-
poria
-
behrooz
-
آخرین مطالب ارسال شده در انجمن
-
توسط gayboys · ارسال شده در
لایو سکسی فرناز مرادی تایم: 30:30 - حجم: 213 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم -
توسط gayboys · ارسال شده در
زن زیبای درشت - 2 جعبه دستمال کاغذی رو برداشتم و سه چهار تا ازش کشیدم، اومدم که از روی بدنش آبمو پاک کنم که دیدم داره با جفت دستاش میماله رو شکم و سینه های درشتش،،،،، بدجورحشریم کرد این کارش،، دستم رو گذاشتم زیر چونه اش و دوباره ازش لب گرفتم، نوک سینه هاش رو بین انگشتهای شست و اشاره ام مالیدم، باز دوباره یه چیزی زیر لبش زمزمه کرد، لباش رو ول کردم و گفتم ،چی میگی،،، گفت ضعف کردم، و تشنمه،، یه شکلات و یه لیوان آب واسش آوردم شکلات رو گذاشتم بین دندونام و بردم سمت دهنش، با تعجب نگاهم کرد ، شکلات رو فشار دادم رو لبهاش، دهنش رو باز کرد و با دندونام شکلات رو نصف کردم و فشار دادم تو دهنش، و باز هم لب تو لب شدیم ، شیرینی شکلات و هوس و شهوت لبهامون باعث شد باز هم لبهای همو بمکیم ،،،، سرم رو آوردم عقب و پرسیدم، ارگاسم شدی؟؟ یه لبخند بیحال زد و گفت ، وقتی وایساده بودیم شدم، بعدش رو نشمردم، دو سه بار ،،،، نذاشتم حرفش تموم بشه، موهاش رو زدم کنار و زیر گوشش و لاله گوشش رو مکیدم، بریده بریده یه چیزی میگفت و ناله میکرد،، اومدم زیر گردنش، گردن و زیر چونه اش رو مکیدم،،، دوتا انگشتم رو کردم تو کسش، و با اون دستم شروع کردم وحشیانه چلوندن سینه های فوق درشتش،،، انگشتام رو درآوردم و کسش رو از پایین تا بالا لمسش کردم و خیسی کسش رو مالوندم روی تپه ونوسش،،،، چوچولش مثل یه مروارید درشت برافروخته شده بود و زیر انگشتام می لغزید،،، با هر فشاری که به چوچولش میآوردم، ناله هاش کشدار تر میشد،،، بوی آبم که ریخته بودم رو سینه هاش ، اذیتم میکرد و رغبت نمیکردم که سینه هایش رو بخورم،،،، اما جوری می چلوندمشون که از دردش کلافه شده بود و ناله هاش، ناله درد بود،،،، ولی مکیدن همزمان لاله گوش و گردنش ، و هم ، بازی کردن با چوچولش ، درد و لذت رو با هم مخلوط کرده بود، حس کردم داره ارگاسم میشه، تند تند چوچول و لبه های کسش رو مالیدم و لبهاش رو شروع کردم مکیدن،،، باز ناله هاش رو توی دهنم احساس کردم، و کشیده شدن ناخونهاش روی کمرم که داشت پوستم رو میخراشید رو با تمام سلولهای حسی کمرم من رو هم وادار به ناله کردن کرد،،،، گفتم ارگاسم شدی؟ سرشو تکون داد که،آره،،، همونجا روی مبل داگیش کردم،،، گفت ،صبر کن ،هنوز دارم میلرزم،،، بدون هیچ حرفی چرخوندمش روی زانوش، و از پشت فرو کردم تو کسش، راست میگفت ،، هم توی کسش ضربان داشت و هم داخل رون هاش میلرزیدن، ولی وقت رحم کردن و احساسی بازی نبود،،،، شروع کردم تلمبه زدن ،،، اونم تاج مبل رو گرفته بود و باز هم بریده بریده ناله میکرد و یه سری حرفهای نامفهوم میزد،،،، یه لحظه نگاهم افتاد به سوراخ خوش رنگ و چیندار و بکر کونش،،،، آب دهنم رو ریختم روی انحنای قشنگ کون گرد و بزرگش،، با انگشت شستم، آب دهنم رو آوردم روی سوراخش،، و شروع کردم ماساژ دادنش،،،، سرش رو برگردوند و گفت، الان فقط کسمو بکن دارم لذت میبرم،،،، بغل رون هاش رو گرفتم و محکم تر شروع کردم گاییدن کسش، هر سه چهار تا که میکوبیدم توش ، یه دونه محکم اسپنکش میکردم ،،،، و حس کردم اسپنکها بیشتر حشریش میکنه،،، با یه ضرب آهنگ منظم اسپنک و تلمبه زدن، باز شروع کرد به لرزیدن،،،،، و ارگاسم شد،،، خسته شده بودم ، برش گردوندم و دوباره شروع کردم به لب گرفتن ،،،، گفتم پاشو بریم رو تخت،،،، رو مبل ولو شد و گفت اصلا حال ندارم، آب میخوام،،، باز یه لیوان آب بهش دادم خودم هم حسابی خسته شده بودم رفتم دوتا پتو آوردم و انداختم کف هال،، بالش ها رو هم انداختم رو زمین و ولو شدم اونم اومد بغل دستم و سرش رو گذاشت رو بازوم،،، یه لب ازش گرفتم و گفتم ، خسته نباشید،،،، یه لبخند زد و در گوشم گفت ، تو خسته نباشی،،،، یه نیم چرخ زد و دستش رو گذاشت روی سینم،،، دستش رو آوردم بالا و توی مفصل آرنجش رو شروع کردم مکیدن،،، یه پاش رو گذاشت روی پام و با مکیدن بیشتر توی آرنجش ، شروع کرد فشار دادن پام، و نفسهاش دوباره تند شد،،،، دونه دونه انگشتهاشو مکیدم،، کف دستهاش شروع کردن عرق کردن و مرطوب شدن ،، چرخیدم روش و لب تو لب شدیم ،،،، یکی از بالشها رو گذاشتم زیر باسنش،،، و کف پاهاش رو گذاشتم رو سینه ام، و کیرم رو میزون کردم روی سوراخ کسش و با یه فشار فرو کردم توش،،،، یه ناله کرد و من رو به ادامه دادن تشویق کرد،،،، نگام افتاد رو صورتش و چشماش که فقط سفیدیش مشخص بود،،، با هر ضربه ای که میزدم یه موج میافتاد تو تنش و سینه هاش موج برمیداشتن و من که با دیدن این صحنه، حشری تر از قبل میشدم،،،، این دختر مجسمه شهوت بود،،، باز لرزشها و نبض زدن های دیواره های کسش ، شروع شدن،،، اینبار مقدار ترشحات کسش خیلی بیشتر بود،،، و لرزشهای تنش شدیدتر شدن، خوابیدم روش و محکم بغلم کرد،،، در گوشم زمزمه کرد، میشه خواهش کنم منو ببری خونه، میدونم که ارضا نشدی، اما من دیرم شده ، مامانم نگران میشه،،،، پا شدیم و رفتیم حموم و تنمون رو شستیم و راه افتادیم سمت غرب تهران،،،، تموم مسیر چشمهاش رو هم بود و نیمه بیهوش،،،،، ادامه داره،،،، نوشته: گابریل -
توسط gayboys · ارسال شده در
بیغیرتی رو مامان سلام من امیرم 18 سالمه این داستانی که میگم برای 2 هفته پیشه من هیچوقت فکر نمیکردم فانتزی هایی که داشتم به واقعیت تبدیل بشه همیشه مجازی بیغیرتی میکردم رو مامانم ولی تو واقعیت اصلا از مامانم بگم مریم 40 ساله پوست سفید سینه 80 باسن بزرگ خوش فرم خیلیم فیسی خوشگله بعد ی روز مجازی با یکی آشنا شدم درمورد مامانم باهم حرف زدیم یه پسر جوون 27 ساله بود اسمشم علی بود گفتم مثل همیشه همینطوری درمورد مامانم چت میکنم لذتشو میبرم بعد کمی بحثمون جدی شد که گفت دوس داری شورت های خوشگل مریمو بیاری پیشم کمی حال کنیم جلوت شورتشو بو بکشم بمالم به کیرم که من شهوتم زد بالا انقدم حالم خراب شد پشت گوشی گفتم باشه من اوکیم لوکیشن داد گفت بیا اینجا خونه من اولش کمی تردید داشتم چون هیچ تجربه ای نداشتم از این کارا ولی خب انقد شهوت بیغیرتی داشتم قبول کردم بهم گفت شورت های خوشگل مامانتو برام بیار همون روز دو ساعت بعدش رفتم خونش رسیدم کمی حرف زدیم خوش و بش کردیم من خجالت میکشیدم نشست کنارم گفت نمیخای سوپرایز هاتو نشونم بدی که گفتم صبر کن دوتا شورت خوشگل سکسی مامانمو در اوردم یکی ابی بود که خیلی سکسی بود یکی هم مشکی برا ست سکسیش بود از اینا که هیج جای ادمو نمیگیره دادم بهش بو کشید شورت ابی رو گذاشت رو کیرش از رو شلوار گفت اینجا جاش بهتره اون یکی شورتو اورد سمت من گفت این قسمتی که کص مامانت میچسبه بهش رو بلیس مزه شو بچش لیس زدم با زبونم خیس کردم شورت مامانمو آروم آروم کرد تو دهنم شورتو کمی تو دهنم خیس شد شورت مریم بعد در اوردم نگام کرد گفت میشه ببوسمت اشاره کردم که اوکیه لباشو گذاشت رو لبام کمی خورد گردنمو بوسید بعد شلوارشو کشید پایین گفت عکس مامانتو بهم نشون میدی عکسو در اوردم نشون دادم گوشیو گرفت ازم گوشی تو دستش عکس مامانم گفت نمیخای شورت مریمو بمالی به کیرم نگاش کردم شورت مامانمو مالیدم به کیرش کشیدم دور کیرش توف زدم دستم کیرشو مالیدم خیس کردم کمی خیلی حس عجیبی بود برام اولین بارم بود نگام کرد گفت نمیخای با دهنت خیسش کنی یه نگاه به کیرش کردم یه نگاه به خودش آروم رفتم سمت کیرش لبامو گذاشتم رو کیرش آروم خوردم شورت مامانمم رو کیرش عکسشم جلو چشمام شهوت دیونم کرده بود هی از مامانم میگفت از سینه هاش از فیس سکسیش منم کیرشو میخوردم میگفت مریم ته حلقی دوس داره تلمبه میزد تو حلقم خفه میشدم با کیرش اولین بارم بود ساک میزدم میگفت همه جاشو بلیس آروم میلیسدم از پایین تا بالا که خواست بره سمت باسنم نذاشتم میترسیدم اونم همون اولین بار گفت باشه سمتش نمیرم نمیخام اذیت بشی منم کیرشو میخوردم میگفت شورت مامانتو بذار روش بخور با کیرم با طمع شورت مامانم کیرشو میخوردم اون یکی شورت هم دستش یه دستش هم عکس مریم اخراش بود گفت داره آبم میاد که سرمو اوردم بالا شورت آبی رو کشیدم دور کیرش مالیدم ابش رو اوردم رو شورت مامانم خیلی حس هیجان و شهوت داشتم که بعد منم شلوارمو دادم پایین شورت مامانمو بو میکردم همون که ابشو خالی کرد روش مالیدم خودمم ارضا شدم خیلی حس خوبی بود و برام لذت داشت دیگه اینطوری شد منم پاشدم تو شوک بودم هنوز نموندم زیاد پیشش آماده شدم خدافظی کردیم رفتم تا دو روز هنگ کرده بودم چون فکرشو نمیکردم یروز تو واقعیت همچین کاری کنم از اون روز ب بعد هم دیگه نتونستم راستش حس پشیمونی داشتم ولی واقعا خیلی آدم خوبی بود خوب یا بد تعریف کردم ببخشید اولین بارم بود داستان مینویسم هرچی هم تعریف کردم واقعیته ممنون نوشته: امیر -
توسط gayboys · ارسال شده در
خاطرات شمال حمید و سارا - 1 سلام حمیدم ۴۲ همسرم سارا ۳۶ تپل و سفید چشم و ابرو مشکی و خوشگل و تو دل برو باسن متوسط سینه ۷۵ ۶ ساله ازدواج کردیم خاطره ای دارم از چهارسال پیش که شمال رفته بودیم . اوایل ازدواج روابط زناشویی عادی داشتیم و کم کم رابطه و سکسمون بهتر شد و خانم کاربلد تر میشد پوزیشن های مختلف اجرا می کردیم و گاهی هم با دیدن سوپر هیجان بیشتری تجربه می کردیم . یک شب که تو بغل هم خوابیده بودیم ازم پرسید تو مجردی هم با کسی سکس داشتی ؟ من که تو فکرم داشتم خاطرات قبلی رو مرور میکردم با مکث گفتم چطور مگه . گفت میخوام برام تعریف کنی ولی خواهشا دروغ نگو … منم از دوست دختر دوران دبیرستان براش گفتم ولی او مشتاق بود بدونه باهاش سکس هم داشتم یا نه … منم گفتم آره و دست مالی و لاپایی و بغل و … که براش میگفتم بیشتر بهم می چسبید انگار ی با ی حس حسادت خاصی تحریک شده بود دست بردم تو شرتش دیدم حدسم درسته بیشتر تحریک شده بود و خیس و آماده منم خدا خواسته ترتیبش و دادم ولی حس میکردم زهرا دوست دختر سابقم زیر پامه . سارا هم شیطنت میکرد و میپرسید اگر زهرا اینجا بود چکارش میکردی منم میگفتم هیچی خوشگلم تو رو میکردم . هی از اندامش و پوستش و سینه و رونش میپرسید منم هی تلمه میزدم و هی براش توصیف میکردم ولی همش از اندام و خوشگلی سارا میگفتم که تو خوشگلتری و باحال تری .و … خلاصه مواظب بودم همش ازش تمجید کنم … اون شی با حس و حرارت بیشتری سکس کردیم و واقعا به هردومون بیشتر خوش گذشت . آهرش هم وقتی آبش و تخلیه کردم تو کصش محکم بغلم کرد و حسابی بوسیدم و میگفت خوبه که مال منی . اون شب گذشت تا این که ی شب دوباره تو بغل هم از خواستگارای قبلی و … تعریف کرد و این بار نوبت من بود که هی تحریک بشم و هی با حرص بیشتری تو بغلش بگیرم هی نازش کنم اونم هی شیطنت میکرد و میگفت عزیزم حالا که مال توام ولی هیچ وقت از ارتباط جنسی نگفت همش می گفت اجازه نمیدم بهم دست بزنن و خودش و لوس میکرد میگفت این سینه فقط مال توئه هیچکدوم دستش بهم نخورد و … اون شب انگار نوبت من بود حسادت و حرارت خاصی باهاش سکس کردم تا اینکه وسط سکس که حسابی شهوتی شده بود آروم تو گوشش گفتم دوست داشتی دوتا شوهر داشته باشی گفت بیشعور تو هم از سرم زیادی گفتم پس چرا هرچی میکنمت بیشتر میخوای … بعد بردمش تو رویا گفتم فکرش بکن تو بغل منی و یکی هم از پشت بهت بچسبه میتونی دونفر ساپورت کنی گفت آره برا زن کاری نداره چندتا رو هم با هم ساپورت میکنه ولی مرد چی ؟دو تا باشه از پا میوفته … دوباره بردمش تو حس گفتم من که اجازه نمیدم کسی دست به سینه ات بزنه و یا کست رو بکنه با خنده گفت پس اون بیچاره چیکار کنه همینطور که محکم تر بغلش میکردم گفتم سینه و کس و لب خوردنت با من اون فقط از پشت بکنه … گفت نه اینکه بازش کردی … خودت نمیتونی از پشت بکنی یکی دیگه چطور بکنه … گفتم آخه کیر من کلفته خوراک و سایز کصته … اونم مشکل خودشه … اینم بگم که خیلی دوست داشت از پشت دادن رو تجربه کنه که متاسفانه با چند بار اقدام و درد کشیدنش دیگه ادامه نمی دادم خلاصه اینکه اون شب با حس و حال نفر سومی که تو حال کردن بتونه سارا رو به اوج برسونه و البته به شوخی گذشت ولی شبهای هربار که از نفر سوم صحبت میکردیم بیشتر خوش میگذشت و شهوتی تر حال میکردیم خصوصا اینکه هی به سارا القا میکردم برا من مهم نیست یکی بیاد تا بتوانیم از پس تو بربیاییم و اونم بهم میگفت گه نخور خودت میکنی بسه ولی دروغ میگفت شهوتی تر از این حرفها بود و همش میگفت تو روزبروز منو شهوتی تر کردی تا اینکه دیگه فیلم سوپرهایی هم که با هم میدیدیم اکثرا تری سام گروپ و … بود … تا اینکه ی شب که فیلم گروپ میدیدیم تو سکس که حشرش زده بودبالا گفتم سارا جون گفت جونم گفتم اگر دوتا کیر دیگه بود چکار میکردی گفت میزاشتم گفتم دوست داشتی یکی هم تو دهنت بود با حالت سکسی خاصی گفت آره گفتن یکی هم تو کونت بود گفت آره گفتم پس گروپ هم دوست داری هی میگفت آره میخوام … دیگه حسابی رومون تو رو هم باز شده بود و با رویا و فانتزی بیشتر حال میکردیم … تا اینکه یک روز تصمیم گرفتیم بریم شمال تو راه که میرفتیم هی سر به سر هم میزاشتیم من میگفتم حیفه دونفری بریم اگه دوتا دیگه هم مثل خودمون پایه بودن میرفتیم بهتر بود سارا هم هی شیطنت میکرد و میگفت آره تا توهم هی با خانمه بری تو استخر و … گفتم لابد تو هم بیکار می نشتی خب تو هم میری ماساژ هی میخندید و میگفت بیشعور خب یکی رو سر راهت سوار کن و… شب رسیدیم شمال ی سوئیت گرفتیم فرداش تصمیم گرفتیم بریم تو جنگل و کوهپایه گشتی بزنیم عصر بریم کنار دریا آدرس رو از صاحبخانه پرسیدیم و راهنمای کرد بعد یک ساعت گشتن به هر حال ی جا کنار رودخونه ماشین توی پارکینگ عمومی قفل کردیم و کنار رودخانه به راه افتادیم … من همیشه عاشق ارتفاعات و کلاه تو طبیعت کنجکاو بودم تصمیم گرفتیم تا میتونیم جلو بریم تا به یکی از چشمه ها برسیم سارا هم عاشق آب و چشمه و … هرچی جلو میرفتیم خلوت تر میشد تا جای که دیگه انگار غیر ما دوتا کسی نبود … سارا گفت بسه دیگه بیا برگردیم گفتم بزار نیم ساعت دیگه میریم اگر به سرچشمه نرسیدیم استراحت میکنیم و بر میگردیم هنوز ربع ساعت نرفته بودیم که دیدیدم هی هوا ابری تر و تاریکتر میشه سارا گفت اگر بارون بیاد چی گفتم تا شروع کنه برگشیم . گفت دیوونه الان دوساعت و نیم پیاده روی کردیم بیا زود برگردیم گفتم باشه بریم ولی نم نم بارون شروع شد و ما غافلگیر شدیم تو راه برگشت دیگه هر دوتا خیس شده بودیم دیگه آب از سرمون چکه میکرد . سارا گفت من که دیگه نمیتونم ادامه بدم زمین گل شده بارونم که بند نمیاد چکار کنیم گفتم ی کم بریم شاید ی سرپناهی پیدا کردیم هنوز ۵ دقیقه نرفته بودیم که سارا گفت اونور رودخونه ی آلاچیق و آتیش هست بیا بریم اونجا گرم بشیم . قبول کردم خوشبختانه روخونه کم عمق و شنی بود از وسط آب رد شدیم و به الاچیق رسیدیم دیدیم ی چادر مسافرتی بزرگ هم اونجا هست … ادامه و قسمت اصلی بعد از استقبال و لایک خوردن … نوشته: حمید و سارا -
توسط gayboys · ارسال شده در
سیزده بدر با هاجر - 1 سلام بر بروبچ کونباز رضا هستم ۳۴ ساله که ۶ ساله با هاجر که یه زن خوشگل و خوش هیکل و نازه ازدواج کردم. من خیلی رفیق بازی میکنم و دوستام حتی مجردها را میبرم خونه و هاجر هم معمولا جلوشون راحت لباس میپوشه ولی دوستم احمد که تو محله خودمون مغازه آرایشگری داره و از زنش جدا شده و محرم اسرار منه و همیشه باهاش درد و دل و مشورت میکنم بیشتر از همه میاد خونمون و هاجر هم جلوش راحت تره. یه سال عید که هاجر تازه سینه و باسنشو پروتز کرده بود و ماشین هم نداشتیم از احمد پرسیدم سیزده بدر کجا میری ماهم باهات بیاییم؟ گفت میرم ویلای عموم ولی پسر عموم هم اونجاست. اگه اذیت نمی شید بیایید تا بریم. وقتی به هاجر گفتم قبول کرد و گفت پسر عمو احمد با احمد فرقی نداره. روز قبل سیزده بدر به احمد گفتم ماهم باهاش میریم که ازم خواست برای غروب آماده بشیم تا بیاد دنبال ما که بریم کرج ویلای عموش. گفت فردا شلوغ میشه جاده. گفت استخر داره و لباس برای شنا ببرم همراهم. هاجر بعد ناهار وسایل را آماده کرد و چید دم در تا احمد بیاد دنبالمون و خودش رفت حموم. نیم ساعتی گذشته بود که احمد زنگ زد و گفت دارم میام بیایید پایین تا بریم. گفتم بیا بالا کمک کن وسایل را ببریم پایین گفت پس در را باز کن تا بیام بالا. بعد قطع تلفن به هاجر گفتم داره احمد میاد زود بیا آماده شو. پنج دقیقه بعد احمد زنگ زد و منم در را باز کردم آمد بالا و با هم وسایل را بردیم داخل ماشین گذاشتیم و آمدیم بالا که آرزو از حموم آمده بود و داشت اماده میشد. با احمد رفتیم داخل تراس سیگار کشیدیم که هاجر صدامون زد و گفت من حاضرم بیایید تا بریم. رفتیم بیرون هاجر با آرایشی غلیظ که یه تاپ بالا ناف یقه باز و شلوار کتون سفید قد نود پوشیده کاپشن به دست وایساده. من و احمد داشتیم نگاهش میکردیم که گفت مگه آدم تا حالا ندیدی. احمد گفت چرا دیدیم ولی هاجر تو بیشتر شبیه حوری بهشتی هستی و نه آدم سه تایی خندیدیم. رفتیم طرف در هاجر خم شد از جاکفشی کفش برداره دیدم کونش خیلی تابلو شده و حشری کننده است. نگاهم افتاد به احمد که زوم کرده بود روی کون گنده زنم که گفتم هاجر اجازه می دی ما رد بشیم و به احمد گفتم بفرما. رفتیم داخل آسانسور که متوجه شدم هاجر سوتین نپوشیده. از آسانسور رفتم بیرون به احمد گفتم تو برو روشن کن ما الان میآییم. احمد که رفت به هاجر گفتم چرا سوتین نبستی؟ گفت دکتر گفته تا یک ماه بعد عمل نباید شورت و سوتین بپوشم. گفتم جلو احمد و پسر عموش میخوای چیکار کنی؟ گفت از حالا بخوای گیر الکی بدی نمیام و خودت تنهایی برو. گفتم نمیخواد قهر کنی بیا تا بریم تا احمد متوجه نشده. رفتیم سوار شدیم احمد گفت چیزی جا گذاشتید؟ گفتم نه راه بیفت تا به ترافیک نخوریم. تو راه از احمد درباره پسر عموش پرسیدم که گفت چند ماهه برگشته از آمریکا و خیلی پولداره و داره یه شرکت بازرگانی میزنه تو همین تهران و اسمش بابک هست ولی بابی صداش میکنه. بخاطر ترافیک ۲ ساعت تو راه بودیم تا برسیم. ویلا اطراف کرج بود و خیلی باکلاس و شیک بود از بیرون. احمد زنگ زد و گفت پشت دریم ریموت را بزن. داخل ویلا خیلی بهتر از اون چیزی که من فکرش را می کردم بود. استخر را که دیدم گفتم احمد تو این فصل شنا نمیشه کرد که گفتی لباس شنا بیارم. احمد گفت نه بابا داخل استخر داره که گفتم برای شنا لباس بیار نه این استخر روباز که میدونم حالا نمیشه شنا کرد. هاجر گفت احمد برای شنا کردن من باید پسر عموت را با یه بهونه بفرستی دنبال نخود سیاه. احمد گفت حالا بزار ببینم چیکار باید کرد و گفت رسیدیم و ماشین را خاموش کرد. پیاده شدیم که یکی گفت خیلی خوش اومدین. یه پسر خوشگل با بدن ورزشکاری که گرمکن ورزشی تنش بود آمد جلو و سلام داد. احمد گفت بچه ها بابک پسر عموم و به بابک گفت رضا و هاجر که قبلا بهت تعریف کردم. بابک گفت خوش آمدید و رفت کنار گفت بفرمایید که خسته شدین تو ترافیک و این راه. ماهم سلام و احوالپرسی کردیم که احمد گفت برید ادامه حرف را داخل بزن. منم به زنم گفتم بفرما. رفت نزدیک در رو به ما نشست تا بند کفش باز کنه از یقه باز لباسش کل سینه هاشو را میشد دید که احمد داشت نگاه میکرد ولی بابک اصلا نگاهش نکرد. رفتیم داخل بابک گفت ای داغه و حوله نو گذاشته داخل حموم و اگه میخواهید برید دوش بگیرید. تشکر کردیم و گفتیم که نیاز به حموم نیست. گفت پس بفرمایید تا اتاق نشون بده تا بریم لباس عوض کنیم. رفتیم داخل اتاق هاجر گفت چه باکلاس و شیک. گفتم آره خیلی ویلای قشنگیه که گفت نه بابا ویلا را نمیگم آقا بابک را گفتم. گفتم آها. من لباس عوض کردم و گفتم برم یا بمونم باهم بریم؟ گفت برو من باید آرایش کنم و بیام که طول میکشه. رفتم پایین و نشستم کنار بابک و حرف های معمولی زدیم که احمد هم آمد و مسخره بازی های همیشگی خودش را شروع کرد. احمد بعد چند دقیقه بلند گفت هاجر خیلی نمیخواد آرایش کنی عروسی نمیریم. هاجر گفت الان میام و یه دقیقه بعد آمد بیرون و آمد پایین از پله ها. یه تاپ کشی کوتاه با دامن تا زانو که چسبیده بود و صندل پاشنه دار که کونش بزرگتر به نظر می رسید بخاطرش. وقتی آمد جلو نوک سینه هاشو هم میشد دید که کیر من که شوهرش بودم بلند شد. نوشته: رضا
-