chochol ارسال شده در 23 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین اروتيک × تابو × خواهر × داستان خواهر × سکس خواهر × محارم × داستان محارم × سکس تابو × داستان تابو × سکس اروتیک × داستان اروتیک × خواهر زشت مریم با هیچ معیاری زیبا به حساب نمیومد. پوست تیره، صورت دراز، دندونای نامرتب و هیکل بدون گوشتی که امتیاز مثبت قد بلندش رو منفی میکرد. در ضمن سینه نداشت و باسنش کوچیک بود. مریم دوست پسر هم نداشت. شاید سن چهارده سالگی واسه دوست پسر زود باشه، گرچه بعضی توی همین سن حداقل یکی دارن. اگه آب و رنگی داشته باشی کوچیکتر هم که باشی جوونا میفتن دنبالت. می فهمی بهت توجه میشه و این یه حس خوبی بهت میده. مریم از این حس هم محروم بود. من دو سالی از مریم بزرگترم و نزدیکترین عضو خونواده به مریم. واسه همدیگه گوش مفتیم برای حرفای خصوصی و درد دل. اتاقای ما جداست ولی مریم بیشتر وقتا توی اتاق منه، به خاطر کامپیوتر و درد دل. -داداشی، تو دوست دختر داری؟ +نه ندارم. واقعا نداشتم. یه وقتی دلم واسه دخترخاله م پر میزد ولی دنبالش نمی افتادم. از من بزرگتر بود و تحویلم نمیگیرفت. اگر دوست دختر هم داشتم باز میگفتم ندارم. دلم نمیخواست مریم فکر کنه من امتیازی دارم که اون نداره. -باورم نمیشه، پسر به این خوش تیپی… میدونستم توی دلش داره من رو با خودش مقایسه میکنه. +خودم میدونم که معمولی ام، مثل خیلیای دیگه، مثل خودت. درضمن آدم که خودش هیکل و قیافه ش رو انتخاب نمیکنه، پس نباید به خاطر ریخت و قیافه مون پز بدیم یا دلخور باشیم. -یعنی من باید بی سروصدا بسوزم و بسازم؟ دلم آتیش گرفت. نمیدونستم چی باید بگم. بغلش کردم. +عزیزم، تو درباره خودت اشتباه میکنی. عشق و کشش به هم از یه جای دیگه میاد. تو میدونی که من چقدر دوستت دارم. -آره، ولی تو بالاخره با یکی جور میشی، میری. من چی؟ +اگه خواهرم نبودی واسه ازدواج کردن باهات هیچ مشکلی نداشتم، بامحبت، خونگرم، قهرمان والیبال… تازه تو فقط چارده سالته، چند وقت دیگه به کلی یه چیز دیگه میشی، خوشکل و تو دل برو. هنوز توی بغلم بود. خواستم ببوسمش که محبتم رو بیشتر حس کنه. لبم رو بردم طرف لپش. نمیدونستم مریم هم میخواد لپ من رو ببوسه در نتیجه لبامون چسبید به هم. نمیتونستم خودمو پس بکشم، ضایع میشد، اونم خودش رو عقب نکشید. نتیجه: یه بوسه کوتاه لب به لب. بند سوتینش رو زیر دستام حس کردم. طفلی با اینکه سینه نداشت سوتین میبست. دلم براش سوخت درضمن یه حسی توی دلم شکل گرفت، حسی که تماس بدن یه دختر به یه پسر میده. دستم توی موهاش بود و باهاشون بازی میکردم. میدونستم این کار بهش آرامش میده، چیزی که واقعا احتیاج داشت. از هم که جدا شدیم هردو میخندیدیم ولی مریم اشک توی چشماش بود. -چرا دنیا اینقدر بیرحمه، واسه یکی بهشته، واسه یکی جهنم. +زندگی زیر و بالا داره، خود تو همین فردا ممکنه بگی زندگی چقدر قشنگه. اینقدر آسمون ریسمون بهم بافتیم تا خسته شدیم. روی تختم دراز کشیدم. مریم لب تخت نشسته بود و حرف میزد. روحیه ش بهتر شده بود. از خاطره های خاله بازیمون میگفت. من فقط با آهان اوهوم جواب میدادم تا خوابم برد. وقتی با تکون تخت از خواب پریدم متوجه شدم مریم کنارم خوابیده با همون لباسی که تنش بود. خودم شلوار جین پام بود و تیشرت تنم. پشتش به من بود و آروم نفس میکشید. موهاش بوی شامپوی ملایمی داشت. حس خوبی بهم میداد. صداش کردم تا بلند شه بره اتاق خودش. بیدار نشد. توی این هیر و ویر کیرم سیخ شده بود. آروم پشت به خواهرم چرخیدم یه وقت اتفاقی به هم نخوریم. اوضاع که عادی شد خواهرمو تکون دادم تا بیدار شد. -چرا بیدارم کردی، خواب خوبی میدیدم. +خوابِ چی؟ خندید. -نمیتونم بگم، صحنه داشت! +پس فقط پسرا نیستن که از این خوابا می بینن! -خودمم تعجب کردم. شاید به این که پهلوی یه پسر خوابیده بودم ربط داشته. +وقتشه بری سرِ جات بخوابی. -باشه. از این که تحویلم گرفتی ممنون. لپم رو بوسید و رفت. بهم ریخته بودم. دلم براش میسوخت ولی نمیتونستم کمکی بهش بکنم در حالیکه واقعا میخواستم. لباسای بیرونی رو در آوردم که بخوابم. خوابم نمیبُرد. فکر کردم یه کف دستی برم بیحال شم بخوابم. شورتمو کشیدم پائین، یه تیکه پارچه که زیر دُشک داشتم پیچیدم به معامله. اینجوری خودمو تخلیه میکنم تا کثیف کاری نشه. بیشتر وقتا موقع جق زدن دختر خاله مو مجسم میکنم، از عقب. خب این یه مرض همه گیر توی این خراب شده است که توی تخیلات جقی هم ولکن نیست. ولی عجیب این که به جای دخترخاله هی مریم میومد جلوی چشمم. لخت میشد. اول شلوار بعدش تیشرت. با شورت و سوتین جلوم چرخ میزد. تصادفی همین اواخر لخت دیده بودمش. میدونستم پایین تنه ش هنوز مو در نیاورده. دلیلش باید بلوغ دیررس باشه. به هر ترتیبی بود خودمو خالی کردم و بیحال خوابیدم. گرم خواب بودم که با تکونِ تخت بیدار شدم. مریم دوباره زیر پتوم بود. این دفعه با لباس خواب. +اینجا چکار میکنی؟ -معذرت، دلشوره نذاشت بخوابم. +اشکالی نداره ولی زود برو. میدونی که مامان نصف شب همه رو چک میکنه پتو از روشون کنار نرفته باشه. -باشه زود میرم. خودشو داد عقب که تو بغلم بخوابه. باسنش افتاد توی گودی شکمم و کیرم که نیم خیز بود خورد به روناش. یادم رفته بود شورتم رو بالا بکشم. لابد فکر کرد چیزی که خورده بهش پا یا دستم بوده چون عکس العملی نشون نداد. فقط گفت که بغلش کنم. دستش رو آورد عقب که چیزی رو که فکر میکرد دست منه از اون پایین بیاره دور کمرش که مشتش با کیرم پر شد. خودمو عقب کشیدم ولی فایده نداشت چون گرفته بود و میکشیدش. بالاخره فهمید چی توی دستشه. -این چیه حمید؟ +مدرک آبروریزی! بدبختی این که با فشار دستش کیرم که نیم خیز بود بیشتر قد کشید. مریم بلند شد نشست. پتو رو زد کنار. فرز شورتمو بالا کشیدم ولی کیر راست شده سرش از شورت بیرون زده بود. دستم رو گرفتم جلوم گفتم: لطفا برو، به اندازه کافی حالگیری شد. -پس این بود! لازم نیست خجالت بکشی. درسته من قیافه ندارم ولی مونگُل که نیستم. این برنامه ها واسه سن و سال ما طبیعیه. خب، بهم ثابت شد دوست دختر نداری. هیچ هیچ مساوی. و بعد از مکثی کوتاه ادامه داد. بیشتر دخترا یکی رو دارن که از اینا بهشون بده. غیر از آدم بدشانسی مثل من. دوباره گُر گرفتم. دلم میخواست براش یه کاری بکنم. ولی چه کاری! خودمو فراموش کردم. فقط میخواستم یه جوری مریم رو از اون حال در بیارم. دوباره بغلش کردم. گونه ش رو و زیر گلوش رو بوسیدم. دستم رو بردم زیر پیرهنش و پشتش رو ماساژ دادم. +باشه، خجالت نمیکشم، تو هم نکش. بیا زیر پتو. همدیگه رو در آغوش گرفتیم و معلوم بود که این کار با بغل کردن معمولی یه فرقایی داره. -اجازه میدی دوباره لمسش کنم؟ خواستم بگم نه ولی چیزی نگفتم. شورتم رو کشید پایین: چقدر داغه، هم نرمه هم سفت. خوش به حال دخترایی که دوست پسر دارن. بعد از سکوتی معنادار گفت: حمید، چرا الکی گفتی اگه خواهرم نبودی باهات ازدواج میکردم؟ میخواستی بِهِم ترحم کنی؟ +نه عزیزم، ترحم چیه، هرچی گفتم از ته دل گفتم. -یعنی اگه ازت بخوام یه امشب شوهرم باشی قبول میکنی؟ افتادم توی هچل. اگه جواب منفی میدادم ضربه بدی بهش زده بودم و جواب مثبت عواقب نامعلومی داشت. چیزی نگفتم، فقط لبخند زدم. مریم روی بدنم دراز کشید. همدیگه رو بوسیدیم. خودش رو کمی جا به جا کرد تا وسط پاهامون به هم بچسبه. عقب و جلو میکرد و گاهی چپ و راست. نفس تند و گرمش فضا رو اروتیک کرده بود. مریم داشت طعم عشقبازی با اولین و شاید آخرین مرد زندگی جنسیش رو تجربه میکرد. کیرم حسابی سفت شده بود و از روی شورتش وسط پاهاش ضربه میزد. حس کردم شورتش خیس شده. +آمپرت رفته بالا، خیس کردی. -بذار درش بیارم. اینو با صدایی که میلرزید گفت. شورتش رو در آورد. همون کس ناز و بی مویی که انتظار داشتم. +میخوای یه کم بخورمش. چیزی نگفت. چشماش رو بست. سرم رو بردم بین روناش که شروع کنم. -صبر کن. با شورتش وسط پاهاش رو خشک کرد و اشاره کرد یه وری دراز بکشم. منظورش حالت 69 بود. لبای نرمش دور کیرم که قبلش تخلیه شده بود خیلی تحریک کننده نبود ولی از تکونها و لرزشای بدن مریم می فهمیدم که زبون من داره کارش رو خوب انجام میده. +می خوای بیام روت؟ وقتی اومدم روش کیرم رو گرفت. جای حساسش یه کم بالا و پایین کرد. بعد گذاشت دم سوراخش که دوباره خیس بود. -بکن توش! +مطمئنی؟ یادت باشه دختری ها! -مگه قرار نشد شوهرم باشی؟ با احتیاط جلو رفتم. سرش راحت داخل رفت ولی بعدش گیر کرد. ضربه های آرومی که میزدم راهش رو باز نمیکرد. +بیشتر فشار بده، نترس! وقتی دید طولش میدم گفت: اصلا بذار من بیام روت. کیرمو با سوراخش میزون کرد. سرش که داخل رفت دوباره همونجا گیر کرد. خودش رو یه کم داد پایین. چشماش گرد شد. مال من بزرگ نیست ولی مریم باکره و کسش تنگ بود. یه کم کشید عقب، بعد از چند لحظه یواش یواش رفت جلو تا کیرم به طور کامل توی کسش غیب شد. نیم دقیقه بی حرکت روم نشسته بود. بعد شروع کرد بالا و پایین کردن. هر از گاهی یه ناله ای ازش در میومد. پرسیدم تو راحتی؟ +توی عشق و حالم. واسه منم عشق و حال بود. وقتی تو دراز بکشی و یکی دیگه فعالیت کنه لذت عشقبازی رو بیشتر می چشی. این عشق و حال دوسه دقیقه بیشتر دوام نداشت. بدنش منقبض شد، چنگ زد به موهای سینه م. و لو شد روم در حالیکه با فشار دادن خودش به عقب مواظب بود کیرم از کسش بیرون نیاد. این کارش من رو به نقطه انفجار رسوند. دیگه نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم. -داره آبم میاد. +بذار بیاد، خیالی نیست، قرص اچ دی از مامان کش میرم، میندازم بالا. همونطور که نفس نفس میزد گفت: آره، زندگی میتونه قشنگ باشه. محکم به خودم فشارش دادم و خودمو خالی کردم. متعجب بودم از این همه آبی که اومد. طول کشید تا از روم بلند بشه. بدن هر دوتامون خیس بود و از خون باکرگی قرمز. -بذار تمیزت کنم. +نمیخوام، دوست دارم تا فردا که دوش میگیرم رد عشقمون بمونه. بوسه ای کشدار حسن ختام اولین عشقبازی ما بود که روزها و هفته های بعد تکرار شد، مخصوصا وقتایی که کسی خونه نبود خیلی کاملتر و با خیال راحت. یه دفعه که با هم حموم رفتیم مریم اصرار کرد از عقب بکنمش. قبلا سگی کرده بودیم ولی نه از عقب. -عزیزم، چه کاریه، دردت میاد. +فکر کنم بهت بیشتر حال بده چون از جلو خیلی تنگتره. خیلی از دخترا هم خوششون میاد. من هم میخوام تجربه کنم. درهرحال تو که بیشتر لذت ببری منم بیشتر کیف میکنم. تنگ بود ولی رفت توش، بدون آخ و اوخ. شاید این خاصیت حمومه که عضلات بدن رو شُل میکنه. ضمن کردن، کسش رو با دست میمالیدم تا لذت دوطرفه باشه. بعد از مدتی اتفاق عجیبی افتاد. مریم با سرعت شروع کرد به چاق شدن. ماهیچه های پاهاش، روناش، شکمش و بازوهاش رشد کردن و هیکلی به هم زد که نگو. سینه هاش زدن بیرون، اندازه نصف پرتقال. دلم میخواست یکسره بخورمشون و باهاشون بازی کنم. از همه مهمتر صورتش بود که شد یه بیضی خوش فرم. با کشیده شدن پوستش رنگ و روش هم روشنتر شد: یه سبزه بانمک. بعدا فهمیدیم اینا همش نتیجه رابطه ما با هم بوده. عشقبازی باعث شده بود غده های جنسیش فعال بشن و بدنش تعادل هورمونی پیدا کنه. این پاداش عشق ما بود. ما طوری به هم وابسته شدیم که فکر نمیکنم هیچ قدرتی بتونه از هم جدامون کنه. به نظرم عشق واقعی همینه. اگه سراغ آدم بیاد فقط یه بار میاد. با حد اکثر قدرتش. عین لیلی و مجنون. هیچکدوم حتا فکرش هم نمی تونیم بکنیم که یکی دیگه شریک زندگی مون باشه. مثل پروانه دور هم میگردیم. هرکی هرچی میخواد بگه، گوش ما بدهکار نیست. داریم پول جمع میکنیم تا بتونیم از خانواده جدا شیم چون فکر میکنم مامان یه بوهایی برده. باید بریم یه جای دیگه که بتونیم راحت زندگی کنیم و اگه خواستیم بچه دار هم بشیم. نوشته: مدوزا لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده