migmig ارسال شده در 6 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 6 ساعت قبل فاطمه ویزیتور نیوشا 1 **من سعید هستم و صاحب یه شرکت کوچیک وارد کننده قطعات کامپیوتر چند وقتی بود که از همسرم جدا شده بودم فاطمه زنم چشمش به دهن مادرش بود و شاید اشتباه من این بود که نزدیک خونه پدری فاطمه خونه گرفتیم فاطمه مربی مهد بود و هر روز ساعت ۶ صبح میرفت مهد و ساعت ۱۳ برمیگشت ، اول می رفت خونه مادرش و یه گزارش میداد و نزدیکای عصر برمیگشت خونه و سعی میکرد راهکارهای ننشو رو من پیاده کنه و یواش یواش این کارها باعث شد تا اون زنیکه بین من و فاطمه اختلاف بندازه فاطمه خودش دختر بدی نبود ولی تحت تاثیر مادرش بود ول کنیم چون این داستان در مورد فاطمه نیست بلکه در مورد یه فاطمه دیگه هست بعد جدایی از فاطمه دیگه حوصله کار نداشتم و حتی بعد اینکه از زندان مهریه آزاد شدم از تمام زنها بدم اومده بود ، حتی خواهرم!! بعد هفته اولی که از زندان آزاد شدم وقتی به شرکت مراجعه کردم همه خانمهایی که تو شرکت کار میکردند و حدود یازده نفر میشدند رو اخراج کردم انگار اون داستان مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید هم میترسه داشتم چند تا از زنها میخواستن با لوندی یا نشان دادن زیبایی هاشون ( حتی بعضی ها رسماً چاک پستوناشونم نشونم می دادند اما تصمیممو گرفته بودم چند ماهی گذشت اما شهوتم دوباره داشت آزارم میداد ، دوباره داشتم متمایل میشدم سمت زن مخصوصاً وقتی برای قرارداد و خرید باید میرفتم سمت چین و ترکیه زنهایی رو میدیدم که انگار دارم حور و پری میبینم صد برابر آزادتر و زیباتر از زنهای ایرانی البته با آرایش چون معتقدم زنهای ایرانی حتی بدون آرایش از همه زنهای دنیا خوشگل تر و سکسی تر هستند بهرحال دیگه داشتم قسم اینکه با زنی نخوابم رو میشکستم با هزار ترفند و جق زدن تحمل کردم و به ایران برگشتم از لحاظ روحی حسابی بهم ریخته بودم ، کیرم همیشه خدا راست بود یه جورایی رژیم خاصی گرفتم گوشت و پیاز و تنقلاتی که میدونستم تبدیل به منی میشه رو خیلی کم کردم ولی انگار بدتر شده بودم تا اینکه به پیشنهاد یکی از دوستان به صرف دمنوش رو آوردم از برندهای مختلف خرید میکردم تا اینکه اتفاقی متوجه شدم توی تلگرام توی گروه دمنوشهای نیوشا عضو شده ام پکهای جالبی داشتن و قیمتها هم منصفانه بود با مسئول گروه که فاطمه نام داشت و یه شماره ایرانسل ثبت کرده بود زنگ زدم و درخواست چندتا پک دادم و از همین جا دوستیم با فاطمه شروع شد منی که نمیخواستم با زنی در ارتباط باشم حالا داشتم دوباره با یه زن دیگه ارتباط میگرفتم فاطمه ۳۵ سالش بود و از من ۲ سالی کوچیکتر ، بعضی مواقع باهم چت میکردیم تا اینکه فاطمه یه شماره همراه اول ثابت بهم داد و گفت این خط اصلیمه ، به اون خط پیام بده عکسهای تلگرام فاطمه پر بود از عکسهای خودش و کمی تپلی که دختری سرزنده ، شاداب و چادری بود و تو قم زندگی میکرد ، با اینکه چادری بود ولی از دست آخوندها و مسئولین مملکت شاکی بود پدرش خادم حرم معصومه بود و شوهرش هم توی یکی از معاونتهای حوزه علمیه کار میکرد به اجبار اونها چادری بود و گرنه از چادر متنفر بود یواش یواش با فاطمه صمیمی شدم ولی بهش حرف یا پیامهای سکسی نمیزدم ، من چندتا خط ایرانسل و همراه اول دارم که برای اونها اکانت تلگرام درست کردم و غیر دوتا خط اصلیم الباقی با اکانت فیک دخترونه و زنانه هست از طریق لینک گروه چندتا از اکانتهامو وارد گروه کردم و با یکی از اکانتها با فاطمه شروع کردم به صحبت که شوهرم سرد هست و زود انزالی داره و… بعد چند وقت با اکانت فیکم به فاطمه گفتم که لزبینم و چندتا از عکسهای فاطمه ( زن سابق رو ) رو براش فرستادم و فاطمه هم چندتا عکس بدون حجاب برام فرستاد وااااای عجب بدنی داشت ، موهای مجعد و بلند پوست سفید و پستانهایی تقریباً درشت با دیدنش کیرم براش راست شد یواش یواش تونستم اعتمادشو جلب کنم و غیر لز چت که میکردم باهاش فاطمه عکسهای لختیشو برام فرستاد فاطمه ، پستوناش دیدن داشت بدن سفید و نوک پستانهای تقریباً نارنجی رنگ عکسهای بعدی که از کص برام فرستاد ، کصش تقریباً یه کص پف کرده فاطمه میگفت قبل ازدواجش باشگاه میرفته و کمی بدن سازی میکنه ولی بعد ازدواجش شوهرش راضی به این کار نبوده و اونم دیگه باشگاهو کنار گذاشته تو لز چتها فهمیدم که فاطمه تشنه سکس هست و ظاهراً شوهرش نمیتونه زیاد باهاش سکس کنه و بعد دوتا دختر که اونم با هزارتا سلام و صلوات و نذر و نیاز و اینجورها پس انداخت و بدون اینکه به شوهرش بگه لوله هاشو بست با اکانت فاطمه هزار جور از فاطمه پرسیدم و فهمیدم غیر شوهرش هیچ کسی تو زندگیش نیست و اینکه میگفت چند وقتیه با یه آقایی آشنا شدم -پس بسلامتی بکن پیدا کردی ؟ -واااااااا نگو تورو خدا اینجوری یارو خیلی باکلاسه ( منو میگفت ) -چیکاره هست حالا ؟ -شرکت کامپیوتری داره ، ولی باورت نمیشه ولی یه خریدی ازم کرد که هنوز کسی ازم خرید اونجوری نداشته… و شروع کرد به ور ور های اضافه خندم گرفته بود که وسط لز چت داشت از فروشش برام حرف میزد -باشه بابا فهمیدم ، حالا یارو متاهله ؟ -نه بابا ، چند وقتیه جدا شده -مواظب این آدما باش ، بگیرتت خشک خشک میکنتت -اتفاقاً یارو اصلاً تو این فازها نیست -چطور ؟ -نه ازم عکس خواسته ، نه حرف سکسی میزنه ، خیلی حجب و حیا داره ( یاد فیلم ممل آمریکایی افتادم اون سکانسی که بهروز وثوقی گوگوش رو تو قایق میکنه و گوگوش میگه از خدامه و… حالا طرف از خداشه و من کاری نمیکنم ) از فردا با فاطمه بیشتر صمیمی شدم و از تنهاییام براش میگفتم ، فاطمه انگار منتظر همین حرفا بود و شروع کرد برام درد دل کردن گاهی برام ویس میفرستاد ، انگار دل خونی از شوهرش داشت ، منم چیزی نمیگفتم و سعی میکردم فقط شنونده باشم و گاهی هم چندتا حرف بهش میزدم درد دلاش تموم برا اون شب تموم شد ، ساعت نزدیکای ۳ صبح بود آخرشم ازم تشکر کرد که به حرفاش گوش دادم و آفلاین شد یه نیم ساعتی تو شُک حرفاش بودم براش پیام دادم -فاطمه جان ، از اینکه بهم اعتماد کردی ممنونم ، ولی نمیدونم چی باید بگم ، میدونم تو زنی نیستی که بخواهی جدا بشی و از طرفی هرکی تورو بخواد باید لیاقتتو داشته باشه ولی متاسفانه شوهرت… نمیدونم رابطمون قراره چه سرانجامی داشته باشیم ، از خدامه که تو توی زندگی داغونی که دارم باشی ولی این مربوط به اینه که تو هم منو بخوای چون اگر اینطور نباشه دوست ندارم رابطه یک طرفه داشته باشیم و… براش فرستادم نزدیکهای صبح یه لحظه از خواب پریدم طبق معمول اول تلگراممو چک کردم فاطمه پیاممو سین کرده بود ولی جواب نداده بود رفتم تو اون یکی اکانتم دیدم برام پیام گذاشته که به نظرت چیکار کنم و این یارو عاشقم شده و… حتی پیامی که براش فرستاده بودمو برام فرستاد یه لحظه آچمز شده بودم نمیدونستم چی باید بهش بگم براش نوشتم حالا میخوای چیکار کنی ؟ بعد چند دقیقه آنلاین شد : -نمیدونم -خب یه حال بهش بده -نمیتونم -چرا ؟ -آخه تا الان هیچ کسی غیر از محارمم منو ندیده و فقط تو زندگیم شوهرم منو لخت دیده حالا برم خودمو در اختیار یه غریبه بذارم ؟ واااای نمیدونستم فاطمه اینقدر متعصب و مذهبی باشه زنی که از حجاب چادر بدش میومد حالا داره برام سجاده آب میکشه -نمیدونم ولی اگر خودت نمیخواستی به یارو شمارتو نمیدادی یا جوابش ترشی میکردی ولی بنظرم اول چندتا عکس بدون حجاب براش بفرست ببین واکنشش چیه -آخه… -آخه نداره ، همونو که گفتم انجام بده ببین واکنشش چیه -باشه ، حالا ببینم چی میشه -پس منو بی خبر نذاریا … بوس بوس -باشه مراقب خودت باش فاطمه تا اون شب جوابی نداد منم نه با اکانت خودم و نه با اکانت فیک بهش پیام ندادم تقریباً آخرهای سال بود و چون برای چند تا شرکت تقویم رومیزی و خودکار و سالنامه هدیه میدادم تصمیم گرفتم این سری بجای این خزعبلات دمنوش بدم ، اتفاقاً فاطمه یه پک جالب برای اینطور چیزها داشت به خط کاریش زنگ زدم و خیلی خشک و رسمی بهش سفارش دادم و چون پولشو میخواستم اینترنتی بدم چند تومنی بیشتر براش زدم نیم ساعت بعد با خط کاریش بهم پیام داد : -جناب مهندس پولو بیشتر واریز کردید -میدونم ، بزارید به حساب عیدی از طرف شرکت ما ، سال نو مبارک -ممنونم و سال نوی شما هم مبارک سریع رفتم تو تلگرام فاطمه به هیچکدوم از خطها پیام نداده بود البته مهم هم نبود ، چیزی از دست نداده بودم و خوشحال بودم که تونسته بودم از شر یه زن دیگه خودمو حفظ کنم اما نمیدونم چرا ته دلم به فاطمه علاقه پیدا کرده بودم به همین خاطر چند ساعت بعد با اکانت فیک بهش پیام دادم : -خانم خانمها معلومه کجایی ؟ تقریباً ۳ ساعت بعد جواب داد : -ببخشید روزهای آخر ساله و منم درگیر ارسال بسته های مردم هستم -ارسال بسته یا زیر کیر آقای مهندس ؟ -وااا این چه حرفیه میزنی ؟ -مگه اون روز بهش پیام ندادی ؟ -ن بابا ، اینقدر کار برام پیش اومد که یادم رفت -ههه منو بگو که میخواستم ازت یه شیرینی زیر کیر رفتن ازت بگیرم -بگو ببینم چی شد ؟ و فاطمه شروع کرد به گفتن همه اونها و در آخر هم ماجرای عیدی رو گفت و اینکه چقدر خشک و رسمی باهاش صحبت کردم -واااا تو دیوانه ای دختر -چرا ؟ -اینقدر یارو رو تحویل نگرفتی که بدبخت دیده انگار قرار نیست آبی ازت گرم بشه -آخه برام سخته -اگر سختت بود به یارو از همون اول راه نمیدادی ، اصلاً به من چه ، کوص خودته و اختیارشو داری ولی من جای تو بودم کاری میکردم کیرش منو جر بده -وااااااا تو خیلی بی تربیتیا -خفه بابا ، بدو بیا تو بغلم کصم خیس شده و شروع کردیم باهم لز چت کردن فاطمه وسط های لز گفت ولی نمیدونی چقدر دلم برا یه کیر بزرگ و کلفت له له میزنه ، آخخخخخخ که چقدر دلم میخواد به سعید کس بدم آخخخخخخخخخخخخخخ با حرفای فاطمه یه کور سوی امید تو دلم روشن شد این دفعه با لز چت فاطمه بدجور حال کردم فکر کردم آبم بیشتر اومد شب ساعت ۱۱ فاطمه با خط خودش برام مسیج تلگرام فرستاد : -آقا سعید من حقیقتاً خیلی به شما علاقه مند شده ام من یه عمری تو سری خور بابا و شوهرم بودم ، خودتون میدونید ن یه روز خوش نداشته ام ولی بهم حق بدید که نتونم به شوهرم خیانت کنم ، من برای شما احترام زیادی قائل هستم ازتون میخوام بهم فرصت بدید تا بتونم با این قضیه کنار بیام در ضمن شرکت نیوشا بعد تعطیلات نوروز قراره یه جشن برای ما برگزار کنه اگر دوست داشتید شاید بتونیم همو ببینیم فاطمه با اینکه نمی خواست زیاد بهم راه بده اما تو آخر پیامش چراغ سبزو داده بود یواش یواش برای فاطمه ایموجی بوس و قلب و عاشقتم و… و بعدش لب و پیامهای سکسیمون شروع شد نمیدانم چرا تعطیلات عید تموم نمیشد با هزار تا نذر و نیاز بالاخره تعطیلات عید تمام شد و فاطمه بهم زنگ زد ، قرار شد من برم ترمینال قم دنبالش ادامه دارد… ** نوشته: سعید لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده