو آوردم بالا و بوسیدم و بعدش موها و سرشو ناز میکردم بابام از تو پذیرایی مامانمو صدا کرد؛
لیلا فردا من با شوهر مریم(شوهرخالم)قراره بریم شمال برای اون زمینه یکم لباس برام جمع کن…
همونجوری که موهاش داخل دستام بود همشونو جمع کردم سمت شونه سمت راستش و همزمان با جواب دادن مامانم به بابام گردنشو بوسیدم نوع جوابش جوری بود که انگار حرفش ادامه داشت اما با بوسیدن گردنش انگار شوکه شد و به یه جواب کوتاه رضایت داد.تو آیینه بهم نگاه کرد و منم بهش لبخند زدم گفت الحق که پرویی…
فردا نزدیک ظهر بود که پدرم و شوهرخالم با ماشین ما حرکت کردن و منو بهترین مامان دنیارو تنها گذاشته بودن به محض رفتنشون مامانم زنگ زد به خالم و گفت بیاد اینجا تا برمیگردن و خالم هم از خدا خواسته قبول کرد! از یه طرف خوشحال بودم که قراره با دوتا میلف داخل خونه تنها باشمو از یه طرف دیگه حالم گرفته شد که نمیتونم کاری کنم.
خاله مریم بعد شستن دست هاش روی مبل نشست و گفت اخیش پاهام درد گرفت انقدر راه اومدم چطوری امیرعلی؟
من:خوبم خاله چقدر رژت قشنگه راستی
خاله:جدی؟مگه اینکه تو تعریف کنی
من:خب تعریفی هستی دیگه
مامان:عاشق و معشوق بهم رسیدن انگار!
سه تایی خندیدیم
مامانمو نشوندم پیش خالمو خودم رفتم داخل آشپزخونه تا براشون شربت بیارم قبلش به هوای برداشتن گوشیم رفتم داخل اتاقم و سه تا قرص برداشتم،تازه با این قرص ها آشنا شده بودم چه شاهکاری هستن فقط کافی بود داخل آبمیوه یکیشون دوتاش رو حل کنم تا به شدت حشری بشن.و اون یکی قرص هم جوریه که اگه تانک از روتون رد بشه بیدار نمیشید.
دم لیوان ها که رسیدم یه نگاه به جفتشون کردم هدف اصلی کدومشونه؟!کدوم باید حشری باشه؟کدوم باید بخوابه تا خواهرش بتونه راحت ارضا بشه؟
با اینکه جفتشون رو میخواستم اما میدونستم خاله پتانسیل اینو داره که سریع تر شل کنه و به مراتب قبول کردن من براش راحت تر از مامانمه همین باعث شد قرص خواب رو برای مانانم بریزم و دوتا قرص افزایش دهنده میل جنسی رو خوب داخل لیوان خالم حل کنم.
یه فیلم خوب پلی کردمو آب میوه هاشونو دادم بهشون حواسم بود که تا ته بخورن وسط های فیلم بودیم که خستگی پلک های مامانم رو به وضوح میدیم و حس میکردم بهش گفتم مامان امروز خسته شدی زیاد کار کردی میخوای یکم بخواب چشماشو باز تر کرد و گفت نه نمیخواد.
انقدر این جمله رو با خستگی گفت که فهمیدم داره مقاومت میکنه تا کنارمون بمونه اما قرص کار خودشو کرده بود بعد چند دقیقه از جاش بلند شد و رفت سمت اتاق بدون نگاه کردن به ما گفت تا فیلم تموم بشه من یکم بخوابم خیلی خستم میام پیشتون.
یکم که گذشت یه سری بهش زدم دیدم به طرز عجیبی خوابیده و حتی تکون دادن دستاش باعث حرکتش نمیشد حالا من مونده بودمو خاله مریم که بدنش همه جوره عالی بود و قراره به اوج حشریت خودش برسه.
از دم اتاق بهش نگاه کردم پاهاشو روی زمین باز کرده بود و حسم میگفت به شدت گرمش شده و این یعنی قرص داره کارشو درست انجام میده.
با برگشتنم کنار خاله پاهاشو جمع کرد جوری که انگار هول شده بود کنارش نشستم و یکم زمان گذروندم تا ببینم چیکار میکنه.
خونه خنک بود اما پیشونیش عرق کرده بود تابشو با گوشه دستش هر چند دقیقه آروم پایین می‌کشید تا گردن و سینه هاش هوا بخوره،وقتی این کارو می‌کرد سوتین آبیش رو کامل میدیدم و دیدن دوتا ممه ی سفید و بزرگ اونقدر کافی بود تا پشیمون نشم و کارمو ادامه بدم.
من:خاله گرمته؟میخوای کولر رو بیشتر کنم؟!
خاله:آره دستت درد نکنه نمیدونم چرا یهو اینجوری شدم
من:چجوری؟
خاله:نمیدونم خیلی گرمم شد و انگار نمیتونم بشینم
من:چیزی نیست الان درست میشه
کولر رو جوری تنظیم کردم که باد اصلا سمتش نخوره و توی همین حال بمونه
من:خاله بابای منو عمو ممرضا(شوهرخالم)چرا هیچوقت نیستن اخه آدم که نباید همش کار کنه!
خاله:چی بگم والا امیرعلی منم خسته شدم هروقت خواستیم جایی بریم تفریحی کنیم کاری کنیم نبودن
من:سختت نیست خاله؟
خاله:چرا خاله جان ولی چیکار کنم؟چاره ای ندارم
من:اینجوری نمیشه که هم مامانم هم تو بلاخره نیازهایی دارید!
نگاش که کردم سرخ شده بود این اولین بار بود که بهش می‌گفتم تو حتی!چه برسه درباره نیازش حرف بزنم.دستاشو گره کرده بود و روی کسش گذاشته بود فشار دست هاشو با اینکه خیلی آروم انجام می‌داد اما داخل کل مکالممون روی کسش میدیدم.حرفی نزد یعنی هنوز تو شوک این بود که چه جوابی بده!
من:من که باور کن اگه زنم مثل تو یا مامانم بود یه دقیقه هم تنهاش نمیزاشتم
خاله:حالا ما انقدر هم تعریفی نیستیم
من:چرا نیستید؟شما تو جذاب ترین سن هستید
دیگه داشت از حرفای من شاخ درمی آورد اما شهوت رو داخل چشم هاش میدیدم
کیرم راست شده بود یکم تکونش دادم از روی شلوارک تا قشنگ معلوم باشه و دیگه چیزی نگفتمو دوتایی فیلم دیدیم.زیر چشمی بهش نگاه میکردم یه چشمش به تلوزیون بود یه چشمش به کیر من منم پاهامو باز کرده بودمو راحت نشسته بودم حس میکردم هر لحظه دلش میخواد کیرمو بگیره اما یه چیزی داخل وجودش داشت مقاومت می‌کرد.
من:خاله لباسات خیس عرق شده جلو کولر سرما میخوری
خاله:والا باد احساس نمیکنم اصلا من
من:چرا خیلی سرد شده بزار برات لباس بیارم
خاله:نه نمیخواد عزیزم خوبه
من:نه اصلا غریبه که نیستی تعارف میکنی الان میام
به حرف بعدیش توجه نکردم‌.داخل اتاق کشوی مامانمو باز کردم یه تاب سبز با یه شلوارک کوتاه برداشتم همیشه دوست داشتم مامانمو تو این لباسا بکنم.
یه نگاه به مامانم کردم دیدم خوابه رفتم کنار گوشش صداش کردم و دستشو تکون دادم اما واکنشی نداشت
به پهلو خوابیده بود و کونش تو اون حالت واقعا بزرگ و زیبا تر شده بود.یه اسپنک در کونش زدم و لپ سمت راست کونش رو داخل دستم گرفتم و یکم فشارش دادم این برای اولین بار بود که کونش داخل دست های پسرش بود،دوست نداشتم حالاحالاها ولش کنم اما کار مهم تری داشتم.
جلوی خالم وایسادم با یه کیر کاملا شق!لباس هارو دادم بهش و گفتم عوض کن خاله تا سرما نخوردی با نگاه اول به لباس های مامانم تعجب تو چشماش موج میزد،دستشو گرفتم و بلندش کردم گفتم بپوش خاله جان.
گفت نمیخواد به خدا همینا خوبه گفتم اع خاله همین کارارو میکنی شوهرت بهت توجه نمیکنه دیگه بپوش.
قشنگ هنگ کرده بود و از طرفی قرص ها قدرت فکرو ازش گرفته بود.
فرستادمش تو اتاق خودم همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت بلافاصله بعد وارد شدنش به اتاق رفتم پشت در وایسادم،درو نبسته بود یک دقیقه بعدش یهو وارد اتاق شدمو درو بستم.
به شدت جا خورد، شلوار و تابشو درآورده بود و کنار پاش رو زمین بود دستش داخل شرت و روی کسش بود که با دیدن من سریع دستشو بیرون آورد و یکیش رو جلوی شرتش و یکیش رو جلوی سینه هاش گذاشت.
باورم نمیشد خالم فقط با یدونه شرت و سوتین جلوم وایساده بدنش مثل مامانم سفید بود و پاهاش کشیده، یکم پهلو داشت رون های پاش واقعا درشت بودن.
خاله:چیکار میکنی امیرعلی؟برو بیرون
من:اومدم لباس عوض کنم منم چیه مگه
خاله:الان که من اومدم؟برو بزار من بپوشم بعد بیا
من:عیبی نداره منو مامانم هم همیشه باهم لباس عوض میکنیم
قبل اینکه حرفی بزنه تیشرتمو درآوردم چشماش خمار شده بود و دیدن اینکه کسش رو می‌مالید هم بیشتر بهم جرئت داده بود.کنار پاش نشستمو لباساشو برداشتم گذاشتم بغل تیشرت خودم تا بندازم داخل ماشین.
خاله:بدو دیگه چیکار میکنی
من:باشه خب صبر کن
خواست لباسایی که بهش داده بودمو از روی تخت برداره که سریع برشون داشتمو بردم پشتم گفتم خاله مگه از من میترسی اخه؟این کارا چیه صبر کن اصلا اول من عوض کنم.
یه هوف کشید و گفت بدو معذبم.
شلوارک و شرتمو باهم پایین کشیدم و کیرم افتاد بیرون،سریع برگشت رو به دیوار؛
خاله: اونو چرا درآوردی الان مامانت میاد چه فکری میکنه؟
من:خب شرت هم خیس شده باید عوض ‌کنم
خاله:بدو هرکاری میکنی فقط
نشستم رو تخت صداشو شنید گفت چرا نشستی پس پاشو تورو خدا،بدنش از پشت جذاب تر بود یه کمر کوچیک با یه کون بزرگ که داخل اون شرت سخت جا شده بود.
گفتم اینجوری نمیتونم مگه من لولوخرخره ام نگام نمیکنی اصلا خودت برام یه شرت بردار از کشو.
گیر افتاده بود با شنیدن صدای قفل شدن در بدترم شده بود همه چیز براش.
خاله:الان مامانت میاد بدبخت میشیما پاشو بچه
من:پس اول برگرد بعدشم یه شرت برام بیار تا سریع بریم بیرون
آروم برگشت سمتم روی تخت لخت دراز کشیده بودم و کیرمو با دستم صاف نگه داشته بودم نگاهش رو روی کیرم دوست داشتم حتی اینکه گفت این چه وضعشه هم بیشتر حشریم می‌کرد.
در دوتا کشوی اول رو باز کرد اما لباسای من کشو سوم بود کلافه شده بود و با سرعت این کارو می‌کرد بلاخره یه شرت پیدا کردو انداخت روی پام گفت بیا بپوش گفتم نه گفت یعنی چی؟ گفتم خودت پام کن.
حشری بودنش زیاد طول نکشید تا مغزشو از کار بندازه
و مانع عمرا گفتنش بشه.
داشتم کیرمو میمالوندم و جلوی چشماش آروم جق میزدم.پاهامو سفت روی تخت چسبونده بودم،با دستاش شرت رو از داخل دوتا پام رد کرد اما زیر ساقم گیر کرده بود و تلاش و زور زدنش جز لرزش ممه هاش جلوی چشمام اثر دیگه ای نداشت.
یهو بلند شدمو وایسادم جلوش،شرت هنوز داخل پاهام بود اما روی زمین افتاده بود گفتم بیا اینجوری راحت تره زانو زد جلوم باورم نمیشد کیر لختم با صورت خالم فقط چند سانت فاصله داره!
شرت رو با پام کنار انداختم سریع بلند شد قبل تموم شدن گفتن چیکار میکنی، بدنش داخل بغلم بود و ممه هاش چسبیده بود به سینم،دست و پا زدنش فایده ای نداشت حداقل اون قدر تلاشش کم بود که نتونه دستامو از روی کمرش جدا کنه.
قدش اندازه من بود و کیرم از روی شرتش دقیقا چسبیده بود به کسش،فاصله کیرم با کس داغ خالم فقط یه پارچه بود کیرمو به کسش فشار میدادم و تو همون حالت یکم عقب تر بردمش و به دیوار چسبوندمش.
لبامو روی لبش گذاشتم اما صورتشو به یه سمت دیگه برد و منم یه لیس روی لپش کشیدم.
خاله:تورو خدا امیرعلی نکن تورو خدا نکن
حرفی نمیزدم و اون باز ادامه می‌داد
خاله:مامانت بیدار میشه الان همه چیزو میفهمه
خواهش میکنم ازت
با زبونم کل گردنش رو خیس کرده بودم و تند تند میبوسیدمش،کنار گوشش گفتم اگر صدا نکنیم بیدار نمیشه و دوباره مشغول خوردن گردنش شدم و کیرمو بیشتر به کسش فشار میدادم.
دستمو روی کسش گذاشتم،دستشو محکم روی دستم گذاشت و پشت هم میگفت توروخدا…
لاله گوشش رو میک میزدم و دستمو روی کسش میچرخوندم و فشار میدادم.تقریبا شل شده بود و حرکت انگشت هام از روی شرت به سمت داخل کسش نفسشو بالا نمی‌آورد.
دیگه صدایی نمیشنیدم و دستش روی دستم مقاومتی برای جدایی از کس خالم انجام نمیداد،چشماشو بسته بود و صورتش به سمت دیوار بود.با اون یکی دستم صورتشو آوردم سمت خودمو لبامو روی لباش گذاشتم.
یه بوس طولانی از لباش کردمو زبونمو روی لبش چرخوندم انقدر این کارو ادامه دادم که بلاخره وارد دهنش شد.
زبون هامون داشت بهم میخورد و چشماش بسته بود باورم نمیشد که دارم ازش لب میگیرم و کسش داخل دست منه، دستمو از صورتش برداشتم و دستشو گرفتم و به سمت کیرم کشوندم و روی کیرم گذاشتم.
دستای خالم دور کیرم حلقه شده بود و آروم داشت برام جق میزد،دستمو روی مچش گذاشتم و سرعت جق زدنشو بیشتر کردم.
واقعا به اوج رسیده بودم و هرلحظه ممکن بود آبم بیاد اما هنوز زود بود.خودمو ازش جدا کردم و روی تخت خوابوندمش شرتشو بدون هیچ مقاومتی پایین کشیدمو حالا صورتم بین پاهای خاله مریمم بود.
چند تا بوس روی کسش کردم و زبونمو روی کل کسش کشیدم دستمو از زیر سوتینش روی ممش گذاشتم؛ واقعا نرم و جذاب بود.
ممه هاشو فشار میدادمو کسش رو لیس میزدم یه کس لبه دار گوشتی یکم سبزه،زبونمو وارد کسش کردم و صدای آهش توی اتاق پیچید جوری که خودمم ترسیدم دستشو روی سرم گذاشته بود و به کسش فشار می‌داد
اونقدر براش خوردمو میک زدم که بدنش لرزید،اولش ترسیدم ولی فهمیدم ارضا شده و پاهاش و صورتم پر آب کس شده.
بلند شدم کنار تخت وایسادم دیدم بی حال روی تخت افتاده و از خجالت نگام نمیکنه گفتم خجالت نکش خاله بین خودمون میمونه و ما جفتمون بهم نیاز داریم تازه کاری نکردیم که! الان وقت نیست بعدا بیشتر از اینم لذت می‌بریم.
ولی خاله؟من هنوز ارضا نشدم نوبت توئه!
بدون اینکه حرف بزنه جلوم نشست گفت این کارو برای شوهرم هم نکردم تا حالا،فقط آبت داشت میومد بگو بهم‌.نیشم بعد گفتن حرفش باز شد و گفتم چشم.
جلوم زانو زد دستشو گذاشت رو کیرم و یکم مالیدش و بعدش کلاهک کیرمو وارد دهنش کرد و تند تند زبونشو دور کله کیرم میچرخوند نمیخواستم اینجوری تمومش کنه، سرشو فشار دادم سمت خودمو کل کیرمو وارد دهنش کردم لب های ظریفش دور کیرم حلقه زده بود و زبون داغش روی کیرم حرکت می‌کرد محکم سرشو چسبونده بودم به کیرم و رو ابرا بودم یه زن پخته و سکسی داشت برام ساک میزد و از همه مهم تر خاله سکسی خودم بود.
کیرمو کشیدم بیرون گفتم خاله سر کیرمو بوس کن، خودم کیرمو چسبوندم به لبش و همزمان با شروع بوسیدن کیرم توسط لبای نرم خالم، آبم با شدت پاشید روی لب و دندون و دهنش…یه آه کشیدمو بعد شنیدن خاک بر سرت از خالم چند تا دستمال دادم بهش و فرستادمش حموم.
لباسامو پوشیدم و یکم دراز کشیدم و بعدش رفتم ببینم مامانم در چه حالیه ساعتو نگاه کردم از چیزی که درباره زمان قرص خوابش خونده بودم هنوز یک ساعتی مونده بود.یک ربعی داخل اتاق روی زمین نشسته بودمو نگاش میکردم با اینکه خالم رو به دست آورده بودمو میدونستم از این به بعد دیگه مال من شده بازم حسم به مامانم فراتر و متفاوت تر بود.
تموم لحظه های ساک زدن خالم برام از جلوی چشمام رفته بود و نگام روی ساق های لخت مامانم خیره شده بود.
گوشیمو برداشتم و بالا سرش وایسادم خالم داخل حموم سرگرم بود و فرصتی برای من بهتر از این لحظه برای گرفتن چندتا عکس از مامانم پیش نمیومد.چند بار صداش کردم اما خوابش عمیق بود کاملا و خیالم راحت شد.
تابشو بالا دادم تا ممه های نازش معلوم بشن چند تا عکس از روی سوتین گرفتمو یکم ممشو فشار دادم دیدم باز متوجه چیزی نمیشه،ممه هاشو از سوتین دراوردمو بعد یکم فشار ازشون چند مدل عکس گرفتم.
کیرم دوباره بزرگ شده بود،گوشی رو کنار گذاشتم و کیرمو درآوردم دستشو از روی تخت بلند کردم و روی کیرم گذاشتم انگشت هاش هیچ حرکتی نداشتن و با دست خودم دور کیرم حلقشون کردم با اینکه مامانم کاری نمی‌کرد اما حس دست های نرمش دور کیرم حس عالی ای بود و شروع کردم به جق زدن با دستاش سعی می‌کردم هرچقدر که میشه این کارو آروم انجام بدم.
کیرمو از دستاش درآوردم و نزدیک صورتش کردم و روی پیشونیش کیرمو سر میدادم،روی گونه ها و لباش کیرمو مالیدم و آروم کیرمو روی صورتش میزدم.
گوشیم روی تخت کنارش بود،رفته بود رو ویبره و داشت زنگ میخورد ولی من دوست نداشتم چیزی جز مامان لیلامو تو اون لحظه تماشا کنم که بدنش بدون اختیار در اختیار پسرشه.
کیرمو روی لباش گذاشته بودم گوشیمو برداشتم تا قطعش کنم اما دیدم بابام داره زنگ میزنه و چند بار هم اس مس داده.چشمام با دیدن اسمش برق زد و جواب دادم.
من:سلام بابا جانم؟
کیرمو از روی لباش برداشتم و روی ممه هاش فشار میدادم اونقدر نرم بودن که نصف کیرم وارد ممش میشد
بابا:سلام جواب ندادی چند بار
من:آره ببخشید نشنیدم گوشیم دستم نبود
کیرمو روی ممه هاش میکشیدم و منتظر حرف بعدی بابام بودم،تصورش هم بی‌نظیر بود که کیرم روی ممه های مامانمه و همزمان دارم با بابام حرف میزنم.
بابا:کجایی خونه ای؟مامانت چرا جواب نمیده
خودمو جا به جا کردمو با باز کردن پاهاش بین پاهاش نشستم جرئت نداشتم دست به شلوارکش بزنم،دستمو روی کسش گذاشتمو و آروم سعی می‌کردم کامل داخل دستم بگیرمش
من:آره بابا خونه ام توی اتاقم،مامان خوابه
بابا:الان چه وقت خوابه،خالت هم اونجاست؟
کیرمو از روی شلوارکش به کسش میزدمو یکم فشار میدادم انگار راه ورود به کسش رو پیدا کرده بودمو اگر این پارچه ها مانع نبودن کیرم کسشو پر کرده بود
من:آره اینجاست خاله هم داره فیلم میبینه
بابا:ما احتمالا پس فردا برگردیم مراقب خونه باش
سرمو خم کردم یه سمت ممه های مامانم با زبونم یه لیس روی سینه هاش کشیدمو تو فاصله کم صحبت های بابام نوک سینشو وارد دهنم کردم و تا جایی که وقت بود میک زدم، با یه بوس بزرگ از سر ممش اونو از دهنم درآوردم بابام با شنیدن صدای بوس مکث کرد بابا:چی شد؟
من:بوسیدمت که انقدر نگران نباشی من هستم
حالا کیرم دوباره روی لب های زنش فشار می آورد و خودش از همه جا بی خبر پشت تلفن داشت ازم تشکر می‌کرد دوباره کیرم داشت میترکید تصور اینکه مامان و خالم اینور تلفن برای من شدن و بابام و شوهرخالم بی خبر از همه جا اونور تلفن نشستن منو دوباره به مرز انفجار رسونده بود.
همزمان با خداحافظی بابام؛آبم دوباره بدون اختیار من روی لب و صورت مامانم ریخت و بعد از قطع کردن تلفن یه آه از ته دلم کشیدم و راضی بودم از روز فوق العادم که آبم هربار روی لبای دوتا زن پخته و سکسی ریخته بود‌.
اینبار آبم کمتر بود با اینکه معمولا بعد رابطه،برای بار دوم دیرتر ارضا میشم اما نمیشد اینو با اونا مقایسه کرد این بدن برای کسی که بود که سال ها آرزوم داشتنش بود.
دستمال رو برداشتمو لب و دهنشو پاک کردم با شنیدن صدای خالم برگشتم به سمت در و دیدم زل زده به من و از تعجب داره سکته میکنه و…
پایان قسمت دوم
پ.ن:
رفقا سلام،بچه ها هم قسمت یک داستان هم این قسمت رو اگر داخل دفترچه گوشی بزنید می‌بینید که ۲۰ صفحه نوشته شده میخوام بگم واقعا داره زحمت کشیده میشه براتون…
تنها خواهش من لایک داستانه که هم رکورد ۱۵۰ تا لایک رو بزنیم و هم سایت به خاطر برگزیده شدن داستان قسمت هارو سریع تر بزاره.
و یه خواهشم از اونایی که داستان رو میخونن و خوششون میاد اینه که کامنت مثبت بزارن تا اصلا کامنت های بد و توهین دیده نشه بین کلی انرژی خوب
به جرئت میتونم بگم این قسمت یکی از بهترین داستان های مامان بوده و خواهد بود اضافه شدن خاله در داستان برای تکراری نشدن و روند اصلی داستان روی مامان خواهد بود
دوستون دارم امیرعلی(شایان)

ادامه دارد ...

نوشته: شایان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

داستان سریالی سکس با مامان - قسمت سوم

چشمای خالم نمیتونست چیزی که میبینه رو باور کنه و از طرفی پشمای خودمم ریخته بود نباید متوجه حس من به مامانم میشد و اگه از امروز چیزی به مامانم میگفت کارم تموم بود.
سریع جمع و جور کردم و صورت مامانمو تمیز کردم دستشو گرفتمو در اتاق مامانمو بستم و خالمو سمت اتاق خودم کشیدم کاملا هنگ بود و نمیتونست حرفی بزنه بهش گفتم خاله لباساتو بپوش برو خونه خودت، من میام مفصل حرف می‌زنیم باهم فقط لطفا تا قبل از حرف زدنمون هیچ کاری نکن من همه چیو توضیح میدم.بدون هیچ دیالوگی لباساشو پوشید و رفت.
مامانم کم کم چشماشو باز کرد و بیدار شد ضربان قلبم رو هزار بود و نمیدونستم متوجه چیزی شده یا نه.
از اتاق بیرون اومد یه خمیازه طولانی کشید و؛
مامان:خالت رفته؟چرا رفت؟!
من: کار پیش اومد براش مامان،خواب راحتی داشتی؟
مامان:تو از کی درباره خوب بودن خواب من میپرسی!
آره خوب بود فقط نمیدونم چرا انقدر طولانی و یهویی شد.
من:خسته بودی حتما میخوای یه دوش بگیر
مامان:آره بدم نمیگی
من:منم میخوام برم خونه دوستام شب میمونم احتمالا
مامان:شوهر مارو باش منو به کی سپرده!
من:یه امشب رو بر ما ببخش جبران میکنم تا تو یه چیزی بخوری من سریع یه دوش بگیرم بعدش تو برو
داخل حموم
ذهنم کاملا درگیر اتفاقی بود که افتاده بود و حالا من باید کلی کلمه کنار هم میچیدم تا خالم رو قانع کنم.
قرار بود شب هیجان انگیزی باشه و برای همین تیغ رو برداشتم و همون یکم پشمی هم که خودش هم خیلی کوتاه بود و صاف کردم.تمام بدنمو شستم و تو ذهنم بدن خالم رو زیر هیکلم تصور می‌کردم.
موهامو سشوار کشیدم و خودمو خشک کردم یه شرت مشکی پوشیدم و بقیه لباسامو تن کردم و یه عطر خوب به بدنم زدم و از همه مهم تر از جاساز کشو یه قرص تاخیری برداشتم.
تقریبا نزدیکای خونه خالم بودم و از مغازه یکم خوراکی
گرفته بودم،زنگ رو زدم خالم بدون برداشتن گوشی درو باز کرد با اینکه همین امروز مال من بود اما هنوز کلی استرس تو وجودم بود.در پذیرایی رو پیچ گذاشته بود و آروم درو باز کردم دیدم روی مبل نشسته منتظر منه بهش سلام کردم اما جوابی نداد وسایلی که خریده بودمو روی اوپن گذاشتمو کنارش روی تخت نشستم.
من:ببین خاله میدونم هنوز هنگی!ولی باید گوش بدی
آره من عاشق مامانمم و بهش حس دارم اونم مثل تو یه زن پخته و جا افتادس که تو اوج زیبایی شوهرش پیشش نیست و مشغول پول درآوردن
خاله:میفهمی چی میگی؟اون مامانته این فرق داره
من:چه فرقی؟مهم منم مهم اونه بقیش به کسی ربطی نداره
خاله:مامانت هم میدونه؟باهم بودید یعنی؟
من:نه امروزم که دیدی خواب بود یعنی چجوری بگم…من بهش قرص خواب داده بودم تا کنار تو باشم
خاله:چی!قرص خواب؟
من:آره ما تا حالا باهم رابطه نداشتیم ولی من دارم یه کارایی میکنم شاید بشه من دوسدارم به جفتتون توجهی رو بدم که نداشتید
خاله:مطمئنی خواب بود؟
من:آره دیگه اگه بیدار بود که منو میکشت
خاله:اما…اما من فکر میکنم بیدار بود!
من:چی؟!بیدار بود!!!
خاله:آره من خودم صدا شنیدم از اتاقش حتی اگه بیهوش هم کرده باشیش وقتی صداشو شنیدم یعنی موقعی که تو رفتی بالای سرش بیدار بوده یا حداقل خواب عمیق نبوده!
حالا این من بودم که از تعجب نمیتونستم حرف بزنم،
یعنی مامانم بیدار بوده؟پس چرا کاری نکرده!یعنی اون هم دوسداره باهام باشه یا از خجالت چیزی نگفته…
نکنه منتظره بابام بیاد و بهش بگه.
یه عالمه فکر داشت از سرم می‌گذشت اما جوابی پیدا نمیکردم براش و کاری جز صبر هم نمیتونستم انجام بدم شاید یکی دو ساعتی با فکر و خیال و صحبت های یهویی خالم و حدس هاش گذشت.
کم کم داشتم حشری میشدم و استرسم از بین رفته بود نمیخواستم به حالت دیگه ای جز اینکه مامانم هم دلش کیر پسرش رو میخواد فکر کنم و دیدن بدن خالم که واقعا به مامانم شبیه بود کیرمو بزرگ می‌کرد.نگاش کردم وقتش بود سر صحبت رو باز کنم و این بار طعم بدنش رو کامل بچشم.
من:ولش کن حالا بعدا معلوم میشه ولی امروز خیلی داغ بودیا خاله
خاله:شرم تو چشماش معلوم شده بود و با حرفم یهو سرخ شد؛آهان خوب شد یادم انداختی، کثافت این چه کاری بود کردی با خالت؟
من:یه نیش خند زدم؛دوست نداشتی؟من که خیلی خوب خوردم برات
خاله:خفه شو بی‌شعور معلوم نیست چی داده بودی به خوردم
من:خیلی خوب بود در کل خواستم ازت تشکر کنم مخصوصا اینکه برام ساک زدی و گفتی برای شوهرت هم تا حالا این کارو نکردی
خاله:آره ولی ادامش هم گفتم که تو نفهم نفهمیدی و دهنمو کثیف کردی من گفتم داشت میومد بهم بگو
من:میگم از این به بعد!
خاله:به همین خیال باش الانم پاشو برو خونتون دیگ شب شده
تیشرتم رو درآوردم گفتم اع مگه نگفته بودم بهت؟شب اینجا میمونم هماهنگ کردم با مامانم گفتم امشب خونه
دوستم میخوابم خالم گفت غلط کردی معلوم نیست فردا چه ساعتی برسن بابات اینا یهو میان چه غلطی کنیم اونوقت؟گفتم نگران نباش صبح زود میرم البته بستگی به این داره که زود خسته بشم!
خالم گفت از این فکر بیا بیرون همین امروزم اشتباه بود،با گفتن این جمله داشت می‌رفت سمت اتاق و با پتو و بالش بیرون اومد بهم دادو گفت تو اینجا بخواب منم تو اتاق میخوابم گفتم خاله اینجوری نمیشه که مگه من به خاطر خواب اومدم؟
خندش گرفته بود گفت نه بابا پس برای چی اومدی؟
گفتم برای اینکه پیش تو باشم ولی تو میگی بیرون بخواب خب بزار حداقل منم تو اتاق بخوابم کاری ندارم که…چندباری اصرار کردم و بهونه آوردم اما انگار قرار نبود راضی بشه.
بلاخره قبول کردمو گفتم باشه برو بخواب گفت درم قفل میکنم جهت اطمینان گفتم باشه داشت می‌رفت سمت اتاق بالش و پتو رو همون جا گذاشتمو آروم پشتش حرکت کردم وارد اتاق که شد سریع پریدم تو و درو قفل کردم و کلیدش رو برداشتم دوباره همون صحنه ظهر تکرار شده بود منو خالم داخل اتاق بودیم و در قفل بود جفتمون میدونستیم قراره چه اتفاقی بیفته اما خالم فقط تلاش می‌کرد که این اتفاق دیرتر بیفته.
خاله:جیغ میکشما!چیکار میکنی درو باز کن برو بیرون بخواب یا بزار من برم
من:نچ باهم همینجا میخوابیم رودرواسی که نداریم همین امروز برا هم خوردیم مثلا
حرفم با خنده من و هوف کشیدن خالم تموم شد و گفت همینجا کنار در بخواب ولی اگه یه قدم نزدیک بشی به تخت کشتمت بچه پرو.
خالم روی تخت خوابید و پتو رو تا گردن بالا کشید و پشتش رو بهم کرد منم صاف خوابیده بودم و سقف رو نگاه میکردم بعد چند دقیقه گفتم خاله
خاله:چیه باز؟
من:اگه مامانم بیدار بوده یعنی اونم دلش میخواد؟
خاله:من نمیدونم
من:اع خاله خب بگو دیگه
خاله:چی بگم اخه من زشته ول کن
من:تو تا حالا بدن مامانمو دیدی؟
خاله:آره برای چی؟
من:چه شکلیه؟بدنش خوبه؟
خاله:خیلی وقیح شدی ها تو چیکار داری به بدن مامانت
از جام بلند شدم و رفتم کنارش روی تخت نشستم
تختشون دو نفره بود و با شنیدن صدای نشستنم روشو برگردوند سمتم گفت مگه نگفتم نیا رو تخت؟گفتم خاله میشه کمکم کنی؟تو میتونی مامانمو راضی کنی،یه اخم کرد و گفت تو واقعا داری اینارو جدی میگی؟اون مامانته ها بعدشم فقط همین مونده من خواهرمو راضی کنم با پسرش بخوابه.برو بگیر بخواب به این چیزا هم فکر نکن اینا توهم به خاطر سنته.

چی باید بهش می‌گفتم؟اینکه بدن لیلارو دیدم!اونم نه یکبار هزار دفعه،چجوری باید بهش می‌گفتم عاشق بدن خواهرم یعنی مادرش هستم.
آمارش از دستم دررفته،نمیدونم چند بار زبونم رو روی بدن لیلا کشیدم و چند بار زیر فشار دستاش ارضا شدم ما باهم لز داشتیم و حتی داریم هرفرصتی که پیش میاد هربار که تنها میشیم و این بزرگترین راز ما دوتا خواهر که تقصیر خودمون هم نیست فقط کافی بود شوهرمون یکم شبیه همین امیرعلی باشه.وای که نمیتونم فراموش کنم امروز باهام چیکار کرد و چجوری منو برد روی ابرا این همیشه رویام بوده که تو این سن یه پسر جوون و پرانرژی منو زیرش له کنه.
احتمالا لیلا هم بیدار بوده و اونم دنبال فرصته هرکی ندونه من از همه بهتر میدونم که چقدر حشریه مثل خودم بدم نمیگه امیرعلی اگه بتونم راضیش کنم میتونیم سه نفری سکس کنیم و از شر منت کشی برای اون دوتا خلاص بشیم.
برگشتم سمتش دیدم روی زمین دراز کشیده و تیشرتشو درآورده،بدنش هیکلی نبود و کاملا یه پسر عادی بود اما یه پسر عادی کاملا شیطون که با وقاحت تمام درو قفل کرده که کلیدش رو قایم!
تو چشماش که به سقف خیره شده بود میتونستم  حشریت رو ببینم اما بیشتر از اون کلافه بودنش مشخص بود و هی سر جاش تکون میخورد و خوابش نمی‌برد.
حقم داشت فکر میکرد قراره حالا که دوباره باهام تنها شده همه چیز مثل ظهر با نقشه اون پیش بره اما حالا داره میبینه کیرش به جای کس خالش داره داخل شلوارش میترکه،درباره لیلا باید فکر کنم،به همه چیز و همه کس و از همه مهم تر به خودمون سه تا اما درباره خودم فکرامو کرده بودم و تردیدی نداشتم!دیگه خسته شده بودم از زندگیم که داخلش سکس اولویت آخر بود و هیچوقت ارضا نشده بودم.
دستم زیر پتو روی کسم بود، بودن با بچه خواهرم واقعا حس مرموز و سکسی ای داشت و منم آدمی نبودم که بتونم جلو خودمو بگیرم و وا ندم.
نگاهش که میکردم یکم خندم می‌گرفت اون فکر میکرد امشب خبری نیست اما از همون لحظه ورودش کسم به خارش افتاده بود.
من:امیرعلی بیداری؟
امیرعلی:آره خاله
من:کمکت می‌کنم به مامانت برسی اما یه شرط داره
چشماش چهارتا شد و سریع بلند شد و سرجاش نشست
امیرعلی:هرچی بگی قبوله خاله فقط بگو چیکار کنم؟
من:هرکاری میکنی باید با هماهنگی من و نقشه من باشه
امیرعلی:چشم هرچی تو بگی همین؟
من:خوبه اما این شرط اصلی نبود شرط اصلی اینه که تو از امروز باید برده من باشی و هروقت ازت خواستم پیشم باشی
باورش نمیشد این حرفا داره از دهن کسی بیرون میاد که تا دیروز یکی از مهربون ترین آدمایی بود که می‌شناخت و تا همین چند دقیقه پیش داشت اونجوری مقاومت می‌کرد اما چیزی جز چشم نتونست بگه و دلش نمیخواست من و مامانش رو از دست بده.

تو شوک حرفای خالم بودم که دیدم از داخل کمد دیواری یه کمربند مشکی درآورد واقعا ترسیده بودم اما همه چیز تو اون اتاق تحریک کننده پیش رفته بود و نمیشد جلوش رو گرفت.کمربند رو دور گردنم انداخت و بست زیاد محکم نبود و به نظر نمی‌رسید جز فانتزی برده داری خشونتی در کار باشه،کمر بند رو گرفت و منم چهار دست و پا پشتش رفتم گوشه تخت نشست کف پای راستش رو روی صورتم گذاشت و گفت لیس بزن.
دستمو گذاشتم روی پاش و محکم به صورتم فشارش دادم و زبونمو روی کف پاش از پایین به بالا میکشیدم و لیس میزدم واقعا عالی بود و داشتم از برده بودن لذت می‌بردم،انگشت هاشو می‌کشید و از هم فاصله میداد و این شروع وسوسه شدنم برای خوردن انگشت های قشنگ پاش بود.
نوک زبونم داشت روی انگشت هاش میچرخید و لبام هرچند ثانیه پاشو میبوسید،دوست داشتم همه انگشت هاشو توی دهنم بکنم ولی من فقط یه برده بودم و مطیع حرف های خالم پس بلافاصله بعد از دستورش دوتا دستمو گذاشتم روی پهلو هاشو یکم به پایین و کش شلوارش سر دادم و انگشت هامو انداختم زیر شلوارش و محکم پایین کشیدمش و از پاش درآوردم.
دستشو برد بین موهام و سرمو چسبوند به رون پاش شروع به بوسیدن رون های سفیدش کردمو و لیسشون میزدم و تا جایی که کبود نشه براش رون هاشو خوردمو و زبونو تا زانو هاش سر میدادم چقدر این پاها گوشتی و پر بود و چقدر خوردنش لذت بخش بود‌.
تیشرتشو درآورد و سوتینشو باز کرد و دوباره رویای خالم شروع شد کمتر از ۶ ساعت داشتم برای بار دوم ممه هاشو میدیدم،ناخودآگاه دوتا دستامو گذاشتم روی سینه هاش و شروع به چرخوندن و مالوندنشون کردم
فشار دستام روی ممه هاش چشماشو خمار می‌کرد و کشیدن نوک سینش خالمو تا مرز جیغ کشیدن می‌برد
سرمو نزدیک کردم به ممه هاش نوک سینش رو بوسیدم و دوباره سرمو آوردم بالا چند بار این کارو کردم تا کاملا حشری بشه و خودش سرمو به ممه هاش بچسبونه بلاخره با دستش منو سمت خودش کشید و سرم دقیقا بین سینه هاش بود.
لیسش میزدم و تند تند میبوسیدمش سرمو بالا آوردم و ممه هاشو با دستام بهم چسبوندم و افتادم به جون نوک سینه هاش اول زبونمو دور دایره قهوه ای رنگ ممه هاش میچرخوندم و بعدش نوک سینه هاشو بین لبام فشار میدادم و بعدش کامل میخوردمشون.
سرمو بالا آورد و لباشو بهم نزدیک کرد یه لب نسبتا طولانی ازهم گرفتیمو با هل دستاش روی شونه هام به سمت کسش رفتم و شرتش رو پایین کشیدم.
دوتا انگشتمو روی کسش گذاشتمو روی کسش رو مالوندم و آروم تا نصفه وارد کسش کردم یه آه کوچیک کشید و نفساش تندتر شد آب دهنشو قورت داد و همون موقع انگشتامو تا آخر فرو کردم تو کس خالم و بالای کسشو زبون کشیدم،انگشتامو داخل کسش میچرخوندم بعدش یکم درمیاوردم و دوباره فرو میکردمشون.
پاهاش باز شده بود و پشت رون های پاش روی شونه هام بود،بوسه‌های نرم و لطیفم، هر لحظه به کسش نزدیک تر می‌شد.پاهاشو جوری باز کرده بود که کسش در دسترسم باشه. بعد از چند تا بوسه که به اطراف کسش زدم، زبونم رو کشیدم توی شیار کسش.
چندتا آه بلند کشید و دستامو کنار پهلو هاش محکم گرفت و حتی چنگ میزد،بعد از چند بار زبون کشیدن شروع کردم به مکیدن چوچولش. این بهترین لذت جنسی عمرمش بود و تنفسش نامنظم شد و چشماشو بست.
انگشتامو داخل کسش عقب جلو میکردم و کسشو لیس میزدم اونقدر این کارو کردم تا بدنش لرزید و آروم گرفت و دیگه به خودش نمیپیچید.
فشار پاهاش روی کمرم کمتر شده بود و اونارو پایین آورد.بلند شد و بهم گفت دراز بکش منم سریع دراز کشیدم دکمه شلوارمو باز کرد و زیپم رو پایین کشید بدون پایین کشیدن شلوارم شرتمو پایین آورد و دوباره دکمه شلوارمو بست،کیرمو با دستاش از بین زیپ بیرون آورد و شروع به مالیدنش کرد این کارش واقعا وحشیم کرده بود و اصلا توقع نداشتم که کیرمو بدون درآوردن شلوارم بماله.
سرشو نزدیک کرد به کیرمو بوسیدش یه آه کشیدم و کلاهک کیرمو داخل دهنش کرد لبای نرمش کلاهک کیرمو فشار می‌داد و زبونش روی سوراخ کیرم و اطرافش بازی می‌کرد با چشماش زل زده بود بهم و دیدن چشماش تو اون حالت داشت کار دستم میداد،دکمه شلوارمو باز کردم سرشو بلند کردمو شلوار و شرتمو درآوردم و دوباره صورتشو نزدیک کیرم کردم این بار با وارد شدن فقط چند سانت از کیرم داخل دهنش سرشو محکم فشار دادم و کیرمو تا آخر وارد دهن خاله مریمم کردم دلم نمیخواست تا آخر زندگیم اون حالت از بین بره و ایده بهترم برای تکون نخوردن سرش انداختن پاهام دور گردنش بود.
یکم که گذشت تو چشماش اشک جمع شده بود و منم پاهامو شل کردم تا بتونه سرشو برداره یه نفس محکم کشید.
داگی خوابوندمش،کونش نرم و بزرگ بود با اینکه همه چیز آماده بود برای گاییدن اون کون جذاب که آماده و مهیا جلوم وایساده بود و کیرم داشت به سمتش جذب میشد اما دلم میخواست کسش از کیرم پر بشه تا خودمو روی مامانم فرض کنم و با کردن کس خالم بفهمم کس مامانم چقدر میتونه شیرین و لذت بخش باشه.
کیرمو روی سوراخ کسش گذاشتم اینکه پشتش بهم بود و بهم نگاه نمی‌کرد همون یه ذره امکان برای نیفتادن این اتفاق رو هم از بین برد و دیگه هیچ مرز و خجالتی باقی نمونده بود و هیچکدوممون دلش نمیخواست به ممنوعیت این رابطه فکر کنه…
چشمامو بستم و کیرمو وارد کسش کردم دستامو دو طرف کونش گذاشتمو شروع به تلمبه زدن کردم گرم و خیس بود و تنگی کسش یعنی اون بیشتر از شوهرش مال منه.دیگه هیچ تابویی میون من و خالم وجود نداشت و تمام حد و مرز ها شکسته بود.
صدای آه و ناله هردومون داخل اتاق پیچیده بود تاریکی اتاق و چشمای تار شده هردومون چیزی جز بدن هامون رو نمی‌دید.

ساعت ۱۱ ظهر بود از خواب بیدار شدم و با دیدن ساعت پشمام ریخت خالم روی تخت نبود صداش کردم خاله کجایی؟!صدام کرد بیا بیرون یه چیزی بخور
لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون دیدم سر میز نشسته و داره بیسکویت با چایی میخوره.
من:چرا بیدارم نکردی زودتر یهو میان الان
خاله:نه زنگ زد گفت فردا میاییم انگار کارشون طولانی شده
من:آخ جوووون
خاله:زهرمار بسه دیگه مهمونی بیا برو خونتون
انقدر ذهنم درگیر شوهرخالم بود که ندیدم شلوار و شرت پاش نیست و پاهاش کاملا لخته و فقط یه تیشرت سفید بلند تنشه،دوباره زل زدم به پاهاشو رفتم کنارش نشستم و دستمو روی رون پاش کشیدم گفت نکن گفتم مرسی بابت دیشب خاله و همزمان رونشو فشار دارم که یه آخ گفت و بلند شد برام چایی بریزه رفتم پشت سرشو یه اسپنک به کونش زدم و گردنشو بوسیدم گفتم خاله مامانمو اوکی میکنی دیگه؟من کاری نکنم؟منتظر جوابش بودمو دوباره لبامو روی گردنش گذاشتمو کیرمو از زیر شلوار به کونش فشار میدادم،آره من باهاش حرف میزن…صدای زنگ خونه اومد نزدیک بود جفتمون سکته کنیم گفتم خاله مگه نگفتی فردا میان بدبخت شدیم که کجا برم من!
گفت بزار ببینم کیه،رفت آیفون و برداشتش و چند ثانیه بعد با تعجب نگاهم کرد و درو باز کرد گفتم کیه خاله؟!گفت مامانته!!!
اوه این از شوهر خاله هم بدتر بود مامانم اگه منو اینجا
ببینه احتمال لت و پار شدنم کم نیست…خاله گفت برو تو اون یکی اتاق و درو از داخل قفل کن بدون مکث رفتم سمت اتاق و درو قفل کردم.
مامان:چطوری مریم دیشب رفتی چرا پس
خاله:سلام آبجی خسته بودم دیگه کارم داشتم
مامان:خسته بودی یا خسته کردنت؟
مکث پاسخ دادن خالم یعنی پشماش ریخته بود
خاله:یعنی چی؟اینجا چیکار میکنی اصلا چرا خبر ندادی؟
مامان:امیرعلی رفته خونه دوستش منم گفتم بیام اینجا تا این دوتا رفتن شمال یه حالی کنیم
حال کنن!یعنی چی مامان و خاله چجوری حال میکنن؟
کنجکاو تر شده بودم و گوشم رو چسبونده بودم به در اتاق
خاله:دوباره داغ شدی یاد خواهرت افتادی؟حالا بگو ببینم منظورت از اون حرف چی بود که خسته کردنت؟
مامان:بی‌شعور دیروز بیدار بودم شنیدم صداتون رو از اتاق
بیدار بوده؟یعنی با میل خودش گذاشته بدنش بی اختیار مال پسرش باشه؟
خاله:کاری نکردیم بابا بعدشم تو اگه بیدار بودی پس
مامان حرفشو قطع کرد گفت چیکار کنم خب نمیتونم تو بیداری تو چشم هاش نگاه کنمو باهاش سکس کنم!
ارضا هم که نمیشم برم با غریبه؟بعدشم من خودم فکر میکنم امیرعلی هم دوسداره و کاراش یه جوریه…
نیشم باز شده بود و دستم روی کیرم بود یعنی مامانم تنها مشکلش خجالت کشیدنشه و خودش هم دلش بدن پسرشو میخواد!
گوشمو از در فاصله دادمو به در تکیه دادم سرمو چسبونده بودم به در چشمامو بسته بودم و کیرمو میمالوندم،مامانم و خالم چند متر اونور تر و پشت این در داشتن بدن همو دستمالی میکردن و صدای آه و نالشون قشنگ ترین موزیکی بود که داخل خونه پخش شده بود و من راهی برای دیدنش نداشتم و فقط میتونستم از شنیدن بهش لذت ببرم و کلمات مامانمو خطاب به خالم بشنوم…بخور،تند تر،آخ بیشتر فرو کن و همه اینارو زمانی تصور کنم که مامانم هم اینور در و کنار من باشه شاید چند روز دیگه و در قسمت بعد…
پایان قسمت سوم
پ.ن:
سلام،باید بگم که دوتا قسمت طوفانی باقی مونده که داخلش اتفاقات توپ و بی‌نظیری میفته و پشماتون از خوندنش قطعا خواهد ریخت…راستی شخصیت های داستان به منو مامانم و خالم محدود نمیشه و یه شخصیت دیگه هم باقی مونده که به زودی باهاش آشنا میشید.
دو قسمت بعدی مامانم نقش اولو داره و خالم محدود تر میشه و داستان دوباره به ریل اصلی برمیگرده و سوپرایز شخصیت جدید اتفاق میفته.
داستان قبل بیشتر از ۱۶۰تا لایک خورد و ما از ۱۵۰ عبور کردیم و رکورد زدیم این یعنی احترام مقابل نویسنده و خواننده بهم و من خوشحال و ممنونم از این همه محبت و رفاقت…این قسمت بریم برای رد شدن از مرز ۲۰۰ لایک؟(:
بترکونید بچه ها…فعلا

ادامه دارد ...

نوشته: امیرعلی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

داستان سریالی سکس با مامان - قسمت چهارم

روزا سپری میشد حس میکردم باید یکم از اون فضای پر از شهوت خارج بشم اما اگه راستشو بگم شبی نبود که به اتفاقات عجیب این مدت فکر نکنم.
من حالا خالمو به دست آورده بودم و هروقت که دلم میخواست میتونستم روی نقطه به نقطه بدنش کیرمو سر بدم و بیشتر از شوهرش ازش لذت ببرم اما مامانم پروژه آسونی نبود و با اینکه میدونستم اونم دلش منو میخواد بازم سخت بود افتادن اتفاقی که بعدش همه چیز عوض میشد.
لحظه به لحظه زمانی که خالم داشت برام ساک میزد صورت مامانمو تصور می‌کردم و کیرم که وارد گرم ترین نقطه بدنش شد به شیرینی کردن کس مامانم فکر میکردم اما واقعا بدون برنامه بودم.
بعد از خوردن ناهار روی تخت دراز کشیده بودم و طبق روال هرروز به خالی شدن آبم روی لبای مامانم زمانی که بهش قرص داده بودم فکر میکردم و یاد نرمی دستاش وقتی دور کیرم حلقه شده بود میفتادم و کیرمو میمالیدم اما نقطه رسیدن به ارضا هیچکدوم از این لحظات نبود و تصور اینکه مامانم تو اون لحظه خواب نبوده لذت بی اندازه ای بهم می‌داد.
از اتاق زدم بیرون ساعت حدود چهار بود و یه روز تعطیل،بابام جلوی تلوزیون دراز کشیده بود و مامانم هم پشتش روی مبل نشسته بود و پاشو روی پاش انداخته بود و به خاطر گرمای هوا شلوارشو تا زانو بالا داده بود و ساق های سفیدش چسبیده به هم یکم عرق کرده بودن و خوردنی تر شده بودن.
کنار مامانم نشستم،کنترل دست بابام بود و شبکه هارو بالا پایین می‌کرد یهو گفتم چه عجب بابای ما خونست امروز و در کنار خانواده بابام گفت آره ولی باید یکی دو ساعت دیگه برم،مامانم یه نفس بلند به نشانه اعتراض کشید که دستمو روی دستش گذاشتمو یکم فشار دادم از حرکتم تعجب کرد و شایدم یکم احساس خجالت،همونجوری که دستمو روی دستش فشار میدادم با خنده به بابام گفتم آخه تا کی کار میکنی بابا یکم برای خانومت وقت بزار خب! بابام بدون نگاه کردن به ما گفت چشم اما پول نباشه چجوری زندگی کنیم دلم نمیخواست به حرفاش گوش کنم فقط میخواستم تا ابد از دستای زن جذابی که دستش داخل دستمه لذت ببرم و کل وجودش رو مال خودم کنم.
من:آره بابا درست میگی حالا اوضاع خوب هست؟
بابا:یکم اوضاع خرید و فروش بد شده باید…
لبامو نزدیک گوش مامانم کردم
من:من حواسم هست بهت مامان نگران نباش
کنار گوشش رو بوسیدم
مامان:میدونم منم چون تو هستی حالم خوبه
فقط چندمتر عقب تر و پشت بابام میون یه عالمه کلمه که درباره کار بود و بابام دربارشون میگفت منو مامان زل زده بودیم تو چشم های هم و دستمون تو دست هم بود دلم میخواست همونجا لبمو بزارم روی لبای قشنگش و شیرینیش رو بچشم.
بابا:تو چرا نمیای پیش من کار ‌کنی؟درس تهش چیزی نیست
مامانم دوباره صورتش برگشت سمت بابام اما من نمیخواستم جز مامانم چیزی ببینم دستمو از روی دستش به طرف رون پاش حرکت دادم و همزمان با جواب دادن به بابام دستمو آروم روی رون پای مامان لیلام میکشیدم؛
من:بزار حالا که درسو شروع کردم تمومش کنم بعدش میام
واقعا رونش نرم بود انگار کل بدنش با کوچیک ترین ضربه ساعت ها قرمز میشه و این یعنی دستم داشت روی یکی از لطیف ترین بدن هایی که دیدم حرکت می‌کرد
بابا:باشه هرچی خودت میدونی الان پسر جواد اومده پیشش خوب داره پول درمیاره تو…
آروم رون پاشو فشار دادم سریع بهم نگاه کرد متوجه شده بود که دارم از نوازش فراتر میرم و درواقع دلم میخواد با حضور بابام صاحب مامانم بشم.
ابروهاشو بالا انداخت و بهم هشدار داد که ادامه کارم میتونه باعث بگا رفتن جفتمون بشه.دستمو دوباره حرکت دادم و پاشو میمالیدم و اینبار چند سانت بالاتر و نزدیک تر به کسش رو آروم گرفتمو و فشار دادم سریع دستشو گذاشت رو دستمو خواست جداش کنه،
زل زده بود بهم و با قطع صحبت بابام منم دستمو از روی پای مامانم برداشتم و با یه جواب کوتاه به حرفای بابام گوشه لب مامانمو بوسیدم و از جام بلند شدم و حتی ثانیه ای به مامانم نگاه نکردم تا واکنشش رو نسبت به این کارم ببینم.
وارد اتاقم شدم و روی تخت ولو شدم و به ساعت نگاه کردم،معمولا این ساعت ها و روزای تعطیل میرفتم کافه
سر چهارراه و اونجا با آدمای جدیدی آشنا میشدم و گاهی چند ساعت کنار هم بازی های مختلف گروهی و تکی انجام میدادیم‌ و این دیگه تفریحم شده بود.
لباسامو پوشیدم موهامو شونه کردم که با شنیدن صدای پا برگشتم و دیدم مامانم چندتا بالش دستشه و آورده تا داخل کمد دیواری بزاره و یکم خونه رو مرتب کنه و با صدای آروم شروع به حرف زدن کردیم؛
مامان:الان این چه حرکتی بود جلو بابات؟!
من:بده به فکرتم و نوازشت میکنم؟
مامان:بد نیست ولی نه این مدلی و جلوی بابات
من:چه مدلی؟بعدشم اون پشتش به ما بود
مامان:هرچی دیگه این کارو نکن
من:تقصیر منه میخوام احساس تنهایی نکنی
مامان:کی با گرفتن رونش توسط پسرش احساس تنهاییش از بین میره؟
حرفش خندم انداخت و با خندم لبخند زد جفتمون داشتیم به یه چیز فکر می‌کردیم،یکم خجالت کشیدم اما داشتم کم کم به دستش می‌آوردم و ته فکرم میدونستم اونم عین منه و شاید منتظر یه اتفاق…
مامان:کجا میری حالا؟!
من:کافه،یکم حوصلم سررفته
مامان:باشه زود بیا
من:چشم،ببوسمت؟
مامان:وا سوال کردن داره مگه؟کار همیشته بیا
من:نه اینبار یه جور دیگه
ازم نپرسید چجوری،سوال کردن نداشت یکم فکر کرد و بعدش با صدای خیلی آروم گفت باشه همین یه بار،
همین یه بار؟من که ته دلم میدونستم تو چقدر آماده تری برای برخورد بدن هامون بهم اما باشه به روی خودم نمیارم.
از روی تخت بلند شدم،مامانم جلوی کمد دیواری وایساده بود و به سمتش حرکت کردم و بدنم به فاصله چند سانتی بدنش رسید.گرمای بدنش و عرق ریختنش بهم ترکیب حس شهوت و استرس رو منتقل می‌کرد، صورتمو نزدیک صورتش کردم و لبامو نزدیک لباش رسوندم حالا چشمامون قفل هم شده بود و آماده بودیم برای بوسه ای که به نظر خیلی ساده میومد اما تجربه ی مادر پسری همین بوسه ساده فراتر از همه لذت ها بود.
مامانم چشماشو بست شاید از روی خجالت و شایدم برای اینکه موقع احساس طعم لبای پسرش چیزی رو نبینه کنار گوشش سرمو بالا گرفتمو و بلند گفتم:بابا؟! از سفر چه خبر راستی هنوز تعریف نکردی!
مامانم یه هوف کشید و لبخند زد و همزمان با لبخند زدن مامانم لبامو روی لباش گذاشتم و چشمامو بستم بابام داشت از سختی های کارش تو مسافرت میگفت و من حتی کلمه ایش رو متوجه نمی‌شدم و تمام تمرکزم روی لبای زنی بود که یک دیوار اونورتر شوهرش داره چیزایی میگه که هیچ ربطی به اتفاقی که داره بین منو مامانم میفته نداره.لباشو تند تند پر از بوسه ریز میکردم و بدنمو کامل به بدنش چسبونده بودم با سینم روی ممه هاش فشار می‌آوردم و هروقت احساس می‌کردم وقت جدایی لبامون رسیده یه بوسه طولانی از لباش میکردم بابام هنوز داشت توضیح می‌داد و درباره بد بودن جاده ها موقع برگشت میگفت،زبونم پشت لبام حبس شده بود نمیدونستم باید این کارو بکنم یا زیاده روی به حساب میاد تا همینجاشم خیلی غیر عادی تر از یک بوسه ساده پیش رفته و اگه عقب عقب رفتن های مامانم و صاف شدن های مداومش روی کمد نباشه کیرم دقیقا روی کسش فشار میاره‌.
نخواستم بیشتر ادامه بدم اما باید برای بعد یه فکری میکردم زبونمو خیلی کم از بین لبام بیرون آوردمو دور لباش چرخوندم باورم نمیشد که انقدر شیرین باشه و شیرینیش به خاطر رژ نبود به خاطر ممنوعیت رابطه ای بود که اسمش سکس با مامان…
با این کارم زیاده روی رو به اوجش رسونده بودم و مامانم سرشو ازم جدا کردم،جفتمون تو شوک بودیم و آماده بودیم از خجالت فرار کنیم و همو نبینیم مامانم با گفتن یه بی‌شعور کش دار پیش قدم شد و رفت که اتاق رو ترک کنه منم همچنان رو به کمد بودمو با هر قدم که پشتم به سمت خارج شدن از اتاق بر می‌داشت لبخندم بزرگتر میشد.
از خونه بیرون زدم تقریبا نزدیک کافه بودم،کافه قشنگی بود دوستای خوبی اونجا پیدا کرده بودم و حالم اونجا واقعا خوب بود،اون روز تقریباً خلوت بود و صاحب اصلی کافه هم پیداش نبود یه پسره پیشش کار می‌کرد اسمش مهدی بود قبل اومدن بقیه بچه ها باهم تخته نرد بازی میکردیم.چند روزی بود که فالوش کرده بودم و بعد از اینکه باهم صحبت کردیم و آشنا شدیم فهمیدم پسر دایی مامانمه ولی از اونجایی که ما اصلا با فامیل های مادری به جز دایی و خاله و مامان بزرگم رابطه نداریم حتی یکبار هم ندیده بودمش.
بدن جذابی داشت بدنساز بود و موهاشو دم اسبی می‌بست بیست و چهار سالش بود و از همون روزای اول آشنایی یه وقتایی که شیطنتم گل می‌کرد به رابطه داشتنش با مامانم فکر میکردم و جق میزدم.
از این کار متنفر بودم اما نمیدونم چرا احساسم به مهدی انقدر متفاوت بود و اون تنها کسی بود که دلم میخواست مامانمو تصاحب کنه.
این حس از وقتی فهمیدم فامیل مامانمه چندین برابر شد گاهی یواشکی از مهدی عکس میگرفتم و بدن جذابشو کنار بدن مامان لیلام تصور می‌کردم.
زیاد از خانواده هم نمیدونستیم و مهدی حتی چهره هیچکدوم از دایی هام رو هم به خاطر نداشت اما روز به روز بهم نزدیک تر می‌شدیم و بیشتر حرف میزدیم اما هرچی بود داخل کافه بود و بیرون از کافه ارتباطی نداشتیم به جز چت هایی که هرزگاهی انجام می‌دادیم.
شب شده بود و بچه ها رفته بودن،کافه همونطوری هم دارک بود و تاریکی هوا دلگیرترش کرده بود.
مهدی گوشه یه میز نشسته بود و داشت سیگار میکشید.
من:حیفه بابا تو بدنت به این خوبی سیگار نکش دیوانه
مهدی:تفریحی روزی یه نخ هوس میکنم
من:میدونم ولی همینم کم کن الان چند کیلویی؟
مهدی:هشتاد و هشت ولی چه ربطی داشت!
من:همینجوری قدت چی؟
مهدی:صد و هشتاد و چهار
سیگارشو خاموش کرد رفت برای خودش قهوه بریزه گفت چیزی میخوری؟!گفتم نه،پشتش رفتم دیدم داره با قهوه ساز ور میره،به دکور جلوی آشپزخونه تکیه دادم؛
من:مهدی تو دوست دختر داری؟
مهدی:امشب سوالات مشکوک شده ها!قضیه چیه؟
من:هیچی به خدا همینجوری خب داریم رفیق میشیم
روشو برگردوند طرفم جلوش احساس ضعف میکردم اما چیزی بروز نمی‌دادم همونجوری که داشت یه شکلات باز می‌کرد؛
مهدی:خب راستش الان نه اما قبلا با چند نفری بودم… من:سریع پرسیدم سکس هم داشتی؟
مهدی:آره،تو چجوریه اوضات؟
من:دوست دختر داشتم اما سکس نداشتم باهاش
مهدی:پس هنوز تجربه نکردی
من:چرا سکس کردم ولی با دوست دخترم نه
چشماش درشت شد و ابروهاشو یکم به سمت بالا کشید
حس کنجکاوی رو داخل وجودش حس میکردم قبل حدس اولش جوابشو دادم
من:نه جنده نبوده
مهدی:خب پس کی بوده؟
نبض زدن کیرمو داخل شلوار حس میکردم انگار کلی آب جمع شده بود داخل کمرم و هر لحظه که نزدیک تر میشدم به لحظه جواب دادن احساس می‌کردم ممکنه آبم بیاد واقعا نمیدونم چم شده من اصلا اینجوری نبودم اما در مقابل مهدی تبدیل به آدمی شدم که دوستداره مامانشو خودش برای مهدی آماده کنه.
من:هیچکس نمیدونه اینو
مهدی:رفت برای شستن فنجون قهوه و تو مسیر گفت هرجور راحتی اصرار نمیکنم
بلد بود چجوری کاری کنه که تو خودت همه چی رو بهش بگی و بهش اعتماد کنی سریع گفتم فامیل بوده
و همون لحظه سر جاش ایستاد بدون نگاه کردن بهم یکم مکث کرد و دوباره رفت سمت شیر آب گفت خب حالا دختره کدوم بنده خدایی بوده؟گفتم دختر کسی نبوده!
اینبار دیگه دیکه نتونست جلوی خودشو بگیره بهم گفت فامیل پدری یا مادری؟با خنده گفتم چی شد پس برات جذاب شد؟گفت خب آره یه چیزایی شنیده بودم درباره رابطه با فامیل کنجکاو شدم.
دیرم شده بود و دودل هم بودم که بگم یا نه اما هرچی بود باید فکر میکردم برا همین گفتم تلگرام حرف می‌زنیم و از دور باهاش خداحافظی کردم،مهدی هم اصراری نکرد تو اون لحظه و حرکت کردم سمت خونه.
در اتاق ها بسته بود تعجب کردم که چرا اینجوریه و لااقل بسته بودن در اتاق خودم برام عجیب بود آروم درو باز کردم دیدم مامان روی زمین و کنار کمد دراز کشیده گفتم مامان چرا اینجا خوابیدی؟!
قبل از جواب دادنش هم میشد حدس زد که با بابام حرفش شده و با یکم مِن مِن کردنش و حرفاش   فهمیدم به خاطر کار زیاد بابام باهم یه دعوای ریز داشتن…
لباسامو عوض کردم و خواستم رو تخت ولو شم که مامانم گفت درو ببند و منم درو بستم،پتو رو روی خودش کشید و روشو اونوری کرد تا بخوابه منم گوشیمو برداشتمو داشتم چرخ میزدم تو اینستا یکم که گذشت گفت اینجا خیلی گرمه ها فک کنم باید لباس عوض کنم اینجوری خوابم نمی‌بره،چیزی نگفتم که دیدم بلند شد و پشت به من شلوارک و تیشرتش رو درآورد قصد نگاه کردن نداشتم اما مگه میشه جلوی اون بدن سفید و میلفش مقاومت کرد؟!
سوتینش برخلاف همیشه که رنگ های روشن نیست اینبار با شرتش ست بود و رنگ قرمزشون کنار سفیدی بدنش ترکیب فوق العاده ای رو به وجود آورده بود.
نگاهم رو پهلوها و گودی کمرش قفل شده بود این قسمت از بدنش همون جایی بود که آدم دلش می‌خواست دست بندازه و محکم فشارش بده نگاهم به سمت پایین ادامه پیدا کرد کون بزرگش زیر شرت پنهان شده بود و یکی از لبه هاش بالا رفته بود و بخش کوچیکی از لپ کونش دقیقا جلوی چشمام بود اونقدر سکسی بود که بتونم با همون یه قسمت تموم کونشو تصور کنم و بعدش چشمامو به سمت پشت رون هاش حرکت بدم.
فااااک…! درآوردن سوتینش شوک بهم داد فقط حیف که نمیتونستم از جلو اون ممه های نازو ببینم.
یه لباس خواب کوتاه و یک دست به رنگ یاسی تنش کرد و سوتینش هم درآورد و دوباره دراز کشید حس میکردم هیچی عادی پیش نمیره و دعوای امشبش با بابام و حس ته وجودش که دوسداره طعم کیر پسرش رو بچشه قراره کار دست هردومون بده.
لباسش در بهترین حالت تا زیر کونش بود و با کوچیک ترین تکونی جا به جا میشد قبل خوابیدن رفتم دستشویی و بعد چند دقیقه برگشتم دیدم پتو رو روی خودش کامل کشیده و منم رفتم تلگرام دیدم مهدی پیام داده یکم باهم حرف زدیم تا بلاخره حرفی که منتظرش بودمو زد و گفت میشه بگی با کی سکس داشتی؟!با گفتن فامیل مادری کنجکاویش به اوجش رسید و به هر دری میزد تا جواب بگیره.
یهو یه فکری به سرم زد میدونستم مهدی مامانمو خیلی وقته ندیده سریع رفتم داخل گالری پنهانم و چندتا عکس موقع لباس عوض کردنش و زمانی که خواب بود انتخاب کردم.
با عکس استایل مجلسیش شروع کردم و صورتشو برش دادم و عکس مخفی براش فرستادم
مهدی:چه بدنی داره!!!بازم عکس داری؟
یه عکس دیگ موقع خواب از مامانم فرستادم داخل عکس شلوارک پاش بودو یکم از رون و زانوهاش و کل پاش لخت بود و کونش طاقچه شده بود
مهدی:واقعا باید بگم برای اولین باره که دارم با عکس های این مدلی حشری میشم
ضربه آخر اما عکسی بود که موقع لباس عوض کردن ازش گرفته بودمو یکی از ممه هاش بدون سوتین کاملا پیدا بود
مهدی:این کیه تورو خدا بگو خیلی خوبه
باورم نمیشد که مهدی هم از مامانم خوشش اومده و فانتزی هام داره به حقیقت تبدیل میشه اما نمیخواستم
ادامه بدم و تنها دیدن عکس های مامانم توسط مهدی حسابی حشریم کرده بود کاملا دو دل بودم که بگم مامانمه رفتم رو صفحه چت خواستم بنویسم اما با تکون خوردن مامانم پتو از روش کنار رفت.
باور نکردنی بود لباسش زیر کمرش گیر کرده بود و صحنه ای که میدیدم غیرقابل درک بود مامانم شرت پاش نبود!یعنی زمانی که رفتم دستشویی دراورده؟
این سوال اصلا مهم نبود و فقط زل زده بودم به دوتا لپ کون سفیدی که با یه خط جذاب از هم جدا شده بود…چقدر زیبا بود صحنه ای که میدیدم یه کون بزرگ بدون حتی یکم چروک،صاف صاف عین آیینه جلوم بود سریع ازش عکس گرفتمو برای مهدی فرستادم و بعدش گوشی رو کنار گذاشتم.
دستمو روی کیرم گذاشته بودم و قبل از مالیدنش کیرم با دیدن کون قشنگ مامانم تو بزرگترین حالت خودش قرار گرفته بود؛
مامان:امیرعلی!
پشمام ریخت فکر میکردم خوابه اما حالا داره صدام میکنه انگار لال شده بودم،روشو برگردوند و گفت چرا جواب نمیدی؟آب دهنمو قورت دادم گفتم جانم چیزی شده گفت رو زمین خوابم نمی‌بره!گفتم یعنی چی گفت بیام رو تخت بخوابم گفتم خب باشه بیا من میرم پایین گفت نه باهم میخوابیم دیگ…
باورم نمیشد از جاش بلند شد و قبل از رسیدن بهم درو قفل کرد و گفت یهو اگه اومد فکر بد نکنه.
خودشو کنارم روی تخت جا داد اولش پشتمو کردم بهش و چسبیده بودم به دیوار و مامانم صاف خوابیده بود تو اون چند دقیقه که پشتم بهش بود فقط داشتم به این فکر میکردم که قراره چه اتفاقی بیفته و فقط
میدونستم نباید این فرصت از دست بره با صدای تکون خوردنش روی تخت منم سمتش چرخیدم و اول صاف خوابیدم با گوشه چشمم به گردنش و موهاش نگاه میکردم که بخشیش روی شونه های من ریخته بود.
پتو روی من بود کامل که با دستش نصف پتو رو روی خودش انداخت و بوم!الان دیگه منو مامانم باهم زیر یه پتو بودیم…
رون و زانوی پام به پشت پاهاش چسبیده بود و این به خاطر تنگی جا عادی بود نمیدونستم باید بچرخم سمتش یا نه!ضربان قلبم روی هزار بود و نرمی پاهاش رو روی پام حس میکردم و این اتصال داشت منو هر لحظه به بدنش بیشتر جذب می‌کرد.
آروم به سمتش چرخیدم تقریبا یک ساعتی گذشته بود اما میدونستم مامانم با کارایی که تا الان کرده اصلا خواب نیست و منتظر فقط یک حرکت از سمت منه…
چند ساعت قبل به روایت مامانم:
من:میدونی آبجی واقعا دارم کنترلم رو از دست میدم در مقابل امیرعلی نمیدونی چقدر سخته داشتن همچین پسری که بدنش پر از انرژی و هرروز کنارته اما تو نمیتونی کاری کنی!
خواهر:چرا نمیتونی؟باید این تابو رو بشکونی منو تو از شوهر شانس نیاوردیم ولی قرار نیست تا آخر زندگیمون
بدون ذره ای حس ارضا شدن زندگی کنیم.
من:یه بار دیگ برام تعریف کن از اون شب که خونتون بود
خواهر:باورت نمیشه یه جوری کسمو لیس میزد که دوست داشتم به همه چی چنگ بندازم تا حالا اونقدر خوب ارضا نشده بودم
من:مطمئنی درباره حسش به من؟
خواهر:آره چند بار بگم!به من داره میگه خاله یه جوری مامانمو راضی کن و بیارش تو کار…اون لحظه شماری میکنه برای داشتنت تو هم باید چراغ سبز نشون بدی بعدشم خودت که اون روز بیدار بودی دیدی چجوری با وقاحت تموم آبش رو ریخت روی لبات
مامان:آره امشب با این عوضی هم دعوام شد دیگه طاقت ندارم میخوام همین امشب کارو تموم کنم و بعدش منو تو و امیرعلی…چه شود
خاله:با عجله پیش نرو
چند ساعت بعد:
با وارد شدن امیرعلی به خونه همه چیز تغییر کرد با اینکه داخل اتاق بودم اومدنش رو حس میکردم تنها مشکل این بود که نمیدونستم باید چیکار کنم.
در اتاق که باز شد از دیدن من داخل اتاقش تعجب کرد و منم سریع براش توضیح دادم که با پدرش دعوا کردم
و امشب همینجا میخوابم،توقع نداشتم خودش بگه بیا روی تخت و این حرف شدنی نبود.
هوا گرم بود ولی نه اونقدر که مجبور بشم سکسی ترین
و کوتاه ترین لباس خوابمو بپوشم و حتی سوتین و شرتمو هم در بیارم!سوتین و شرتی که به خاطر چند دقیقه ای که قرار بود موقع لباس عوض کردن منو ببینه تبدیل به یک ست سکسی و قرمز رنگ شده بود.
با اینکه پشتم بهش بود اما نگاهشو روی تک تک قسمت های بدن مامانش حس میکردمو میدونستم داره مثل همیشه ازم یواشکی عکس میگیره.
روی تختش که دراز کشیدم تلاشش برای فاصله گرفتن و نچسبیدن بدن هامون بهم رو به وضوح میدیدم اما هرچقدر که اون دور میشد من بهش نزدیک تر میشدم و با چسبون پاهای لخت و بدون موم به پاهای پسرم حس ممنوعه تحریک شدنش برای مامانش رو خلق کردم و به وجود آوردم.یه لحظه موقع جا دادن خودم زیر پتوش نگاهم به کیر امیرعلی افتاد که چجوری سیخ وایساده و لحظه شماری میکنه تا کسمو حس کنه و همونقدر کس من به خاطرش به خارش افتاده بود.
ادامه داستان؛
حالا دقیقا پشت مامانم بودم و سخت نبود تا گرمی نفسم رو روی گردنش حس کنه کیرم فقط چند سانتی متر با کونش فاصله داشت و همون تکون کوچیک مامانم رو به عقب کافی بود تا این فاصله با چسبیدن کیرم به کونش پر بشه.کیرم دقیقا چسبیده بود به کون مامانم اما من جرئت فشار دادن بهش رو نداشتم حس میکردم که کیرم روی لباسشه اما این تنها مشکل نبود و شلوارک و شرت من مزاحم ترین اتفاق های زندگیم تو اون لحظه بودن.
آروم دستمو کنار شلوارم بردم و با کلی استرس تونستم
شلوار و شرتمو یکم پایین بکشم و کیرمو ازش بیرون بیارم حالا کیر لختم روی کون مامانم بود و تنها فاصله بینمون لباس خواب نازکش بود یکم خودمو پایین تر آوردم حالا میتونستم لختی بدنشو حس کنم و کله کیرم روی خط پایین کونش بود سعی کردم فشار آروم کیرمو با یه حرکت آروم روی تخت پوشش بدم و بعدش کیرمو به لای پاش برسونم با اینکه پاهاش روی هم بود اما اونقدر پاهاش بهم فشار نمیاوردن تا مانع وارد شدن سر کیرم بین پاهاش بشه و کم کم داشتم داغی لای پاهاشو روی کیرم حس میکردم.
فرو کردن کیرم بین پاهاش کاری بود که دلم با تموم وجود بهش نیاز داشت اما وقتش بود تا اونم یه چراغ سبز نشون بده،و بلاخره بعد یک ربع که تو اون حالت مونده بودم کونش رو عقب تر داد و لباسش بالاتر رفت
کیرمو آروم از پایین روی کونش حرکت دادم به سمت بالا و وسطاش پارچه رو حس کردم اما تقریبا نصف کونش لخت بود و این یعنی کیرم روی نصف لپ کونش کشیده شده چند باری این کارو تکرار کردمو مامانم هیچ حرکت و واکنشی نشون نمیداد.
کیرمو روی خط کونش گذاشتمو یکم فشار دادم یه تکون ریز خورد که قلبم وایساد و کیرمو عقب بردم اما دوباره همه چیز آروم شد و دلم میخواست دوباره اون کارو تکرار کنم اما این بار کیرمو یکم پایین تر تنظیم کردم و دقیقا بین پاهاش فشار میدادم که دوباره کونش رو عقب دادو این یعنی مجوز ورود به بین پاهاش صادر شده بود.
فشار کیرمو آروم آروم بین پاهاش بیشتر میکردم تا اینکه تقریبا نصف کیرم بین پاهاش قرار گرفته بود اما اونقدر پاهاشو شل کرده بود که کیرم راحت عقب جلو میشد،کله کیرم داشت برخورد به کسش رو حس می‌کرد و یه تکون از سمت من کافی بود تا تموم کیرم بین پاهای گرم مامان لیلام قرار بگیره.به شدت استرس داشتم اما نمیخواستم راهی که اومدم رو برگردم با یه هول کوچیک تموم کیرم وارد لای پاهای نرمش شد و برخورد کیرم به زیر کسش باعث تند زدن قلب منو  نفس های بلند مامان لیلام شد که داخل اتاق به راحتی شنیده می‌شد.
کیرم بدون حرکت وسط دوتا رون گوشتیش بود اما زیاد طاقت نیاوردم و شروع به حرکت دادنش کردم پتو رو اونقدر با دستم پایین آورده بودم که حالا کاملا میتونستم همه چیزو ببینم،اونقدر تلمبه هام لای پای مامانم سرعت گرفته بود که دیگه هیچ احتمالی برای حس نکردنش توسط مامانم وجود نداشت.بدن هردوی
ما پر از قطره های عرق شده بود و با برخورد پاهامون به هم عرق بدن منو مامانم باهم ترکیب میشد.
دستمو روی پهلوش گذاشتم و یکم نازش کردم و به سمت کونش حرکت دادم یکم دیگه پارچه لباسشو بالا تر دادم تا همه کونشو ببینم.
این اولین برخورد دست هام با کون نرم مامانم بود همیشه جلوی چشمام بود اما هیچوقت نتونسته بودم انگشت هامو روش حرکت بدم و امشب بلاخره کون مامانم داخل دستام بود.لپ کونشو فشار دادمو با کف دستم میمالوندمش انگار اولین باری بود که کون میدیدم و جوری زل زده بودم بهش و با دستم لمسش میکردم که کاملا فراموش کردم کیرم لای پاهای مامانمه و با فشار دادن رون هاش بهم داره بهم می‌فهمونه که از تکون دادن کیرم دست برندارم.
بدنمو کامل بهش چسبوندم و سرعت تکون دادن کیرمو بیشتر کردم حالا دیگه میشد صدای برخورد پاهامون بهم رو هرچند کم اما شنید،دستمو از سمت پهلو وارد لباسش کردمو بعد از مالیدن شکمش به سکسی ترین قسمت بدنش رسیدم.
اولین تماس دستام با ممه هاش برخورد انگشتم به نوک
سینه هاش بود و چند باری باهاشون بازی کردمو تکونشون دادم،دستمو دراوردمو با زبونم انگشت هامو خیس کردم و دوباره به ممه هاش رسوندم و دایره دور نوک ممه هاشو خیس از آب دهن پسرش کردم.
دیگه ترسی وجود نداشت!ممه هاش کاملا در اختیار من بود و شروع به فشار دادن و مالیدنشون کردم اونقدر نرم بودن که انگشت هام داخلشون فرو می‌رفت.
ممه هاشو به سمت همدیگه میچرخوندم و نوک سینه هاشو بین انگشت هام فشار میدادم و میکشیدمشون.
مامانم با این کارم به اوج شهوت خودش رسیده بود و زمان زیادی نگذشت که آروم به سمتم بچرخه حالا پهلو به پهلو و رو به روی هم قرار گرفته بودیم پتو رو دوباره رومون انداخت.چشماش انگار خمار شده بود جوری منو نگاه می‌کرد که میتونستم التماس سکس باهاشو داخلشون بخونم با آروم ترین صدای ممکنه گفتیم:
مامان:کارمون درسته؟
من:نمیدونم فقط دیگه طاقت ندارم
مامان:منم همینطور
من:پس بقیش مهم نیست
مامان:بابات فاصله زیادی نداره باهامون
من:گفتم که الان هیچی مهم نیست
یکی از ممه هاشو محکم با دستم گرفتم و لبامو روی لباش گذاشتم چشماشو بسته بود اما من نمیخواستم دیدنش تو اون لحظه رو از دست بدم،بلاخره رام شده بود و خودشو در اختیار پسرش قرار داده بود.
لبشو با لبام فشار میدادم و میبوسیدم اما زیاد طولش ندادم و زبونمو روی لباش چند بار چرخوندم و لیس زدم و همین بس بود تا لباشو از هم باز کنه و زبون هامون بهم گره بخوره.دستشو از روی پهلوش برداشتم و به سمت کیرم بردم،دست زیبای مامانم دور کیر پسرش حلقه شد و داشت برام جق میزد.اولش فقط کیرمو گرفته بود اما اونقدر کیرمو داخل دستاش هول دادم تا متوجه بشه دلم چی میخواد.دوست داشتم از بالا خودمو ببینم،یه دستم داره ممه مامانم رو میماله،لبام روی لباشه و کیرم داخل دستش داره تکون میخوره.
یکم که گذشت دستشو از روی کیرم برداشت و حالا نوبت اون بود که دستمو از روی ممش به سمت پایین بکشونه…قلبم داشت تند تند میزد چیزی نمونده بود تا دستم ممنوعه ترین نقطه بدن مامانم رو لمس کنه انگار یه چیزی داشت سرعت دستمو کم می‌کرد اما اونقدر قوی نبود تا مانع رسیدن دستم به کس داغ مامان لیلام بشه.
چهارتا انگشتامو کنار هم قرار داده بودم و چوچول مامانمو میمالیدم سیاهی چشمای مامانم به سمت بالا می‌رفت و به محض وارد شدن اولین انگشتم داخل کسش یه لحظه چشماش سفید شد،واقعا خیس بود اونقدر خیس و گرم که معلوم بود مدت زمان زیادی منتظر پسرش بوده.انگشت هام پشت سر هم داشت وارد کس مامان میشد و مامانم هم زیر انگشت های من داشت لذت می‌برد.سرمو به گردنش چسبوند و دور گردنم دست انداخته بود و بهش فشار می‌آورد.
بلاخره زمانش رسیده بود و حرکت انگشت های دستش بین موهام کم کم تبدیل شده بود به فشار سرم رو به پایین…مقاومتی نکردم و آروم خودمو به سمت پایین میکشیدم و تو این وضعیت مامانم هم کامل چرخید و صاف خوابید و پاهاشو از هم باز کرد.
چیکار باید میکردم؟من حالا دقیقا بین پاهای مامانم بودم و داشتم کسشو از نزدیک ترین فاصله میدیدم،اما واقعا باید چیکار کنم؟ هنوز شک دارم و میدونم وارد شدن زبونم از بین شیارهای کسش یعنی شروع یه سکس بدنام بین مردم.فشار دستاش داشت مقاومتمو میشکوند و بلاخره صورتم چسبید به کس پر از آب مامانم.زبونمو روی تموم قسمت های کس و اطراف کسش کشیدمو لیس میزدم و بعدش چند بار تند تند روی سوراخ کسش زبونمو تکون میدادمو این کارم اونقدر حشریش کرده بود که دیدم بالشو روی صورتش گذاشته و گاز میگیره.
بدنش با شدت لرزید و ارضا شد…یکم راحت تر نفس می‌کشید اما اون نمیخواست توقفی ایجاد کنه و خیلی سریع جاشو باهام عوض کرد.حالا این مامانم بود که بین پاهای پسرش قرار گرفته بود،کیرمو داخل دستاش تکون میداد و با یه لیس از زیر کیرم به سمت بالا کاملا داغم کرد.زبونشو روی سوراخ کیرم تکون میداد و بلاخره کیرمو وارد دهنش کرد و همون اول کار لباشو به ته کیرم رسوند.شیرین ترین حس عمرمو داشتم،لبای مامانم دور کیرم بود و زبونش تند تند به کیر پسرش میخورد و دورش میچرخید.
باورکردنی نبود اما داشت برام ساک میزد و اونقدر این کارو خوب انجام می‌داد که دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرمو سرشو بالا اوردم و لباشو محکم بوسیدم و دوباره سرشو به سمت کیرم فرستادم،دیگه داشت آبم میومد دستمو از بین موهاش درآوردمو گفتم مامان داره میاد،یه نگاه کوتاه بهم کرد و کل کیرمو داخل دهنش نگهدارم داشت آبم با شدت توی دهنش خالی شد.
انگار کل جونم از بدنم رفته بود و حال نداشتم حتی کیرمو از دهنش دربیارم،بلند شد و لباس های قبلی خودشو پوشید و رفت سمت دستشویی.منم شرتمو بالا کشیدمو با دیدن گوشیم برشداشتم،مهدی هنوز منتظر جوابم بود و نوشته بود با کی سکس داشتی؟بدون هیچ توضیحی نوشتم مامانم و گوشیمو خاموش کردمو کنار انداختم و…
پایان قسمت چهارم

پ.ن:
سی صفحه شد!!! همینجوری پیش بریم کنار هم رمان هم مینویسم امروز فقط میخوام ازتون تشکر کنم که انقدر لطف دارید بهم و داخل هر دو قسمت قبلی به عددهایی که دوست داشتیم داخل لایک رسیدیم…لایک برای من فقط از این جهت مهمه که بدونم تلاشم مورد تشویق قرار میگیره.
این قسمت هم دریابید که سه تا داستان بالای ۱۸۰ لایک داشته باشیم و داخل سایت همیشه اول باشیم.
عزیزید همتون کامنت هارو میخونم و جواب میدم لطفا کامنت هم فراموش نشه،منتظر قسمت آخر باشید و در قسمت آخر میگم که داستان جدیدمون چه زمانی و با چه عنوانی منتشر میشه.

ادامه دارد ...

نوشته: امیرعلی

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 1 ماه بعد...

داستان سریالی سکس با مامان - قسمت پایانی

چند روزی گذشته بود و کاری به جز فکر کردن به اتفاق
اون شب نداشتم،واقعا اولین بار بود تو زندگیم که بعد همچین اتفاق سکسی ای اصلا با فکر کردن بهش جق نزنم و فقط از لحظه به لحظه ی اتفاقات اون شب لذت ببرم.فردای اون شب همه چیز عادی بود پدرم قبل از بیدار شدن ما رفته بود سر کار و مامانم داشت تو آشپزخونه صبحونه آماده می‌کرد.از گوشه چارچوب در یواشکی نگاش میکردم و نمیدونستم قراره اولین دیدارمون بعد از اتفاقی که افتاد چی باشه.
از دور هم بدنش جذاب بود موهایی که بالای سرش بسته بود و یه تیشرت آبی پررنگ که ممه هاش بهش چسبیده بود و یه شلوارک مشکی که با وجود تیره بودنش رون های گوشتیش به وضوح دیده می‌شد.
اینبار همه چی فرق داشت رون های مامانم فقط در حد تماشا کردن برام نبود و همین دیشب کیرم داشت بینشون عقب جلو میشد.
من:صبح بخیر مامان
مامان:صبح بخیر عزیزم صورتتو بشور بیا صبحونه
آخ که چقدر خواستنی تر شده بود این جمله!با اینکه بارها شنیده بودمش اما اینبار برام تفاوت داشت و تنها دلیلش این بود که این جمله اینبار فقط از لب های مامانم بیرون نمیومد بلکه از بین لب هایی خارج میشد که شب قبل به شکل جنون آمیزی کیرمو بین خودش فشار میداد و زبونشو دور کیرم میچرخوند.صورتمو شستم وارد آشپزخونه شدم و روی نشستم،نمیدونستم باید حرف بزنم یا نه و تو فکر بودم اما با چسبیدن لبای مامانم به صورتم و بوسه ای که ازم کرد متوجه شدم قرار نیست استرس داشته باشم.
کنارم نشست و لیوان چایی رو جلوم گذاشت
مامان:امروز یادت رفت مامانتو بوس کنی ولی عیب نداره این همه تو یه بارم من
من:راستش حس کردم شاید دلت نخواد
مامان:برای چی اونوقت؟
من:برای اتفاقای دیشب
مامان:والا اتفاقی نیفتاد دیشب
یکم صبحونه خوردیم و چند دقیقه بعد بهم نگاه کرد و با دستش کیرمو نشون داد و گفت البته یادم نمیره وقتی خواب بودم چجوری اینو چسبونده بودی بهم اما اتفاق عجیبی نبوده به نظر من!یه لبخند زدمو گفتم آره چقدرم تو خواب بودی…
مامانمم خندش گرفت،یکم سکوت بینمون شکل گرفت و بازم مامانم بود که این سکوت رو شکوند
مامان:امیرعلی میشه یه خواهش کنم
من:جانم
مامان:همه چیز بین خودمون بمونه
من:مگه غیر از این بوده؟
مامان:حتی خالت؟!
جاخوردم با اینکه میدونستم خاله همه چیزو به مامان گفته اما گفتن این حرف توسط مامانم برام عجیب بود
من:هرچی تو بگی همونه
مامان:مرسی ازت
من:بازم میشه که…
حرفمو قطع کرد گفت نمیدونم دیشبم نفهمیدم چی شد شاید از روی عصبانیت از دست بابات بود اما فقط میدونم حتی اگه بازم بشه قرار نیست بیشتر از دیشب پیش بره‌.بعد خوردن صبحونه مامانم میزو جمع کرد و رفت برای شستن ظرف هایی که کثیف شده بود و منم روی میز هنوز نشسته بودم و داشتم به حرفی که زد فکر میکردم.دیدنش از پشت اونقدر جذاب بود که نمیتونستم جلوش مقاومت کنم و موقع شستن ظرف ها از پشت بغلش کردم و گفتم ممنونم بابت همه چی تو بهترین مامانی!چسبیدن کیرم به کونش باعث تکون خوردن بدنش شد اما شوک بعدی بوسیدن گردنش بود و بعد شنیدن حرفم تو بغلم آروم گرفته بود.
هردومون رو کاناپه ولو شده بودیم و داشتیم تلوزیون میدیدم انگار عادتمون شده بود که یکی بشینه و اون یکی دراز بکشه و سرشو روی پای طرف دیگه قرار بده،اینبار نوبت مامان بود و سرشو روی پای من گذاشته بود و به سمت تلوزیون چرخیده بود.
موهاشو باز کرده بود و روی پاهام ریخته بود،عاشق نوازش کردن موهاش بودمو دلم نمیومد هر فرصتی رو برای دست کشیدن روی موهای قشنگش از دست بدم.
من:دیشب سر چی بحثتون شده بود؟
مامان:سر اینکه کارش از خانوادش مهم تره دیگه خسته شدم از دستش
من:ولش کن خب بابا همیشه همین بوده
مامان:پس من چی؟من عشق نمیخوام؟من محبت نمیخوام؟
من:من هستم
مامان:میدونم قربونت برم منم دلم به تو خوشه ولی همه چی رو که تو نمیتونی انجام بدی برام
من:اگه تو بخوای میتونم
دیگه چیزی نگفت میدونستم داره به حرفم فکر میکنه و ته دلش هنوز برای خیلی چیزا مردد اما هم من هم مامان روز به روز بدن هامون داشت بیشتر همو جذب می‌کرد و هیچ احتمالی وجود نداشت برای اتفاقی که نباید میفتاد.موهاشو اونقدر نوازش کرده بودم که حالا رسیدن دستم روی صورتش و نوازشش اتفاق عجیبی نباشه،دستمو روی گونه هاش حرکت میدادمو بعد اینکه تموم قسمت های صورتشو لمس میکردم دستمو سمت گردنش می‌بردم و بعد یکم توقف دستام روی گردن کشیدش دوباره دستمو به سمت صورتش می‌بردم.سرش اونقدر نزدیک کیرم بود که با کوچیک ترین حرکت پاهام مامانم  بتونه چسبیده شدن کیر پسرشو به موها و فرق سرش احساس کنه،نگاهم حالا فقط از بالا روی بدن مامانم بود و نمیدونستم باید دستمو از مرز گردنش رد کنم و به ممه های قشنگش برسونم یا نه!
دوباره داخل وجودم حسی شکل گرفته بود که دنبال به دست آوردن بدن ممنوعه ترین آدم زندگیم می‌رفت و نمیخواست حتی دقیقه ای رو بدون اون بگذرونه.
وقت زیادی رو تو اون موقعیت گذرونده بودیم دستم تا بالای تیشرتش می‌رفت اما می‌ترسید وارد لباسش بشه اینکه حرفی نمیزد هم جرئت میداد بهم و هم ترسمو بیشتر می‌کرد.
دستمو بالاتر اوردمو روی گردنش گذاشتم و آروم فشار دادم،دستشو روی دستم گذاشت و با شصتش پشت دستمو نوازش می‌کرد،مامانم یکم گردنشو چرخوند و دستمو به سمت لباش برد.
بوس کردن دستم با لبای مامانم انگار قرار نبود تنها اتفاق قشنگ بینمون باشه انگار اونم ته وجودش هوس رسیدن به کسی رو داشت که هیچ وقت نمیکرد قراره یک روز رابطش باهاش فراتر از مادر بودن باشه،کاملا متوجه تردید دستام برای رسیدن به سینه هاش شده بود.
دستشو محکم روی دستم نگه داشته بود و با نوازش کردن هر قسمت از صورت و گردنش انگار خودش داشت منو به سمت سینه هاش هدایت می‌کرد و یکم توقف روی لختی بالای یقه لباسش و حرکت انگشت هام روش کافی بود تا…
دستمو به سمت سینش کشوند و سرشو به سمت صورتم چرخوند.به صورتم نگاه کرد کنار بینیش عرق کرده بود و باعث شده بود گوشه چشم هاش خیس شده باشه اما هرچی بود میشد حدس زد که این حالتش از روی شهوت نه گرما! پلک هاشو محکم روی چشم هاش فشار داد و همزمان با دستش انگشت های دستمو به سمت ممش خم کرد.ممشو داخل دستم فشار میدادم اما نه اونقدر محکم که مامانم داشت روی دستمو چنگ میزد تا ممه هاشو جوری بگیرم که نفسش بند بیاد،مامانم هنوز به پهلو خوابیده بود و دوباره سرشو به سمت تلوزیون چرخوند.
چشمام داشت از دیدن حالتی که بینمون پیش اومده بود لذت می‌برد،زنی میان سال و کاملا پخته با موهای باز و ریخته شده روی پاهام و کونی که به‌ خاطر حالت خوابیدنش بیشتر از همیشه خودنمایی میکنه و ممه هایی که حالا بدون هیچ مقاومتی داخل دستای من چرخونده میشه و از همه مهم تر اینه که اون زن مامانمه…ممه راستشو محکم گرفته بودم و میمالوندم اونقدر این کارو خوب انجام می‌دادم که مامانم متوجه شد دیگه نیازی به وجود دستاش روی دستم برای گرفتن ممه هاش نیست و حالا آزادانه میتونستم هر بلایی که دوست دارم سر ممه هاش بیارم.دستمو از یقه لباسش وارد کردم و یکم بعدش سوتینشو زیر دستم حس میکردم حتی همون سوتین هم که مانع رسیدن به ممش بود برام جذاب بود و دلم میخواست ساعت ها از برخورد دستم با سوتین مامانم لذت ببرم.
از زیر ممه هاش سوتینشو بالا کشیدم و علاوه بر راحت کردن دستام برای رسيدن به دوتا ممه سایز بزرگ باعث شهوت بیشتر مامانم هم شده بودم اما مامانم اصلا بهم نگاه نمی‌کرد و زل زده بود به تلوزیون دلش می‌خواست همه چیزو عادی جلوه بده اما هردومون میدونستیم که هیچ چیزی عادی نیست و شهوت داره به هر دومون غلبه میکنه،ممشو داخل دستم گرفتمو شروع به مالوندنش کردم و یکم بعدش نوک سینشو فشار میدادم.
کیرمو محکم به فرق سرش چسبونده بودم و با هربار فشار دادن ممه سفیدش همزمان فشار کیرمو روی سرش بیشتر میکردم.گفتم مامان!دفعه اول جواب نداد و دوباره صداش کردم اینبار با صدای خیلی آرومی گفت جانم؟گفتم میشه لباستو در بیاری؟یکم مکث کرد اما من طاقت صبر کردن نداشتم و قبل از جواب دادنش دستمو بردم سمت لباسش بدنشو روی کاناپه سفت کرده بود،دلش می‌خواست مقاومت کنه اما بدنش چیز دیگه ای میخواست و یکم بعد لباسشو با دستش به سمت بالا داد و یکم پهلوشو بلند کرد تا لباس از زیرش در بیاد و با رد کردن از بین دستاش تیشرتش دقیقا افتاد روی کیرم.زیاد دیده بودم لباسشو درآورده باشه و یه گوشه انداخته باشه اما اینبار همه چیز فرق داشت و علاوه بر افتادن لباسش روی کیرم قرار بود برای راحتی پسرش اینکارو انجام بده.
بدون اینکه بهش چیزی بگم دستمو بردم روی کمرش و سوتینشو باز کردم و کنار گذاشتم، اونقدر کمرش برام جذاب بود که فراموش کرده بودم ممه های مامانم منتظر رسیدن دست های من و لمس کردنشونه و ناخودآگاه دستمو روی کمرش کشیدم و از صافی پوست زنی تو این سن لذت می‌بردم.اونقدر دستمو پایین برده بودم که حالا نوک انگشت هام شرت مامانمو حس می‌کرد و فقط کافی بود یکم دیگه دستامو کش بدم تا بتونم کون قشنگشو لمس کنم اما مامانم سریع بدنشو چرخوند و صاف خوابید انگار نمیخواست فعلا این اتفاق بیفته.
حالا دوتا ممه بزرگ و سفید جلوم بیرون افتاده بود یکم روی بدنش خم شدمو هردوتا ممشو گرفتم با خم شدن شونم حالا کیرم دقیقا روی گوشش چسبیده بود،ممه هاشو داخل دستام فشار میدادم اما هر لحظه صورتم به ممه های مامانم نزدیک تر می‌شد…اونقدر نزدیک که میتونستم بوی ممه های مامانمو حس کنم و فقط کافی بود زبونمو در می‌آوردم تا یه لیس بزرگ روی هاله قهوه ای رنگش بزنم.
اما دلم میخواست مامانمو جوری تحریک کنم که خودش این کارو انجام بده برای همین نزدیک ترین فاصله به نوک سینش سرمو نگه داشته بودمو کیرمو محکم به سرش فشار میدادم،هر چند ثانیه زبونمو بیرون میاوردم و به نوک ممه هاش میزدم اونقدر حشریش کرده بودم که نتونه جلوی خودشو بگیره و فقط چند بار بعد از تکرار کارم سرمو محکم به سمت ممه هاش هل داد نوک ممشو وارد دهنم کرد.
فشار دستاشو روی سرم دوست داشتمو تا تونستم زبونمو دور نوک سینش چرخوندم،تمام قسمت های ممشو لیس زدم و بعدش شروع به خوردنشون کردم.
سرم بین ممه های مامانم بود و سر کیرم درست روی صورت قشنگش، با بالا رفتن صدای نفس کشیدنش و شنیدن ناله های آرومش شلوارک و شورتمو باهم پایین کشیدم و حالا کیر لختم چسبیده بود به لپ های مامانم.
سرمو بالا اوردمو صاف نشستم مامانم دوباره به پهلو دراز کشید و صورتش روی رون پام چسبیده بود.
دستمو روی صورتش کشیدمو و چونشو به بالا و سمت کیرم هل میدادم حالا مامانم داشت انتقام می‌گرفت و انگار قرار نبود بدون بردن صورتش توسط من به سمت کیرم،کیر پسرشو وارد دهنش کنه.
اونقدر فشارش دادم تا سرشو به سمت کیرم چرخوندم و حالا چشماش داشت از نزدیک ترین فاصله به کیر پسرش نگاه می‌کرد،پسری که اونقدر کیرش به مامانش نیاز داشت که مامانش نمیتونست بفهمه که پسرش کی فرصت کرد شلوار و شورتشو پایین بکشه و انقدر راحت جلوی مامانش لخت بشینه.
دیگه نتونستم طاقت بیارم کله کیرمو گذاشتم رو لباشو بدون هیچ مقاومتی شروع به ساک زدن برام کرد،دلم نمیخواست حتی یک سانت از کیرم بیرون دهنش بمونه و سرشو محکم روی کیرم فشار میدادمو نگه می‌داشتم تا مامانم همه قسمت های کیرمو خیس کنه.دوباره داشتم اون داغی دهنشو تجربه میکردم و سعی میکردم بدون هیچ حرکتی از لحظه به لحظه اون دقایق لذت ببرم چشمامو بسته بودم و دستامو از روی سرش برداشتم حالا مامانم بدون هیچ فشاری از سمت من خودش داشت کیرمو میخورد.لباشو دور کله کیرم حلقه کرده بود و زبونشو دورش میچرخوند انقدر این کار حشریم کرده بود که دیگه به این فکر نمیکردم آدمی که جلومه مامان لیلامه!دوست داشتم موقع خوردن به چشمام نگاه کنه و از طرف دیگ دوست نداشتم آبم زود بیاد،کیرمو از دهنش بیرون اوردم و جلوش وایسادم مامانم روی کاناپه نشسته بود.
کیرمو با دست گرفتمو دوباره نزدیک دهنش کردم اینبار همزمان با وارد شدن کیرم داخل دهنش زیر چونشو با دست بالا آوردم و برای چند لحظه به چشم های هم نگاه کردیم،واقعا حشری کننده بود دیدن چشم های مامانی که همیشه بهم نگاه می‌کرد اما ایندفعه یه فرق بزرگ وجود داشت و همین باعث شده بود کیرم به مرحله انفجار برسه.چشم های معصوم و ساده ای که همیشه برام یه مامان خوب بوده اما حالا بیشتر از همه چیز یه ساکر خوبه…
کیرمو از دهنش درآوردم کنارش نشستم و لبامو روی لباش گذاشتم و یه لب نسبتا طولانی ازش گرفتم گفتم مامان میشه بریم رو تخت!سریع یه اخم کرد و گفت نه گفتم که بیشتر از این قرار نیست پیش بریم گفتم میدونم منم نمیخوام کاری کنم فقط یکم مثل دیشب…خواهش میکنم گفت نه گفتم حتی شلوارتم در نیار فقط یکم!جلو تر از من حرکت کرد به سمت اتاق تا خواست وارد اتاقم بشه گفتم اونجا نه!روی تخت خودت و بابا…
افتادن هیکل مردونه خودمو روی بدن ظریفش دوست داشتم کیر لختم داشت از پشت شلوارشو پاره می‌کرد و صورتم کنار صورتش چسبیده بود زبونمو روی لپش کشیدم و بوسیدمش با اینکه دلم نمیومد فشار کیرمو روی لپ کونش تموم کنم اما از گرمای بین پاهاش هم نمیتونستم بگذرم با یکم تکون دادن خودم کیرمو بین پاهاش جا دادمو شروع به تلمبه زدن کردم،تختی که همیشه مامانم با بابام روش می‌خوابیدن حالا داشت تلمبه های سنگین منو بین پاهای مامانم تحمل می‌کرد اما من بیشتر از اینو میخواستم کنارش به پهلو دراز کشیدم و دوباره از هم لب می‌گرفتیم دستمو روی کونش گذاشتمو محکم گرفتم واقعا قشنگ ترین لحظه زندگیم بود اونقدر نرم بود که نمیدونستم به جز فشار دادنش باید چیکار کنم و دوست داشتم ساعت ها داخل دستم باهاش بازی کنم.
از پشت گردنش شروع به لیس زدن کردمو پایین رفتم حالا درست صورتم روی کون مامانم بود و محکم بوسیدمش دلم میخواست حتی از روی شلوار گازش بگیرم اما اونقدر سفید بود بدنش که کمترین فشاری باعث کبودیش میشد،دستمو دور شلوارش انداختم و پایین کشیدم از لبه های پایین شورتش دستمو به کونش رسوندم و بدون هیچ پوششی داشتم کونشو لمس میکردم و فشار میدادم خواستم شورتشو هم در بیارم که جلومو گرفت
مامان:چیکار میکنی؟!
من:مطمئن باش اتفاقی نمیفته مامان بهت قول دادم
مامان:پس برای چی میخوای دربیاری!
من:میخوام ببینم تا تو نخوای اتفاقی نمیفته
دوباره روشو اونوری کرد و بلافاصله شورتشو پایین کشیدم اونقدر محکم این کارو کردم که حس کردم شورتش کش اومد و امکان داشت پاره بشه.
دستامو روی کونش گذاشتم خواستم لپ کونشو از هم باز کنم اما بدنشو سفت کرده بود دلش نمیخواست سوراخشو ببینم اما فقط چند بار کشیده شدن زبونم روی چاک کونش به سمت کس گوشتیش کافی بود تا بوی کسشو حس کنم و بدنشو برای پسرش شل کنه.
سوراخ کونش واقعا تنگ بود انگار حتی یکبار هم از عقب نداده بود چند بار کونشو بوسیدم و کاملا لیس زدم کشیده شدن زبونم از سمت کونش به پایین کسش اونقدر حشریش کرده بود که با یه هل کوچیک کنار پاش به سمت من بچرخه و پاهاشو از هم باز کنه.
به سمت کسش حمله کردمو اینبار بیشتر از شب گذشته کسشو خوردم دوست داشتم صدای آه و ناله مامانمو بلند تر بشنوم اما مقاومت عجیبی می‌کرد برای ناله نکردن و پنهان کردن صداش داخل نفس های حشری کنندش.
نشستم جلوی کسشو کیرمو گذاشتم روش چند باری به چوچولش ضربه زدمو کیرمو به همه جای کسش کشیدم
و دقیقا روی سوراخش تنظیم کردم،خم شده بودم روی بدنشو رفتن کیرم روی سوراخش انگار دوباره مامانمو از شهوت خارج کرده بود و سریع دستاشو روی سینم گذاشت و منو به عقب هول میداد
مامان:امیرعلی این کارو نکنی ها
من:چرا
مامان:میگم نه تو قول داده بودی
هرلحظه بیشتر از قبل وسوسه میشدم و دلم میخواست
کیرمو تا آخر فرو کنم داخل کسش انگار یه چیزی از اون داخل داشت کیرمو به سمت خودش میکشید
مامان:امیرعلی خواهش میکنم الان وقتش نیست
با هر فشار اون روی سینم من بیشتر خودمو سفت میکردمو به سمت جلو هول میدادم کوچیک ترین حرکت کیرم به جلو کافی بود تا همه چیزو تموم کنه
مامان:خواهش میکنم عزیزم الان نه
بدنمو عقب کشیدم گفتم چشم و مامانم یه نفس عمیق کشید بهش گفتم پس بزار از عقب…سریع گفت نه اصلا من فقط یه بار از عقب رابطه داشتم و میدونم خیلی درد داره همون یه بارم داشتم میمردم گفتم خواهش میکنم من به حرف تو گوش دادم تو هم اجازه بده مامان قول میدم آروم انجام بدم هرچقدر اصرار میکردم فایده نداشت و میگفت هرجوری میخوای آبتو بیار ولی این دوتا چیز نه ولی من گوشم بدهکار نبود گفتم یه بار اجازه بده هرجا دردت گرفت من بیرون میارم الانم گفتی نه گوش دادم دیگه گفت وای به حالت اگه دردم بگیره،میکشمت!
سریع یه چشم گفتمو خواستم بچرخونمش گفت چه خبره باید صبر کنی برم دستشویی اول بعد اونقدر حشری بودم که اصلا فراموش کرده بودم.
چند دقیقه بعد با یه ژل برگشت گفت اول اینو بزن اونجا بعد،باورم نمیشد کونی که من همیشه فقط آرزوی دیدنشو داشتم قرار بود برای من بشه و تنها مخالفت مامانم باهاش به خاطر درد داشتنش بود!
بعد مالیدن ژل اولین انگشتمو وارد سوراخ کونش کردم و یکم داخلش چرخوندم و همون آه اول مامانم نشون میداد که چقدر اون سوراخ زیبا تنگه، انگشت دوم رو با احتیاط و آروم وارد سوراخش کردمو کشیده شدن ناخودآگاه بدنش به جلو بیشتر حشریم می‌کرد برای کردنش انگار مامانم داشت با چرخیده شدن انگشت هام داخل سوراخش از زیر انگشت های پسرش فرار می‌کرد و هی بدنشو رو به جلو میکشوند.
حس کردم همه چیز آمادست برای همین پشت رون پاهاش نشستم و کیرمو روی سوراخش گذاشتم دوتا لپ کونشو با دستام باز میکردمو ازش خواستم خودش با دستاش باز نگهشون داره،این واقعا من بودم؟!مامانم جلوم خوابیده بود و خودش کونشو برام باز کرده بود کونی که حالا انقدر بهم نزدیک بود که کیرم داشت روی سوراخش فشار وارد می‌کرد دلم میخواست بهش سلطه بیشتری داشته باشم و قسمت های بیشتری از بدنشو موقع کردنش ببینم بلند شدمو و مامانمو داگی جلوم نشوندم کمرشو به سمت داخل فشار دادمو کونشو بالاتر آوردم دوباره با دستاش همه چیزو برام آماده کرده بود کیرمو آروم وارد سوراخش کردم و وارد شدن کله کیرم داخل کونش صداشو درآورد…
آه و ناله ای که همیشه ارزو داشتم اونقدر بلند باشه که داخل خونه پخش بشه حالا بیشتر از حد تصورم شده بود و داشتم لذت می‌بردم از اینکه مامانم زیر کیر پسرش داره ناله میکنه سریع گفت یکم نگهدار اصلا فرو نکن دیگه…
یکم تو همون حال موندم و دوباره کیرمو فشار دادم اینبار تقریبا دو سوم کیرم وارد کونش شده بود و یه آه بلند کشید اما من دیگه طاقت نداشتم و با یه ضربه کیرمو تا آخر وارد کونش کردم و تخم هامو چسبوندم به بدنش.دستشو از کونش برداشته بود و داشت روتختی رو چنگ میزد چند بار پشت هم گفت درش بیار تورو خدا دارم میمیرم اما من نمیخواستم اتفاقی که مدت ها منتظرش بودمو به همین راحتی تموم کنم بدون هیچ حرکتی کیرمو داخل کونش نگه داشته بودم ک چند دقیقه بعد از افتادن ناله هاش دستامو روی پهلوهاش گذاشتمو شروع به تلمبه زدن کردم.
صدای برخورد پاهامون بهم تو اتاق پیچیده بود صدایی که مدت ها منتظر شنیدنش بودم،مامانم بدون هیچ اختیاری داشت زیر کیر پسرش عقب جلو میشد کونش از چیزی که فکر میکردم هم تنگ تر بود و انگار مثل یک کش محکم پیچیده شده بود دور کیرم دیگه به ناله هاش توجه نمیکردم و با قدرت بیشتری کیرمو وارد کونش میکردم نمیتونستم جلوی اون حرارت فوق العاده زیاد مقاومت کنم افتادم رو بدنشو مامانم روی تخت دراز کشید و منم بدون بیرون آوردن کیرم روش دراز کشیدم.
چشمامو بسته بودم و داشتم لذت می‌بردم اما آبم داشت میومد و چاره ای نداشتم برای تموم کردن کارم گفتم مامان آبم داره میاد گفت داخلش نریز فقط،کیرمو
بیرون کشیدمو روی پاهاش نشستم و تا قطره آخر آبمو روی کونش خالی کردم…
چند روزی گذشته بود و تو این روزا هیچ فرصتی پیش نیومده بود برای اینکه بتونم دوباره کنار مامانم باشم داشتم دیوونه میشدم از اینکه همچین بدنی هرروز جلوم رژه میره و من نمیتونم کاری انجام بدم.
آخر هفته بود و روز مادر نزدیک بود عادت داشتیم تو این روز خونه مامان بزرگم اینا جمع بشیم و ما هم بعد از خریدن شیرینی به سمت خونه مامان بزرگم حرکت کردیم.خالم اینا اونجا بودن و داییم خونه مادرزنش اینا جمع بودن و قرار شده بود فردا به مامان بزرگم سر بزنن.مامان بزرگم تنها زندگی می‌کرد و پدر بزرگم خیلی
سال بود که فوت کرده بود.
سرگرم صحبت کردن بودیم و یه لحظه نگام افتاد به مبل،مامانمو خالم داشتن باهام صحبت میکردن و تصور اینکه هردوی اونا مال منن بهم یه حس عجیبی داد شوهراشون یکم اونورتر داشتن باهم حرف میزدن اما فقط من میدونستم که من بیشتر از اونا صاحب این دوتا خواهر زیبا هستم حالا به جز رسیدن به مهم ترین خواسته زندگیم یعنی کردن کس مامانم داشتم به یک چیز بزرگ فکر میکردمو اون چیزی نبود جز:
سکس همزمان با مامان و خاله…
پایان فصل اول

نوشته: امیرعلی

ویرایش شده توسط migmig
  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.