رفتن به مطلب

داستان بیغیرتی دوست قدیمی


gayboys

ارسال‌های توصیه شده


منو دوست دوران بچگیم و زنم 1
 

با سلام خدمت دوستان سایت کون باز
این داستانی که میخوام براتون تعریف کنم اتفاقاتی هست که بین منو دوستم افتاد و در آخرش پای زنم هم به این ماجرا باز شد.
اسم من علی و دوستم آرش هست
این داستان برمیگرده به زمان بچگی منو آرش
منو آرش توی یه کوچه زندگی می کردیم توی روستا
این داستان برمیگرده به سال هفتاد
منو آرش خیلی همدیگه را دوست داشتیم و همیشه باهم بودیم توی بازی با بچهای محله همیشه توی یه تیم بودیم.
در سن 9 سالگی وقتی دیدیم یه اسب نر چجوری داشت یه اسب ماده را میکرد به فکر کردن یکدیگر افتادیم و از همون موقع شروع کردیم به کون همدیگه گذاشتن.
اینم بگم که تو اون سن نه آب منی داشتیم ونه بلد بودیم داخل کون همدیگه بکنیم فقط لای باسن یکدیگه تلمبه میزدیم تا یه حالتی شبیه ارضا شدن بهمون دست میداد.
کم کم اینقدر برامون عادی شده بود و لذت میبردیم که بیشتر وقتمون را باهم میگذروندیم و از کوچکترین فرصت استفاده میکردیم و کون همدیگه میزاشتیم.
چند سال به همین منوال گذشت و توی این چند سال چند تا از بچهای محله را ردیف کردیم و منو آرش اونا را میکردیم
بخاطر همین موضوع بیشتر بچها ازمون دوری میکردن
ولی منو آرش روز به روز دوستیمون قوی تر میشد اینم بگم که منو آرش بخاطر اینکه زیاد سکس می کردیم تو سن سیزده سالگی آب منی ما جاری شد و یاد گرفته بودیم داخل کون همدیگه بکنیم.
حدودا چهارده پانزده سالمون بود که هروقت میرفتم دنبال آرش تا بیاد خونه و کون همدیگه بزاریم میگفت من دیگه نمیتونم سکس کنم و نمیخوام دیگه با تو اینکارو انجام بدم و خودم دوست دختر دارم
هرچی بهش میگفتم که دوست دخترت کیه
میگفت من به کسی نمیگم
گفتم منو تو بهترین دوستانی بودیم که توی این کوچه بودیم چرا دوست دخترت را نمیاری تا منم بکنم
گفت نه اون قبول میکنه نه من میخوام که تو دوست دختر منو بکنی. یه روز که رفتم در خونه آرش که بهش بگم بریم بیرون بگردیم دیدم در حیاطشون بازه منم رفتم داخل.
نزدیک در خونشون بودم که صدای آرش و خواهرشو شنیدم
آرش یه خواهر حدودا ده ساله داشت به اسم سارا
سارا دختری تپل با باسنی بزرگ و سفید
یواش نزدیک در خونشون شدم شنیدم که سارا داشت میگفت اگه میخوای بکنی زود باش تا مامان نیومده خواستم برگردم
با صدای آخ گفتن سارا فکری به ذهنم رسید
یواشکی رفتم از لای در خونه که باز بود نگاه کردم دیدم سارا روی شکم خوابیده و شلوارشو تا زانو کشیده بود پایین و آرش روش خوابیده بود و داشت لای باسنش تلمبه میزد
رفتم داخل یه دفعه هردوتاشون شوکه شدن
آرش و سارا بلند شدن و سریع شلوارشون را پوشیدن
سارا خواست بدوه بیرون که گرفتمش
شروع کرد به التماس کردن و گریه کردن و میگفت بخدا آرش مجبورم کرده که اجازه بدم یه دفعه منو بکنه منم قبول کردم ولی الان نزدیک یه ماهه که هرروز منو میکنه و میگه اگه قبول نکنی کونت بزارم به مامانم میگم چیکار کردی
منم میترسم و چیزی نمیگم
گفتم که الان من میخوام به مامانت بگم که چیکار میکردین
هر دو بهم التماس میکردن که چیزی نگم
گفتم اگه سارا اجازه بده که منم بکنمش به کسی نمیگم
سارا همینجوری که گریه میکرد گفت باشه فقط یه دفعه
ولی آرش گفت اجازه نمیدم که خواهرم را بکنی
منم از اتاق اومدم بیرون گفتم الان به تموم بچهای کوچه میگم که داشتی خواهرتو میکردی
آرش اومد تو حیاط و دستمو گرفت و التماس میکرد ولی من بهش میگفتم که میخوام حرف بزنم تا بترسه و قبول کنه که سارا را بکنم. سارا هم در خونه ایستاده بود وگریه میکرد
آرش قبول کرد ولی گفت فقط یه دفعه
منم گفتم باشه قبوله
و اومدم تو اتاق. سارا سریع شلوارشو کشید تا زانوش و روی شکم درازکش خوابید منم شلوارمو در آوردم و کیرمو خیس کردم و با دستام لای باسنش را باز کردم و یه کمی تف انداختم روی سوراخ کونش و کیرمو گذاشتم روی سوراخ کونش و کم کم فشار میدادم ولی کونش خیلی تنگ بود و داخل نمیرفت
سارا مثل مار به خودش از درد میپیچید و گریه میکرد
گفت بخدا آرش توی این یه ماه هنوز نتونسته بکنه داخل
خیلی درد دارم علی جون خودت همین جوری بکن یا لای کصم بکش تا آبت بیاد ولی من گفتم تا نکردم داخل ولت نمیکنم
یه دفعه چشمم به وازلین توی طاقچه خونه افتاد
به آرش گفتم وازلین را بده
آرش وازلین را بهم داد به سارا گفتم داگی بخوابه و با انگشت
وازلین را روی سوراخ کونش کشیدم و انگشتم را یواش یواش فشار دادم توی کونش ولی خیلی تنگ بود با زور کردمش توی کونش که سارا جیغ کشید و خودشو پرت کرد جلو و گریه میکرد و با دستش کونشو میمالید
دوباره گفتم داگی شد و با انگشت باهاش بازی میکردم و انگشتم را تو کونش عقب جلو میکردم
اومدم پشتش و دوباره وازلین به کونش زدم و کیر خودمم چرب کردم و گذاشتم روی سوراخ کونش و یواش یواش فشار دادم ولی کیر نسبتا بزرگ من داخل نمیرفت
اینم بگم که کیر منو آرش تقریبا یه اندازه بود نه خیلی بزرگ بود و نه کوچیک یه کیر عالی بود
کیرمو یواش یواش فشار میدادم و سارا از درد خودشو جلو میکشید. دستمو انداختم دور رون سارا و محکم گرفتمش و با یه فشار کیرمو تا نصفه کردم توی کونش که سارا جیغ بلندی کشید و چون محکم گرفته بودمش دستاشو روی زمین برداشت و روی زانو ایستاده بود و یه لحظه نفسش بند اومده بود ولی من کیرمو در نیاورده بودم. همینجوری که اشک می ریخت گفتم دوباره داگی شد و منم کیرمو یواش یواش تو کونش عقب جلو میکردم تا جا باز کرد و دیگه سارا گریه نمیکرد.
دو سه دقیقه که تلمبه زدم آبم اومد و ریختم تو کون سارا
من کیرمو از کونش کشیدم بیرون و خودمو پاک کردم و سارا هم بلند شد شلوارش را پوشید و رفت پیش دخترها تو کوچه بازی کنه ولی از درد کونش درست نمی تونست بدوه.
آرش گفت منو تو دوستای قدیمی هستیم به کسی چیزی نگی که آبرومون بره. منم بهش قول دادم که بین خودمون سه نفر میمونه ولی اونم با سارا صحبت کنه و راضیش کنه که مال دوتامون باشه و اونم بهم قول داد.
چند روز بعد آرش اومد دنبالم و گفت بریم خونه کارم داره
منم فکر کردم که میخواد توی خونه کاری انجام بده و به کمکم نیاز داره و بدون اینکه چیزی بپرسم باهاش رفتم.
وقتی وارد خونشون شدم دیدم هیچ کسی اونجا نیست فقط سارا تو خونه هست.
اومدم تو خونه و نشستم. آرش گفت با سارا حرف زده و قبول کرده که به دوتامون بده ولی هیچ وقت نباید بهش خیانت بکنم و پرده سارا را بزنم فقط میتونم از کون بکنمش و از کص فقط لای کصش بکشم منم قول شرف دادم از هیچ وقت با کس سارا کاری نداشته باشم.
خلاصه سارا شلوارش را کشید پایین و آرش با وازلین کونشو باز کرد و کیرشو کرد تو کونش و بعد از پنج شش دقیقه آبشو تو کون خواهرش خالی کرد سارا که داگی خوابیده بود گفت زانوهام درد میکنه و میخوام درازکش بخوابم و روم بخواب و بکن.
منم کیرمو با وازلین چرب کردم و چون تازه آرش کرده بودش راحت کیرمو کردم تو کونش و شروع کردم تلمبه زدن
چون آب آرش تو کونش بود خیلی کونش لیز شده بود و با تلمبه زدن مقداری آب دور کونش جمع شده بود.
منم بعد از چند دقیقه ارضا شدم و آبمو توی کونش خالی کردم.
سارا رفت دستشویی و منو آرش داشتیم از لذت کون سارا حرف میزدیم.
سارا اومد تو خونه و گفت کلی آب از تو کونم اومد بیرون.
به سارا گفتم بیا وسط منو آرش بشینه اونم اومد و وسطمون نشست و منو آرش شروع کردیم به مالیدن روی سینه و کصش
سینه هاش کوچیک بود ولی کس سفید و پنیری داشت نوبتی با کصش بازی میکردیم و کیرمونو لای کصش میکشیدیم
چهار سال گذشت و منو آرش و سارا یه گروه سه نفره سکسی بودیم و از هر فرصتی استفاده میکردیم و با سارا سکس میکردیم.
چند سال قبل برای روستا تلفن کشیده بودن و منو سارا کم و بیش با تلفن وقتی کسی نبود باهم قرار میزاشتیم و حتی وقتی آرش نبود و خونه خالی گیر میومد سارا میومد پیشم و باهاش سکس میکردم
چون همسایه بودیم وخانواده هامون باهم خیلی خوب بودن کسی به رابطمون شک نمیکرد و راحت خونه همدیگه رفت وآمد میکردیم.
بعد از اینکه منو آرش دیپلم گرفتیم باهم دیگه رفتیم دفترچه اعزام به خدمت گرفتیم و قرار بود دو ماه دیگه بریم سربازی.
سارا دیگه خیلی بی پروا شده بود و جلوی آرش قربون صدقم میرفت و گفت که خیلی دوست دارم و میخوام تا قبل از اینکه برید سربازی حسابی منو بکنید تا تو سربازی دلتون نخواد.
رفتیم سربازی و چون تو یکی از استانهای همجوار خدمت می کردیم دو سه ماه یه بار بهمون مرخصی میدادن و توی راه منو آرش همش برنامه میریختیم که توی این چند روز چجوری خونه را خالی کنیم تا سارا را بکنیم
سارا هم حسابی دلتنگ ما بود تا رسیدیم خونه طولی نکشید به بهانه اینکه چیزی میخواد اومد خونه پیش مامانم تا منو ببینه و باهام احوالپرسی کنه.
خلاصه توی این چند روز مرخصی دو سه باز موفق شدم سارا را بکنم.
خلاصه سربازی ما تموم شد و برگشتیم خونه
حالا سارا خانم یه دختر شانزده ساله با قدی کشیده و خیلی خوشگل شده بود
یه بار زنگ زدم خونشون و سراغ آرش را گرفتم سارا گفت که رفته شهر برای خرید و خودش و مامانش خونه هستن
گفتم مامانم داشت میگفت میخواد با مامانت برن خونه یکی از فامیلها اگه تنها شدی زنگ میزنی بیام پیشت چون برادر من خونه هست اونم با خوشحالی قبول کرد.
مامانم از خونه رفت بیرون و من کنار تلفن دراز کشیده بودم که بعد از چند دقیقه تلفن زنگ خورد دیدم شماره آرش اینا هست
جواب دادم سارا بود گفت در حیاط را باز گذاشتم زود بیا خونه
وقتی رفتم کلی خودشو خوشگل کرده بود و منتظر من بود
گفت علی خیلی دوست دارم و عاشقتم تو مرد منی کاش کصم را باز میکردی تا بتونی حسابی لذت ببری
منم فقط تو فکر سکس بودم و نمیدونستم منظورش چیه فقط گفتم زود باش تا کسی نیومده بکنم و برم
اونم سریع لخت شد و یه بالش زیر باسنش گذاشت و پاهاشو داد بالا و گفت بکن.
وقتی کیرمو تو کونش کردم منو خوابوند روی سینه هاشو شروع کرد لب گرفتن و قربون صدقم میرفت.
حدود ده دقیقه تلمبه میزدم و سارا همش بین آه و اوه کردناش ازم تعریف میکرد و میگفت تو مرد منی، کس من مال توئه، تو باید پردشو بزنی، منم توی این عالم نبودم و فقط فکر ارضا شدن بودم.
بعد از اینکه آبمو توی کونش خالی کردم گفت نوش جونت باشه به امید روزی که پردمو بزنی و همین جوری روم بخوابی و من لباتو بخورم.
گفتم سارا جون من به آرش قول دادم که هیچ وقت به کصت دست نزنم و سر قولمم هستم.
سارا گفت وقتی زنت باشم که دیگه کسی نمیتونه بگه حق نداری پرده زنتو بزنی اونوقت دیگه مال خودتم.
یه آن دنیا روی سرم خراب شد
یعنی سارا منو میخواد
ولی من نمیتونم با دختری که شش ساله دارم با برادرش میکنمش ازدواج کنم
چیزی نگفتم و اومدم خونه
وقتی مامانم اومد بهش گفتم میخواستی دختر دوستت را برام خواستگاری کنی چی شد
مامانم گفت با مامانش و دختر صحبت کردم حرفی ندارن و منتظرم باباش آخر هفته از کار بیاد اونوقت بریم خواستگاری
من دیگه سعی میکردم به آرش و سارا نزدیک نشم و وقتی آرش میگفت بیا خونه به یه بهانه میپیچوندمش و نمیرفتم.
تا اینکه رفتم خواستگاری و توی محله همه فهمیدن
یه روزی توی کوچه که رد میشدم سارا منو دید گفت بیا خونه میخوام باهات حرف بزنم
وقتی رفتم شروع به گریه کرد و با مشت به سینم میزد و گفت خیلی نامردی.
قلبمو شکستی.
من چند ساله عاشقتم و با عشق تو بغلت میخوابیدم و اگه به آرش اجازه میدادم باهام سکس کنه بخاطر این بود که میخواستم تو رو بیاره پیشم. ولی دیگه همه چی تموم شد دیگه هیچ وقت نمیخوام ببینمت و هیچ وقت به آرش هم اجازه نمیدم بهم دست بزنه.
فردای اون روز آرش اومد پیشم و دیدم خیلی ناراحته و بهم گفت که سارا بهش گفته اگه فقط دست بهم بزنی اینقدر سرو صدا میکنم که همه همسایه ها بفهمند
گفت علی چند روز هست که سکس نداشتم بیا بیاد قدیما خودمون دوتایی همو بکنیم.
بهش گفتم امشب مهمون داریم و نامزدم با خانوادش میخوان بیان خونمون یه روز دیگه میام
آرش گفت نامزدت را ندیدم دلم میخواد ببینمش ببینم خوشگله یا نه.
گفتم پس بیا خونه تا وقتی میان ببینیش و بعدش برو
اسم نامزدم حلما بود
حلما یه دختر بلند قد، سفید، با سینه های ورزیده و بزرگ و کون برجسته و قوس کمرش باسنشو حسابی تو دید میاورد
و یع استایل عالی داشت وقت راه رفتن
من خودم بهش میگفت حلما وقتی راه میری مثل یه کبک مستی.
خلاصه مهمونا رسیدن و با آرش رفتیم در حیاط را باز کردیم
پس از سلام و احوالپرسی آرش خداحافظی کرد و رفت
حلما ازم پرسید این پسره کی بود
گفتم پسر همسایه قدیمی و بهترین دوستم هست و از بچگی تا الان باهم هستیم حتی سربازی هم باهم بودیم
حلما گفت حتما خیلی باهم صمیمی هستید که این همه سال با هم موندید
گفتم بیش از اونی که بتونی بهش فکر کنی
خلاصه رفتیم داخل و بعد از شام قراره عقد و عروسی را گذاشتیم
و مهمونا رفتن.
فردا صبح آرش اومد پیشم و گفت علی نامزدت خیلی خوشگل و خوش تیپه دیگه همه چیتون تمومه
گفتم آره چند روز دیگه عقد میکنیم و دو ماه دیگه عروسی میکنیم
گفت سارا خیلی ناراحت هست و همش گریه میکنه و اصلا اجازه نمیده بهش دست بزنم اگه میتونی باهاش حرف بزن
گفتم باشه هر وقت مامانت خونه نبود خبرم کن تا بیام باهاش حرف بزنم
گفت مامانم رفته مغازه خرید و تا بیاد یه ربعی طول میکشه
بعدش هم من خونه هستم و هیچ مشکلی نیست
سریع رفتم پیش سارا تا منو دید بلند شد از اتاق بره بیرون که بزور جلوشو گرفتم و گفتم سارا منم خیلی دوست دارم ولی مامانم از بچگی می گفت حلما عروس خودمه و وقتی بهم گفت من گفتم که من سارا زا میخوام
مامانم گفت من اسم تو رو از بچگی روی حلما گذاشتم و فقط تو باید با حلما ازدواج کنی
منم بخاطر خواسته مامانم مجبورم و الا من تو رو خیلی بیشتر از حلما دوست دارم
خلاصه با کلی دروغ تونستم سارا را یه کمی آروم کنم و رفتم
دوستان تا اینجا ی داستان مجردی من بود و از این پس زندگی من بعد از ازدواج با حلما و وارد شدن آرش به زندگی متاهلی من هست
اگه دیدم که مورد توجه قرار گرفت و دوستان مایل به شنیدن زندگی متاهلی من بودن ادامه زندگیم را براتون مینویسم

با لایک و کامنت های خودتون میدونید منو دلگرم به نوشتن قسمت دوم داستان زندگی متاهلی من بکنید

نوشته: علی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18