رفتن به مطلب

داستان سکسی زن عموی توپر و خوشگل


gayboys

ارسال‌های توصیه شده


من و زن عمو از گرفتن کارت ملی تا ...
 

سلام واقعا بعضی از ما شاید بتونیم نویسنده باشیم ولی نویسنده ها از خیالشون می‌نويسن ما از زندگیمون دوستان این چیزی که قراره براتون بنویسم نوع یک داستانه نوع یک رویا یا تخیل بلکه یک زندگی نامه یا سرگذشت بخش سکسی از زندگی یک نفر
راستیتش واقعا نمی دونم از کجا شروع کنم الان که اینو مینویسم شاید یه هزار تا داستان تا حالا خوندم و به خودم جرات دادم که بنویسم میدونید دروغ گفتن راحته یه چن تا اسم مستعار گفتن یه چیز خیالی سر هم کردن ولی واقعیت جرات میخاد یا به قول هم محلا جیگر میخواد گفتن و پخش کردن واقعا سخته خلاصه بگذریم من تصمیم خودمو گرفتم . خوب از خودم بگم اسمم امیره ۲۱ سالمه بدنم کاملا معمولیه ولی هم قدم بلنده هم وزنم زیاده یه جایی تو تعادله
خانوادگی استخون درشتو هیکلی خلاصه رفته رفته شخصیت های بعدی که اعضای خانوادس رو براتون میگم داستان این بخش از زندگی من از اون جایی شروع شد که فهمیدم دختر عموم رو کراشه خوب از دختر عموم بگم یه دختر بدن توپر اون موقع ۱۳ سالش بود صورت الماسی خوشگل چشم ابرو پر کلاغی اصلا جذابیتش واقعا بی نظیر قابل توصیف نیست واقعا نمی دونم چطور کلمات رو بچینم که خودش رو تصور کنین یه بدن صاف سینه های گرد تازه در اومده یه باسن خوش فرم خلاصه بگذریم ما ک خانواده عموم اینا تو یه خونه ویلایی دوطبقه زندگی می‌کنیم عموم اینا طبقه بالا ما طبقه پایین البته به خاطر مادر بزرگم شام و نهار همه جمعیم پایین اون سالا عموم تازه یک گرفته بود و نشسته بود جایی بابام از ۳۰ روز ماه ۲۵ روزشو تو راه بود از ارمنستان و بلغارو اتریش گرفته تا بندر گناوه یا امام تریلیم تازه صفر کرده بودیم خلاصه زن عموم بی کیر بود. از صورتش می‌بارید. اسم زن عموم معصومه بود یه زن عالی قدش حدود ۱۶۰ می‌شد وزنشم ۸۰ یه زن توپر خوشگل موهای رنگ کرده با این که وزنش زیاد بود اما کمر باریکو شیمکش تخت بو د واقعا وقتی جلوم با لباس خونه میگشت خودمو به زود کنترل میکردم شده بود سوژه جق هام چشای گرد و لبای عروسکی با سن برزیلی واقعا عالی بود یه پسر داشت اسمش نیما بود از اینایی که تو باغ نیستن همش فکرش م‌بایلو کالافو ایکس باکس بود دختر عموم هم از این سلیطه های زرنگ هر سال شاگرد اول مدرسه نمی دونم المپیاد جشن واره جایزه داشت خلاصه بریم سر جریان من شب تولدم بود عمو تازه از ارمنستان رسیده بود داشتیم غدا میخوردیم عموم داشت از ماشین تعریف می‌کرد من خوشحال بودم از فردا دگه ۱۸ سالمه کارت ملی گرفته بودم میتونستم سیمکارت بگیرم به اسمم خلاصه خیلی خوشحال بودم تو کونم عروسی بود هین شام گوشی بابام زنگ خورد پاشد رفت تو حیات بعدش که همه شوکه بودیم اومد نشست مامانم گفت علی کی بود چرا رفتی گفت هیچی طرف بهم چک داده میگه یه هفته نگه دار از چشاش معلوم بود دروغ میگه من نگران شدم شامو جمع کردیم داشتیم با نیما کلاف میزدیم که اهنگ تولد پلی کرد یهو سرمو از گوشی برداشتم دیدیم فاطمه دختر عموم با رقص داره کیکو میاره سمتم خوشحالی از برق چشاش معلوم بود گفت ای جانم تولد امیر جونه خودشم یه کراپ زرشکی با یه لگ پوشیده بود شیکمشم بیرون بود واقعا سکسی بود همین جوری مات نگاش میکرم خیلی باهم رفیق بودیم ولی خوب هم اون میدونست من بهش حس دارم هم من اومد کیکو گذاشت رو میز نگام کرد
+امیر چته ؟
_هیچی خوبم !فاطمه
+اها.
از لپمم یه بشکونم گرفت انگار ازم چند سال بزرگتر بود . شوکه شدم.
+آخ چه زود بزرگ شدی تو با قر رو فر رفت آشپزخونه
بعد معصومه و مامانم اومدن بیرون تو دست معصومه چاقو بود پاشید جمع شید تولد داریم چه تولدی گل پسر مرد شده ها علی آقا محسن جان پاشین بیاین اومد شمع رو روشن کرد زود باش همه دست میزدن زود باش امیر آرزو کن گفتم نع بیخیال بعد چشامو بستم ت. فکر بودم نیما در گوشم گفت :خدایا یه کس برسون
با این حرفش دوتامونم خندیدم بعد چشامو باز کردم فوت کردم بله شدم هیجده ساله بعد زن عموم چاقو رو داد دستم بفرما ببر گرفتم بریدم .مامانم گفت فاطمه عزیزم صدای آهنگو کم کن +چشم زن عمو جون عزیزم شما امر بفرما .
هی با خودم طفره میرفتم این گوشت تلخ ببین چه دلبری میکنه لعنتی بعد نیما با خوشحالی گفت نوبتیم که باشه نوبت کادوهه اول مال من تو یه چش بهم زدن چند تا جعبه گذاشتن رو میز
اول مال نیمارو باز کردم ولی باورم نمی شد قوطی چی شاک ای خدا کاش اون مدل باشه باز کردم وایییی نا خدا گاه گفتم یا ابوالفضل لعنت بهت پسر از کجا میدونستی بغلش کردم دمت گرم نیما مرسی همون صفحه رنگین کمانی بعد عموم گف مال من که حرفشو قطع کردم نع مال خانوم بزرگ از رو کادو معلوم بود لباسه باز که گردم یه گردنی خوشگل خودش بافته بود واقعا برام با ارزش بود بغلش کردم اخ خانوم بزرگ مرسی .بعد برگشتم این ور کادو عمو رو باز کردم آوخ یه لحظه فک کردم خواب میبینم یه کاپشن نیوبالانس خارجی اصل واقعا شوکه بودم دیگه سوپرایز بود . از اونور صدای فاطمه بلند شد
+نمیخوای مال منو باز کنی؟
_چشم حتما فاطمه جان هالا کدومه ؟
+این یکی
برش داشتم کلن شاید خودتون تجربه کرده باشین تو سن پایین آدم از قبل خودش همه چیو حدس میزنه که چیه ولی این یکی یاور واقعا انتظار نداشتم شروع گردم باز کردن کادو فاطمه یه ادکلن بود بی اشتیاق بدون اینکه اسمشو بخونم در شو باز کردم یه لحظه چشام رفت سمت فاطمه استرس گرفته بود ولی استرس خوشم بیا یا نیاد نبود شک کردم یه لحظه رو ادکلنو خوندم نخواستم بخاطر خانوم بزرگ بزنم که نفس تنگی داشت بله( تام فورد )بود چیزی که واقعا دیگه خودتون می‌دونید تو شک بودم چرا فاطمه استرس داره که وقتی میذاشت داخل جعبه یه تیکه کاغذ تا شده بود کل جریانو فهمیدم.و حدس زدم
_فاطمه جان واقعا مرسی ممنون خوشحالم کردی . تو این حین یه چشمکم بهش زدم واسه خاطر کاغذ که استرسش رف شع بعد نوبتیم باشه نوبت زن عمو بود یه لحظه لباس زیرهایی که تو تراس پح می‌کرد اومد به چشم گفتم زن عمو مال شما کدومه با اشتیاق گفت این این برش داشتم معلوم بود کفشه ولی کفشش چیه هنوز نمیدونستم باز کردم آوخ کفش رایتینگ که بعد ها فهمیدم همش کار عموم بوده یه لحظه واقعا فک کردم خوابم یه هو به پشت تکیه دادم آخ ای خدا سورپرایز پشت سورپرایز از آدم های من واقعا انتظار داشتم تهش یه هدیه نقدی میدن کادو های میلیونی گرفته بودن همون موقع حس کردم نع به غیر پدر مادرم کسایی هم هستن که واقعا براشون مهمم . بعد دوتا کادو مونده بود اول مال مامانو باز کردم این دیگه واقعا برام سخت بود باز کردنش یه لحظه چشم خورد به اسم گلکسی تب وای خدا اینا همون چیزایی که تو دفتر خاطراتم نوشته بودم . اینارو کی خونده کی گفته از یه طرف کلافه بودم دست برد زدن به دفترم که جعبه سیاه زندگیم بود از یه طرفم خوشحال که تب اس ۹ اولترا با کیبورد و موس واقعا چیزی بود که نیاز داشتم ولی مونده بود ‌کادو آخر کادو بابام از واقعا هیچ انتظاری نداشتم واقعا همه هیچ برام کم نمیذاشت ولی خوب اون کادو شو گرفته بود یه جعبه 📦 بزرگ بود بازش کردم داخلش یه جعبه دیگه ولی کوچیک یه لحظه تو ذوقم خورد ولی بعد باز کردم جعبه یه کلید کلید ماشین بود روکار نوشته بود ۲۰۷ پانو ای خدا یه لحظه گریم گرفت واقعا خوشحال بودم دستامو گذاشتم رو چشام اشکامو پاک کردم واقعا شب قشنگی بود ولی هنوز کنجکاو بودم کاغذ داخل ادکلن فاطمه اومد برش داشت. منم غرق کادو ها که یهو بابام گفت مریم چمدون هارو جمع کن فردا باید
بریم تهران ابجی حالش بده همه شوکه بودیم عموم گفت چی شده چشه مگه بابام :نمیدونم مریضه ولی انگار چند روزه تو بیمارستانه به ما نگفتن مامان خانوم شروع کرد گریه کردن خلاصه همه چی بهم ریخت دیگه همه سرشون گرم بود معصومه درگیر مامان خانوم که گریه نکنه مامانو عمو بابام داشتن بحث میکردن دیگه آخرش بد شد فاطمه که ناراحت بود اومد پیشم نشست رو تیکه گاه مبل
+امیر
_بله
+اینارو کجا میزاری نمونن رو میز جلو چشم نباشه
_ببریم اتاقم
+اره اینارو من میبرم بقیه رو هم خودت بیار
_باشه
پاشدم پشت فاطمه رفتم سمت اتاق فاطمه نتونست باز کنه با آرنجم درو وا کردم رفتیم تو گذاشتمشون رو زمین نشستم رو تختم
_فاطمه
+جانم
_کاغذ چیه تو جعبه ادکلن ؟
یه لحظه به تته پته افتاد
_آخه چیز
از خجالت نمی تونست تو چشام نگا کنه
_فاطمه چیه خوب بگو دیگه
+اصلا خودت بردار بخون دیگه امیر اذیتم نکن
باشه جعبه رو برداشتم که رفت سمت در اتاق درو باز کرد برگشت +امیر!جوابشو دادم ها هیچی نگفت رفت باز کردم کاغذو
+سلام امیر واقعا منو ببخش همیشه وقتی خونه نیستی میام تو اتاقت همه جارو گشتم دفترچتم خوندم کادو هارو هم من گفتم بخرن واقعا متاسفم ولی اینم بگم برات گوشه گوشه اتاقتو حفظم هزار بار خوابیدم رو تختت امیر من واقعا دوست دارم نمی دونم چیکار کنم فقط به هیشکی نگو .
تاش کردم کآغذو انداختم دور ولی بعدش دلم مور مور شد آخه کی از دختر به این کراش میگذره هم دختر عمومه هم واقعا چیزی کم نداره . بلند شدن برش داشتم از تو کتابام یکیو برداشتم گذاشتمش لا کتاب
تو شوک بودم که خوابم برده بود رو تخت اوسط بهمن ماه بود هوا هم سرد دوران کرونا مدرسه ها تعطیل یهو با صدای مامانم چشامو باز کردم امیر مامان با صدا خاب آلود بله چیه مامان :پسرم ما داریم میریم تهران بخاطر عمت عموتم داره میره سرویس دستو بالمون خالیه مرد خونه تویی مراقب زن عموت باش خودت میدونی که هر جا خواستن ببرشون باشه
_باشه مامان حتما
خونه رو به تو میسپارم ها ا
از رو پیشونیم بوس کرد و رفت ساعتو نگاه کردن ۵ صبح بود جامو درست کردم گرفتم خوابیدم یه لحظه بیدار شدم دیدم صدام میکنن امیر امیر جان بیدار شو ظهر دگه پاشدن از اتاق رفتم بیرون دیدم بله زن عمو چایی دم کرده . منو دید سلام مرد بزرگ امیر جان
امیر میری نون تازه بگیری
_باشهزن عمو . پس بچه ها کجان هنوز خوابن ؟اره خوابیدن
اها رفتم دستشویی اومدم بیرون لباس عوض کردم رفتم نونو گرفتم برگشتنی حیاتمون بزرگه از جلو در تا جلو ساختمون نزدیک ۳۰ متری میشه نون ها دستم بود
دگه فاطمه رو دیدم داشت تو تراس موهاشو شونه می‌کرد دیدمش خندم گرفت
_اویی میگم این مو ها مال کیه میریزه پایین نگو تویی هر روز صبح شونه میکنی . یه نیش خندی زد اره ببخشید
_نمیایی پایین نون تازه گرفتم
+باشه الان میام
رفتم داخل معصومه داشت ظرفهای شبو می‌شست نونو گذاشتم رو میز زن عمو این بچه هات چقد میخابن خندید
اره از وقتی کرونا اومد خرس شدن
در زمان بع اون دختر بلاتم بگو موهاشو نریزه پایین
یه هو گفت
+منو میگی امیر!
_برگشتم ع اینجایی فاطمه کی اومدی
+آره اینجام مگه خودت نگفتی بیا نون تازه گرفتم یه تیکه کند گذاشت دهنش
×راست میگه دیگه فاطمه خوب هزار بار بهت گفتم تو بالکن شونه نکن
+باشه دیگه باشه مامان
_حالا دعوا نکنید اصلا
زن عمو میزو چید انگار نع انگار عمه مریض بود عینه خیالشم نبود ‌تو کونش عروسی بود نمیدونم چه برنامه ای داشت ولی من و مامان همیشه بپاش بودیم راستیتش یه فکری ترسی همیشه بود که به عموم خیانت کند خلاصه صبحونه رو خوردیم نیمام اومد خورد اون روز ساعت دوازده تمرین فوتسال داشتیم کیفمو برداشتم رفتنی معصومه گفت امیر نهار بیا بالا اینجام تمیز میکنیم کثیف نباشه دیگه از سر احتیاط در اتاقمو قفل کردم رفتم تو حیاط یهو ماشین به ذهنم رسید ماشین دارم من همین دیشب سوئیچ ها رو دادن بهم برگشتم تو اتاق برشون داشتم رفتم سمت پارکینگ کرکره رو زدم بالا بله اخ اخ خیلی خوشحال بودم سوار شدم رفتم سالون رسیدم بچه ها یکی یکی بغلم کردن داداش تولد مبارک تبریک فعلان که یکیشون گفت تو نمیخوای جواب استوری هارو بدی کاپیتان گفتم خوب شد گفتی از دیروز نرفتم اینستا لباسامو عوض کردن بچه ها داشتن آماده میشدن شرو ع کردم یکی یکی رپلایو ادو جواب یه ۸۰_۹۰ نفری بود که چشم خورد به یکی fatemh_88a
ای این کیه رفتم داخل استوریش (قلب من تولدت مبارک ایشالا ۱۰۰۰ هزار سال باشی پیشم ♥️♥️♥️) ای لعنت بهت دختر ول کن دیگه نه جواب دادم نه اد گذاشت بعد تمرین برگشتم تو خونه دوش گرفتم رفتم اتاق دیگه دیدم درو زدن جواب دادم بله
+امیر میتونم بیام تو
_وایسا یه لحظه زود یه لباس تنم کردم بیا تو
+سلام امیر جوابشو دادم
_سلام
+امیر تورو خدا یه چیزی بگم نه نگو .چی چیه بگو +امیر من واقعا دوست دارم بیا باهم باشیم
هیچی نگفتم .
+دوباره گفت امیر
_خوب ببین فاطمه نمیدونم الان چی بگم بهت ولی منم ازت بدم نمیاد ولی اینجوری نمیشه آخه الان تو این وضعیت ولی باشه . بیشتر فکر این بود بکنمش تا گرفتنو ازدواج واقعا خوشگل بود
+بعدشم مامانم میگه بیا نهار
_باشو برو منم میام
رفت بیرون
پاشدم رفتم بالا واقعا چیزی که میدیم حشری کننده بود اصلا دیگه انتظار اینو نداشتم اصلا سابقه نداشت برام زن عموم با یه تاپ و شلوارک داشت سفره رو میچید سلام کردم چشامو دوخته بودم بهش
×سلام چته زن عمو تو ندیدی مگه
+آخه چیزه یکم زیاد باز نیست لباستون
×ای امیر جان توعم جا نیما فرقی ندارین که
هیچی نگفتم مامان دختری موهاشون بلند بود هر دو تا زیر باسن می‌رسد هر دوتا شون دم اسبی بسته بود صاف راه میرفتن دل آدم مور مور میشد شق کرده بودم از رو اسلش معلوم بود معصومه رو به روم بود چاک سینه هاش جلو چشم شروع کردیم کشیدن غذا که یه لحظه معصومه عمق چشامو دنبال کرد سینه هاشو که دید یه نیش خندی زد تاپو سعی کرد بکشه بالا ولی جا نداشت سینه هاش بزرگ بودن ناهارو خوردیم مرسی زن عمو واقعا خوشمزه بود
×نوش جونت شام چی دوس داری بپزم
فاطمه پرید وست قیمه بادمجون
×اره امیر خوشت میاد
+اره خوبه همون
نیما گفت امیر بیا اتاق یکم کلاف بزنیم پاشدم رفتم شروع کردیم بازیو که فاطمه آوند گیر داد به نیما پاشد رفت تو حال من موندم و فاطمه گفت بده من بازی کنم دادم گوشیو بهش بیا گرفت نشست ‌کنارم چسبیده بودیم بهم دستم یه لحظه به دستم که تکیه دارم خورد به باسنش هیچی نگفت داشت بازی می‌کرد که یه بار دیگه دستمو از قصد تکون خوردنی زدم به باسنش نگام کرد یه نیش خندی زد که یهو دستمو کردم ازپشت تو شلوارش اشاره کردم یکم خودتو بلند کن بلند کرد یکم سوراخ کونشو انگشت کردم هر از گاهی میکردم داخل یه ای میگفت دستمو در اوردم بردم جلو اولش خاست نزاره ولی نتونست کردم تو شورتش خیس بود یکم مالیدمش دکه صداش در اومد که نیما گفت امیر بگیر اون گوشیو باختیم که لعنتی به خودمون اومدیم فاطمه پاشو رفت منم رفتم پایین
که معصومه پیام داد امیر برو اینارو بخر رفتم یکم میوه و رب و اینا برگشتم گذاشتم تو راه پله اس دادم بیا بردار رفتم تو اتاق بعد بدنم داغ هوس جق کرده بودم لباسامو کندم اول. رفتم در راه پله رو بستم بعد اومدم اتاقم لخت نشستم رو تخت دستمال کاغذی کنار دستم شروع کردم فیلم دیدن جق زدن فیلم 4kتو تبلت واقعا عالی بود یه ۲۰ دقیقه جق که آبم اومد با دستمال کاغذی جمع کردم لم دادم رو تخت ای اخ انگار یه باریو از رو برداشتن که یهو یه پیام اومد گوشیو برداشتم
+سلام امیر خوبی
_سلام فاطمه خانوم مرسی خودت چطوری
+عالیم _
_خدارو شکر
+امیر
_جانم فاطمه
+خیلی دوست ۰ دارم
_منم دوست دارم جیگر
+امیر فردا بریم بیرون هم بگردیم هم من برم یکم کار دارم
_باشه حتمآ
+باشه پس مرسی
اینجا بود که فهمیدم نبود عمو تو خونه هم رو زن عمو هم رو فاطمه خیلی تاثیر گذاشته بود هر دو کم بود محبت داشتن یه نیم ساعت گذشت در زدن امیر اینجارو چرا قفل امیر لباس پوشیدم دستمال هارو انداختم تو سطل دستمو شستم رفتم در وا کردم
×درو چرا بستی
_هیچی فک کنم با در اتاق اشتباه گرفتم .
×بیا امیر بخاطر تو لباسامو عوض کردم راحت باشی بیا بالا شام حاضره
_نه زن عمو اون لباساتون راحت بود بهتر بود
×ای شیطون میخوای دیدم بزنی باشه اونارو میپوشم
_نه زن عمو من بخاطر خودتون میگم راحت باشین به خاطر من خودتونو اذیت نکنین
×باشه من گفتم شاید راحت نیستی
_نه عیبی نداره خوب آدم تو خونه خودش راحت نباشه کجا باشه
+رفتیم بالا فاطمه از اتاقش اومد بیرون یه آرایش غلیظ یه شلوار گشاد با یه کراپ سیاه کوتاه
سلام کردم
اونم سلام با یه ناز و عشوه ای نگام می‌کرد
+مامان فرا با امیر من برم بیرون
× معصومه برای چی
+هم یکم بگردیم هم یکم خودکار و این چیزا بگیرم
×باشه فقط سر راهتون منو بزار ین سالون
_باشه زن عمو
×من برم لباس عوض کنم با اینا راحت نیستم
زن عمو رفت من. فاطمه هم هیچ حرفی نزدیم
معصومه اومد با یه شلوار ۷۰ سانتی جذب فک کنم مال باشگاه بود و یه کراپ ورزشی که نوک سینه هاش معلوم بود شیکمش کامل بیرون اومد سفره رو پهن کردن شامو آوردن چیدن نیمام اومد فاطمه روبه روم بود معلوم بود چشاش خمار بود نیما نگا به معصومه کرد
برگشت گفت مامان لباس از این باز تر نداشتی .
×معصومه هم برگشت با عصبانیت گفت :اولندش به تو ربطی نداره دومن شما بچه هامین امیرم اینع شما اصلا امیرو من خودم بزرگ کردم بعدش خیلی آدم خوبی هستی پاشو برو موتورخانه دما رو یکم بیار پایین خوب خونه گرمه راستم میگفت مخصوص طبقه پایین که کفش حرارتی کار شده بود .
خلاصه شامو خوردیم یکم حرف زدیم با مامانم تصویری انگار حال عمه هن بد بود سرطان خون داشت کرونا هن گرفته بود
معصومه میوه آورد خوردیم واقع دگه بدن معصومه منو دیوونه کرده بود خیلی داغ بودم پاشدم برم که دوباره جق بزنم گفتم زن عمو من میرم پایین کاری نداری
گفت نع میموندی فیلم میدیدم
نع زن عمو خستم میرم پایین دگه
+فاطمه امیر یکم ریاضی دارم میگی برام
_باشه بیار پایین بگم
رفتم پایین که پشت سرم فاطمه اومد نشسته بودم رو صندلی
دفتر کتابشو گذاشت رو میز نشست رو پاهام روشو کرد طرف من دستاشو حلقه کرد دور گردنم شروع کردیم لب گرفتن اولین بارمون بود دو دقیقه خوردیم بعد دستمو کردن تو شلوارش دیدم شورت نداره شروع کردم گردنشو بوس کردنو خوردن هردومون داغ بودیم کراپ شو کندم از تنش زیر پوشم نداشت دوتا ممه خوشگل ناز قد پرتقال شروع کردم خوردنشون نوکشو گاز میگرفتم اتاق پرشده بود از صدای فاطمه آه و ناله هاش بلند شده بود . همون جوری تو بغلم بلند شدن از رو صندلی انداختمش رو تخت هیچی نمی گفت فقط می‌پیچید به خودش شلوارشو در آوردم هنوز لبام ر ممه هاش بود بوی بدنش خاص با بوی عرق خودم فرق داشت با دستام سینه هاشو می‌مالید رفتم لا پاهاش یه کس تمیز بی مو صورتی یه چیز رویایی شروع کردم آروم زبون زدن بیشتر نفس گرم م رو میاوردم روش که یهو دستشو گذاشت رو سرم فشار میداد
+ای امیر تورو خدا زود باش دیگه نمی تونم
خیس خیس بود بویی نارگیل میداد معلوم بود عطر بیکینی زده با فشار دستش لبام چسبید به کصش شروع کروم لیس زدنو مکیدن اینه اون چیزایی که تو فیلم ها دیده. بودم اونم چس ناله هاش شروع شده بود که پاشدم وایسادم اونم لال شده بود هیچی نمی گفت تیشترمو د. آوردم شلوارمم کشیدم پایین واقعا نمیدونستم چیکار کنم شوک بودم نشست رو تخت
رفتم جلو تر کیرم شق بود شرتمو که کشید پایین که کیرم پرید بیرون کیرم ۱۷ سانته با قطر معمولی یه چیز عادی ولی خوب نسبت دستایی فاطمه با کیرم واقعا شوکه کننده بود براش کل چشماشو باز کرده بود کیرمو گرفت تو دستش داشت می‌مالید که
لعنت بهش صدای معصومه بلند شد :فاطمه فاطمه بیا بخواب دگه بزار امیرم بخوابه صبح زود بلند بشه
با صدای لرزون پر از شهوت گفت باشه مامان اومدم پاشد لباساشو پوشید رفت دفتراشم یادش رفت از یه طرف خوشحال بودم که معلوم نبود بعدش واقعا چی کار میکنم هنوز یه ترسی ته دلم بود رفتم تو تخت چشامو بستم دوتا پیام اومد به گوشیم باز کردم دیدم معصومه: امیر فردا صبح ساعت ۹ باید من آرایشگاه باشم ها بخواب زود بلند شی
جواب ندادم که فک کنن خوابیدم بعدش فاطمه پیام داد
+امیر کتاب دفترم موند پایین
_آره مونده اینجا
+امیر بد شد نع من دلم خیلی میخواد
_نه آتفاقا معلوم نبود چیکار کنیم بعدش
+امیر مگه تو منو نمیخوای مگه نمیخایی منو بگیری🥹 امیر
_ببین فاطمه چرا میخوامت دوست دارم ولی نمیشه که این جوری باید ازدواج کنیم بعد
+امیر من نمی تونم تحمل کنم یه کاری کن
_باشه حالا باشه دیگه بزار ببینم چی میشه فعلا هم برو بخواب
+باشه شبت بخیر ♥️
_شب بخیر خوشگل خانوم 🐣

خوابیدم صبح با صدای آلارم بلند شدم ساعت ۸ بود دستو صورتمو شستم رفتم بالا درو زدم هیچ کس نیومد باز کردم رفتم تو زن عمو زن عمو در اتاقشو زدم جواب نداد باز کردم اوه چی میدیم یا خدا جلو در میخکوب شدم پتو روش نبود پشتش سمت من همون تاپ تنش بود ولی شلوار نداشت با یه شرت تنابی چشام داشت از تو حلقه در میومد دستمو گذاشتم رو کیرم داشتم میدیدمش اخ اخ حیف تو زن عمو ی منی صداش کردم زن عمو زن عمو معصومه برگشت اینور خواب آلود بود امیر تویی
_اره منم زن عمو دیره ساعت ۸ ها تا صبحونه بخوریم دیر میشه
×ولی خدا مرگم بده امیر ملافه رو کشید روش امیر دیدی منو
_نع زن عمو
×امیر تورو خدا به هیشکی نگو ها شیطونی که نکردی
_نه زن عمو زود باش فقط
×باشه برو فاطمه رو بیدار کن فقط آروم ها تنت صدا کنی پا میشه گریه میکنه
_واقعا زن عمو گریه میکنه
×اره از بچگی عادت داره
_باشه پس چشمو نمی تونستم از رو رونش که بیرون بود بردارم از اتاق رفتم بیرون رفتم سمت اتاق فاطمه در نزدم رفتم تو لم خابیده بود دستش رو کصش بود یه شورت با یه زیر پوش داشت که اونم بند نداشت از پشت بود که سینه هاش بیرون بود خم شدم جلو صورتش فاطمه عشق من جیگرم دستمو بردم رو سینه هاش عرق کرده بود بدنش گرم گرم بود فاطمه که چشماشو باز کرد
+با صدایی دورگه امیر تویی
_اره منم
+ای امیر دستاشو حلقه کرد بغلم کرد اخ تنم امیر تا صبح بهت فکر میکردم
_قربونت بشم من پا میشی مگه قرار نیست بریم بیرون
+باشه فقط مامانم کو پس
_مامانت گفت بیام بیدارت کنم
+اها امیر مو ها مو شونه میکنی
پاشد نشست
_باشه فقط اول لباس بپوش هیچی تنت نیست
داشت ناز می‌کرد گفت میدیش بهم انداختم تو سبد لباس کثیف هام
پاشدم دادم بهش پوشید شروع کردم موهاشو شونه کردن تموم شد دوتایی رفتیم بیرون
معصومه تو آشپزخونه بود فاطمه رفت دستشویی
زن عمو هشتو نیم شد ها
اره امیر دیره فاطمه نیومد
چرا رفت دستشویی
خوبه بیا بشین بخور رفتم نشستم رو به روش مشغول شدم
×امیر جریان اتاقو نگو ها به مامانت
_وا زن عمو مگه چی شده
×مرسی واقعا تو هم جا بچمی ولی خوب مامانت یکم حساسه میدونی که
_اره بیخیال
[ ] +فاطمه سلام مامان صبحتون بخیر
×سلام دختر گلم خانوم دکتر
فاطمه نشست
_معصومه خانوم
×جانم امیر
_میدونید خانوم دکتر عاشق شده
+فاطمه:ع امیر
×چی فاطمه عاشق شده. مامان امیر دروغ میگه
من یه نیش خندی زدم گفتم بله که امیر در ست میگه
+امم مامان
×چه خوب بگو دیگه عاشق شدی تو
+اره
دوستان تو حرفم
+فاطمه
×معصومه
_من
×خوب کیه این پسر خوشبخت
منو فاطمه دوتامون خندیدیم ر
_راست میگه فاطمه کیه ها بگو دیگه
+مامانم میشناسه
×خوب اسمش چیه از فامیل های منه پسر خالت یا کی
+نع خیر نشسته جلوتون
من از خجالت سرمو انداختم پایین
×چی امیر تو عاشق امیری
+اره
×امیر تو چی دوسش داری
_من والا زنعمو کیه میتونه از این خانوم بلات بگذره
+خوب هیشکی
×میگم اینا روزا چقد می‌پیچید به هم نگو چشممون روشن کرده فاطمه خانوم
شیطونی که نکردین
_نه چه شیطونی
×از این به بعد باید بیشتر مراقبت باشم
سه تامون زدیم زیر خنده
پاشدن حاضر شدیم رفتنی فاطمه می خواست سوار جلو ماشین شه نذاشتم معصومه اومد سوار شد رفتیم جلو در سالون معصومه رفت یهو شک ‌کردم شاید این لعنتی منو بپیچونه به فاطمه گفتم برو توهم ناخنها تو درست کن اونم قبول کرد البته با ناز بهش پیام دادم فقط شرابی نباشه من نیستم ها
یه چرخی زدم همش تو فکر فاطمه بودم رفتم پارک یکم چرخیدم ظهر شد دیدم نیما زنگ زد
الو سلام امیر کجایین شما مامانم اینا بر نمی‌دارند
سلام پسر من پارکم مامانتم با فاطمه رفتن سالون چته گشنته‌
نعه فقط نگران بودم کجایین .
اها پس شدی مرد خونه اها
دوتامون خندیدیم قط کرد سوار ماشین شدم داشتم با خودم حال میکردم
فاطمه پیام داد عشقم نمیایی دنبالم
جواب ندادم رفتم سمت سالون رسیدم پیام دادم جلو درم ها دوتاشون اومدن نشستن به زن عمو چه خوشگل شدی
×حالا تو فاطمه رو دیدی امیر من که از اولش خوشگلم
چرخیدم کو ببینم ناخوناشو نشون داد امیر ببین خوشگل شده
_اره خیلی واقعا رنگ شرابی با پوست سفید یه چیز دیگه میشه ‌ .
+امیر برو سمت داروخانه من یه چندتا چیز بگیرم بعد
_باشه
×معصومه :امیر منو بزار مغازه دوستم بعد
فهمیدم میخواد بپیچونه گفتم باشه تو مسیر یهو یه داروخانه بود تازه زده بودن نگه داشتم فاطمه پیاده شد
×امیر برو نزار تنها بره
_باشه زن عمو
رفتم دنبالش گفتم چی میخری خندید چپ چپ نگام کرد رفتیم یه خانومه بود بقیه پر بودن فاطمه شروع کرد دوتا فنجون یه بسته نوار یه دونم ژل ماساژ
پریدم وسط خانوم یه بسته کاندوم هم بنویس فاطمه چپ چپ منو نگاه کرد خانومه فاطمه رو یه نیشخندی زد کدو داد رفتم کارتو کشیدم فیشو آوردم گرفتیم جلو در دارو خونه فاطمه کاندوم در آورد بگیر اینو بی‌شعور اینو نبینه مامانم
گذاشتم تو جیب کاپشنم رفتیم نشستیم معصومه گفت خوب من دیرم شد امیر زود باش گفتم نه دیگه زن عمو نشد امروز کنسل کن با دوستات بریم ناهار مهمون من
×نه شما دوتا برین من کار دارم
هرچی گفت نذاشتم بالاخره راضی شد ولی خیلی اسرار می‌کرد که بعدا فهمیدم قرار دوستانه داشتن فاطمه گفت من خیلی وقته پیتزا نخوردم بریم پیتزا رفتیم معصومه گفت حالا که این جوری شد بریم خونه بخوریم نیما گشنه نمونه بچم پیتزارو سفارش دادیم آماده کردن گرفتیم رفتیم خونه اونا رفتن بالا منم گفتم لباس عوض کنم بیام اودم کاندوم هارو گذاشتم تو کشو لباس راحتی پوشیدم رفتم بالا اخ چی میدیم این لعنتی ها مادر دختری منو دیوونه کردن معصومه یه شلوار بادی بایه تیشرت جذب ‌
فاطمه هم یه شورتک با یه تیشرت لش بلند گشاد نشستیم شروع کردیم خوردن بعد دو سه روز به همین روال گذشت هر روز جق دیگه جونمو گرفته بودن از به طرفم فاطمه پریود بود اینه سگ شده بود سمتش نمیرفتم تو این چن روز معصومه از کمرش زار میزد در میکنه دکترم نمی رفت یه &

نوشته: امیر

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18