رفتن به مطلب

داستان سکسی شدم برده جنسی ناپدری


minimoz

ارسال‌های توصیه شده


نیلوفر برده‌ی ناپدری 1
 

از وقتی یادمه بابایی نداشتم، تا کمی بزرگ شدم، مامانم از نداری رفت زیر بال و پر حاجی. حاجی شد بزرگ خونه ما و من تازه راهی دبیرستان شده بودم. کم کم برای پول توجیبی و خرید لباس و پول تحصیل دیدم فقط اونو دارم و قرونی کسی کمکم نمیکنه. مامانم کامل مطیعش بود و این رفتارش و نیازام منو هم وادار کرد اطاعت کنم. اولا کمی پول بهم میداد، اما یه روز که برای خرید مانتوی جدید پول لازم بودم، گفت باید از این به بعد برای پول خواهش کنی، گفتم حاجی خواهشا! گفت نه اینجوری، مثل بچه آدم لباسی که میگم میپوشی و جلوی من سجده می کنی و پولتو التماس می کنی. راهی نداشتم جز پول حاجی، طبق خواستش شلوار جین تنگمو با یه بلوز کوتاه ناف نما پوشیدم و جلوش سجده کردم و التماسها از اون روز شروع شد. میدونستم کونم زیر اون جین براش جذاب بود و حین سجده از کون قلمبه من لذت میبرد، اما برام مهم نبود و فقط پولشو میخواستم. اما خواسته های حاجی به جین تنگ و بلوز کوتاه و سجده ختم نشد. یه مدت بعد که آماده شدم و راهی اتاقش برای سجده و پول شدم، یه قلاده دستم داد و گفت هر موقع اومدی بدون قلاده نیا تا بدونم برده خودمی. کثافت کاراش تمومی نداشت، تا فرصتی می شد انگشتم میکرد و دیگه هیچ کاری ازم بر نمیومد. مامانم کلا زده بود به اونور و راهی برای نجات نبود. منم زدم به بیخیالی و حاجی طبق میلش سوراخ کونمو انگشت میکرد و طبق نظرش بهش سجده می کردم. سال سوم دبیرستان دیگه در اوج شهوت و نیاز های جنسی بودم و کارای حاجی نیازامو بشدت بیشتر می کرد. تا اینکه اون عصر شوم رفتم اتاقش، با جین تنگ و بلوز در حد سوتین و یه قلاده قرمز به گردن، نگاهی انداخت و اشاره کرد جلوش سجده کنم. تا زانو زدم و خواستم سجده کنم، گفت دیگه سجده با لباس نمیخوام. کلی التماس کردم تا اجازه بده حداقل با شورت و سوتین و قلاده باشم. با هزار بدبختی قبول کرد و لخت اما با لباس زیر سجده کردم که برای اولین بار همون جا کونمو لمس کرد و انگشتم کرد. به انگشت شدن عادت داشتم اما نیمه لخت جلوش سجده نکرده بودم. تا خواستم بشینم و فکر کردم دیگه فرمایشی نداره و پولو میده، گفت از این به بعد گاهی میگم بیای اتاقم تا شلاقت بزنم. حرفش عین برق تو بدنم چرخید، داشت دیوونم میکرد، گفتم تو هر گوهی خواستی باهام کردی، شلاق دیگه چه صیغه ایییه؟ پا شدم و بدون گرفتن پول زدم بیرون و رفتم اتاقم. اما آخرای شب دیدم راهی جز اطاعت ندارم، بیرون اون خونه، از هر کسی پول میخواستم کم کمش باید بهش کون میدادم یا منو میکرد. حداقل ناپدری بی شرفم به این کارای جنون آمیز راضی بود. رفتم اتاقش و وارد شدم، مشغول کاری بود، بدون حرفی، لباسامو در اوردم و قلاده قرمزمو با شورت و سوتین قرمز ست کردم. بدون حرفی جلوش سجده کردم و تقاضای بخشش کردم. هیچ حرفی نمیزد، و منم تو سجده مونده بودم، گفتم میشه منو ببخشی حاجی، غلط کردم، گوه خوردم. گفت بخاطر این گوهی که خوردی از این به بعد موقع سجده فقط باید قلاده قرمزت گردنت باشه و شلاق هم بخوری. دیگه راهی نبود، یا بیرون زیر مردا باید کون میدادم، یا اینجا لخت زیر دست ناپدری شلاق میخوردم. شورت و سوتینو کندم و لخت سجده کردم تا برای اولین بار گرمای دستاشو روی کونم و بعد قاچ کونم و بعد سوراخ کونم حس کنم. آروم و با حوصله بدنمو لمس میکرد و اوفففی میگفت. تا انگشتش به میونه قاچ کوسم رسید و خیسی منو دید. گفتم حاجی قول میدم برده مطیعی برات باشم، اما جوون مامان در همین حد راضی باش و شلاقم بزن تا بدونی برده توام. تا خواستم حرفمو ادامه بدم، اسپنکی به کونم زد که برقش تا نوک پستونام رفت. آهی کشیدم و اسپنکای بعدیو روی کونم دونه دونه چشیدم. دستشو بوسیدم و راهی اتاقم شدم. دینگ … بله پیامک پول بود، اطاعت و بردگی برای ناپدری کارشو کرد. نمیدونم تا کجا پیش میره اما …
نیلوفر

نوشته: نیلوفر

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18