رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

  • پاسخ 1.3k
  • ایجاد شده
  • آخرین پاسخ

بیشترین ارسال‌ها در این موضوع

  • migmig

    190

  • mame85

    175

  • chochol

    134

  • gayboys

    121

بیشترین ارسال‌ها در این موضوع

عکس سکسی زن گوشتی ایرانی

برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.

7in0wq6nbzep.jpg q8n30ihdq266.jpg 7ybcbszd62yt.jpg b5qx20a81m2h.jpg t3l1pol5xahk.jpg

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عکس های سکسی دریا

برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.

u387qq6ef2li.jpg 99151mocv5nq.jpg 64d4og4mqksr.jpg p3owdkx7dy3z.jpg

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عکس های سکس زوج ایرانی 1/4

برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.

6xjlce8uge2f.jpg qqge09289hac.jpg 4aan1axbm9lr.jpg h75tua1wbyt5.jpg

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عکس صکصی زن ایرانی 2/4

برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.

8x9ol59ud69o.jpg 7zy0fy0hjaph.jpg ireg8vldhsfs.jpg 2vpgoiknl15m.jpg

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • gayboys
      عکس مخفی سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر مخفی در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • gayboys
      عکس مخفی سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر مخفی در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • gayboys
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • gayboys
      با مرد چوپان در غار   وقتی از خونه بیرون زدم تازه سپیده زده بود و هوا کمی سرد بود.مانند همه زنان روستایی به اولین چیزی که نگاه کردم آسمان بود. هوا صاف بود ولی اطمینانی به هوای بهاری نبود. روستا را که رد کردم فایق چوپان به عصایش تکیه داد و سگ هایش مانند بادیگارد کنارش ایستاده بودند.سلام کردم جواب نداد. وقتی گله کامل شد فایق از جلو و من از پشت سر گله حرکت کردیم. اوایل بهار در کردستان فصل زادوولد گله بود و هر روز نوبت یکی از اهالی بود با فایق به کوه برود.چون شوهرم برای کار بیمه به شهرستان رفته بود مجبور خودم کمک کار چوپان باشم. از پشت سر به فایق چوپان نگاه میکردم. هفتاد سالش بود ولی مثل بیست ساله ها چالاک راه میرفت. در گرما و سرما همان لباس همیشگی تنش بود. قدش از دو متر بیشتر بود و چهارشانه و پهن بود. یک غول واقعی که می‌گفتند اندازه یک تراکتور زور دارد. همه می‌دانستند از زنها متنفر است برای همین سعی داشتم زیاد سربه سرش نزارم. می گفتند وقتی جوان بوده یک بار زن گرفته ولی زن حامله اش را در حمام آتش زده است. ساعت نه بود که شروع به جمع آوری چوب کرد.فهمیدم موقع صبحانه است. وسایل رو بیرون آوردم و سفره را پهن کردم. وقتی صبحانه خورد و سیگارش را آتش زد انگار تغییر کرد. سبیل های پر پشتش را تاب داد و ترانه ای را سرداد. خواستم سرصحبت را باز کنم گفتم کاک فایق قارچ کجا پیدا میشه کمی برای دخترم جمع کنم؟ گفت به جنگل رسیدیم یادم بنداز نشانت بدم. ساعت یازده بود که در یک چشم بهم زدن هوا خراب شد و آسمان ابری شد. فایق مثل دیوانه ها می‌دوید و گله را جمع میکرد. سگ ها بشدت پارس میکردند و گله رم کرده بود. فریاد کشید سریع از جلو گله حرکت کن برو بطرف غار وسط جنگل. با چوبدستی به سروکله بزها میزد و به زمین و زمان ناسزا میگفت. جلو گله تندی حرکت میکردم. گاهی به عقب برمیگشتم و کمی نان خشک به بزهای پیش قراول میدادم. چند متری به غار مانده بود که بارش‌سیل آسا شروع شد. رعد و برق های شدید و باد شدید و سردی باران را همراهی میکرد. بالاخره وارد غار شدیم و گله را از خطر نجات دادیم. به سگ ها دستور داد جلوی درب غار مستقر شدند. خودش هم با چوب های داخل غار آتش بزرگی برپا کرد. بره تازه متولد شده و مادرش را کنار آتش بردیم و بساط چای را حاضر کردیم. گفتم کاک فایق بنظرت کی باران بند میاد؟ زیر لب غرید که سبحان الله زن و شیطان در کار دخالت میکنند. نترس ضعیفه یک ساعت دیگر خورشید پاک توی آسمانه. یکی از گوسفندها در حال زایمان بود و فایق رفت سراغش وسط گله. منم پشت سرش رفتم. وقتی خم شدم بره را بردارم فایق خیلی واضح دستش را روی کونم کشید. ناگهان دلم خالی شد. یاد داستان هایی افتادم که میگفتند فایق چوپان خیلی حشری است و با زن های زیادی سکس کرده است. میگفتند کیر خیلی بزرگی دارد و مثل اسب سکس میکند. از ترس جرات نکردم هیچی بگم و خودمو به ندیدن زدم.‌ چایی رو که براش ریختم دستهام می‌لرزید. گفت الان زنها توی موبایل خودشون رو لخت میکنند به مردهای غریبه نشان میدن تو تا حالا خودتو برای پسرهای جوان خودتو لخت کردی؟ گفتم نه بخدا من موبایل ساده دارم از این چیزها ندارد. دست بردار نبود میگفت حیفه تو زن خیلی زیبایی هستی ولی شوهرت یک گوساله هست. شوهرت بی غیرته سبیل هاشو میتراشه و عین دخترها لوس میشود. بعد شروع به کرکر خندیدن کرد. صدایش چنان پرقدرت بود که میگفتی سقف غار رویمان خراب میشود. درمانده شده بودم. نه راه فرار داشتم نه تحمل چشم چرانیش رو داشتم. بهم گفت برم هیزم بیارم. هیزم ته غار بود و جای کوچک و تاریکی بود. نمیدانم چجوی پشت سرم ظاهر شد که وقتی خم شدم هیزم بردارم از پشت بغلم کردم و سینه هامو گرفت. هرچی فحش دادم و تهدیدش کردم که طایفه شوهرم تکه تکه ات میکنند عین خیالش نبود. فقط میگفت اگر من اینجا تو رو نکنم فرق مرد و زن چطور معلوم میشه. مثل گنجشکی توی آغوش پرزورش خسته و درمانده شدم. شروع به گریه و التماس کردم. من قسمش میدادم و اون بوسم میکرد. رگباری بوس میکرد. شوهرم در دوسال زندگی مشترک اینقدر منو نبوسیده بود. نفس نفس میزد و دهانش بوی تند توتون میداد. عرق کرده بود و رنگش مثل لبو قرمز شده بود. در یک فرصت خواستم فرار کنم چنان سیلی به گوشم زد که چشمام سیاهی رفت. گیج و منگ شدم و دستمو کشید برد دنبال خودش. رفتیم کنار آتش.‌ پالان کهنه الاغ رو آورد و گفت بخوابم روش. وقتی دید مقاومت میکنم زمینم زد و از پشت بغلم کرد. دستشو توی یقم کرد و سینمو چنگ زد. یکی از دست های پرزورش را روی باسنم گذاشت و برد بین پاهام کسمو چنگ زد. لباسم رو بالا برد و شلوارم رو پایین کشید. کیرشو بین پاهام گذاشته بود و با سینه هام ور میرفت. همه وجودم داغ شده بود و کسم شروع به ترشح کردن و خیس شدن کرد. وقتی انگشتش رو وارد کسم کرد یه جیغ کشیدم ولی نگذاشت تکون بخورم. دستش زیر سرم بود و زیر وزنش داشتم له میشدم. باز کیرشو بین پاهام گذاشت. کلاهک کیرش اندازه کلاهک یک قارچ بزرگ بود. سوراخ کونم رو بازی میداد و لاپایی میزد. کلاهک کیرش از بین پاهام بیرون زده بود و قرمز شده بود. خیلی حرفه ای کارش رو انجام میداد. دیگر وا داده بودم و تسلیم شده بودم. یکباره کلاهک کیرش رو داخل کسم کرد آتیش گرفتم و هوار کردم. فقط سر کیرش رو داخلم کرده بود و سینه هامو می‌مالید. کاملا خوابید روم و کیرشو تا نیمه توی کسم فرو کرد. داشتم زیرش له میشدم ولی راه فراری نبود. کیرش از کیر اسب بزرگتر بود. مثل اینکه پتک داغ توی کسم کرده باشند تمام بدنم گر گرفته بود. عجیب تر اینکه کسم جا باز میکرد و کیرشو داخل میکشید. وقتی کیرش تا ته توی کسم رفت خوابید روم نزدیک بود بترکم. این غول نتراشیده اندازه یک قاطر وزن داشت. داشتم هلاک میشدم که خوب شد کیرش رو بیرون کشید و از روم بلند شد. غرق عرق شده بودم و نمیتونستم تکون بخورم. یه در کونی بهم زد و گفت نزدیک بود آبم بیاد اینقدر کست تنگه. نمیدونم اون شوهر کونیت شبها چکار میکنه. چاک کونم رو باز کرد و بین پاهامو بوسید. میگفت این کس و کون سفید و تپل مال هر من باشه هر روز یک سال جوون میشم. باز خوابید روم و یکم زور زد تا کلاهک کیرش رو داخل کسم کرد.درد و لذت باز توی وجودم پیچید. اینبار تلمبه میزد اول آروم و بعد شدید. وقتی با شدت اون دسته تبر رو توی کسم پرتاب میکرد با تمام وجود جیغ میزدم و هربار سرعت تلمبه‌هاش رو شدیدتر میکرد. چنان بهم فشار اومده بود که میگفتم زمین چال میشود و تمام استخوان هایم خرد میشود. دریغ از یک لحظه تنفس یکریز کسمو تلمبه میزد. سرشو نزدیک گوشم کرد و گفت احتمال میدم دختر خودم باشی. یک شب تابستانی مادرت رفت برای تراکتور آب بیاره. دنبالش رفتم و کنار چشمه زمینش زدم. اونم اولش مثل تو غرغر میکرد ولی کیر بزرگم که رفت توی توی کسش شروع به ناز کردن کرد. این حرفها نمی دانم توی اون شرایط نه تنها بد نبود بلکه بیشتر تحریکم کرد و منفجر شدم. وقتی ارضا شدم تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد و بی اختیار هوار میکردم. برای اولین بار مانند مردها از کسم آب بیرون می پاشید و همان لحظه داغی آب کیرش رو روی سوراخ کونم حس کردم. تمام آبش رو توی چاک کونم خالی کرد. صورتمو برگردوند و یک چک خوابوند توی گوشم. یک تف بزرگ انداخت توی صورتم و گفت قحبه جنده اینقدر کونت رو جلوم تکان تکان دادی کافرم کردی زن و شیطان برای بدبخت کردن مرد قرارداد دارند. پاشو آفتاب زده کس و کونت رو جمع کن. خودشو جمع کرد و گله رو حرکت داد. پر از خستگی و درماندگی و بیچارگی بودم ولی مجال فکر کردن نبود گله داشت دور میشد. میدانستم این راز در این غار دفن می شد تا خون و خون ریزی نشود و چوپان زنان بیشتری را قربانی کند. نوشته: مریم کرده
    • gayboys
      حامد و مسافر نوروزی   با سلام خدمت دوستان سایت کون باز سر ببرم سر اصل مطلب حامد هستم از بندرعباس معمولا بندر هوا بسیار گرمه داستان به عید ۱۴۰۴ بر میگرده بخاطر شیفت کاریم نتونستم مسافرت برم تقریبا توی محله ما همه رفته بودن بخاطر گرما شهرستان خونه ما هم نزدیک به ساحل دریا هست دم غروب بود که از سرکار بر می گشتم کنار ساحل کلی مسافر چادر زده بودن به زحمت از لابلای ماشین ها اومدم داخل خونه پارک کردم میخواستم در ببندم یه خانم میانسال جلو درب ازم پرسید ببخشید سرویس بهداشتی میتونم استفاده کنم بهش اجازه دادم و سرویس نشونش دادم داخل حیاط خودم رفتم داخل لباسم عوض کنم دیدم صدای در اومد خانمه تشکر کرد گفتم بهش اشکال نداره کاری داشتین آیفون بزنید کلی تشکر کرد و رفت یه قوطی آبجو باز کردم شروع به خوردن کردم هوا کم کم تاریک میشد دیدم آیفون زدن باز همون خانمه اینبار با دخترش بود اهل شیراز بودن واقعا خوشگل بود گفت دخترم هست رفته آب دریا امکانش هست از شیلنگ آب تو حیاط استفاده کنیم ما هم خونه ویلایی داریم که کلا سرویس حموم دستشویی توی حیاط همه دارن گفتم اشکال نداره رفتم داخل از پنجره نگاه کردم صحنه بسیار جالبی جلوم بود دخترش مانتو در آورده بود با تیشرت شلوار ساق کوتاه و توی حیاط زیر درخت انبه داشت خودشو آب می گرفت مامانش هم توی حموم اومدم بیرون تا منو دید سری خودشو جم کرد گفتم چیزی لازم نداری تشکر کرد بازم اسرار کردم اگر اینجا چیزی میخواین بگین میگم بیارن براتون همینجور چیزی پروندم توی این مدت تمام نگاهم به بدنش بود چادرش برداشت خودشو یکم خشک کرد بلافاصله شماره بهش دادم گفتم اگر کار داشتی زنگ بزن مامانش هم اومد بیرون با کلی تشکر رفتن ساعت حدودا یک شب بود دیدم یه پیام ناشناس اومد سری متوجه شدم خودشه اسمش الهام بود خودشو معرفی کرد و یکم از گرما بندر نالید بهش گفتم میتونی بیایی خونه منم تنهام یکم بهش اسرار کردم گفت چند خانواده هستیم بزار بخوابن با مامانم هماهنگ کنم میام سری هرچی که داشتم قرص تاخیری زدم بالا نین ساعت گذست دیدم پیام داد پشت درب هستم در باز کردم سری اومد داخل رفتیم داخل اتاق بلافاصله بدون مقدمه بغلش کردم شروع کردم به خوردن گردن و لب هاش کاملا مست بودم یکم خودشو جدا کرد گفت آبجو داری براش آوردم نشتیم باهم شروع به خوردن البته من عرق میخوردم یک پیک هم دادمش به زور خورد همین جور که میخورد من کامل لباس هاش در آورده بودم فقط با یه شورت توری نازک تو بغلم بود حتی تصورش نمیکردم از سرکار بیام چنین دختر خوشگلی شب تو بغلم بخوابه کاملا لخت بودم فقط شرت پام بود سینه هاش چنگ میزدم و ازش لب میگرفتم دیدم شرتش کاملا خیس شده الهام ۲۵ سالش بود دو سال بود به گفته خودش که طلاق گرفته بود اومده بودن بندر برن قشم خرید کنن دستش آورد رو کیرم یکم از روی شرت مالید درش آورد یه جونی از ته دل گفت شروع به خوردن کردن واقعا کیرم ۱۹ و کلفت بود با اون هیکل ریز ولی عالی ساک میزد دیگه حسابی شق کرده بودم اومدم بیام روش نزاشت گفت بزار خودم اول بشینم اذیت میشم سر کیرم تنظیم کرد با کصش آروم تا نصف کرد تو کصش بالا پایین میکرد هم زمان دیگه طاقت نیاورد خوابوندمش پاهاشو بالا گرفتم تا ته کردم تو کصش یه جیغ زد فقط گفت آروم دیگه مست بودم حالیم نمی شد با سرعت بالا تلمبه میزدم کم کم شل شد در حال ارضا شدن بود که سرعتم بردم بالاتر یه آه کشید ارضا شد بلندش کردم بالشت گذاشتم زیر شکمش کصش داد بالا دیگه عین یه بچه شده بود زیرم و فقط ناله میکرد خیس عرق شده بود داشت آبم میومدم بهش گفتم سری درش آورد گذاشت دهنش شروع به خوردن کرد آبم اومد تا قطره آخر قورت داد تو بغلم یه نیم ساعتی خوابید باهم رفتیم حموم اونجا هم از عقب یه دست داد که کامل ریختم اینبار تو کونش تا دم صبح پیشم بود گفت تا هوا روشن نشده برم چند روز اونجا بودن البته هرچی میخواستن بهشون میدادم که پیشنهاد دختر عموش داد که اگر استقبال بشه اونم می نویسم با عرض معذرت از طولانی شدن و غلط املایی اگه داشتم دوستانی عزیزی که کامنت میزارن فحش و بدوبیراه میگن تقصیر ندارن شعور خانواده خودشون میرسونن داستان کاملا واقعی است و معمولا عیدها بندر تقریبا این اتفاق برای بچه های بندر میفته منتظر نظرات و کامنت های گرامی دوستان هستم نوشته: حامد
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18