رفتن به مطلب
  1. Ramin1368

    Ramin1368

  2. minimoz

    minimoz

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • kale kiri
      لایو زنه لخت دراز کشیده لایو گذاشته . تایم: 02:15 - حجم: 15 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • kale kiri
      باجناق عوضی   بالاخره بعد از چند جلسه مشاوره دیگه تحملم تموم شد . باید بهش اعتماد میکردم تا بتونیم پیشرفت کنیم . خسته شدم . همه چیز رو گفتم از شروعش … هفتمین سال ازدواجم با مهسا بود . دخترم ماریا سه سالش بود . از زندگیم راضی بودم . نه این که فوق العاده باشه نه، ما هم مثل همه زن و شوهرا قهر داشتیم دعوا هم داشتیم ولی مهم این بود که من احساس رضایت کلی داشتم از زندگیم . زنو بچمو واقعا دوست داشتم . همه چیز از اون مسافرت دسته جمعی شروع شد که با برادر زنم و باجناقم به همراه خانواده هامون دسته جمعی رفتیم شمال. یه ویلای نسبتا بزرگ اجاره کرده بودیم تا چند روز خوش بگذرونیم و شاد باشیم. روز دومی که اونجا بودیم به صورت کاملا اتفاقی وقتی داشتم با دخترم ماریا بازی میکردم دیدم تو آشپزخونه وقتی که مهسا داشت ظرف هارو می شست محمد (باجناقم) اومد از کنار مهسا رد شد تا یخچالو باز کنه و چیزی برداره اما کامل خودشو از پشت به کون مهسا مالوند و رد شد رفت اما مهسا هیچ عکس العملی از خودش نشون نداد و کاملا عادی بود انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده . ناراحت و عصبانی شدم. نمیدونستم باید چیکار کنم و چه عکس العملی نشون بدم .ماریا رو بغل کردم و به سمت حیاط رفتم . همین جور که راه میرفتم با خودم فکر میکردم و چیزی که دیده بودم رو مرور میکردم و با خودم حرف میزدم یعنی این دوتا با هم … . نه بابا دیوونه شدی … . مگه تا حالا از مهسا چیزی دیدی… . محمد شیشه خورده داره ولی اینجور آدمی نیست … . شاید من اشتباه دیدم … . اصلا مگه میشه … . اره بابا یه اتفاق بود … . الکی بزرگش نکن … . مگه واسه خودت پیش نیومده که به یه زن برخورد کنی … . فراموش کن و تمام . بیست دقیقه بعد برگشتم داخل و اصلا به روی خودم نیاوردم و سعی کردم فراموش کنم و کاملا عادی رفتار کردم. همون شب از یادم رفت . صبح وقتی چشمو باز کردم مهسا کنارم خوابیده بود و همون احساسی رو داشتم که همیشه نسبت به زندگیم داشتم . اولین کارم این بود که مهسا رو محکم بغل کردم جوری که از خواب بیدار شد و بهم گفت چته دیوونه . از پشت محکم بغلش کردم و شروع کردم به خوردن لاله گوشش . همین طور که دستمو دورش حلقه کرده بودمو و یکی از سینه هاش تو دستم بود آروم نوازششون میکردم. گردنشو بوس میکردم و خودمو بیشتر بهش میچسبوندم.کم کم مهسا هم همراهیم میکرد و کونشو بیشتر به عقب میداد و کیر منم که کاملا راست بود بیشتر لای چاک کونش فرو میرفت .تابشو دادم بالا تا سینه هاش افتاد بیرون و همین جور که درازکش از پشت بغلش کرده بودم سعی کردم شلوارک و شرتشو با هم از تنش در بیارم.مهسا هم کمک کرد تا راحت تر این کارو انجام بدم .مهسا دستشو اورد پشتش و کیر منو از داخل شرت درآورد و درست لای کونش گذاشت . حس شهوت عجیب و غریبی داشتم شاید تو این هفت سال فقط چند بار تا این حد دلم سکس میخواست . یه کم تف زدم به انگشتام وسر کیرم مالیدمو سعی کردم وارد کوسش کنم. تف من و خیسی کوس مهسا باعث شد کیرم راحت وارد کوسش بشه . مهسا خودشو عقب جلو میکرد و منم همراهیش میکردم . ریتممو سریع تر کردم و محکم تر کیرمو میکوبیدم . تو همون حال مهسا بهم گفت یواش تر بزن ماریا از خواب بیدار میشه اما من حالیم نبود و همین جور ادامه دادم. دیگه صدای آه و ناله های مهسا هم بلند شده بود . انگار واسم اهمیت نداشت ماریا بیدار بشه یا صدامون بره بیرون و بقیه بشنون . یه کم دیگه تو همون حالت از بغل توکوسش زدمو خسته شدم و پاها درد کرد. بلندش کردم و لب تخت حالت داگی شد و خودم پشتش ایستادم . کیرمو وارد کوسش کردمو دوباره شروع کردم به تلنبه زدن . تو حالت داگی دستمو دو طرف کونش گذاشته بودم و لای کونشو از هم باز کرده بودم . سوراخ کونش باز شده بود و هیچی چیزی تو سکس به اندازه این حالت که کیرم تو کوس باشه و سوراخ کون باز بشه به من حال نمیده . همین جور که میکردم انگشت شستمو وارد سوراخش کردم . این کارو همیشه انجام میدادم . واقعا برام لذت بخشه. ولی مهسا هیچ وقت اجازه نمیداد بیشتر از یه بند انگشت داخل کونش کنم و میگفت درد داره و اذیت میشم . یه کم تو همین حالت ادامه دادمو سعی کردم انگشتمو بیشتر داخل کونش کنم و همین جور به تلمبه زدن ادامه دادم . اینبار مهسا هیچ اعتراضی نکرد و این نشون میداد حتی اگه درد هم داشته باشه داره لذت میبره . دیگه به اوج رسیده بودمو مهسا هم کونشو تند تر عقب و جلو میکرد که احساس کردم الانه که آبم بیاد . هر کاری کردم نتونستم خودمو کنترل کنم . تمام آبمو داخل کوسش خالی کردم .قطعا یکی از لذت بخش ترین سکس های عمرمو تجربه کرده بودم. مهسا رو به جلو رفتو من هم پشت سرش جفتمون رو تخت افتادیمو چند دقیقه به همین حالت تو بغل هم بودیم . بعدهم رفتم دوش گرفتمو پشت سر من هم مهسا دوش گرفت . دو روز از اون ماجرا گذشت . صبح بود منو محمد و مسعود (برادرزنم ) با بچه هامون داخل استخر مشغول آب بازی بودیم . بعد از حدودا نیم ساعت محمد از آب بیرون اومد و کنار استخر نشست . منم مهسا رو صدا زدم تا برای ماریا حوله بیاره .یه کم بعد مهسا با حوله اومد و ماریا رو با خودش برد بلافاصله بعد رفتن اونا محمد هم پشت سرشون به داخل ویلا برگشت . چند دقیقه بعد وقتی مسعود زنشو صدا کرد تا برای پسرشون حوله بیاره اما انگار کسی صداشو نشنید و منم که دیگه خسته شده بودم گفتم ایراد نداره من میخوام برم بیرون حوله میارم . وقتی وارد ویلا شدم خبری از خواهر زنم و زن مسعود نبود .اولین چیزی که دیدم مهسا بود در حالت سجده بود و داشت ماریا رو خشک میکرد و چند متر اون طرف تر هم محمد که داشت با گوشیش ور میرفت. (ما خانوادگی پیش هم راحت هستیم و راحت لباس می پوشیم اما لباس خیلی تنگ و بدن نما و یا خیلی باز نمی پوشیم . اون روز هم مثل همیشه مهسا یه شلوار نخی و یه تیشرت تقریبا بلند که تا روی کونش اومده بود پوشیده بود) اما تیشرتش کامل بالا رفته بود و کونش و خط شرتش کاملا تو شلوار خودنمایی میکرد و علاوه براین دقیقا قسمت کونش خیس بود . محمد با زنش صحبت میکرد و از صحبتاش فهمیدم که با خواهر زنم بیرون رفتن و در ویلا حضور ندارن . اینبار هم یه جوری شدم اما خیلی زود با خودم کنار اومدمو و فراموش کردم اما شب وقتی میخواستم بخوابم هرکاری کردم خوابم نبرد و دوباره شروع کردم به مرور و آنالیز چیزی که دیده بودم . چرا شلوار مهسا خیس بود … خب شاید دستش خورده بود به ماریا بعد هم به شلوارش … محمد چرا نرفته بود اتاقش. اونجا داشت با تلفن حرف میزد… اصلا چرا تا مهسا اومد ماریا رو ببره محمد هم رفت داخل … چرا مهسا تیشرتشو درست نکرده بود چرا قیقا پشت به محمد خم شده بود و بچه رو خشک میکرد … و … . اون شب وقتی خوابیدم و صبح بیدار شدم برعکس دفعه قبل همه چیز یادم مونده بودم و به هیچ وجه نتونسته بودم فراموش کنم . تا ظهرش هرکاری کردم نتونستم با خودم کنار بیام و عادی رفتار کنم و همه چیز در ذهنم تغییر کرده بود. خلاصه اون مسافرت تموم شد و ما به خونه برگشتیم اما فکر و خیال راحتم نمیذاشت و من مشکوک شده بودم. شک چیز خیلی بدیه . خواب و خوراکو میگیره . دائم ذهنتو تحت تاثیر قرار میده و یه لحظه آرومت نمیزاره . چند بار بعد از اون خواستم با مهسا حرف بزنم و باهاش در میون بزارم اما این کارو نکردم . پیش خودم گفتم مگه سند داری . مگه مدرک داری . اگه زیر بار نرفت چی . اصلا یه کم احتمال بده واقعا اتفاقی نیوفتاده باشه . یکی دو ماه به طور کامل مهسا رو زیر نظر داشتم . اولش خواستم دوربین تو خونه کار بزارم اما به خاطر دردسر هایی که داشت بیخیال شدم اما کامل حواسم جمع بود که کجا میره کی میاد .چندین بار هم کامل تعقیبش کردم و چند بار هم کنار خونه پنهان شدم و خونمونو زیر نظر گرفتم و دو سه بار هم پنهونی گوشیشو چک کردم ولی تو اون مدت هیچ اتفاقی نیوفتاد . خودم هم سعی کردم عادی رفتار کنم . سکس و تفریح و گردش و حرفو درد و دل مثل همیشه و به صورت عادی داشتیم و مشکلی هم پیش نیومد تا این که یک روز مهسا گفت فردا با دوستام میخوام برم استخر و ازم خواست تا از ماریا مراقبت کنم منم قبول کردم.همون شب گوشیشو که چک کردم دیدم راست میگه و تو گروه تلگرامی با دوستاش قرار گذاشتن واسه استخر اما تو آخرین پیامش گفته که من برام کار پیش اومده و نمیام. با خودم گفتم حتما منصرف شده و یادش رفته که به من خبر بده . صبح پنجشنبه روزی بود که وقتی دیدم داره لباس بیرون میپوشه ازش پرسیدم کجا میری و جواب داد که استخر . دوباره همه ی این اتفاقات این چند وقت تو یه لحظه تو سرم مرور شد و مطمئن شدم یه خبرایی هست . میدونستم که حتما باید دنبالش برم و سرازکارش دربیارم اما نمیدونستم چه جوری چون هم باید از ماریا مراقبت میکردم هم ماشین نداشتم که دنبالش برم . یک فکر به ذهنم رسید و بهش گفتم ماریا رو حاضر کن تا منم ماریا رو ببرم شهربازی تا یه کم بازی کنه و سریع از اسنپ ماشین گرفتم اونم قبول کرد . ما زود تر از خونه اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و به راننده گفتم اون مسیری که زدم رو کنسل کن و سر کوچه منتظر باش تا بهت بگم چیکار کنی. چند دقیقه بعد ما مهسا اومد و ما هم دنبالش راه افتادیم. دل تو دلم نبود . یعنی چه اتفاقی قراره بیفته . ما که زندگیمون خوب بود کنار هم .خدا کنه من اشتباه کنم. ماشینو کنار یه کافه پارک کرد و پیاده شد و وارد کافه شد منم به راننده اسنپ گفتم یک جا پارک کنه که کامل به کافه دید داشته باشم . بعد از چند دقیقه یک ماشین که دقیقا مثل ماشین محمد بود اومد و محمد از ماشین پیاده شد و وارد کافه شد. دقیقا ماشین محمد بود و اون شخص هم خود محمد بود . دیگه همه چیز واسم روشن شده بود . اخه این محمد چیش از من بهتر بود . من که زندگیم از اون بهتر نباشه بدتر هم نیست . من چیزی کم نذاشته بودم واسه همسرم . وقتی خودمو مقایسه میکنم و هیچ کم و کسری نمیدیم بیشتر بهم فشار میومد و دوست داشتم فقط بدووونم چرا ؟ محمد چی داره که من ندارم ؟ اول خواستم برم داخل و غافلگیرشون کنم منصرف شدم. بعدش از راننده خواستم بره داخل و ازشون مخفیانه عکس بگیره که اون هم قبول نکرد این کارو انجام بده . آخر سر خودم تو ماشین منتظر موندمو بعد از یک ساعت که دوتایی از کافه خارج شدن یه چند تایی ازشون عکس گرفتم . هر کدوم سوار ماشین خودشون شدن و حرکت کردند. ما هم دنبال ماشین مهسا راه افتادیم . از مسیر حرکت معلوم بود داره میره سمت خونه و خبری از ماشین محمد نیست . حدسم درست بود رفت سمت خونه و با ماشین وارد خونمون شد . نیم ساعت داخل ماشین منتظر موندم و خبری از محمد نشد. تو دلم غوغایی بود بیا و ببین. هزار جور فکر مختلف تو سرم بود . اصلا حواسم نبود که ماریا خوابش برده . تصمیم خودمو گرفتم . میرم بالا و همه چی رو بهش میگم و آخر سر از خونه پرتش میکنم بیرونو طلاق . بعدش هم میرم سراغ محمد و با اون تسویه حساب میکنم .درسته مدرک درست حسابی ندارم اما واسه خودم همه چیز مشخص شده بود. پول راننده رو دادمو ماریا رو بغل کردمو به سمت خونه حرکت کردم . پاهام میلرزید . میترسیدم. دوست نداشتم آسانسور متوقف بشه. دوست داشتم همه چیز تموم بشه و یهو از خواب بپرم . اما با باز شدن در آسانسور فهمیدم که نه از این خبرا نیست و خوابی هم در کار نیست. درو باز کردم رفتم داخل و ماریا رو به اتاقش بردم و روی تختش گذاشتمو برگشتم به پذیرایی و مهسا رو صدا کردم . از اتاق بیرون اومد چشم هاش یه کم قرمز بود و انگار که گریه کرده باشه. بهش گفتم رو مبل بشینه . خیلی عصبی بودم اما تصمیمم این بود که به آرامش حرف بزنمو به هیچ وجه کار غیر عقلانی نکنم. بهش گفتم ساکت باش فقط گوش کن و از قضیه امروز شروع کردم و در آخر هم گفتم تو شمال هم همه چیزو دیدم و ازتون عکس دارم و هیچ حرفی باقی نمیمونه . در آخر هم با بغضی که داشتم گفتم من واقعا دوست داشتم اما تو کثافت تر اونی که لیاقت منو ماریا رو داشته باشی . بهت زده نگاهم میکرد و گریه میکرد و بدون هیچ حرفی بلند شد به مسعود(برادرش)زنگ زد و ازش خواست تا خودشو زودتر به خونه ما برسونه . مسعود میخواد چیکار کنه … گندی که خواهرش زده رو میخواد جمع کنه … میخواد بیاد بگه چرا به خواهر من تهمت میزنی … میخواد بیاد با من دعوا کنه … این حرفا رو تو سرم تکرار میکردمو خودمو واسه دعوا هم آماده کرد بودم که مسعود از راه رسید. مهسا درو باز کرد و مسعود اومد داخل . مهسا به مسعود با گریه گفت : دیدی گفتم خودت باید با مسعود حرف بزنی نه من . امروز منو با اون مسعود حروم زاده دیده و فکر میکنه من دارم بهش خیانت میکنم . من به خاطر مائده(خواهرش) به شوهرم(من) چیزی نگفتم. نمیخواستم زندگی مائده بهم بخوره بیا اینم نتیجش. من گیج شده بودم . نمیفهمیدم مهسا چی میگه و منظورش چیه . سرم داشت سوت میکشید . مسعود شروع کرد به حرف زدن … مسعود گفت : بعد از سفر شمال مهسا بهش گفته که محمد چند ماهیه داره بهش پیغام میده و بهش ابراز علاقه میکنه و اما مهسا بهش بی محلی میکنه و جوابشو نمیده تا بیخیال بشه اما علاوه بر این که بیخیال نمیشه تو سفر شمال شروع میکنه به آزار و اذیت مهسا و چند باری مهسا رو به زور لمسش میکنه اما فرصت نمیکنه کاری کنه . مهسا هم از ترس این که تو بفهمی اونجا هیچ عکس العملی نشون نمیده تا مبادا خدا نکرده تو کار اشتباه یا خطرناکی نکنی . بعد از شمال با من حرف زد و ما هم تصمیم گرفتیم اگه باز مزاحمت ایجاد کرد این بار بریم سراغش و تهدید کنیم که همه چیزو به مائده میگیم . اما خواستیم بترسونیمش و نزاریم بفهمه که من از جریان خبر دارم . به همین خاطر مهسا تنها باهاش قرار گذاشت تا حرف بزنه که تو امروز دیدیش. مهسا:اولش شروع کرد به درد دل و بعدش بد گویی از مائده . یه کم بعد شروع کرد به تعریف کردن از من. بعدشم گفت دوسم داره . من دیگه بعد از ابراز علاقه جوابشو اصلا ندادم ولی اون ادامه داد و بدتر شد و شروع کرد به تعریف کردن از بدنم ولی من باز هم هیچ جوابی بهش ندادم. توشمال هم یک بار تو حیاط ویلا و یکبار تو آشپزخونه خودشو بهم مالوند .یکبار هم وقتی میخواستم ماریا رو بعد از استخر خشک کنم از پشت خودشو چسبوند بهم و محکم بغلم کرد اما تا صدای پا اومد ولم کرد و رفت اون طرف تر.من واقعا هول شده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم . من دوست دارم آرمان.من میترسیدم به تو بگم. انگار که بی هوا انداخته باشن منو داخل استخر آب سرد. یه همچین حسی داشتم بعد از تموم شدن حرفهای مهسا. گیج و منگ بودم .باورش سخت بود. مستقیم رفتم داخل اتاق ماریا و کنارش خوابیدم. خواب نه اوضاع رو بدتر میکنه و نه بهتر اما تنها کاریه که تو رو از دست افکارت فراری میده . الان یک سال از اون ماجرا گذشته. مائده و محمد عوضی از هم جدا شدند. این کمترین چیزی بود که میخواستم . دلم میخواد با ماشین زیر بگیرمش. یا اون قدر مشت به صورتش بزنم تا ننه باباشم نشناسنش. اما به مهسا قول دادم کاریش نداشته باشم. یک ماهه شروع کردم به مشاوره بلکه درمان بشم . مرضی گرفتم به نام شَک. به عالمو آدم مشکوکم . پرخاشگر شدم .زود عصبی میشم . من کار اشتباهی نکرده بودم و گرفتار چیزی شدم که خودم ذره ای تقصیره نداشتم . این عدالت نیست . آرمان نوشته: آرمان
    • kale kiri
      فیلم لو رفته خواهرم - 1   تو مدرسه پیش بچه ها بودم هنوز نت و این چیزا انقدر تو دسترس نبود کلیپا با سی دی و بلوتوث جابجا می شد همه هم گوشی نداشتن هموناییم ک داشتن مدرسه که میاوردن قایمکی میاوردن فیلم رو تو گوش ناصر دیدم که همون اول با همون کیفیت داغونش یه چیزاییشم توجهم جلب کرد قلبم شروع کرد به تپیدن همراهش کیرمم شق شد یعنی زینب بود؟؟ قالی خودمون بود پتوی خودمون بود لباس زینب بود از همه بدتر اتاق من و زینب بود میز و تخت دوطبقه ک معلوم نبود ولی پایه هاش تو فیلم مشخص بود فرداش به بهونه گرفتن چنتا عکس هرجور شده گوشی از ناصر گرفتم بردم انداختم رو کامپیوتر نمیدونستم میخوام با زینب چیکار کنم این پسره کی بود که داشت خواهرم میکرد زینب چادری ما چرا اینقدر حشری بود اصن کی اینقدر بزرگ شد که سکس کنه کی دوس‌پسر گرفت قبل اومدن زینب کیر سیخ شدمو با جق خوابوندم و طبق معمول با عذاب وجدان جق و حالا هم برا جق زدن هم اینکه رو فیلم کون دادن خواهرم جق زدم روز شب کردم شب دیر خوابیدم آخرای شب سرمو بر گردوندم از بالا داشتم نیگاش میکردم که دمرو خوابیده بود کم کم حواسم رفت به کونش لپای کونش نظرمو جلب خودش کرده بود شلوار نخی که رفته بود تو چاک کونش توی نور کم چراغ مطالعه پیدا بود مچ پاهاش سفید و بی مو و کپلی بود کونش گرد و قلمبه ناخودآگاه کیرم شق شد روشکم خوابیدن خودمم باعث شد بیشتر و بیشتر حشری بشم پاشدم آروم اومدم پایین یکم نیگاه کونش کردم با گوشی ناصر چندتا عکس از کونش گرفتم کیرم دراوردم و از زاویه ای که کیرم و کونش تو یه راستا بود عکس گرفتم و کیرمو می مالیدم انقدر حشری شده بودم خم شدم و بو میکشیدم یه لحظه گفتم روش دراز بکشم اگه حرفی زد فیلم رو نشونش میدم که حرفی نزنه ولی ترسیدم و بیخیال شدم اروم دستم رو کونش گذاشتم و به همه جای کون و رونش مالیدم کیرم مثل چوب سفت شده بود و نبض میزد رفتم سراغ فیلم که رو کامپیوتر بود با گوشی عکساش نگاه میکردم و با کامپیوتر فیلم کون دادنش پیش ابم انقد جمع شده بود که نیازی به تف نبود برا جق زدن مانیتور رو یه وری کردم و با آب پیشابم شروع کردم مالیدن کیرم یکم مالیدم کیرمو این بار با دقت بیشتری به کون خواهرم نگاه میکردم دوست داشتم خودم جای کسی بودم که میکردش کیر توی فیلم بزرگ بود ولی راحت تو کون زینب جا شد معلوم بار اولش نیست با فشار کله کیرم آبم چنان پاشید که حجمش برام قابل باور نبود شرتم خیس خیس شد عکسای که شب گرفتم رو انداخت روی کامپیوتر فردا گوشی دادم به ناصر از فردا کار هر روزم جق زدن شده بود داستانای سکسی و تصورات سکسی همه پسرای فامیل و همسایه رو بکن زینب می دونستم عکس و فیلم های زینب و داستانا فیلم های پورن همه رو توی یه پوشه قایم کرده بودم و هیدن بود ده پونزده روز بعد‌ از دادن گوشی به ناصر ناصر بعد از مدرسه باهام تا سر کوچه اومد هم محله ای بودیم ولی معمولا انقدر گشنه بودیم بعد مدرسه که هیشکی یه قدم اضافی با کس دیگه بر نمی داشت یه تعارف الکی کردم مث همیشه ناصر با کمال پررویی گرفت تعارفم رو و با هم اومد که بیاد خونه ناهار رو کشیده بودن و مامانم(زهرا) منتظر بود که ما برسیم و زینب رو با ماشین ببره مدرسه برا ناصرم ناهار کشید یکمم چشم غره رفت و بهم گفت چرا نگفتی دوست و مهمون داری که یچی درس حسابی آماده کنم خلاصه بعد رفتن زینب و مامانم رفتیم تو اتاق با کامپیوترم بازی کردن اون روز تموم شد فردا ناصر سر کلاس در گوشم گفت کونت میخاره یا واقعا اسکلی با تعجب نگاش کردم اسکل باباته چشاش دوتا کرد گفت چرا عکس کیرت و کون خواهرت پاک نکردی از تو گوشیم دوس‌ داری چیکار کنم که گذاشتی بمونن؟!به تته پته افتادم بعدا فهمیدم رو بعضی گوشیا کات کردن مث کپی عمل می کنه حذف نمیشه فقط کپی میشه فیلم زینب بود؟؟کون خواهرت بود تو فیلمه اره؟ قلبم اومد تو دهنم عکس کیرم و کون زینب نشونم داد گفت باید بکنمش دیشب ده بار جق زدم صبح با جق زدن اومدم مدرسه؟اگه نکنمش همین جق می کشتم فقط سر کلاس گفتم تورو خدا فعلا هیچی نگو هرچی بگی برات انجام میدم تا اخر کلاس هیچی نگفتم فقط قفل بودم و همین هم خودش نوعی تایید بود بدتر از اون این بود که بهش التماس کردم به کسی چیزی نگه شاید اگه میزدم به هوچی گری و یا با نقشه گوشی ازش میگرفتم یا تهدیدش میکردم بهتر بود ولی سادگی و بچگی مانع شد پرست فک کنم بعد مدرسه باهام اومد ناهار خورد از اون روز باج گرفتنای ناصر شروع شد دادن پول تو جیبیم بهش و هر روز می گفت باید زینب رو بکنه مدرسه برام جهنم شده بود و هرکسی نگام می کرد فک می کردم داستان فهمیده و ناصر یه چیزی گفته فقط التماس و التماس بعد یک هفته گفت اگه نمیتونی خواهرت رو برام جور کنی باید خودت بهم کون بدی گفتم باشه اگه خودت میتونی زینب بکن ولی من نمی تونم کار دیگه ای بکنم خودت مخش بزن از فرداش به بهونه اینکه ناصر درسش خوبه و باهم درس میخونیم هر روز خونمون بود من و زینب یک سال و خورده ای تفاوت سنیمون بود کوچک تر ازم بود بعد ده پونزده روز ناصر شروع کرد به جق زدن با لباس های زینب و هیچ کاری بلد نبود که بتونه با یه دختر ارتباط بگیره منم بلد نبودم ولی حسابی با لباس های زیر زینب جق می زد گاهیم ابش می ریخت روشون و من بعدش میرفتم و شورت و سوتین زینب رو می شستم کم کم جوری شد که وقتی شرتش می بردم حمام با بوی اب ناصر که بوی تندی هم داشت و تصور اینکه توسط ناصر کرده می شد جق می زدم نمیدونستم به این میگن اب بیغیرتی مث همیشه نبود فشار و شهوتش هزار برابر بود اونم تو اون سن که آدم خالی خالی روزی چند بار میتونه جق بزنه انقد بی غیرت شده بودم که موقعی ناصر شرتش بر می داشت کیرم شق می شد بعد یک ماه ناصر وقتی که داشت جق می زد و به منم میگفت تو هم در بیار جق بزن تو هم به خواهر مریم من فک کن بعد گوشیش داد دستم چندتا عکس نشونم داد گفت یواشکی گرفته به گرد کون زینب نمی رسید انقد لاغر مردنی بود ولی بهونه خوبی بود که کیر شقمو توجیه کنم و باهم جق بزنیم دوس داشتم کیرش ببینم کیر سفیدی داشت نسبت به مال من کوتاه و کلفت بود چند روز بعد گفت بیا نزدیک هم جق بزنیم و فیلم و عکسایی که تو کامپیوتر بود رو با هم میدیدم اونایی ک ب زور دان کرده بودم ابش رو که رو شرت زینب ریخت گفت بگیر تو هم ابت بریز رو شرتش خیلی حال میده واقعا لذت داشت گرچه من بعد رفتن ناصر قبلا تا جق می زدم همیکار میکردم یه مدت به همین منوال گذشت یه روز بعد رفتن مادرم و زینب رفتیم توی اتاق برای اولین بار لخت کامل شد شرت زینب آورد به منم گفت لخت شو بعد اینکه جلو کامپیوتر داشتیم کیرامون میمالوندیم دستش اورد کیرمو گرفت و شروع به مالیدن کرد سرش خم کرد نزیک کیرم تف انداخت روش و تند و محکم مالیدش آبم اومد ولی ناصر همینجور داشت میمالید خیلی لذت داشت ناصر گفت حالا نوبت تویه کیرش که تو دست گرفتم یه گرمی خاصی داشت دراز کشید گفت تف بزن مث من منم سرمو خم کردم چندتا تف کردم و بعد با دو دستم کیرش میمالوندم تنش گرفتم و سرش به کف دستم می مالوندم گفت بسه بزار دوباره مال تو رو بمالم کیرمو تو دستش گرفت و شروع به مالیدن کرد پاشوو بریم روی تخت منم بی هیچ حرفی رفتیم روی تخت زینب دراز کشیدم و گذاشتم ناصر برام بماله شرت زینب گذاشت رو صورتم گفت بو کن فک کن زینب یا مریم برات دارن جق می زنن داشتم لذت میبردم اه و نالم در اومده بود ناصر…زینب بهتر برات میماله یا مریم کدومش جنده تره حس کردم جنس دستای ناصر فرق کرد گرم و نرم تر شد نیگا کردم ناصر کیرمو تو دهنش کرده بود انقدر اروم و با دقت کیرمو می خورد که باورم نمی شد ساک زدن همچین لذتی داشته باشه داشت ابم میومد که وایساد گفت حالا تو بخور دیگه برام مهم نبود دوست داشتم امتحان کنم از اونورم دوست داشتم بازم برام بخوره شروع کردم به خوردن کیرش بهم گفت فقط سرش رو لیس بزن و میک بزن اگه همه کیرمو خواستی بخوری فقط آروم اینکار کن که دندون بهش نخوره شاید چون من یک بار آبم اومده بود و کلی قبلش مالیده بودم هر دلیلی داشت ناصر حالت نشسته و دراز کشیده جوری که دستش به سرم می رسید نشست من حالت داگی شدم اول یکم کله کیرش رو زبون زدم و چندبار میک زدم بعد مث فیلما دو دستم گذاشتم روی روناش و همه کیرش رو فرو کردم تو دهنم اروم بالا پایین می کردم ناصر فشار دستاش رو سرم بیشتر کرد و همه ابش ریخت دهنم دهنم و پر شد و بقیش ریخت روی کیرش و خودش رفتم توالت تف کردم ولی یکیمیش مزه کردم که بفهمم چه مزه ای داره چرا انقد با اشتیاق می خورن مسواک زدم برگشتم به شکم دراز کشید گفت من ساک خوشم نمیاد دوست ندارم اب بریزه دهنم بیالاپایی بکن نفهمیدم منظورش چیه خودش دراز کشید و گفت کیرت رو مث فیلما فرو کن بین رونام و لپای کونم فقط تو سوراخم نکن کون سفید و بی موی ناصر جوری حشریم کرد که خودمم تمایلم به لاپا کردنش بیشتر شد به یک دقیقه نکشید که ابمو اورد و همونجور روش دراز کشیده بودم و ابم روی رونش و تخت ریخت دیگه هر دو سه روزی یکبار لاپایی همدیگه رو میکردیم و گاهیم به اصرار ناصر با ساک زدن آبش میاوردم برا من هر دو عالی بود هم وقتی کیرش زیر خایم و رو سوراخم می کشید هم وقتی براش می خوردم تا اینکه ناصر گفت بیا توالت یه چیزی یادت بدم با شلنگ کونش خالی کرد منم مث خودش هرکاری کرد انجام دادم به پشت درازم کرد و خودش رو کیرم نشست ناصر… زینب رو کیرت نشسته زینب و مریم رو کیرت دعوا کردن ولی زینب برنده شد ناصر…کی رو کیرته؟ ابجی زینبم ناصر…کون خواهرت دوست داری؟ من…اره جووون مرسی داداشی که کونمو می کنی داداشی خواهر کونیتو بکن خواهر جندتو بکن اوففف چه کیری دارای داداش کاش مامان می دید چطوری داری منو می کنی ابم اومد همه ابمم ریخت توی کونش یکم موند تا کیرم کوچیک شد و در اومد بعد دراز کشیدم من زیاد وارد نبودم ولی ناصر خیلی وارد بود زیر شکمم یه بالش گذاشت هم کونم اومد بالا تر که راحت و با قدرت تلمبه بزنه هم اینکه لا کونم باز ترشد با اینکه ابم اومده بود ولی همینکه کیرش رو با تف و روغن بین لمبه های کونم گذاشت و گفت نقش مریم یا زینب رو بازی کن کیرم شروع کرد به شق شدن گفتم من زینبم کیرش رو سوراخم گذاشت داغیش حس می کردم و کم کم با حوصله فشار داد و سرش رفت تو کونم کلی همونجا گذاشت بمونه و همش اسم زینب میاورد یهو بی مقدمه هل داد و بیشترش وارد کونم شد همش می گفت تحمل کن اگه دردت گرفت بعد بهترین حال دنیارو می کنی سرش رو دراورد و کلی روغن ریخت تو سوراخم دوباره سرش هل داد راحت تر رفت ولی بازم کلی درد داشتم ولی دوست داشتم کون دادن تجربه کنم حتی یه بارم شده دوباره درآورد وو لی جای روغن تف چسبناکی کرد تو کونم آب قندی که بعدا فهمیدم دلیلش این بود کون خاره بگیرم و برا همیشه کونیش بشم اینبار کله کیرش که رفت کل کیرش رو فرو کرد وکامل روم خوابید دستش اورد کیرم گرفت شروع به نبض زدن کرد و شق شق شد کامل روم خوابید یکم مالید برام لذت و حس عجیبی بود ناصر تو گوشم گفت ازم خواهش کن بکنمت من…ناصر تورو خدا منو بکن ناصر…با ناز بگو عزیزم میشه منو بکنی ناصر…بگو هم منو بکن هم ابجی زینبمو بگو هردومون رو کونی کن منم حس پر شدن کونم با کیر گرما و درد کونم و مالیده شدن کیرم مسخم کرده بود خودم حرفی زدم که باعث شد ناصر دیگه نتونه طاقت بیاره عزیزم منو جلو چشم خواهرم بکن جلوی چشمای مامانم منو بکن جرم بد کلفتی و شهوتش چند برابر شد جوری که نالمو درآورد بعد یک دقیقه با ضربه های تند و پی در پی همه ابش رو تو کونم ریخت ضربه های کیرش رو حس میکردم که ابش خالی میشه و ناله میکردم با هر ضربه همونجور که کیرش تو کونم بود برام جق زد و آبم مثل شلنگ آب بیرون میریخت تکون نخورد تا کیرش خودش در اومد جوری که منو کرد انقد خوب بود که تا دفعه بعد که بیاد همش داشتم به یاد کیرش جق میزدم دو روز بعد موقع ناصر اومد خونمون بعد ناهار و رفتن مامانم و زینب ناصر شرت و سوتین زینب رو بهم داد که بپوشم کیرم شق شق بود جا نمیشد تو شرت زینب یه فیلم پورن آورد ده برابر همیشه پیش ابم ریخته بود تو شرتم همش خودمو جای زنه تصور می کردم بعد رفتم توی توالت کونم خالی کردم گفتم مگه تو نمیخوای خالی کنی گفت آره بیا اول بکنمت بعدا توی تمام مدت یادم نمیاد کیرم خوابیده باشه مثل فیلم پورن نشستم و جوری براش ساک زدم که همش قربون صدقم می رفت رفتیم اتاق خواب مادرم رو لبه تخت خوابیدم دستام گرفت گفت لبه های کونت باز کن کیرش رو سوراخم گذاشت و اروم تا ته انداخت توی کونم موقع کامل تو کونم بود گفت دوست داری کیرمو من…اره …زینبم دوس‌ داره من…اره مادرتم دوست داره… من…اره بار اولی بود اسم مامان آورد شروع کرد تلمبه زدن تند تند میزد درد و سوزش و لذت قاطی شده بود گاهی جلو میرفتم و گاهی خودم میدادم عقب اسم مامانم میگفت اسم خواهرم میگفت و محکم تر تلمبه می زد کیه زیر کیرم کونی بیغیرت من…زینبه کونیته جندته تو بکنمونی اربابمونی ما کونیتیم آقا ناصر انقدر حشری شد که من از درد رو به جلو حرکت کردم ولی نتونستم زیاد از دستش در برم وسط تخت بودم با ضربه هاش کونم و کل بدنم بالا و پایین می شد بدون دست زدن به کیرم با فشار بدنم به کیرم و به تخت آبم ریخت ناصر هم با انقباضهای من بیشتر حشری شد و تلمبه هاش بیشتر کرد پشت هم میگفت زینب کونیه من مامانت جندمه کونی بیغیرت با صدا و ناله زیاد همه آبش تو کونم خالی کرد بعد اون چند بار دیگه به بهانه های مختلف دیگه بهم کون نداد و منم اصرار نمیکردم بعد پنج شش ماه ناصر هفته ای دو تا سه بار کونمو میگایید همیشه باید لباسای زینب و تنم می کردم گاهی که کمتر حشری بود و دوس‌داشتم وحشی تر بکنه منو فیلم زینب رو از رو کامپیوتر یا گوشی براش پخش میکردم ناصر دیگه برای کردن زینب اصراری بهم نکرد و هفته ای دو هفته ای یبار کونمو می کرد سال آخر و ماههای آخر که فهمید خونمون میخواد جابجا بشه و ما داشتیم می رفتیم تهران یبار که زیرش خوابیده بودم گفت دوست داری فیلم کون دادن ابجیت ببینی؟ گفتم اره گفت دوست داری مخش بزنم بکنمش فیلمش بیارم ببینی گفتم اره یهو گوشیش دراورد گفت الان خیلی وقته دارم ابجیتو می کنم و عکس و فیلم هاش رو نشونم میداد زینب تو همشون یه جوری بود که صورتش معلوم نبود ولی از اتاق میشد فهمید اتاق ناصر بود کیرم مثل یه وزنه بالا پایین میشد دوست داری بکنیش؟ من…اره من…ناصر جون رضا بیا بکن اذیت نکن گوشیو ازش گرفتم و همه عکس و فیلم هارو گرفتم ازش ریختم تو همون فولدر پیش بقیه حسابی بهش کون دادم دراز کشید و مث قدیم حوصله و انرژی نمیذاشت رو کیرش نشستم ناصر اینبار میخوام فک کنم که زهرا رو کیرم نشسته من… باشه مامان زهراست انقدر جلو عقب کردم که آبش اومد و همش تو کونم خالی شد بعد با فیلمای زینب جق زدم ما از اون محله رفتیم ۴ سال بعد خواهرم با پسر خالم سعید ازدواج کرد همونی که بار اول زینب کرده بود و فیلم گرفته بود ازش بعد یک سال طلاق گرفتن دلیلشم پسر خاله ی دزد و معتادم بود بعد چند ماه که زینب توی خونمون بود وقت هایی که خودم و خودش بودیم مخصوصا آخر هفته ها که بابا و مامان میرفتن روستا زینب لباسای خیلی بازی جلوی من میپوشید با اینکه دوست دختر داشتم ولی هنوز فکر و ذهنم درگیر قدیم و فانتزیهای قدیم بود از طرفی بعد از اون اتفاقات همیشه با دوست دخترام از نفر سوم صحبت می کردم گرچه جرات نداشتیم گروپ کنیم ولی در حد حرف خیلی جلو می رفتیم و حتی گاهی از حضور برادر دوست دخترم و یا خواهر من تو سکس حرف می زدیم حالا خواهرم خونه بود و چهارشنبه شب زینب فیلم عاشقانه ای آورد به اسم بی وفا رو صحنه های سکسی فیلم بی اختیار کیرم شق شد و حضور زینب بیشتر باعث شق شدن کیرم بود شاید اگر تنها میدیم اینجوری نمی شد زینب بعد فیلم یه تاپ و یه دامن تا بالای زانو پوشید رون تپل و سفیدش تا میرفت اشپزخونه و اینور اونور کامل معلوم بود نگاهش کردم هیچی نگفتم ولی خودش گفت چیه مگه تا حالا یه لیدی سکسی ندیدی با خنده و عشوه کیرم شق شق بود لیدی سکسی چقدرم خودت تحویل میگیری؟ اومد کنارم نشست یه لبخند زد گفت مگه نیستم عزیزم خودش لوس کرد و چلوند تو بغلم گاهی ایکار میکرد ولی اینبار کسی خونه نبود بعد چند دقیقه رفت و زمین دراز کشید گفت رضا لطفا ماساژم بده خیلی خستس بدنم خواستم چراغ روشن کنم گفت نمیخواد چراغ روشن کنی فقط برو فلان روغن از فلان جا بیار با اون بمالم یه جوری ناز عشوه رو بمالمش بود که گفتم باید همین الان جرش بدم شروع کردم برای اولین بار لمس کردن بدن خواهرم زیر تاپ اسپرتش تا دامنش رو چرب کردم خودش گفت صبر کن تاپش درآورد و بعد دستاش گذاشت رو و زیر سرش که یوری بود انگار می خواست صورتش معلوم نباشه شروع کردم مالیدن و ریختن روغن از گردن تا بالای باسنش رو چرب میکردم ولی جرات نمی کرد اینور اونور برم تا اینکه خودش گفت انقد بسیجی بازی در نیار رو باسنم بشین و اطراف کمر و پهلو هام بمال رو کون نرمش نشستم دوست داشتم همونجور بغلش می کردم مطمنم چند دقیقه نمی شد بدون اینکه تکونش بدم همه ابم میاد دستم تا کناره های سینش می بردم و ببعد می کشیدم تا زیر بغلش و گردنش اینجوری از رو کونش بلند میشدم و با خم شدن کیرمو برا یک ثانیه می مالوندم به باسن زینب چندبار اینکار کردم که زینب به بهونه که یه چیزی زیر شکمش خودشو باسنش داد عقب و یکم لفتش داد و بعد دراز کشید منم اون بار کیرم درآورده بودم و هر چند بار که پهلو و کنار سینش رو می مالوندم و کیرمو یه تماسی به کونش میدادم پیشابم رو به کیرم میمالوندم همین باعث شد زینب با درز کونش قشنگ کیرمو حس کنه ولی هیچی نگفت و فوری پشتش گفت تی شرت دربیار روغنی نشه شلوارکتم اگه زیرش چیز ی پوشیدی درش بیار و یه داستان کوص شعر که دوستش همینکار کرد و لباساش در نیاورد و کلی چرب شد رو گفت منم دو دل بودم چون که بر میگشت کیرم معلوم بود وولی تو دلم گفتم به درک بزار برم حلو و همین امشب بکنمش بعد گفتم نه اگه همیشه بمالمش بهتره یا یبار بکنمش خلاصه گفتم اروم میرم جلو فعلا خودش گفته در بیار لباسام در اوردم کیرمم از شرتم بیرون انداختم یکم پایین تر از کونش نشستن و هر بار خم می شدم پهلو و گردن شونش رو بمالونم کیرم رو مینداختم رو شکاف کونش یه بارش گفتم لامصب ببین تو چ وضعیتی هستی فقط توش نکردی باز گفتم شایدم حشری شده ولی اینجوری بعدا شاید بزاره دوباره بمالونمش ولی اونجوری دیگه حتی تو خونه هم باهام تنها نمیشه زینب گفت میشه رونو پاهامم بمالی از پایین شروع کردم مالیدن رسیدم تا روی رونش ولی دست به دامنش نزدم گفتم برم بالاتر گفت اره هرجاش می تونی با روغن چرب کنی رو بمال برام صداش یه لرزش و خمار بودن توش بود دامنش رو بلند کردم که بندازم رو باسنش چرب نشه بهشم گفتم نزدیک شدم ببینم می تونم کونش ببینم دامنش رو هر چقدر تونستم دادم بالا و بردم رو به جلو که خودشم پایین دامنش که زیر رونش بود رو کامل کشید تا زیر شکمش دامنش انداخته بود بالای کش دامنش روی شکمش و من از پهلو که نگاه کردم خط شورت ندیدم تازه فهمیدم که چرا چیزی نمی بینم زیر دامنش من دنبال شرتش بودم و کونش نمی دیدم دیگه حشری بودن توان برای فکر کردن برام نذاشت منم شرتش انداختم رو کمرش حالا باسن سفید گرد و نرم خواهرم روبروم بود نه زیاد چاق و نه زیاد لاغر همه چربی رو ریختم روی دولپ و یکمیش رو رو شکاف کونش بازم اعتراضی نبود ندیدم دستام رو گذاشتم زیر لپای کونش و روبه بالا و بیرون حرکت دورانی انجام می دادم تا روغن حسابی پخش بشه به همین بهونه لای باسنش باز می کردم و کل چشمم به سوراخ کونش بود یکم نور ضعیف بود ولی نور آشپزخانه و بقیه جاها و نور تلویزیون باعث میشد بتونم ببینم نزدیکتر شدم انگشتای شستم رو به سمت درز باسن خواهرم هل دادم نوک انگشتام تا یک سانتی سوراخ کونش می رفت و بر می گشت لپای کونش رو بهم فشار می دادم و از هم دورشون می کردم ناله ریزی از دهانش بیرون اومد لبای خشک و اویزونش رو دیدم نا خوداگاه لمبه هاش باز کردم یه دونه مو نداشت قهوه ای بود و ترک های زیاد داشت معلوم بود کون زیاد داده بهش نزدیک شدم سرمو لای درز کونش کردم و زبونمو هل دادم تو سوراخ کونش یکم بو و طعم کون میداد ولی حشری بدون اجازه فکر نمی داد بهم اههعععع زینب بود ناله کرد دیگه طاقت نیاوردم روی‌رونش نشستم روغن رو سوراخش ریختم و کیرم گذاشتم رو سوراخش زینب دستش رو اورد عقب و پسم میزد فهمید نمیتونه با دو دست یهو سرش برگردوند و با حالت ملتمسانه گفت رضا نه ولی این باعث شد بیشتر حشری بشم با یه دستم دو دستش رو رو کمرش جمع کردم با دست دیگم با هر زور و زحمتی بود کیرم هل دادم تو کونش کوره آتیش بود زینب رضا نه رضاااااا من خودت حشریم کردی زینب گوه خوردم رضا دارم میمیرم از درد تورخدا ولی من دیگه تا ته هلش دادم و روش خوابیدم ادامه دارد نوشته: ناپلئون
    • kale kiri
      شاهین و خانم پرستار   سلام من شاهین هستم ۵۰ ساله ازتهران این داستانی روکه می‌خوام براتون تعریف کنم برمیگرده به زمانی که من ۳۲سالم بودبایک خانمی آشناشده بودم که میخواستم باهاش ازدواج کنم که بعدچندمدت باهاش ازدواج کردم ایشون یک دوستی داشتن که پرستار بیمارستان بودومنم که اکثرا بیمارستان میرفتم بااین خانم که اسمش فتانه بوداشناشدم اوایلش به چشم خواهری نگاش میکردم کم کم به دلایلی که نمی‌گم بامن حسابی عیاق شدوهرکجامنومیدیدمیموندخیلی ریلکس بامن احوالپرسی میکردتایک روزکه من رفته بودم توبخش ایشون منودیداومدجلوبامن شروع کرد به حالواحوال کردن ناخودآگاه بعداحوالپرسی شروع کرد به شوخی کردن بامن اقاشاهین شماگلیدخیلی خیلی گلی هرچی بگم کم گفتم توشوخی کردنش آستین لباس کارش رویک کم بالا زدکه دستشوبخارونه که چشم افتاده بدنش ازهمونجااستارت کارخورده شددیدم وای چه بدن سفیدی داره بخودی خود کیرم کم کم بلندشدالبته من ازقبل ازصورتش فهمیده بودم که بدن سفیدی داره ولی اینطوری ندیده بودم تاچندمدتی شبهامیخواستم بخوابم همش به یادفتانه می‌خوابیدم روزهاهمش توذهن من بودنمیتونستم به راحتی ازش بگذرم منوکلذفم کرده بودبعضی موقع ماشینش ایرادپیدامیکردسریع به من زنگ میزد میرفتم بیمارستان براش درستش میکردم ازاین جریان چندروزی گذشت تاصبح یک روزی ازدرخونه زدم بیرون ماشین خودموازپارکینگ آوردم بیرون که برم سرکاردیدم گوشیم زنگ میخوره گوشیمو برداشتم دیدم فتانه خانم داره زنگ میزنم بعدازسلام و احوالپرسی گفت امروزمیتونی بیای بیمارستان ماشین من خراب شده درستش کنی گفتم باشه من تا۴۰دقیقه دیگه میام خدمت شما چشم خلاصه توراه همش به فتانه فکرمیکردم گفتم شاهین امروزهرطوری شده بهش پیشنهاد دوستی روبده تابتونی چندروزدیگه اون بدن سفیدش روبغل کنی وبکنی رفتم بیمارستان پیشش گفتم من اومدم بریم پایین توپارکینگ ماشین شماروببینم چی شده کجاش خرابه باهم دیگه سواراسانسورشدیم اومدیم پایین تواسانسورنگام میکردومنم نگاش میکردم که دیدم داره آروم آروم می‌خنده منم خندم گرفته بود رسیدیم به طبقه همکف ازاسانسوربیرون اومدیم رفتیم به سمت پارکینگ توراه دست کردتوجیب مانتوش دوتاشکلات مغزداردراوردبرگشت به پشت یک نظرپشتشونگاه کردوزودسرشوبرگردوندیدونه شکلات روبه من دادیدونشم خودش برداشت من با خودم کلنجار میرفتم که چجوری بهش بگم که من عاشقش هستم رسیدیم به ماشین در ماشین روبازکردکاپوت روکشیدوماشین رواستارت زددیدم از داخل موتوریک صدای وحشتناکی میزنه بیرون کمی باموتوروررفتم دیدم پیچ استاربه بدنه کاملا شل کرده و استارت داره میوفته پایین گفتم عیبش روگرفتم فتانه خانم نزدیک بوداستارت بیفته شماهمینجابمون من برم اچارالن بیارم پیچاروصفت کنم گفت باشه رفتم ازتوماشینم اچاراوردم وشروع به صفت کردن پیچاشدم ولی فکرم همش پیش فتانه بودذهن من درگیرش بوده بدجوری دلموزدم به دریا گفتم فتانه خانم می‌خوام چیزی بهتون بگم اجازه دارم واگرناراحت میشی من لب بازنکنم دیگه خودش فهمیده بود که چی میخام بهش بگم هی لبخندمیزدیک ضرب همه چیزوبهش گفتم خودموخالی کردم که درجواب من برگشت گفت منم خیلی دوست دارم ولی شاهین جان منم شوهردارم دوتابچه دارم وازطرفی شماهم متاهلی همسرت بامن همکاره هیچ میدونی اگه اینابفهمن دیگه آبرویی برای منوتونمیمونه گفتم خوب مجبورنیستیم که جلوشون تابلوبازی دربیاوریم تویک تایم مشخص به همدیگه زنگ می‌زنیم باهم درتماس میشیم که خندید گفت خودت میدونی منم دلم نمیاد که یک مرد خوبی مثل توروجواب کنم وازدست من رنجیده بشه خانمم بامن صحبت کرده بود که برای سه چهار روزه دیگه یک هفته مرخصی میگیره که بره خونه مادرش چون مادرش مریض بوداازش پرستاری کنه گفت توهم میای گفتم نه من خونه خودمون میمونم تاروزموعودتحمل کردم خانمم مرخصی گرفت رفت خونه مادرش منم گوشیمو گرفتم ساعت ۸صبح زنگ زدم به فتانه گفتم جیگربرودفترپرستاری برای خودت مرخصی اضطراری ردکن بیاخونه ماادرس خونه روبلدبودگفت خیرباشه که بهش گفتم من تایک هفته تنهام اول گفت میترسم توروخداشرنشه اگه کسی بفهمه من اعتبار چندین سالموتوبیمارستان ازدست میدم گفتم نترس من پیشتم گفت باشه من توانیم ساعت دیگه پیشتم منم بلند شدم به کیرم اسپری زدم تا فتانه بیادکمی هم شیره تریاک داشتم باچایی حلش کردم خوردمش ویک چایی هم دوباره خوردم هی لحظه شماری میکردم دیدم زنگ خونه صداش دراومدبدون اینکه ایفونوبردارم درروبازکردم درواحدمونم بازکرده مستقیم اومدتودیدم داره ازاسترسوترس می‌لرزه اومدداخل دم دربغلش کردم بوسیدمش کمی باهاش ور رفتم تراکم کم ترسش ریخت به حالت عادی برگشت دیگه معطلش نکردم بغلش کردم بردم تواطاق خواب روتخت روسریشوازسرش درآوردم دکمه مانتوشوبازکردم خودش مانتوشوازتنش دراوردشلوارشوازتنش درآوردم یک تاپ قرمزرنگی تنش بودباسوتینش ازتنش درآوردم گفت خجالت میکشم منم لباساموکامل درآوردم افتادم روش سفیدی بیش ازحدش منوکلافه کرده بودازپیشونیش تامچ پاهاشوهی می بوسیدم ولیس میزدم پاهاشوازوسط بازکرده وکوصشوکامل کردم تودهنم یک کوص کوچولووسفیدی داشت خودشم قدکوتاهی داشت کمی ریزه میزه بودمدل ۶۹شدیم که کیرمنوگرفت شروع کرد به لیس زدن خوردن ومنم داشتم کوصشولیس میزدم حدودابیست دقیقه ماهمدیگرولیس می‌زدیم دیگه فتانه کوصش آب افتاده بودم که مزه کوصش تغییر کرده بودبلندشدم روبه بالا خوابوندمش کیرم روگذاشتم روسوراخ کوص تنگ وکوچولوش خیلی یواش فشاردادم کیرموبه زورکردم توکوصش صدای اخواوخش دراومده بودکیرموتاته فروکردم توکوصش خیلی کوصش تنگ بودطوری ناله میزدکه انگاری داشتم پرده کوصشوپاره میکردم لبموگذاشتم رولبش کم کم هم لبشومیک میزدم وهم تلمبه زدنوتندترش کردم یک خورده که تلمبه زدم صدای اخواوخش خوابیدپاهاشودادم بالا شروع کردم به گاییدن پاهاشوپشت کمرم قلاب کردبادستاش منوصفت بغلم کرد ناله زدناش شروع شدتوناله هاشو می‌گفت شاهین عشقم بکن منوکوصموپاره پاره کن منم بیشتر شهوتی میشدم بعدازکمی تلمبه زدن بهش گفتم برگردبه پشت حالت داگی نگهش داشتم شروع کردم به گاییدن فتانه که دیدم فتانه خودشوجمع کرده داره می‌لرزه خودشوشل کرده افتادروتخت فهمیدم ارضاشده درازکش دمروخوابوندمش مقداری وازلین ازرومیزگرفتم زدم به سوراخ کونش واب کوصش روکیرمن پاشیده بودگفت توکونم نکنی من طاقتشوندارم دردشدیدی میگیرم گفتم تونگران نباش خیلی آروم آروم می‌زارم توکونت بطوریکه اصلا دردی احساس نکنی دیگه نداشتم حرفی بزنه سرشوبرگردوندم لبموگذاشتم رولبش شروع کردم به خوردن لبش کیرموبادست گرفتم گذاشتم روسوراخ کونش خیلی آروم شروع کردم به تلمبه زدن کم کم کله کیرموکردم توسوراخ کونش کمی مکث کردم که کونش جابازکنه همونجوراروم آروم کیرم روتاته فروکردم توکونش بهش گفتم دردت گرفته گفت نه فقط میترسم دردم بگیره گفتم دردت نمیگیره وای بااینکه چاقم نبودوکپل گنده ای هم نداشت ولی چه کونی داشت من بیست دقیقه ازکون گاییدمش تادیدم کله کیرم داغ کرده که باچندتاتلمبه زدن سنگین ابم اومدوهمشوخالی کردم توکون فتانه ازاون روزبه بعددیگه باهم عهدبستیم که هر موقع هوسش فتانه روکردم بهش زنگ بزنم وخودشوسریع برسونه خونه مااکثراصبحهامیادکه خونه ماکسی نیست ومنم به طرز عجیبی میگامش ولی همچنان عاشقشم دوستش دارم تاالان شاید بالای صد بار گاییدمش نوشته: شاهین
    • kale kiri
      اولین تجربه سکس خشن با دختر نوجوان سلام اسمم محسن ۳۴ سالمه مجردم و مستقل زندگی میکنم از خودم بگم ۱۸۴ قدمه و ۹۰ کیلو وزنم ظاهر خوبی دارم داستانی که میخوام بگم برا دو ماه پیشه هنوز برام قابل هضم نیست دوست دختر زیاد داشتم سکس ام زیاد کردم همه مدلی ولی این یکی برام خیلی جالب بود زیاد کشش نمیدم اگه داستان نویسیم بده ببخشید دیگه من معلم ادبیات نیستم من اهل یزدم چند وقت پیش یه مهمانی دعوت بودم ده بالا که یکی از ییلاقات نزدیک یزده تولد یکی از رفیق هام بود وسط مهمانی رسیدم بقیه شروع کرده بودن منم رفتم جلو اپن چندتا پیک به رسم عادت پشت سرهم زدم این شگرد یاد بگیرین واسه تازه کارها تو مهمانی سه چهارتا پیک سنگین و پشت هم بزنین بعد بکشید کنار بیست دقیقه ای ی سبک بزنین که بفهمید چند چندین من زیاد اهل رقص نیستم برعکس بقیه که رسمی پوشیده بودن اسپرت تنم بود چندتا پیک زدم رفتم رو بالکن سیگار کشیدن یکی از پشت سرم گفت ببخشید سیگار دارین منم همیشه تو مهمانی دو سه تا پاکت میگیرم میبرم برگشتم دیدم یه دختر نسبتا لاغر با قد حدودا ۱۷۰ موهاش رنگ کرده بود رو به قرمز سنش هم فکر نکنم بیشتر ۱۸ سالش بود با ی چهره بانمک نمیشناختمش قبلا تو این جمع ها ندیده بودشم برگشتم گفتم نداشته باشمم برات از زیر سنگ جور میکنم شما جون بخواه پاکت سیگارو تعارف اش کردم امد ی نخ برداره گفتم پاکت اش پیشت باشه تشکر کرد و رفت برگشتم تو ببینم با کی امده کسی داره یا بی صاحاب دیدم بغل الهام وایساده ی چشمک به الهام زدم گفتم بیا کارت دارم این الهام پایه ثابت مهمانی هاست هرجا هم میره ی گله از رفیقاش با خودش میبره مجلس گرم کنه امد گفت چیه گفتم این دختره رو میشناسی گفت آره دوستمه تازه آشنا شدم باهاش تو ارایشگاه گفتم کسی که مخش کار نگرفته گفت نه تازه رسیدیم خوشت امده ازش گفتم آره اگه فایده داره برام اوکی اش کن اینم رفت بهش ی چیزی گفت اینم زیر چشمی ی نگاه من کرد و خندید خلاصه دیگه همه بالا بودن و بزن و برقص که دیدم یکی از پشت دستش انداخت دور کمرم برگشتم دیدم همون دختره است که بعدا فهمیدم اسمش مهسا است مست هزار بود منم باهاش رقصیدم و بغل و در حدی که تابلو نباشه بمال بمال دیگه آخر مهمانی بود اون دختری که الهام و این دخترها باهاش امده بودن وسط مهمانی پاشده بود رفته بود هرکدام با یکی داشتن برمی‌گشتن سمت شهر به مهسا گفتم افتخار میدی برسونم ات گفت زشته با دوستم امدم جاش بذارم گفتمش زشت پیرزنی که ساپورت صورتی بپوشه وایسا ببینم الهام چیکار میکنه گفتمش الهام با کی میروی گفت من شبی همینجا میمونم یکم کمک بدم جمع جور کنن میخواد باهات بیاد هر جور خودش میدونه خلاصه نشستیم برگردیم گفتم شبی تا کی اوکی هستی بیرون باشی گفت فرقی نمیکنه خانه گفتم میروم مهمانی خانه دوستم شاید شب نیام بهش گفتم ما اینجا باغ داریم اگه اوکی هستی بیا بریم باغ ما تو مستی رانندگی تو جاده خطرناکه میخواستم ببرمش باغ اینجور گفتم آخه خیلی مست بود ی ساعت میگذشت بیهوش بود اوکی داد گفت بریم فقط من لباس ندارم گفتمش اشکال نداره اینجا همه چی هست رسیدیم درو زدم و رفتیم تو پدر و مادر من سنشان بالاست به زور سالی چند بار میان اینجا هواش براشون سنگینه بقیه خواهر و برادرم ام ازدواج کردن هرکدام سی خودشانن اکثرا اینجا خالیه رفتیم تو دیدم این خیلی حالش خرابه الان که خراب کاری کنه بردمش تو حمام یه چهارپایه گذاشتم گفتم بشین میخوای بالا بیاری همینجا بیار یکم اوق زد و … ایناش دیگه هرکی تجربه حال خرابی مستی داره میدونه چطوره من آدم حالم بد بشه ای نیستم ی شب درمیان دارم رفیقام جمع میکنم خلاصه گفتم لباسهات کثیف شده دربیار یه دوش بگیر حالت بهتر میشه کمکش کردم لباس هاش در اورد ولی شرت و سوتین اش باز نکردم معذب نشه کردمش زیر دوش لباساش انداختم تو ماشین لباس ها خودمم کثیف شده بود انداختم تو ماشین رفتم دم حمام ببینم چطوره دیدم گوشه دیوار تکیه داده گفتمش میخوام لباسها رو بشورم اون لباس زیرت هم بده باهم بندازم تو ماشین کثیف شده برات لباس تمیز میارم یکم خجالت می‌کشید خودم رفتم اول سوتین اش باز کردم بعدم شرتش از پاش در آوردم از اندامش بگم یه ممه ۷۰ با پوست سفید که نوک نداشت هنوز خوب نرسیده بود کال بود 😅 با یه کون خوشگل و جمع جور لباساش گرفتم رفتم بیرون انداختم تو ماشین شرت خودمم انداختم و ماشین روشن کردم ی حوله داشتم انجا واسه مهمان با حوله خودم چندتا تیشرت و شلوارک رفتم تو حمام وقتی دید منم لخت امدم هیچی نگفت روشا برگرداند رفت زیر دوش رفتم از پشت کیرم گذاشتم لا چاک کونش در گوشش گفتم بهتری قربانت بروم گفت آره خیلی بهترم یکم شامپو زدم به سرش و بدنش شروع کردم به مالیدن سینه هاش همینجوری که کیرم لا کونش بود با دوتا دستم ممه هاشو می‌مالید راستش نمیدونستم دختره یا اپن از ی طرف اینقدر راحت با من امده بود با کسی که کلا سه ساعت دیده بودش این دیگه خانگی نبود از یه طرف سنی نداشت کم کم دست بردم لا پاش شروع کردم مالیدن کسش تو اون حال خیس کرده بود یه بوس گونه اش کردم دیدم چشاش بسته داره لبش گاز میگیره رفتم از جلو بغلش کردم کیرم تنظیم کردم لای پاش دلم نیامد ازش لب بگیرم تازه برگردانده بود برا همین یکم گوشش و گردنش خوردم یکم دیگه شامپو برداشتم ریختم رو کونش دستما کشیدم لای شیار کونش کم کم رفتم سمت سوراخش میخواستم انگشت کنم کونش آماده کنم همچین که انگشت فشار دادم رو سوراخش گفت عقب نه دوست ندارم دردم میگیره گفتم باشه عزیزم هرچی تو بگی میخوای لاپایی بکنیم تا بیام گفت نه بکن توش جلوم ارتجاعی هست ، خوبه این دخترها پرده ارتجاعی رو یاد گرفتن ماشالله همه حلقوی شدن منکه تو کونم عروسی شد گفتم به به یه کس بچه سال افتادم از کسش بگم براتون یه کس کوچیک و جمع جور با لبه های کوچیک قهوه ای روشن واقعیتش ترسیدم این اینقدر پاش تو راهه مریضی چیزی داشته باشه گفتم بریم تو اتاق اینجا راحت نیستیم تو اتاق کاندوم داشتم حوله رو پیچوندم دورش یکم خشکش کردم رفتیم بیرون دیدم داره میلرزه بدنش هم یخ کرده بود ضعف کرده بود این موقع ها به طرف نان خشک و پنیر بدین نشوندم اش تو حال روی مبل رفتم براش از تو یخچال یکم پنیر و از تو کمد نان خشک اوردم براش لقمه گرفتم گفتمش بخور عزیزم فشارت افتاده ی شربت آبلیمو خنک و شیرین درست کردم دادمش که سر دردش خوب بشه یکم که حالش جا امد تازه مغزش راه افتاده بود مستی یه پریده بود ی نگاه به کیر آویزان من کرد و خندید دیدم حالش خوب شده بلندش کردم بردمش تو اتاق نشوندمش رو تخت من سکس تو تاریکی مطلق خوشم نمیاد ی چراغ خواب روشن کردم حوله رو ازش گرفتم افتادم دوباره به جونش از گوش و گردن شروع کردم لیسیدن هم زمان انگشتم میکردم تو دهنش مثل کیر برام میخورد اش خوب ک خیس شد نوک ممه هاش میمالیدم کم کم از گردنش رفتم رو سینه هاش میخواستم با لبام گاز بگیرم نوکش ولی نوکی نداشت که بشه گرفت به مکیدن ادامه دادم دوباره دستم کردم تو دهنش یکم لیسید خیس که شد کردم لای پاش از وسط شیار کسش میکشیدم تا بالا بعد فشار میدادم و می‌مالیدم هر چند ثانیه هم چندتا سیلی آرام میزدم بالا کسش قشنگ خیس خیس بود کیر من ۱۴ سانته کلفتی اش هم اندازه است و سفید و صاف هرکی خورده خوشش آمده همیشه هم پشم ها رو میزنم همینجور که خوابیده بود تو عرض تخت رفتم کنارش جوری خوابیدم کیرم جلو دهنش باشه دهنش باز کرد و شروع کرد مکیدن کله کیرم دهنش داغ بود از حمام ام امده بودم بدنم خیس بود داغی دهنش یه حال دیگه میداد دیدم زیاد حالش خوب نیست تو دهنش تلمبه نزدم که اوق نزنه دیگه صبرم تموم شده بود میخواستم بکنمش پاشدم از تو کشو ی کاندوم برداشتم کشیدم سر کیرم همینجور که رو کمر خوابیده بود پاهاش باز کردم کیرم کشیدم لای کس قشنگش با اب کسش خیسش کردم و با یه فشار اروم فرستادم تو بعدم شروع کردم تلمبه زدن اینم بگم کلا من آبم دیر میاد مست که باشم که گاهی اصلا نمیاد القصه داشتم میکردم اش هم زمان زیر بغلش هم لیس میزدم اونم چشاش بسته بود و آه می‌کشید یکم که گذشت گفت محکم تر بکنم گفتم چقدر محکم گفت هرقدر میتونی حالا من یه آدم نود کیلویی افتادم رو یه دختری که به زور ۵۰ کیلو میشه با تمام هیکلم تو کسش تلمبه میزدم اینم تازه موتورش روشن شده بود میگفت محکم تر محکم تر دیگه نفسم گرفته بود گفتم من خسته شدم تو بیا روش بشین خوابیدم امد بر عکس نشست رو کیرم کونش سمت من بود زانو هام یکم خم کردم که دستش بذاره روش راحت تر بالا پایین کنه تو همین حال بود که گفت بزن رو کونم دوست دارم منم از خدا خواسته چندتا چک اروم زدم رو کونش هرچی میزدم میگفت محکم تر بزن گفتم محکم بزنم دردت میاد گفت اشکال نداره دوست دارم تو سکس دردو تا این سن اینهمه کس کردم اولین کسی بود اینجوری میگفت قبلا چک سکسی میزدم ولی نه به قصد گاییده شدن طرف چندتا محکم زدم رو کونش که صداش تو کل اتاق پیچید هر دفعه میزدم میگفت اخ میگفتم بسته گناهه میگفت محکم تر دیگه دیدم این اصلا کسخوله ی تف انداختم کف دستم مالیدم رو تپل کونش قشنگ که خیس شد کوبیدم روش که دست خودم سوخت قشنگ رد دستم باد کرد جاش افتاد رو کونش این دیوانه که انگار ن انگار فقط میگفت آره اینجوری خوبه بگا منو گفتم دوست داری تو سکس حرف های سکسی گفت آره بهم فحش بده خوشم میاد این مدلی دیگه ندیده بودم ولی برام تازگی داشت شهوتی شده بودم شدید بلندش کردم کشیدم اش لب تخت داگی اش کردم جوری که لب تخت سجده کرده بود من وایساده بودم رو زمین من جسه ام درشته سختمه رو زانو تلمبه بزنن وایساده راحت ترم کیرو تنظیم کردم دم سوراخ با ی فشار تا خایه کردم تو یه اخی گفت که شهوتم ده برابر شد میکشیدم کامل بیرون دوباره کامل میکردم تو این مدلی که بکنی هوا میره تو کس از کسش صدا گوز میاد 😅 دیگه خودمم حال کرده بودم این مدلی سکس دستاش از پشت گرفته بودم با اون یکی دستم تا میشد لپ کونش وا میکردم و تلمبه میزدم چند دقیقه که با شدت زیاد کردمش غرق عرق بودم خسته شده بودم باید یکم زانو رو خم میکردم که مماس بشه دیدم اینجوری نمیتونم گفتم بریم رو مبل پاشد بریم تو حال این کون لخت جلوم راه میرفت رد دستم رو یکی از تپل ها کونش اوووف چ صحنه ای بود گفتم به کمر بخواب رو دسته مبل از این مبل راحتی ها بود که دسته پهن داره ی کوسن گذاشتم رو دسته که اذیت نشه رو کمر خوابوندمش پاهاشو گذاشتم سر شانه حالا نکن کی بکن اون ک چشاش بسته بود فقط آه میکشید آنقدر وحشی کرده بودمش که کشیدم بیرون دیدم کاندوم پاره شده منکه حشری هزار ی کس سن پایین جلوم گور بابا کاندوم انداختم کنار به قول ی رفیقم گوشت باید بخوره به گوشت تا آدم بفهمه چی به چیه افتادم به جونش با تمام قدرت میکردم اش آخه مبله ی نیم متری جابجا شد دیگه نزدیک امدن بودم گفتم دارم میام میخوری اش گفت آره کشیدم بیرون جلوم زانو زد کیرم کرد تو دهن یکم که خورد کشیدم از دهنش بیرون و ریختم رو صورت و سینه و موهاش داشتم از حال میرفتم تا حالا اینجور ارضا عمیقی نشده بودم بلندش کردم بردمش دوباره تو حمام گفتم ی دوش بگیر تمیز بشی اون که از من بدتر بی هوش بود خودم شستم اش حوله رو آوردم خشکش کردم همینجوری لخت بغلش کردم گذاشتمش رو تخت رفتم بیرون ی چی بخورم ی سیگار بکشم برگشتم دیدم بی هوشه پتو رو کشیدم روش شرت و شلوارک در آوردم کیرم گذاشتم لاپاش و بغلش کردم خوابیدیم تا ظهر یبار دیگه هم ظهر سکس کردیم ولی نه دیگه اینجوری خشن بعدم یه چی خوردیم لباس هاش خشک شده بود پوشید و برگشتیم یزد چندماهی باهاش بودم ولی دیگه مثل اون شب اول حال نداد اینم هرز می‌پرید منم حوصله پاچه گرفتن یه الف بچه رو نداشتم زدم اش تو دیوار ما که کرده بودیم بره به هرکی که میخواد بده کس و کون خودشه کنتور که نمیندازه ولی جالبه برام دهه هشتاد ای ها اینقدر راحتن تو سکس اینقدر کاربلد شدن که دخترها دهه شصت و هفتاد به گرد پاشونم نمیرسن مثل پورن استارها سکس میکنن میدونم غلط زیاد داره دیگه شما ببخشید نوشته: King
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.