-
آخرین مطالب ارسال شده در انجمن
-
توسط mohsen · ارسال شده در
قسمت سوم بدن نمایی داف خوشگل وطنی برای پارتنرش . تایم: 04:50 - حجم: 39 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم -
توسط mohsen · ارسال شده در
قسمت دوم بدن نمایی داف خوشگل وطنی برای پارتنرش . تایم: 04:15 - حجم: 42 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم -
توسط mohsen · ارسال شده در
بدن نمایی داف خوشگل وطنی برای پارتنرش . تایم: 04:20 - حجم: 41 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم -
توسط mohsen · ارسال شده در
فیلم مخفی سکس دختر پسر توی عروسی پنجره اتاق رو به تالار . تایم: 00:22 - حجم: 4 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم -
توسط mohsen · ارسال شده در
مادر جندهی خودم رو کردم داستان اصلی یک سالی بود که داستان ننوشته بودم ، داستان قبلیم کس قلمبه مامان دوست کونیم بطور بی سابقه ایی استقبال شد، همین باعث شد این مدت رو روی قسمت دومش کار کنم که تکراری نباشه و به رای خوانندها احترام بگذارم ، در این بین با شنیدن خاطره یکی از دوستان ، این سوژه یهو به نظرم آمد که البته ربطی به اون داستان نداره ، امیدوارم از این هم استقبال شه تا بازم بنویسم: دیگه واسش چاره ایی نمونده بود ، به همه دوستاش و اشناهاش بدهکار بود ، تو اون شهر کوچیک هم کار گیرش نمی اومد. سه سال بود که دانشجوی یه رشته تخمی تو یه شهرستان نزدیک تهران شده بود. دانشجو شدنش هم دو تا دلیل داشت ، اول اینکه از اون خونه جهنمی فرار کنه ، دوم اینکه فکر می کرد اگه دانشجوی دولتی باشه و خوابگاه زندگی کنه میتونه دوام بیاره ، اما زهی خیال باطل. با این خرج و تورم ، کمک هزینه دانشجوییش به خرج کتاباشم نمی رسید ، از اون بدتر که یکی دو سالی هم بود ، تفریحی تفریحی یهو معتاد تریاک و شیره شده بود که خرج اون هم غوز بالا غوز. پنجسالش بود که باباش که راننده تریلی بود تو تصادف کشته شد و خودشو مادرش که هیچ سرپناهی نداشتند تو ابر شهر تهران تنها و بی کس شدند. مادرش که اون موقع فقط ۲۳ سالش بود سعی کرد تا با کار کردن خونه مردم یه درامدی داشته باشه ولی نه خرجشون با کار کردن تو خونه مردم در می آمد ، نه یه زن بیوه فوق العاده زیبا ، می تونست پاک بمونه یا اینکه اصلا جامعه می گذاشت که پاک بمونه. برای همین مادرش که اسمش مریم بود اوایل صیغه این و اون میشد ، ولی مردای دورش ، یه مدت محدود یه کامی ازش می گرفتند و بعدش ولش می کردند به امان خدا و دوباره داستان از سر. تا اینکه این صیغه شدن ها ظرف چند سال ، جای خودشو به فاحشگی علنی داده بود . یه زندگی جهنمی که فقط اونایی که با زندگی فاحشه های بی پناه آشنایی دارند می تونند بفهمند. تنها دلخوشی زندگیش پسرش، بابک بود که اونم روز به روز داشت بزرگتر میشد و مشکلی داشت می شد برای نوع زندگی که داشت. در هر صورت با وجود همه چی ، جونش واسه بچش می رفت و عاشق بچش بود. بابک کم کم به نوجوونی و جوونی رسید و دیگه کامل سر در آورده بود که مادرش زندگی متفاوتی داره و ختم کلام و بی تعارف یه جنده است. درست برعکس مادرش که عاشقش بود ، بابک از مادرش متنفر بود و تا جایی که میتونست سعی می کرد زیاد درگیر مادرش نباشه ، خودش یه پولی در بیاره و حتی از مادرش پول نگیره . هیجده سالگیشم، کنکور که داد ، اولین رشته دولتی که نزدیک تهران بود رو زد و از خونه در رفت. اما الان چاره ایی نداشت ، مجبور بود از تنها کسی که براش باقی مونده بود روبندازه و پول بگیره ، پس تلفن مامانشو گرفت -الو مامان -الهی فدات شم مامان جان ، چه عجب بعدم حرفهای مادر پسری و ادامه اصلی گفتار -مامان ، می تونی یه پولی واسم کارت به کارت کنی -قربونت برم پسرم ، چقدر مثلا -…. تومن -یا خدا، چه خبره بابک جان ؟! -مامان بخدا خیلی بدهکارم ، تو که راهشو بلدی ، چهار تا مشتری کارشه ، پست می دمبخدا -جیگرت ، اگه داشتم که مشکلی نبود، بابک جان من نزدیک چهل سالمه ، دیگه اون برو بیا قبل رو ندارم که -مامان یعنی هیچ کاری واسم نمی تونی بکنی ؟ -اخه من که جونم تویی ، ولی وقتی میگم ندارم ، بخدا ندارم ، اما چیکار میشه کرد ، اینکه خودت برام مشتری پیدا کنی ، چند روز بیام پیشت ، هر چی دشت کردم ، غیر کرایه رفت و آمدم ، همش ماله تو ، خوبه؟ بابک سرش رو به علامت تاسف تکون از این همه بدبختی ، اخه این اعتیاد کوفتی چی بود گرفتارش شده بود ، به مامانش گفت باشه خبرت می کنم به ذهنش رسید بره سراغ مسعود . مسعود از هم کلاسی هاش بود که داشت ترم هیفده !! رو تموم می کرد و هنوز نصف واحداش مونده بود. بچه ها به شوخی می گفتند پشت یقه مسعود شماره اموال دانشگاه خورده و جزو اموال رسمی دانشگاست. مسعود ته یه باغ که صاحبش تهران زندگی می کرد و سالی یک بارم به این باغش سر نمی زد ، یه اتاقک داشت ، اخر مکان عشق و حال همه بچه ها بود. -مسعود ، کص مص می کنی؟ -ناکس ، شیطون شدی؟ از کجا حالا؟ -تو چیکار داری ، فقط دو تا شرط داره ، اول اینکه پولیه ، ولی چون آشناست ، چونه هامو باهاش زدم ، دوم اینکه ، از شهر دیگه میاد ، و می خواد سه شب بمونه ، باید بهش جا بدی -ناقلا ، زرنگ شدی ، کی هست؟ -هیچی بابا ، تهرون که بودم ، تک پرم بود ، خانوم خوبیه ، با کلاسه ، از این سلیطه ها نیست -عکسشو داری ؟ بابک با تردید یکی از عکسهای ارایش کرده مامانشو نشون داد ، مسعود گفت -بد نیست ، به نظر سن بالا میاد ، حالا چند می خواد -…. تومن واسه سه شب -یا حضرت امامزاده پوتین !!! چه خبره؟!! -نه ، گوش کن ، این جمع کلشه ، سه روز اینجاست ، می تونیم با یکی دو تا دیگه هم صحبت کنیم ، شریک شیم -والا ، این مبلغی که این میخواد ، کار دو سه نفر نیست ، منم نمیخوام اینجا رو تابلو کنم ، بزار بببینم چیکار میشه کرد ، خبرشو میدم ، کی میاد؟ -والا سپرده به من ، پول لازمه، هر چه زودتر بهتر -اوکی ، خبرت می کنم سه چهار روز بعد مسعود اوکی رو واسه آخر هفته که بعدشم تعطیلی رسمی بود ، به بابک داد و گفت: -ببین شیش نفر جور کردم با تو میشیم هفت تا -نه ، من خودم نمی کنم ، پولم نمی دم، خودتون شیش تا هستید ، اولا خودت می دونی که اصلا پول مول تو دست وبالم نیست، تا ه کلی هم به خودت بدهکارم ، همش دارم خماری میکشم ، ثانیا ، من حالامو با این دختره کردم، دیگه میلی بهش ندارم ، برید شیش تایی حالشو بکنید ، اما عوضش تو هم یه حالی بهم بده ، به جا این کص حقی که براتون جور کردم ، یه تیغ تریاک مهمونم کن. مسعود ، یه شونه ایی به بی تفاوتی بالا انداخت گفت ، اگه اینی که میاد همونی باشه که عکسشو نشونم دادی ، پنج گرم شیره ، همون روز اول بهت میدم بشینی اون بغل بزنی و کس و کون کردن ما رو تماشا کنی. بابک به مامانش زنگ زد و آخر هفته هماهنگ شد و قرار شد برند با ماشین سعید از ترمینال برش دارند و بیارن خونه مسعود یا بهتر بگم اتاق مسعود ته باغ. بابک جریان اینکه به مسعود چی گفته ، تعداد نفرات و همه چی رو به مامانش گفته بود تا ضایع نشه. پنج شنبه بابک و سعید رفتند ترمینال و مریم رو آوردند تو اتاقک باغ . قبلش بقیه بچه ها ، آمده بودند وبساط عرق و تریاک رو راه انداخته بودند. مریم که از در وارد شد ، گل از گل صورت همشون وا شد. مریم مانتو روسری ساده ایی تنش بود و یه مختصر آرایشی داشت . دو سه ساعت راه ، خیلی بهم نریخته بودش ولی خب نیاز داشت تا یه دست و صورتی آب بزنه و ارایششو تکمیل کنه. صورتش خیلی پیر نشده بود ، اما می شد چند تا چروک رو زیر چشم و رو پیشونیش دید . هیکل بدی نداشت ، البته سیکس پک و مدل نبود ، ولی پاهای کشیده و شکم نسبتا تختی داشت ، سینه هاشم هنوز قشنگ بودند ، اما زمان، اونا رو از اوج خودشو که گرد وسفت بودند انداخته بود و یکم افتاده ترشون کرده بود. مریم ، ساکشو داد به سعید که براش بگذاره یه گوشه ، رفت دستشویی که هم ارایش کنه ، هم یکم خودشو تر تمیز تر کنه. وقتی از دستشویی بیرون اومد، مانتو شلوارشو درآورده بود ، و جاش یه دامن چین دار گشاد ولی خیلی کوتاه تا یه وجب زیر کونش پوشیده بود با یه تی شرت نخی که قشنگ مشخص بود زیرش سوتین نداره و نوک ممه هاش ، سیخ زده بود بیرون. یه نگاه به بچه ها کرد و گفت : اهنگماهنگ ندارین یکم شادش کنیم ؟ مسعود با گوشیش یه اهنگ گذاشت و مریم شروع کرد براشون رقصیدن. با قر هایی که به کمرش می داد ، دامن کوتاه چین دارش چرخ می خورد و بالا می رفت و شورت قرمزی که از پشت فقط یک نخ بود دیده می شد. دوتا کپل ها کون خوشگل مریم ، و رونهای سفید کشیده اش با هر قر کمر و چرخشش ، همه ادمهای اتاق رو دیوانه کرده بود. مسعود یه نگاه به قد وبالای مریم انداختو دست کرد ته جیبش ، یه پنج گرمی شیره پیچیده شده داخل پلاستیک ، انداخت جلو بابک و گفت -بشین بکش کص کش ، عجب گوشتی واسمون جور کردی ، دمت گرم. بعدم رفت دمه کمدشو کلید انداخت ، و پولی که قبلا از بچه ها جمع کرده بود رو ، دسته کرد و رفت گذاشت تو کش دامن مریم ، یه لب محکمم ازش گرفت، دستشو کرد زیر دامن مریمو یه وشکون از لمبر کون مریم گرفت. بابک نشست پشت پیک نیکی و قل قلی ، نگاه کرد و دید لب و لوچه و دهان همه از دیدن هیکل مامانش آب افتاده و دارند هیکل مامانشو با چشماشون می خورند. اهنگ که تموم شد ، عباس غوله که آب از لب و لوچش راه افتاده بود بلند شد. عباس ، حداقل ۱۲۰ کیلو وزن و بالای ۱۸۵ قد داشت . عین خرس پشمالو بود و به کیر کلفتی اما پلشتی بین بچه ها معروف بود. عباس، مریم رو عین پر کاه از رو زمین بلند کرد و گذاشتش رو تشک بغل اتاق، دست انداخت دو طرف شورت مریم و با یه حرکت تند از پاش درآورد ، بعدم با کله شیرجه زد لای پای مریم شروع به لیسیدن کصش کرد . بقیه بچه ها هم بجز بابک که رفته بود پشت دستگاه، پاشدند لخت شدند و رفتند طرف عباس و مریم. تیشرت مریم رو از تنش درآوردند. سعید و مسعود هر کدوم رفتند سراغ یه سینه مریم ، حسین که از همه ریزتر بود رفت بالا سر مریم و کیرشو چپوند تو دهنش ، مهدی هم رفت بغل عباس رونای کنار کس مریم رو بغل کله عباس لیس می زد. بابک هم دود غلیظی از قل قلی گرفته یه نگاه به صحنه رفقاش روی مادرش انداخت . یاد صحنه های راز بقا افتاد که یه عده کفتار افتادند روی جسد یه شکار و هر کی داره یه تیکشو گاز می زنه و می دره . سعید دهنشو از ممه مریم برداشت زد پس کله عباس زد وگفت -اوو ، کس لیس ، بسه دیگه ، پاشو بکنیم این گوشتو ، مردیم از شق درد. -عباس گفت : خودم خیسش کردم اول خودم می کنم . یهو همه اعتراض کردند که تو غلط می کنی ، اون کیرو هر جا فرو کنی ، ما ها بعدش بجای کس گاییدن باید بریم غارنوردی ، بشین کنار ، نفر آخری مسعود گفت : صابخونه منم ، افتتاح کصم با منه ، بعدم عباس و مهدی رو هل داد عقب ، لنگای مریم انداخت رو دوشش و کیرشو گذاشت دمه سوراخ کصش، یهو فشار داد تا دسته تو ، و شروع به تلمبه زدن کرد. عباس که از همه گنده تر بود ، یه جورایی بهش برخورده بود که مجبور شده بود اجبارا جاشو به مسعود صابخونه بده ، رفت حسین ریزه رو هل داد کنار تا کیرشو بکنه تو دهن مریم. سایز کیر عباس در برابر دهن مریم خنده دار بود. فک مریم داشت از جا در میامد ولی فقط کلاهک کیر عباس بزور تو دهنش جا شده بود. سعید که یکم تو این شیش تا آدم تر بود ، به عباس گفت : -نره غول ، گردن بچه رو شکوندی رو کرد به مسعود : -مسعود ، داگیش کن ، دو طرفه بکنیم ، این بدبخت گردنش شکست . مهدی گفت : مسعود بخواب اینو بکش رو خودت ، کونشم دمه دست بیاد سه طرفه بکنیم ، تعداد زیاده ، کف می کنیم اینجوری منتظر بمونیم یکی یکی مسعود که داشت با قدرت تو کص مریم تلم میزد ، از فکر سعید خوشش آمد ، تا خواست مریمو بکشه رو خودش ، مریم کیر عباس رو از دهنش در اورد گفت: -صبر کنید ، کونم تمیز نیست ، برم دستشویی تمیزش کنم بیام … مسعود گفت پس بزار من ابم بیاد بعد برو ، بعد به تلمبه زدنش ادامه داد تا اینکه آبش اومد و همشو ریخت تو کصش. مریم ، کیر هیولای عباس رو از دهنش در اورد به زحمت از جاش بلند شد. می دونست تازه اول راهه و سه شبانه روز برنامه اشه همینه. یه دستمال کاغذی گرفت جلو کصشش که اب کیر های مسعود رو زمین نریزه و پاشد رفت دستشویی. از بغل بابک که رد می شد ، بابک زیر چشمی یه نگاه بهش کرد و تو ذهنش به آشی که برا مادرش پخته بود فکر می کرد. مریم که حاضر شد و از دستشویی اومد بیرون ، حسین به پشت خوابید رو زمین و کیر راست شده اش رو گرفت تو دستش و به مریم گفت -بیا با کصت بشین رو کیرم مریم هم مستقیم رفت ، کیر حسین رو گرفت دستش، و با کصش تنظیم کرد و نشست روش. سعید که از مدتی قبل داشت کیرشو با وازلین چرب می کرد آمد پشت مریم که بکنه کونش . مریم که تا حالا به نظر خیلی اروم و مطیع میامد ، با صورت خیلی جدی به سعید رو کرد و گفت: -اووی ، این کون ننه جندت نیست بخوای جرش بدی ، اروم اروم می کنی تو ، تا بهت نگفتم هم تلم نمی زنی . فهمیدی؟ سعید یه لبخند موزیانه زد و یه مقدار وازلین رو با انگشتش برداشت و مالید در سوراخ مریم ، مریم هم دست انداخت و کیر سعید رو گرفت و تنظیمش کرد ، بعد کف دستشو گذاشت رو شکم سعید که سعید خر نشه یهو فرو کنه تو کونش . سعید اما اروم اروم ، سانت به سانت کیرشو داخل کون مریم کرد تا اینکه شکمش رسید پشت مریم . حسین که منتظر بود ، سعید پروسه فرو کردنش تموم شه ، اروم شروع به تلمبه زدن کرد . بعد چند تا تلم ، سعید و حسین فهمیدن واسه حال کردن بیشتر ، باید یه ریتم خاص که یکیشون بکشه بیرون یکشون فرو کنه رو ، رعایت کنند عباسم پا شد ایستاد و کیر هیولا شو ، البته طبعا فقط کلاهکشو ، دوباره کرد تو دهن مریم. از زاویه ایی که بابک نشسته بود ، قشنگ میتونست ببینه چجوری همزمان کس و کون مامانش داره گاییده میشه ، و اینکه عباس غوله چجوری سر مامانشوگرفته و داره به سمت شکمش فشار میده برا اولین بار ، حس نفرتش نسبت به کار مامانش ، یواش یواش داشت جاشو به یه شهوت ناخواسته می داد که واسه خودش هم عجیب بود. حس کرد کیرش یه تکونی خورده و داره شق میشه . یه دود دیگه گرفت و به طرف اونا نگاه کرد. کیر سعید و حسین رو می دید که با به ریتم خاص تا خایه هاشون داخل کس و کون مامانش می شند و در میان. از حالت چهار زانو ، به حالت درازکش به پهلو در آمد تا زاویه بهتری نسبت به کس و کون مامانش داشته باشه. حسین که تو کس مامانش تلمبه می زد به سعید گفت -سعید من دارم میام -حسین سی ثانیه صبر کن، همزمان با هم بیایم سی ثانیه بعد ، یهو هر دویه ناله بلند کشیدند و آبشونو تو کس و کون مریم خالی کردند. مهدی که به جوجه خروس بودن معروف بود که ابش زود میاد و این مدت فقط داشت با کیرش ور می رفت ، به محضی که سعید از کون مریم کشید بیرون، نگذاشت مریم بلند شه ، و کیرشو تپوند تو کون مریم و سه ثانیه بعد ابش امد. مهدی که از کون مریم کشید بیرون ، بابک قشنگ میتونست سوراخ کون مامانشو ببینه که قد یه سکه باز مونده بود و ازش آب کیر میریزه بیرون. دیگه فقط مونده بود عباس هیولا. مریم از جاش بلند شد و این بار بی توجه به اینکه آب منی از کس و کونش داره میریزه رو زمین ، راه افتاد طرف که دستشویی که درش نزدیک پیک نیکی پسرش بود . از بغل پسرش که گذشت ، بابک زل زده بود به کس و رونهای مامانش که لاش پر ابکیر بود و داشت روزمین چکه می کرد. مریم که از دستشویی در آمد ، عباس غوله کیر بدست ، منتظر نشسته بود و با نیشی تا بناگوش باز ، مثل گرگبه طعمه اش نگاه می کرد. مریم دوباره قیافه جدی به خودش گرفت و گفت : -کون مون واسه تو تعطیله ، مگه بخوام تا آخر عمر پوشک واسه خودم بگذارم . مثل بچه خوب به پشت میخوابی زمین ، من خودم میشینم روت ، نمی خوای هم پاشو برو. عباس که بار اولش نبود این حرفا رو از هر زنی حتی جنده ها می شنید ، دید چاره ایی نداره و به حرف مریم گوش کرد و به پشت خوابید. بابک از اون زاویه که کیر عباسو دید خودش وحشت کرد که یا امام سی دوم ، چی میخواد وارد کس مامانش بشه . کیر عباس قشنگ سی سانت طول داشت و کلفتیش راحت کلفتی مشت مریم بود. مریم کیر عباس رو تو دستش گرفت تا اونو با کصش تنظیم کنه. کلفتی کیر عباس قدری بود که انگشتاش به هم نمیرسید. سر کیر عباس رو وارد کصش کرد ، چشاش رو بست تا بتونه اروم اروم اون هیولا روتو خودش تحمل کنه. بابک قشنگ میدید چجوری کس مامانش داره کش میاد تا اون کیر غول آسا واردش بشه . یعنی اگه مریم این همه سال فاحشه نبود ، هیچ وقت نمی تونست یه همچین کیری رو تحمل کنه. سانت به سانت نشست تا بالاخره همه کیر عباس رو با کصش قورت داد . بابک اصلا متوجه کیر شق شده اش نبود ، داشت با حیرت به مامانش وعباس نگاه می کرد که یهو مسعود اونو بخودش آورد که -هی ، خیلی حشری شدی ها ، پاره کردی اون پیژامه منو با کیر شخ شدت، پاشو برو تو هم یه سیخی بزن ، خرجش با من ، خوب کسی واسمون جور کردی ، حقته خرجتو ما بدیم ، بچه ها دنگم ندادند ، خودم همشو میدم. بابک سرشو بعلامت منفی تکون داد و یه دود دیگه گرفت ، اما مسعود ول کن نبود و فکر می کرد بابک واسه پوله که نمی خواد بکنه. پاشد آمد و دست بابک گرفت و زورکی بلندش کرد و پیژامه و شورت بابک کشید پایین و اشاره کرد به کیر شخ شده بابک گفت -تو هوا این بدبخت رو نداری ، لاقل بزار رفقات داشته باشند ، برو ببینم ، اون سوراخ کون خوشگل که داره چشمک میزنه ، کیر میخواد. بابک خیلی دلش میخواست جلو خشودشو بگیره ، ولی بدجور تحریک شده بود . الحق هم مامانش کون خیلی خوشگلی داشت، گرد ، سفید ، لرزون هر بار که مریم رو عباس بالا پایین میرفت ، لمبرای کونش مثل ژله می لرزیدند. مسعود ، دست بابک گرفت و اورد بالا سر مامانش ، گفت مریم جونم ، اینم رفیق سابق خودت ، حالا امروز واسه ما ادا تنگا رو در میاره و خجالتی شده ، اینم بزار یه حالی بکنه ، سهم پولشم خودم همین الان میارم می گذارم تو کیفت . مریم که نعشه کیر کلفت عباس شده بود ، یه نگاه به صورت بابک انداخت و چند ثانیه ایی، مادر و پسر ، تو صورت هم زل زدند. مریم تو ذهنش گفت : کس خوار دنیا و آخرت ، تموم دنیا که تو کس کونم کردند ، چرا پسر خودم که عاشقشم از این کس کون لذت نبره. دستشو دراز کرد و بابک رو طرف خودش کشید . بعد همینجور که روی کیر عباس بالا و پایین میرفت، تمام کیر بابک رو تا ته حلقش وارد دهانش کرد و شروع کرد به ساک زدن. مریم بهترین تکنیک هایی که تو ساک زدن یاد گرفته بود رو داشت رو پسرش پیاده می کرد ، بابک زبون مامانش رو حس می کرد که عین رقاص عربی دور کیرش می چرخید ، و کاملا حس می کرد کله کیرش از حلق مامانش رد شده ، و داره تو تونل گلوی مامانش تلم میزنه. اگه بابک اون همه شیره نکشیده بود ، همون دقیقه اول تو دهن مامانش آبشو خالی کرده بود . مریم دست بابک کشید تا بیاد پشتش ، وازلین رو از بغل دستش برداشت ، و با دوتا انگشتش ، مقدار زیادی رو وارد کونش کرد ، بعد کیر پسرشو گرفت و با سوراخش تنظیم کرد ، بعد به طرف جلو خم شد و سینه اش رو گذاشت روی سینه های پشمالو عباس . بابک کیرشو ، وارد سوراخ داغ کون مامانش کرد ، اما مخش هنگ کرده بود ، نمی تونست هضم کنه داستان چیه هنوز ؟! رفیقش ، پول داده بود به مامانش که اون بتونه کون مامانشو جر بده ؟؟!!!… مغزش فقط ارور می داد اما کیرش در بهترین حالتی بود که میتونست باشه. کون مامانش مثل یه غلاف کاملا اندازه ، دور تا دور کیرشو گرفته بود. بابک از شهوت داشت منفجر میشد ، حرکت کیر عباس رو که فاصله کمی از کیرش ، تو کس مامانش تکون میخورد ، قشنگ حس می کرد. خودشم آروم شروع به تلمبه زدن کرد. دیگه شهوت کامل جلوی ادراکشو گرفته بود . دستشو دراز کرد و ممه های مامانشو از پشت گرفت وشروع به مالوندن کرد. صورتش چسبونده بود بغل کله مامانش و گوششو می لیسید. تلمبه های عباس و بابک تند تر شد ، جوریکه بابک قشنگ صدای شرق شرق خوردن شکمش به کون مامانش می شنید، بعد هر دو همزمان با صدای نعره مانند آبشونو خالی کردند تو کس و کون مریم … بقیه داستان سه شب بابک و مامانش باشه واسه قسمتهای بعد ، که وای چه داستان هایی بوجود آمد (البته فقط در صورت استقبال) نوشته: Miago
-