رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

 دختر خاله × بیغیرتی × دوست دختر × داستان سکسی × داستان بیغیرتی × سکس بیغیرتی × داستان دوست دختر × سکس دخترخاله × داستان دخترخاله ×

رابطه ی وحشتناکم با ملیکا

سلام
اسمم آرتاست و 17 سالمه
این داستانی که میخوام واستون تعریف کنم شروعش واسه اوایل اسفند پارسال بود و پایانش واسه همین یه ماه پیش البته اگه واقعا تموم شده بوده.
خب اول بگم ملیکایی که اسمش رو هم تو تیتر داستان گذاشتم یکی از دوستای دختر خالمه و از همون بار اول که دیدمش هم رو زیباییش هم شخصیتش کراش زدم.
اولین تلاشم واس رسیدن بهش این بود که از سارا (دختر خالم) خواستم پیش ملیکا غیرمستقیم از من تعریف کنه و بعد یه مدت واسمون یه قرار بذاره… اولش قبول نکرد ولی انقد اصرار و خواهش کردم که اوکی رو داد ولی در عمل اونجوری که قرار بود کاری نکرد. دیوونه برداشت همون اول پیش ملیکا منو لو داد و شمارمو داد بهش که مثلا به خیال خودش ما دو تا با هم بیشتر آشنا شیم.
با اینکه وقتی از زبون خود ملیکا توی چت تلگرام این قضیه رو فهمیدم و عصبی شدم ولی واکنش خوب و خونگرم ملیکا یه جورایی بهم آرامش داد و خیالم راحت شد که خراب کاری نشده. یه مدت تقریبا هر روز با هم چت میکردیم و چند باری هم ویدیو کال گرفتیم. ازش خیلی خوشم میومد و تو این مدت هم چند باری بهش گفتم که دوست دارم و اینجور حرفا که بفهمه حسم نسبت بهش چیه.
و بالاخره یه روز اولین دیت حضوری رو رفتیم و انقدر بهمون خوش گذشت که بیشتر از قبل عاشقش شدم، یه چیزی راجبش بود که بهم حس خوبی بود. باعث میشد وقتی باهاش هستم خودمو بیشتر دوست داشته باشم و آزادتر باشم. حس خوبی که جای دیگه نداشتم.
ما دو تا دیگه رسما پارتنر هم شده بودیم و فقط مونده بود که با هم سکس کنیم، با اینکه دوست داشتم ولی نمی خواستم بهش فشار وارد کنم و منتظر بودم خودش پا پیش بذاره که هیچوقت واس سکس کامل بهم نشونه ای نداد و نداد تا اینکه…
یه روز بعد مدرسه که رفتم خونه ی خالم اینا پیش سارا که هاردش رو بهش پس بدم، اول که رسیدم منو نزدیک پنج دقیقه پشت در معطل کرد و بعدشم که درو باز کرد و دیدمش با اینکه سعی میکرد نرمال رفتار کنه ولی از چشما و ظاهر صورتش معلوم بود یه چیزی شده البته که اول فکر کردم بخاطر این بود که تازه از خواب بیدار شده (خودش همینو گفت) ولی وقتی ملیکا از اتاقش اومد بیرون و بهم سلام کرد واسه بهونه آوردن گفت که ببخشید تو اتاق داشتیم موزیک گوش میدادیم متوجه زنگ نشدیم. خلاصه سوتی رو دادن ولی من بازم چیزی نگفتم کلا آدم گیری نیستم.
وقتی خواستم برم ملیکا هم قرار شد باهام بیاد و رفتم جلوی در که کفشمو بپوشم که دیدم دو تا کفش پسرونه کنار جاکفشی بین جاکفشی و دیوار چپونده شدن.
از سارا و ملیکا پرسیدم اینا واسه کین که سارا گفت واسه پدرشن ولی اونقدری خر نیستم که فرق کفش های اسپورت تینیجری رو با کفش های مردونه ی شوهر خالم نفهمم و همین رو هم به سارا گفتم اونم خودشو زد به اون راه و مثلا می خواست بگه رواله بابا بیخیال.
داشتیم می رفتیم سمت آسانسور که یهو دو تا پسر از توی خونه با دعوا اومدن سمت سارا و ما و با صدای نسبتا بلند میگفتن که این کدوم خریه و تو که گفتی مادرم اومده خونه پس این کیه؟
یکیشون کامل لخت بود و اون یکی هم یه شلوار لی پاش بود.
سارا هم درو بست و از توی خونه همچنان اون دو تا داشتن داد میزدن منو ملیکا هم بیرون مونده بودیم.
فهمیدم که داشتن چیکار میکردن ولی واقعا هیچی نمی تونستم بگم بهش،حتی یه کلمه هم حرف نزدم و اونم به جز یه بار صدا زدن اسمم چیزی نگفت تا اینکه در باز شد و سارا با یه فیس نگرانی گفت بیاین تو.
رفتیم و نشستیم و اون پسرا هم انگار داشتن منو تست میکردن که ببینن حرفای سارا درسته یا نه و وقتی خیالشون راحت شد که من پسر خالشم یکم عقب نشینی کردن و یکیشونم ازم معذرت خواهی کرد و گفت ببخشید اگه جسارتی کردیم بخدا ما آدمای بی ناموسی نیستیم قصد اذیت سارا رو نداشتیم. هنوز نمی دونستن ملیکا هم دوست دخترمه و فقط نگران این بودن که سر سارا شر به پا نکنم.
خلاصه این قضیه هم تموم شد و من بدون حرف خاصی به هیچکس رفتم، همون شب سارا اومد خونمون و می خواست از دلم دربیاره ولی با اینکه حداقل جلوی مامانم مجبور بودم باهاش حرف بزنم ولی در کل تحویلش نگرفتم و آخرشم که دیگه ناامید شده بود و اومد خداحافظی کنه بهش گفتم فقط از اتاقم گمشو بیرون. نه باورم میشد ملیکایی که هنوز بعد اون همه مدت با منی که دوست پسرشم نخوابیده بهم با اون پسرا خیانت کرده نه باورم میشد سارایی که همیشه انقدر هوامو داشت اینکارو باهام کرده باشه.

تا یه مدت همچنان فاصلم رو باهاشون نگه داشتم ولی از همه بدتر این بود که ملیکا به جز یه بار زنگ زدن دیگه هیچ تلاشی واس ارتباط گرفتن و معذرت خواهی نکرد برعکس اون سارا انقدر دورم چرخید که با اینکه به روش نیاوردم ولی تو دلم دیگه تقریبا بخشیده بودمش. باورم نمیشد ملیکا انقدر بی وفا و عوضی باشه تا اینکه یه روز بدترین کارو باهام کرد.

می خوام تو حداکثر 4 قسمت رابطم با ملیکا رو تعریف کنم این قسمت اول بود. اینم بگم اگه حس می کنید داستان خیلی سکسی نیست اولا بخاطر اینه که میخوام همه چیز بر اساس واقعیت باشه و چیزی اضافه نمیکنم دوما خب این قسمت اول بود ولی تو قسمت های بعدی فرق می کنه و می فهمید چی شد که بی غیرت شدم.

نوشته: آرتا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.