minimoz ارسال شده در 5 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 5 ساعت قبل شب زفاف با نگار سلام و عرض ادب خدمت دوستان گرامی و دوستانی که داستان منو میخونم. والا الان که دارم این داستان رو مینویسم عذاب وجدان دارم ولی از اونجایی که خودم داستان بقیه رو خوندم میخوام یکی دیگه داستان منو بخونه، چون فانتزی سکسی داشتن عالیه، منم فانتزی خودمو دارم. خب، من اسمم علیرضا هست و اسم خانومم نگاره، خب نگار دختر عمومه،یه دختر با قد متوسط با چشم و موی مشکی یه دختر شیرین و تو دل برو از همون بچگی چشمم رو گرفته بود. منم سعی میکردم همیشه به خودم برسم و جلوش با وقار باشم ولی نگار زندگیش خانوادهاش بود و درسش اصلا مگه منو میدید فک نمیکنم، خیلی کم پیش میومد بشینیم با هم دیگه صحبت کنیم خلاصه که من با خواهرم در مورد نگار همیشه صحبت میکردم و خواهرم به خاطر من حتی چن بار که با نگار قهر کرده بودن حاضر شده بود آشتی کنه باهاش،زمانی که من دبیرستان رو تموم کردم و یکم که سنم بیشتر شده بود به آبجیم گفتم که با نگار صحبت کنه و خواهرم گفت که هفته دیگه خودم میرم خونشون و شب پیشش میمونم و در مورد تو بهش میگم خلاصه که روزتون چشم بد نبینه تا اون هفته استرس گاییده بود منو خواهرم رفت و اومد، نشستیم و تو اتاق من و شروع کردیم به محفل کردن خواهر برادری گفت که نگار در مورد من نظر بدی نداره و گفته که اینکه تو رو(خواهرم) رو فرستاده نشون میده آدم باشعوریه و باباش که راضی بشه،خودش هم قبول میکنه. بعدش خواهرم بدون اینکه منو در جریان بذاره به مامان و بابام هم گفت. بابام هم با خودم صحبت کرد و گفت که نگار دختر خوبیه و مطمئن شد که میخوامش بعد چن روز بعد برای خواستگاری رفتن و با جواب بله باباش و خانوادش برگشتن منم دیگه تو کونم عروسی بود منم از اون روز مث خر کار میکردم تو مغازه بابام، اینم بگم بابام یه هایپر مارکت داره که دوتا شعبه هستن من دو شعبه دوم کار میکنم از خواهرم شمارهی نگار رو گرفتم و تازه زندگی روی خوش بهم نشون داده بود نگار خیلی خجالتی بود ولی بعضی موقع ها هم تو چت پروو بازی در میاورد کارم شده بود شبا چت میکردیم تا صبح ولی خیلی کم میتونستم برم پیشش چون جلو عموم اینا خجالت میکشید. تا به خودم اومدم دیدم شبش مجلس عروسیمه منم شده بودم دوماد و نگار عروسم. مجلس عروسیم رو چون نگار گفته بود به جای خرج الکی میتونیم باهاش کارای بهتری بکنیم و منم غلام حلقه به گوشش و با خانواده سر همین بحث کردم آقا شب اومد و من داشتم میرفتم سمت اتاق حجله پیش نگار قلبم داشت میومد تو دهنم کف دستام پر عرق هر کی میومد باهام دست می داد و بغلم میکردن متوجه این موضوع شده بودن رفیقم پایهم هم خیلی مسخره بازی درمیاورد دمش گرم یکم کمکم کرده بود اون شب تا یکم مسلط بشم به خودم خواهرم هم که اون شبی خیلی زحمت کشید ما رفتیم و تو اتاق، که خونه بابام بود مجلس هم همونجا بود بابام اینا طفلیا رفتن خونه خواهرش رفتم تو اتاق و نشستم کنار نگار که اونم بیچاره اصلا چهرشو نمی اورد بالا استرس کل اتاق رو گرفته بود وقتی اونو دیدم قید خودمو زدم نشستم جلو پاش پایین تخت، سر صحبت رو باز کردم و هی مِن مِن میکردم صحبت نمیکرد و فقط اره و نه میگفت یا سرشو تکون میداد گفتم خانومی اجازه هست دستتو ببوسم تا اینو گفتم سرخ شد چیزی نگفت، گفتم شنیدی عزیزم بازم چیزی نگفت هی سعی میکردم جمله های عاشقونه بگم بهش، تا دلتون بخواد فیلم هندی دیده بودم ولی اصلا اون حرفای عاشقونه نمیومدن رو زبونم دستشو گرفتم بوسیدمش یه دست سفید و خوشگل، گذاشتم رو گونه هام دستمو بردم توری که صورتشو پوشونده بود زدم کنار لبامو بردم اول میخواستم لباشو ببوسم ولی گفتم بهتره که اول پیشونیش رو ببوسم همین کار رو کردم حرکت بعدی گونهشو بوسیدم عطرش دیوونم میکرد بعد دوباره نشستم و گفتم نگار تو از اینکه زن من شدی پشیمون نیستی نگام کرد و یهو دیدم که تعجب کرد گفت الان که خرت رد شده سوال میکنی یهو دلم باز شد گفتم خب میدونی که چقدر عاشقتم و تو مال منی، گفت: ببینم چن سال بعد همینو میگی گفتم اینقدر میگم که تا خسته بشی باور کنی عزیزم و دیگه بیشتر چیزی نگفتم بلند شدم و دستشو گرفتم وایساده بغلش کردم و بعدش گردنشو بوسیدم و گاز گرفتمش که قشنگ استرس بینمون بریزه و گفت آی علیرضا چته وحشی با دستام کمرشو گرفتم و سعی کردم لب بگیرم لباشو بوسیدم بعد چن لحظه اونم همراهیم کرد لباش خیلی خوشمزه بود نمیدونم شاید منی که بار اولم بود خیلی کیف میکردم تا تونستم لباشو تو دهنم گرفتم لحظه آخری که خواستم لبامو بردارم گاز گرفتم لباشو بازم یه اوی دیگه گفت بلندش کردم و تو چشاش خیره شدم میخندید منم تو دلم قند آب میشد و رو تخت خوابوندمش عشق بازی میکردیم اونم بعضی جاها ناز میکرد منم نازکش، خیلی خوشم اومده بود ازش اجازه خواست تا لباساشو در بیارم ولی نمیدونم راضی نشد گفت بذار برم تو اتاق دیگه لباسامو عوض کنم منم اکی دادم رفت و برگشت یه لباس زیر نازک و سفید خیلی هم سکسی منم رفتم یه لباس دیگه پوشیدم سرش پایین بود سرشو بالا گرفتم و بازم حرفای عاشقونه میگفتم،رو خودم خوابوندمش دستم به همه جاش رسیده بود نوازشش که میکردم دیدم چشاش حالت خماری میره لباساشو که در آورم بعدش من خوابیدم روش یادمه دیگه اصلا تو چشام نگاه نکرد هی میگفتم نگار عزیزم و اغواش کنم ممه های سفید جلوم دلبری میکردن منم نوکشونو میک میزم مثل یه بچه ممه هاشو میخوردم چشای نگار باز نمیشد خب اینم بگم منم که چشام اون موقع فقط ممه میدید سعی میکرد هم خودم لذت ببرم هم اینکه نگار لذت ببره و لباسامو کندم فقط شرتم در نیاوردم دست بردم تو شرتش لای پاش خیس شده بود از بالای سینههاش شروع کردم به بوسیدن تا رسیدم پایین شلوارشو کشیدم یه شورت خوشگل سفید ولی اون موقع شورت زیاد مهم نبود فقط زیرش برام مهم بود اونم کشیدم پایین وای چی میدیدم یه کوص خوشگل و سفید و بدون هیچ پشمی چیزی اول با یه بوس شروع کردم بعدش دیگه با زبونم لیس میزدم نگار با دستاش موهامو چنگ میزد گوشه های کوصشو بوس میکردم با دستام باهاش بازی میکردم همینجور که دراز کشیده بودم خودمو رسوندن پیش نگار گردنشو میخوردم و گاز پشت گاز خودم دستشو گرفتم بردم سمت کیرم، کیرمم که خیلی شق بود در همین حین به نگار فهموندم که نوبت اونه نشست و شورتمو درآورد و تا کیرمو دید خجالت کشید بازم خودم با دستش کیرمو گرفتم و به چن لحظه دیگه فقط نگاه میکردم ولی میدونستم راضی نمیشه برام ساک بزنه چیزی نگفتم بعد یکم که با کیرم ور رفت بلند شدم خوابوندمش و پاهاشو دادم بالا و بازم با حرکات سر ازش اجازه گرفتم و کیرم گذاشتم رو کصش نگار خیلی میترسید ولی هم حشری شده بود اول کیرم روی کصش میذاشتم و با کصش بازی میکردم و سعی کردم آروم پیش برم ولی بدنم داغ بود و سر کیرم گرفتم توی دستم به نگار گفتم عشقم میشه نگاه کنی و اونم قبول کرد با یکم فشار دادم داخل کوصش یواش که کیرمو کردم توش دیدم نگار صداش اخ کردن و دردش اومد خون از کصش زد بیرون و من دیگه سری با دستمال خونارو پاک کردم و به زنم گفتم نگارم خانوم شدنت مبارکت باشه عشقم و یکم خندید دوباره روز از نو روزی از نو دوباره لب میگرفتم و بوسش میکردم یکم طول کشید تا به خودش بیاد و درد بره دوباره اجازه گرفتم و شروع کردم به سکس بازم یواش یواش دادم تو و بدن داغشو بغل میکردم و شروع کردم به تلمبه زدن، نگار هم با دستاش بدنمو نوازش میکرد پاهاش دور کمرم بود منم دیگه که از مرحله سختش گذشته بودیم خیالم راحت بود بعد یکم که تلمبه زدم کشیدم بیرون و دوباره شروع کردم به خوردن ولی یکم طول کشید تا اینکه آبش اومد بازم کردم داخل همه سکسمون همون یه پوزیشن بود ولی نگار اینار باحالی تازه باهام همراهی میکرد اون احساس که برا بار اول تو سکس داشتم خیلی خوب بود و داشت آبم میومد به نگار گفتم و آبم داره میاد ریختم رو نافش، داشتم از حال میرفتم با دستمال پاکشون کردم دوباره شروع کردیم به عشق بازی بلند شدیم رفتیم تو حموم اونجا همدیگه رو شستیم احساس خستهگی خیلی اذیتم کرده بود بیرون که اومدیم رو پشتم سوارش کردم و رفتیم خوابیدم من زود چشام خواب رفت صبح که بیدار شدم دیدم نگار خدا به گوشیم زنگ خورد مامانم اینا بودن بعد که یکم حرف زدیم دیدم نگار بلند شد گوشیو قطع کردم نشستم جلو خانومم گفت دیشب که خواب بودی خیلی منظره جالبی دیدم گفتم چیه گوشیشو نشون دادم اینقد ازم عکس گرفته بود گفت که دیشب خیلی خرو پف کرده بودمو گفتم شرمنده عشقم دست خودم نبود از شدت خستهگی بوده و زندگی بین منو نگار شروع شده بود ممنون که خوندین نوشته: علیرضا لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده