chochol ارسال شده در سهشنبه در 22:26 اشتراک گذاری ارسال شده در سهشنبه در 22:26 وسوسه پیمان و مژی 1 خب داستانی که میخوام بگم مربوط به اولین سکس من که یه تجربه جذاب بود میشه من یه پسر تقریبا مذهبی بودم که تا 20 سالگی تجربه حتی دوستی با یه دختر رو هم نداشتم توی بچگی و نوجوونیم چندبار تجربه لمس شدن یا لمس کردن پسرهای دیگه رو داشتم ولی سکس نه اون تجربه ها خب با طبیعت سنمون که اون موقع ها 13 یا 14 ساله بودیم عادی بود ولی هنوز توی دل من یه لذتی از اون روزها مونده بود که حس گناه بهم میداد و همیشه میگفتم با ازدواج حل میشه. داستان از اونجایی شروع شد که ترم چهارم دانشگاه من و یکی از پسرهای دانشگاه که هم از لحاظ مالی هم از لحاظ چهره خیلی برای دخترا جذاب بود قرار شد بریم شمال. صبح با ماشینش که یه سیتروئن c5 بود اومد سراغم و وسیله ها رو گذاشتیم تو ماشین و راه افتادیم. قرار بود بریم ویلای عموی من و کلید هم دستم بود سر راه یه مقدار خرید کردیم و تو خریداش متوجه شدم که یه مقدار مشروب هم هست ولی خب نه من اهلش بودم و نه به اون اعتراضی داشتم. شب اول که رفتیم ویلا پیمان رفت بیرون و برگشت گفت علی ویلا دوربین داره؟ گفتم تا اونجا که من خبر دارم فقط جلو در و کوچه پشتی، چرا اتفاقی افتاده؟ گفت نه ولی من با یه دختره آشنا شدم میخوام بیارمش اینجا تو مشکلی نداری؟ گفتم حاجی من اهلش نیستم گفت خب ما میریم تو اتاق گفتم بیار مشکلی نیست رفت و نیم ساعت نشده با دختره اومد یه دختر ناز و خوشگل که شاید 4 یا 5 سال از ما بزرگتر بود ولی خب خیلی دختر جذابی بود خلاصه کنم که من هم آب از لب و لوچه ام راه گرفت ولی خب استرس و حس گناه و هزارتا چیز دیگه نمیذاشت جلو برم اومدن نشستیم سه تایی شام رو خوردیم و یه مقدار تعریف و کم کم فاصله پیمان و مژگان داشت کم و کم تر میشد عملا داشتن جلو من هم دیگه رو میمالیدن پیمان که قشنگ فهمیده بود چه حالیم گفت مژگان داداشم مذهبیه و پایه نیست بیا بریم تو اتاق این حالش خراب نشهJ قشنگ با حرفش تیکه انداخت و مسخره کرد یاد بچه ها افتاده بودم که خوراکیشون رو جلو بقیه میخوردن که دلشون آب بشه مژگان که هنوز لباسش در حد تیشرت شلوار بود اومد جلو پیش من نشست منم خودم رو جمع کردم که مثلا به من نخورهJ دستش رو انداخت رو شونه من گفت برا اینم راه حل داریم خودم کشیدم کنار با مسخره ترین حالت ممکن گفتم من نماز میخونم خدایی برید دوتایی کارتون رو بکنید مژگان گفت اگه فقط مسئله حرام وحلاله خوب من مطلقه ام میتونم صیغه ات بشم تو هم خیالت راحت باشه… اینو که گفت مغزم سوت کشید تصور کنید تا 20 سالگی سکس نداشتی با هیچ دختر هم نبودی حالا یه دفعه وسط شمال یه دختر ناز بهت بگه من مطلقه ام صیغه ات میشم… گفتم حالا شما برید من یه فکری میکنم پیمان و مژگان رفتن و من موندم با نگاه خیره به کون مژگان که انگار تازه داشتم میدیدم چی تو ویلا پیشم بوده. از سر کنجکاوی چند دقیقه بعد رفتم بالا و قایمکی داخل اتاقی که درش رو نبسته بودن نگاه کردم پیمان نشسته بود لبه تخت و مژگانی که بالا تنش لخت بود داشت با ولع کیر پیمان رو میخورد پیمان هم کم کم تی شرت رو درآورد و مژگان هم همونطور که کیر پیمان تو دهنش بود شلوار پیمان رو از پاش کشید بیرون من داشتم لحظه شماری میکردم که شلوار مژگان از پاش در بیاد ولی چون پیمان رو به در نشسته بود و مژگان پشت به در از ترس این که پیمان ببینه داشتم میردم ولی خب کون مژگان از روی شلوار نمیذاشت از جام تکون بخورم باید بدون شورت وشلوار هم میدیدمش کم پیمان رو تخت دراز کشید و مژگان رفت بالای سرش رو زانو نشست دست مژگان که رفت به سمت دکمه شلوارش ناخودآگاه منم دستم رفت روی کیرم که دیگه داشت میترکید الان اوضاع عالی بود چون نه پیمان منو میتونست ببینه نه مژگان به سمت من بود. شلوارش رو کشید پایین و پشت سرش هم شورتش رو در آورد پای راستش رو که از پاچه شلوار در آوردم به خاطر وضعیتی که داشت همزمان سوراخ کون وکصش رو دیدم باورم نمیشد که من چی دارم میبینم و دارم چیکار میکنم نشست رو صورت پیمان و پیمان هم شروع کرد به خوردن کصش از شدت لذت داشت ناله میکرد و سرش رو به طرف عقب انداخته بود که باعث میشد موهای بلند و خرماییش که خوشگل ترین موهایی بود که تا به حال دیدم قشنگ تا رو کمرش بیاد چند دقیقه به همین منوال گذشت که دیدم مژگان بلند شد و برگشت به سمت در سر زانوهاش اومد به سمت لبه تخت اولش فکر کردم متوجه حضور من شدن مخصوصا که پیمان هم خودش رو بالا کشید ولی زانوهام رمق رفتن نداشت مژگان کیر پیمان رو که حسابی بیدار شده بود رو دوباره کرد تو دهنش پیمان هم شروع کرد با کس و کونش بازی کردن خیالم راحت شد که ندیدن و دوباره شروع کردم به ور رفتن با کیرم خدایی کیر پیمان خوشگل بود هر چند به نظر کوچک تر از مال من بود ولی خب خوشگل بود مژگان کیر پیمان رو با کصش تنظیم کرد و نشست روکیر پیمان که قشنگ تا دسته رفت داخل همین کافی بود تا آبم بیاد همین که آبم اومد و شهوتم کم شد سریع رفتم پایین و مثلا مشغول گوشی بازی کردن شدم یه ربعی بعد اومدن پایین و دوباره مژگان که این سری بدون تیشرت و فقط یه سوتین بود اومد نشست کنارم انگار دیگه نمیتونستم فرار کنم پیمان هم با یه شورت و تیشرت اومد نشست جلومون گفت علی چی شد فرار نمیکنی مژگان پرید تو حرفش گفت مخش گوزپیچ شده طفلک با این وضعی که ما اومدیم پایین پیمان گفت من برم از یخچال آب بیارم دارم میمیرم از عطش گفتم بالاخره ورزش کردی قشنگ معلومه خیس عرقی مژگان گفت علی تازه داره تیکه هم میندازه دوتایی خندیدن و پیمان رفت گفت پیمان چایی هم هست بریز خستگیت درآد پیمان گفت خب بابا بسه دیگه چرا اینقدر تیکه میندازی؟ مژگان گفت چیزی نیست دلش خواسته بی قراری میکنه گفت خیلی بی شعورین و همه زدیم زیر خنده مژگان دهنش رو آورد جلو گوشم جوری که نفسش رو حس میکردم قشنگ ته دلم خالی شد از ترس و خجالت و شهوت و شهوت و شهوت جوری که پیمان نشنوه گفت علی زود آبت اومد که… منم همینجوری گفتم دیدی؟ بله که دیدم کور که نیستم بیا من حلالش میکنم بلدم خودم پیمان که برگشت ما رو تو اون حال دید زد زیر خنده گفت میخوای من برم؟ گفت بمیر بابا داشت غیبتت رو میکرد میگفت دهنش بو لونه کفتر میده مژگان داشت میمرد از خنده گفت نه بابا چرت میگه داشتیم مذاکرات قبل توافق رو انجام میدادیم پیمان هم که فهمید داستان چیه با موزی ترین حالت ممکن گفت پس مهریه هم با من 5 میلیون وجه رایج مملکت عروس خانم وکیلم؟… گفتم گمشو عوضی پیمان که دیگه جدی شده بود گفت خب دیوونه تو مشکلت حرام بودنه که اونم حله دیگه مگه نه مژی گفت آره من خودم بلدم کسایی که مذهبین رو صیغه میخونیم گفتم آخه نذاشتند حرف بزنم دوتایی گفتن اه بسه دیگه گفتم خب چی باید بکنم پیمان هم با یه حالت خاصی گفت خب داداشم هم راضی شد مژی هم شد زن داداش و دوتایی زدن زیر خنده مژی گفت من پرسیدم فارسی هم میشه خوند گفت من خودم رو به مدت سه روز با مهریه 5 میلیون به عقد تو در میارم حالا اگه مشکلی نداری بگو باشه منم گفتم باشه و پیمان عوضی شروع کرد رقصیدن و بادا بادا مبارک بادا خوندن مژی هم پرید بغلم و شروع کرد به خوردن لبام گفت بریم تو اتاق من خجالت میکشم پیمان هم گفت گم شید برید کثافتا تا دو دقیقه پیش بینشون دیوار بود حالا نزده دارن میرقصن گفتم شما دوتا اصرار کردید زد زیر خنده گفت من اصرار کردم تو چرا پنج دقیقه نمیتونی تحمل کنی بعد چایی بری… چایی رو خوردیم و رفتیم داخل اتاق تا رسیدیم مژگان پرید رو تخت گفت پیمان خستش کرده باید دراز بکشه منم اومدم در رو ببندم که گفت نه حس بدی میگیرم بذار باز گفتم پیمان نیاد بالا گفت خب تو دیدی اونم ببینه چی میشه میگه؟بعد زد زیر خنده رفتم جلو شلوارش رو آروم در آوردم معلوم بود ندید بدیدم دستم رفت به کمربندم گفت کجا عمو وایسا باهم بریم منو با پاهاش کشید رو خودش لباس رو گذاشت رو لبام و دستش رفت لای موهام تازه فهمیده بودم چیکار باید بکنم حسابی که لباش رو خوردم گفت بشین همونجوری بلند شدم نشستم روی رونش گفت بلدی بدون دیدن سوتینم رو باز کنی گفتم نه بچرخ خندید گفت اینا جایزه کساییه که بتونند بدون دیدن باز کنن تازه برو خدا رو شکر کن تی شرت نپوشیدم باز خندید این بار من لبام رو گذاشتم رو لباش و دستم رفت برای باز کردن سوتین خب دفعه اول بود طول کشید کم کم کیرم هم خوابید بس که داشتم دقت میکردم برای باز کردن سوتین باز که شد با ولع خوابوندمش و شروع کردم به خوردن ومالیدن صدای ناله مژی بلند شد گفت بیا شلوارت رو در بیارم کمربندم رو باز کرد بعد دکمه شلوار و بعد زیپ و آروم شلوارم رو کشید پایین کله کیرم که از کش شورتم زده بود بیرون رو که دید گفت اوف عجب چیزی خیلی خجالت داشتم میکشیدم که جلوش لخت شدم ولی خب شهوت و شهوت شهوت شلوارم روبا شورت از پام در آوردم اومدم برم عقب شلوار اونم در بیارم که نذاشت بقیش پارت بعدی نوشته: علی واکنش ها : hesam65 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده