arshad ارسال شده در جمعه در 22:50 اشتراک گذاری ارسال شده در جمعه در 22:50 من و خواهرزنم که زن من شد سلام خسته نباشید به دوستان کونباز داستان من از اونجای شروع میشه ک 25سال سن داشتم و ازدواج کردم اسمم امید هس و خانومم اسمش الهام هس 22ساله یک سالی از ازدواجمون با خانومم گذشته بود و خدا بهمون یه دختر داده بود یع سالی هم از دنیا اومدن دخترمون گذشته بود زندگی خیلی شیرین رو با همسرم داشتیم ک یه مدتی بخاطر کرونا بازار کار کاسبی خوابید و ماهم با خانوم تصمیم گرفتیم بریم مسافرت به یجای خلوت لب مرز ایران و ترکمنستان به یکی از روستاهاش ک از کرونا هم دور باشیم و راه افتادیم رفتیم به همون روستای خلوت رسیدیم و یک هفته ای رو چون شنیده بودیم سکس در کرونا باعث این میشه ک کرونا نگیری شب روز تو اون روستا با راحله جان پی عشق حال سکس بودیم و از دختری ک خدا بهمون داده شکر گذار زندگی بودیم بعد چند روز راهی برگشت به گنبد شدیم از اقبال بد روزگار تو همون راه همسرم راحله کرونا گرفت و بعد یه مدت دار فانی رو وداع گفت و من و دخترمو تنها گذاشت درست یک سالی از این موضع میگذشت و من دخترم شبانه روز خانه مادر زنم بود حتی به مغازه کبابی هم سر نمیزدم یه مدت توی شک توی خونه بودم و بعد گذشت چند وقت ک 28هشت سالم شده بود و دخترم تازه شده بود دوسالش به امید دخترم برگشتم ب روزگار و سر کار میرفتم و میومدم خونه ک تو همین روزا پدر زنم یه روز دعوتم کرد رفتم به خونش و بهم گفت تو الان یه دختر کوچیک داری و مثل پسر نداشتمی ولی دیگه باید بری سر خونه زندگیت و زن بگیری من یه بغضی اومد تو گلوم چون عاشقون خانومم رو دوس داشتم و هنوزم تو یادش بودم ک بهم گفتن حتی شده بخاطر دخترت باید یکیو بیاری جای مادرش بگیره و بالاسر بچت باشه من گفتم هیچکی نمیتونه جای الهام رو بگیره و هیچکی نمیتونه مثل مادر خودش برای بچم دلسوزی مادر خودش رو داشته باشه و پدر زنم گفت اره میدونم هیچ ک مثل مادرش نمیشه ولی اگه خواهر زنت رو بگیری حدقل بخاطر خواهر خدا بیامرزشم ک شده برای دخترت مادری میکنه بهش گفتم اخه مگه میشه من اختلاف سنیم با نسرین خیلی زیاده اون تازه بیست سالشه حیف اون ارزو ها داره گفتم بهونه بیارم گفتم خواهر زنم نسرین راضی نمیشه بایکی ازدواج کنه ک هشت سال از خودش بزرگتره و یه بچه داره گفتن ما باهاش حرف زدیم و گفته بخاطر خواهرم ک جیگر گوشش دست یکی دیگ نیوفته قبول کرد باهات ازدواج کنه منم تعجب کردم نمیدونستم چی بگم راضی شدم گفتم بخاطر دخترم اگه خودش قبول میکنه منم راضیم فقط با یه شرط ک فقط یه مدت صیغه محرمیت خونده بشه بریم تو یه خونه زندگی کنیم اگه فردا روز اگه نسرین پشیمون شد بدون این ک در همسایه هاتون بفهمه برگرده به خونتون که لطمه ای ب آیندش وارد نشه خلاصه بعد از خوندن صیغه محرمیت رفتیم سر خونه زندگی برای من نسرین مثل خواهرم بود بعد رفتن تو خونمون تا چند ماه حتی یه رابطه نزدیک نه یه حرفی حدیثی از سکس و این چیزا بینمون نبود و انگار مثل یه خواهر بود ک من صبح میرفتم سر کار کبابی خودم و ساعت ده شب اینا بر میگشتم خونه و اون با دختر بچم تو خونه من فقط خرج خورد خوراکش و لباسش یه کارت برای خرید داده بودم دستش ک هر موقعه هرچی میخاد بخره احساس کمبود نکنه بعد از گذشت چند وقته یه روز ک سر کار بودم نسرین بهم زنگ زد سریع برس خونه ک دارم میمیرم حیرون ویرون رسیدم خونه دیدم افتاده زمین و پاش رو نمیتونه تکون بده بردمش دکتر پاش مو برداشته بود پاش رو گچ گرفتن و رفتیم خونه قصه ما از اینجا شروع شد ک وقتی رفتیم خونه دیدیم نع میتونه کارای خونه رو بکنه و نع میتونه به بچه برسه مجبور شدم موندم چند روزی خونه تا پاش خوب بشه کبابی رو هم سپردم دست پدر زنم ک گفتم نسرین پاش پیچ خورده گچ گرفتن چند روزی میمونم خونه تا پاش خوب بشه بنده خدا پدر زنم اندازه یه دنیا بهم خوبی کرده بود تو دار دنیا دوتا دختر داشت ک یکش زن خدابیامرزم الهام بود ک فوت کرد و اون یکی هم به عنوان مادر بچم شده بود باز زن من بعد گذشت یک روز بهش گفتم ظهر چی دوس داری برای ناهار درست کنیم بخوریم نسرین گفت والا برای من ک باشه نمیخاد چیزی درست کنی گفت تو یخجال الویه هس باهم میخوریم و گفت چطور شد فکر حال من کردی گفتم وظیفمه تا پات خوب بشه مراقبت باشم نسرین گفت شوهر ادم بجز کاری مراقبی کاری دیگه هم بکنه گفتم برات کم کسری گذاشتم گفت از نظر مالی نع کمی نزاشتی ولی از نظر مهر محبت الان چند ماه خونتم من تو محرم همیم یه روز هم بهم مهر محبت نکردی گفتم اخه من گفتم لال شدم گفت اخه تو چی گفت تا کی میخای بفکر گذشته باشی گذشته چیزی ک گذشت ماهم دلمون نمیخاست اینجوری بشه الهام ولی مرگ دست خداست گفتم اره بگزریم گفت بگزریم نداره یا برام مثل شوهر میشی شوهری میکنی یا هم من گفتم تو چی گفت برا خودم یه همدم پیدا میکنم گفت دلت راضی میشه یکی دیگه همدم زنت بشه گفتم نع گفت پس روزای اول به خودت این باور رو بده ک من الهام هستم نه نسرین گفتم والا تو از الهام پنج سال کوچیک تری گفت فک کنم از من خوشت نمیاد گفتم چرا خوشم نیاد تو مثل ماهی واقعا یه دختر بیست ساله اول جوانیش قد 170 وزن 60کیلو کمرش از کمر الهامم باریکتر بود گفت نکنه هیکلم دوس نداری گفتم نع بابا هیکلت خیلی هم خوبه پس گفت چرا محبت نمیکنی چرا پیشم نخوابیدی هیچ وقت گفتم شاید یه روز پشیمون بشی گفت من از خدام بود یه شوهر مثل شوهر الهام گیرم بیاد ک خدا خودت رو داد گفتم پس واقعا میخای تا اخر عمر زنم بشی گفتش ارع گفتم مطمعا هستی گفت ارع گفتم پس امشب پیشت میخابم و از امروز بع بعد مهر محبت هم کمش نمیزارم وگفت من میخام از الان شروع کنی گفتم چیکار گفت بچه رو ببریم خونه مادرم بزاریم به بهونه رفتن ستی اسکن گفتم باشه بعد این ک دخترم سپردیم دست مادرش گفت امشب پیش خودتون نگه دارین امشب دیر وقت وقت دکتر داریم فردا میایم میبریم و راهی شدیم الهام گفت منو برسون برم اریشگاه زنونه گفتم باشه یع چند ساعتی منتظرش موندم بعدش رفتیم خرید و لباس ک به صلیقه من براش لباس خریدیم یه رستوران هم رفتیم راهی خونه شدیم گفتم راضی شدی حالا گفتش بد نبود رفتیم خونه من یه دوش گرفتم اومدم دیدم تو اتاق لخت مادر زاد وایستادع همچین ک هیکلش دیدم یهوی یاد الهام افتادم خشکم زد گفت چیزی شده گفتم چرا لختی گفت مگه قول ندادی برام کم نزاری گفتم اره ولی گفت ولی نداره و چسبید بهم گفت من یه دختر بالغم و نیاز دارم گفت ما زن شوهریم گفتم اخه گفت اخه نداره لباش گذاشت رو لبام خدا شاهده خیلی وقته از فوت زنم گذشته بود و منم خیلی وقت بود بدنم به بدن زن نخورده بود لامصب نسرین هیچ کمی نداشت یه هیکل ناز و بی عیب ک یهویی کیر از زیر شلوارم راست شد هرجوری شد خودم کنترل کردم گفتم الان پات اذیت میکنه ها گفت پام خوب شد دیگه دردی نداره گفتم باش قبول ولی الان پات اینجوری گچ گرفتس گفتم فردا بریم پیش دکتر عکس بگیره اگه خوب شده فردا یکاریش میکنیم و با هزار جور التماس راضیش کردم امشب بخوابیم فردا صبح اول وقت بریم دکتر خلاصه فرداش صبح رفتیم دکتر و پاش هم خوب شده بود گچ پاش رو باز کردن رفتیم خونه تا رسیدیم خونه سریع گریه کنان رفت اتاق منم رفتم یه دوش گرفتم اومدم بیرون دیدم داره لباساش جمع میکنه گفتم کجا میری گفت تو که همش پی بهونه هستی و منو نمیخای پس برم پی خونه بابام حدقل اونجا راحترم گفتم میخای دخترم بزاری بری گفت تو که قدر منو نمیدونی پس تو بمون دخترت گفتم ترو خدا اینکار نکن من چیکار کنم اخه گفت به حرف دیشبت عمل کن گفتم باشه قبوله رفتم بغلش کردم گفتم بخدا بهترین زن دنیایی هر مردی باید از خداشم باشه یه خانوم نازی مثل تو داشته باشه گفت پس منو پس نزن گفتم باشه بغلش کردم گذاشتمش روی تخت بهش گفتم از امروز واقعا میشی زنم یجوری بغلش کردم لبام گذاشتم رو لباشو با حرص شروع کردم به دراوردن لباساش ک لخت مادرزاد جلوم وایساد بهش گفتم از امروز یه جوری بگامت ک از این تصمیمت پشیمون بشی گفت هرکاری دوس داری بام بکن منم گفتم الان نوبت توعه ک لباسام در بیاری و شروع کرد به کندن لباسام ک اخر سر تا رسید به شورتم چشماش بست و کشید پایین کیر منم راست شده بود یه کیر هجده سانتی کلفت قهویی یهویی اومد جلو صورتش و چشاش باز کرد گفت یا خدا گفتم چی شد مگه نمیخاستی همینو گفت یعنی این میرفته تو کوس الهام گفتم اره همین گفتم نه فقط کوس از کون هم همین تور گفت ترو خدا من تاحالا جز تو هیچ مردی ندیدم یکم ملایمت کن گفتم باشه و بغلش کردم دراز کشیدیم رو تخت لبام گذاشتم رو لباش با یه دستم دور کمر باریکش حلقه زدم یه دستم روی کوس ناز کوچلوش بازیش میدادم انقدر لباش خوردم کوسش ناز کردم ک التماس کرد ک دیگع بسه و بکونم تو کوسش کیرم کوس حسابی آب راه انداخته بود یکم توف زدم به کیرم مالیدم به کوسش یواش یواش سر کیرم هول دادم داخل ک زجه زنون گفت خیلی درد داره وگفت تو کمد روغن بچه هس بیار اوردم و مالیدم به کوسش اخه خیلی کوچیک و ناز بود یکمم زدم به کیرم باز گذاشتم رو کوسش و سرش کردم توش داخل کوسش یواش یواش عقب جلو میکردم لباش میخوردم و یهوی خواست از زیرم فرار کنه ک نصف کیرم کردم تو کوسش خیلی کوسش تنگ کوچیک بود انگار کل دنیا مال من شده بود گفتم چرا فرار میکنی از زیرم گفت درد داره میسوزه گفتم نسرین جون اروم باش الان تمام میشه دردات یکم عقب جلو کردم ک کیرم تا اخر رفت تو کوسش یه چند سانیه ای نگه داشتم انگار تو بهشت بودم یکم ک گذشت دیدم داره آبم میاد یه چنتا تلنبه محکم زدم کیرم کشیدم بیرون آبم ریختم رو شکمش و محکم بغلش کردم گفتم نسرین جان حالا دیگه دختر نیستی و کیرمم خونی شد بود با کوس خونیش پاک کردم دیدم داره میخنده گفتم به چی میخندی گفت خوشحالم گفتم چرا گفت از این ک زیر کیرت زنت شدم با اینکه خیلی درد داشت ولی یع حس خیلی خوبی داشت انگار ک دنیا مال من شده بود گفتم منم خوشحالم ک یه زن ناز کوس باکره زنم شد ک زندگی جدیدی بهم داد هم دیگه رو بغل کردیم رفتیم حمام و بعد حمام خوابیدیم و زندگی شیرین ما شروع شد نوشته: امید لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده