-
آخرین مطالب ارسال شده در انجمن
-
توسط gayboys · ارسال شده در
بوسهی حرام 1 -رئیس کاری ندارید با من؟ میتونم برم؟ +شوهرت اومده دنبالت؟ -اره پایین وایساده منتظرمه +بیا اینجا بعد برو رفتم سمتش چند روزی بود وقتی میفهمید که حسام میاد دنبالم این کارو انجام میداد. وقتی بهش رسیدم شونههام رو فشار داد تا جلوش زانو بزنم کیرشو دراورد و حدود ۲۰ ثانیه مالیدش به لبام و بعدم یه دستمال مربوط داد بهم و گفت رژتو از روی کیرم کامل پاک کن حوصلهی غرغرای دوستدخترم رو ندارم بعدش با همین لبایی که مزهی کیر منو میده شوهرت رو میبوسی . بهش گفتم چشم و چون میدونستم ازپنجرهی اتاقش نگاهم میکنه باید خواستهشو انجام میدادم. رفتم سوار ماشین شدم بعد از سلام لبامو چسبوندم به لبای حسام…حسام با خنده بهم گفت چته دختر؟ چشمامو خمار کردم لبم رو گاز گرفتم و گفتم میدونی چند وقته گرمای کیرتو توی کس تنگم حس نکردم امشب باید پارم کنی حسام ماشینو گذاشت دنده یک و بعد دستشو گذاشت روی رون پام بهم گفت فردا رو مرخصی بگیر یه جوری بکنمت نتونی راه بری میدونستم قرار نیست یه سکس خوب رو تجربه کنم ولی ی جون بلند گفتم و دستم گذاشتم روی کیرش حسام هم تایمش خوب بود هم هیکلش هم اندازهی کیرش تنها چیزی ک مشکل داشتم باهاش این بود که ب شدت سافت بود توی سکس و اصلا باهام خشن برخورد نمیکرد برخلاف رئیس که با من مث ی وسیله برای ارضاشدنش برخورد میکرد و من حسابی لذت میبرم ازش رسیدیم خونه درو که بستیم نشستم پایین پاش دستامو گرفتم پشتم و گفتم دهن من امادهس عشقم . کیرشو درآورد و جلوی دهنم نگهداشت تا براش بخورم اما من فقط دهنمو باز کردم و زل زدم بهش و گفتم یه جوری توی دهنم تلمبه بزن که انگار میخوای خفم کنی در کمال تعجب ب حرفم گوش داد داشتم از برخوردم سر کیر کلفتش ته حلقم لذت میبرم از تفم ک از خایههای بزرگش آویزون شده و داره میریزه رو سرامیک. کیرش ک حسابی خیس شد هولش دادم عقب چرخیدم و شروع کردم ب لیس زدن تفهایی ک ریخته بود رو سرامیک حسام هم اومدم و شلوارمو کشید پایین و شروع کرد تو کصم تلمبه زدن ، چند تا ضربهی محکم روی کونم و زدم و بهش فهموندم ک بهم اسپنک بزنه. شرایط برای من عالی بود حسام با تمام توان داشت توی کصم تلمبه میزد و محکمترین اسپنکهای ممکن رو داشتم میخوردم سرم روی سرامیک بود و کل صورتم با تف خودم خیس شده بود چند دقیقهای تلمبه زد ک موهامو کشید و سرمو اورد بالا در گوشم گفت آبم داره میاد با آه و ناله تیکه تیکه گفتم همشو میخورم بدون اینکه موهامو رها کنه سرمو چرخوند و کلشو خالی کرد تو دهنم. وای عالی بود بهترین سکسی ک با حسام داشتم بود. خودمو ولو کردم رو زمین همزمان با حسام ارضا شده بودم .بهش گفتم کیرکلفت من برو دوش بگیر من یکم کارای شامو انجام بدم بعدش منم دوش میگیرم. سر میز شام ک بودیم نتونستم طاقت بیارم -حسام؟ +جونم دلبرم -بیشتر اینجوری باش +چجوری؟ -خشن باش تو سکس ، من واقعا لذت بردم ، امروز بهترین سکسی بود ک تا حالا داشتم +چرا تا الان چیزی بهم نگفته بودی ک خشن دوست داری؟ -خجالت میکشیدم ، میترسیدم ک راجع بهم بد فکر کنی ولی الان ک دو سال از ازدواجمون گذشته و میدونی چجور دختریم میتونم راحتتر باهات حرف بزنم و از فانتزیهام بگم +فانتزیهات؟ جمع! بگو ببینم چ چیزایی توی ذهنت داری دخترهی شیطون؟ -کم کم بهت میگم همش باهم نمیشه ک ، فعلا اینو داشته باش ک دوست دارم خشن باشی فردا صبح طبق معمول اول میرفتم تو دفتر رئیس حسابی دستمالیم میکرد و بعد میرفتم سراغ کارم در اتاقش رو باز کردم و رفتم تو دیگه لازم نبود چیزی بهم بگه دستامو گذاشتم روی میز و خم شدم، رئس اومد پشت سرم و شروع کرد ب مالیدن کونم +بوسهی دیشب چطور؟ -برای من یا حسام؟ +میدونی ک شوهرت اصلا برام مهم نیست.تحریک کننده بود برات یا ن؟ -ب قدری تحریک کننده بود ک دیشب بهترین سکسمو با حسام داشتم +خوبه جنده کوچولو. کی قراره بهش بگی؟ -هیچ وقت!! +میدونی ک اگه شوهرتو ب ی کاکولد تبدیل نکنی به زودی ازت خسته میشم و حقوقت برمیگرده ب روال عادی -حسام خیلی مرد خوبیه گناه داره، چیکارش داری هرموقع بخوای منو داری دیگه +منو ببین ب نظرت دختری هست روش دست بذارم و نتونم داشته باشمش؟ من دنبال فانتزیهای خاصم. بعدشم اگر حسام انقدری ک میگی خوبه واسه چندرغاز اینجا جندگی نمیکردی… ( اینو ک گفت دستشو کرد تو شلوارم و شروع کرد ب مالیدن کصم، معمولا صحبتهای اول صبحمون انقدر طول نمیکشید) -اون مبلغ واسهی تو چندغازه ولی داره زندگی مارو عوض میکنه +پس شوهرت رو زودتر کاکولدش کن اگه زندگیت داره عوض میشه داری واسم تکراری میشی جنده خانوم -چشم رئیس +آفرین حالا گمشو سرکارت کارمون خیلی عقبه -چشم رئیس رفتم شروع کردم ب کار کردن تمام مدت کار داشتم ب این فکر میکردم ک باید چی کار کنم خیلی سردرگم بودم از طرفی حسام لیاقتش خیلی بیشتر از این حرفا بود از طرفی این پولی ک میگرفتم واقعا لازممون بود وگرنه هم خونه و هم ماشین از دستمون میرفت توی همین افکار بودم ک حسام پیام داد: عشقم نمیای پایین ی ربع از تایم کاریت گذشته؟ جواب دادم: چرا عشقم سرگرم کار شدم حواسم ب ساعت نبود الان جمع و جور میکنم و میام رفتم تا از رئیس خدافظی کنم دیدم بدون توجهی بهم خسته نباشید گفت -رئیس؟ +بله -میگم ک … ااا…. حسام اومده دنبالم +خیلی هم عالی برو ب سلامت -نمیخواید ک… +ک چی؟ -کیرتونو بمالید ب لبم تا حسامو دیدم ببوسمش بلند شروع کرد ب خندیدن اومد سمتم ب یکی از سینههام چنگ زد گفت پس تصمیمت رو گرفتی و قراره از شوهرت ی کاکولد بسازی حالا چقدر وقت میخوای -نمیدونم از همین امشب شروع میکنم میرم رو مخش گفت خوبه و کیرشو مالید ب لبم و منو بدرقه کرد … نوشته: مغز در رفته -
توسط gayboys · ارسال شده در
ماجرای عجیب با پدرشوهرم پایانی … مطمئن نبودم اون یکی شخصیت ش کی رونمایی میشه و شاخ هاش درمیاد! گفتم " خودتو اذیت نکن، من که همه جا رو بلدم خودم چایی و میوه میارم#34;… بلند شدم برم سمت آشپزخونه، ورندازم کرد و گفت " الهی قربونت بشم که با این یونیفرم تو چقدر زیبا میشی …" همیشه خودش و مهران اینو بهم می گفتن و نازم میدادن. لبخند زدم و گفتم مرسی. آب گذاشتم بجوشه و کمی میوه از یخچال برداشتم و برگشتم گذاشتم رو میز … -“چطور بساط ت پهن نیس؟!!” +" تو که همه ش غر میزدی اینجا تو هال پهن نکنم، منم دیگه بردم تو اون خواب کوچیکه وسایلم رو" (همه ش بهش میگفتم که یه آشنایی مهمونی همسایه ای میاد دو دقیقه بشینه دود و بوی بافورت همه خونه رو گرفته عیبه، ببر تو اون خواب کوچیه در رو هم ببند هر وقت هم پنجره ها رو باز کنی هواش تازه میشه، کل خونه رو هم دود بر نمی داره. گرچه خودم از بو ش بدم نمیومد و چندبارم که ما سرما خورده بودیم دود می گرفت تو صورتمون فوت می کرد و می خندید می گفت تا صبح خوب میشین) دیگه از دختره پرسید و گله کرد که “بچه دبیرستانی رو وسط درساش فرستادین رفت به امان خدا، لااقل میذاشتی دیپلمشو همینجا بگیره بعد واسه دانشگاه بره… بهش بگین به من زنگ بزنه دلم براش تنگ شده…” براش توضیح دادم که کجاست و چیکار می کنه و نگران نباشه و “به روی چشم، اتفاقا چند بار بهش گفتم که بهت زنگ بزنه…” صحبت از مرور دلایل جدایی من و مهران شد و … گفتم من دیگه واسه خداحافظی اومدم و حرف گذشته ها رو نزنیم بهتره… اصرار کرد که لباساتو درار گرمه، کلاه و شال رو برداشته بودم و موهامو آزاد کرده بودم و دیگه دکمه های یونیفرمم رو بار کردم و زیرش یه تاپ داشتم و تقریبا خط سینه هام معلوم شده بود. دیگه قشنگ چشماش تیزتر شده بود و گفت : " قربون اون پوست سفیدت برم که اینجوری برق برق میزنه#34; باز هول شدم و پاشدم برم چایی بیارم که نمی دونم چرا گفتم " باس زود برم کلی کار دارم! اومدم خداحافظی کنم" انگار یهو ترس منو هول می کرد شایدم هیجان. نادر باز داشت می رفت تو اون شخصیتش که به قول من شاخاش درمیومد! گفت " نه بابا تو هم همه ش فراری هستی! من از صبحه پای بساط نرفتم، بیا بریم اونور تو هم کنارم بشین حرف بزنیم…" داشتم چایی میریختم که متوجه شدم داره از پشت نزدیک میشه، باز دستام شروع کرد به لرزیدن… یواش دستاشو دور کمرم انداخت و از پشت چسبید به من و زیر گوشم پچ پچ کنان گفت"الهام، لااقل یه امروز رو مال من باش، همیشه آرزوم بود تورو داشته باشم … می دونی که چقدر هوس تو رو دارم …" سعی کردم دیگه مقاومت شدید نکنم و منم آروم گفتم " چیکار میکنی نادر؟! آبجوش تو دستمه ها!" از طرفی دلم میخواست ادامه بده ولی از طرفی می خواستم این جریان از سمت من نباشه و من تو همون فاز نخواستن بمونم و به پای من نوشته نشه. دوگانگی عجیبی بود! با اینکه تو اون خونه ی بزرگ تنهای تنها بودیم ولی به طرز شهوت انگیزی داشتیم پچ پچ کنان حرف می زدیم… سینی چای رو از کنارم کمی هول داد جلوتر و گفت: " ببین الان چند روزه منو نادر صدا می زنی که البته خوشم میاد، به من دیگه “شما” نمی گی، “تو” میگی که بازم خوشم میاد، نشانه های خوبیه، خب منم متوجه میشم اینارو که می خوای اون دیوار عروس پدرشوهری فرو بریزه که البته دیگه ریخته…" همینجوری که اینارو یواش یواش می گفت اندامم رو می مالوند و منم همچنان پشت بهش وایساده بودم دستام رو اوپن بود و نفس نفس می زدم. دیگه دکمه و زیپ شلوارم رو تقریبا باز کرده بود و دستش توی شلوارم گیر بود و میمالید و با اون دستش که برده بود زیر تاپم سینه هامو از رو سوتین چنگ می زد… دیگه پاهام به لرزش افتاده بودن و دلهره و هیجان و شهوت و ترس و خجالت و همه احساساتم درگیر بودن… همونجوری نفس نفس زنان گفتم " نه نادر، بخدا اینجوری نیست، نمی خوام …" نذاشت جمله م تموم بشه و تندی شلوارمو کشید پایین طوری که شورتم هم باهاش کشیده شد پایین… صدام دراومد و بلندتر ناله زدم " عااااییی چیکار میکنی نادر؟ قول دادی بیام این کارو نمیکنی دیگه!" ولی باز نخواستم مانعش بشم دوس داشتم ادامه بده … همچنان پشتم بهش بود و کمی خم بودم. دستاشو که لای باسنم می کرد و کصم و می مالید قلبم می ریخت که دستم و از مچ گرفت و آورد به پشتم. دیگه پیژامه ش پایین بود و دستمو مالوند به کیرش و گفت “بگیرش برام” و یهو منو چرخوند روبروش و گفت " الهام میدونم چقدر میخوایش، بخورش برام. من چنین قولی ندادم حواسم بود دارم چی میگم! گفتم بیا نگران نباش. الانم اذیتت نمی کنم. میدونم تمایلت به من شدیده" یه نگاه به پایین کردم . همون کیر لعنتی خواستنی ش رگهاش زده بود بیرون و کله ش انگاری داشت نفس می کشید. یاد همون صحنه دفعه قبل، پارسال، تو حموم افتادم. یه کم شونه هامو فشار داد سمت پایین که یعنی بشین بخورش. بازم نتونستم و سریع برگشتم و بریده بریده و هن هن کنان گفتم : “نه نادر بخدا واسه این نیومدم. تو آبتو بیار میخوام برم دیر شده” انگار فهمیده بود که چاره ی دیگه ای نداره و من کنار نیومدم و واسه اینکه همین اندک موقعیت و از دست نده از پشت چسبید بهم و کیرشو می مالوند لای باسنم، رو کصم و لای پاهام. چند باری که می خواست بکنه تو کصم تا سرش می رفت توش بدنم و بی اختیار می کشیدم بالا و در می رفتم. انگار واقعا دست خودم نبود و سمت ناخودآگاه مقاومتم هنوز قوی تر از تمایلم بود و ناخواسته عصبانی داد زدم: “زود بیارش دیگه نادرررر…” در واقع از نادر عصبانی نبودم، از دست خودم عصبانی بودم که چرا اینجوری می کنم و درست و حسابی حال نمی کنم. نادر هم انگار دیگه چاره ای نداشت و چند بار لای پاهام تلمبه زد و ناله می زد و یهو آبشو پاشید. چند تا پامپ روی در کابینت، کمی روی باسنم که داشت لیز می خورد میومد روی رون پاهام، چندتا قطره روی قالیچه کف آشپزخونه… داشت ناله میزد که " آخر نذاشتی الهام … عااااه …" و بازم چند قطره دیگه پاشید بیرون و من دست و پامو گم کردم و دست پاچه رفتم سمت شال و کلاهم و گوشی مو برداشتم و رفتم سمت در و گفتم “من دارم میرم خداحافظ نادر!” خیلی ناامیدانه ناله زد " آخه چرا اینجوری می کنی تو؟! کجا میری؟ این چه مدل خداحافظیه؟ بیا بشین اصلا غلط کردم بیا نیم ساعت بشین آروم بشی بعد برو…" و وقتی دید واقعا دارم میرم گفت " لباساتو درست کن دیوانه اینجوری نرو تو آسانسور…" دیگه داخل آسانسور رفته بودم و شانس آوردم کسی نبود توش. چون تابلو معلوم بود چیه وضعیتم. شالم دستم بود. دکمه شلوارم باز، یونیفرم باز، رو شلوارم کمی منی تازه … رفتم تو ماشین نشستم و همچنان می لرزیدم و نفس نفس می زدم. واقعا گیج بودم که چرا من نمیتونم با خودم کنار بیام. چرا یه تصمیم قطعی نمی گیرم. اصلا چرا اومدم؟؟؟ هنوز ازم آب می رفت و هول بودم. به خونه رسیدم و دوش گرفتم کمی از غذای دیشب مونده بود گرم کردم و خوردم و رفتم دراز کشیدم ساعت حدود پنج عصر شده بود. فقط میخواستم یه چرت بزنم. دیدم نادر چندین پیام داده ولی باز نکردم نمی خواستم بخونم فقط می خواستم چرت بزنم و به هیچی فکر نکنم. اصلا ازش ناراحت نبودم. خودم گیج می زدم و فکر می کردم. به این چیزا که من همیشه توی چارچوب زندگی کردم. حتی وقتی قبل ازدواج مدت کوتاهی یه دوست پسر داشتم همه ش احساس گناه می کردم و همین اجازه نمی داد لذت ببرم. بعد ازدواجم هرگز از زناشویی م آنچنان لذت نبردم و انگار دیگه این طرز تفکر اتم داشت عوض میشد. اما چرا با نادر؟؟ نفهمیدم کی خوابم برد و وقتی پا شدم حدود هشت و نیم بود. یه قهوه درست کردم خوردم و کمی با دخترم ویدئو کال حرف زدیم. حالم جا اومده بود و کمی سرحال شده بودم. رفتم سراغ تلگرامم و پیامای نادر رو خوندم. و بارها تکرار کرده بود : -“کجایی؟ چرا جواب نمیدی نگران شدم! بازم از دستم عصبانی هستی؟ باید حرف بزنیم…” جواب دادم : +" نه نادر، ازت ناراحت نیستم خسته بودم خوابیدم#34; -" ببین میدونی فرق من با تو چیه؟ من تعارف رو با خودم گذاشتم کنار، از همون ابتدای جوونی م. می دونستم روحیه م چجوریه و پذیرفتمش و اصلا پشیمون نیستم و خیلی هم لذت بردم. هیولا هم نیستم. فقط با خودم رو راستم. همیشه هم می دونستم تو جزو یکی دو نفری هستی که من خیلی بهشون تمایلات شدیدی دارم اما همون چارچوب ها نمی ذاشت و می دونستم یه روزی روبروی هم قرار میگیریم. چون تمایل تورو هم حس می کردم. حالا هم دیگه بهت پیام نمیدم تا آرامشت بهم نریزه. و حالا هم که نزدیک رفتنت هست یه کم فکر کن شاید هردومون حسرت به دل بمونیم تا ابد. لطفا با خودت روراست باش!.." راست می گفت و کارش رو هم خوب بلد بود. ولی جوابی ندادم و واقعا با خودم کلنجار رفتم. ماجرای پارسال و امروز رو دوره کردم بارها و بارها و اینکه من واقعا همیشه بهش تمایل داشتم اما واقعا فکر می کردم حس پدر دختری ه، اما نبود! ذهنم داشت از چارچوب همیشگی ش خارج میشد. و دیگه نمی خواستم مثل سابق باشم. فکر کنم حدود ساعت ده بود که بهش پیام دادم: “مهران میاد بهت سر بزنه؟” خیلی تیزتر از اون بود که منظورم رو نفهمه. گفت “یه هفته س کیش ه و تا آخر هفته هم نمیاد، بیا لباسای سرکارت رو هم بیار که نصفه شب برنگردی باز، پاشو بیا خوشگل من”. با اینکه بازم دستپاچه شدم ولی تصمیمم رو گرفتم. واسه اینکه یه کم روم باز بشه ج دادم +" تو که دیگه کارتو کردی، الانم بافور تو زدی پیرمرد، دیگه کاری ازت برنمیاد!" -“خوب می دونی از هر جوونی جوون ترم. اتفاقا تو بیا منم یه قرصی می ندازم بالا نگران نباش حله” نمی خواستم علنا بهش یله بگم و اکی بدم ولی پاشدم که برم. نیاز داشتم بهش. به ماشین که رسیدم پیام داد : “داری میای دیگه؟” بازم جواب ندادم و راه افتادم. در کمتر از نیم ساعت رسیدم. در زدم و سریع باز کرد. با یه لبخند پیروزمندانه! منم خنده م گرفت و گفتم: “برو کنار نادر اجازه بده هضم کنم انقده م تو صورتم نگاه نکن خجالت می کشم. در رو بست و زد زیر خنده. از پشت بغلم کرد و منم چشامو بستم. شالمو درآورد صورتشو به موهام و گوشم مالوند و آروم گفت " چقده خوش اومدی، برو لباساتو درآر بیا تا یخمون وا شه#34; رفتم و با یه پیرهن نازک و یه شلوارک خونگی که تا بالای زانوم بود برگشتم. گل از گلش شکفت تا اونجوری منو دید. دستاشو باز کرد که یعنی بیا بغلم. رو کاناپه ولو بود و عبای معروفش تنش بود. رفتم و صورتم رو یه وری گذاشتم رو سینه ش و گفتم “هنوز نمیتونم تو چشات نگاه کنم زمان بده” سرم پایین به سمت پاهاش بود. موهامو ناز کرد و گفت : " راحت باش هیییچ عجله ای نیست” یه جوری هم گفت با خیال راحت که انگار شکار اومده خودش و دیگه مال خودشه. گفتم “بیا فعلا حرف بزنیم. از کی دقیقا حس کردی به قول خودت به من تمایلات شدید داری؟ بگو دوست دارم خیلی چیزا رو بدونم و خیلی از روابط ت رو برام تعریف کن تا باهات راحت باشم” خیلی با صدای بلند خندید و گفت " باج می خوای بدجنس؟ باشه بعضیاشو که میشه تعریف کرد میگم برات. از همون روز خواستگاری که دیدمت مهرت به دلم نشست ولی گذاشتم به حساب عروس و پدرشوهر. تو همه ش پوشیده بودی جلوم و وقتی چند بار تو خونه مون ساق پا و بدن سفیدتو دیدم تمایلاتم حمله کردن به من. …" و کلی حرف زدیم از یه وقتایی که بعضیاشو خوب یادم بود و خیلی رو اصلا به یاد نمی آوردم. با موهای نازک و نرم و حنایی پاهاش ور میرفتم و با لبام روشون می کشیدم. دیگه داشت کیرش تکون می خورد. دستاش دیگه کامل زیر شلوارکم بود و باسنم رو می مالید. خودم جرات کردم و دستم و گذاشتم روی کیرش که از رو عباش تکون تکون می خورد. داشتم از شهوت هلاک می شدم دیگه. ر.ن پاشو دندون دندون گاز میگرفتم و ناله میزدم که بند عبا رو وا کرد و کیرش افتاد بیرون. بدجنس حتی شرت هم نپوشیده بود. برای اولین بار بدون ترس و با خیال راحت به کیرش نگاه می کردم از فاصله ی نزدیک و با دستام می مالوندمش. رگ کلفت روش رو، تخمای بزرگ آویزونش و اون کله ی متورمش رو هی می بوسیدم و می خوردم. سرمو بلند کرد و گفت “روبروم بشین و بخور میخوام تماشات کنم” پا شدم شلوارکم رو درآورد و کصم رو بوسید و دکمه های پیرهنم رو باز کرد و سوتینم رو داد بالا و سینه هامو می خورد و فشارم داد پایین تا براش بخورم. دو زانو روبروش نشستم و اون لمیده بود رو کاناپه. کیرش داشت می ترکید و کله ش عین ماهیی که از آب افتاده بیرون نبض میزد انگار. با دستم تهشو گرفتم و خوب نگاهش می کردم خیلی غول بود. رگاش زده بود حتی قطرش تو دستم جا نمیشد بیرون از پایین و بالا. گفتم “چش شده این لعنتی ت؟” گفت “قرص اثر کرده! یه ویاگرا صد انداختم بالا!! امشب می خوام بفهمی گاییدن و گاییده شدن یعنی چی!” هم ترس ورم داشت هم خوشم اومد و شهوتی تر شدم از این حرفاش. دوست داشتم بزور منو بکنه اما نمیدونستم چجوری حالیش کنم روم نمیشد. تازگیا فهمیده بودم که این مدلی دوست دارم. هرگز سردرنمی آوردم که چرا ازون زناشویی های جنتل زیاد لذت نمی بردم!! وقتی نادر اولین بار با من اونجوری رفتار کرد تو حموم. با تمام خشمی که ازش داشتم اما تو پس زمینه ذهنم این بود همه ش که پس چرا من از فکر کردن بهش لذت می بردم؟! که البته تمایل شخصی که به نادر داشتم هم بی تاثیر نبود. همیشه برام نماد یه مرد جسور و بی باک و قوی بود و همه چیشو دوست داشتم. دیگه با تمام شهوتم داشتم کیرشو ساک می زدم. گفت به من نگاه کن و بخور. وقتی کیرش تو دستم بود و زبونم روش و به صورت نادر نگاه کردم یه لبخند رضایت هوس آلود و بدجنسی دیدم که نشان پیروزی و فتح داشت. دیگه رو م باز شده بود و بهش نگاه می کردم و کیرشو میخوردم و موهامو جمع کرد با یه دست تهشو گرفت و کله مو فشار داد به سمت پایین. حتی نصف کیرش هم بیشتر تو نمی رفت درحالیکه داشت به حلقم میزد. کیرشو درآوردم از دهنم و به صورتم می مالیدم. فهمید از این کار خوشم میاد و هی کیرشو میزد به صورتم. بلندم کرد و خوابوند رو کاناپه و شروع کرد به خوردن و بوسیدن ساق پاهام و رونام نفسم بند اومده بود و وقتی یهو با دهن حمله کرد به کصم جیغی کشیدم که انگار برقم گرفته. تمام بدنم می لرزید. انقدر خورد تا من به ارگاسم عجیبی رسیدم. تا چند دقیقه می لرزیدم و نادر محکم گرفته بود منو و هی ناز می کرد و می گفت “جونم جونم ای جونم نوش جونت نوش جونت …” چند ثانیه لرزشم قطع می شد و دوباره شروع میشد. پاهامو محکم جفت کرده بودم و دستش رو کصم گیر کرده بود و من ناله می زدم. یه چند دقیقه ای گذشت تا چشام وا شد. یه کم نازم کرد و قربون صدقه م رفت و پاهامو باز کرد. جندین بار سر کیرشو به کصم مالید و آروم کرد توش. دوباره ناخودآگاه خودمو عقب کشیدم اما رو کاناپه گیر کرده بودم. با دستم ته کیرشو گرفتم که یه دفعه همه شو توش نکنه چند بار جلو عقب کرد و دستم و از رو کیرش ورداشت و تا ته کرد توم. دوباره لرزشم شروع شد و انگار فهمیده بود که باس خشن منو بکنه. دیگه واقعا چیزی نمی فهمیدم و فقط ناله میزدم و نادر وحشیانه تلمبه میزد و همه جامو می خورد. نمیدونم چند بار ارضا شدم و چقدر طول کشید. وقتی آبش اومد و رو شکمم ریخت من هنوز داشتم میلرزیدم. حدود پنج دقیقه ای همونجوری رو من افتاده بود تا به آرامش رسیدیم. چند جا از بازو و گردنش رو نشونم داد که گاز گرفته بودم و جاش مونده بود. من حتی دیگه نای بلند شدن نداشتم. نیمه شب بیدار شدم و گیج بودم که کجام و اینجا کجاست و ساعت چنده! تا یواش یواش یادم اومد. خوابم برده بود و اصلا یادم نبود کی اومدیم رو تختش خوابیده بودیم. ساعت سه و نیم بود. بوی منی میداد و لخت بودم. نادر هم لخت بود. پاشدم رفتم دوش گرفتم و دوباره اومدم تو تخت بغلش کردم. ساعت رو آلارم گذاشتم. بیدار شد و بغلم کرد و نازم کرد تا دوباره خوابیدم. صبح که پاشدم نادر هنوز خواب بود که من رفتم سر کارم. سه هفته ای به پروازم مونده بود. و فکر می کنم فقط دو سه روزش رو پیش نادر نرفتم. طی اون دو سه هفته شاید سی بار سکس کردیم و من تازه لذت سکس رو درک کرده بودم. پیشنهاد داد که پروازم رو عقب بندازم یا اصلا نرم و … . ولی نمی شد. گاهی وسوسه می شدم این کار رو بکنم. از لحظه لحظه ی عشق و حالمون واقعا لذت می بردم. خیلی حرفه ای بود. چند بار ازش پرسیدم که “گفته بودی من جزو اون یکی دو نفری بودم که همیشه دوست داشتی بکنی اما چارچوب ها اجازه نمی داد. اون یکی دیگه کی بود؟!!” هرگز جواب درستی به من نداد و طفره می رفت. گرچه خودم حدس هایی زده بودم! دیگه با جزییات تکراری خسته تون نمی کنم. هنوزم تو تلگرام باهم در ارتباطیم و اصرار می کنه برگردم. اما تا حالا شرایطش پیش نیومده که حتی مسافرتی برم پیشش. اصلا پشیمون نیستم و خوشحالم که منو با خودم بیشتر آشنا کرد. تمام. نوشته: الهام -
توسط gayboys · ارسال شده در
اولین تجربهام با شیمیل سلام به همه ی دوستان سایت کون باز سال نو مبارک اول از خودم بگم امیر هستم 22 سالمه ساکن کرج و تک فرزند خانواده هستم فیسم از نظر دخترا اوکیه و قدمم 181 هست و در حدود ۱۶ سانت هم کیر داریم که خیلی کلفت نیست ولی دخترا رضايت دارن،قبلا یه مدت بدنسازی کار کردم و بدنم اوکیه این قضیه برمیگرده به زمستون،من تو یک کافه ای کار میکردم کافش جوری بود که جای نشستن نداشت یه جای ۴ متر در دو متر که با وسایل خوده کافه کامل پر شده بود و مشتری ها از پنجره رو به بیرون سفارش میدادن،صاحب کارم یه مرد مومنی بود که امکان نداشت نماز روزش ترک شه طوری سالی چند بار می رفت مشهد و خیلی متعصب بود من شیفتم از ۳ بعد از ظهر بود تا ۱۱ شب که دیگه بعدش مغازه رو میبستم و میرفتم،صاحبکارم از ساعت ۷ صبح بود تا ۳ که من بیام چون خانومش چند سال پیش فوت شده بود صبح ها بچو میذاشت مدرسه و بچش ساعت ۳ از مدرسه تعطیل تعطیل می شد و مستقیم از مغازه می رفت دنبالش و تا شب می خواست با بچش وقت بگذرونه،خلاصه که یک روز بهم گفت من میخوام با مادرم و برادرام یک هفته برم کربلا دوست ندارم مغازه تعطیل باشه تو اگه بتونی صبح ها بیای این هفته یک میلیون و سیصد به حقوقت اضافه میکنم منم گفتم باشه مشکلی ندارم گفت صبح ها خیلی شلوغ تر میشه کاری نکن که مشتری ها بپرن حواست به همه چی باشه و سر منو دور دیدی با مشتری های زن لاس نزن از دوربین حواسم بهت هست منم گفتم چشم،مغازه چون نزدیک چند تا بانک و ایستگاه تاکسی بود صبحا واقعا خیلی بیشتر سفارش میدادن نسبت به بعد از ظهر،پس فرداش من رفتم صبح مغازه رو باز کردم و کار هارو میرسیدم بعد چند ساعت دیدم یه خانوم قد بلند اومد خیلی بار اول به فیسش دقت نکردم سلام علیک کرد گفت آقا وحید نیستن؟منم گفتم با خانواده رفتن سفر هفته آینده تشریف میارن،سفارش داد گفت همون همیشگی من نگاهش کردم گفتم همیشگیتون چی هست،خندید عذرخواهی کرد گفت ببخشید حواسم نبود،سفارشش یه لاته بود با سیروپ فندق که تاکید داشت تو لیوان بزرگ باشه منم داشتم آماده میکردم که همسایه بغلی اومد گفت داداش امیر یه دبل بزن من ۵ دقیقه دیگه میام میگیرم،بعدش بهم گفت اسمتون امیره گفتم بله گفت منم سوگندم خوشبختم منم گفتم همچنین،سفارششو دادم و پول نقد داد کارت نداد منم توجهی نکردم و خلاصه شب و شد و رفتم خونه دوباره ۷ صبح اومدم مغازه رو باز کردم و دوباره روز از نو سوگند دوباره اومد و شروع کرد خیلی گرم احوالپرسی که حتی دست هم داد و خیلی گرم داشت احوالپرسی میکرد منم خب ماستم ریخته بود از تعجب گفت همون دیروزیه رو دوتا بزن بی زحمت دوستمم هست گفتم شما شغلتون چیه؟گفت بعد از قنادی یک ساختمون نوساز هست اونجا مزون عروس داریم،گفتم خیلی عالی و براش آماده کردم و کارت داد رمزش بود 1379 و کشیدم بعدش گفت یعنی انقدر شعور نداری بگی مهمونه من؟خندیدیم و بعدش رفت این بار بیشتر به فیسش دقت کردم،پیشونی بلند،دماغ عمل شده و لبش یکم تزریق شده بود اما خیلی آرایش نداشت و انصافا خوشگل بود،همینطور ساعت گذشت و منم خسته بودم و غروب شده بود و سرم نسبت به صبح خیلی خلوت تر بود از تو گوشیم پخش زنده شبکه ۳ رو گرفتم بازی استقلال و سپاهان رو ببینم همون لحظه مشتری اومد داشتم کارشو میرسیدم دیدم دوباره سوگند با دوستش اومد گفت وسیلمو جا گذاشتم تو مزون گفتم دارم میرم یدونه همیشگی رو ازت بگیرم و انرژی بگیریم منم دوست داشتم باهاش لاس بزنم ولی ترس اینو داشتم که آقا وحید از تو دوربین ببینه و داستان شه چون خیلی رو مشتری حساس بود منم دلو زدم به دریا بهش گفتم اهل فوتبال هستی؟گفت آره طرفدار سفت و سخته تراکتورم،گفتم مگه ترکی؟شروع کرد ترکی حرف زدن و گفت اصالتا اهل اردبیلم و ۴ ساله اومدم اینجا،بهش گفتم منم استقلالیم همین الان داشتم بازی استقلال رو میدیدم گفت چه جالب منم پدرم استقلالیه خندیدم گفتم خیلیم عالیه گفت تو حساب میکنی دیگه با خنده گفتم دیگه چی خندید و رفت فردا صبح شد منتظر بودم بیاد که نیومد فکرم درگیرش شده بود و همش تو ذهنم بود یه دختر قد بلند و خیلی خوشتیپ اما به خودم میگفتم وقتی رمز کارتش هست ۱۳۷۹ حتما متولد همین ساله دیگه و از من بزرگتره و پا نمیده ساعتا گذشت و دیدم تقریبا ساعت ۸ شب اومد دیدمش چشام برق زد احوالپرسی کرد و یکم حرف همسایه ها و کارای خودش تعریف کرد و گفت راستی امیر خونتون کجاست؟گفتم خیابون معلم هستیم و اونم گفت ما پونه هستیم بعدش گفتم ما؟گفت منظورم منو سگم بود گفتم فکر کردم با مادر پدرت زندگی میکنی گفتش نه اونا اینجا نیستن گوشیش زنگ خورد و رفت صحبت کنه که دیدم آقا وحید پیام داد عکس دوربین زنده مغازه رو فرستاد که داریم میگیم میخندیم گفت یادت رفت بهت چی گفتم؟منم عذرخواهی کردم و یه جوری پیچوندمش تلفن سوگند که تموم شد اومد با اشاره چشم ابرو بهش دوربین رو فهموندم،الکی گوشیمو دستم گرفتم که مثلا دارم صحبت میکنم و شمارمو خوندم تا سیو کنه و پیام بده که همون لحظه دیدم سیو کرد بعد از ۱۰ دقیقه بعدش خداحافظی کرد و رفت دیدم پیام نداده بهم و منم ۱۱ و ربع اینا مغازه رو بستم و رفتم خونه شام خوردم و بعدش اومدم سر گوشی دیدم تو تلگرام بهم پیام داده که چطوری و فلان تا نصفه شب کلی چت کردیم از همه چی حتی به طوری پیش رفت که پرسیدیم چند تا اکس داریم و بهش گفتم ۲۲ سالمه و همش میگفت پسر کوچولو دیدم موقع خداحافظی گفت امیر من فردا صبح نمیام مزون خونه هستم منم گفتم اوکی بعدش سین زد هیچی نگفت و فقط پیاممو لایک کرد،بعد دو سه دقیقه گفتم فردا شب میتونی ساعت ۱۱ و نیم بیای جلو قنادی؟بریم بیرون یه دوری بزنیم؟گفت اره اره حتما منم دلم میخواد سرم هوا بخوره بهش گفتم فقط ماشین ندارم من، گفت اشکال نداره من میارم گفتم پس من برم بخوابم که ساعت ۷ باید برم مغازه و خداحافظی کردیم فردا شد و ساعت کاریم تموم شد و سر ساعت مشخص رفتم جلو قنادی،خیابون تقریبا خلوت بود دیدم یه هایمای مشکی پارکه و ماشین روشنه،رفتم جلو دیدم خودشه و منم دل تو دلم نبود،نشستم تو ماشین دست دادیم و صحبت کردیم و رفتیم یجا شام خوردیم بعدش اهنگو بگو بخند و تا ۲ صبح موقعی که داشت منو میرسوند دیدم احساسی شد گفت چقدر خوشگلی چه هیکل خوبی داری و فلان منم شروع کردم تعریف ازش بعدش منو رسوند و دم در گفت فردا هم پایه ای؟گفتم حتما فردا شد و مغازه رو بستم و نشستم تو ماشینش،گفت امیر گفته بودی پایه فوتبالی؟گفتم آره عاشقشم گفت من خونه پلی استیشن دارم میای بریم فیفا بزنیم منم پیش خودم گفتم پسر این خودش کسش میخاره میخواد بهت بده گفتم آره چرا که نه رفتیم خونش یه خونه تقریبا ۱۱۰ متری که خیلی قشنگ دیزاین کرده بود و بوی خیلی خوبی میداد گفت خوش اومدی عزیزم دیدم دستگاهه قهوه داره گفتم عه تو خونه برای خودت درست میکنی؟گفت خیلی خیلی کم اگر حوصلم بگیره گفت من بلم لبسامو عوض کنم تو یه دبل درست کن باهم بخوریم اومد جای قهوه و اینا رو بهم داد و داشتم درست میکردم دیدم از اتاق اومد بیرون گفت الان زنگ میزنم پیتزا سفارش میدم منم هیکلشو دیدم پشمام ریخت کونه خوشگل و خوش دست،که تو لگ بود و کمر باریک و هیکله لاغر من وقتی اینجوری دیدمش تو کونم عروسی بود،خلاصه قهوه رو خوردیم و گفتم بیا فیفا بزنیم،هنوز یخ بینمون آب نشده بود که بخوایم بهم فحش بدیم گفت باشه فقط قبلش میخوام یه چیز بهت بگم و بهم قول بده که نری بعد شنیدنش،گفتم بگو عزیزم کجا میخوام برم ماشین ندارم که اومد کنارم نشست دستمو گرفت گفت امیر بعد ساکت شد گفتم بگو حرفتو نخور گفت من شیمیلم اینو که گفت من تخم کردم یکم ازش فاصله گرفتم،گفتم یعنی چی چرا از اول نگفتی کلا هنگ بودم دیدم چشماش شد پره اشک گفت بجون مادرم از تو خوشم اومد من مثل بقیه شیمیل ها نیستم که با کون دادن خرجمو دربیارم مزون دارم خودت که میدونی و فلان،خواستم بلند شم برم دستمو گرفت چشماش شده بود پره اشک گفت تو رو خدا بشین شروع کرد گریه که خیلی دوستت دارم تو یجور خاصی به دلم نشستی،گفتم منم ازت خوشم میومد گفت میومد؟گفتم آره میومد گفت بخدا منم مثل زن ها هستم فقط کیر دارم گفتم همین کارو خراب میکنه تو این خر تو خری زنگ خونه خورد و پیک غذا رو آورد و رفتم دم در گرفتم و انداختمش رو میز و گفتم امکان نداره لب بزنم دیدم با صدای بلند داره گریه میکنه و میگه من خیلی دوستت دارم و فلان هیچوقت از یه پسر اینجوری خوشم نیومد منم خب محوش شده بودم باورم نمیشد یک شیمیل جلوم باشه اونم انقد دخترونه،بهش گفتم باید خودتو ثابت کنی که اشکاشو پاک کرد گفت چجوری؟ گفتم گذشتت خیلی مهمه قسم خورد گفت من دوست پسرامو میکردم و چند وقته ندادم گفت شب پیشم میمونی تا ببینی چقدر تنگم؟اینو گفت داشتم شق میکردم جلوی خودمو گرفتم و گفتم باشه تا ۱ صبح داشتیم صحبت میکردیم باهم که اره اینجوری شد از تو خوشم اومد و فلان من عاشق پسرایی هستم که مثل تو زاویه فک دارن و … داشت تعریف میکرد سرشو گذاشت رو پام منم از گذشتش پرسیدم گفت اسم من عرشیا بود ولی تغییر جنسیت دادم و خانوادم همه جوره پشتم بودن و هوامو دارن گفتم ولی تو کونی هستی معلوم نیست چقدر دادی یهو نشست رفت تو گوشیش فیلمای کردن اکساشو آورد که کونه همه میزاشت یه کیر ۱۴سانتی که واقعا کلفت بود و اولین بار بود نافشو میدیدم که پرسینگ داشت توی فیلم گفتم نکنه میخوای کونم بزاری گفت نه بخدا و من اصلا به تو حسه فاعلی ندارم در درجه اول که دارم عاشقت میشم و کونم میخاره برات منم که چند ساعت از اون شوک گذشته بود تقریبا آروم شده بودم گفتم منم سگ حشرم بهت رحم نمیکنم گفت نشونم بده پس دستمو گرفت رفتیم تو اتاق موهاشو گوجه ای بسته بود که باز کرد و لباس روشو دراورد ممه هاش کوچیک بود ۶۵ تقریبا کمرشو شکمشو که دیدم شق کردم اونم شق کرده بود چون از رو لگ سایه کیرش مشخص بود گفت وا چرا لخت نمیشی عشقم در بیار دیگه منم دراوردم لخته لخت شدم یهو و کیرم نیمه شق بود سوگند کلا یهو لخت شد و کیرش افتاد بیرون و واقعا در حین ۱۴ سانت خیلی کلفت بود گرفته بود دستش میمالید اومد رو پام نشست شروع کردیم لبه همو خوردن و کیرم تو دستش بود و انگشتم رو کونش کونش بی نظیر بود بهترین کونی بود که میدیدم کیرمو محکم فشار داد یهو و در گوشم آروم گفت بفهمم با دختری جز من باشی میکشمت منم گفتم فقط ماله همیم اومد لای پام نشست و شروع کرد ساک زدن،خیلی خوب میخورد داشتم دیوونه میشدم،بهم گفت هیچوقت انقدر به یکی حس دادن نداشتم بعد اینکه ساک زد داگی شد و گفت کونمو برام میخوری؟منم خایه هاشو میدیدم که دارن تکون میخورن و بهش گفتم چون اینجوریه خوشم نمیاد ازم خواهش کرد و منم شروع کردم لیس زدن سوراخ کونش فوق العاده بود فوقالعاده وقتی کونشو میخوردم کیرشو میمالید کیرمو تو همون پوزیشن بعد چرب کردن میمالیدم به سوراخ کونش و داشت دیوونه میشد میگفت عشقم بکن منم با اینکه کیرم خیلی کلفت نبود تو نمیرفت و بهم ثابت شد که واقعا تنگه و به قبلیا نداد هرجور بود سرشو کردم تو و یه آه ریزی کشید بعدش دیگه کم کم جا باز کرد و میکردمش حسابی کمرشو بوس میکردم بعد دیدم گفت میخوام بشینم روش دراز کشیدم و دیدم کیرش شقه شقه،نشست رو کیرم وقتی تکون میخورد کیرش میخورد به شکمم وقتی بهش نگاه میکردم میدیدم شکمی عضله ای و سفید که کیرش داره تکون میخوره،با اینکه کونی نبودم ولی حشریم میکرد بعد بیست دقیقه دیدم آبم داره میاد و بهش گفتم دیدم خم شد سمت گردنم و شروع کرد گاز گرفتن و کبود کردن گفتم داره میاد گفت بریز تو کونم تا قطره آخرش ماله منه منم یهو آبم اومد و یه آهی کشیدیم جفتمون و توش ریختم بلند شد و کیرشو گرفت دستش و جق میزد تا اینکه آبش اومد و خالی شد و شل افتاد بغلم و کیرش داشت همینجوری کوچیک میشد و برام جالب بود و واقعا خیلی کلفت بود چند دقیقه سکوت شد و سرشو رو به من چرخوند دیدم چشماهاش اشکه بهم گفت من عاشقت شدم قول میدی پیشم بمونی همیشه؟منم گفتم معلومه که اره تا صبح بغل هم خوابیدیم و بعدش رفتم سرکار واقعا خیلی همو دوست داریم و هنوزم شاید هفته ای چندبار سکس میکنیم حتی چند بار یک کونی آوردیم اون پسره رو میکرد منم همزمان خوده سوگند رو شیمیل ها همه جوره عالین حتما هر کسی باید تجربه کنه مرسی که وقت گذاشتید❤️❤️ نوشته: امیر -
توسط gayboys · ارسال شده در
همه چیز از یه شب شیطانی شروع شد 1 سلام به دوستان،اسحاق هستم معروف به اسی 22ساله من و خواهر بزرگترم راحله که متاهل هستش توی خونه پدر بزرگ مادریم حاج صادق زندگی می کردیم حالا چرا ؟قصه اش طولانیه که نمی خوام بازش کنم الکی وقتتون بگیرم حاج صادق آخر عمری رفته بود با یک دختر 20ساله افغانی بنام منیژه ازدواج کرده بود منیژه و برادرش از افغانستان اومده بودن که برادرش گرفتن برگردوندن افغانستان همه میگفتن کار حاج صادقه چون برادرش مخالف ازدواج اونها بوده که بنظر منم واقعیت داشت چون فرداش حاج صادق منیژه عقد کرد نگم براتون توی اون خونه چه شبهایی شاهد بودم شب حجله حاج صادق هیچ وقت از یادم نمیره که منیژه چه جیغی زد که من و راحله و شوهرش عارف اومدیم پایین و همدیگه نگاه کردیم و خندیدیم عارف گفت گلو کاشت گفتم جیغی که این زد انگار دسته گل بوده راحله گفت بسه خجالت بکشید بریم بریم بخوابیم دیر وقته رفتیم توی اتاقمون اما من یکم که گذشت دوباره برگشتم که صدایی از منیژه و حاج صادق نمیومد برگشتم برم اتاقم که صدای عارف و راحله میومد راحله به عارف میگفت بیا ببین اون یه پیرمرده بعد تو …که صداش قطع شد و بعدش صدای یه چک اومد و بعدش صدای گریه راحله اومد برگشتم اتاقم گاهی هر شب گاهی یه شب در میون دم اتاق منیژه و حاج صادق میومدم که صدای سکس کردنشون میومد منم تا آخر گوش میدادم و بعدش جق میزدم تا اینکه گفتم چرا من زن نگیرم؟به راحله گفتم منم زن می خوام گفت تو تاره لیسانس گرفتی بگرد یه کار خوب پیدا کن دو سال کار کن پولاتو جمع کن خودم هر کی خواستی برات می گیرم حالا کیو زیر سر داری ؟گفتم هیچکس گفت نترس بفکرت هستم اسی کوچولو چه زود مرد شدی که باید برات زن بگیرم منم دنبال کار بودم اما کدوم کار؟ کاری نبود اونیم که بود بیگاری بود حتی حقوق اداره کار هم نمیدادن تازه عارف هم بیکار شد اوضاع خونه خیلی بد بود که حاج صادق فوت کرد مجبور شدیم خونه بفروشیم و بریم یه خونه کوچکتر من گفتم اجاره کنیم و پول بذاریم یه کاری شروع کنیم که عارف و راحله قبول نکردن گفتم حوصله اجاره نشینی و اثاث کشی کردن و صاحبخونه ندارن یه خونه کوچکتر می خریم هر چی موند میذاریم واسه کار که در حد پول خرید یدونه 206 موند که عارف بنام خودش خرید گفت هیچ کاری به اندازه اسنپ درامد نداره تازه کارتم دست خودته یه ماه کار کرد گفت میگن تهران روزی چند میلیون میشه کار کرد و می خوام برم تهران که راحله مخالفت کرد کلی جر و بحث داشتن تا آخرش راحله قبول کرد و عارف رفت تهران دیگه فقط من بودم و دو تا زن توی خونه یادم رفت بگم بعد از فوت حاج صادق چون منیژه جایی نداشت با ما زندگی می کرد اوایل هر شب میرفتم دم اتاق منیژه تا اینکه یک شب رفتم اتاق منیژه و می خواستم بکنمش که جیغ زد و فرار کرد رفت اتاق راحله رفتم اتاق راحله در بستم و قفلش کردم کلیدشم انداختم بالای بوفه ای که توی اتاقشون بود شلوارکم کشیدم پایین گفتم امشب میکنمت منیژه که رفته بود پشت سر راحله قایم شده بود و گریه می کرد راحله گفت چته اسی؟چته ؟ گفتم مگه بهت نگفتم من زن می خوام ؟الان منیژه یه زن بیوه است منم یه پسر می خوام بکنمش منیژه با گریه می گفت من نمی خوام نمی خوام گفتم تو گوه خوردی امشب باید بکنم توی کوست منیژه گریه میکرد و تا میرفتم سمتش جیغ میزد راحله گفت بسه بسه جیغ نزن منیژه آبرومون رفت توی محل گفت می خواد منو بکنه برادرت راحله گفت خب بکنه مگر تو تا دیروز به حاجی نمیدادی ؟الان به این توله سگ بدی چی میشه ؟ منیژه با گریه میگفت نمی خوام نمی خوام که راحله گفت باشه باشه دهنت ببند صداتو نشنوم منیژه راحله اومد جلوم زانو زد و کیرم گذاشت توی دهنش و شروع کرد خوردن شهوتم بحدی بالا زده بود که برام مهم نبود کی داره کیرم می خوره انقدر خورد تا آبم اومد گفت حالا آروم شدی؟ نشستم روی تخت،راحله و منیژه در گوشی کلی با هم حرف زدن منیژه قبول نمی کرد که راحله گفت اون با من خودم بهش میگم چیکار کنه نترس اون جوری نمیشه! راحله گفت بیا پسر راضیش کردم اما کارهایی که من بهت میگم میکنی وحشی بازی هم درنمیاری گفت بیا براش کوسش بخور رفتم شلوار و شورتش کشیدم پایین وقتی کوسش دیدم گفتم وای این مثله یه تابلو نقاشی زیباست نباید بکنیش باید فقط بهش نگاه کنی که راحله سرمو هل داد پایین گفت فعلا باید بخوریش سرمو به کوس منیژه فشار میداد و میگفت کجا رو لیس بزنم و کجا مک بزنم بعدش دستش از روی سرم برداشت و توف زد به دستش و کیرم میمالید سرم توی کوس منیژه بود کیرم توی دست راحله وقتی کیرم راست شده بود راحله گفت بسه پاشو آروم بکن توی کوسش منیژه پاشو باز کرده بود منم کیرم فرو کردم توی کوس منیژه کوسش تنگ بود گفتم آخ جون چه کوسی راحله دستای منیژه گرفته بود گفت اسی آروم آروم تندش کن منیژه فقط آه و ناله می کرد خیلی بهم میداد یه حس عجیب داشتم که راحله گفت حالا تا می تونی تند تند بکن توی کوسش و خودشم دستای منیژه ول کرد منیژه هم دستاش دور سرم حلقه کرد و از لب می گرفت تا اینکه منیژه ارضا شد و منم آبم اومد راحله گفت اسی منیژه بغل کن برید توی اتاق خودش می خوام بخوابم امشب گند زدید به همه چیزم با منیژه رفتیم توی اتاقش تا صبح دو بار دیگه هم کوسش کردم از اون شب دیگه همه چیز عوض شد منیژه لباس لختی می پوشید و دلبری می کرد منم که تا حالا ندیده بودم تا بهم میگفت کوسم بخور یا سینه هامو بخور می خوردم و بعدشم کوسش می کردم راحله بهش تیکه مینداخت اولش گریه می کردی حالا ولکن نیستی خیییییلییییی … در گوشش یه چیزی گفت و دوتایی خندیدن بعدش بهش گفت من تو رو دستکم می گرفتم به منم میگفت نه ازت خوشم اومد با وحشی بازی و بی حیایی به خواستت رسیدی زن داشتن حال میده؟ گفتم محشره منیژه هم تنگه نیشگونم گرفت گفت بسه بسه دیگه نگو بی حیا واقعا خیلی روزهای خوبی بود منیژه هم انگار عاشقم شده بود منم عاشقش شده بودم 5 شنبه که شد راحله بهم گفت عصر برو خونه عمه ظهره کارت داره نمی خواستم برم اما اجبارم کرد که آخرش رفتم عمه ظهره برام یک دختر خوب برای ازدواج پیدا کرده بود بنام آزی که فهمیدم اصلا اسمش آزاده است و به بهانه یادگیری آشپزی چون عمه ام کلاس آشپزی داشت اومده بود اونجا منم رفتم ببینمش یعنی عمم به اون گفته بود اونم قبول کرده بود که منو ببینه یکمم حرف زدیم انگار اونم از من خوشش اومده بود راستش منم ازش خوشم اومد اما خب منیژه چی؟ اون چیکار کنم؟ تا برگشتم خونه شب شده بود رفتم داخل دیدم صدایی نمیاد رفتم توی اتاقمون دیدم منیژه خوابیده صداش کردم جوابی نمیداد راحله صدا کردم گفت اسی فورا بیا فوریه بیا گفتم منیژه گفت بیا رفتم توی اتاقش دیدم توی تخت دراز کشیده رپ تختی کشیده روش گفت نترس قرص خواب آور خورده گفتم چرا ؟گفت چون دوست نداشتم بیدار باشه روتختی کنار زد دیدم لخته گفت دیدم تو با بی حیایی به خواستت رسیدی منم می خوام با بی حیایی به خواستم برسم بلند شد در اتاق بست ایستاد پشت در گفت چیه ؟ زن لخت دیدن دیگه وحشیت نمیکنه ؟گفتم این چه کاریه؟گفت هیس دهنتو می بندی و هر کاری بهت گفتم میکنی گفتم این دختره کیه ؟ آزی؟ یه چک زد توی گوشم گفت هیس هیس هیس الان فقط روی من تمرکز میکنی بشین روی زمین بشین نشستم کوسشو آورد دم دهنم گفت همون جور که یادت دادم برای منیژه بخوری بخورش واقعا از این کارش شوکه شده بودم یکم که براش خوردم با دستش موهام گرفت و گفت بلند شو بریم روی تخت خودش روی تخت نشست و منم ایستادم و شلوار و شورتم کشید پایین و کیرم توی دستش گرفته بود گفت هیچ وقت فکر نمی کردم عاشق کیرت بشم اسی کوچولو کی کیرت به این کلفتی شد؟جون چه سری داره رنگ قرمزش دوست دارم زبونش دور سر کیرم میمالید آه و ناله ام در اومده بود گفت آخ جون اسطوره بی حیایی چه سکوتی کردی؟ کیرت کوس می خواد؟کوس می خوای؟گفتم آره می خوام بکنمش توی کوست گفت آخ جون من عاشق مردای خشن و وحشی ام دوست دارم چشامو ببندم مثله وحشیا توی کوسم تلمبه بزنی باشه؟ گفتم باشه داگی شد و کیرم کردم توی کوسش گفت دوست دارم یه جور تلمبه بزنی که جیغم دربیاری منم با همه توانم توی کوسش تلمبه میزدم کوسش تنگ بود اما نه به تنگی منیژه تا اینکه وسطش آبم اومد گفت بعد این همه کردن کوس منیژه آبت به این زودی میاد ؟گفتم تو از اولش گفتی تند تند بکن گفت اشکال نداره کوسم بهت حال داد ؟دوست داری ؟کیرم توی دستس بود و میمالیدش می گفت من کیر پرستم کیرم می بوسید میذاشت وسط پیشونیش میگفت هیچ کس به اندازه من قدر کیر نمیدونه انقدر مالیدش که دوباره راست شد دوباره داگی شد منم توی کوسش تلمبه میزدم گفت آبت اومد بریز توی کوسم بریز توی کوسم داد میزد آبتو بریز توی کوسم اما آبم نمیومد راحله ارضا شد و گفت اسی بسه بسه اما من هنوز آبم نیومده بود گفت تندتر بزن تندتر تندتر تا آبت بیاد که کیرم تا ته کردم توی کوسش آبم خالی کردم توی کوسش گفتم خوبه خوبه خوبه ؟گفت عالیه اسی جونم عالیه گفت میشه امشب توی بغلت بخوابم ؟گفتم باشه گفت پس چراغ خاموش کن بیا چراغ خاموش کردم اومدم روی تخت دیدم پشتش کرده گفت سفت بغلم کن دستم گرفت گذاشت روی سینه اش منم با نوک سینه اش بازی میکردم درگوشش گفتم فقط اینبار بودا ؟دیگه نیستا؟ عارف گناه داره درسته الان نیست اما میاد گفت به یادم فرقی نداره گفتم چرا ؟گفت یادته دو سال پیش تصادف کرد؟گفتم آره گفت تخم هاش آسیب دیدن و یکیشو درآوردن و اون یکی هم کوچولو شده توی این دوسال 10 بارم منو نکرده فکر کردی فقط تو شهوتت بالا میزنه؟ من آدم نیستم؟چقدر تحمل کنم؟ اون شب که بی حیایی کردی توی اتاق لخت شده بودی دوست داشتم خودم بهت بدم اما … حرفش قطع کردم گفتم آخرش که چی ؟نمیشه هم عارف نگهداری هم این وضعو گریه کرد گفتم حالا گریه نکن منم نمیدونم چیکار کنم گفت از دختره خوشت اومد ؟گفتم آره اما منیژه چیکار کنم ؟گفت هیچی ولش کن نگو که بهش فکر میکنی ؟ گفتم دوستش دارم گفت دهنت ببند این دختره من خودم ردش میکنم تو با آزی ازدواج میکنی و تمام گفتم خب منیژه هم زنگ تفریحم باشه بد که نیست گفت شما مردا سیری ندارید پس من چی ؟ آزی میگیری منم زنگ تفریحت میشم! گفتم نه اصلا راحله یه فکر اساسی برای زندگیت کن با این شرایط از عارف جدا شو گفت نمی تونم دوستش دارم گفتم منم نمیتونم گفت تو گوه خوردی به خدا کاری که بهت گفتم نکنی میزنم تخمای تو هم میترکونم گفتم باشه باشه گفت خیلی حرف میزنی خیلی حرف میزنی برگشت سمتم گفت خیلی زر میزنی بخور ببینم و سینشو چپوند توی دهنم با دستش کیرم میمالید گفت امشب میخوام آب کمرت خالی کنم انقدر که جون نداشته باشی باهام مخالفت کنی و فقط بگی چشم فهمیدی ؟میگی چی ؟گفتم چشم کیرم راست شد گفت واااای اسی سر قرمز کیرت خیلی دوست دارم دیوووونم کرده بوسش کرد و گذاشت توی دهنش و زبونش دورش می چرخوند گفت کاری میکنم دیگه راست نشه بلند شد نشست روش کیرم تا ته توی کوسش بود و خم شد گفت دست بنداز دور گردنم بهم گفت جوانمردی داشته باش بذار منم شهوتم ارضا کنم کنار اونیم که دوست دارم بمونم اینو گفت و بالا پایین می کرد نگاهش کردم دیدم چشاشو بسته داره تند تند بالا پایین میکنه دلم براش سوخت انگار بدجور تحت فشار بوده که … گفتم راحله قبوله داگیش کردم و توی کوس تنگش تلمبه میزدم و اونم آه و ناله میکرد تا اینکه هم اون ارضا شد هم من آبم اومد ریختم توی کوسش گفتم خوبه؟گفت محشره اسی کوچولو ی من، کنارش خوابیدم ظهر بیدار شدم دیدم راحله نیست رفتم حموم وقتی اومدم دیدم راحله اومده گفت منیژه تمام شد از الان فقط آزی و من تمام. هر چی ازش پرسیدم کجا بردیش نمی گفت چسبوندمش به دیوار گفتم نگی داغ کیر به دلت میذارم گفت اسی یه دختر افغانی دست خورده بابابزرگت ارزششو نداره بذار بره دنبال زندگیش به خدا خودش پیشنهاد داد که بره گفتم پس چرا چیزی به من نگفت؟گفت چی بگه ؟یه شب لخت اومدی توی اتاق که به زور بکنیش یادته ؟خودم راضیش کردم گفت بشرطی که بعدش تو هم هر چی من گفتم قبول کن گفتم باشه گفتم تو گوه خوردی قبول کردی گفت یادت رفت اون شبو؟ من برات نمی خوردم اون شب که … درست میگفت اون شب شهوتم بالا زده بود عقلم تعطیل بود می خواستم منیژه به زورم شده بکنم لخت شدم که برم بکنمش که راحله با خوردن کیرم شهوتم کم کرد تا حدودی و بعدشم کمک کرد تا منیژه راضی شد و کردمش راحله بهم گفت گوش کن به حرفم من بدت نمی خوام بذار طعم کردن دختر باکره بچشی میدونی چرا اون شب من موندم و بهت گفتم چیکار کنی ؟چون حاجی کوس دختره نمی خورد مثله خر کیرش می کرده توی کوس دختره تازه بیشترم از کون می کردتش اون فکر می کرد تو هم می خوای از کون بکنی راحله با حرفاش کم کم آرومم کرد و گفت دوست دارم باهم بریم شام بیرون مثله دو تا آدم با شعور بعدشم شب توی بغلت بخوابم شب هم که شد کاندوم با طعم انار خریده بود و از کون با کاندوم کردمش هر چی التماس کرد از کوس نکردمش چند روز بعد قرار خواستگاری گذاشت با خانواده آزی عارف اومد رفتیم خواستگاری که نمیدونم چطور شد یهویی راحله با مامان بزرگ آزی دعوا گرفت و همه چیز بهم خورد گفت اشکال نداره چیزی که زیاده دختره تازه دخترشون پرستاره مادرم نداشته که چیزی یادش بده کلاس آشپزی اومده بود که غذا پختن یاد بگیره این مامان بزرگشم خونه اش اینجا نیست برای خواستگاری اومده کلی حرف زد پشت سرش آخرشم در گوشم گفت بهتر فقط ماله خودمی دو سه روز بعدش عارف رفت صبحی که عارف رفت تهران هنوز از شهر خارج نشده بود راحله کاندوم کیوی آورد و کردمش کاندوم خیلی دوست داشت با تمام کاندوم ها کرده بودمش بخصوص با تاخیری ها دیگه نمیگفت آبتو بریز توی کوسم می گفت بکن آبتو بریز توی کونم و بعدش با همون کاندوم از کون هم می کردمش می گفت مگه زن نمی خواستی اسی کوچولو من ؟الان زن داری همه جوره هم بهت میده گفتم آره اما دست خورده عارف گفت خیلی پستی تنگ بودم روزی که اولین بار بهت دادم گفتم کی گفته؟ گفت خودت،خود توله سگت الان شدم دست خورده عارف؟گفت یه اعترافی کنم ؟بی حیایی و هرزگی خیلی حال میده مرسی که بهم جرات دادی روزی که اولین بار کردی توی کوسم چه حالی داشتی ؟بهت حال نداد ؟گفتم نه چون تو هم به اجبار خواستی بکنمت گفت چقدرم تو بدت میومد بلند میدی میرفتی نه اینکه جلوم زانو بزنی و مثله گرسنه ها کوسمو بخوری گفت یه روز نباشم بهت بدم معلوم نیست میری سراغ کی پس قدردانم باش ایستاده بود دستش روی کوسش بود گفت قدرشو بدون گفتم میدونم میدونم اومد جلو در گوشم گفت اگه قدرشو میدونی 3 بار جمله ای که دوست دارم بگو کیف کنم گفتم من کوستو میپرستم کوستو میپرستم کوستو میپرستم راستش درست بود خیلی حال میداد و راحله برای همه چیز پایه بود و کردن خشن کوسش و اون تلمبه ها خیلی حال میداد اما خب تهش اون زن عارف بود دوست داشتم بچه داشته باشم و زنم ماله خودم باشه نه اینکه با زن یکی دیگه بخوابم تا اینکه رفتیم مشهد و خیلی اتفاقی و بدون هماهنگی با راحله دوتایی رفتیم استخر اونجا بود که دیدم ای داد بیداد راحله دروغ گفته مثله سگ عارف تخمش درآوردن و اون یکیش کوچولوعه همش دروغ بود عارف دو تا تخم هاش سالم بود چون همون موقع رفتیم مایو خریدیم و سایز عارف نداشت و مایو عارف تنگ تر بود و کل زندگیش پیدا بود وهیچ مشکلی نداشت. فهمیدم تمام این مدت با دروغ گولم زده تا عشق و حال کنه نمیدونستم باید چیکار کنم همه پول و ثروت بابا بزرگ شده بود یه خونه بنام راحله و ماشینم به نام شوهرش بود و من آه در بساط نداشتم میموندم باید به سکس های افراطی با راحله ادامه میدادم میرفتم هم پولی نداشتم از مشهد که اومدیم شماره آزی گیر آوردم و زنگ زدم باهاش حرف زدم و راضیش کردم بیاد سر قرار و کلی حرف زدیم و شرایط ام براش گفتم اونم قبول کرد رفتم به راحله گفتم که دیدم تخمای عارف دوتاست و سالمه هیچ کدومشونم کوچیک نبود دوتاش بزرگ بود توی استخر دیدم گریه کرد و گفت عارف سرده من باید التماسش کنم منو بکنه تازگیا هم به رفتاراش شک کردم داره خیانت میکنه و از این حرفها گفتم اگه میخوای باهات بمونم و ادامه داشته باشه باید بریم خواستگاری آزی هرچیم گفتن قبول کنی تا من آزی بگیرم گفت قول میدی بعدش ادامه بدی ؟گفتم آره تو آزی برام بگیر رفتیم خواستگاری البته عارف نبود دوتایی رفتیم و قرار عقد گذاشتیم . ادامه دارد نوشته: اسی -
توسط gayboys · ارسال شده در
فور سام با دوتا دختر کورد سلام این داستان کاملا واقعیه فقط اسامی رو تغییر دادم اسم من آرشه و این اتفاقی که میخوام تعریف کنم تابستون پارسال برای من و دوستم سینا که اون موقع 18 سالمون بود اتفاق افتاد. تعریف از خودمون نباشه ولی هردو پسرهای خوشتیپی هستیم، من 187 و سینا 193 قدمون هست و هر دومون ساکن تهرانیم. سایز کیر من 20 سانت و کیر سینا هم 25 سانت هست. خردادماه سال 1402 (دوسال پیش) بود که من با یه دختر شاه کس کورد از مهاباد تو اینستا آشنا شدم. دختره اسمش تارا و دوسال از من کوچکتر بود. یه دختر نوجوون خوش هیکل خوش قیافه. من یه مدت با تارا صحبت میکردم و بالاخره بعد از تقریبا یک سال فرصتش پیش اومد که برم مهاباد و این دختر رو از نزدیک ببینم. دوستم سینا هم تو این سفر با من اومد. ما با ماشین تا مهاباد رفتیم و رسیدیم خونه تارا اینا. همون موقع خانواده تارا بجز خواهرش ترانه همه سفر رفته بودن و فقط خودش و خواهرش خونه بودن. ترانه خواهر بزرگتر تارا بود که حتی از تارا هم داف تر بود و 23 سال سن داشت. پس میدونستیم که قراره عشق و حال کنیم چون خونه شون خالی بود. ما صبح زود راه افتادیم و تقریبا بعد از ده ساعت حوالی بعدازظهر رسیدیم خونه شون که یه خونه ویلایی بزرگ داخل مهاباد بود. بعد از سلام علیک و گذاشتن وسایل و کمی استراحت، من و سینا و تارا و ترانه چهارتایی با ماشین ما رفتیم یکم تو شهر چرخ زدیم و شام خوردیم. هر دو خواهر خیلی خوش اخلاق و خنده رو و خودمونی بودن و حسابی باهامون حال کردن. منم که بعد از یکسال تارا رو دیده بودم خیلی باهاش و صمیمی شده بودم. از اونور سینا چون قیافه ش از سنش بیشتر میزد و پسر خوش قیافه ای بود ترانه خیلی باهاش حال کرده بود. بعد از شام طرفای نیمه شب بود که رسیدیم خونه. بعد از عوض کردن لباسا دیدیم که تارا و ترانه هردو تاپ و شلوارک سکسی پوشیده بودن و من و سینا شدیدا حشری شدیم. تصمیم گرفتیم تو پذیرایی خونه شون که یه صفحه نمایش خیلی بزرگ داشت یه فیلم ببینیم و بعدش بخوابیم. من و سینا از عمد یه فیلم صحنه دار گذاشتیم و چهارتایی رو مبل بزرگی که وسط پذیرایی بود خوابیدیم تا فیلم رو ببینیم. از همون اول فیلم خیلی بهم نزدیک نشسته بودیم و وقتی به جاهای صحنه دارش رسید، من شروع کردم رون تارا رو یواش مالیدن و دیدم سینا هم اونطرف بیکار ننشسته و ترانه رو بغل کرده. بعد از چند دقیقه دیگه هر چهارتامون خیلی حشری شدیم و من و سینا شروع کردیم از اون دو نفر لب گرفتن. من لب های تارا رو میخوردم و همزمان سینه هاشو میمالیدم سینا هم گردن ترانه رو گرفته بود و باهاش لب بازی میکرد. تو یه چشم بهم زدن به خودمون اومدیم و دیدیم داریم چهارتایی میریم سمت اتاق خواب. تو اتاق من و سینا سریع لباسامونو در آوردیم و تارا و ترانه هم که با آرایش غلیظ و ست سکسی شون خیلی هات شده بودن باهامون اومدن رو تخت. یواش یواش تارا و ترانه هم تاپ و شلوارک رو درآوردن و دیدیم که زیرش سوتین و شورت قرمز فانتزی پوشیده بودن و ما حشرمون ده برابر زد بالا. دیگه طاقتمون تموم شد و لباس زیر جفتشون رو خودمون در آوردیم. اول من شروع کردم کس تارا رو لیسیدن و تارا هم با آه و ناله من رو تشویق میکرد که سریع تر انجامش بدم. دیدم کنارم سینا شروع کرده ممه های ترانه رو خوردن و هر دو خواهر دارن لذت میبرن. بعد از کصلیسی و ممه لیسی نوبت اونا بود که بهمون حال بدن. پس دوتایی شروع کردن برامون ساک زدن. تارا کیر من رو میخورد و ترانه هم داشت واسه سینا ساک میزد. بعد از یکم ساک من به تارا گفتم برگرد بذارم توش چون دیگه تحمل نداشتم. تارا هم سریع کون خوش فرم سفیدشو قمبل کرد و من یه تف زدم رو سوراخش. سر کیرمو گذاشتم دم کونش و با یه حرکت سریع کیرمو تا ته کردم تو. تارا از ته دل جیغ زد و معلوم بود که بار اولشه چون سوراخش خیلی تنگه. از اونور ترانه هنوز داشت برای کیر سینا ساک دارکوبی میزد و سینا هم حسابی حال میکرد. از اینجا به بعد من دیگه حواسم به سینا و ترانه نبود و داشتم محکم رو کون تارا تلمبه میزدم. تارا هم کم کم عادت کرده بود. بعد از چند تا تلمبه، کیرمو درآوردم از تو کونش و تو همون حالت شروع کردن به بوسیدن و لیسیدن کُس و کونش از پشت. با ولع زبون رو لای پاهاش میکشیدم. با دستم روش رو به سمت خودم برگردوندم. چشمهاش خمار شده بود. دوباره با ولع سرم رو بین پاهاش بردم و کُسش رو لیس میزدم. من نفس نفس میزدم و اونم ناله میکرد. بلندش کردم و به کمر رو تخت خوابوندمش. خیلی آروم سر کیرم که تو شق ترین حالت ممکن بود رو کردم تو کصش. داغی و خیسی کصش بیشتر تحریکم کرد و دیگه کیرم رو تا ته کردم تو. بلافاصله دیدم خون از کس تارا داره میاد بیرون و فهمیدم که بار اولش بوده و من پرده شو زدم. تارا یه ناله بلند از لذت کشید و به بازو هام چنگ زد و منو کشید سمت خودش. باز هم شروع کردم با ریتم کیرمو تو کس تارا عقب جلو کردن . صدای ناله های اون و نفس های من با صدای ترانه و سینا ترکیب شده بود و کل اتاق رو گرفته بود. غرق لذت بودیم و نهایتا بعد از چند دقیقه من و تارا هر دو ارضا شدیم و من کیرمو کشیدم بیرون. کار سینا و ترانه اون سمت تخت هنوز ادامه داشت و می دیدم که ترانه داره رو کیر سینا بالا پایین میشه. اونا هم تقریبا دو سه دقیقه بعد از ما ارضا شدن و چهارتایی رو تخت ولو شدیم. من و سینا بلند شدیم و لباسامونو پوشیدیم. از اتاق رفتیم بیرون و گذاشتیم دو خواهر تنها باشن. اون شب بعد از عشق و حالی که کردیم راحت خوابیدیم و تا هفته بعدش که مهاباد موندیم چندبار این کارو تکرار کردیم. هنوز خاطره این سفر مهاباد بهترین خاطره من تو تمام این سالهاست و واقعا دوست دارم اگر شرایطش باشه به این شهر زیبا و دوست داشتنی سفر کنم. نوشته: ناشناس
-