mohsen ارسال شده در 30 تیر اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر مادرجنده و خواهرکُسده هستم؛ با افتخار چسیدن و گوزیدن ، اعمالی هستند که همه انسانها، به صورت روزانه انجام میدهند. تاکید میکنم همهی انسانها، از رئیس جمهور آمریکا گرفته تا بنده حقیر. من در اینجا میخوام درباره یکی از چُسهای مادرم برای شما تعریف کنم که باعث تغییرات عمدهای در سرنوشت خانواده ما شد. مادرم 48 سال داره و اسمش طاهره است. با اینکه پدرم یک مرد ناموس پرست و غیرتی هست امّا مادرم نه. البته مادر من قبل از اینکه از پدرم طلاق بگیره، خودش رو در ظاهر یک زن پاکدامن و عفیف نشون میداد. قبلاً چادر سیاه میپوشید، برای فریب دادن پدرم جلوی اون نماز میخوند و …امّا بعد از اینکه از پدرم طلاق گرفت و سایهی نحس غیرت از زندگیش برچیده شد، اون سبک زندگی که مورد پسند خودش بود رو در پیش گرفت مانند پرندهای که از قفس آزاد شده. لباس پوشیدن الان مادرم توی خیابون جوری شده که در هر خیابونی که راه میره، کیر همهی پسرها در اونجا، شق میشه. مادر من عمداً زیر شلوار و مانتوهای نازک و تنگی که داره، شورت و سوتین نمیپوشه تا کون، کُس و نوک پستونهاش رو بهتر برای مردهای غریبه به نمایش بگذارد. من 20 سالمه و اسمم مهدی است. منم مثل همه افراد جامعه دارای یک سری از فانتزیها، فتیشها و گرایشات جنسی هستم. عبارت “کونی بیناموس” مُعرف خوبی برای ویژگی شخصیتی من هست. از وقتی یادمه حتی از سنین پایین به کونده بودن علاقه داشتم و هنوز نمیدونم که علّت این علاقه، عامل وراثت هست و یا عامل محیط. به خاطر تجربیات زیادی که در “کون دادن” داشتم به این نکته پی بردم که وقتی فاعل آب کیرشو توی کون مفعول میریزه، بوی چُس مفعول تا چند ساعت بعد، بوی خاصی داره، به عبارتی وقتی مفعول بعد از کون دادن میچُسه، بوی آبکیر در بوی چس اون، غالب هست. خب بریم سراغ وقایع رخ داده در زندگی من و خانوادم. ما در طبقه چهارم یک آپارتمان زندگی میکنیم. همسایه طبقه سوم ما، یک زوج باحال و خوشگله 36 ساله و 31 ساله هستند به اسمهای عباس و سمیرا. عباس مرد خوشچهره، چهارشونه و قد بلندی هست، تقریباً هر روز باشگاه بدنسازی میره و چهره خشنی هم داره که این ویژگیها باعث شد هم من و هم مادر و خواهرم، عاشق عباس بشیم. اسم خواهر من، معصومه هست، 34 سالشه و متاهل. از سه سال پیش که عباس و سمیرا همسایه ما شدن، مادرم سعی کرد که باهاشون روابط صمیمانه برقرار کنه، مثلاً به هر مناسبتی نذری درست میکرد و وقتی پدرم خونه نبود، آرایش میکرد و چادر نماز سرش میکرد و میرفت درِ خونه عباس تا به بهونه نذری دادن، زیباییهای خودشو به اون نشون بده و به هدفش برسه. به این نکته اشاره کنم که در اون زمان، فضای خانواده ما به شکلی نبود که من با اطمینان از جنده بودن مادرم خبر داشته باشم و مادرم هم از کونده بودن من خبر داشته باشه. بالاخره چند ماه بعد ، رفتوآمد بین ما دوتا خانواده شکل گرفت. مثلاً هر چند روز یکبار سمیرا (زن همسایه) میاومد خونه ما که با مادرم بشینن چایی بخورن و گپ بزنن و هر از گاهی هم مادرم میرفت خونه اونها. پدرم هم با عباس در ارتباط بود و از اقتصاد، کار و پول حرف میزدن. یادم میاد همون دو سه سال پیش در یک عصر پنجشنبه تقریباً ساعت 6 ، صدای یک پیامک از گوشی مادرم اومد. مادرم رفت سراغ گوشیش و پیامکو خوند. بعد به من گفت که: سمیرا پیام داده که امشب مهمون دارن امّا وقت نکرده کارهاشو کامل انجام بده، من میرم خونشون تا کمکش کنم. خب منم از همه جا بی خبر، اوکی گفتمو بعد به مادرم گفتم منم میرم بیرون پیش رفیقام. مادرم سریع رفت توی اتاقش و شروع کرد به آرایش کردن و لباس عوض کردن امّا متفاوت از سریهای گذشته. من کمی متعجب بودم ولی چیزی نگفتم و مشغول لباس پوشیدن شدم تا برم پیش دوستام. پاتوق من و دوستام توی افسریه هست. وقتی توی خیابون اصلی محلهی افسریه با رفیقام داشتم قدم میزدم یک دفعه چشمم افتاد به سمیرا که با چندتا زن دیگه در حال بگو بخند داشت از روبروم میاومد، برای اینکه منو نبینه سرم رو انداختم پایین، البته اونجا انقدر شلوغ بود که بعید بود بتونه متوجه من بشه. خلاصه از فاصله چند متری از کنارش رد شدم و کلی فکر اومد سراغم. چرا مادرم به دروغ گفت که داره میره خونهی سمیرا که در آشپزی کمکش کنه در حالی که اصلاً سمیرا خونه نبود. یه بهونه الکی جور کردم و با رفیقام خداحافظی کردم و سریع رفتم به تعقیب سمیرا. یواشکی از یه فاصله معقول، پشت سر سمیرا راه میرفتم و هزار تا فکر اومده بود توی سرم. دیدم سمیرا با دوستاش اومدن برای تفریح که بچرخن توی پاساژها. بعد از تقریباً یک ساعت با همدیگه رفتن آبهویج بستنی خریدن و بعد از خوردن از هم جدا شدن تا هر کسی بره سمت خونه خودشون. منم بعد از نیم ساعتی خودمو رسوندم خونه. هنوز پدرم از سرکار نرسیده بود خونه. من و مادرم توی خونه تنها بودیم، بعد از احوالپرسی به مادر گفتم چه خبر از سمیرا؟ کارهای مهمونیش انجام شد؟ مادرم گفت: آره عزیزم، حالش خوب بود، رفتم یه سر بهش زدم و توی آشپزی هم کمکش کردم. خب من میدونستم که مادرم داره دروغ میگه ولی به روم نیاوردم و رفتارمو طبیعی نشون دادم. یه خسته نباشی بهش گفتم و رفتم نشستم جلوی تلویزیون. پنج دقیقه بعد اونم اومد پای تلویزیون. دوتایی مشغول نگاه کردن موزیک ویدیو بودیم که بوی خاصی به مشامم رسید. یه بوی آشنا. فهمیده بودم که مادرم چُسیده امّا این بوی چُس، متفاوت بود. کاملاً میشد بوی آبکیر رو در قالب این چس، حس کرد. از اون دروغ گفتن مامان و از این بوی آبکیری که مامان موقع چسیدن از خودش ساطع کرد، میشد حدس زد که مامانم داره به پدرم خیانت میکنه و احتمالاً میره به عباس (مرد همسایه) کون میده. وقتی موقع چُسیدن، بوی آب کیر از کون مادرم میزد بیرون، کیر من شق میشد چون من خودم یه پسر کونده هستم و تشنه آبکیر. با این که حشری شده بودم ولی جلوی مامانم واکنشمو عادی جلوه می دادم و جوری وانمود میکردم که انگار خبر ندارم که تو داری به بابام خیانت میکنی ولی توی دلم خوشحال بودم. از اون روز به بعد توی ذهنم نقشههای زیادی می کشیدم تا فضای خانه رو جوری تغییر بدم که مادرم بتونه با خیال راحت به آقا عباس، کون بده و البته من هم به این فیض نائل بشم. از اون روز به بعد، وقتی بابام خونه نبود، هر از گاهی از خوب بودن هیکل و تیپ آقا عباس جلوی مامانم تعریف میکردم و میگفتم خوشبحال سمیرا که همچین شوهر خوشگلی داره. حتماً سمیرا هر شب توی تختخواب از شوهرش پذیرایی میکنه. ای کاش، آقا عباس، جای بابا بود. با این حرفهام مامانم می خندید و چشماش برق میزد. خلاصه از این نوع لاس زدنها زیاد با مامانم انجام میدادم تا گام به گام بهش بفهمونم که “من بی ناموس هستم” و از طرفی برای اینکه پرده شرم و حیا در خانهی ما، جر بخوره، توی گوشی موبایلم فیلم پورن با صدای تقریباً بلند میگذاشتم به طوری که مامانم متوجه بشه که دارم پورنوگرافی نگاه میکنم و یا وقتی با مامانم دوتایی جلوی ماهواره مینشستیم موقع تعویض کانالها مثلاً برای چند ثانیه سهواً میزدم توی کانالهای پورن. خلاصه، چند هفته بعد، به شکل مشابه، دوباره صدای یک پیامک از گوشی مامان بلند شد و مامانم بعد از خوندن اون پیامک گفت که سمیرا پیام داده که برم پیشش، چون چندتا لباسزیر خریده امّا سایز یکی از این لباسها براش مناسب نیست. من برم امتحانش کنم شاید سایزش مناسب من باشه. من هم دیدم که الان بهترین فرصت هست برای پاره کردن پردهی حُجب و حیاء در خونه. مادرم خواست بره توی اتاقش تا آماده بشه که بره پیش سمیرا که من بهش گفتم: مامان جون! تو که الان میخوای بری اونجا تا شورت و سوتین جدید بپوشی و امتحان کنی پس نیاز نیست خیلی شال و کلاه کنی، سخت نگیر. من که مثل بابام غیرتی نیستم و این رو هم بگم که آدم راز نگهداری هستم. راحت باش. مامانم خندید و پیشونیمو بوسید و رفت توی اتاقش. چند دقیقه بعد که از اتاق اومد بیرون، دیدم یه کم آرایش لایت کرده بود و یک چادر نماز، دور خودش پیچیده بود تا بره پیش سمیرا، من تعجب کردم و گفتم برعکس همیشه، باحجابتر شدی که، قرار بود این سری مثل اروپاییها بری خونهی همسایه؟! در عین ناباوری یک دفعه مامان چادرشو زد کنار دیدم زیر چادرش فقط شورت و سوتین پوشیده، همونجا هر دوتامون با صدای بلند زدیم زیر خنده. با جووون جووون گفتنهای مکرر من، مامان دوباره چادرشو پیچید دور خودش و گفت بسه دیگه زیاد پررو نشو. در ادامه گفتم: شاید آقا عباس خونهشون باشه، ای کاش آرایش غلیظ کنی تا بتونی بهتر برای عباس دلبری کنی! -مامانم: اِ وا ، یعنی میگی مثل زنهای خراب، برم شوهر یکی دیگه رو عاشق خودم کنم؟ -من: خُب آره مامان جون. چه اشکالی داره؟ مهم رضایت دو طرفه هست. کاری به بقیه نداشته باش. -مامانم: پس منظورت اینه که به شوهر خودم خیانت کنم و همزمان شوهر سمیرا رو هم بدزدم؟ -من: آدم که نمیتونه هر شب ماکارانی بخوره. بعضی وقتها، لازمه که آدم ، کباب هم بخوره. -مامانم با خنده گفت: اوووه! تو دیگه خیلی دیوث تشریف داری. رفت سمت درب خونه که بره مثلاً پیش سمیرا ولی در واقع می خواست بره به آقا عباس کون بده. منم با خنده گفتم: مامان جونم خدا به همراهت، انشاالله موفق بشی. اون هم خندش گرفت و رفت. تقریباً یک ساعتی گذشته بود و در حالی که کاملاً لخت بودم و داشتم پای تلویزیون، فیلم سوپر نگاه میکردم، زنگ خونه به صدا دراومد. خیلی سریع رفتم پشت درب خونه و از سوراخ چشمی درب نگاه کردم ببینم کی هست. دیدم فقط مامان خودمه. برگشتم توی پذیرایی و بدون اینکه فیلم سوپر رو متوقف کنم. شلوارکمو پوشیدم و کیرمو جوری توی شلوارکم جابجا کردم که مامانم متوجه بشه که کیرم شق هست. درب خونه رو باز کردم و مامانم اومد داخل و بلافاصله چشمش افتاد به برآمدگی شلوارک من و خندش گرفت. داشت میرفت سمت اتاق خوابش که من هم دست به کیر، دنبالش تا توی اتاقخواب رفتم. قبل از اینکه چادر نماز خودشو در میاره. -من : چه خبر؟ شیری یا روباه؟ -مامانم : روباه! شورت و سوتین جدید سمیرا برای من کوچیک بود. -من : خب، این که کاملاً قابل حدس بود چون از روی لباس هم مشخصه که پستونها و کون تو از مال سمیرا بزرگتره. امّا سوال من چیز دیگهای بود. چه خبر از آقا عباس؟ کیر عباس هم برات کوچیک بود؟ خخخ -مامانم : ای وای، تو دیگه خیلی بیشرم و حیا ، شدی. -من : مامان جون، اسمشو هر چی میخوای بگذار. من فقط هدفم اینه که تو از زندگی، بیشتر لذت ببری. -مامانم : چطور انقدر راحت میتونی به مادرت، تهمت “شوهر دزدی” و خیانت بزنی؟ -من : مامان جون، اصلاً نیازی نیست به من که روشنفکر هستم دروغ بگی. چند هفتهای هست که از این رابطه با خبر شدم. خیالت راحت باشه من آدم رازداری هستم و به بابا چیزی نمیگم. -مامانم : اگر هم از رابطه منو عباس خبردار شدی باز هم نباید به روی من میآوردی چون اینطوری حُرمت بین مادر و فرزند، شکسته میشه. یکی از همسایهها به گوشم رسانده بود که پسرت ، کونی هست ولی من هنوز چیزی بهت نگفته بودم، به خاطر همین قضیه. -من : مادر و فرزند ، نسبت به همدیگه مَحرم هستند. مثل زن و شوهر که نسبت به هم مَحرم هستند پس با من راحت باش. در ضمن من مثل بابا، با غیرت نیستم. پس جلوی من نیاز به مخفیکاری نیست. مادرم به فکر فرو رفت و بعد از اینکه دید حرف حق میزنم و با منطق صحبت میکنم… -مامانم : فقط مواظب باش اون بابای ناموسپرست و احمقت چیزی نفهمه. -من : نگران نباش مامان، من مثل کوه پشتتم و ازت حمایت میکنم. چون دوستت دارم، کمکت میکنم تا به اون شوهر غیرتی و خنگت، راحت خیانت کنی و از زندگی لذت ببری. بعد از اینکه مامان خیالش از من راحت شد، اون چادر رو از سرش برداشت و با شورت و کرست نشست روی تخت. منم با کیر شق شده رفتم کنارش روی تخت نشستم. دوباره چشمش افتاد به برآمدگی جلوی شلوارک من و باز هم خندش گرفت. مامانمو بغل کردم و لبهاشو بوسیدم و اون هم با من همراهی کرد و شروع کردیم به لب بازی و قربونصدقه رفتن هم. ازش پرسیدم: خونه همسایه خوشگذشت؟ مامانم با لبخند جواب داد: عالی بود. جات خالی. البته مشخصه که به تو هم خیلی بد نگذشته با این فیلمی که الان داشتی پای تلویزیون نگاه می کردی شیطون. دستهامونو حلقه کردیم دور کمر هم و با هم رفتیم نشستیم پای تلویزیون و دوتایی مشغول نگاه کردن فیلم پورن شدیم. موضوع فیلم سوپری که داشت پخش میشد اینطور بود که چندتا پسر فاعل، یک پسر مفعول رو در پوزیشنهای مختلف میگائیدن و در آخر فیلم، فاعلها آبکیرشونو میریختن توی کون اون مفعول. وقتی من و مامانم رسیدیم پای تلویزیون، سکانس آخر فیلم در حال پخش بود که یکی از پسرهای فاعل، یه بشقاب گذاشت زیر کون اون پسر مفعول و اون مفعول هم آبکیرهای داخل کونشو پس ریخت داخل بشقاب و بعد همهی آبکیرهای داخل بشقاب رو لیس زد و خورد. با تمام شدن این سکانس از مامان پرسیدم، آقاعباس آب کیرشو کجات ریخت؟ مامانم گفت: عباس همیشه منو از کون میکنه و آبشو میریزه توی کونم و خواهرت رو هم همیشه از کُس میکنه و بعد آبشو میریزه داخل دهن خواهرت. با شنیدن این خبر از تعجب داشتم شاخ درمیآوردم چون از لاشی بودن خواهر متاهلم با خبر شده بودم. خب من میدونستم که معصومه (خواهرم) دختر بانشاط و شیطونی هست ولی دیگه فکر نمیکردم در این حد سلیطه باشه که با وجود داشتن بچه و یک شوهر غیرتی و زحمتکش، باز هم دنبال خیانت کردن به شوهرش باشه در حالی که چادری و مُحجبه هم هست. از یک طرف تعجب کرده بودم و از طرف دیگه خوشحال بودم و به داشتن همچین مادر و خواهر هرزهای افتخار میکردم و البته هنوز هم افتخار میکنم و خواهم کرد. وقتی از سطح روابط و سکسهای بین عباس و خواهرم از مامان سوال کردم، مامانم گفت: اگر فرض بگیری که من در رشتهی هرزگی ، مدرک فوقدیپلم داشته باشم، خواهرت مدرک فوقلیسانس داره. -من : مگه معصومه چجوری به آقا عباس کُس میده که اینطوری ازش تعریف میکنی؟ -مامانم : بحث نحوهی کُس دادن نیست. صحبت از تعداد داشتن دوستپسر هست. -من : تو چندتا داری؟ معصومه چندتا داره؟ -مامانم : من که فقط یک دوسپسر دارم و اون هم عباس هست امّا خواهرت 5تا دوستپسر داره و تا الان جوری رفتار کرده که شوهرش، ذرهای بهش شک نکرده. -من : آفرین به معصومه… از کی در جریان فاحشگی معصومه هستی؟ -مامانم : از زمانی که مجرد بود. چون از چندین سال پیش باهم لز میکنیم. خواهرت در زمانی که حامله بود هم، جندگی رو کنار نگذاشت و حتی الان که بچهی شیرخوار داره همچنان داره با قوت به هرزگی ادامه میده. -من : مامان، این خواهر مایه افتخار منه. لطفاً من رو هم به جمعتون راه بدید. هم لذت ببرم و هم بتونم پشتیبان شما باشم. خلاصه . . . قرار بر این شد در یک موقعیت مناسب وقتی بابای من و زن آقا عباس خونه نبودند، ما به معصومه خبر بدیم و اون هم به جمع ما اضافه بشه تا دور هم یک سکس چهار نفره انجام بدیم. بالاخره بعد از مدتی شرایط فراهم شد و اون روز زیبا فرا رسید. خواهرم بچهی خردسالشو سپرده بود به دست مادرشوهرش و با سرهمکردن یه سری دروغ، بلند شد تنها اومد خونهی ما که به اتفاق با هم بریم پیش آقا عباس. وقتی وارد خونهی عباس شدیم، صدای موزیک بلند بود و هر چهار نفرمون مشغول شدیم به رقص. موقع رقصیدن هر از گاهی همدیگه رو انگولک میکردیم. مامانم زیاد انگشت شد مخصوصاً از طرف عباس. چون کون مامان من واقعاً خوشفرم، زیبا و حسابی تپل هست. بعد از ده دقیقه رقصیدن، یه کم خسته شدیم و رفتیم نشستیم روی مبل. من نشسته بودم کنار آقا عباس. عباس هم یک دستشو کرده بود توی خِشتکش و داشت کیرشو از خواب بیدار میکرد. عباس دستشو از داخل خِشتک درآورد و یک پَسگردنی به من زد و گفت دوست داری کیر کُلفتمو بکنم توی کُس و کون خوارمادرت؟ وقتی با ذوق و شوق گفتم آره، عباس گفت پس خودت باید خوار و مادرتو صیغه من کنی… من روی زمین نشستم و آقا عباس بین خواهر و مادرم روی مبل نشسته بود. به وکالت از اونها خطبه مَحرَمیت رو به زبان عربی قرائت کردم و با بله گفتن اونها سکس آغاز شد. مدت “ازدواج موقت” یک ساعت و مهریهی مامانم، شاش و مهریه خواهرم، تُف آقا عباس تعیین شد. خواهرم مشغول شد به آماده کردن کون مامان تا امکان فرو رفتن کیر آقا عباس در کون مامانم فراهم بشه چون کیر عباس خیلی قطور و زُمخت هست. معصومه سوراخ کون مامان رو لیس میزد و سعی میکرد تا زبونش رو وارد سوراخ کون مامان بکنه. منم بیکار ننشستم و رفتم سراغ کیر آقا عباس. کیر عباس به حدی بزرگ بود که وقتی اون رو تا انتهای حلقم فرو میبردم، دهنم فقط یک سوم کیر عباس رو پوشش میداد. خواهرم چندتا تف انداخت روی سوراخ کون مادرم و یه چشمک به عباس زد. آقاعباس کیرشو از دهن من کشید بیرون و منو هل داد کنار و رفت برای گاییدن مادرم. مادر من شبیه یک سگ، چهار دست و پا شده بود و منتظر گائیده شدن توسط آقا عباس بود. عباس، کیرشو گذاشت روی سوراخ کون مادرم و با یک فشار محکم و سریع، کل کیر کلفتشو کرد توی کون مامان. جیغ مامانم رفت به هوا و صورتش سرخ شد و ما همگی زدیم زیر خنده… من و معصومه در دو طرف مامانمون نشسته بودیم و عباس هم مشغول “کردن” اون بود. آقا عباس در اوج لذت بود چون داشت یک مادر رو در حضور دو فرزندش به شکل بیرحمانه میگایید. مادرم داشت از درد ناله میکرد و از این درد ، لذت میبرد. عباس، هر از گاهی، کیرشو از کون مادرم در میآورد و اونو می گذاشت توی دهن من و یا خواهرم تا ما کیرشو تف مالی کنیم تا بهتر بتونه مادرمونو بکنه. تقریباً بعد از یک ربع، عباس کیرشو از کون مامانم کشید بیرون و به مامانم دستور داد که براش ساک بزنه و گفت کیرمو آماده کن چون میخوام این 2 تا توله سگی رو که زاییدی همزمان بکنم. مامانم با خوشحالی شروع کرد به ساک زدن برای عباس. من و معصومه هم مشغول تماشای مامان شدیم که داشت با شور و اشتیاق برای آقا عباس ساک میزد. مامانم تقریباً ده دقیقهای برای عباس ساک زد و نکته جالبش این بود که آقا عباس هر چند لحظه یکبار کیرشو از دهن مادرم در میآورد و با اون کیر سنگین و بزرگ، سیلی میزد به صورت مادر من. وقتی عباس با کیر به مامانم سیلی میزد، رضایت و لذت در چهره مامان نمایان میشد. عباس به من و معصومه دستور داد که قُنبُل کنیم و برای گاییده شدن آماده بشیم. ما هم اطاعت کردیم و هر دو در کنار هم سجده کردیم. آقا عباس اول رفت سراغ معصومه و شروع کرد به جر دادن کُس معصومه. همینطور که در سجده بودم و برای گاییده شدن توسط عباس لحظه شماری میکردم مامانم چشمش افتاد به سوراخ کون من و از شدت گشادی من تعجب کرد و اومد در گوشم گفت: این سوراخ کون هست یا غار حرا ؟ خخخ چطوری اینقدر “کون گشاد” شدی؟ من گفتم: چون قیافه و هیکلم مثل تو خوشگل و سکسی شده، هر کسی توی مدرسه و مسجد بهم رسید یه تَقهای به من زد. مامان منو بوسید و گفت: قربون پسر خوشگلم بشم… و رفت برای لیسیدن سوراخ کونم. بعد از چند دقیقه که مامانم سوراخمو لیس زد و داخل کونم تف انداخت، به عباس با خنده گفت باید عدالت رو رعایت کنی، الان نوبت اینه که پسرمو از کون بکنی. عباس هم گفت چشم بانو و کیرشو از کس خواهرم کشید بیرون و یکدفعه فرو کرد توی کون من. با این که آدم کون گشادی هستم ولی باز هم درد رو احساس کردم چون کیر آقا عباس واقعاً سالار بود… خُب سوراخ من خیلی باز بود و برای اینکه عضلات اطراف سوراخ کونم کمی جمع بشه و به عبارتی سوراخ کونم تنگتر بشه، از حالت سجده به رکوع تغییر وضعیت دادم تا هم خودم بیشتر لذت ببرم و هم عباس. تقریباً بیست دقیقه من و خواهرم در حضور مامان ، گاییده شدیم. معصومه از کس و من از کون… عباس در آستانه ارضا شدن بود برای همین کیرشو از کس خواهرم درآورد و چنگ زد توی موهاش و سر اون رو برگردوند و گرفت روبروی کیرش و کیر خودشو کرد توی حلق خواهرم. عباس چندتا تلمبه عمیق زد توی حلق معصومه و همینکه داشت آبش میاومد، کیرشو درآورد و آبکیرشو ریخت روی پستونهای خواهرم. منظره قشنگی خلق شد، آب کیر عباس زیاد بود. قطرههای آب کیر مثل دانههای مروارید از روی سینهی خواهرم سرازیر میشدند پایین، به سمت نوک پستانهای خواهرم. چون معصومه در دوران شیردهی بود، سایز پستونهاش از قبل بزرگتر شده بودند و همینطور پُر از شیر. من و مامان، فرصت رو از دست ندادیم و هر دو رفتیم برای لیس زدن آبکیرهای عباس که بر روی پستونهای پُر از شیر خواهرم بود. من و مامان هر کدوم مشغول یکی از پستونها شدیم. لحظه نابی بود. وقتی برای لیسیدن قطرات آبکیر که در حال چکیدن از نوک پستونهای معصومه بودند اقدام میکردیم بر اثر مَکیدن، شیر از پستانها بیرون میزد و با آبکیر مخلوط میشد. میکس دو مایه حیات. مخلوط شیر مادر و آب کیر. نوبت وصول مهریه رسید. آقا عباس به مامانم گفت: جنده خانم بیا بریم توی حموم تا مهریهای که دوس داری رو پرداخت کنم. مامانم با خوشحالی به همراه عباس رفت توی حموم و با دهان باز جلوی آقا عباس زانو زد. من و معصومه جلوی درب حمام ایستادیم و در حال تماشای مادرمون بودیم که با ذوق منتظر شاش آقا عباس بود. بعد از اینکه عباس توی دهان مامان شاشید، خواهرم با اشتیاق فراوان درخواست مطالبه مهریه کرد. بعد از اینکه مادرم شاش آقا عباس رو قرقره کرد اونها رو قورت داد و با چهره پیروزمندانه بلند شد و اومد جلوی درب حموم و خواهرم رفت به همون شکل زانو زد جلوی عباس. آبجی من مثل یک سگ ، زبانش رو بیرون آورده بود و له له میزد. عباس چندتا تف غلیظ انداخت توی دهن خواهرم و از حموم اومد بیرون. پس از وصول شدن مهریهی خواهر و مادرم، همگی برگشتیم به اتاق پذیرایی و برای استراحت روی مبلها نشستیم و مشغول بگو بخند شدیم. چون این سکسِ چهار نفره برای همهی ما لذتبخش بود احساس شادکامی داشتیم. به نظر من “دوست داشتن مادر یعنی اینکه آدم از لذت بردن مادرش، لذت ببره” مادر من از گائیده شدن توسط عباس، لذت برد برای همین به عنوان تشکر از عباس، جلوی اون خم شدم و پاهای عباس رو بوسیدم و ازش سپاسگزاری کردم. در انتها، در حین صرف شیرینی و شربت، برای جلسه بعدی برنامهریزی کردیم. بعد از اینکه مادر و خواهرم چادر سر کردند و مُحجبه شدند با عباس خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون. وقتی از خونهی عباس خارج شدیم و در حالی که خواهر و مادرم با حجاب کامل بودند بوی آبکیر و شاش از زیر حجاب اونها میزد بیرون… من و مادرم روز به روز در زمینهی لاشیگری ، پیشرفت کردیم تا جایی که وجود یک پدر غیرتی در خانه، مانعی بود در لذت بردن من و مادرم از زندگی. با همفکری همدیگه تصمیم بر این شد که بابا و مامان من از همدیگه طلاق بگیرند چون مامانم دیگه تحمل یک شوهر با غیرت رو نداشت. بعد از این که مادرم از پدرم طلاق گرفت، زندگی با نشاطی برای مادرم فراهم شد بنابراین به خواهرم پیشنهاد دادم که اون هم مانند مامان از شوهرش طلاق بگیره چون شوهر خواهرم مثل پدرم ، با غیرت و ناموسپرست هست اما خواهرم با طلاق، مخالفت کرد و گفت: خیانت کردن به شوهر غیرتی، لذت و هیجان داره و اگر از شوهرم طلاق بگیرم از لذتِ خیانت کردن، مَحروم میشم. پایان نوشته: بنده حقیر لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده