chochol ارسال شده در 21 اردیبهشت اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اردیبهشت زن مطلقه × مشتری × داستان سکسی × داستان زن مطلقه × سکس زن مطلقه × سکس با مشتری × مشتری مطلقه درود امیر هستم 36 سالمه تو شهر شیراز یه خدمات کامپیوتری دارم یه خانومه چند ساله مشتریمه. چند بار برای کار دانشگاه اومده بود پیشم و میدونستم که دختر نیست و میدونستم متاهله، چون عکس پسرش روی پروفایل تلگرامش بود و ازش پرسیده بودم، اما نمیدونستم که از شوهرش جدا شده. اسمش سپیده بود و از من 4 سال بزرگتر بود. چندین بار پیشم کار آورده بود و تا اینکه یه بار بهم زنگ زد گفت خونه یه پرینتر دارم یه دفعه از کار افتاد و دیگه پرینت نمیزنه، خیلی هم باهاش کار دارم. اگر میشه بیاید اینو برام راه بندازید به جز دستمزد هزینه ایاب و ذهاب تون رو هم میدم. بعدازظهر همون روز رفتم به آدرسی که فرستاده بود. وقتی رفتم خونش تازه فهمیدم تنها زندگی میکنه. آخه پرسیدم پسر گلتون خوبه؟ همسر گرامی خوبن؟ که اولش یه آهی کشید و بعد دیدم گوشه چشمش پر شد و با من و من گفت که پسرمو چند روز پیش دیدم خوب بود. من تعجب کردم و گفتم ببخشید نمیخواستم ناراحتتون کنم، چیزی شده؟ که گفت نه خواهش میکنم، من از همسرم جدا شدم و پسرمم با همسرم زندگی میکنه. اینجا بود که فهمیدم جدا شده و تنها زندگی میکنه. تا اون روز هیچ فکری راجبش نمیکردم ولی همین موضوع رفت تو مخم. خلاصه پرینتر رو راه انداختم و تست هم کردم. یه نوشیدنی آورد خوردم و قبل رفتن یه نگاهی به هیکلش انداختم دیدم خوب چیزیه. یه زن قد بلند و کشیده و خوش اندام. رفتم و از اون روز شروع کردم به هوای پرینتر که درست کار میکنه یا نه بهش پیام دادن. اونم یه سری سوال کامپیوتری داشت و راجب اینکه چطوری چندتا صفحه رو روی یه کاغذ چاپ کنم که کاغذ کمتر مصرف بشه، منم به این بهانه هی بهش پیام میدادم، خودشم کوچکترین مشکل کامپیوتری پیش میومد پیام میداد اما اصلا تو فاز نخ دادن و دوستی و سکس و این چیزا نبود، آخه از اینا بود که حسابی چسبیده بود به درس و دانشگاه و خلاء زندگیشو اینطوری پر کرده بود. انقدر پیام بازی کردم باهاش تا بحث رو کشیدم به سمت دوستی و این حرفا که اولش اصلا حتی نمیخواست دوست هم بشه و میگفت وقت این کارارو ندارم و با هم دوست اجتماعی هستیم و مشکلی با این موضوع ندارم. ولی یواش یواش اوکی شده بود ولی فقط در حد پیام دادن و حال و احوال و نه هیچ چیز دیگه که بعد از مدتی بهش گفتم میخوام بیام ببینمت که گفت نه و نمیخوام وابسته کسی بشم و اصلا راه نمی داد گفتم حالا بزار بیام ببینمت این دفعه بخاطر خودت میخوام بیام نه بخاطر کار. بازم گفت نه، بهش گفتم بزار فقط یه بار بیام ببینمت شاید یه علاقه ای شکل گرفت، اگه نخواستی ادامه بدیم دیگه نمیام و اصرار نمیکنم. این حرف منو (که گفتم بزار فقط یه بار بیام ببینمت) به معنی اینکه بیام فقط یه بار سکس کنم و برم برداشت کرده بود و بهم گفت الان که فهمیدی مطلقم میخوای برای یه بارم که شده بیای یه سکس کنی و بری، نه من این همه مدت که جدا شدم اگر میخواستم این کارارو بکنم کلی پیشنهاد داشتم ولی تو فکر این چیزا نیستم. بعد از اون دیگه پیام دادن و سوال پرسیدن اش قطع شد و یه مدت طولانی دیگه نیومد مغازم و منم دیگه پیام ندادم و ازش هیچ خبری نداشتم تا اینکه یه روز تو بازار وکیل داشتم خرید میکردم که چشمم افتاد به سپیده، دیدم داره برای خودش میچرخه و یه سری خریدم کرده بود که تو دستش بود. اون منو ندید ولی من قشنگ براندازش کردم، یه تیپ شیک و خوشگل زده بود هیچ وقت تو همچین لباسایی ندیدم بودمش با این تیپش بیشتر ازش خوشم اومد و یه بهونه گیر آوردم دوباره بهش پیام بدم. شب وقتی خونه بودم میخواستم بهش پیام بدم دو دل شدم گفتم نکنه ضایعم کنه، بیخیال شدم و خوابیدم. فردا تو مغازه عصر بود دوباره یادم افتاد و کرمم گرفت که هر طور شده بهش پیام بدم. بهش پیام دادم و اونم جواب اینطوری جواب داد: سلام خوبی؟ میدونستی خیلی خوشتیپی؟ سلام ممنون، شما که خیلی وقته منو ندیدی، از کجا معلومه؟ خیلی وقت نیست دیدمت، همین دیروز دیدمت، تو بازار وکیل، داشتی خرید میکردی عهههه پس من چرا شمارو ندیدم؟ شلوغ بود منم اتفاقی دیدمت حالا مگه چطور بودم؟ خوشتیپ و ماشاالله بزنم به تخته خوش قد و بالا و خوش اندام گفتم شاید الان ضدحال بزنه و دوباره نخواد که ادامه بدم ولی برام نوشت: اوه یعنی انقدر با دقت و جزئیات آدما رو نگاه میکنی؟ نه همه رو، اما تو رو دیدم و دلم خواست نگاه کنم و با دقت نگاه کردم. راضی باش. خوب بودم یا بد؟ میگم خوشتیپ و خوش قدو بالا. این یعنی خوبه خوب. اگه بد بودی که تعریف نمیکردم مرسی لطف داری، آنقدرها هم که میگی خوب نیستم چرا هستی که میگم، تعارف ندارم باهات مرسی نظر لطفته از تعریف و تمجید خیلی خوشش اومد و انگار از این رو به اون رو شد دلم میخواد ببینمت تو که میگی دیروز دیدمت اون دیدن فایده ای نداره، میخوام یه دل سیر ببینمت یه دل سیر چطوری میشه؟؟؟ میخوام بیام بشینم پیشت از نزدیک ببینمت، اینطوری یه صفای دیگه داره من میدونم چی میخوای ولی نمیخوام اتفاق بیفته، چون میدونم که بیای اتفاق میفته میخوام بیام ببینمت فقط ولی بیرون دوست ندارم تو خونه خیلی بهتره، خیلی وقت هم هست ندیدمت میخوام بیام زیاد نگاهت کنم و حرف بزنیم مطمئنی فقط میخوای نگاه کنی؟ گفتم که میخوام بیام ببینمت و حرف بزنیم، خیلی وقته ازت خبری ندارم، قبلا حداقل یه پیامی چیزی میدادیم به هم ولی تو این مدت هیچ خبری ازت نداشتم. انگار اصرارم جواب داد، قبول کرد که برم ببینمش: خونه ای بیام الان یه سر پیشت؟ همین الان؟ خوب بزار یه وقت دیگه چرا اینقدر با عجله؟ خوب دوست دارم همین الان بیام چه اشکالی داره پس هر وقت که گفتم باید بری، باشه؟ باشه بزار بیام حالا حرف میزنیم باشه فقط اومدی تو ساختمون اگر کسی پرسید اشکال نداره بگو که با من کارداری، اگرم کسی ندید یا چیزی نپرسید که هیچ، چون من تنها زندگی میکنم چندتا از همسایه هامون غریبه میاد داخل ساختمون سریع میپرسن که با کدوم واحد کار دارید، از من مطمئنم چون تا حالا هیچ خطایی ازم سر نزده که بهم بدبین باشد یا شک کنن. بیشتر برای امنیت ساختمان میپرسن. سر راه رفتم یه جعبه شیرینی خریدم یه نایلون هم خریدم جعبه رو گذاشتم داخلش که کسی نبینه چیه، رسیدم دم ساختمونشون میخواستم زنگ واحد رو بزنم که دیدم در باز شد و یه زن و شوهر اومدن از ساختمون بیرون و دیدن من میخوام برم تو در رو نبستن. منم زنگ زو نزدم و همینطوری رفتم تو و دیدم آسانسور رفته بالا، دیگه صبر نکردم و از پله ها رفتم بالا طبقه سوم. نگو که اون اون دونفر دیدن که من با آسانسور نرفتم کنجکاو شدن. رفتم زنگ زدم سپیده در رو باز کرد و با تعجب که گفت چطوری اومدی تو پس چرا از پایین زنگ رو نزدی؟ در رو باز کرد رفتم تو، با اینکه میترسیدم ضد حال بزنه دستمو دراز کردم به نشانه دست دادن و سپیده هم خیلی راحت دست دادم و سلام و علیک کردیم و رفتم تو. تا رفتیم تو یک دقیقه بعد زنگ واحد رو از پایین زدن و یه نفر از سپیده پرسید اون آقا با شما کار داشت، میخواستن ببینن که یه وقت از پله ها رفتم بالا مزاحمی چیزی نباشم تو ساختمونشون. که سپیده گفت بله ایشون با واحد من کار دارن، پرینترم یه مشکلی داشت اومدن اون رو درست کنن. معلوم بود که خیلی بهش تو ساختمون اعتماد دارن. راست میگفت چون تو اون مدت که اس ام اس بازی میکردیم، برام تعریف کرده بود که شوهرشو خیلی دوست داشته و عاشقش بوده و هنوزم عاشقشه. شوهرش با یکی دوست بوده و به همین خاطر رو طلاقش داده بود. هنوز فکر میکنه شوهرش یه روز دوباره برمیگرده باهاش زندگی میکنه. به همین خاطر با هیچ کس دوست نشده بود. سپیده سر باز اومد در رو باز کرد من تعجب کردم فکر نمیکردم جلوم اینطوری بگرده. که بعدا بهم گفت انقدر عجولانه اومدی بالا که نتونستم یه روسری چیزی سر کنم ولی الکی میگفت. چون درب ورودی چشمی داره میتونست از اونجا نگاه کنه و بره روسری سرش کنه و بعد در رو باز کنه. رفتم داخل. شیرینی رو دادم بهش و رفتم نشستم رو مبل. موهامو که دیدم خیلی خوشم اومد و با اینکه لباسش باز نبود ( فقط آستین لباسش سه ربع بود) ولی دلم میخواست بغلش کنم و سرو صورتشو بخورم. رفت برام یه چای و چند تا شیرینی گذاشت تو ظرف آورد تعارف کرد داد بهم. خودشم نشست زمین روبروم جلوی میز جلومبلی. گفتم شیرینی رو آوردم برای تو نه اینکه خودم بخورم، گفت زیاده منم میخورم. گفتم چرا رو زمین نشستی بیا رو مبل بشین گفت راحتم نمی خواست بیاد پیشم انگار می ترسید شل بشه و اتفاقی که نمیخواد، بیفته. گفتم من اینطوری ناراحتم رفتم زمین کنارش نشستم و یه خورده باهاش حرف زدم، گفتم نمیگی دلم برات تنگ میشه نه پیام میدی و نه خبری میگیری. گفت مشغله و درس و گرفتاری نمیزاره. داشت حرف میزد که آروم دستمو کشیدم از رو آرنج تا مچ دستش که لخت بود. یه نگاه بهم کرد گفتم چیه میخواستی انقدر ناز نباشی و سرمو بردم جلو ساعد دستشو بوس کردم. میدونستم خیلی وقته سکس نداشته و تو کفه و شاید بتونم از این فرصت استفاده کنم که تحریکش کنم ولی نمیدونستم شدنی هست یا نه . چون قبلا هم یه بار باهام قطع رابطه کرده بود. تا دستشو بوس کردم پاشد رفت نشست روی مبل و یه جمله گفت: گفتم که بیای اتفاق میفته. منظورش رابطه عاشقانه و سکس و این چیزا بود. منم رفتم پیشش نشستم و این بار دستشو گرفتم، گفتم خوب چیکار کنم ازت خوشم میاد اگر علاقه ای بهت نداشتم اینقدر اصرار نمیکردم بیام ببینمت. سرش پایین بود، حس کردم دستش داغه، دستاشو تو دستم آروم میمالیدم. پیش خودم یه لحظه گفتم اگه الان سعی نکنم به مراد دلم برسم شاید دیگه نشه و دیگه نذاره بیام پیشش. همونشوری که دستش تو دستم بود لبامو گذاشتم زیر گردنش شروع کردم آروم آروم بوسیدن. اولش خیلی کم گردنشو کشید ولی دوباره ادامه دادم این دفعه بوسیدنام تبدیل شد به خوردن گردنش. دیدم سرشو آورد بالا تکیه داد به مبل . حالتش عوض شده بود، تحریک شده بود، داشت حشری میشد، هیچی نمیگفت. آروم دستمو از روی لباس گذاشتم روی سینش شروع کردم مالیدن سینشو خوردن گردنش. دستمو یه بار پس زد ولی خیلی آروم اینکارو میکرد. مثل کسی نبود که نمیخواد بزاره آدم کارشو انجام بده. اینبار دستمو از زیر لباسش بردم داخل و سینشو مالیدم، گردنشو که خودم شل شده بود ولی لباسشو دادم بالا سینه هاشو خوردم اولش لباسشو داد پایین. دستشو گرفتم گذاشتم کنار و دوباره لباسشو دادم بالا و سینه چپشو از تو سوتینش درآورده گذاشتم دهنم همین که شروع کردم به میک زدن نوک سینش حس کردم که شل شل شد و وا داد. سینه هاش اونطور که از رو ظاهر لباسش مشخص بود در واقع خیلی شق و رق نبود و یه کم افتاده بود ولی خوب بود. همچنان سینش تو دهنم بود و داشتم میخوردم که خودش دراز کشید رو مبل. دوتایی رو کاناپه سه نفره نشسته بودیم. همچنان سینش تو دهنم بود و داشتم میخوردم که خودش از بس حشری شد دراز کشید رو مبل. منم قشنگ لباسشو دادم بالا و سینه هاشو کامل از تو سوتین درآوردم و حسابی افتادم به جونش و دیوونش کرده بودم. دراز که کشید پاهاشو انداخت لبه مبل سینش تو دهن من بود و شکمشو میمالیدم. کاملا حشری شده بود. منم شدیدا، راست کرده بودم و به خیال اینکه به راحتی میکنمش و یه حال اساسی میکنم، همه مراحل رو به آرومی و بدون عجله انجام میدادم. میخواستم دستمو ببرم داخل شرتش، سینشو از دهنم در اوردم، ازش پرسیدم اجازه هست، با سر تایید کرد که آره. دستمو بردم زیر شرتش و آروم گذاشتم روی چوچولش یه خورده مالیدم بعدش خواستم بکنم تو کسش که دیدم اینقدر کسش خیسه انگار چند بار ارضا شده. انگشتمو کردم تو کسش و شروع کردم عقب و جلو کردن، چنان آب داشت که دیوونه شده بودم. یه دو سه دقیقه ای که انگشت کردم تو کسش و با کسش بازی کردم دیدم یه آهی کشید و ولو شد روی مبل و تو دست من بیشتر از قبل پر شد از آبش و فهمیدم که ارضا شده. بعد از چند دقیقه بلند شدم که شلوار و شرت خودمو در بیارم و شروع کنم به کردنش، یه دفعه پاشد نشست و گفت وای خدا این چه کاری بود که من کردم، انگار حس بدی بهش دست داده بود و می خواست گریه کنه. گفتم چی شده چرا اینطوری میکنی، تو که الان داشتی حال میکردی، گفت همش تقصیر توئه و نباید اینطوری میشد. گفتم توروخدا ضد حال نزن. تو ارضا شدی منم میخوام بکنم ارضا بشم. گفت بیخود نمیخوام تو ارضا بشی، فقط برو. گفتم دلت میاد با این وضعیت و تو این شرایط اینو بهم بگی و من همینطوری ول کنم برم، گفت آره فقط برو. نمیخوام . گفتم من حال نکردم هنوز تازه میخواستم دست به کار بشم، گفت نه نمیخوام که نمیخوام، گفتم بزار چند دقیقه منم حالمو بکنم میرم فقط همین یه بار گفت نه نمیخوام حال کنی، بهت که گفتم هر وقت گفتم باید بری، الانم برو، فقط برو. منم اصلا دوست ندارم زوری با کسی سکس کنم، بدترین حس دنیا بود. با کیر راست شده و تو اوج شهوت، اونم تو شرایطی که طرف رو مالیدی ، سینه هاشو خوردی، دستتو کردی تو کسش، آبش رو آوردی و ارضاش کردی، حالا نزاره تو حالتو بکنی. از شدت عصبانیت داشتم میترکیدم ولی چون نمیخواست نمیتونستم کاری بکنم. دیدم شروع کرد گریه کردن و تو باعث شدی اینکارو بکنم و من که گفتن نیا، وقتی بیای اینجا یه اتفاقایی میفته. دیدم یه حس خیلی بدی اومده سراغش و خیلی ناراحته و گریه میکنه، به ناچار رفتم شونه هاشو گرفتم صورتشو بوسیدم گفتم باشه تو گریه نکن و ناراحت نباش و از این حس بیا بیرون، من کاریت ندارم ، تو فقط آروم باش من میرم. گوشش بدهکار نبود، همش میگفت برو. تمام شهوتم یک جا پرسد و کیرم خوابید. منم خودم و لباسامو مرتب کردم و بدون اینکه خداحافظی کنم زدم بیرون. تو راه تا بهم پیام داد، تقصیر تو شد، منو تو دردسر انداختی. با این پیامش فکر کردم که کسی بویی برده از اینکه من رفته بودم اونجا باهاش سکس کنم که ازش پرسیدم چی شده؟ نوشت دیگه چی میخواستی بشه تو دردسر افتادم. دیگه هرچی پیام دادم جواب نداد و چند بارم زنگ زدم ریجکت کرد. از تو همه شبکه های اجتماعی هم بلاکم کرد و دیگه جواب نداد که نداد. بزرگترین ضدحال عمرم رو خوردم. بدرود. نوشته: امیر لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده