gayboys ارسال شده در 28 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین دختر عمه × لزبین × لز × داستان دخترعمه × سکس دخترعمه × داستان لز × سکس لزبین × داستان لزبین × داستان سکسی × لز با دختر عمه سن بالا سلام دوستان من هانیهام۱۸سالمه میخوام خاطرهی لز با دختر عمه رو تعریف کنم واستون من یک دختر عمه دارم به اسم مهسا ک 10 سال از خودم بزرگتره و توخانواده خوشگلترینه واقعاااا،اندامش خیلی سکسیه وممههای بزرگی داره منو مهسا خیلی باهم رفیق بودیم و شوخی میکردیم یه جورایی جعبه سیاه همدیگه بودیم ی شب خونه عمم دعوت بودیم برای شام،موقع خدافظی دختر عمم گفت تو شب بمون میخوای بری خونه چیکار،عمم هم گفت راس میگه فردا ک جمعهس شب بمون،خلاصه بابام اجازه داد گفت اشکال نداره بمون… منو مهسا رفتیم تو اتاق کنار هم دراز کشیدیم حرف میزدیم و غیبت می کردیم،بعدش مهسا لباس عوض کرد من چون لباس راحتی نداشتم با لباس بیرون دراز کشیدم که دخترعمم گفت در اتاقو قفل میکنم لباساتو در بیار منم گفتم اوکیه پس یک شلوارک بهم داد یک تیشرت آخر شب بود من گرمم شده بود تیشرتو در آوردم با بیکینی خوابیدم یهو دختر عمم گفت جووون میخوای بدی… گفتم به کی حتما به تو خخخ گفت والا بدمم نمیاد ماشالله تو انقدر سفیدی که ادم هوس میکنه ،من خندیدم چیزی نگفتم دیهگ کمکم داشت چشام میرفت خوابم برد،من یهو از خواب بیدار شدم دیدم مهسا داره پورن لزبین رو میبینه،هول شد سریع قطع کرد منم گفتم اوووووو داشتی چی نگاه میکردی گفت هیچی بابا بگیر بخواب. خلاصه یکم اذیتش کردم و خوابیدم… تو خواب حس کردم یکی داره خودشو بهم میمالونه،راستش منم از لز بدم نمیومد چون با دوستم خیلی راجب اینا حرف زدیم و لب گرفتیم از هم. خلاصه مهسا کمکم دستش داشت میرفت سمت ممههام منم داشتم حال میکردم هی تکون میخوردم فهمید بیدارم،با صدای شهوتی و آروم گفت هانیه بیداری منم سر تکون دادم برگشتم سمتش سریع اومد روم شروع کرد خوردن لبام… وااای خیلی دوس داشتم خوب میخورد،ممههامو لیس میزد و گاز میگرفت انقدر وحشی شده بود ک تحمل نکرد سریع رفت سمت کصم شلوارک و شورتمو باهم در اورد پاهامو داد بالا با دستمال مرطوب کصمو و کونمو تمیز کرد شروع کرد خوردن کصم منم تو اسمونا بودم و ناله های ریزی میکردم کمکم رفت سمت سوراخ کونم انگشتشو میکرد توش و کصمو میخورد. هی میگفت چه کوسی داری کوچولو خودم پردتو میزنم منم هورنی بودم گفتم من مال توام عشقم هر کاری دوس داری بکن. بعدش با کصش اومد رو دهنم منم دفعه اولم بود تا زبونمو کشیدم روش حالم بد شد.گفتم من نمیخورم گفت اولشه بخور عادت کنی،منم مجبور بودم خوردم کمکم داشت خوشم میومد که بلند شد رفت بین پاهام به صورت قیچی،کسامون به هم دیگه میمالید وااااااای منم داشتم دیوونه میشدم خودشو انقدر بالا پایین کرد جفتمون باهم ارضا شدیم افتاد روم لباشو گذاشت رو لبام من انقدر حالم بد بود هم لباشو میخوردم هم گردنشو پاشد هم خودشو تمیز کرد هم منو بعداز یک ربع لباسامونو پوشیدیم تو بغل هم خوابیدیم… دوستان داستان منو مهسا هنوز ادامه داره… منتظر داستان ارباب و برده باشید❤ نوشته: هانیه لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده