رفتن به مطلب
  1. arshad

    arshad

  2. kale kiri

    kale kiri

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • kale kiri
      خواهرم دیوونم کرد - 1   ای گندت بزنم، اَه تف به این شانس… بازم صبح از خواب بیدار شدم و جُنب شده بودم. برای چندمین بار بود توی این ماه که با دیدن خواب سکس با خواهرم جُنب میشدم. خوابش قشنگه و خیلی باحاله ولی صبح که بیدار میشم و میبینم به شورت و شلوارم گد زدم ضد حال میخورم… سریع دوش گرفتم و رفتم دانشگاه. دائم تصویر خوابی که دیده بودم جلوی چشمم بود و کیرم بی اختیار شق میشد. با دوست دخترم حدود دو ماهه که کات کرده بودم و هیچ سکسی نداشتم. وقتی شهوتم میزد بالا، خواهرم با اون کون گرد و قلمبه‌ی نرم و لرزانش توی خونه منو دیوونه میکرد و از دیدنش شهوتم صد برابر میشد. فکر نکنید از اول اینطوری بودم و بهش نظر داشتم. نه اصلا حتی بهش فکرم نمیکردم. ولی از حدود یک ماه و چند روز پیش که بدون منظور و بی خبر و با عجله رفتم توی اتاقش که بگم واست خواستگار اومده و سر به سرش بذارم، با کمال تعجب دیدم کاملا لخت شده و داشت پشت به در از توی کمد لباس انتخاب میکرد. واسه یک ثانیه کون سفید یا بهتره بگم گندمی روشن و زیباش که مثل دوتا بادکنک گرد و قلمبه زده بود بیرون رو دیدم. با صدای باز شدن در اتاقش برگشت و سینه هاش رو هم دیدم که سفت و سیخ با سایز ۷۵ و هاله ی کوچیک قهوه ای روشن و نوک ریز خودنمایی میکرد. کل این تصاویر رو فقط توی چند ثانیه دیدم ولی هنوزم که هنوزه توی ذهنم نقش بسته و هر شب به همون شکل میاد توی خوابم. با صداش که گفت “هوی چه خبرته؟ برو بیرون مگه نمیبینی لختم”، به خودم اومدم. داشتم کوسش رو نگاه میکردم که سریع یه لباس گرفت جلوی خودش. گفتم شرمنده نمیدونستم لختی، کارِت داشتم. -باشه‌، درو ببند تا لباس بپوشم. خودم صدات میکنم… اومدم عقب و در رو بستم. هنوز مات و گیج بودم از چیزی که دیدم. اصلا تا حالا توجه نکرده بودم که خواهرم چه کون فوق سکسی و سینه های قشنگی داره. هیچ کدوم از دخترهایی که تا حالا باهاشون دوست بودم و گاییده بودمشون همچین بدن و مخصوصا همچین کونی نداشتن. من از ۱۵ سالگی دوست دختر داشتم و چون پدر مادرم هر دو شاغل هستن، واسه همین خونه خالی و موقعیت سکس زیاد داشتم. وقتی خواهرم مدرسه بود و من تنها بودم، راحت با دوست دخترهام توی خونه‌ی خودمون سکس میکردیم و هیچ وقت کمبودی نداشتم که بخوام به خواهرم دقت کنم و توی کف اون باشم. توی افکار خودم بودم که صدام کرد و جوابی ندادم، اومد درو باز کرد و من هنوز دستم روی دستگیره ی در بود. گفت نمیشنوی؟ -ها، سمانه ببخش منظوری نداشتم. لبخند زد و گفت میدونم، از هاج و واج نگاه کردنت فهمیدم. حالا چی شده؟ -چی؟!..‌آها، برو کنار بیام داخل… دختر دوباره واست خواستگار پیدا شده، حدس بزن کیه؟ لبخند زد و گفت این دفعه کیه؟ -پسر حسن سوپری. خخخخخخ -کوفت، مسخره میکنی؟ خندیدم و گفتم نه بابا، مگه چشه؟ فقط مثل پلنگ خال خالیه و تیپش مثل مواد فروش هاست… دوباره خندیدم و گفت کوفت، حالا کی به تو گفته؟ -مامانش جلوی در داره با مامان حرف میزنه که بیان خواستگاری. زود رفت آیفون رو برداشت و به حرفشون گوش میداد که گفت مامان، بگو اصلا فکرشم نکنن و نیان اینجا. اصلا… گوشی رو گذاشت و اومد گفت دمت گرم سینا، به موقع خبرم کردی… اومد جلو یه بوسم کرد و رفت سمت اتاقش. به کونش که توی اون شلوارک نخی و نازک که جنس لختی داشت و قشنگ نشسته بود روی کونش، نگاه کردم و میدیدم که چطور مثل ژله میلرزید و بالا پایین میشد. با خودم گفتم پسر تا حالا دقت نکرده بودم، سمانه چه کونی داره. الکی نیست توی این سن یه سره واسش خواستگار میاد. همه توی کف کونش هستن و من دقت نکرده بودم.‌ چند دقیقه بعد رفتم توی اتاقش و دیدم دمر خوابیده روی تخت و کتاب میخونه. داشت واسه کنکور آماده میشد و بیشتر وقتش رو توی اتاقش میگذروند و درس میخوند. واسه ریاضی و زبان هم کلاس کنکور میرفت.‌ نشستم کنارش و در حالی که به کونش نگاه میکردم گفتم کمک نمیخوای؟ -نه داداش، همین الان بهترین کمک رو کردی. وای اگه کسی میفهمید این اومده خواستگاریم آبروم میرفت. دستمو گذاشتم روی قوس کمرش و گفتم ولی سوژه ی خوبی بود، تا یه ماه مسخرت میکردم و میخندیدم… داشتم میخندیدم که گفت خیلی نامردی، دلت میاد؟ بی اختیار دست کشیدم روی کونش و گفتم نه قربونت برم، شوخی میکنم. کونشو بالا انداخت و گفت پس برو واسم چایی بیار تا ببخشمت. زدم روی کونش و گفتم ای پررو… بلند شدم برم چایی بیارم که مامانم اومد داخل اتاق و گفت سمانه این چه کاری بود؟ خودم داشتم جوابش میکردم بره. -ببخشید مامان ولی گفتم خودم آب پاکی رو بریزم روی دستش تا تو هم راحت بشی. مامان: هوففففف از دست تو. حیف نبود پسر به این ماهی… خندید و سمانه با اخم گفت مامااااان… سه تایی خندیدیم و با مامانم رفتیم بیرون. براش چایی آوردم و گذاشتم کنار تختش و نشستم کنارش. گفت دستت درد نکنه و منم زدم روی کونش گفتم نوش جونت ولی واقعا حیف شد ردش کردی. همونجوری که هنوز دستم روی کونش بود چرخید و گفت سینا میکشمتا… زد روی پام و گفتم باشه بابا، اما حیف کردی. خندیدم و فرار کردم که دوید دنبالم و تا توی اتاقم اومد. پریدم روی تختم و افتاد روی من و نیشگونم میگرفت و مشت میزد.‌ بعد نشست روی کمرم و گفت جون مامان یه بار دیگه بگی نمیبخشمت. البته همه ی این زدن ها و گفتنش با خنده بود و منم میخندیدم. گفتم به یه شرط. -شرط بی شرط، دیگه نمیگی. داشت بلند میشد که چرخیدم و نشوندمش روی شکمم. دستاش رو گرفته بودم و گفتم گوش کن بعد اگه نخواستی قبول نکن. -باشه بگو. کشیدمش طرف خودم و آروم گفتم یه بار دیگه پشتت رو لخت ببینم. صورتش سرخ شد و آروم گفت خیلی بیشعوری. دستمو ول کن کثافت. -سمانه، جون من، جون مامان فقط یه بار. -خجالت بکش و دستمو ول کن تا داد نزدم و به مامان نگفتم. -به خدا تا حالا همچین چیزی ندیده بودم، خیلی خوش استیل و قشنگ بود. اصلا فکر نمیکردم اینجوری باشی. -سینا، داد میزنم ها. -اوفففف، باشه بابا، برو. ولی به حرفم فکر کن. دلمو نشکون و بذار یه بار دیگه ببینم. فقط چند ثانیه. بلند شد و گفت فکر نمیکردم اینقدر پست و کثافت باشی. دوباره دستش رو گرفتم و گفتم نه دیوونه فکر بد نکن. به جون خودت منظور بدی ندارم.‌ فقط دلم میخواد یه بار دیگه با دقت ببینمش. هنوز باورم نمیشه چی دیدم. انگار پروتز باشه و غیر طبیعی. -چرت نگو، کی پروتز کردم؟ -میدونم، میگم انگار کرده باشی، یعنی مثل پروتزی هاست. من که نمیخوام کاری کنم، فقط میخواستم ببینمش. -برو یه دوست دختر پیدا کن مثل من باشه و هرچقدر دلت میخواد ببین و… -باور کن پیدا نمیشه. تازه فهمیدم چرا تو اینقدر خواستگار داری. همه چشمشون دنبال پشتته. خندیدم و خودشم لبخند زد و از اون حالت ناراحتی و عصبانیت دراومد و گفت چرت نگو. ولم کن برم. -باشه قربونت برم، برو ولی بگو از دستم ناراحت نیستی. -نیستم، ولی تو هم نباید اینجوری میگفتی. -ببخش عشق داداش. حق داری، بدجوری گفتم.‌ حالا میزاری ببینم یا نه؟ -هوففففف واقعا که… رفت و منم از پشت به کونش نگاه میکردم. دو سه روز گذشت و من هر روز میرفتم توی اتاقش و موقع درس خوندن به کونش نگاه میکردم و یکی دوبار موقع حرف زدن میزدم روی کونش و بهش دست میکشیدم. هیچی نمیگفت و هر بار یه کم بیشتر دستمو میمالیدم روش تا اینکه به زبون اومد و گفت تو چرا اینجوری شدی سینا؟ قبلا اینجوری نبودی و به پشتم دست نمیزدی. -درسته ولی از روزی که لخت دیدمت تصویرش از جلوی چشمم کنار نمیره. هنوزم باورم نمیشه. -آخه مگه چجوریه؟ -یعنی خودت نمیدونی؟… گرد و قلمبه و برجسته. خیلی خیلی برجسته و بدجور زده بیرون. سیخ وایستاده و انگار دو تا بادکنک کنار هم گذاشتی. خندید و گفت توی اون یه ثانیه اینقدر با دقت دیدی؟ -آخه واقعا خارق العاده ست.‌ چیزیه که اصلا نمیشه فراموشش کرد. خندید و گفت شما پسرها همه مثل همدیگه اید. فقط توی فکر اینجای دخترایید. -مگه غیر من کسی بهت چیزی گفته؟ -اووووو تا دلت بخواد. غیر ممکنه برم بیرون و چند تا از این حرفها نشنوم. -تقصیر خودته، خوب لباس گشاد بپوش که جلب توجه نکنه. -هر چی بپوشم بازم معلومه. خندیدم و گفتم بله دیگه، از بس گنده و قلمبه ست. کون نیست، طاقچه ست. با خنده زد روی پام و گفت خیلی بیشعوری. برو بزار درسمو بخونم. دوباره زدم روی کونش که بازم مثل ژله لرزید و بلند شدم گفتم ولی خیلی بی معرفتی. یه خواهشی ازت کردم و رومو زمین انداختی.‌ داشتم از اتاقش میرفتم بیرون که گفت اگه نشونت بدم دیگه دست از سرم برنمیداری؟ با خوشحالی برگشتم و گفتم آره به جون جفتمون قسم. -قسم خوردی ها. -آره دیگه. -بیا خودت ببینش و برو. من روم نمیشه شلوارمو واست بکشم پایین. صورتشو گذاشت روی تخت و دستاشو گرفت دور سرش. نشستم کنارش و هنوز باورم نمیشد قبول کرده. شاید به خاطر اعتماد و دوست داشتن زیادم بود. آخه خیلی باهم خوبیم و همدیگه رو خیلی دوست داریم. شلوارش رو دو دستی و آروم کشیدم پایین. تا زیر کونش کشیدم پایین و گفتم شرتتم میخوام بکشم پایین… هیچی نگفت و منم کشیدمش پایین. وای خدااااا، چی میدیدم، یه کون فوق العاده سکسی، گوشتی و خوشگل و بدون حتی یه خط و خال. دستامو گذاشتم دو طرفش و به چپ و راست تکونش دادم که باعث شد مثل ژله بلرزه و تکون تکون میخورد. دست کشیدم روش و آروم دو دستی فشارش دادم و خواستم لای کونش رو باز کنم که گفت نه دیگه، اونجا رو نبین. -چرا؟ نکنه دست خورده است و میترسی بفهمم؟ با همون حالتی که خوابیده بود و دستاش دو طرف صورتش بود گفت خیلی بیشعوری، تا حالا دیدی من دوست پسر داشته باشم؟ خندیدم و گفتم نه عشق داداش، شوخی کردم قربونت برم. -خب حالا دیدی دیگه، بکش بالا و برو. یه بوس از کونش کردم و گفتم چشم ولی من میخواستم سرپا باشی و ببینم. اونجوری قلمبگیش بیشتر معلوم میشه. -جر نزن دیگه، گفتی ببینم، نگفتی چجوری. -لطفا، جان من… تو که اجازه دادی، پس بذار اونجوری که میخوام ببینم. -واسه امروز بسه. برو فردا نشونت میدم. -قول میدی؟ -آره، ولی دفعه ی آخره و دیگه بهونه نمیاری ها. -باشه، دمت گرم. یه چنگ دیگه به کونش زدم و لرزوندمش و یه بوسم کردم که خندید و گفت خیلی بدی سینا. من که دوست دخترت نیستم اینجوری میکنی. برو با دوست دخترت از این کارا کن، نه با من. -اگه دوست دخترم بودی که الان اینجوری ولت نمیکردم. حیف خواهرمی. خندید و گفت ای کثافت بی شعور. بکش بالا و برو بیرون. کش شورت و شلوارش رو باهم گرفتم و مثلا زود میزدم بکشم بالا ولی در اصل داشتم با کش شلوارش کونش رو تکون میدادم و بالا پایین میکردم. گفتم لامصب اینقدر گنده است که شلوارت نمیره بالا. با این کون چطوری شلوار میپوشی؟ خندید و گفت مسخره بازی در نیار. نذار دفعه ی آخرت بشه و بزنم زیر قولم. بلند شدم و گفتم باشه بابا، چرا تهدید میکنی. اصلا من تا دم در میرم و نگاهش میکنم. وقتی رفتم بیرون و در رو بستم خودت بکش بالا. من که نتونستم.‌ اصلا دلم نمیاد پرده بکشم روی این بهشت و خودمو از دیدنش محروم کنم. خندید و گفت وای از این زبون تو. حیف خیلی دوسِت دارم… عقب عقب میرفتم و آهنگ خداحافظ ای داغ بر دل نشسته ی احسان خواجه امیری رو میخوندم. سمانه هم میخندید. جلوی در اتاق ایستاده بودم و همچنان مشغول خوندن بودم که سرشو بلند کرد و در حالی که می خندید گفت درو ببند دیوونه… رفتم همون آهنگ رو وصل کردم به سیستم و زیادش کردم که اومد با خنده و اخم مصنوعی گفت نامرد مگه نمیبینی درس دارم. اذیت نکن دیگه، گفتم که فردا نشونت میدم. بغلش کردم و دو تا بوس محکم از صورتش کردم و گفتم عاشقتم سمانه. اونم بوسم کرد و گفت باشه، حالا خاموشش کن لطفا. -چشم عشقم، تو جون بخواه. ولش کردم و رفت توی اتاق. منم سیستم رو خاموش کردم و رفتم توی اتاقم. دراز کشیده بودم و کیرم به یاد کون خواهرم مثل سنگ شق شده بود ولی تا حالا جلق نزده بودم و دلم نمی خواست این کارو کنم. بلند شدم لباس پوشیدم و رفتم بیرون یه هوایی بخورم. زنگ زدم به آخرین دوست دخترم که کات کرده بودیم. حال و احوال کردیم و گفتم میخوام ببینمت. -شرمنده، دیر یاد من افتادی و الان دوست پسر دارم.‌ -میشناسمش؟ -آره، مهیار. -ای بی لیاقت و بی سلیقه. ولی اگه میشه بیا ببینمت. -چکار داری؟ -بهت احتیاج دارم. حالم بده. -همون، پس کیرت راست شده یاد من کردی. خندیدم و گفتم نه دیوونه، خواهرم خونه ست و مکان هم ندارم. میخوام یه چرخی بزنیم و حال و هوام عوض بشه. -شرمنده، مهیار ببینه ناراحت میشه. -باشه بابا نخواستیم. ولی یادت باشه یه بار یه رویی انداختم و ریدی بِهم. سکوت کرد و گفت کجا بیام؟ -بیا کافی شاپ فلان، میشینم تا بیای. -باشه، اتفاقا نزدیکشم. اومد یه ساعتی باهم حرف زدیم و فکر خواهرم از سرم پرید ولی همین که ازش جدا شدم باز کون سمانه اومد جلوی چشمم. داشتم قدم میزدم که یه فروشگاه لباس زنونه دیدم. تن مانکن یه تاپ شلوارک جذب و نازک خوشگل بود. تاپش نیم تنه بود و شلوارکش کون نما. از جنس ساپورت. رفتم داخل یه سفید و یه فسفریش رو گرفتم. برگشتم خونه و رفتم داخل اتاق خواهرم. گفتم عشقم واست کادو گرفتم، ببین خوشت میاد؟ یه جوری بهم نگاه کرد و گفت سیناااا! -چیه؟ -انگار یه چیزیت میشه ها. یه جوری رفتار میکنی انگار من واقعا دوست دخترتم.‌ خندیدم و گفتم حالا فکر کن باشی. کی بهتر از خواهر خوشگل و یکی یه دونه‌ی خودم؟ لبخند زد و گفت حالا چی خریدی؟ -بگیر خودت ببین. داشت با خوشحالی بازش میکرد و گفت ولی بازم بدون در زدن و بیخبر اومدی ها. -بیخیال، من که همه چیزتو دیدم، چیو میخوای قایم کنی. -ولی بازم باید در بزنی. -باشه بابا، حالا ببین چطوره؟ نگاهشون کرد و با خنده گفت ای عوضی، نکنه انتظار داری اینارو جلوی تو بپوشم؟ -مگه چشه؟ -دستت درد نکنه، خیلی قشنگه ولی مامان نمیذاره بپوشم. ضد حال خوردی. -نه اتفاقا، وقتی خودمون تنهاییم بپوش. منم نگات میکنم و کیف میکنم. -عمرا، خوابشو ببینی. -سمانهههههه، لوس نشو دیگه. خندید و گفت برو حالا یکیشو بپوشم. برو تا مامان نیومده. -باشه، رنگشون رو دوست داری؟ -آره خوبه، دستت درد نکنه. رفتم توی پذیرایی که چند دقیقه بعد با اون فسفریه اومد بیرون و یه چرخی زد گفتم وای دختر چه ناز شدی. چه دافی شدی سمانه. اوففففف. خندید و گفت ممنون، خیلی خوبه، از سلیقه ت خوشم اومد. -فدات عشقم، مبارکت باشه. ولی زیرش سوتین نپوش. خندید و گفت رودل نکنی؟ -نترس، ما به خواهرمون به چشم بد نگاه نمیکنیم. -خدا کنه. خندید و رفت توی اتاقش و گفت بشین سفیده رو هم بپوشم.‌ این بار بدون سوتین اومد و نوک سینه ی خوشگلش توی اون نیم تنه ی جذب و نازک سفید رنگ خودنمایی میکرد. گفتم دهنت سرویس، این همه خوشگلی و سکسی بودن رو از کجا آوردی دختر؟ دیوونم کردی… خندید و گفت واقعا میگی؟ بهم میاد؟ -به جان جفتمون تکی، لنگه نداری به خدا. حیف… حیف که خواهرمی خندید و گفت ممنون، دستت درد نکنه ولی اگه مامان ببینه چی بگم؟ -اگه دید بگو من خریدم، نترس خودم جوابشو میدم. -مثلا چی میگی؟ -میگم واسه دوستم خریده بودم ولی کات کردیم. منم دادمش به تو… حالا برگرد… چرخید و گفتم وای سمانه توی این شلوارک کونت بدجور خودنمایی میکنه. بکشش بالاتر… در حالی که میخندید کشید بالا و کامل رفت لای کونش. انگار که لخت باشه و دوتا لپ گرد و قلمبه ی کونش افتاد بیرون. -اوففففف خدا بگم چیکارت کنه دختر. بدجور دیوونه کننده شدی. می خندید و گفت به من چه، خودت خریدی. -مبارکت باشه، انشالله توی لباس سفید عروس ببینمت عشقم. اومد جلو و بوسم کرد گفت فدات بشم داداشی. انشالله منم توی لباس دامادی ببینمت. بغلش کردم و چند تا بوسش کردم و کونش رو دو دستی گرفتم و گفتم قربونت برم سمانه. عشق منی. عمر منی. خندید و گفت چِش مایی داداش. منم خندم گرفت و گفتم ای پدر سوخته. مثل خواستگار آخریت حرف زدی ها. شونه م رو آروم گاز گرفت و گفت یادم ننداز کثافتو. دوباره بوسش کردم و گفتم برو درش بیار تا مامان نیومده. فردا واسم بپوش. بوسم کرد و رفت توی اتاقش. منم تا جایی که دیده میشد به کونش نگاه کردم و کیرم مثل سنگ شده بود. میدونستم وقتی بغلش کردم فهمید و حسش کرد ولی اصلا به روی خودش نیاورد. رفتم لباسم رو عوض کردم و رفتم توی اتاق خواهرم. نشستم کنارش و گفتم سمانه امروز میری کلاس؟ -آره، دستمو گذاشتم پشت کمرش و گفتم باهم بریم؟ میخوام خودم برسونمت. -این همه راه می خوای بیای چیکار؟ -فدای سرت، دوست دارم کنارت باشم. چرخید نگام کرد و با لبخند گفت باشه به شرطی که بعد از کلاس بریم کافی شاپ. -چرا کافی شاپ؟ -مگه دوست دختراتو نمی بری اونجا؟ -چه ربطی داره؟ ابرو بالا انداخت و گفت از خودت بپرس. خندیدم و گفتم باشه عشقم، اتفاقا خودم میخواستم ببرمت. بعد بوسش کردم و گفتم پس صدام کن. منم میرم درس بخونم.‌… وقتی باهم رفتیم و با یه کورس ماشین از محل دور شدیم، دستش رو گرفتم و تا نزدیک آموزشگاه دست تو دست رفتیم. گفتم قبل از اینکه کلاست تموم بشه یه تک بزن بیام. میرم همین اطراف یه چرخی میزنم و میام. -نری دختر بازی و مخ زنی ها. من از دوست پسر خائن بدم میاد. خندیدم و گفتم چشم عشقم، من غلط بکنم. خدافظی کردیم و رفت داخل آموزشگاه. منم رفتم مشغول قدم زدن و چرخیدن شدم که یه لباس زنونه فروشی شیک دیدم و رفتم پرسیدم تاپ شورتک دخترونه دارید؟ دختره پررو پرسید واسه دوست دخترت میخوای؟ لبخند زدم و گفت آره، از اون سکسی هاشم میخوام. چند تا آورد که یکی از یکی بهتر و سکسی تر بود. قیمت کردم و دیدم پولم نمیرسه. آخه امروز هم اکسم رو برده بودم کافی شاپ، هم دو تا لباس واسه سمانه خریده بودم. الانم که میخواستم ببرمش کافی شاپ. گفتم باشه فعلا، چند روز دیگه میام میگیرم… -چرا الان نمی بری؟ -گرونه و پولم نمیرسه. -اگه پولت کمه اشکال نداره، ببر بعدا بیا حساب کن. ازت خوشم اومده. -ممنون، ولی من توی رلم؟ -خیلی دوسش داری؟ -بیشتر از جونم. -خوش به حالش. بیا این کادوی من، ببر براش. -نه ممنون، چند روز دیگه میام میبرم. از این صورتیه خوشم اومده. نگهش دار حتما میام. -باشه عزیزم، میذارمش کنار. -دمت گرم، خیلی خانمی. -فدات… برگشتم و منتظر شدم تا سمانه اومد. خودش دستمو گرفت و باهم رفتیم کافی شاپ. نیم ساعتی نشستیم و برگشتیم خونه. خیلی شاد و خوشحال بود. بابام اینا خونه بودن و سلام علیک کردیم و رفت توی اتاقش. منم رفتم لباس عوض کردم و اون روزم گذشت. فردا که دوباره خونه تنها بودیم. با اون لباس فسفریه اومد توی اتاقم و گفت سینا اینو بپوشم یا سفیده رو؟ -اوففففف قربونت برم، هر کدوم عشقته. خندید و اومد نشست کنارم گفت ممنون، دیروز خیلی خوش گذشت، بازم باهام میای؟ -آره که میام، دیگه همیشه با هم میریم ولی هر دفعه نمیتونم ببرمت کافی شاپ. -عیب نداره، به جاش میریم قد میزنیم. -ای جووووون، بیا بشین بغلم ببینمت خانم کوچولوی من. بلند شد و اومد نشست روی پام. دستامو دورش حلقه کردم و چند تا بوس آروم و محکم از صورتش و گردنش کردم. بعد چشماشو بوسیدم و گفتم کاش بشه جونمو برات بدم ولی تو رو از دست ندم و همیشه توی آغوش خودم باشی.‌. -خدا نکنه. -که توی آغوشم باشی؟ -نه بابا، اون یکی رو گفتم. دوباره بوسیدمش و اونم چند تا بوسم کرد و گفت برم سراغ درسهام. بلند شد و منم باهاش بلند شدم گفتم نمیخوای با این تیپ سکسی و نازت واسم برقصی؟ خندید و گفت اینجوری نگو خجالت میکشم. -چرا عشقم؟ صبر کن… -آهنگ از کامپیوترم که جلوم بود پلی کردم و بلند شدم دوتایی مشغول رقصیدن شدیم. به سینه های خوشگل بدون سوتینش زیر اون نیم تنه نگاه میکردم. شکم و کمر لخت خوشگل و باریکش با اون قرهایی که میداد دیوونم میکرد. از همه بدتر کونش بود که شلوارک رفته بود لاش و قلمبه زده بود بیرون. حتی کوس کوچولوش هم قلمبه شده بود و خط وسطش و لبه های کوچولوش معلوم بود. بود. دوباره نشستم روی صندلی و گفتم تو ادامه بده. گرم رقص شده بود و حسابی نگاهش کردم و بدنش رو دید میزدم. کیرم مثل سنگ سفت شده بود و گذاشته بودمش زیر کش شلوارکم و تیشرت م روش بود. اومد نشست روی پام و گفت بسه دیگه درس دارم سینا. -باشه عشقم، ممنون که بهم افتخار دادی. برو قربونت برم. بوسم کرد و گفت با اجازه عشقم. خندیدم و گفتم فدات بشم زندگیه من… بلند شد کونش رو تکون داد و همراه با قر دادن از اتاقم رفت بیرون. خواستم بقیه‌ی درسم رو بخونم ولی دیدم کیرم نمیخوابه و تمرکز ندارم… بلند شدم رفتم اتاق خواهرم، دیدم دوباره دمر خوابیده و مشغول درس خوندنه. نشستم کنارش و گفتم سمانه اصلا نمیتونم تمرکز کنم و درس بخونم. دختر همه فکر و ذکرم شدی و حال و حواس برام نذاشتی. -منم همینطورم ولی هرجور شده حواسمو میدم به درسهام. -بلند شو به قولت وفا کن. -الان؟ -پس کی؟ -نمیشه فردا؟ -چرافردای؟ -الان حواست بیشتر پرت میشه که. مگه فردا امتحان نداری؟ -آره، تو بیا کاریت نباشه. بلند شد و پشتشو کرد طرفم و جلوی من ایستاد. گفت پس اینبارم خودت زحمتش رو بکش. دو دستی کونش رو گرفتم و از زیر فشار دادم و بالا پایین میکردم. بعد دستمو کشیدم لای چاک کونش و تا بالا بردم. گفت زود باش دیگه. دو دستی شلوارکش رو کشیدم پایین و دیدم شورت نداره. خندیدم و گفتم پس شورتت کوش؟ -اونم مثل سوتین نپوشیدم. بَده؟ -نه عشقم، عالیه. کون نگو بگو بهشت. مثل دو تا بادکنک افتاد بیرون و با لذت نگاهش میکردم و کیرمو میمالیدم. دستمو از زیرش فشار میدادم به بالا و ولش میکردم که مثل ژله میلرزید. میمالیدم و میلرزوندمش و فشار میدادم. هی دستم رو عوض میکردم و با اون یکی کیرمو میمالیدم. چند تا بوسش کردم و حتی صورتمو میمالیدم بهش. میخندید ولی از صداش و لرزشی که داشت معلوم بود اونم حالش خرابه. دستمو کشیدم لای کونش و سوراخش رو لمس کردم که کونش رو سفت کردم و گفت کار بد ممنوع. -نمیشه؟ -نه. -لطفا. -سینا زشته، میخواستی فقط ببینی، اجازه دادم دستم بزنی. دیگه زیاده روی نکن. بغلش کردم و نشوندمش روی کیر شقم. کیرم لای چاک کونش خوابیده بود و گفتم سینا نکن. بذار بلند شم. زشته به خدا. -سمانه حالم بده، فقط یه کم. -هیچی نگفت و منم روی کیرم جلو عقبش میکردم تا آبم اومد. لای کونش و شکمم پر شد از آبکیر و محکم بغلش کرده بودم و گردنش رو میبوسیدم.‌ بی اختیار سینه هاش رو فشار داده بودم و مالیده بودم. گفت سینا دردم گرفت، خیلی محکم فشار دادی. -ببخشید عشقم، حالم خیلی بد بود و نفهمیدم. -ولی دفعه ی اخرت شد، دیگه نمیذارم ببینی. فقط از روی لباس ببین. دیگه این کارم باهام نکن. -ناراحت شدی؟ ببخش اذیتت کردم. بلند شد و گفت اشکال نداره ولی من خواهرتم. بذار مثل دوتا دوست باشیم، بدون کارای زشت. اونوقت جونمم واست میدم.‌ -قربونت برم عشقم، شرمندم نکن… بدون اینکه برگردی اون دستما کاغذی رو بده… دستما رو از روی میزش داد و اول کونش اون رو پاک کردم و لای کونش رو تمیز کردم.‌ بعد بدون اینکه شلوارش رو بکشه بالا، مستقیم از اتاق رفت بیرون. خودمم تمیز کردم و پشت سرش رفتم بیرون. رفته بود دستشویی و وقتی اومد بیرون دیدم هنوز شلوارش پایینه و نگام میکنه و لبخند میزنه. منم لبخند زدم و جفتمون شروع کردیم به خندیدن. رفتم جلو تاج کوسش رو اروم بیشگون گرفتم و گفتم ای بی حیا. -بی حیا خودتی. کشیدی پایین، خودتم باید بکشی بالا. پس همینجوری برو توی اتاقت از پشت ببینمت…‌ اوفففف دوباره دیوونم کرد.‌ کون خوشگل و قلمبه ش مثل چی می لرزید و بالا پایین میشد و میرفت سمت اتاقش. منم پشت سرش میرفتم و اوف اوف و جون جون میکردم. اونم بیشتر قر میداد و میخندید. دمر خوابوندمش روی تختش و شروع کردم به مالیدن و لرزوندن کونش. دبگه نتونستم خودمو کنترل کنم و شرول کردم به بوسیدم و مکیدن و لیس زدن کونش. بی اختیار صورتم رفت لای کونش و مثل یه سگ شروع کردم به لیس زدن لای کونش و سوراخش. اولش میخندید ولی یواش یواش ساکت شد. صدای نفسهاش رو میشنیدم. با خودم گفتم این که گفت دفعه ی آخرته، پس بذار درست و حسابی حال کنیم. شلوارکش رو کامل از پاش درآوردم و در حالی که لای کونش رو لیس میزدم، یواش یواش شروع کردم به لیس زدن کوسش. حرفی نمیزد و مقاومتی هم نمیکرد. یواش یواش کونش رو داد بالاتر و ردحتتر کوسش رو لیس میزدم.‌ میمکیدمش و زبونم رو لای چاک کوسش میکشیدم و تنو تنو چوچولش رو لیس میزدم. چرخوندمش و دستاشو گذاشت روی صورتش. تاپش رو زدم بالا و سینه هاش مثل فنر پرید بیرون. یه کم مالیدم و شروع کردم خوردن و مکیدن نوک سینه هاش… تا جایی که میتونستم میکردم توی دهنم و با لبهام ماساژشون میدادم و زبونم رو میچرخوندم دورش. دوباره رفتم سراغ کوسش و اول خوب نگاهش کردم و بعد شروع کردم به خوردن. مثل باستیل میمکیدم و مثل لواشک لیس میزدم و میخوردم. خیلی خوش عطر و خوشمزه بود. وقتی ارضا شد یه جیغ آروم و کشیده از ته گوش کشید و چرخید به پهلو. نفس نفس میزد و منم کونش رو دست میکشیدم و میمالیدم. گفتم حالا پاک حساب شدیم. انصاف نبود من ارضا بشم و تو نشی. خم شدم بوسش کردم و گفتم اگه نذاشتی دوباره تکرار بشه اشکال نداره، ولی بدون در هر صورت عاشقتم، بی حد و اندازه عاشقتم و جونمو میدم برات. هیچی نگفت و بلند شدم از اتاقش اومدم بیردن. جلوی در گفتم حالا راحت استراحت کن و بشین پای درسهات. سمانه زندگی منی بخدا… رفتم توی اتاقم و تا وقتی که مامان و بابام اومدن از اتاقهامون بیرون نیومدیم. فرداش با تاپ شلوارک سفید اومد کنارم صبحونه خوردیم و غیر از سلام و صبح بخیر حرفی نزدیم.‌ وقتی داشت برمیگشت توی اتاقش، گفتم سمانه از دستم دلخوری؟ -نه، نمیبینی اینو برات پوشیدم؟ -پس بیا یه بوس بده بینم. با لبخند اومد بغلم و چند تا بوسش کردم. اونم منو بوسید و در حالی که دستاشو دور کمرم حلقه کرد، صورتشو چسبوند به سینه‌م و گفت خیلی دوست دارم عشقم ولی دیگه از اون کارا نکن. -چرا قربونت برم؟ خوشت نیومد؟ -اومد، خیلی هم خوب بود و اولین بار بود چنین حس و لذتی رو تجربه کردم ولی دلم نمیخواد ادامه بدیم. درست نیست و میترسم. -از چی میترسی عشقم؟ من که نمیخوام بلایی سرت بیارم. -میدونم ولی عادت میکنیم و زشته. عشق و حرمت خواهر برادریمون از بین میره و به یه چشم دیگه به هم نگاه میکنیم. برو مثل قبل با دوست دخترت از این کارا کن. منم حواسم به درسهام باشه. دیروز اصلا نتونستم درس بخونم. -خب میذاریم بعد از کنکورت. خوبه؟ -سینااااا، لطفا، به خاطر من اگه دوسم داری دیگه تکرار نکن. اگه واقعا عاشقمی این کارو نکن. -هوففففف، باشه چشم، ولی بده داداشی ارضات کنه و سبک بشی؟ -نمیخوام، من دوست ندارم به این چیزا عادت کنم. -باشه عشقم، هر چی تو بگی. ولی قول بده اگه به روز دلت خواست، بیای پیش خودم تا راحتت کنم. دلم نمیخواد این خوشگل زیبا و سکسی من غیر از شوهرش با کس دیگه ای باشه. میتونی قول بدی؟ -چشم، قول میدم. تا حالا دختر خوبی بودم، از این به بعدم خوب می مونم. اگه هوس کردم به خودت میگم ولی حداقل تا بعد از کنکور اصلا نمیخوام. -فهمیدم، برو عشقم. برو به درسهات برس، منم برم دانشگاه امتحان بدم و بیام. -همدیگه رو بوس کریم و واسه اولین بار لبشو بوسیدم. لبخند زد و خودش دوباره لبش رو اورد جلو و لب منو بوسید. چند تا بوسه پشت سر هم به لب همدیگه زدیم و آخرش لب تو لب شدیم. شاید دو دقیقه بود که عاشقانه از هم لب میگرفتیم و بعد با لبخند صورتمو دست کشید و رفت توی اتاقش. منم حاضر شدم و رفتم دانشگاه. وقتی برگشتم و ناهار خوردیم. بردمش توی اتاقم و گفتم بیا برقصیم.‌ اهنگ گذاشتم و دوتایی رقصیدیم، آهنگ بعدی رو خودش تنهایی رقصید و منم نگاش میکردم. شیطون کوچولو خوب نقطه ضعف منو پیدا کرده بود و کونش رو واسم قر میداد و میلرزوند و بالا پایین می انداخت. بلند شدم بغلش کردم و در حالی که لب میگرفتیم، کونش رو میمالیدم. دستمو بردم توی شلوارکش و مستقیم وبی واسطه کونش رو میمالیدم و همچنان در حال لب گرفتن بودیم. اروم هلم داد و گفت بسه عشقم، دوباره داری زیاده روی میکنی. نشستم لب تختم و نشوندمش رو پام. صورت و گردنش رو میبوسیدم و میخوردم و لب میگرفتیم. اروم سینه هاش رو میمالیدم که خودش تاپش رو زد بالا و گفت اگه میخوای بخورشون ولی یواش که دردم نگیره. یکی یکی میمالیدم و میخوردم و هر دو کیف میکردیم. دستش لای موهام بود و نازم میکرد. دستمو گذاشت روی کوسش و آروم فشار دادم که دستمو کشید و گفت اینجا ممنوعه. دوباره مشغول سینه ها و لبش شدم و دستشو گرفتم گذاشتم روی کیرم. لبشو گاز گرفت و گفت ای بی ادب. دلت نمیخواد یه بار ببینیش؟ لبخد زد و سرشو انداخت پایین. دستمو بردم سمت کش شلوارم که روشو چرخوند اونطرف. -نمیخوای ببینی؟ هیچی نگفت. منم کیرمو انداختم بیرون و دستشو گذاشتم روش. آروم سرشو چرخوند و نگاهش کرد. با دستش آروم فشارش داد و لبخند زد.‌ صورتش قرمز شده بود و به چشمام نگاه نمیکرد تا اینکه گفت اوف چه داغ و کلفته.‌ چطوری دخترا میتونن تحمل کنن این بره پشتشون. خندیدم و گفتم مثل آب خوردن. البته اگه از راه و روش درستش استفاده کنیم. وگرنه یه دفعه بکنم توش که جر میخوره. -یعنی چجوری؟ -تو که نمیخوای انجامش بدی، اگه یه روز خواستی امتحان کنی، خودم برات انجام میدم و میفهمی. -دلت میاد؟ -آره که میاد، ولی مطمئن باش داداش نمیذاره عشقش اذیت بشه و درد بکشه. لبخند زد و گفت میشه اون زیریشم ببینم؟ -تخممو؟ لبشو گاز گرفت و منم شلوارمو کشیدم پایینتر و گفتم بیا، اینم خایه ی سینا. خندیدم و کیرو فشار داد گفت خیلی بی ادبی ها. -ای بابا، خوب اسمش خایه ست دیگه. مثل این که اسمش کیره و اونجای تو اسمش کوسه. اسمه دیگه. دستشو گرفت زیر تخمامو کشیدش بالا گفت چرا اینقدر چروک پروکه و خندید. -مدلشه عزیزم، مال همه همینجوریه. یه کم با تخمام بازی کرد و دوباره کیرمو گرفت و چند بار دستشو روش کشید و بالا پایین کرد. بعد گفت بسه دیگه بکش بالا. حالا بی حساب شدیم. منم مال تو رو دیدم. -نخیر پاک حساب نشدیم، من مال تو رو خوردم ولی تو نخوردی. -پرو نشو، تو خودت خوردی، من که نخواستم بخوری. -منم نمیگم ولی اگه دلت میخواد بخور و امتحان کن، منم یه حالی میکنم دیگه. -من دوست ندارم. -مطمئنی؟ لبخند زد و گفت هر وقت خواستم خودم میگم. الان نه. -میترسی کثیف باشه؟ برم حموم بشورمش؟ -آره برو. -پس بیا باهم بریم و خودت ببین که تمیز میشورم. همونجا هم بخور که وقتی آبم اومد همونجا بریزم و بشورمش. -من با تو نمیام حموم. مثل دیروز حالت بد میشه و منم که لختم و نمیتونم مقاومت کنم، باهام کار بد میکنی. -نمیکنم، به جون خودت قسم خوردم و قول دادم. -اینجامم نمیخوری. -اصلا نخورم؟ -تا وقتی خودم نخواستم نه. ولی لب و سینه هام رو میتونی بخوری. پشتمم مثل الان با دست میتونی بمالی.‌ -ای وروجک فسقلی. باشه هر چی تو بگی… لخت شدم و اونم لخت کردم رفتیم حموم. کیرمو جلوی چشمش صابون زدم و تمیز شستم. بعد گفتم حالا بشین با حوصله و آرامش بخورش. شروع کرد مالیدن و بازی کردن با کیر و خایه‌م بعد لیس زد و مثل من که کوسش رو میخوردم کیرمو لیس میزد. منتظر بودم بکنه توی دهنش ولی نمیکرد. گفتم بخورش دیگه. بکن توی دهنت. سرشو کرد توی دهنش و شروع کرد مکیدن و عقب جلو کردن. گفتم توی دهنت زبونت رو بچرخون دور کلاهکش. بعد تا جایی که میتونی بکن توی دهنت و عقب جلو کن… آها… افرین عشقم، اوفففففف قربون دهن داغت برم زندگیه من… جوووووون. آاااههههههه سمانه خیلی حال میده. نگام کرد و لبخند زد گفت منم خوشم میومد و خیلی بهم حال میداد. پس بیا برات بخورم. -حالا صبر کن من بخورم، شاید گذاشتم تو هم بخوری. یه خورده دیگه که ساک زد گفتم دندونات رو نکش روش. با لبت بخور… بعد خوابیدم روی زمین و گفتم بیا برعکس بخواب روی من، جفتمون همزمان مال همدیگه رو بخوریم. لبخند زد و گفت آخر کار خودتو کردی ها. باشه… اومد روی من و ۶۹ خوابیدیم. کون گنده و گوشتیه نرم و قلمبه اش جلوی چشمام بود و کوس خوشگل و خوشمزه ش روی دهنم. با لذت میخوردم و لیس میزدم و کونش رو میمالیدم. اونم کیرمو ساک میزد و گردنش رو محکم گرفته بود. با هیجان و لذت واسه هم میخوردیم و گاهی سمانه سرشو بلند میکرد و از ته دل آه و ناله میکرد و دوباره مشغول ساک زدن میشد. سه چهار دقیقه یا کمتر و بیشتر شد نمیدونم ولی با چه لرزشی ارضا شد و کوسش رو فشار میداد روی دهنم و از ته دل آه میکشید و ولو شد روی من. نفس نفس زنان گفت دیدی آخر کار خودتو کردی؟ گفتم من با تو نمیام حموم واسه همین بود. -خیلی بدی، این همه بهت حال دادم و ارضات کردم، زبونتم درازه و طلبکاری. کیرمو اروم گاز گرفت و گفت عیب نداره. ارزشش رو داشت. خیلی کیف کردم و حال داد. -نوش جونت عشقم، حالا منم ارضا کن بریم. شروع کرد ساک زدن و همینطور ادامه داد. منم با کونش بازی میکردم و کوسش رو میبوسیدم و گاهی یه لیسم بهش میزدم. بعد شروع کردم به لیس زدن سوراخ کونش تا اینکه بالاخره آبمو آورد و همه رو توی دهنش خالی کردم. -گفت اه خیلی کثافتی سینا، چرا ریختی توی دهم؟ -لامصب این همه آب کوست رو مکیدم و خوردم، این چند تا قطره اه گفتن داشت؟ -آخه بد بو و لیزه، بدم اومد. -همه دوست دارن، تو هم عادت میکنی. -نخیر، دفعه ی آخرت بود و پاک حساب شدیم. قرار نیست هر روز بخورم که عادت کنم. ‌‌ -حالا هر وقت پیش اومد و خوردی، منتظر اینم باش. بد نیست نترس، چیزیت نمیشه. فقط توی کوست نباید بره که حامله نشی. دهن و کون اشکالی نداره. -داشت توف میکردش روی من و دهنش رو پاک میکرد. زدم روی کونش و اونم بلند شد کامل با کون نشست روی صورتم و گفت دیگه نریزی توی دهنم ها، وگرنه اینجوری خفه‌ت میکنم. میخندید و منم میزدم روی کونش تا بلند شد و برگشت بوسم کرد گفت ببخشید داداش، شوخی کردم. -فداتم میشم، تا باشه از این شوخی ها. خندید و با همون دهن اب کیری لب تو لب شدیم و خوابید روی من. یه ربع یا بیشتر روی من بود و باهم حرف میزدیم و لب میگرفتیم و کون و کمرش رو میمالیدم.‌ بعد بلند شدیم خودم لیفش زدم و اونم منو لیف زد و سرمم شامپو زد. ولی نذاشت من سرشو شامپو بزنم و گفت من موهام گره میخوره و دردم میگیره، خودم باید بشورم… -خلاصه باهاش بازی کردم و توی بغلم با بدن صابونی لیز میخورد و کیرمو به کوس و کونش میمالیدم و با اون کون فوق العاده و فوق سکسیش حال کردم و اومدیم بیرون. بعد از اینکه لباس پوشیدیم گفتم سمانه بازم باهام میای حموم؟ لبخند زد و گفت فقط ماهی یه بار. بعد از کنکور بیشتر میام. پس لطفا دیگه گیر نده و مجبورم نکنی. -چشم، هر چی تو بگی… الان نزدیک یک ماهه که هر روز روزی نیم ساعت باهم میرقصیم و میمالمش و لب و سینه هاش رو میخورم ولی نمیذاره کار بیشتری کنم و منو میذاره توی خماری. فقط با اون کون خوشگل و طاقچه‌ش منو دیوونه میکنه و میره. منم هر چند شب یه بار از فشار شهوت توی خواب جُنب میشم و گند میزنم به شورت و شلوارم.‌ اینقدر عاشق و دیوونش شدم که دلم نمیاد با دختر دیگه ای باشم و همه جا خواهرم جلوی چشممه و هیچ کسی مثل اون نمیتونه منو تحریک کنه و دلمو ببره. باهم میریم بیرون و میبرمش تا آموزشگاه. بعدش مثل دوتا دوست پسر دوست دختر میگردیم و میچرخیم و خوش میگذرونیم. اون تاپ و شورتک رو که دیده بودم براش خریدم و وقتی میپوشه بیشتر دیوونش میشم و از شهوت به اوج میرسم.‌ فردا یک ماه پر میشه و قراره دوباره باهام بیاد حموم. اینبار تا دو سه بار آبمو نیاره ولش نمیکنم. میخوام حسابی لاپایی با کونش حال کنم و لذتشو ببرم… نوشته: سینا  
    • kale kiri
      شروع ضربدری من و خانمم ملیکا با ارشیا و سیاوش - 4 صبح اول هفته رو با دیدن و بوسیدن خواهر زن خوشگلم شروع کردم و فردا شبش مهرشاد و میترا اومدن تا کاری که گفته بودیم بکنیم. منم بعد از گاییدن کوس نامزدش، کون جفتشون رو روی هم گذاشتم و میگاییدم.‌ مهرشادم که روی خانمم مشغول گاییدن و گاییده شدن بود.‌ راستش از وقتی با اینا همجنس بازی میکنم، برخلاف گذشته از این کار خوشم اومده. طوری که گاهی خودم هوس میکنم برم سراغشون. مخصوصا کون مهرشاد که خیلی بهتره و مثل کون زنها می مونه… اونشب چند تا تلمبه توی کون میترا میزدم و میکشیدم بیرون چند تا تلمبه توی کون مهرشاد میزدم.‌ بعد از اینکه خانمم رو ارضا کرد و منم کونش میذاشتم، گفتم حالا میترا رو بکن…‌ مهرشاد نشست روی کیرم و میترا هم اومد جلوش نشست روی کیرش.‌ داشتم کوس میترا میمالیدم و سینه هاش رو میخوردم‌، اونم آه و ناله میکرد.‌ مهرشادم بین کیر من و کون نامزدش تلمبه میزد و دو طرفه واسه خودش حال میکرد که ملیکا اومد روی صورتم و گفت تو کوسمو بخور، من خودم کوسشو میمالم. همینطور که کون گنده و گرد و قلمبه ی خانمم روی صورتم بود و میمالیدمش، کوسشو لیس میزدم. اونم انگار داشت با میترا لب میگرفتن و کوسش رو میمالید.‌ چون چند دقیقه بعد میترا و بعدش خانمم ارضا شد. بعد جاشون رو عوض کردن و میترا نشست روی صورت من و ملیکا به مهرشاد کون میداد. همچنان کیرم توی کون مهرشاد بود و هنوز داشت واسه خودش دو طرفه حال میکرد. چند دقیقه دیگه گذشت و خانمها جفتشون دوباره ارضا شدن. ملیکا به مهرشاد گفت آبت کی میاد؟ -نمیدونم، بعد از ظهر قبل از اینکه بیایم اینجا میترا کمرم رو سبک کرده و یه قرصم خوردم. -خوبه، پس برو بشورش بیا از کوس بکنمون. -چشم عزیزم، الان میام… رفت کیرشو شست و اومد. ‌ملیکا و میترا براش ساک زدن و ملیکا داگی شد و گفت بیا بکن که کوسم خیس آبه. میترا اومد بغل من خوابید و کونشو چسبوند به کیرم. منم کیرمو کردم توی کونش و همونجوری به پهلو خوابیده بودیم و به کوس دادن خانمم نگاه میکردم. مثل همیشه اون موج و لرزش کون گرد و قلمبه ی خوشگلش و رونهای نازش رو میدیدم حشریم میکرد. سینه هاش جلو عقب میشد و آه و ناله کنان در حال لذت بردن و حال کردن بود. دیگه خودش داشت کوسشو میکوبید به کیر مهرشاد و میگفت محکمتر بزن عوضی، آاااههههههه بزن کوسمو جر بده بچه کونی.‌ واااایییییی زود باش، تندتر لعنتی…جووووون امید چه حالی میده بهم… تا اینکه ارضا شد و سینه‌ش رو گذاشت روی تخت و نفس نفس میزد.‌ -آااههههههه دمت گرم مهرشاد، خیلی حال داد، اینقدر کونمو کردی که کوسم شر شر آب ازش میومد. مهرشادم که داشت آروم آروم توی کوسش تلمبه میزد گفت نوش جونت گلم. بازم میخوای یا میترا رو بکنم؟ خودشو چپ کرد و گفت بیا میترا جون.‌ بیا تو هم حال کن میدونم الان چه حالی داری… میترا هم مثل خانمم داگی حالت گرفت و مهرشاد شروع کرد به گاییدنش. به من اشاره کرد بیا پشتم. رفتم از پشت کیرمو کردم توی کونش و ثابت موندم. مهرشاد خودش با تلمبه زدن توی کوس نامزدش، کیر من رو هم توی کونش تلمبه میزد. از دو طرف خودشو به جلو و عقب میکوبید و مثل یه زن ناله میکرد و آه میکشید و اوفففف اوفففففف میکرد. خانمم اومد جلو و مثل ما روی زانوهاش بلند شد و از من و مهرشاد لب میگرفت و کون منو چنگ میزد. گفت قربون شوهر خودم برم که مرده و فقط میکنه. کاش اینا هم مثل تو بودن و فقط میکردن. حیف نیست پسر به این خوشگلی و خوش هیکلی کونیه؟ میترا گفت آره والا. ولی خب اینا هم فانتزی خودشون رو دارن دیگه. ما باهاشون کنار اومدیم، اینا هم با ما. گفتم خانمم اینا که کونی نیستن، فقط با خودشونن. گاهی هم به من میدن. تو که خودت میدونی، پس چرا این حرفو میزنی. -میزنم که شاید خجالت بکشن و بذارن کنار. مهرشاد خندید و گفت هر وقت شما کون دادن رو ترک کردین، ما هم ترک میکنیم.‌ بعد ملیکا رو بغل کرد و در حالی که لب میگرفتن به تلمبه زدنش ادامه داد. من دیگه داشت آبم میومد و گفتم مهراد دارم میام. -نه، درش بیار برو کنار.‌ نگه دار با هم ارضا بشیم.‌ میدونی که دلم میخواد وقتی آبم میاد، کیرت توی کونم باشه. دراز کشیدم و به حال کردنشون نگاه میکردم که خانمم اومد بغلم کرد و گفت توهم بد عادت شدی ها. همش اینا رو میکنی. انگار خودتم خوشت اومده. خندیدم و گفتم چیکار کنم دیگه، باید دوست پسرهاتو راضی نگه دارم. خودشم خندش گرفت و گفتم ولی جان من نگاه کن، ببین چه کونی داره. دلت میاد نکنمش؟ بلند شد رفت پشت مهرشاد و خودشو چسبوند به کونش. بغلش کرد و گفت آره راست میگی ها. مهرشاد منم کیر داشتم میکردمت. داشتیم می خندیدیم که میترا سینه ش رو گذاشت زمین و ارضا شد.‌ خانمم بلند شد دیلدو رو آورد و گفت مهرشاد قمبول کن ببینم عزیزم. دیلدو رو توف مالی کرد و فرو کرد توی کون مهرشاد. همگی داشتیم می خندیدیم که دیلدو رو چسبوند جلوش و انگار کیر داره و مهرشاد رو داره میکنه. تلمبه میزد و مهرشاد یه جووووون میگفت و مثل ما میخندید. میترا گفت بده منم شوهرمو بکنم. نمیشه که همش اون منو بکنه. مهرشاد: تو هم بکن عزیزم، بکن قربونت برم. میترا دیلدو رو چسبوند جلوش و هموجور که مثل ملیکا نگه داشته بود، توی کون نامزدش تلمبه میزد. خانمم گفت بلند شو بیام جلوت منو بکن و به میترا کون بده. پاهاشو داد بالا و مهرشاد کیرشو کرد توی کوسش. روی خانمم کمر میزد و لب میگرفتن، میترا هم دیلدو رو توی کونش نگه داشته بود که با تلمبه زدن مهرشاد، دیلدو هم توی کونش تلمبه میخورد‌. هم میخندیدم هم از دیدنش حال میکردم. به خانمم گفت ملیکا گلوم رو لیس بزن و بخور.‌ ملیکا هم واسش انجام میداد و کمرش رو هم میمالید. اینقدر کوس خانمم رو گایید که جفتشون باهم ارضا شدن وآبشو توی کوس خانمم خالی کرد. میترا گفت امید تو هم برو کیرتو بشور توی کوس من خالی کن. -بیا بریم حموم، همونجا بشورمش و بکنمت، بعد دوش بگیریم بیایم.‌ رفتیم داخل حموم و خودش کیرمو شست و یه کم ساک زد. بعد دست به دیوار شد و کونشو داد عقب و به کمرش قوس داد گفت بکنم عشقم. کیرمو کردم توی کوسش و پهلوهاش رو گرفتم و شالاپ شالاپ میکوبیدم توی کوسش. دو سه دقیقه نگذشته بود که آبم امد و خالی کردم توی عمق کوس تنگ و نازش. بعدش از پشت توی کوسش دو انگشتی تلمبه زدم تا اونم ارضا شد و برگشت بغلم کرد. لب گرفتیم و رفتیم زیر دوش. داشتیم همدیگه رو نوازش می کردیم و با آرامش لب میگرفتیم و حال میکردیم. -امید، یعنی کار ما درسته؟ -کدوم کار؟ -اینکه بگذاریم شوهرامون کون بدن. -ای بابا، به کسی که نمیدن، بین خودشونه. تو هم شدی ملیکا؟ -میدونم، آخه جفتشون رو دوست دارم. خیلی بهمون حال میدن و آزادی هم که داریم. اگه این کارو نمیکردن که دیگه عالی عالی بودن. -بهش فکر نکن. راستی از رفیقای جدیدمون راضی هستی؟ -پریروز که بهت گفتم. بچه های خوبی هستن. مخصوصا سیاوش که خوش هیکل و خوشگل. ولی اونا هم مشکل خودشونو دارن. -ای بابا، اونقدرا هم کیرشون کوچیک نیست. معمولیه. -آره، حال میده ولی نه مثل کیر شما سه تا. -دلت میخواد ردیف کنم بریم پیششون و سه نفری بکنیمت. -آره، چرا که نه. -ردیف میکنم. اگه خودمم نتونستم بیام تو خودت باهاشون حال کن ولی یه وقت حسی بهشون پیدا نکنی ها. تو مال خودمی. خندید و گفت جون من واقعا دوسم داری؟ -دیوونه ای؟ معلومه که دوستت دارم. تازه بین تو و فرنوش، تو رو بیشتر دوست دارم. ولی بهش نگی ناراحت بشه. -نه عشقم، بچه شدی؟ -ایول. بین سمیرا و نهالم، نهال رو بیشتر دوست دارم. -این که تابلو بود. معلوم بود اونم خیلی دوستت داره. چند وقته با همدیگه اید؟ خندیدم و گفتم اگه بگم باورت نمیشه. اصلا خودت چه حدسی میزنی؟ -من چمیدونم، حداقل یه سال باید باشه. -به جون خودت دومین جلسه ای بود که باهم بودیم. اگه باورت نمیشه از ملیکا بپرس. -جدی میگی؟ یعنی به همین زودی اینقدر وابسته و دلداده شدین؟ -آره والا. -عجیبه… چی بگم، حتما یه چیز مشترکی بینتون هست که به این زودی جذب همدیگه شدین. -نمیدونم. ولی قبول داری که خیلی ناز و خوشگل و خوش اندامه؟ -آره خب. حقیقتا عالیه. سمیرا هم بد نیست و خوبه ولی نهال یه چیز دیگه ست. حق داری… -فدات، ممنون که درک میکنی. بازم لب گرفتیم و خودمون رو شستیم اومدیم بیرون. خانمم و مهرشاد همدیگه رو بغل کرده بودن و انگار حرف میزدن که وقتی ما اومدیم بیرون اونا رفتن داخل حموم. ما خودمون رو خشک کردیم و رفتیم روی تختخواب. با ماچ و بوسه و نوازش، عشق بازی و صحبت میکردیم تا اونا از حموم اومدن بیرون و خودشون رو خشک کردن. خانمم گفت کنار هم بخوابیم یا من و مهرشاد بریم اون اتاق؟ هر جور دوست داری. -پس بریم؟ -برید عشقم. شبتون بخیر. اومد از من و میترا لب گرفت و مهرشادم بعد از اون از ما لب گرفت و کیرمو گرفت گفت شبتون بخیر عشقای من. خندیدم و گفتم برو خودتو لوس نکن. -لوس چیه؟ اصلا میخوای من و تو بریم امشب پیش هم بخوابیم؟ میترا: لازم نکرده، امشب امید مال منه. برو ببینم. خندیدیم و ملیکا دستشو گرفت برد. دوباره با میترا همدیگه رو در آغوش گرفتیم و کلی حرف زدیم. از گذشته ی خودش گفت و اینکه چطوری با این دوتا آشنا شدن. البته قبلا پسرها برامون تعریف کرده بودن ولی هیچ وقت از دهن دخترها نشنیده بودم و از دید اونا به قضیه شون نگاه نکرده بودم. بالاخره هر آدمی واسه خودش یه داستانی داره و زندگیش پر از خاطرات خوب و بد و فراز و نشیبه. داف خوشگلم بعد از حرف زدن و درد دل کردن، با نوازشها و بوسه هام مثل یه دختر بچه توی آغوشم خوابش برد و منم خوابیدم. صبح که می رفتیم سرکار، خانمم گفت امید دیشب با میترا تنها بودین خوش گذشت؟ -آره بد نبود، حرف زدیم و توی بغلم خوابش برد. -دیگه نکردیش؟ -نه بابا، مگه از قحطی برگشتم که حرص بزنم؟ -ولی مهرشاد دیشب یه بار دیگه منو کرد بعد خوابیدیم. -نوش جونت. فقط مواظب باش حسی بینتون به وجود نیاد. -مثل تو و نهال؟ -منظورت چیه؟ -همه فهمیدن شما یه چیزیتون میشه. دیشب مهرشادم میگفت. -آره ازش خوشم اومده و دوسش دارم، ولی عشق و عاشقی نیست. یه لذت و عشق و حاله سکسیه.‌ -من حرفتو باور میکنم ولی همه میگن شما انگار عاشق همدیگه شدین. -از طرف نهال نمیدونم، شاید اینطور باشه ولی از طرف من یه دوست داشتن ساده است. البته از زیبایی و هیکلش خیلی خوشم اومده و شاید به همین خاطره که دلم میخواد اونو بیشتر از بقیه بغل کنم و بکنمش. هوسه دیگه، کاریش نمیشه کرد.‌ -اوکی، هر چقدر دلت میخواد بکنش. -فدات، فعلا که همه چی خوبه و هم تو داری حال میکنی، هم من.‌ غیر از اینه؟ -نه عشقم، همینطوره که میگی. راستی اگه میخوای بازم مثل دیشب با هر کدوم از دخترا که میخوای تنهات میذارم تا خوش بگذرونی.‌ -بدم نمیاد گاهی اینجوری بشه. بیشتر باهاشون آشنا میشم و توی تنهایی خوب میشه ازشون حرف کشید. سر درد و دلشون که باز میشه هر چی هست و نیست رو میگن. پسرا هم اینجوری هستن؟ -آره خب. -خوبه دیگه. برامون قصه میگن. خندیدیم و گفت امشب بگم نیما و فرنوش بیان؟ -نه، بزار واسه فردا شب. امشب میخوام عشق زندگیمو بغل کنم و بخوابیم. -قربونت برم. هر وقت خودت دلت خواست، هر کدوم رو که بگی میارم کنارت. خودمم که همیشه کنارتم و میمیرم برات. خیلی دوستت دارم امید. -ما بیشتر، همه ی زندگیمی ملیکا، عشق اول و آخرمی… فعلا تا بچه دار نشدیم خوش بگذرونیم تا ببینیم بعدش چی میشه. اونشب ردیف کرده بودم نیما یواشکی سمیرا رو ببره خونشون و با مهرشاد بکننش. همه چی طبق نقشه پیش رفت و از غروب تا فرداش سمیرا خونه ی اونها بود و حسابی گاییده بودنش. داشتم قشنگ از سیاوش و ارشیا انتقام میگرفتم. زن خوشگل سیاوش که عاشق و دلباخته ی من شده بود و زن ارشیا رو هم داشتم یه جنده ی تمام عیار ازش می ساختم. با نهال هر روز در ارتباط بودم و با پیام و تماس تلفنی، به هم دل و قلوه میدادیم و عشق میکردیم. فردا شب که قرار بود نیما و فرنوش بیان. نهال عصری که از سر کار اومدیم، تنها اومد خونه‌مون و یه ساعتی پیش ما و توی بغلم بود.‌ گفت دلم براتون تنگ شده بود و گفتم بیام یه سری بزنم برم. ملیکا گفت امشب نیما و فرنوش میان اینجا، تو هم بمون پیشمون. -ممنون عزیزم، یه شب که تنها باشید میام. فردا هم که قراره بریم شمال میبینمتون و دو سه روزی با هم خوش میگذرونیم. ملیکا: نهال، میدونم امید رو دوست داری و ازش خوشت اومده، من اصلا مشکلی با این قضیه ندارم ولی جلوی بچه ها، مخصوصا جلوی سیاوش زیاد تابلو نکن و مثل بقیه باش. بذار فکر کنه مثل بقیه فقط واسه تفریح و خوشگذرانی دور هم جمع میشیم و حسی جز سکس و حال کردن بین ما نیست. حالا هر وقت تنها شدید مثل الان دلبری کنید و عاشقانه حال کنید. هیچ اشکالی هم نداره. نهال به صورتم نگاه کرد و گفت من چیزی نمیخوام جز کنار امید بودن. مثل الان که فقط اومدم ببینمش و برم. همین. -باشه عزیزم، در خونه ی ما همیشه به روی تو بازه.‌ امیدم دوستت داره و آغوشش واست بازه. فقط کاری نکنی که باعث بشه سیاوش رو شاکی کنی و این جمع و دورهمی ها خراب بشه. منو ببین، غیر از شوهرم با چهار تا مرد دیگه رابطه دارم و میخوابم ولی هیچ حسی جز لذت بردن از بدنهاشون ندارم.‌ نمیگم دوسشون ندارم، چون آدم تا کسی رو دوست نداشته باشه نمیتونه باهاش بخوابه و لذت ببره، مگه اینکه جنده و هرزه باشه. ولی این دوست داشتن در حد دو تا دوست و شریک جنسیه، نه عشق و علاقه ی خاص. عشق من فقط امیده و بس. نهال: درست میگی ملیکا جون، ولی خودت یه زنی و میدونی که وقتی یه زنی عاشق بشه، دل کندن واسش خیلی سخته. -مگه تو عاشق سیاوش نیستی؟ -نه، من از روی عشق باهاش نیستم. فقط چون پسر روشن فکریه و میذاره آزاد باشم قبول کردم. هر مردی نمیزاره زنش اینجوری باشه که ما هستیم. خودت بگو، دیگه لذتی بالاتر از این دورهمی های ما، اونم توی ایران با این وضعیتش میتونه وجود داشته باشه؟ -نه عزیزم، قبول دارم. ولی حیفه با کسی که عاشقش نیستی زندگی کنی و جوونیت رو هدر بدی. اگه واقعا هیچ وقت نمیتونی عاشقش بشی، از همین الان تا عروسی نکردید جدا شو.‌ -ازش بدم نمیاد، اتفاقا دوسشم دارم ولی اون حس عشق و علاقه ای که باید باشه نیست. شاید یه روزی عاشقش شدم. اون که خیلی عاشقمه. دیدی جمعه چطور بهش برخورده بود؟ همین نشون میده که خیلی عاشقمه و براش مهمم. -آره، مشخص بود. -پس فعلا همینجوری ادامه میدم تا ببینم بعدا چی میشه. تو فقط اجازه بده من شوهرت رو دوست داشته باشم. یه کم بیشتر از رابطه ی سکسی و خوشگذرانی های معمول. -باشه، من که گفتم مشکلی ندارم. الانم تنهاتون میذارم و میرم تا بچه ها نیومدن یه دوش بگیرم… ملیکا رفت و من و نهال محکم همدیگه رو بغل کردیم و مثل لیلی و مجنون شده بودیم. تمام صورتش رو بوسه بارون کردم و اونم همینطور. لب میگرفتیم چه لب گرفتنی‌. تا ملیکا بیاد حسابی عشق بازی کردیم و حرفهای عاشقانه زدیم.‌ از سمیرا میگفت و از تعریفهایی که از سکس دیشبش با مهرشاد و نیما براش کرده و میخندیدیم. گفت من دیگه نه پیش اون دوستام میرم، نه میخوام مثل سمیرا برم پیش نیما و مهرشاد، مگه اینکه خودت بخوای منو ببری. من فقط تو رو میخوام. تازه فهمیدم که همه چی سکس نیست و عشقم وجود داره. هر وقت سکس بخوام میگم سیا و ارشیا منو دوتایی بکنن تا سیر بشم ولی عشق و آرامشم رو توی آغوش تو میگیرم.‌ باشه امید؟ -باشه قربونت برم، باشه عشقم. ‌تو جون بخواه… وقتی خانمم از حموم اومد گفت امید تو هم برو یه دوش بگیر بیا. نهال اگه دوست داری باهاش برو.‌ دستشو گرفتم و گفتم بیا بریم کمرمو هم لیف بزن. با لبخند و خوشحالی اومد و رفتیم حموم. مثل یه مادر که بچه ش رو میشوره، منو لیف زد و منم لیفش زدم. بعد همونجوری با کف بغلش کردم و مثل ماهی توی بغلم لیز میخورد و باهاش بازی میکردم. کلی با هم خوش گذروندیم و خندیدیم تا آبکشیدیم و اومدیم بیرون.‌ خیلی حشریم کرده بود و دلم میخواست بکنمش ولی جلوی خودمو گرفتم و به خودم گفتم بذار عشق بازی کنیم جای سکس… بعد از حموم نیم ساعت دیگه هم پیش من بود و ملیکا داشت آشپزی میکرد. بعد خودم بردم رسوندمش و خونه شون رو نشونم داد و گفت ما اینجا میشینیم. حیف نمیشه ببرمت خونه و به خانوادم بگم عشق و شوهر اصل کاریه من ایشونه. ‌ خندیدیم و یه بوسه به لب همدیگه زدیم و خدافظی کردیم رفت.‌ اون شب با نیما و فرنوشم مثل مهرشاد و میترا حال کردیم ولی اینبار کمتر نیما رو کردم و بیشتر با فرنوش و خانمم حال کردم. فرنوش و ملیکا هم مثل پریشب با دیلدو نیما رو میکردن و میخندیدیم. اون شبم مثل پریشب، بعد از سکس خانمم با نیما رفتن اون یکی اتاق خوابیدن و من و فرنوش تنها شدیم. درد و دل اونم باز کردم و از گذشته و آشناییشون و اینجور چیزا حرف زد و توی بغلم خوابید.‌ فرنوش مثل میترا زیاد احساسی نیست ولی خب هر آدمی رو اگه از راه درستش وارد بشی، پشت نقابش یه چیزایی داره که میشه ببینیش و بهش دست پیدا کنی. فقط کافیه از راه درست وارد بشی.‌ شاید شما هم براتون پیش اومده و می گیرید که چی میگم. یا برعکس کسی بوده که تونسته به شما نفوذ کنه و خود واقعیتون رو بهش نشون بدید، بهش اعتماد کرده باشید و درد و دلتون باز شده و حرفها و رازهایی که کسی نمیدونه بهش گفته باشید. در هر صورت وجود همچین کسایی واسه سبک شدن خوبه. به شرطی که آدم خوب و مطمئنی باشه و فردا از همین ها سوء استفاده نکنه. درست میگم؟…دمتون گرم. چهارشنبه عصر بود که راه افتادیم به سمت ویلای فرنوش اینا‌. اونا که چهارتایی بعد از ظهر راه افتاده بودن و ما با سیاوش اینا که پشت سرمون بودن و ویلا رو بلد نبودن رفتیم.‌ ملیکا گفت دیشب خیلی حال کردم، کاش زیاده روی نمیکردم که امشب بیشتر بهم بچسبه. مخصوصا که دیشب کم خوابیدم و الان گیج خوابم. مگه تا کی بیدار بودین؟ ما که دیگه کاری نکردیم و خوابیدیم. خندید و گفت ندیدی دیلدو رو با خودم بردم؟ -دقت نکردم. -آره بابا، کلی حال کردیم. من اونو با دیلدو میکردم و بعدش اون منو. شاید نیم ساعت یا بیشتر دیلدو توی کون همدیگه میکردیم تا اینکه وقتی قمبل کرده بودم، کیرشو کرد توی کوسم و دیلدو رو کرد توی کونم. با کیرش و دیلدو منو خوب میگایید و ارضام کرد، بعد پاهاشو داد بالا و من براش ساک میزدم و دیلدو رو توی کونش جلو عقب میکردم.‌ بعدش پشت بهش نشستم روی کیرش و دیلدو رو دادم بهش کرد توی کونم… خلاصه یه ساعت یا بیشتر مشغول بودیم و نوبتی همدیگه رو میکردیم. نمیدونم چند بار ارضا شدم ولی هر چی بود خیلی حال کردم.‌ باورت نمیشه الان سیرم و اصلا میل سکس ندارم. -تو جنده ی حشری رو من خوب میشناسم. بریم اونجا سکس شروع بشه، کوست چنان آب میندازه و شهوتت میزنه بالا که روی همه ی دخترا رو کم میکنی. خندیدیم و گفت ای عوضی، مسخره میکنی؟ نه عشقم، حقیقته دیگه. فعلا بگیر بخواب تا اونجا. راحت بخواب و استراحت کن. صندلی رو خوابوند و دستمو گذاشتم روی کوسش گفتم عشقم میخوای باهاش بازی کنم تا خوابت ببره؟ خندید و گفت فکر میکنی با این بازی کنی من خوابم میبره؟ وسط راه خفتت میکنم. قه قه خندیدیم و کوسشو فشار دادم گفتم بخواب قربون خودت و کوس و کونت برم که لنگه نداری. تنها کسی که مثل خودته، مامانته و مبینا که الهی قربونش برم. برگردیم اول از همه باید اونو ببینم.‌ لامصبو خیلی دوسش دارم و دلم براش تنگ میشه. -برای خودش یا کونش؟ برای همه چیش، عشق که این چیزا سرش نمیشه. -اگه واقعا اینقدر عاشقشی منو طلاق بده اونو بگیر. -چرت نگو، دفعه ی آخرت باشه این کلمه رو به زبون میاری ها. -شوخی کردم بابا. حالا دیگه بذار بخوابم. یه آهنگ ملایم بذار و صداشم کم کن… حدودا سه ساعت بعد رسیدیم ویلا و ملیکا رو بیدار کردم گفتم سیر خواب شدی یا نه؟ -آره، چه زود رسیدیم. -بله دیگه، خانم کل مسیر خواب بود و نفهمید… از همون شب که رسیدیم تا جمعه عصر که برگشتیم ، عشق و حال کردیم و خوش گذروندیم و از ویلا بیرون نرفتیم. فرنوش و بچه ها مشروب و همه چی گرفته بودن و من و سیاوش اینا هم مشروب برده بودیم.‌ اونقدر رقص و جیغ و بالا پایین پریدن داشتیم و راحت با داد و فریاد سکس کردیم که عقده ی آپارتمان نشینی رو در آوردیم. ده نفر بودیم و مسافرت و مهمونی شلوغ و دسته جمعی خیلی بیشتر میچسبه. مخصوصا که همه جوان و پایه ی عشق و حال. حالا دیگه حسابش رو بکنید که چه حالی کردیم. اونم با انواع مدلها و روشهای سکس گروهی. یادمه پنج شنبه عصر بود که حتی گنگ بنگ هم کردیم و بین خانمها قرعه کشی کردیم و افتاد به سمیرا که خانمم گفت اگه فکر میکنی نمیتونی من حاضرم جای تو انجامش بدم. سمیرا: نه، خودم میتونم. وای که چه بلایی سرش آوردیم که وسط کار به غلط کردن افتاد. پنج تا مرد مست و قرص خورده، یک ساعت به هر مدلی که فکر کنید دهن و کوس و کونش رو میگاییدیم. حتی ارشیا و سیاوش که کیرشون کوچیکتر بود، با هم کردن توی کونش و نیما از زیر کوسش رو میگایید. تک به تک و دو به تک و پنج به تک بالای سرش و روی بدنش بودیم و فقط میگاییدیمش. دیگه جون نداشت ولی هنوز ول کنش نبودیم. که آخرش دخترها همگی اومدن کمکش و هر کدوم یکی از ما رو گرفتن و کشیدن روی خودشون. با تعجب خانمم خودش منو کشید کنار و گفت امید بیا منو بکن، بکن عشقم دارم میمیرم. فقط برو کیرتو بشور از کوس میخوام.‌ وقتی از دستشویی برگشتم دیدم ارشیا روی مبل داره کونش میذاره. گفت بیا امید، خانمت منتظره از کوس بکنیش. کیرمو دادم ساک زد و اومد روی کیرم. سیاوشم اومد کرد توی کونش و با هم گاییدیمش و ارضاش کردیم که سیاوشم خالی کرد توی کونش. خوابوندمش و پاهاشو تا جایی که میشد دادم بالا و مثل وحشی ها گاییدمش تا اینبار باهم ارضا شدیم و گفت آخیش، دمت گرم عشقم، اونقدر حشری شده بودم که میدونستم فقط خودت میتونی راحتم کنی. -فدات، کار خوبی کردی. خیلی حال داد. نهال اومد یواش به من و ملیکا که در حال لب گرفتن بودیم گفت امشب من و سیاوش رو ببرید اتاق چهارتایی باهم بخوابیم. ملیکا گفت باشه عزیزم ولی من میخواستم امشب با سیا و ارشیا بخوابم که تو راحت پیش عشقت باشی.‌ خندید و گفت پس هر کاری خودت میدونی بکن. فقط سیاوش به من گیر نده چرا تنها با امید رفتید توی اتاق. من: تنها نمیریم، با میترا سه تایی میریم.‌ ملیکا هم اون دوتا رو میبره یه اتاق دیگه.‌ خلاصه آخر شب همین کارو کردیم.‌ ملیکا سیاوش و ارشیا رو برد اتاق و مهرشاد و نیما هم با فرنوش و سمیرا رفتن. من و نهال و میترا هم، باهم رفتیم توی اتاق. نهال گفت من واسه سکس نخواستم تنها باشیم و سکس نمیخوام، ولی اگه تو بخوای بهت حال میدم. میترا گفت منم همینطور، ولی اگه بخوای حسابی بهت حال میدم. -نه قربونتون برم، امشب میخوام با عشقهام و عزیزای دلم، فقط عشق بازی کنیم. هیچکدوم‌شون نمیدونن ما سه تا چقدر عاشق همدیگه ایم. الان وقتشه که حسابی باهم عشق کنیم… (وقتی زنی رو عاشق خودت کنی، هر کاری واست میکنه تا خوشحالت کنه و هیچ چیزی مثل این شیرین و دلچسب نیست.) اول حسابی لب گرفتیم و توی بغل همدیگه میلولیدیم. بعد جفتشون منو ماساژ دادن و تمام بدنم رو خوردن که از شدت لذت بی حس و سِر شده بودم و نمیتونستم تکون بخورم. هر جای بدنم رو که فکر کنید، این دو تا خوشگل سکسی لیس زدن و خوردن و مالیدن.‌ نهال خوابید روی من و میترا خوابید کنارم. گفتم وای بچه ها چه حالی کردم. دمتون گرم. از صد تا سکس بیشتر بهم حال داد و واقعا چسبید‌. نهال بوسم کرد و گفت فدات بشم امیدم، میدونستیم خوشت میاد. سر شب با میترا هماهنگ کردیم که این کارو واست کنیم. -دستتون درد نکنه، دمتون گرم.‌ ملیکا چند بار اینکارو برام کرده، ولی همشون روی هم اینقدر حال نداده بود.‌ -ما با عشق ماساژت دادیم و خوردیمت. واسه همین خیلی خوشت اومده. میترا: تو هم وقتی به من دست میزنی همین قدر برام خوشایند و لذت بخشه. توی بغلت از لذت آب میشم امید. -میفهمم چی میگی. منم با شما همین حس رو دارم. از این به بعد هفته ای یه بار شما بیاید خونمون، منم ملیکا رو میفرستم پیش بچه ها تا سه تایی باهم عشق کنیم. هر دو گفتن ایول و بوسم کردن.‌ گفتم سمیرا و فرنوش فقط به درد لذت زودگذر سکس میخورن و واسه گاییدن و رفع کُتی خوبن‌. ولی شما دوتا رو باید بزارم روی چشمم. با شما باید عشق کرد. سکس همراه عشق یه چیز دیگه ست. نهال گفت میخوای سکس کنیم؟ صدای آه و ناله از اتاقهای دیگه میومد و معلوم بود همه مشغولن. گفتم اول شما رو هم ماساژ بدم، بعد… نهال گفت پس با هم میترا ماساژ بدیم، بعدش شما منو. همینکارو کردیم و با نهال مشغول ماساژ و خوردن و لیس زدن بدن میترا شدیم. این مدتی که بهش گفته بودم یه کم وزنت رو بیار بالاتر، بهتر شده بود و از اون بدن تقریبا استخوانی، به یک بدن ناز و نرم و در عین حال خوش تراش تبدیل شده بود. کونشم بزرگتر شده بود و موقع گاییدن موج میخورد. بعد از میترا، نهال رو ماساژ دادیم و به اونم حسابی حال دادیم. آخرش با خوردن کوسش کار رو به سکس کشیدم و وقتی همه کارشون تموم شده بود و صدایی از اتاقهای دیگه نمیومد، تازه ما شروع کرده بودیم و صدای آه و ناله بلند شد.‌ اول کوسشون رو خوردم و ارضاشون کردم، بعد کونشون رو خوردم و کیف کردم. اونا هم واسه من ساک زدن و با گایییدن میترا تلمبه زدن رو شروع کردم. اول تک تک به پشت خوابوندم‌شون و گاییدمشون و لب میگرفتیم. بعد حالت داگی زدم و اون یکی هم جلوی دهنش مینشست تا کوسش رو بخوره. بعد نوبتی روی کیرم و صورتم نشوندمشون و آخرش کون جفتشون رو کنار هم گاییدم و از روی این میرفتم روی اون و برمیگشتم.‌ آبکیرم قسمت کون ناز نهال کردم و تمامش رو خالی کردم توش. همونجا بی حال افتادم و میترا کمرمو دست میکشید و بوسم میکرد.‌ بهشون گفتم از دیشب اونقدر سکس کردم که فکر نمیکردم امشب دلم سکس بخواد یا اینقدر بهم حال بده. شما دوتا واقعا محشرید. اصلا از با شما بودن سیر نمیشم. نهال گفت آره معلومه، آبت اومده اما هنوز کیرت توی کونم شقه. خندیدم و گفتم یه راند دیگه بریم؟ -نه جان من، دیگه کوس و کونم درد گرفته و داره میسوزه. -میترا گفت میخوای برو بشورش واست ساک میزنیم. خندیدم و گفتم نه قربونت برم، داشتم باهاتون شوخی میکردم. بریم دوش بگیریم یا بخوابیم؟ نهال گفت دوش رو هستم. بریم سرحال بشیم.‌ اتاق ما و اتاق فرنوش اینا هر دو مستر بود و حموم داشت. ملیکا از قصد بچه ها رو برد اون یکی اتاق تا ما راحت باشیم.‌ رفتیم داخل حموم دوش گرفتیم و سرحال شدیم. همدیگه رو شامپو زدیم و توی بغلم لیز می خوردن و بازی میکردیم و میخندیدیم. بعدش اومدیم مثل سه تا عاشق کنار هم خوابیدیم. فرداش بیشتر توی استخر بودیم و مشغول بازی و بمال بمال و لاس زدن بودیم. بعد از ناهار یه سکس دست جمعی کردیم و چرخشی همه ی خانمها رو گاییدیم. عصر بود که برگشتیم و نهال اومد توی ماشین ما. تا تهران با هم گفتیم و خندیدیم که اصلا نفهمیدم کی رسیدیم. ادامه دارد… نوشته: امید بیخیال
    • kale kiri
      مامان زیر شوهرعمم گوزید   با سلام خدمت همه دوستان کون باز امیدوارم حالتون خوب باشه اسمم متین ۲۰ ساله تو خانواده ۴ نفره ای زندگی میکنم من و بابا و مامان و یه خواهر دارم که ۹سال از من بزرگتره و الان شوهر داره داستانی که میخوام بنویسم بر اساس واقعیته و مربوط میشه به سال ۹۵ که اون موقع من ۱۲ سالم بود ما تو یکی از شهر های غربی ایران زندگی میکنیم و بابام حمید اون موقع۴۴ سالش بود کارمند گمرکه قیافه معمولی قد متوسط کلا آدم آروم و با شخصیتی بود و مامانمم که اسمش شیرینه خانه دار بر خلاف بابام که آروم بود مادرم شوخ طبع و‌خونگرم و پرحرف بود اون موقع ۳۸ سالش بود خوشگل بود نمیخوام بگم داف بود نه ولی تو دل برو بود تپل ،سفید قد متوسط مو های بلوند کون خوش فرم و چشم و ابرو مشکی دماغش یه ذره گنده بود اما به صورتش میومد و همیشه غر میزد سر بابام که باید عملش کنم اما بابا قبول نکرد و گفت تو کار خدا نباید دخالت کنی و خیلی هم بهت میاد خواهرمم که اون موقع ۱۹ سالش بود و دانشجوی سال اول یکی از شهرا بود و خوابگاه داشت و دو هفته یه بار میومد سر میزد بابامم صبح میرفت سرکار و ظهر بر میگشت و بعضی وقتا مأموریت بهش میخورد یک هفته الی ده روز میرفت مأموریت و من و مامان تنها خونه بودیم ما با اکثر فامیل های طرف پدری و مادری در ارتباط بودیم و رفت و آمد داشتیم خاله ،دایی عمه و عمو و بقیه فامیل ما میرفتیم اونا میومدن کلا با هم خیلی رفت و آمد داشتیم و یکی از افرادی که زیاد باهاشون در ارتباط بودیم خونه عمه بود که دو خیابون بالاتر از ما بودن و اکثر مواقع یا ما میرفتیم خونه اونا یا اونا میومدن و کلا خیلی با هم راحت بودیم عمه دو سال از بابام کوچیکتر بود دوتا پسر دو قلو داشت که ۱۵ سالشون بود و شوهر عمم که جعفر اسمش بود همسن پدرم بود اما قد بلند و هیکلی که تو تاسیسات بیمارستان به صورت شیفتی کار میکرد و ما هر موقع لوله یا آبگرمکن خونه خراب میشد به عمو جعفر میگفتیم بیاد درستش کنه و شبا میومدن خونمون خیلی به هممون خوش گذشت آدم شوخ طبع و پر حرفی بود با همه گرم و صمیمی بود اما بر خلاف مردم یه خورده با زن و بچه جدی و خشک رفتار میکرد، یه شب که دیگه امتحانات من و بچه های اونا تموم شده بود و خونه عمه خونمون بودن مامانم که جلو فامیل ها راحت لباس میپوشید یه شومیز آستین کوتاه با شلوار گشاد مشکی پاش کرده بود شال رو سرش نبود مو های بلوندش کوتاه بود تقریبا تا پشت گردنش با لحن خنده و شوخی بهش گفت آقا جعفر تو که این همه ادعات میشه و میگی فنی کار هستی میشه یه نگاهی بندازی به آبگرمکن ما ؟حمید که ماشالله تو بحث فنی صفره و همه خندیدن فشار آب گرمش کمه بعضی وقتا کلا آبش گرم نمیشه و پاشد با مامانم رفت تو آشپزخونه بابام هم ماشالله داشت اخبار نگاه میکرد و ما با بچه های عمه و عمه هم مشغول حرف زدن و میوه و تخمه خوردن بودیم و حدود یه دو سه دقیقه ای باهاش ور رفت گفت که رادیاتورش جرم گرفته صبح میام بازش میکنم خلاصه اون شب اونا رفتن و من تا دیر وقت با کامپیوتر بازی کردم و حدودساعت ۳ مامانم اومد گفت بسه دیگه خاموشش کن و بگیر بخواب و منم گفتم این مرحله رو رد کنم خاموش میکنم میخوابم خلاصه تا ۴ لفتش دادم و رفتم تو تخت خوابیدم و صبح با صدای تق تق وسیله و صدای مردونه بیدار شدم در اتاق بسته بود و من تو تخت سعی کردم دوباره بخوابم هرکاری کردم خوابم نبرد ساعت رو نگاه کردم دیدم ساعت ۱۱ و فهمیدم بابا سر کاره و عمو جعفر اومده برای تعمیر آبگرمکن اما همچنان سر و صدای حرف زدن دوتاشون میومد و حتی گه گداری خندیدن و پا شدم آروم در اتاق رو باز کردم دیدم کسی تو هال و آشپزخونه نیست و صداشون از تو حیاط خلوت که میفته پشت آشپزخونه میاد و رفتم در بسته بود و پشت پنجره نگاه کردم مامان با یه تاپ وایساده و جعفر داره محلول جرمگیر میریزه تو رادیاتور که باز شه مامانمم گفت آقا جعفر به نظرت باز میشه؟؟ اونم گفت آره باز هم نشه به زور برات بازش میکنم و دوتایی خندیدن و من اون موقع اصلا تو باغ نبودم نفهمیدم و چند بار باهاش ور رفت و تکونش داد که یه دفعه محلول از یه طرف که ریخت داخلش از طرف دیگه زد بیرون بیرون و کف سفید و جرم با فشار میزد بیرون و گفت بلاخره باز شد لوله خیلی تنگ بود اما باز شد و باز خندیدن و جعفر گفت شیرین خانوم نگاه چه آب سفیدی از میاد و مامان یه پوزخندی زد و جعفر خندید و منم رفتم در رو باز کردم و سلام احوالپرسی مامان گفت برو دست و صورت بشورتا بیام بهت صبحونه بدم تنبل خان و دیگه ازین به بعد نمیزارم تا صبح بشینی پای کامپیوتر و من رفتم دست و صورت شستم و برگشتم صبحونه خوذدم و جعفر هم داشت آبگرمکن رو میبست و مامان گفت از صبح همش خودم به عمو جعفر کمک کردم بابات سر کاره نا سلامتی مرد خونه تویی که تا لنگ ظهر خوابیدی و جعفر خندید گفت راست میگه و دوتایی به هم نگاه کردن و‌خندیدن و من هم خندیدم و خلاصه عمو جعفر کارش تموم شد و رفت و من و مامان خونه بودیم بابا سرکار بود تا ساعت ۳ بر نمیگشت آبجیم هم تو امتحانای پایان ترم خرداد بود که اونم تو خوابگاه یه شهر دیگه بود و نمیتونست بیاد و خلاصه ظهر بابا برگشت خسته و عصبانی گفت که بهم مأموریت دادن و شنبه باید برم گمرک بندرعباس به مدت یه هفته و مامانم گفت تو این گرما؟ بری بندرعباس؟ و اونم گفت چاره ای نیست باید شنبه برم تا آخر هفته اونجا بمونم و مامانمم سری تکون داد و چیزی نگفت خلاصه شنبه شد و بابا صبحش ساعت ۵ رفت و من و مامان تنها بودیم و مامان اون روز نوبت آرایشگاه داشت بعد از ظهر رفت وبرگشت دیدم سرش تو گوشیه و از خودش سلفی میگیره و چت میکنه و خوشحاله و گفت من میرم حموم و رفت حموم و من رفتم سراغ گوشیش ببینم سلفی گرفته برای کی فرستاده و رفتم داخل پیام ها دیدم خبری نیست و واتس آپ رو چک کردم دیدم خبری نیست تلگرام رو باز کردم چند تا کانال پست براش اومده بود بازشون نکردم و رفتم پایبن و چشمم خورد به اسم و پروفایل عمو جعفر بازش کردم دیدم بله با هم چت کردن و اون روز که اومده خونمون مخش رو زده و مامانمم براش عکس فرستاده اونم عکس فرستاده و فهمیدم برای امشب قرار دارن کجا؟ خونه خودمون؟ مامان بهش گفت حمید تا آخر هفته نمیاد دخترمم هفته بعد امتحاناش تموم بشه برمیگرده فقط من هستم و متین اونم گفته بود عالیه پس من امشب میام مامان گفت اون وقت کارت چی میشه؟ اونم گفت من شیفت شبم مرخصی میگیرم و میام تو متین رو چکار میکنی؟؟ مامانمم گفت نمیزارم کامپیوتر بازی کنه میگم بخوابه اونم گفت احتمال داره بیدار بشه یا اصلا خوابش نبره قرص بهش بده مامان گفت چجوری؟؟ اینم نوشته بود که دوتا قرص خواب آور بریز تو شربت براش تا ۲۴ ساعت بمب هم منفجر کنی بیدار نمیشه یا شربت دیفن هیدرامین بریز تو شربت براش و مامان گفت خطرناک نباشه یه وقت اونم گفت نه بابا خیالت راحت و اینم نوشته بود باشه و من برم حموم زنگ نزنی یا پیام ندی تا خودم زنگ نزدم اونم گفته بود باشه و منم سریع از برنامه اومد بیرون و گوشی رو گذاشتم سر جاش و مامان اومد بیرون رفت داخل اتاق و لباس پوشید و یه آرایش ملایم کرد و منم به رو خودم نیاوردم و شام خوردیم و حدودای ساعت ۹ و نیم بود گفتم من میرم پای کامپیوتر مامان گفت برو ولی نشینی تا صبح گفتم باشه حدود یه ساعتی GTA5بازی کردم و مامان یه لیوان شربت پرتقال برام آورد و گفت شربت رو بخور برای نیم ساعت دیگه خاموشش میکنی منم گفتم چشم مامان که رفت بیرون منم فهمیدم قضیه از چه قراره آروم شربت رو برداشتم و رفتم آروم پنجره رو باز کردم و آروم ریختمش بیرون و برگشتم سر جاش مامان ۱۰ دقیقه بعد اومد گفت شربت رو خوردی؟؟ گفتم آره مرسی خوشمزه بود و اونم گفت نوش جان و لیوان رو برد بشوره منم یه نیم ساعتی بازی کردم دیدم ساعت ۱۱ گذشته سیستم رو خاموش کردم و رفتم گفتم مامان من خیلی خوابم میاد میخوابم اونم گفت باشه عزیزم بخواب رفتم دستشویی و برگشتم رفتم تو اتاق و در رو بستم و و پتو رو زدم رو خودم منتظر بودم ده دقیقه بعد مامان اومد در رو باز کرد صدام زد من خودمو زدم به خواب آروم در رو بست و بعدش صداش رو شنیدم متوجه نشدم چی میگه اما با تلفن صحبت میکرد و حدود ساعت ۱۲ بود دیدم صدای بسته شدن در حیاط میاد منم آروم پاشدم رفتم از سوراخ در داخل هال رو نگاه کردم دیدم مامان در هال رو باز کرد جعفر اومد تو بهم دست دادن و اومد نشست رو‌مبل که من دیگه نتونستم ببینم کجا نشسته و‌مامان بهش گقت چای میخوری یا قهوه؟؟ که اونم گفت سرکار قهوه خوردم خواب از سرم بپره اگه زحمت نیست یه لیوان آب بیار و مامان براش آب آورد و اومد نشست کنارش من فقط صدا شنیدم و پرسید متین رو چکارش کردی؟؟ اونم گفت کاری که گفتی رو کردم و یه قرص انداختم تو شربت حلش کردم و اونم تا قطره آخر خورد و اونم گفت خوبه و مامان گفت پاشو برو تو اتاق تا من برم یه سر بزنم به متین و لامپارو خاموش کنم بیام تا اینو شنیدم سریع پریدم رو تخت و پتو رو زدم روم خودم رو زدم به خواب مامان آروم در رو باز کرد و اؤمد بالا سرم چند بار صدام زد بیدار نشدم دستش رو گذاشت رو‌شونم و یکی دوبار تکونم داد باز بیدار نشدم و مطمئن شد که خوابم، رفت و آروم در رو بست لامپ هارو خاموش کرد و رفت دستشویی و اومد بیرون صدای بسته شدن در دستشویی رو شنیدم پاشدم رفتم پشت در اولش گوش دادم مطمئن شدم تو هال نیستن آروم در رو باز کردم و رفتم دیدم در اتاق رو کامل نبستن و لامپ اتاق روشنه منم آروم آروم رفتم کنار در جوری که منو نبینن وایسادم صداشون رو شنیدم جعفر گفت خواب بود؟ اونم گفت آره گوشیتو سایلنت کن فقط و اونم انجام داد و بعد آروم سر بردم داخل رو نگاه کردم دیدم نشستن لبه تخت پشتشون به من و یه دفعه جعفر دستش رو انداخت دور گردن مامان و دهن برد لپ مامان رو بوسید و گفت خبلی وقت بود منتظر این لحطه بودم و اونم گفت آره از اون نگاههای زیر چشمیت فهمیدم چشمت دنبالمه و اونم باز بوسیدش و گفت حیفه زیر حمید میخوابی و مامان گفت چشه مگه؟؟ جعفر گفت هیچی مامان گفت تنها مشکلی که داره اینه هفته ای به بار بیشتر نمیتونه و اونم همش دو دقیقه میکنه و جعفر گفت عین خواهرش سرده و مامان گفت خاک تو سرشون و دوتایی خندیدن و جعفر گفت ازین به بعد تو زن خودمی جوری میکنمت تا آخر عمر یادت بمونه و مامان رو گرفت و به پست خوابوند و افتاد روش و شروع کرد لب گرفتن و منم از گوشه در نگاه کردم و آب دهنم رو به زور قورت دادم و کیر کوچولوم سیخ شد و جعفر تاپ مامان رو داد بالا و از تنش در آورد سوتین نبسته بود و شروع کرد خوردن سینه هاش و مامان شروه کرد به آه آه یواش دستش رو گذاشت رو سر جعفر و چشاش خمار شد و اونم با ولع دوتا سینه رو گرفت تو دست و نوکشون رو مک میزد یه بار سمت چپی یه بار راست و زبون میزد به دوتاشون و‌مامان رو ابرا بود که بالاخره جعفر رفت پایین و شلوار و شورت مامان رو از پاش در آورد و وایییییی بدن مامان عین برف بدون یع ذره مو یا چروک و جعفر گفت اوووووف شیرین چه بدنی داری حیفه زیر حمیدی و افتاد به جون بدن مامان و رون هاش و رو شکمش رو لیس زدن و رفت سراغ کوس بی مو مامان و زبون زد و مامان یه آه کشید و چشاش رو بست و لباش رو گاز گرفت اونم بلد بود چجور بخوره و مامان نزدیک بود غش کنه و مدام خودشو تکون میداد و سر جعفر رو بین پاهاش فشار پاد و گفت بسه و جعفر شروع کرد به لخت شدن و و رفت کنار تخت مامان کمربندش رو باز کرد و دکمه شلوار رو باز کرد شلوار رو کشید پایین و شورت پاش گذاشت و تی شرت جعفر رو هم دراورد بدن پشمالو و سبزه جعفر افتاد بیرون و از زیر شورت معلوم بود چه کیری داره مامان دست برد شورتش رو کشید پایین و یهو گفت هییییییی دوبرابر مال حمیده پارم میکنی و اونم گفت نترس و مامان با دستش گرفت یه کم براش جق زد و گفت بخورش مامان هم سرش رو گذاشت دهنش و چند بار نوک کیرش رو برد تو دهن و دراورد و آروم آروم تا نصفه کرد تو دهن و جعفر سر پا وایساده بود سر مامان که نشسته بود لبه تخت رو گرفت و کیرش رو تو دهن مامان عقب جلو کرد که مامان اوق زد و‌ آب دهنش کامل ریخت رو کیر گنده جعفر و با دست خوب تف مالیش کرد و جغفر گفت دراز بکش شیرین اینم دراز کشید و جعفر آوردش لبه تخت خودش پایین تخت کیرش رو مالید رو کوص مامان و و خوب لیزش کرد و خودش هم یه کم تف زد به کیرش و سرش رو کرد تو و دراورد دو سه بار این کار رو کرد مامان گفت بکن دیگه و جعفر آروم سرش رو فشار داد و‌مامان با دستش رو تختی رو چنگ زد و گفت آییییی یواش اونم آروم عقب جلو کرد تا جا باز کنه کم کم جا باز کرد و مامان هم لذت میبرد هم درد داشت و جعفر کارش رو بلد بود و یواش یواش با هر تلمبه سوراخ کوص مامان رو باز کرد و تمام کیرش تو کوص مامان جا کرد و شروع کرد عقب جلو کردن و‌مامان دیگه لذت میبرد و میگفت آه بکن آه آه و اونم گفت جوووون چه کوصی بودی و دو سه دقیقه ای اینجوری کرد و جعفر گفت به پهلو شو تا بیام مامان به پهلو راست خوابید جعفر رفت پیشتش جوری که پشتشون به من بود و کیرش رو فرستاد تو و حدود ده دقیقه به پهلو کرد و مامان رو ابرا بود لذت میبرد تا بلاخره آه آه تندی کرد و ارضا شد و جعفر کیرش رو دراورد و به مامان گفت داگی شه و اونم وایساد و رفت پایین تخت وایساد و مامان لبه تخت داگی وایساد جور که پشتش به من بود و من سوراخ کوس و قهوه ای کونش رو دیدم لذت بردمو جعفر اومد پشتش من دیگ نتونستم مامان رو ببینم فقط کون و پشت پشمالو جعفر رو دیدم و تنظیم کرد کیرش رو فرستاد تو و صدای شالاپ شلوپ کون مامان که به شکم جعفر برخورد کرد کل خونه رو برداشت و مامان دوباره رفت تو اوج لذت و آه آه کرد و ۵ دقیقه ای اینجور کرد و مامان گفت خسته شدم و خودشو پرت کرد جلو دمر شد جعفر هم همبنجور خودش رو انداخت روش و به حالت دمر تو کوص مامان تلمبه زد جوری که مامان باز درد و لذت داشت و از فشاری که جعفر بهش میاورد دو سه بار زیرش گوزید و من برای اولین بار تو عمرم آبم پاشید تو شورت و شلوارم و جعفر دو دقیقه ای اینجوری کرد و اونو مامان انگار همزمان ارضا شدن و و منم برگشتم آروم رفتم تو اتاق و در رو بستم و تا صب نخوابیدم مدام اون صحنه ها جلو چشمم بود و جعفر بعد اینکه کارش تموم شد رفت دستشویی لباس پوشید و رفت و مامان هم خوابید و منم روز بعد ساعت ۱۲ بیدار شدم دیدم مامان حمومه و بعد اون هم در ارتباط بودن تا اینکه ما اومدیم مرکز استان ولی مامان و جعفر انگار هر از گاهی با هم در ارتباط هستن ببخشید طولانی شد نوشته: متین
    • kale kiri
      امداد خودرو   سلام دوستان خسته نباشید من ممد ام حدود 30 ساله امداد خودرو یکی از محصولات داخلی ام تو جنوب کشور حدود هفته پیش یه ماجرای سکسی جالب پیش اومد گفتم برای بقیه دوستان ام بگم حدود دو سال قبل یه مشتری داشتم که اتفاقی باهاش آشنا شدم حدودا هر 2یا3ماه برا بازدید دوره ای و خورده کاری میرفتم سمتش یه زنو شوهر بودن. بومی عموما مرده زنگ میزد البته ماشین مال خانم بود مرده خارجی داشت تا هفته قبل خانم تماس گرفت که ما اسمش میزاریم لیلا برا ساعت ۱۱ روز جمعه باهاش هماهنگ کردم خودش کارمند بانک بود سرویس لنت هاش و روغنش شمع طول می‌کشید با هم بود رفتم در خونشون، خونشون تو یه محله مناسب یه خونه ویلایی حیاط دار نسبتا بزرگ راحت 4 تا ماشین جا بود همیشه درو میزد ماشینم میزاشتم داخل حیاط شروع به کار کردم همه چیز عادی سرگرم بازدید ماشینش بودم.بهم گفت زیر ماشین بعضی وقتا صدا میده گفتم آره سری قبل به همسرتون گفتم بیاد نمایندگی باید قطعه ازش عوض بشه یه هو گفت ما از هم جدا شدیم قاطع محکم و سریع منم ابراز تأسف کردم کارام انجام دادم سرگرم صحبت های معمولی درباره ماشین بودیم یه هو خیلی رک گفت آقای فلانی شما مجرد هستین که شاخکم تیز شد گفتم بله گفت چرا گفتم درآمد کم شرایط اقتصادی و مهم‌ترینش یار مناسب گفت معیار هات چیه گفتم خانم خانواده دار آروم چفت شرایط ظاهری اندام چطور این جاها بود که به این نتیجه رسیدم کم کم باید مشتری بعدی بره تو دیوار این داره پا میده البته هنوز 100٪نبودم گفتم مناسب معقول مثل خودتون. شما ماشاالله خانم کاملی هستین یه اهوم گفت منم مشغول فاکتور نوشتن شدم و نام امیدانه ابزار جم میکردم گفتم ای توف توش وسایل شروع کردم گذاشتم تو ماشین خودم رفت داخل خونه حدودا ساعت 1 ظهر بود وسایل گذاشتم تو ماشینم فاکتور نوشتم صداش زدم منتظر شدم بیاد عموما این موقع ها همیشه یه نوشیدنی میآورد اومد بیرون دست خالی بود تو دلم گفتم تو روحت کس کش من آنقدر برات زحمت کشیدم خلاصه کارت که کشیدم گفت آقای فلانی شما لامپ خونه ام می توانید عوض کنید من یکی از لامپ های خونه سوخته یکم کمک می‌خوام دوباره دلم شاد شد حالا از اندام تیپ لیلا بگم یه خانم حدود ۳۵،۴۰ ساله . اندام لاغر باریک بلند 170 راحت بود کون نداشت صاف ممه ها 70 حدودا کم کوچک مو ها ام کوتاه مشکی شلوار راحتی خونگی شال مانتو جلو باز با تیشرت ساده پوستش ام نسبتا سبزه تیره حقیقتا باب دلم نبود ولی مفت باشه کوفت باشه دوباره نور امید به دلم اومد رفتم داخل خونه نسبتا به هم ریخته رختخواب جلو تلویزیون بود رفتیم داخل اتاق خوابش دیدم یه لامپ معمولیه گفتم آره. پله یا چهار پایه دارین گغت تو حیاط هست الان میارم گفتم خودم میام سنگین ا تو این زمان اتاق یه بر آنداز کردم اتاق تخت خواب دو نفره میز ارایش کمد این چیزا تو مسیر برگشت تو راه بهش گفتم خانم فلانی جسارتا یه سوال گفت اسمم لیلاست جان در خدمت ام گفتم گفتم شما جدا شدین منزل همسرتون موندین گفت خونه ماشین و باغ گرفتم میدونستم پول دارن شوهرش شرکت نفتی بود خودش ام بانکی بود گفتم ماشاالله چیزی نگفت چهار پایه برداشتم رفتیم تو مسیر اتاق که پرسید ناهار میخوری زدم تو فاز تعارف که برگشت گفت تعارف نکردم من تنهام ناهار ام می‌خوام از بیرون سفارش بدم باشی خوشحال میشم منم دیدم جای تعارف نیست گفتم سو امید هست که بکنمش گفتم بله گوشی برداشتم به مشتری بعدی زنگ زدم کنسل کردم یه نیش خند زد چهار پایه گذاشتم رفتم بالا، رفت سمت کمد لباس شالش در آورد مانتو ام در آورد حالا با یه شلوار راحتی تیشرت بود نگاش کردم گفت ها چیه توقع داری با مانتو بشینم باهات ناهار بخورم اینجا که اداره نیست گفتم بله ولی منم با لباس کار عرق کرده ام منم خیلی جالب نیستم کاش منم می‌تونستم برم خونه لباس عوض کنم گفت حمام هست. لباس سایزت ام هست یه نیش خند زدم گفتم کار در اومد لامپ عوض کردم اومدم پایین ساف وایسادم جلوش گفتم خوب لیلا خانم حمام و لباس کجاست گفت برو میارم آدرس داد رفتم حموم یه دوش گرفتم یه جق ریز زدم که ابم جلوش زود نیاد یه اسپری مو بر دیدم زدم دم در لباس گذاشته بود مشخص بود لباس های شوهرشه پوشیدم اومدم بیرون نشستم رو مبل گفت ناهار چی میخوری گفتم مهمون خر صاب خونست خندید دو پرس کوبیده سفارش داد نوشته: ممد مکانیک
    • arshad
      عکس ممه نمایی دختران ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18