رفتن به مطلب

داستان سکس ضربدری با مادر و خواهر


mohsen

ارسال‌های توصیه شده


داستان زندگی سهراب 1
 

این داستان تخیلی است و هرگونه شباهت به افراد تصادفی خواهد بود. هرگونه کپی و چاپ و پخش آن بصورت رایگان آزاد است.
داستان زندگی من:
قسمت اول:
من سهراب هستم. 34 سالم است و خود را انسان خوشبختی میدانم. من در یک خانواده مرفهی به دنیا آمده ام. پدر و مادرم هر دو تحصیل کرده اند و شغل های خوبی دارند. یک خواهر دارم که دو سال از من کوچکتر است. در سن یازده سالگی پدر و مادرم از هم جدا شدند. پدرم یک معشوقه از خود بسیار جوانتر پیدا کرد که باعث طلاق پدر و مادرم شد. او من و خواهرم را به مادرم داد و از خانه ما رفت. فقط هر ماه چک مخارج ما می آمد و سالی یکی دوبار هم به دیدن ما می آمد یا ما به دیدار او میرفتیم. هیچ جنگ و دعوایی نبود و حالا هم بطور کلی از زندگی ما رفته است. مادرم زن بسیار با شخصیت و محترمی است که تصمیم گرفته بود که هیچ مردی در زندگیش نباشد تا من و خواهرم از آب و گل در آییم.
من یک دوست صمیمی دارم به اسم سعید. خانه اش نزدیک ما بود . ما از زمان دبستان با هم بودیم و بیشتر وقتمان را با هم می گذراندیم و همه کارمان را با هم میکردیم. حتی بعضی شبها خانه هم میماندیم. بطوریکه من حتی یک تخت در اتاقم برای سعید داشتم. در سن 15 سالگی یک شب که سعید خانه ما بود، بیدار شدم که بروم توالت، دیدم سعید توی تختش نیست. فکر کردم رفته توالت. ولی وقتی که رفتم توی توالت، سعید آنجا نبود. تعجب کردم. فکر کردم شاید توی آشپزخانه سر یخچال است. بعد از اینکه ادرار کردم تصمیم گرفتم من هم یک سری به یخچال بزنم. همینطور که از پشت در اتاق خواب مامان رد میشدم، یک صدای ضعیفی شنیدم. هر چه گوش کردم نتوانستم بفهمم این چه صدایی است. خیلی آهسته لای در را باز کردم و از درز در به داخل نگاه کردم. لای پرده پنجره باز بود و بیرون مهتابی. نور به اندازه کافی بود که بتوانم ببینم. دیدم مامانم کاملا لخت است و روی تخت به پشت افتاده. سعید هم لای پای مامان، در حالیکه دارد مامان را محکم میکند و سینه هایش را میمالد، دارد از او لب هم میگیرد. مامان هم پاهایش را دور کون سعید حلقه کرده بود و فشارش میداد تو که چیزی از کیر سعید بیرون نماند. با دیدن این صحنه بلافاصله کیرم شق شد. با خودم گفتم این سعید مادر جنده میاد اینجا مادر من را میگاید، بعد هر وقت من خانه اش میروم شدیدا مراقب است من سراغ خواهرهایش نروم. همینطور که نگاه میکردم سعی کردم سینه های مامان را خوب نگاه کنم تا به خاطرم بماند. من خیلی وقت بود که میخواستم بدن مامان را ببینم و حالا فرصت خوبی بود. چون سعید وسط پای مامان بود نمیتونستم کس مامان را ببینم ولی میتوانستم ببینم که پشم هایش را تراشیده است. از دیدن کس دادن مامان به قدری تحریک شده بودم که آبم داشت میومد. یواش رفتم توی توالت و تا شروع به جلق زدن کردم آبم با شدت آمد. تا حالا جلق به این خوبی نزده بودم. پاهایم شل شده بود و نمی توانستند وزن بدنم را نگه دارند. دستم را به دیوار گرفتم تا یک کمی حالم جا آمد و دوباره رفتم پشت در اتاق مامان. دیدم که کارشان تمام شده و هر دو کنار هم به پشت روی تخت خوابیده اند و نفس نفس میزنند. کیر سعید نیمه شق بود و در حال پایین رفتن. و از آب کس مامان شفاف بود. حالا دیگر کس مامان را هم میتوانستم ببینم. کس تمیز و زیبایی داشت. و همانطور که به پشت خوابیده بود آب منی سعید داشت از توی کسش روی حوله ای که زیرش پهن کرده بود میچکید. با خودم گفتم این مامان من حتی تو کس دادن هم تمیزه. میدانستم که سعید به زودی می آید. درز در را خیلی آهسته بستم و رفتم توی اتاقم. پنج دقیقه بعد سعید خیلی آهسته وارد اتاق شد. صبر کردم تا روی تختش نشست. بعد با صدای معمولی و خیلی خونسرد از او پرسیدم تو چند وقته که داری مامان من را میکنی؟ خشکش زد. یک کمی ساکت بود و بعد پرسید منظورت چیه؟ گفتم کونی، منظورم همین کاریه که امشب لای پای مامانم میکردی. سعی نکن حاشا کنی. من همه چیز را دیدم. و کاملا معلوم بود که این بار اولت نیست. دوباره یک کمی ساکت بود و بعد گفت از سن سیزده سالگی. بهش گفتم، کونی، تو دوساله که داری مادر من را میکنی و به من نگفتی؟ گفت چی بهت بگم؟ بعلاوه مادرت تهدید کرده اگر نفسم در بیاد خایه هایم را میبرد. و تو مادرت را میشناسی. راست میگفت. ما همه از مامان میترسیدیم. پرسیدم چطوری توانستی مامان را راضی کنی که به تو بدهد. من میدانم که هزارتا مرد دنبالش هستند و مامان محل سگ به آنها نمی گذارد. حالا تو یک جغل بچه لای پاش میخوابی؟ گفت این من نیستم که او را راضی کردم، این مامانت است که من را انتخاب کرده است. گفتم توضیح بده. گفت یک روز که من و تو راجع به دخترها صحبت میکردیم، مامانت شنیده بود و حشری شده بود. شب که خواب بودیم مامانت آمد توی اتاق ما، من را بیدار کرد و با خود برد توی اتاقش. آنجا بود که به من یاد داد چگونه سینه هایش را بمالم و کسش را لیس بزنم و بکنمش. اوایل خیلی ناشی بودم و فقط به پشت میخوابیدم این مامانت بود که روی من می نشست و کیرم را به خودش فرو میکرد. او یک عالمه تعلیمات بمن داد تا من توانستم تبدیل به یک معشوق خوب بشوم. پرسیدم هر شبی که تو اینجا میمانی میروی سراغ مامان؟ گفت نه. این مامان است که تصمیم میگیرد چه شبی به اتاقش بروم. گفتم چطوری؟ گفت دستش را برای یک لحظه می گذارد روی شانه ام و به این وسیله علامت میدهد که امشب با من مهربان است. بهش گفتم، آدم خر شانس. این آخرشه. از حالا به بعد با هم مثل همیشه شریکیم. با تعجب پرسید چطوری؟ گفتم هنوز نمیدانم، فکرش را خواهم کرد. فعلا خیلی حشری هستم و میخواهم یکبار دیگر جلق بزنم و بعد بخوابم. ما اینکار را خیلی جلوی هم کرده بودیم و از هم خجالتی نداشتیم. سعید گفت تو بزن. من نمیخواهم احساس خوب کس مامانت از روی کیرم برود. من یکبار دیگر در حالیکه منظره سعید در حال گاییدن مامان جلوی چشمم مجسم بود، جلق زدم و بعد خسته و کوفته خوابیدم.
ظرف چند روز آینده من مرتب سعید را سوال پیچ کردم. راجع به عادت های مامان روی تخت، راجع به اینکه وقتی سعید به مامان نزدیک میشه اول چکار میکنه، چطوری از او لب میگیره، سینه هاشو چطوری میماله، مامان چطوری دوست داره سینه هایش خورده بشه، وووو . من حتی موهای سرم را و پشم های کیرم را هم مثل سعید کوتاه کردم تا مامان با لمس کردن نفهمد. امیدوار بودم بتوانم خود را جای سعید جا بزنم و زر را بزنم. چون تا بحال سکس با هیچ زنی نداشتم، سعید یک عالمه وقت گذاشت که به من شکل کس و محل سوراخ ها را بیاموزد تا من جای عوضی فشار ندهم. بعد از پنج روز ما فکر کردیم که من آماده ام. قرار شد سعید شب خانه ما بخوابد. ولی مامان هیچ علامتی نداد و شب گذشت. سه روز بعد سعید دوباره پیش ما بود و این شب سعید علامت را گرفت. من دل توی دلم نبود و از وحشت مرده بودم. ولی مصمم بودم که حتی اگر مامان سرم را هم می برید من میخواستم که این کار را بکنم. یک نگرانی دیگرم هم این بود که از شدت وحشت، کیرم بلند نشود. بالاخره ساعت یازده که موقعی است که همه خوابند و سعید بسراغ مامان میرود، من در اتاق مامان را باز کردم و به داخل خزیدم. ماه در آسمان نبود. اتاق نسبتا تاریک بود و من خوشحال بودم که من را نمیتواند ببیند. من اتاق را خوب بلد بودم و حتی فاصله دراتاق تا تخت را قدم کرده بودم. به تخت نزدیک شدم. شبح مادرم را دیدم که روی تخت لخت روی یک حوله دراز کشیده و خواب است. این یک کم از وحشتم کم کرد و حتی لبخند به لبم آورد. میدانستم مامان اینجا دراز کشیده منتظر کیر است. و من با خودم کیر آورده ام.
آهسته به جلو رفتم و جلوی تخت زانو زدم و پستان سمت راستش را به دهان گرفتم و در حالیکه با دست راست پستان سمت چپش را می مالیدم؛ پستان سمت راست را با دست چپم مالیدم و مکیدم. این حرکت را سعید بارها تکرار کرده بود و گفته بود که مامان این طرز از خواب بیدار شدن را دوست دارد. مامان همانطور که چشمانش بسته بود گفت م م م م م م و موهای سرم را ماساژ داد. بعد لای پاهایش را باز کرد که به من دسترسی آسانتری به کسش بدهد. من هم از خدا خواسته پریدم وسط پاش که من را نبیند و چوچولش را لیسیدم. مامان یک لرزش کوچیک داشت که نشان داد چقدر لذت برد. و لبه های کسش شروع کرد به پف کردن. من هم شروع کردم به لیسیدن لبه های خارجی و لبه های داخلی. لبه ها را مکیدم توی دهانم و سخت مکیدم و با زبان ماساژ دادم و لیسیدم. از پایین شروع میکردم و با زبان میکشیدم روی لبه ها تا بالا و بعد چوچولش را می مکیدم داخل دهانم و با زبان نوازش میدادم. تمام مدت امیدوار بودم که دارم درست انجام میدهم. ولی از روی آه و اوه و لرزیدن مامان بنظر می آمد که کارم را درست انجام میدهم و سعید بمن درست درس داده است. بعد در حالیکه چوچولش را می مکیدم و با زبان نوازش میدادم دو انگشت دست راستم را کردم توی کسسش و پس وپیش کردم. مامان یک دفعه بدنش سفت شد. سر من را لای ران هایش فشار داد و گفت دارم میام. دارم میام. دارم میام. آههههههه. و بعد آبش از کسش سرازیر شد. من به لیسیدن چوچولش ادامه دادم. ولی مامان جلوی من را گرفت. گفت بسه. بیا بالا و من را بکن. من همینطور که سرم را پایین نگه داشته بودم و بدنش را میبوسیدم آمدم بالا و سینه راستش را گرفتم توی دهان و مکیدم در حالیکه سینه چپ را محکم می مالیدم. میدانستم دوست دارد محکم بمالم. و بعد یک کم دیگر بالا آمدم و شروع کردم به بوسیدن لاله گوشش و در عین حال با سر کیرم مالیدم روی کسش تا اینکه سوراخ واژن را که کاملا خیس و آماده دریافت بود پیدا کردم و فشار دادم تو. تا فرو کردم مامان فهمید. تمام آه و اوه ها متوقف شد و با یک صدای متعجب و خشمگین گفت تو اینجا چیکار میکنی؟ یک کمی خشکم زد. فکر میکردم که کارم را درست کرده ام و میتوانم بکنمش و برم بدون اینکه بفهمه. ولی حالا دمم گیر افتاده بود. در حالیکه به عقب و جلو کردنم به طور نامحسوس ادامه میدادم که احساس از بین نرود، تنها چیزی را که به فکرم رسید گفتم. گفتم چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. و بعد ادامه دادم، بخصوص اگر چنین چراغ پر نوری باشد. بمن با حالت تحکم آمیز گفت بلند شو. من میدانستم که پدرم را در خواهد آورد. بنابراین تصمیم گرفتم که حداکثر استفاده را بکنم. شروع کردم بطور محسوس گاییدن و گفتم مامان، فردا میتوانی مرا بکشی. ولی امشب من جانم را به خطر انداخته ام که با تو باشم و از اینجا نخواهم رفت. فردا هر بلایی که میخواهی سرم در بیاور، ولی امشب من از هر لحظه بودن با تو لذت خواهم برد و در آخر هم شیره جانم را تقدیمت میکنم. من خودم هم نمیدانم این چرندیات را از کجا در آوردم، ولی کار کرد. با حالت یک کمی خنده گفت پس از آخرین ساعات حیاتت استفاده کن چون من پوستت را خواهم کند. بعد پاهایش را قلاب کرد پشت کونم و من را فشار داد تو. من هم تا توانستم کمک کردم و بعد شروع کردم محکم تلمبه زدن. آه که چه احساس خوبی بود. کس نرم و گرم مامان کیر من را در آغوش گرفته بود و نوازش میکرد. بهترین احساسی که تا حالا تجربه کرده بودم. آن موقع من هنوز کاملا رشد نکرده بودم و کیرم 15 سانتیمتر بیشتر نبود. کیر سعید 13 سانتیمتر بود ول چاقتر از مال من و برای همین بود که مامان بلافاصله فهمید. چنان با فشار میکردمش که هربار فرو میکردم یک هن میکرد. دستهایش را بالا آورده بود و بالای تخت را گرفته بود که من به توی سر تخت فشارش ندهم. من میدانستم که باید بهترین گاییدنی را که تا بحال داشته به او بدهم. و سعی میکردم به لذتی که از کس مامان میبرم فکر نکنم. چون نمیخواستم که آبم زود بیاید. خوشحال بودم که قبل از اینکه بیایم تو اتاق مامان یک جلق کوچک زده بودم وگرنه امکان نداشت بتوانم اینهمه دوام بیاورم. ظرف این مدت مامان دوسه بار آبش آمد. نمیتوانم بگویم چندبار، چون بنظر میرسید یک انزال طولانی که یکی به یکی دیگر ختم میشود داشت. بالاخره گفت بسه، تمامش کن من همه جایم حساس شده. من هم به آخر رسیده بودم و از اینکه مامان گفت تمومش کن خوشحال شدم. ولی پر رویی کردم و گفتم بشرط اینکه یکبار دیگر بجای این را که دارم زود تمام میکنم به من بدهی. گفت باشه. منهم با دو تا تکان محکم آبم را خالی کردم ته کسش. بنظرم یکی دو لیتری بود. خودم هم باورم نمیشه این همه آب داشتم که خالی کنم.
بعد از اینکه از روی مامان اومدم پایین مامان چرخید روی پهلو و من را بغل کرد و پرسید تو همیشه اینقدر پر انرژی هستی؟ گفتم مامان، این بار اولم بود. ولی از عشق اینکه با تو هستم هر چه داشتم تقدیم کردم. با لبخند گفت، کره خر زبان باز، پاشو برو وقت خواب است. منهم گفتم یادت باشد که به من قول داده ای که یک بار دیگر با من باشی. بنابراین فردا نمی توانی من را بکشی. گفت فردا تو را نمیکشم ولی با تو و اون سعید بیشعور دهن لق حرف دارم. بهش گفتم، مامان جان تقصیر سعید نیست، من شما را دیدم و بعد سعید را مجبور کردم. پرسید چطور؟ من هم ماجرا را برایش تعریف کردم. پرسید از این ماجرا ناراحت نیستی؟ گفتم نه، من اینقدر بزرگ شده ام که بدانم که سکس یک نیاز جسمی مثل غذا خوردن است که هر انسانی به آن احتیاج دارد. فقط از این ناراحتم که تو من را داخل آدم حساب نکردی و با سعید رفتی. گفت آخر تو پسرم هستی و ما اینکار را نمی توانیم با هم بکنیم. من قبلا به این موضوع فکر کرده بودم و تمام جوابها را آماده داشتم. گفتم مامان، ما که اینجا ماشین جوجه کشی راه انداخته ایم که مشکل بچه ناقص الخلقه داشته باشیم. ما فقط از هم استفاده میکنیم. ما از بودن با هم لذت میبریم. وچون مادر و پسر هستیم، این با هم بودن بسیار بهتر است. پرسید چطور؟ گفتم در درجه اول مسئله اطمینان است. ما بهم دروغ نمیگوییم، بهم خیانت نمیکنیم، هرگز کاری نمی کنیم که به دیگری آسیبی برسد. ما بهم دسترسی خوبی داریم و مجبور نیستیم که خطر بکنیم تا با غریبه ها باشیم. با غریبه ها همیشه مشکلات آبروریزی, بیماری جنسی، در گیری با دیگر شرکای جنسی آنها است. ما دیگر خطر حامله شدن ناخواسته نخواهیم داشت. مامان ساکت بود و به من با دقت گوش میداد. میدانستم که توی سرش چرخ دنده ها در حال کار کردن هستند و با منطق قوی خودش دارد منطق ضعیف من را بررسی میکند و به آن شاخ و برگ میدهد. همیشه این کار را میکرد و منطق من را اصلاح میکرد. بمن گفت فردا صبح سعید را بفرست برود، من با تو تنها کار دارم. قبل از اینکه از در بیرون بروم گفت اول خودت را بشور و بعد برو بخواب. گفتم چشم مامان.
وقتی برگشتم توی اتاقم سعید روی تختش نشسته بود، نگران. پرسید نفهمید؟ گفتم چرا. میدانی که سر مامان را نمیتوانی شیره بمالی. پرسید حالا چی؟ گفتم نگران نباش. بلایی سر تو نمی آید. ولی ممکن است که من را اخته کند. فقط تو فردا صبح منتظر صبحانه نباش و برو. میخواد با من تنها صحبت کند.
صبح که رفتم پایین توی آشپزخانه همه چیز عادی بود. مامان صبحانه آماده کرده بود. داشت چای مینوشید و اخبار را نگاه میکرد. رودابه خواهرم در حال خوردن صبحانه بود و با دوستش پای تلفن صحبت میکرد. من یک سلام کردم و یک جواب معمولی از مامان گرفتم. رودابه یک نگاه تمسخر آمیز بمن کرد و پرسید دیشب با کامیون تصادف کردی که قیافه ات اینقدر درب و داغون است؟ خوشحال شدم که خبری نیست. گفتم سعید خرناس میکشید و من نتوانستم بخوابم. مامان به رودابه گفت من امروز نمیتوانم تو را ببرم. پاشو زودتر آماده شو که خودت بروی.
بعد از اینکه رودابه از خانه بیرون رفت، مامان آمد پشت میز جلوی من نشست و در حالی که توی چشمان من نگاه میکرد بمن گفت، میخواهم که تو بدانی که من سعید را روی تو انتخاب نکردم. من یک روزی حرفهای شما را راجع به دخترها و اینکه چطور میخواهید آنها را بگایید و خشن رفتار کنید شنیدم و برای خواهرت احساس خطر کردم. میدانستم که تو برادر رودابه هستی و به او تجاوز نخواهی کرد. ولی سعید که همیشه خانه ما است و با رودابه هم دوست است ممکن است که موقعیتی گیر بیاورد و به او تجاوز کند. نمیخواستم که آمدنش را به این خانه قدغن کنم چون هر دوستی به جای او می آمد می توانست از سعید هم خطرناک تر باشد. بنابراین تصمیم گرفتم به سعید آن چیزی را بدهم که به دنبالش بود. بنابراین هر از چند وقت سعید را خالی کردم. البته این عمل فواید جانبی هم داشت. من هم دیگر احتیاجی به مرد غریبه نداشتم و سکسم را در تخت خودم و تحت شرایط دلخواه خودم دریافت میکردم.آنهم با یک پسر جوان که هرگز پایین نمی رود و همیشه شق است. عمل دیشب تو نشان داد که چقدر تو هم مستاصل هستی و من به تو بی توجهی کرده ام. بنابراین اگر مایل هستی و شرایطم را قبول کنی، من می توانم تو را هم بخود بپذیرم. من که از خوشحالی قلبم میخواست از سینه ام بیرون بپرد گفتم. بله مامان جان. شرایط شما چیست؟
مامان گفت. اول. روابط مادر و پسری ما تغییر نمیکند. هر دستوری که می دهم باید اجرا بشود. دوم. تو هرگز به سمت من نمی آیی. این من هستم که تو را احضار میکنم . علامت همان است که به سعید میدهم. سوم. هیچ حرف زشتی نمیزنی یا عمل زشتی انجام نمیدهی مثلا از پشت بیایی و خود را به من بچسبانی. چهارم. درسهای مدرسه ات عقب نمی افتد. بقیه را هم بعدا میگویم. آیا شرایطم را قبول داری؟ من گفتم بله مامان جان، ولی من دوست دارم که شما را بغل کنم و ببوسم. مامان گفت بشرط اینکه عمل مادر و پسری باشد. نه اینکه با کیر لخت بیایی و لای پای من بگذاری. من اسم کیر را که از دهان مادرم شنیدم بلافاصله شق کردم، ولی جلوی خودم را گرفتم تا مامان نفهمد.
مامان گفت من هنوز هم با سعید خواهم بود. من نمیخواهم که رودابه در خطر باشد. تو مشکلی داری؟ گفتم نه مامان جان. شما بهتر میدانید. فقط امیدوارم که از سهمیه من کم نکنید. خندید و گفت تو سهمیه ای نداری. هرچه من صلاح بدانم همان را دریافت میکنی. فعلا بیا برویم اون کیرت را بخوابانیم. من نمی خواهم اینطوری به مدرسه بروی.
توی اتاق خوابش ربدشامبرش را از روی شانه اش انداخت زمین و لخت مادرزاد جلویم ایستاد. من شقی کیرم چنان شد که میخواست بترکد. و با چشمهایم بدنش را داشتم میخوردم عجب بدن زیبایی و چه پستانهایی. با وجودی که 42 سال سنش داشت پستانهایش هنوز نیفتاده بود. زیاد بزرگ و یا زیاد کوچک نبودند. به اندازه یک پرتقال. مامان دستم را گرفت و برد روی تخت و من را به پشت خواباند و خود یک پایش را از روی من رد کرد و روی کیرم نشست. با دستش کیرم را که بین من و او روی شکمم چسبیده بود گرفت و گذاشت در کسش و رویش نشست و آهسته به سمت پایین فشار داد. مامان کاملا خیس بود و کیر من بدون هیچ مشکلی تا ته فرو رفت و بیضه هایم به در کونش رسید. چه احساس خوبی. احساس میکردم که کیرم توی یک ظرف عسل گرم فرو رفته. مامان گفت درس اوّل: همیشه باید مطمئن بشوی که شریکت اول ارضاء بشود و بعد تو.
سکس ما زیاد طول نکشید. اول مامان ارضاء شد و من هم از دیدن ارضا شدن مامان آبم آمد و با فشار توی کسش خالی کردم. بعد از اینکه آمدم، مامان روی من خوابید و از من لب گرفت و در گوشم گفت. درس دوم: موقعی که میخواهی بیایی، همیشه به شریکت خبر بده. تصمیم با زن است که تو داخلش بیایی یا بیرون بریزی. حالا برو و خودت را بشور و برو مدرسه. بعد ادامه داد، درس سوم: همیشه بعد از سکس خودت را بشور. منی به سرعت در خارج از بدن فاسد میشود و هم بوی بد میدهد و هم باعث بیماری های مقاربتی میشود.
سکس ما یک سالی ادامه داشت و هر روز بهتر و بهتر میشد. درسهای مامان ادامه داشت. و من دیگه همیشه مثل یک خر نر شق کرده نبودم که دنبال یک سوراخ دیوار بگرده تا بزاره توش. مامان هم بعد از اینکه دید من از موقعیت سوء استفاده نمیکنم و حتی مودب تر و مهربان تر شده ام با من راحت تر شده بود و اجازه میداد که بیشتر به سراغش بروم. من که حالا قدم از او بلندتر شده بود، اگر خیلی حشری بودم، معمولا از پشت بغلش کردم و سرش را می بوسیدم و می گفتم مامان جان دوستت دارم، اگر او رگل نبود و موقعیت بدنش اجازه میداد، همان شب بمن علامت میداد. و این گاهی به سه یا چهار بار در هفته میرسید. البته گاه گاهی مامان با خنده گلایه میکرد که بین تو و سعید کس من داره به شدت مستهلک میشه و به روغن سوزی می افتاده. من این موضوع را به سعید گفتم و او گفت دارد روی یک موضوعی کار میکند که اگر به نتیجه برسد این مشکل حل خواهد شد. ولی هرچه اصرار کردم به من نگفت چی. فقط گفت اگر به نتیجه برسد خواهی فهمید. من حدس زدم که دارد روی مادرش کار میکند. چون هر سه خواهر ها باکره بودند، و کسی که به کس کردن عادت کرده، بخصوص یک کسی به خوبی کس مادر من، از در مالی لذتی نمیبرد. مگر اینکه بخواهی از کون بکنی و دخترها معمولا از کون دادن خوششان نمی آید. تا جایی که من می دانستم عمه یا خاله بدرد خوری هم نداشت. دوست دختری هم نبود چون من همه دخترها را میشناختم و سعید هم مثل همه پسرهای هم سن ما مشکل نداشتن جا داشت. فکر کردم شاید یکی از زنها همسایه یا فامیل دور میتواند باشد. ولی دلیلی نداشت که از من پنهان کند. بهرحال میدانستم که باید صبر کنم.
یکی دو هفته بعد سعید بمن گفت که امشب خانه ما بخواب. بختت گفته است. و فقط قبل از اینکه بیایی دوش بگیر و تمیز باش. من سر ساعت هشت خانه آنها بودم. در کمال تعجب من پدر و مادرش نبودند. ما طبق معمول همیشه خوش و بش کردیم و با هم حرف زدیم و شام خوردیم، یک کمی ورق بازی کردیم و بعد رفتیم که بخوابیم. وقتی که رفتیم توی اتاق از سعید پرسیدم برنامه چیه؟ من فکر میکردم که مامانت را راضی کرده ای. سعید خندید و گفت مامان همچین مال بدرخوری نیست. امشب ما پوران را میکنیم. پوران خواهر وسطی سعید است که دو سال از ما کوچکتر است و صورت زیبا و بدنی زیباتر دارد. پرسیدم از کون؟ گفت نه از جلو. من شش ماه پیش پرده اش را برداشتم و حالا از جلو میکنم. بنظرم نگرانی را در صورت من دید. گفت نگران نباش. این روزها پرده بکارت دیگه مسئله زیاد مهمی نیست و حتی خیلی از دخترها خودشان پرده خودشان را با انگشت یا خیار بر میدارند. معتقد هستند که مردی که ارزش من را به پرده بکارت بداند مرد عصر حجر است و به درد من نمیخورد. پرسیدم اگر تو شش ماه است که داری پوران را میکنی پس پروژه ای که رویش کار میکردی چی بود؟ گفت من یک سال است که دارم پوران را میکنم. شش ماه پیش ما تصمیم گرفتیم که پرده اش را برداریم. آنهم تصمیم و پیشنهاد خودش بود. پروژه ای که رویش کار میکردم راضی کردن پوران بود که بتو بدهد. میگفت من نمیخواهم مثل جنده ها زیر صد تا مرد بخوابم. من تو را دارم که نیاز جنسی ام را برطرف کند. مرد دیگری لازم ندارم. بالاخره من توانستم راضیش کنم که باید مردهای دیگری را هم تجربه کند که بعدها بداند از چه مردی برای ازدواج خوشش می آید و مثل بقیه زنها با کسی ازدواج نکند که همیشه از سکس در زندگی زناشوییشون ناراضی هستند. حالا تو نفر اولی هستی که پوران آزمایش میکند. سعی کن آنقدر خوب ارضایش کنی که تصمیم بگیرد با تو بماند. و بعد یک دسته کاندوم به من داد و گفت بدون کاندوم به هیچ وجه. پوران روی قرص نیست و من یک خواهر حامله لازم ندارم. پرسیدم من به اتاق او میروم؟ گفت نه، پوران و مهری هم اتاق هستند، بعد از اینکه مهری خوابید او می آید اینجا. پرسیدم پس تو به کجا میروی؟ گفت هیچ کجا. ما امشب پوران را شریکی میکنیم. این بار اول مان در این تجربه است و ما یک کمی هیجان زده هستیم. من میخواستم کاندوم را باز کنم و بر روی کیرم بکشم که سعید جلویم را گرفت و گفت پوران خودش می خواهد این کار بکند تا مطمئن بشود درست انجام شده و حامله نمیشود.
حدود ده دقیقه بعد یک تق کوچک به در اتاق خورد و پوران از لای در خزید تو. لباس خواب تنش بود. از قیافه اش معلوم بود که ناراحت است. سعید رفت جلو و دست پوران را توی دستش گرفت و خواست پوران را ببوسد و پوران خود را عقب کشید. بعد یک نفس عمیق کشید و رو به من کرد و با همان صدای همیشه ملایمش گفت، ببین سهراب، ما خیلی وقته که با هم دوست هستیم. من مصمم هستم که این کار بکنم ولی بسیار هم خجالت میکشم. من جلو رفتم و دستش را در دست گرفتم و گفتم میدانم. من هم خجالت میکشم، ولی امیدوارم که از امشب به بعد دوستان بهتری باشیم. بعد در آغوش کشیدمش. مثل یک پرستو خزید توی بغلم. من احساس میکردم تنش یک کمی میلرزد. با دستم سرش را کشیدم روی سینه ام و فرق سرش را بوسیدم. دستهایش را بدور گردنم انداخت و خودش را بالا کشید و لب روی لبم گذاشت. لبهایش نرم و لذیذ بود. یک چند دقیقه ای از هم لب گرفتیم، لرزش تنش متوقف شده بود و حالا حریصانه مرا میبوسید و از من جواب متقابل میگرفت. از زیر چشم به اطراف نگاه کردم. سعید رو تختش نشسته بود، به ما نگاه میکرد و کیرش را می مالید. کاملا معلوم بود از دیدن این صحنه لذت میبرد. شبهایی که من خانه سعید میخوابیدم، برای من یک رختخواب روی زمین پهن می کردند. ما بالای رختخواب ایستاده بودیم. من همانطور که پوران را می بوسیدم او را با خود به روی رختخواب پایین کشیدم. پوران به پشت خوابید و من رویش. حالا دیگر دستهایم را از دورش برداشته بودم و سینه هایش را می مالیدم. سینه هایش بقدر یک پرتقال و سفت بود. بسیار از سینه های مامانم سفت تر. بعد شروع کردم به باز کردن دکمه های لباس خوابش. یکی یکی و آهسته که رم نکند. زیرش چیزی نبود و لخت و بود. سینه راستش را به لب گرفتم و سینه چپش را با دست مالیدم. کم کم داشت مثل کوره داغ میشد. حالا نوبت من بود که درسهایی را که از مامان گرفته بودم به اجرا بگذارم و به شریکم بهترین لذت را بدهم. در حالی که سینه اش را میخوردم با دست راستم شروع کردم به نوازش کس پوران و چوچولش را نوازش کردن. از صورت و تکان های بدنش می فهمیدم که چقدر دوست دارد. در حالی که بدنش را می بوسیدم آهسته آهسته پایین رفتم. به کسسش که رسیدم با زبان از پایین به بالا روی کسش کشیدم تا به چوچولش رسیدم. چوچولش را که حالا رشت کرده بود و مثل یک کیر دو سانتی زده بود بیرون تو دهن گرفتم و با زبان نوازش کردم. پوران با دستهایش سرم را محکم گرفته بود و به کسش فشار میداد که مطمئن بشود از آنجا تکان نمیخورم. همانطور که چوچولش را با زبان نوازش میدادم انگشت وسط دست راستم را کردم توی کسش و دنبال جی اسپاتش گشتم. جی اسپات یک گروه عصب است بقدر یک عدس بزرگ که معمولا حدود چهار سانتیمتر داخل کس و به سمت بالا و در یک محلی است که هر بار کیر وارد کس میشود سرش روی جی اسپات مالیده میشود. محل جی اسپات برای هر زنی متفاوت و باید دنبالش گشت. جی اسپات یک کمی زبر تر از بقیه مخاط نرم اطرافش است و با سر انگشت می توان پیدایش کرد. وقتی که جی اسپاتش را پیدا کردم با سر انگشت مالیدمش. یک دفعه پوران شروع کرد به آه آه کردن و لرزیدن و بعد بدنش سفت شد. و از کسش مثل چشمه آب بیرون زد. میدانستم که کارم را درست کرده ام . یک کمی به او زمان دادم تا خودش بیاید. یک نگاهی به سعید کردم، لباسهایش را درآورده لخت بود و از دیدن ما آنچنان جلق زده بود که آبش پاشیده شده بود روی شکم و گردن و صورتش و حالا بی حال افتاده بود. یک کاندوم باز کردم و کشیدم روی کیرم. پوران چشمهایش را باز کرد و دید که دارم کاندوم میکشم. لای پاهایش را باز کرد. من رفتم بین پاهایش و کیرم را گذاشتم در سوراخش و آهسته فشار دادم. بقدری خیس بود که راحت فرو رفت و تا ته لغزید. با وجودیکه سعید هفته ای چند بار گاییده بودش هنوز کسش تنگ تنگ بود. مثل این بود که یک دست با دستکش ابریشمی کیرم را محکم گرفته و نوازش میدهد. همانطور که وزنم را روی آرنج هایم گذاشته بودم شروع کردم به تلمبه زدن و به پایین نگاه کردم. کیرم را میدیدم که تا دسته داخل پوران غیب میشود و بعد دوباره بیرون می آید. چه منظره زیبایی. پوران دستهایش را دور پشت من حلقه زده بود و پاهایش را کاملا باز کرده و بالا کشیده بود تا به من دسترسی کامل بدهد. من احساس میکردم که کیرم به ته کسش میخورد و تخم هایم به در کونش. دستهایم را گذاشتم زیر لپرهای کونش و بالا کشیدم. این یکی دو سانت دیگر بمن جا داد تا بیشتر فرو کنم. سعید که تا حالا حالش جا آمده بود و با دین گاییده شدن خواهرش کاملا حشری شده بود آمد که سینه پوران را بگیرد توی دستش و بمالد. ولی پوران با دست اشاره کرد که برو و گفت فقط سهراب. بعد بمن گفت محکم تر، محکم تر. من هم با قدرت فرو میکردم. یکبار دیگر پوران لرزید و بدنش سفت شد و چشمه آب سرازیر. منهم ارضاء شدم و آبم را خالی کردم. پوران من را محکم گرفته بود و نمیگذاشت که بیرون بکشم. همانطور که در آغوش هم بودیم من غلتیدم که وزنم را از روی پوران بردارم. ولی هنوز در آغوش هم بودیم. کیرم کم کم خوابید و از توی پوران بیرون آمد. و من به خواب رفتم. نمیدانم چند ساعت بعد بیدار شدم. پوران رفته بود. سعید روی تختش کیرش را توی دستش گرفته بود و خوابیده بود. از دستمال کاغذی های روی زمین معلوم بود که یکبار دیگر جلق زده بود.
صبح روز بعد همه چیز عادی بود. دخترها زودتر از پسرها بلند شده بودند و صبحانه درست کرده بودند. یک کمی هم سر به سرما برای دیر از خواب بیدار شدن گذاشتند و بعد از صبحانه هر کسی رفت دنبال کار خودش. قبل از اینکه من بروم به سعید گفتم متشکرم از اینکه برنامه دیشب را درست کردی، یکی از بهترین شبهای من بود و من خیلی متاسفم از اینکه نوبت به تو نرسید. سعید گفت اصلا ناراحت نباش، برای من عالی بود. من این روزها بین پوران و مادر تو اصلا کمبود سکس ندارم، فقط به دنبال سکس های استثنایی و هیجان انگیز هستم و دیشب یکی از آنها بود. منظره اینکه تو پوران را با آن فشار تا دسته میکردی و طوری که پوران تو را به خودش فشار میداد تا آخرین ذره کیرت را در خودش جا بدهد بقدری شهوت آور بود که حد نداشت. بخصوص که من می دانستم که این خواهر من است که تو داری میکنی. من انقدر جلق زدم که دیگر یک قطره هم آب منی ندارم. به او گفتم میفهمم چه میگویی. هر موقع که تو مامان من را میکنی، من یواشکی می آیم پشت در و تماشا میکنم. برای من هم بسیار لذت آور است که مادرم را در حال کس دادن میبینم.
آن شب بعد از اینکه با مامان سکس داشتم، به او گفتم برایتان یک خبر خوب دارم. چون چند وقت پیش شکایت کردید که ما از شما سکس زیاد می خواهیم و شما را فرسوده کرده ایم، من با سعید صحبت کردم و سعید یک دوست دختر پیدا کرده تا دیگر مزاحم شما نباشد. مادرم با حالت غمگینی گفت کار بدی کردی. من از سکس با سعید لذت میبرم. منهم جواب دادم شما هنوز هم میتوانید هر موقع خواستید سعید را بخود بپذیزید، فقط احساس اجبار نباید بکنید. با کنجکاوی پرسید حالا این آدم جدید کی هست؟ گفتم یکی از دختر خاله هایش که به تازگی طلاق گرفته. پرسید آدم تمیزی هست؟ جواب دادم خیلی. تمیز و تحصیل کرده. خانه خودش را هم دارد. مامان گفت هوم. پس من رقیب پیدا کرده ام. من گفتم مامان برای شما رقیبی وجود ندارد. هر موقع که اشاره کنید سعید با کله می آید. مامان با خنده گفت، کره خر زبون باز. پاشو برو خودت را تمیز کن و بخواب.
بعدا پوران به سعید توضیح داده بود دلیل اینکه سعید را آنشب پس زده بود این بود که احساس جنده گی میکرد که با دوتا مرد همزمان بخوابد. ولی همیشه به سعید اجازه میداد که توی اتاق بماند و تماشا کند. سعید هم میگفت من گاهگاهی موقعی که دارم پوران را میکنم صحنه گاییدن تو و پوران را مجسم میکنم و سکس برایم بهتر میشود. من هم یک بار از مامان اجازه خواستم موقعی که سعید پیشش است من هم بیایم توی اتاق. مامان یک ساعت من را سوال پیچ کرد که چرا و انگیزه ام چیست و غیره و بعد هم اجازه نداد و گفت این سکس غیر طبیعی است.
ما هیچوقت به مامان نگفتیم که شخص دیگر خواهر سعید است.
قسمت سوم:
حدود یک سالی از این ماجرا گذشت. همه چیز عادی و روتین شده بود. من و سعید هم از پوران و هم از مامان بهره می بردیم و همه راضی و خوشحال بودیم. تا اینکه یک شب وقتی که از اتاق مامان نیمه برهنه بیرون آمدم رودابه را با لباس خوابش در راهرو دیدم که جلوی در اتاق مامان ایستاده و من را بر و بر نگاه میکند. نمیدانستم که چه عکس و عملی باید نشان بدهم. یک لبخند زدم و دستم را جلو بردم تا صورتش را نوازش کنم. خودش را عقب کشید و رفت توی اتاقش. من نگران از اینکه رودابه چه خواهد کرد صبح روز بعد زودتر بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه. مامان همیشه از ما زودتر بیدار میشد. به مامان قضیه را گفتم. او با خونسردی گوش کرد و گفت میدانستم که چنین روزی خواهد آمد. مهم نیست. تو امشب پیش سعید بمان و خانه نیا. من با رودابه حرف میزنم. و با سعید در این باره حرفی نزن. من یک چشم گفتم. حول حولکی صبحانه خوردم و از در زدم بیرون. شب روزبعد که از مدرسه برگشتم، یک کمی دیرتر از معمول برگشتم تا با رودابه تنها نباشم. معمولا من اول میرسم خانه، بعد رودابه و بعد مامان. وقتیکه آمدم مامان در خانه و توی آشپزخانه بود، رودابه هم توی اتاقش وبا در بسته. رفتم مامان را بغل کردم و صورتش را بوسیدم و پرسیدم چه خبر؟ مامان با خونسردی تبسم کرد و گفت نگران نباش. رودابه خیلی وقت است که از ماجرا آگاه است. و بسیاری از شبها هم از پشت در گوش میکرده. ولی حالا فکر میکند که به اندازه کافی بزرگ شده است و میخواهد سکس داشته باشد. البته او میخواهد با سعید سکس داشته باشد که من بشدت قدغن کردم و به او گفتم فقط میتواند با تو سکس داشته باشد. سعید هم خر کیر است و هم بسیار بی فکر و بی محابا و میزند پاره و پوره اش میکند. در حالی که تو چون برادرش هستی و دوستش داری به او آسیبی نمی رساند و تو اصولا آدم ملایمتر و مهربان تری هستی. تو هم حواست را جمع کن. به هیچ وجه اجازه نداری که پرده اش را پاره کنی. دخول نمیکنی تا من اجازه بدهم. پرسیدم پس من چطور با رودابه سکس داشته باشم؟ مامان جواب داد آن درسهایی را که راجع به آلت زنانه و نقاط حساس بدن زن به تو دادم بخاطر داری؟ از آنها استفاده کن وبا در مالی به ارگاسم برسانش. او دختر جوان و بی تجربه ای است و این کار ساده ای خواهد بود. بغیر از پاره کردن پرده اش، هر کار دیگری که خواست برایش بکن. بهیچوجه خشن یا مصر نباش. مطمئن باش که دوش بگیری و حدود نیم ساعت بعد از اینکه به اتاقش رفت برو پیشش. این به او وقت کافی میدهد که خود را آماده کند. بنظرم که نگرانی را در صورتم خواند. ادامه داد که این وظیفه پدر بیشرفت است که حالا به گردن تو افتاده. پرسیدم منظورتان را نمیفهمم؟ گفت وظیفه والدین تعلیم دادن فرزندان برای یک آتیه بهتر و پر ثمرتر است. همانطور که من ترا بعنوان مادر تعلیم دادم که چگونه از سکس با امنیت و سلامتی لذت ببری، وظیفه پدر هم اینست که دخترانش را تعلیم دهد و آماده کند. در نبود پدر این وظیفه به گردن برادر بزرگتر یا دایی یا عمو می افتد. از قیافه کاملا مبهوت من خنده اش گرفت و گفت بعدا برایت توضیح میدهم. فعلا برو آماده بشو برای شام.
سر شام در حالی که همه سعی می کردیم معمولی رفتار کنیم، یک نوعی سکوت حکمفرما بود. و رودابه سعی میکرد چشم در چشم من نیاندازد. بعد از شام پس از اینکه به مامان برای جمع کردن میز و شستن ظرفها کمک کردیم، رودابه رفت به اتاقش و در را بست. من یک نگاه به مامان انداختم و مامان هم با سر اشاره کرد آری. من هم رفتم و حمام کردم و درست سر نیم ساعت رفتم پشت در اتاق رودابه و یک تقه به در زدم و بعد در را باز کردم. اتاق تاریک بود. فقط یک لامپ روی میزی که در گوشه اتاق بود روشن بود که روشنایی ملایمی به اتاق میداد. رودابه با لباس خانه رو تخت دراز کشیده بود. قیافه اش آرام ولی یک کمی ترسیده بود. مثل کسی که به اتاق جراحی میخواهد برود. من را که دید بلند شد و به طرفم آمد و با یک کمی تحکم در صدایش در حالیکه انگشت اشاره اش را بسمت من گرفته بود گفت، ببین من این کار را میکنم چون مامان گفته، ولی من باکره هستم و تو اجازه نداری به من دست بزنی. میفهمی؟ من به او لبخند زدم و در آغوشش کشیدم و فرق سرش را بوسیدم. کاری که همیشه میکردم و به او گفتم میفهمم عزیزم. قرار هم نیست و نبوده که من به بکارت تو دست بزنم. مامان فقط گفته که من راه و چاه را بتو نشان بدهم و راهنمایی کنم. خودش را عقب کشید و با دقت توی چشمهایم نگاه کرد. گویی می خواست بفهمد آیا راست میگویم یا دروغ؟ با لبخند به او گفتم، ببین تو خواهر عزیزتر از جان منی، من هیچوقت به تو آسیبی نمیرسونم. برای همین است که مامان من را فرستاده. امشب فرمان دست تو است. بعد دوباره در آغوش گرفتمش. اینبار راحت تر به آغوشم آمد و دستش را دور کمرم حلقه کرد. من در حالی که دستم را به دورش حلقه کرده بودم و سرش را می بوسیدم به سمت تخت بردمش. موهایش بوی تمیزی می داد و بدنش بوی عطر ملایمی که من خیلی دوست داشتم. جلوی تخت اول صورتش را بوسیدم و بعد یک بوسه کوچک روی لبش زدم. جواب نداد. در حالیکه با دستم پشت کمرش را گرفته بودم و او هم دستانش به دور گردنم حلقه بود، آرام بروی تخت خوابوندمش و خودم هم کنارش دراز کشیدم. صورتش را دوباره بوسیدم و یک بوسه کوچک دیگر هم به لبش زدم. دوباره جواب نداد. به او گفتم، ببین، عشقبازی یک عمل دوطرفه است. اگر یکی از طرفین همکاری نکند تبدیل به تجاوز میشود. اگر ناراحتی بگو که بروم. گفت نه بمان. فقط من این را همیشه با سعید تصور میکردم نه با برادرم. گفتم میفهمم. ولی باید به قضاوت مامان اعتماد کنیم. مامان خیلی بیشتر از ما میداند و میفهمد. سرش را به علامت تایید تکان داد. بعد مثل اینکه تصمیمش را گرفته باشد دستش را دور گردن من حلقه کرد و من را پایین کشید و لب گرفت.
ناشی بود. بسیاری از دخترها با همدیگر تمرین بوسیدن میکنند. این خواهر من همین کار را هم نکرده بود. و البته برای همین بود که من آنجا بودم تا به او آموزش بدهم. البته بخاطر لبهای نرم و لطیفش این آموزش بسیار لذت بخش بود. ضمن بوسیدن شروع به نوازش و مالیدن پستانهایش کردم. پستانها هنوز جوان بودند و به رشد کامل نرسیده بودند. ولی بسیار سفت بودند و خوردنی. دانه به دانه دکمه های جلوی پیراهن خانه اش را باز کردم. زیرش هیچ چیزی نپوشیده بود. فقط شورتش پایش بود. شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن و مکیدن سینه هایش. از صداهایی که میکرد معلوم بود که از این کار بسیار لذت میبرد و با دستش سرم را بیشتر به سینه هایش فشار میداد. من در حال مالیدن و خوردن سینه های رودابه بودم که یک صدای بسیار خفیف از در شنیدم. میدانستم که این مامان است که آمده تا مطمئن شود همه چیز خوب است و رودابه مشکلی ندارد. بروی خودم نیاوردم و ادامه دادم. چند لحظه بعد صدای بسته شدن در را شنیدم. همانطور که روی سینه هایش کار میکردم دستم را کردم توی شورتش. برای یک لحظه خود را سفت کرد و بعد به خاطر آورد که باید بگذارد. من با نوک انگشتانم شروع به نوازش لبه های خارجی کسش کردم. چوچولش مثل یک کیر کوچولو از نقابش بیرون زده بود. شورتش را فشار دادم پایین تا کسش معلوم شد. پشم هایش را تازه تراشیده بود. میدانستم این راهنمایی مامان بود. چوچولش را بین لبهایم گرفتم و با زبان نوازش کردم. اولین ارگاسم را داشت و کسش مثل چشمه جوشید. من هم شروع به لیسیدن کسش کردم تا ارگاسمش طولانی شود. بنظرم ارگاسم دوم و سوم پشت سر هم اتفاق افتاد. رودابه لای پاهایش را باز کرده بود تا به من دسترسی بیشتری بدهد و با دو دست سرم را روی کسش فشار میداد که خودم را پس نکشم. من در حالیکه سعی میکردم کسش را بلیسم سعی هم داشتم تا یک جوری هوا بگیرم، چون آنقدر با فشار سرم را به کسش فشار میداد که جلوی نفس کشیدنم را گرفته بود. بالاخره بعد از ارگاسم سوم یک کمی شل کرد و من برای هوا گرفتن بالا آمدم. با خنده به او گفتم این قرار نبود که ماموریت خطرناکی باشد. من را داشتی خفه میکردی. زد زیر خنده و در حالیکه کرکر میکرد گفت چرا بهم نگفتی؟ گفتم دیگه هوایی نداشتم تا بتوانم حرف بزنم. یک کمی توی بغل هم خندیدیم. من میدانستم که به اندازه کافی سکس داشته و میخواهد بخوابد. یکبار دیگر ازش لب گرفتم و گفتم شب بخیر. پرسید نمیخواهی شب اینجا بخوابی؟ پاسخ دادم امشب نه.
از شق درد داشتم میمردم. از اتاق رودابه که آمدم بیرون مستقیم رفتم توی اتاق مامان. هنوز بیدار بود. پرسید چیه؟ گفتم دستوراتتان مو به مو اجرا شد. حالا من شق درد دارم و محتاج محبت شما هستم. گفت برو دندان هایت را بشور و بیا. آن شب مامان خیلی به من مهربان بود.
با وجود اینکه از گاییدن سه زن زیبا بسیار لذت میبردم، در عین حال یک مشکل هم پیدا کرده بودم که چطور رفتار کنم. برای بودن با پوران مشکلی نبود. شبی که خانه سعید بودم، پوران می آمد و بعد از یک سکس عالی میرفت. البته بعد از مدتی پوران عادت کرده بود که در حال سکس ما سعید دورو برش باشد و در حالیکه جلق میزد با سینه هایش بازی کند. حتی گاهی هم پوران اجازه میداد که بعد از من سعید او را بکند. البته این بیشتر از روی ترحم بود. چون من مطمئن میشدم که پوران کاملا ارضاء شده است.
اما در خانه، هیچکدام از زنها راضی نبودند. رودابه هفته ای هفت شب سکس لازم داشت. و مامان نمی خواست این همه سکس داشته باشد، آنهم دست دوم دخترش را. و من نمیدانستم که چکار بکنم. تا اینکه یک شب رودابه بمن گفت که من را بکن و راهم را باز کن. که البته من اجتناب کردم و گفتم مامان قدغن اکید کرده است. پس از یک بگو مگو کوچک که رودابه میگفت من اختیار خودم را دارم و اگر تو نکنی من خودم راهم را باز میکنم، من او را راضی کردم که مامان از ما عاقل تر است و مصلحت ما را میخواهد او هم قبول کرد که با مامان صحبت کنیم. مامان بسیار راحت قضیه را قبول کرد و گفت که وقتش شده است. فقط باید رودابه را اول پیش دکتر ببریم و برایش قرص ضد بارداری بگیریم. و چون رودابه تازه تخمک انداخته و تا سه روز دیگر که هنوز امکان باردار شدن برایش وجود دارد. شما با هم تا سه روز آینده سکس نداشته باشید. بعد هم تا یک ماه بدون کاندوم سکس نداشته باشید تا قرصها اثرشان را بکنند. بعد مامان انگشتش را رو به من گرفت و با تحکم گفت یادت باشد که کردن یک دختر باکره مثل کردن یک زن نیست. بار اول که دخول میکنی بدون کاندوم بکن تا بتوانی کاملا احساس بکنی که کی به پرده بکارتش میرسی. یادت هست درسهایی را که راجع به پرده بکارت بتو دادم؟ پرده های بکارت جورهای متفاوتی هستند. بعضی ها بسیار قرص و محکم هستند و بر داشتن شان دردناک خواهند بود. بعضی مثل یک توری نازک هستند که به آسانی پاره میشوند. بعضی بصورت یک حلال هستند که در حال دخول کنار میروند و ضمن سکس پاره میشوند. بعضی بصورت یک حلقه هستند که کیر از داخل آن رد میشود بدون اینکه پاره شوند و حتی ممکن است تا زمان زایمان باقی بمانند. بعضی از دختر ها هم اصلا پرده ندارند. ولی تو بهر حال کاملا خواهرت را تحریک کن تا آماده شود. بعد خیلی آهسته فرو کن تا به پرده برسی. هم تو میتوانی احساس کنی و هم رودابه میتواند به تو بگوید. بعد کمی عقب بکش و با یک فشار نسبتا تند از تویش رد شو. بعد از اینکه پرده اش پاره شد یک کمی صبر کن و حرکت نکن تا کس رودابه به وجود کیر تو عادت کند و بعد آهسته آهسته تلمبه بزن. رودابه میتواند بگوید که تندتر یا آهسته تر. یک جور دیگر که میتوانید بکنید اینست که تو به پشت بخوابی و بگذاری که رودابه روی تو بنشیند و همه چیز را کنترل کند. اینطوری دقیقا کاری میکند که کمترین ناراحتی را داشته باشد.
سه روز بعد ما هم دیگر را بیش از ده بار گاییدیم تا وقت برداشتن پرده بکارت رسید. آن شب مامان دوباره من را کنار کشید و تکرار کرد که باید خیلی ملایم و مهربان باشم و انقدر تحریکش کنم تا کس رودابه خودش را کاملا لیز کند و آماده سکس بشود. بعد بسیار آرام آرام فرو کنم و بعد از اینکه به پرده بکارت رسیدم یک کمی جلو و عقب کنم بدون اینکه به پرده بخورم تا باعث درد نشوم و بعد با فشار از توی پرده رد شوم. من هم دستورات را مو به مو اجرا کردم. اول از رودابه پرسیدم که تو میخواهی بالا باشی یا من، گفت تو باش. من مصمم هستم که این کار را بکنم و نمیخواهم که بترسم و پس بکشم. پس تو بالا باش و حتما امشب پرده من را بردار. بعد از مدتی بوسیدن و سینه مالیدن و سینه خوردن و با چوچولش بازی کردن، رودابه کاملا آماده بود و کسش خیس، گفت بس است. من را بکن. همانطور که به پشت خوابیده بود لای پاهایش را باز کرد و کمی پاهایش را به عقب کشید تا به من دسترسی بهتری بدهد. من هم رفتم وسط پاهایش و سر کیرم را گذاشتم در سوراخش و فشار دادم. نرفت تو. مثل مردها که هیچ دوتا کیری یک جور نیست، در زنها هم هیچ دوتا کسی یک جور نیست. من به عادت کس پوران یک کمی پایینتر گذاشته بودم در حالیکه سوراخ رودابه بالاتر بود. بعد از تلاش دوم، رودابه کیرم را با دست گرفت و گذاشت در سوراخش و گفت اینجا. من هم فشار دادم و سر کیرم رفت تو. کسش خیلی تنگ بود و کیرم به سختی فرو میرفت. من چون کس پوران را با کس مامان مقایسه میکردم، فکر میکردم پوران خیلی تنگ است. ولی حالا معنی کس تنگ را فهمیدم. با وجودی که بسیار حشری بودم و کیرم کاملا شق بود و رودابه هم کاملا خیس، به زحمت 3 سانتیمتر فرو کردم و در همان حال وزنم را روی دستهایم گذاشته بودم و به صورت رودابه نگاه میکردم. اخمهایش درهم بود و معلوم بود که دارد شجاعانه فشار و کش آمدن کسش را تحمل میکند. بعد یک چیزی در مقابل فرو رفتن بیشتر کیرم مقاومت کرد و صورت رودابه درهم رفت. فهمیدم که به پرده بکارتش رسیده ام. عقب کشیدم و شروع به بازی کردن در همان فاصله کم کردم. اخم رودابه باز شد و معلوم بود که دردی ندارد و این کار هم لذت آور است. سر کیر من هم با آب کس رودابه خیس بود و لغزان. دستهایم را از زیر رودابه رد کردم و از پشت سر شانه هایش را گرفتم. رودابه چشمهایش را باز کرد. میدانست که چیکار میخوام بکنم. به او مجال حرف زدن ندادم و با فشار فرو کردم. ناگهان دیدم کیرم تا دسته توی کس رودابه است. رودابه یک ایییی کوچک گفت. در حالیکه بی حرکت بودم تا کس رودابه به کیر من عادت کند، داشتم از احساس کس رودابه به دور کیرم لذت میبردم. با وجود اینکه مدتی بود که من هم مامان را میکردم و هم پوران را و کاملا به کس کردن عادت داشتم، کس رودابه یک احساس متفاوتی برای من داشت. مثل یک غلاف نرم و گرم کیرم را بغل کرده بود. گویی این کس برای کیر من ساخته شده بود. بعدها که به مامان گفتم، گفت احساست درست است. چون خواهر و برادر از یک ژن هستند، اندازه آلت تناسلی آنها هم یک اندازه و مناسب همدیگر است. حدود یک دقیقه بعد صورت رودابه باز شده بود و احساس لذت را در صورتش میدیدم. ازش پرسیدم تو خوبی؟ جواب داد آره، خیلی خوب. من را بکن. شروع کردم به عقب و جلو کردن و رودابه هم با آه و اوه کردن از گاییدن من استقبال میکرد. کم کم کسش خیس تر و راحت تر میشد. پرسیدم درد نداری؟ گفت نه. محکم تر بکن. به اصرار او، من محکم تر و تند تر کردم و آه و اوه های او بیشتر و بیشتر شد. پاهایش را به دور کونم حلقه کرده بود و من را به داخل خودش میکشید. این بهترین و لذت بخش ترین کسی بود که تا بحال کرده بودم. باوجودی که سعی میکردم آبم زود نیاید بدنم آماده میشد که خود را خالی کند. در همین موقع رودابه من را محکمتر بغل کرد و با یک آه قوی ارضاء شد. من هم نتوانستم خودم را دیگر نگه دارم. کیرم را تا ته فشار دادم و خودم را ته کس رودابه خالی کردم. لذت این کار غیر قابل توصیف است. خواستم عقب بکشم، رودابه گفت نکش بیرون. همانطورکه در بغل هم بودیم غلتیدم به پهلو تا وزنم را از رویش بردارم. ولی کیرم را داخلش نگه داشتم. پس از یک کمی ماچ و بوسه من دوباره شق بودم و شروع به عقب و جلو کردن کردم. اینبار رودابه چرخید و آمد بالا. در حالی که روی من نشسته بود کونش را تکان تکان میداد و کیر من ته داخلش بود. من هم با پستان های سفت و زیبایش بازی میکردم و نوک پستان هایش را لای دو انگشتم می مالیدم. چیز نگذشت که رودابه دوباره ارضا شد و آبش مخلوط با آب منی من ریخت روی شکمم. ولی رودابه متوقف نشد و گاییدن من را ادامه داد. من با وجودی که تازه آمده بودم هنوز می توانستم ادامه بدهم. چند دقیقه بعد من آماده انزال بعدی بودم. به رودابه گفتم و او گفت منهم دارم میآیم. اینبار ما هر دو با هم آمدیم. من کیرم به قدری حساس شده بود که دیگر نمی توانستم ادامه بدهم. رودابه را به بغل کشیدم و درحالیکه هنوز داخل رودابه بودم بخواب رفتم.
قسمت چهارم:
ظرف ده روز آتیه ما روزی چندین بار هم را میکردیم و مامان هم هیچ حرفی نمیزد. او بمن هم علامتی نمیداد چون میدانست که رودابه در کمر من آبی باقی نگذاشته که به او برسد. سعید یک کمی متعجب بود که چرا من نمی روم پوران را بکنم یا دعوتش نمیکنم که بیاید مامان را بکند. ولی اعتنا نمیکردم. تا اینکه یک شب بعد از سکس رودابه به من گفت بگو سعید بیاید. من میخواهم به سعید بدهم. به او گفتم که میدانی که مامان قدغن اکید کرده و میگوید سعید خر کیر است و تو را پاره میکند. رودابه گفت نه. میدانی که سعید را دوست دارم و میخواهم با او باشم. همانطور که کیر تو را تحمل کردم، کیر سعید را هم تحمل میکنم. مامان لزومی ندارد که بداند. من با اکراه قبول کردم و گفتم که هر بلایی سرت آمد تقصیر خودت است.
آنروز من سعید را دعوت کردم و قضیه را هم به سعید گفتم. سعید خوشحال بود که بالاخره فرصتی شده که بتواند رودابه را بکند. مامان خوشحال بود که قحطی سکس تمام شد. رودابه خوشحال بود که بالاخره به سعید میرسد. و من غمگین بودم چون دارم زنی را که دوست دارم دو دستی تقدیم سعید میکنم تا پاره پوره کند. آخه ظرف این مدت عشق من به رودابه بیشتر از عشق معمولی خواهر و برادری شده بود. البته من بشدت جلوی خودم را میگرفتم که افکار احمقانه نداشته باشم.
آنشب طبق قرار قبلی بعد از اینکه مامان علامت داد و سعید به اتاق مامان رفت، من رفتم به اتاق رودابه و او را کردم تا کسش باز شده و خیس باشد و آماده دریافت کیر کلفت سعید. به او هم گفتم که خود را خشک نکند تا کاملا کسش لیز باشد. رودابه این را دوست نداشت و نمیخواست عشقش بداند که چند دقیقه پیش به برادرش کس داده که اینطور خیس است. به او گفتم لزومی ندارد که به سعید بگویی. بگو خود را با وازلین چرب کرده ام. من تازه برگشته بودم که سعید از پیش مامان برگشت. به سعید گفتم می توانی بروی پیش رودابه، او منتظر است. ولی خیلی آهسته که مامان نفهمد. فقط چند دقیقه صبر کن که مامان خودش را بشوید و به خواب برود. توهم فرصت داری که انرژی بگیری. چون میدانم که مامان رس تو را کشیده است. سعید بقدری هیجان زده بود که به سختی چند دقیقه ای صبر کرد و رفت. قبل از اینکه برود یکبار دیگر به سعید اخطار دادم که رودابه بسیار تنگ است و مراقبش باش. من نگران مامان نبودم. میدانستم که اگر مامان صدایی بشنود خیال میکند من هستم که صبر کرده ام تا سعید بخوابد و بعد رفته ام سراغ رودابه. من نگران رودابه بودم که چطور کیر کلفت سعید را میخواهد در خود جا بدهد. درحالیکه منتظر بودم خوابم برد.
صبح که بیدار شدم سعید برگشته و خواب بود. رفتم توی آشپزخانه. مامان طبق معمول صبحانه درست کرده بود و داشت اخبار را نگاه میکرد. سلامی کردم و مشغول خوردن صبحانه شدم. مامان پرسید پس سعید کجاست؟ گفتم دیشب خیلی خسته شده، خواب است. مامان لبخندی زد و رفت که آماده شود و برود سر کار. نیم ساعت بعد رودابه آمد. یک کمی آهسته و ناراحت راه میرفت. پرسیدم درد داری؟ پاره ات کرد؟ گفت نه، خیلی مواظب بود و خیلی با ملایمت رفتار کرد. من خودم بالا بودم و اختیار دست من بود. ولی خیلی کلفت بود و طول کشید تا بتوانم توی خودم جایش بدهم. پرسیدم پس چرا اینطوری راه میروی؟ گفت همه جایم حساس است. ما دیشب تا نزدیکای صبح هم را میکردیم. خندیدم و گفتم پس حسابی گشادت کرده. اخم کرد و گفت احمق نباش. برمیگرده سر جاش. گفتم میدانم. حالا تا میتوانی دلی از عزا در بیاور. خندید و گفت شیرینی را که زیاد میخوری گلویت را میزند. باوجودی که من سعید را دوست دارم و سکس با او خیلی خوب است، ولی از سکس با تو بیشتر خوشم می آید. گویی کیر تو دقیقا برای من ساخته شده.
از آن موقع چندین سال گذشته است. ما همه فارغ تحصیل شده ایم و شغل های خوب داریم. من با پوران ازدواج کرده ام و سعید با رودابه. و با کمک مامان یک ساختمان چهار طبقه خریده ایم. مامان در طبقه چهارم با دوست پسرش که یک آقای بسیار محترم است زندگی میکند. البته کمبودی را که دوست پسر مسن سالش نمیتواند فراهم کند از من یا سعید دریافت میکند. ظاهرآ من و پوران در طبقه سوم و سعید و رودابه در طبقه دوم زندگی میکنیم. ولی در حقیقت من و رودابه با هم و سعید و پوران با هم زندگی میکنیم. پوران کیر سعید را بیشتر دوست دارد و رودابه کیر من را. طبقه اول هم پارکینگ است.
دخترها از خواهر بهم نزدیک تر هستند و همه تصمیم ها را با هم و راهنمایی مامان میگیرند. حالا تصمیم گرفته اند که حامله بشوند ولی هر کسی از شوهر خودش.

نوشته: پیلتن

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18