رفتن به مطلب

داستان سکسی ماساژ خواهر خوشگل با ممه های 75


migmig

ارسال‌های توصیه شده


ماساژ داغ
 

زهرا، 28 ساله، با قد 170 و ممه‌های 75 که انگار تو سوتین توری سیاهش دارن با هر نفسش نرم و آروم تکون می‌خورن، تازه از باشگاه برگشته بود و تو خونه‌شون تو یه آپارتمان شیک تو تهران، با بدن خسته و خیس عرق رفت سمت حموم اتاقش. ساعت حدود 8 شب بود، و خونه غرق سکوت بود، فقط صدای موسیقی ملایم پاپ، با یه ریتم آروم و حشری، از اسپیکر بلوتوثی روی میز کنار تختش پخش می‌شد و از در باز حموم به گوش می‌رسید. کون گنده و تپلش زیر لگینگ تنگ مشکی با هر قدمش می لرزید، مثل یه تپه سفید و نرم که انگار داره عمداً خودشو نشون می‌ده. خط کس تپلش زیر لگینگ خیس عرق پیدا بود، یه خط تحریک‌کننده که زیر نور لامپ زرد حموم برق می‌زد. موهای مشکی و بلندش رو با یه کش پلاستیکی آبی دم‌اسبی بسته بود، ولی چندتا تار مو به پیشونی و گردنش چسبیده بودن، خیس از عرق. تو حموم، لگینگ و تاپ ورزشی رو درآورد، سوتین و شورت توری سیاهشو پرت کرد تو سبد لباسای کثیف، و زیر دوش آب گرم وایستاد. آب گرم روی پوست سفیدش سر خورد، از گردنش به ممه‌های 75ش، که نوک ممه‌هاش از خستگی و آب گرم سفت شده بودن، و بعد به کون گنده‌ش، که با هر حرکتش زیر آب میلرزید. بوی شامپو وانیلیش با بوی صابون گلی قاطی شد، یه ترکیب تازه و حشری که فضا رو پر کرد. زهرا زیر لب غر زد: «اوف… این مربی لعنتی امروز جرم داد! پاهام انگار چوب شدن!»
بعد از یه دوش 10 دقیقه‌ای، زهرا با یه حوله سفید بدنشو خشک کرد، موهاشو باز کرد و خیس و لخت رو شونه‌هاش ریختن. یه سوتین توری سفید و یه شورت توری سفید پوشید، که خط کس تپلش زیر پارچه نازک پیدا بود. پوستش حالا تمیز و نرم بود، با یه برق مرطوب از آب و کرم بدن وانیلی که زده بود. رفت روی تختش، که یه روتختی خاکستری نرم با چند تا کوسن رنگی داشت، ولو شد، گوشی‌شو برداشت و تو واتساپ برای سجاد، داداش 25 ساله‌ش، پیام داد: «داداش، کجایی؟ از باشگاه اومدم، دوش گرفتم، ولی هنوز له‌م! بیا یه ماساژ بده، پاهام دارن گریه می‌کنن!» چند ثانیه بعد، سجاد جواب داد: «ههه، باز مربی‌ت کونت رو له کرد؟ تازه دوش گرفتی؟ خوش به حالت! حالا میام، آبجی!» و یه گیف سکسی فرستاد از یه دختر با کون گنده که داره زیر دوش حموم بدنشو می‌ماله. زهرا خندید، یه ایموجی قلب آتیشی فرستاد و نوشت: «پررو نشو، سجاد! بیا، وگرنه خودم میام حالتو جا میارم!» این شوخیای بی‌پروا بینشون عادی بود، ولی همیشه یه احترام تو رفتارشون بود. با اینکه گیف‌ها و جوکهای سکسی برای هم می‌فرستادن، هیچ‌وقت بی‌ادبی نمی‌کردن یا از حد نمی‌گذشتن. انگار یه خط نامرئی بینشون بود که هر دو با احترام بهش پایبند بودن، یه جور صمیمیت حشری که فقط مال خودشون بود.
سجاد، با قد 180 و بدن ورزشکاری که زیر تی‌شرت سفیدش عضله‌های سینه و بازو هاش پیدا بود، چند دقیقه بعد با یه لبخند شیطنت‌آمیز در اتاق زهرا رو باز کرد. شلوارک خاکستریش به رانای قویش چسبیده بود، و کیرش که گاهی بی‌دلیل شق می‌شد، زیر پارچه یه کم برجسته بود، ولی چون شلوارک گشاد بود، خیلی تو چشم نمی‌زد. موهای مشکی و کوتاه‌ش یه کم خیس بود، انگار تازه دوش گرفته بود، و بوی ادکلن خنکش با بوی بدنش قاطی شده بود، یه ترکیب مردونه که فضا رو سنگین‌تر می‌کرد. گفت: «اوف، زهرا، این چه بوی خوشیه؟ تازه دوش گرفتی، انگار از بهشت اومدی، آبجی!» و با یه خنده گرم، خودشو پرت کرد روی تخت کنار زهرا، طوری که شونه‌ش به بازوی زهرا خورد و یه کوسن رنگی زیرش له شد. زهرا با یه لبخند خجالتی و یه کم شرم ظریف گفت: «خفه شو، سجاد! این بوی کرم بدنه! حالا بیا یه کاری کن، این بدنم داره از خستگی فریاد می‌زنه. یه ماساژ حسابی بده، مثل پارسال که کمرم گرفت و حالمو جا آوردی.» و با یه حرکت آروم، حوله‌ای که دور کمرش بود رو باز کرد و با سوتین و شورت توری سفید دمر روی تخت دراز کشید، کون گنده‌ش زیر نور لامپ زرد اتاق مثل یه تپه سفید و نرم برق می‌زد. سوتینش به ممه‌های 75ش فشار می‌آورد، و نوک ممه‌هاش زیر پارچه توری سفت و پیدا بود، انگار دارن با روتختی خاکستری تخت ناز می‌کنن.
سجاد یه لحظه چشمش به کون گنده زهرا قفل شد، و کیرش تو شلوارکش یه تکون محکم خورد. با یه خجالت نرم و یه لبخند گفت: «زهرا… این چه وضعیه؟ حداقل یه شلوارک بنداز روت، آبجی!» ولی صداش یه کم لرزید، انگار داشت با خودش می‌جنگید که به کون تپل آبجیش زل نزنه. زهرا با یه لبخند خجالتی، که یه ذره شیطنت توش بود، گفت: «اوف، سجاد، تو دیگه به آبجیت گیر نده! تازه دوش گرفتم، نمی‌خوام دوباره عرق کنم! حالا بیا ماساژم بده، پاهام انگار دارن التماس می‌کنن.» و کونشو یه کم تکون داد، طوری که شورت توری سفیدش به کس تپلش چسبید و خط کسش زیر نور لامپ برق زد، مثل یه الماس خیس.
سجاد یه نفس عمیق کشید، سعی کرد خجالتشو قورت بده و با یه لبخند گفت: «باشه، آبجی، فقط چون تو گفتی! ولی اگه وسطش غر زدی، خودت می‌دونی!» و روی لبه تخت نشست، دستشو روی ساق پای زهرا گذاشت، آروم و با احتیاط، انگار می‌ترسید زیادی جلو بره. پوست پای زهرا گرم و نرم بود، انگار تازه کرم زده بود، و یه لایه نازک مرطوب از کرم وانیلی زیر انگشتای سجاد حس می‌شد، مثل یه روغن طبیعی که پوستشو لیز و تحریک‌کننده می‌کرد. سجاد انگشتاشو آروم روی ساق پاش فشار داد، عضله‌های سفتشو مالید و حس کرد بدن زهرا با هر لمسش یه کم شل می‌شه. انگشتاشو با یه ریتم نرم بالا و پایین کرد، از مچ پاش به سمت ساقش، و با هر فشار، پوستش زیر انگشتاش یه کم جمع می‌شد، انگار داره با دستای سجاد عشق‌بازی می‌کنه. زهرا یه ناله ریز کرد، با یه خجالت ظریف گفت: «آخ… سجاد… همین‌جوری عالیه… پاهام دارن ذوب می‌شن. تو انگار جادوگر ماساژی، داداش!» و کونشو یه کم بالا برد، طوری که شورتش بیشتر به کس تپلش چسبید و یه لکه خیس کوچیک روی پارچه پیدا شد.
سجاد حس کرد کیرش یه کم شق‌تر شد، ولی سعی کرد عادی رفتار کنه و گفت: «زهرا، تو فقط ناله نکن! حالا بگو این مربی‌ت چی کار کرد که این‌قدر لهت کرد؟» ولی چشمش به کون گنده زهرا بود که با هر حرکت دستش میلرزید، مثل یه ژله تپل که انگار داره باهاش حرف می‌زنه. زهرا با یه لبخند خجالتی گفت: «اوف، داداش، یه حرکتای جدید یادمون داد، انگار داشت همه عضله‌هامو له می‌کرد! حالا تو محکم‌تر ماساژ بده، تنبل نشو! این رونهام دارن گریه می‌کنن!» و پاهاشو یه کم بازتر کرد، طوری که کس تپلش زیر شورت توری انگار داشت سجاد رو صدا می‌کرد. سجاد دستشو آروم بالا برد، از ساق به ران هاش رسید، و انگشتاشو روی پوست نرم و گرم رانش فشار داد. پوستش زیر انگشتاش لیز و داغ بود، و با هر فشار، عضله‌های رانش یه کم شل می‌شدن، انگار دارن با دستای سجاد ناز می‌کنن. انگشتاشو با یه حرکت دایره‌ای روی رانش مالید، از داخل ران به سمت بیرون، و حس کرد پوستش زیر انگشتاش گرم‌تر می‌شه، انگار داره از لمس دستاش کیف می‌کنه.
سجاد حالا به پشت رانای زهرا رسیده بود، درست زیر کون گنده‌ش، و انگشتاشو آروم روی پوست نرم و گرمش فشار داد. کونش با هر لمسش یه کم میلرزید، مثل یه ژله سفید که با هر حرکت موج برمی‌داره. شورت توری سفیدش به کس تپلش چسبیده بود، و لکه خیس روی پارچه حالا بزرگ‌تر شده بود، انگار کسش داره از خستگی و یه حس دیگه گریه می‌کنه. سجاد حس کرد بدنش داغ‌تر شد، و کیرش حالا داشت تو شلوارکش اذیتش می‌کرد. با یه خجالت گفت: «زهرا… این شورت و سوتینت داره دستمو اذیت می‌کنه. می‌خوای درشون بیارم که راحت‌تر ماساژ بدم؟» زهرا یه لحظه ساکت شد، سرشو تو بالشت فرو کرد، انگار می‌خواست خجالتشو پنهون کنه، و با یه صدای آروم و پر از شرم گفت: «سجاد… جدی می‌gi؟ خب… باشه، داداش، درشون بیار. فقط… آروم باش، اوکی؟» و کونشو یه کم بالا برد، انگار داره به سجاد اجازه می‌ده، ولی هنوز یه کم معذب بود.
سجاد قلبش تندتر زد، دستشو برد زیر سوتین زهرا و قفلشو با یه حرکت نرم باز کرد. ممه‌های 75 زهرا آزاد شدن، نرم و تپل، انگار دارن با روتختی خاکستری تخت ناز می‌کنن، و نوک ممه‌هاش روی پارچه روتختی مالیده شد، انگار دارن باهاش بازی می‌کنن. بعد انگشتاشو زیر شورت توری سفیدش برد و آروم پایین کشید، کون گنده و لخت زهرا پرید بیرون، مثل یه تپه سفید و نرم که زیر نور لامپ زرد اتاق برق می‌زد. سوراخ تنگ کونش انگار داشت با سجاد چشمک می‌زد، یه نقطه کوچیک و صورتی که خیس و براق بود، انگار از کرم بدن و یه حس دیگه آماده شده بود. کس تپلش خیس و براق بود، مثل یه میوه رسیده که زیر نور لامپ داره می‌درخشه، و بوی کسش با بوی کرم وانیلی و عطرش قاطی شده بود، یه ترکیب حشری که سجاد رو داشت دیوونه می‌کرد. سجاد با یه صدای لرزون گفت: «زهرا… حالا بهتره، نه؟» و دوباره شروع کرد به ماساژ دادن، ولی حالا دستش روی کون لخت زهرا بود، انگار نمی‌تونست چشمشو ازش برداره.
سجاد انگشتاشو روی پوست نرم و گرم کون زهرا فشار داد، با هر مالش حس می‌کرد کون گنده‌ش زیر دستش میلرزه، مثل یه ژله گرم که با هر لمس موج برمی‌داره. پوستش مرطوب و مخملی بود، انگار کرم وانیلی یه لایه نازک و لیز روش کشیده بود. انگشتاشو با یه ریتم نرم روی کونش مالید، از لبه‌های کونش به سمت وسطش رفت، و با هر فشار، کونش زیر دستش باز و بسته می‌شد، انگار داره با انگشتاش رقص می‌کنه. سجاد انگشت شستشو آروم روی پوست نرم دور سوراخ کونش کشید، حس کرد پوستش گرم و حساسه، و با هر لمس، بدن زهرا یه کم می‌لرزید، مثل یه موج لذت که از کونش به کل بدنش می‌رسید. زهرا ناله کرد: «آخ… سجاد… این کونم… خیلی حساسه… آروم مالش بده، داداش…» ولی صداش پر از لذت بود، و کونشو یه کم بالا برد، انگار داره از لمس دستای سجاد کیف می‌کنه.
سجاد حالا با دوتا دستش کون گنده زهرا رو ماساژ می‌داد، انگشتای یکی از دستاشو روی یه لپ کونش فشار می‌داد و با دست دیگه‌ش لپ دیگه رو مالید، طوری که کونش زیر دستش باز و بسته می‌شد، و سوراخ تنگ کونش با هر حرکت انگار داشت چشمک می‌زد. پوست کونش گرم و لیز بود، و با هر فشار، یه صدای نرم و خیس از مالیده شدن پوستش زیر انگشتای سجاد بلند می‌شد، مثل یه موسیقی حشری که فقط اونا می‌تونستن بشنون. سجاد انگشت شستشو آروم دور سوراخ کونش چرخوند، پوست دور سوراخش نرم و حساس بود، و با هر لمس، سوراخش یه کم جمع می‌شد، انگار داره با انگشتش ناز می‌کنه. زهرا ناله کرد: «اوف… سجاد… اونجا… آروم باش، داداش… حساسه…» ولی پاهاشو بیشتر باز کرد، و کس تپلش زیر انگشتای سجاد خیس‌تر شد، انگار داره از لذت گریه می‌کنه.
سجاد حس کرد کیرش دیگه داره تو شلوارکش منفجر می‌شه، ولی سعی کرد خودشو کنترل کنه. با یه خجالت گفت: «زهرا… این کون… خیلی سفته… باید یه کم شلش کنم…» و انگشت شستشو آروم روی سوراخ تنگ کونش فشار داد، نه خیلی عمیق، فقط یه لمس نرم که پوست دور سوراخشو تحریک کنه. سوراخ کونش خیس و لیز بود، انگار کرم بدن و یه حس دیگه پوستشو آماده کرده بود، و با هر لمس، سوراخش یه کم باز و بسته می‌شد، مثل یه گل که داره نفس می‌کشه. زهرا یه «آخ» ریز کشید و بدنش یه کم جمع شد، ولی سریع خودشو شل کرد و با یه خجالت گفت: «سجاد… حواست باشه… اونجا خیلی حساسه…» سجاد با یه لبخند خجالتی گفت: «آره، آبجی… فقط دارم ماساژ می‌دم…» ولی انگشتشو آروم دور سوراخ کونش چرخوند، حس کرد پوستش گرم و نرم شده، انگار داره با انگشتش عشق‌بازی می‌کنه.
بعد، تو یه لحظه که داشت کون زهرا رو محکم‌تر مالش می‌داد، انگشت شستش “اتفاقی” تو سوراخ تنگ کونش فرو رفت، گرم و تنگ، انگار داره انگشتشو می‌مکه. سوراخ کونش خیس و لیز بود، و انگشت سجاد تا بند اول توش رفت، گرم و نرم، مثل یه مخمل داغ که انگشتشو بغل کرده بود. دیواره‌های کونش دور انگشتش نبض می‌زدن، انگار دارن انگشتشو بغل می‌کنن، و یه گرمای مرطوب از سوراخش به انگشتش منتقل شد، مثل یه بوسه حشری. زهرا یه فریاد ریز کشید: «آخ… سجاد… این چیه، داداش؟» بدنش یه کم لرزید، و کونش ناخودآگاه بالا رفت، انگار داره از لمس انگشت سجاد فرار می‌کنه، ولی سریع دوباره شل شد و کونشو پایین آورد، طوری که انگشت سجاد یه کم عمیق‌تر توش رفت. سجاد با یه خجالت و یه کم دستپاچگی گفت: «ببخشید، آبجی… دستم سر خورد… اتفاقی بود…» ولی انگشتشو درنیاورد، انگار نمی‌تونست خودشو کنترل کنه. حس کرد سوراخ تنگ کون زهرا دور انگشتش تنگ‌تر شد، مثل یه حلقه گرم که انگشتشو بغل کرده، و یه صدای نرم و خیس از سوراخش بلند شد، انگار داره با انگشتش حرف می‌زنه.
زهرا یه لحظه ساکت شد، نفسشو حبس کرد، و بعد با یه صدای آروم و پر از خجالت گفت: «ایراد نداره، سجاد… فقط… ماساژتو بده… آروم باش، اوکی؟» و کونشو یه کم بالا برد، طوری که انگشت سجاد تا بند دوم تو سوراخ کونش رفت، انگار داره بهش می‌گه ادامه بده. سجاد نفسش بند اومد، ولی با یه لبخند خجالتی گفت: «باشه، آبجی… فقط می‌خوام شل شی…» و انگشت شستشو آروم تو سوراخ کونش عقب و جلو کرد، نه خیلی سریع، فقط یه حرکت نرم و ریتمیک که سوراخ تنگشو تحریک کنه. سوراخ کونش گرم و خیس بود، و با هر حرکت انگشت سجاد، یه صدای نرم و خیس از توش بلند می‌شد، مثل یه ناله ریز که فقط اونا می‌تونستن بشنون. سجاد حس کرد دیواره‌های کونش دور انگشتش تنگ‌تر می‌شن، انگار دارن انگشتشو بغل می‌کنن، و با هر فشار، بدن زهرا یه کم می‌لرزید، مثل یه موج لذت که از کونش به کل بدنش می‌رسید.
سجاد انگشتشو آروم چرخوند، حس کرد سوراخ کونش با هر حرکت لیزتر و بازتر می‌شه، ولی هنوز تنگ و حشری بود، انگار داره انگشتشو می‌مکه. بعد انگشت وسطشو هم به سوراخ کونش فشار داد، آروم و با احتیاط، و حس کرد سوراخش یه کم باز شد، انگار داره انگشت دومو دعوت می‌کنه. انگشت وسطش تا نوک تو سوراخش رفت، و سوراخ کونش دور هر دو انگشتش تنگ شد، گرم و خیس، مثل یه بغل داغ که انگشتاشو می‌مکه. زهرا یه ناله بلند کشید: «آخ… سجاد… این… چی کار می‌کنی؟» ولی کونشو بیشتر عقب داد، و پاهاشو بازتر کرد، طوری که کس تپلش زیر انگشتای سجاد خیس‌تر شد، انگار داره از لذت کونش گریه می‌کنه. سجاد انگشتاشو آروم عقب و جلو کرد، حس کرد دیواره‌های کونش با هر حرکت نرم‌تر می‌شن، ولی هنوز تنگ و حشری بودن، انگار دارن انگشتاشو بغل می‌کنن. یه گرمای مرطوب از سوراخ کونش به انگشتاش منتقل شد، و با هر حرکت، سوراخش یه کم بازتر می‌شد، انگار داره با انگشتاش عشق‌بازی می‌کنه.
زهرا ناله کرد: «آخ… سجاد… این کونمو… آروم انگشت کن… داره دیوونه‌م می‌کنه…» و کونشو با یه ریتم نرم بالا و پایین کرد، انگار داره با انگشتای سجاد رقص می‌کنه. سجاد با دست دیگه‌ش کون گنده زهرا رو مالش می‌داد، انگشتاشو روی پوست نرم و گرمش فشار می‌داد، و با هر مالش، کونش زیر دستش موج برمی‌داشت، مثل یه دریاچه که با هر لمس موج می‌زنه. انگشت شست و وسطشو تو سوراخ کونش آروم چرخوند، حس کرد سوراخش با هر حرکت لیز تر و بازتر می‌شه، و یه صدای نرم و خیس از سوراخش بلند شد، انگار داره با انگشتاش ناله می‌کنه. زهرا فریاد ریز دیگه‌ای کشید: «اوف… سجاد… این کونم… داره می‌سوزه… آروم…» ولی کونشو بیشتر عقب داد، انگار داره انگشتای سجاد رو عمیق‌تر می‌خواد.
سجاد با یه صدای پر از شهوت گفت: «زهرا… این کون گنده‌ت… داره دیوونه‌م می‌کنه…» و انگشتاشو از سوراخ کونش درآورد، ولی کس تپل زهرا حالا خیس و براق بود، انگار داره التماس می‌کنه. زهرا با یه ناله گفت: «سجاد… این چه ماساژی بود؟ حالا نوبت منه که حالتو جا بیارم!» و با یه حرکت سریع چرخید، سجاد رو به پشت خوابوند و خودشو روش انداخت، طوری که کس تپلش درست رو صورت سجاد بود و کیر شق سجاد جلوی دهنش. گفت: «داداش… حالا 69 کنیم، ببینم کیرت چقدر حال می‌ده!» سجاد خندید و گفت: «آبجی… این کس تپلت… داره منو می‌کشه!»
زهرا کیر گنده سجاد رو با دستش گرفت، سر کیرش خیس و براق بود، انگار داره براش چشمک می‌زنه. زبونشو آروم دور سر کیرش چرخوند، حس کرد مزه شور و گرمش زیر زبونش پخش می‌شه، مثل یه آب‌نبات حشری. سجاد ناله کرد: «آخ… زهرا… این دهنت… کیرمو داره دیوونه می‌کنه…» زهرا کیرشو تا ته تو دهنش کرد، حس کرد کیرش تو گلوش نبض می‌زنه، و با زبونش دور کیرش چرخوند، انگار داره باهاش عشق‌بازی می‌کنه. همزمان، سجاد صورتشو تو کس تپل زهرا فرو کرد، زبونشو آروم روی کس خیسش کشید، حس کرد مزه شیرین و گرم کسش زیر زبونش پخش می‌شه، مثل یه شهد داغ. زهرا ناله کرد: «آخ… سجاد… این زبونت… کسمو داره جر می‌ده…» سجاد زبونشو تو کسش کرد، حس کرد دیواره‌های کسش دور زبونش تنگ می‌شن، و با هر لیس، آب کسش رو صورتش چکید، خیس و داغ.
زهرا کیر سجاد رو با دستش مالید، همزمان که تو دهنش عقب و جلو می‌کرد، و سجاد کس زهرا رو لیسید، انگشتشو رو چوچوله‌ش مالید، حس کرد چوچوله‌ش سفت و حساس شده، انگار داره با انگشتش ناله می‌کنه. زهرا از لذت فریاد زد: «آخ… سجاد… این کسم… داره می‌سوزه…» و بدنش لرزید، انگار داره ارضا می‌شه. سجاد کسشو محکم‌تر لیسید، و زهرا کیرشو عمیق‌تر ساک زد، تا اینکه هر دو با یه ناله بلند به اوج رسیدن، آب کس زهرا رو صورت سجاد ریخت و زهرا مزه آب کیر سجاد رو تو دهنش حس کرد، گرم و غلیظ.
زهرا نفس‌نفس‌زنان گفت: «سجاد… این 69… دیوونه‌م کرد…» سجاد خندید و گفت: «آبجی… حالا نوبت کون گنده‌ته!» زهرا رو دمر کرد، کون گنده‌شو بالا برد، و سجاد کیرشو آروم تو سوراخ تنگ کونش کرد، گرم و تنگ، انگار داره کیرشو قورت می‌ده. زهرا ناله کرد: «آخ… سجاد… این کونمو… آروم جر بده…» سجاد کیرشو تو کونش عقب و جلو کرد، کون گنده‌ش با هر حرکت می لرزید، مثل یه ژله تپل که داره با کیرش بازی می‌کنه. بعد زهرا رو به پهلو چرخوند، کیرشو دوباره تو کونش کرد، یه پاشو بالا گرفت و با دستش کس تپلشو مالید، انگشتشو رو چوچوله‌ش فشار داد. زهرا فریاد زد: «آخ… سجاد… این کس و کونمو… جر بده…» سجاد انگشتشو تو کسش کرد، همزمان که کیرش تو کونش بود، و حس کرد کسش خیس و داغه، انگار داره انگشتشو می‌مکه.
سجاد زهرا رو به حالت داگی کرد، کونشو بالا برد و کیرشو محکم‌تر تو کونش کرد، با دستش کسشو مالید، انگشتشو رو چوچوله‌ش چرخوند، و زهرا از لذت فریاد زد: «آخ… سجاد… این کون تپلم… این کسم… جرشون بده!» آب کسش رو تخت چکید، و سجاد با یه فریاد بلند تو کون زهرا ارضا شد، گفت: «زهرا… این کون گنده‌ت کیرمو کشت!» زهرا هم با یه لرزش بلند ارضا شد، آب کسش مثل یه چشمه رو تخت ریخت.
زهرا نفس‌نفس‌زنان چرخید، با یه لبخند شیطنت‌آمیز گفت: «سجاد… این چه ماساژی بود؟ فکر کنم دیگه خستگی تو بدنم نیست!» سجاد خندید و گفت: «آبجی… این کون گنده‌ت از هر باشگاهی بهتره! حالا برو یه دوش دیگه بگیر، وگرنه این بوی کست همه‌مونو می‌کشه!» و هر دو زدن زیر خنده، انگار نه انگار که تخت حالا خیس و به‌هم‌ریخته بود و ملافه‌ها پر از آب کس زهرا بود.

نوشته: سامان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18