behrooz ارسال شده در 26 تیر اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر سرگذشت خیانت من به جواد 1 تازه جابجا شده بودیم ده روزی میشد که اسباب کشی کرده بودیم بخاطر شرایط کاری جواد که تایم کاریش تقریبا طولانی بود به خواست خودش مجبور به این جابجائی شدیم خونه سابقی که داخلش بودیم تک واحدی بود جواد میگفت بهتر بریم ی ساختمان بزرگتر و حداقل دو واحدی که امنیت بیشتری داشته باشه زندگی خوبی داشتم پولدار نبودیم ولی شرایط مالی بدی هم نداشتیم خدا رو شاکر بودیم ۵ سالی بود که ازدواج کرده بودیم و قرارمون هم بر این بود که تا موقعیت مالی خوب و از همه مهمتر خونه نخریدیم بچه دار نشیم تو این ساختمون جدید با ی خانواده که سه نفر بودن همسایه دیوار به دیوار بودیم به مرور زمان شناخت کمی از هم پیدا کردیم راضیه خانم همسایه ما بود ی زن خوش صحبت و پر انرژی من تا حدودی مذهبی بودم نه از نوع سفت و سخت ولی برای خودم چارچوبی داشتم راضیه خانم هم زن خوبی بود نه مذهبی نه غیر مذهبی بود گذشت و زندگی در جریان بود و روزها به خوبی و خوشی و روال میگذشت جواد که میرفت تنها میشدم و ی جوری خودم رو سرگرم میکردم به مرور زمان رفت و آمدم با راضیه خانم بیشتر و بیشتر میشد ولی هر دوی ما حد و حدود رو رعایت می کردیم ی روز که راضیه خانم پسرش رو گذاشته بود مدرسه بهم گفت امشب مهمون داره اگه میتونم برم کمکش چی از این بهتر هم خودم سرگرم میشدم هم کمک حال همسایه ام میشدم کارها رو انجام دادیم و ناهار رو با هم خوردیم و کمی مشغول استراحت شدیم گل صحبتمون هم باز شده بود هردومون بیشتر نسبت به قبل احساس راحتی میکردیم تا صحبت رسید به رابطه زناشوئی از حرفاش تعجب کردم حرف بی ربطی نمیزد ولی خوب برام تازه بود راضیه متوجه شد که خجالت کشیدم و معذب شدم برام یکم سخت بود ولی خوب هر دو زن بودیم و هر دو متاهل بیشتر شنونده بودم تا گوینده خلاصه که اون حرفها تموم شد کارهامون هم تموم شد من اومدم خونه و دوش گرفتم دراز کشیدم یکم خستگی در کنم تا مشغول شام شب برای خودم و جواد بشم تو همین حال و هوا بودم که درب خونه و رو زدن و متوجه شدم راضیه بود ببین نرگس جان امشب شما و آقا جواد هم خونه ما دعوتین اصلا هم نمیتونم قبول کنم که دعوتم رو رد کنی شام منتظر شما و آقا جواد هستم سخت بود ولی بالاخره راضیش کردم بیخیال ما بشه چون نه شناختی از هم داشتیم نه رفت و آمدی تنها این من بودم و راضیه که همدیگه رو میشناختیم ولی قرار شد شام رو مهمون اونها باشیم فقط تو خونه خودمون جواد که اومد به استقبالش رفتم و بعد کمی خوش بش متوجه شد شامی در کار نیست نرگس جان چرا بهم نگفتی شام نداریم خوب از بیرون تهیه می کردم یا با هم میرفتیم بیرون براش توضیح دادم که امروز چه اتفاقی افتاده و با اینکه کمی دلخور شد نه بخاطر کمک کردنم بخاطر اینکه قبول کردم شام مهمون اونها باشیم اون شب گذشت و من مواقعی که خونه مادرم نبودم راضیه شده بود خواهر نداشتم به پیشنهاد آقا جواد قرار شد یک شب دعوتشون کنیم خونمون که جبران شام اون شب باشه مراسم مهمونی برگزار شد هم من هم راضیه متوجه شدیم همسرامون زیاد با هم نتونستن اوکی بشن پس این رابطه فقط باید در حد خانم های خونه باقی میموند نه اینکه بی احترامی در کار می بود نه این دوتا مرد هر کدوم تو دنیای دیگه ای بودن گذشت تا اینکه اون اتفاقی که باعث شد زندگی من رو عوض کنه رخ داد ی روز مشغول تمیز کردن جلوی درب خونه بودم راضیه سراسیمه و آشفته از آسانسور اومد بیرون تا اوندم حرفی بزنم زد زیر گریه و رفت داخل خونه خودشون اون تمام فکر و خیالم پیش راضیه بود به خودم هم اجازه ندادم مزاحمش بشم چون در حدی رابطه ما پیش رفته بود که اگه لازم بود خودش بهم میگفت دو سه روزی گذشته بود از راضیه خبری نبود تا اینکه خودش اومد پیشم کلی عذرخواهی که فلان شد و از این حرف ها بهش گفتم این حرفها رو بزار کنار همین که الان حالت خوبه برای من کافیه من کلی از شادابی تو انرژی میگیرم دیدن تو ؛ تو اون وضعیت حس خوبی برام نداشت تو جای خواهر نداشته منی و برام مهمی این دو روز که نیومدم سراغت به این دلیل بود که خواستم مزاحمت نشم ولی دلم مثل سیر و سرکه میجوشید حالا نمیخام وارد جزئیات بشم راضیه جونم خداروشکر که چیز مهمی نبود ببین نرگس جان اگه اجازه بدی میخوام رابطه ای که بین ما هست بیشتر از همسایگی باشه بیشتر دوتا خواهر و بهترین دوستهای هم من که خانوادم ی شهر دیگه هستن کسی رو اینجا ندارم فقط تو رو دارم این چه حرفیه اجازه چیه راضیه جان منم مثل خودت فکر میکنم بزار ی بغلت کنم و بیا بریم برای خودمون ی ناهار خوشمزه درست کنم بعد اون روز رابطه عمیقی داشت بین ما شکل می گرفت و توجه ما بهم بیشتر و بیشتر می شد به قول راضیه مهم نبود که شوهرامون تو خط فکری هم نیستن ی روز که خونه راضیه بودم دم دمای غروب بود هوا هم حسابی گرم چی بهتر از ی شربت خنک میچسبید گفتم راضی جون من دلم شربت خنک میخواد راضی گفت زحمتش با خودت راضیه اون روز خیلی تو خودش بود تا بلند شدم برم سمت آشپزخونه که یهو راضی صدام زد نمیخواد خودم میرم درست میکنم گفتم این چه حرفیه مگه من و تو داریم ولی قبول نکرد من یکم ناراحت شدم آخه خیلی وقت بود که ما با هم از این حرفها نداشتیم راضی که اومد شربت رو گذاشت جلوم گفت بفرمایید پرنسس خانم قیافه شو نگاه ناراحت شدی ای خوشگل من ناراحت نباش یهو یادم افتاد که تو مهمون منی قربون خواهریم بشم اومد پیشونیم رک ی بوس کرد منم کلی واسه خودم ذوق کردم شربت و خوردم و گذشت تا شب که احساس عجیبی داشتم هیچ وقت تو این چند سال شهوتی نشده بودم فقط منتظر بودم جواد بیاد تا این حسم رو بتونم آروم کنم اون شب سکس خوبی با جواد داشتم جواد بنده خدا کلی متعجب شده بود ولی خوب تا حدودی همراهیم کرد شعله شهوت رو تونستم با جوادم خاموش کنم دو روز بعد اون شب راضی اومده بود پیشم بچه شو که گذاشته بود مدرسه کاری هم نداشت مشغول صحبت بودیم که دیدم بلند شد رفت تو آشپزخونه و با دوتا شربت اومد پیشم بهش گفتم این چکاری بود کردی مگه تو مهمون من نیستی گفت میدونم ولی میخواستم آبجی کوچیکم رو که مثل چی دوسش دارم خوشحالش کنم آخه اون روز ناراحتت کردم خودم بعد رفتن تو گریم گرفت که چرا نرگسم رو ناراحت کردم اون روز هم دوباره حس شهوت داشت کم کم خودش رو نشون میداد راضی متوجه رفتارم شده بود بهم گفت چی شده اولش روم نشد بهش بگم ولی با اصرار و سماجتی که اون داشت به حرف اومدم گفتم چند روزه بدجور شهوتی میشم میریزم به هم راضی خندش گرفت و فدای تو بشم این که چیز بدی نیست شب که آقا جواد اومد حسابی حالش رو میبری الانم به نظرم برو دوش بگیر که یکم سرحال بشی تا آقا جواد بیاد و به دادت برسه اون شب جواد که اومد خیلی خسته بود به زور تونستم راضیش کنم که سکس کنیم ولی اتیش وجود من خاموش نشد و نتونستم خودم رو آروم کنم … دوستان عزیزم این داستان به صورت کامل ساخته ذهن من هست این شروع داستان هست این قسمت مقدمه ای بیشتر نبود اگه به نظر شما که خیلی مهم هست برای من مقدمه ای خوبی بود میتونه ی داستان شهوتی بشه اگر هم که نه نظر شما کامل محترم میزارمش کنار پایدار باشین نوشته: آپاراتچی واکنش ها : migmig 1 . آموزش تماشای فیلم ها - آموزش دانلود فیلم ها - آموزش تماشای تصاویر . لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
migmig ارسال شده در 10 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 10 ساعت قبل سرگذشت زندگی من و جواد 2 نمیدونم و متوجه نمی شدم چرا اینجوری شدم من سرد مزاج نبودم ولی تا این حد هم آتیشی نبودم که بخوام برای رابطه جنسی آتیشی بشم فردای اون شب رفتم پیش راضیه وا دختر چرا این همه آشفته ای مگه دیشب آقا جواد خاموشت نکرد نمیدونم راضیه جون راستش خودمم درک نمیکنم چرا اینجوری شدم درسته با جواد رابطه داشتم ولی خیلی کوتاه بود جواد هم حق داشت خسته و کوفته از سرکار اومده بود به زور راضیش کردم پیش خودم گفتم اگه بیشتر از این به جواد فشار بیارم از دستم ناراحت میشه و ممکن به رفتارم شک بکنه تا خود صبح هم نه خواب بودم نه بیدار الهی قربون آبجی خوشگلم برم چرا باید آقا جواد ناراحت بشه تازه از خداش هم باید باشه همچین زن خوشگل و گرم مزاجی داره الان هم رو همون مبل دراز بکش به هیچی هم فکر نکن چشمات رو ببند یکم استراحت کن هم حالت بهتر میشه هم این صورت خوشگلت که خستگی و کلافگی ازش میباره به حالت معصومانه خودش برگرده راست میگفت نیاز داشتم چشمام رو که بستم متوجه نشدم کی خوابیدم و چقدر طول کشیده خوابیدنم با صدای گرم راضیه کنار گوشم بیدار شدم پاشو خانمی پاشو خوشگل من پاشو بریم با هم ناهار بخوریم ای خدا شرمنده راضیه جان ساعت چنده مگه پاشو تنبل خانم الان دیگه تقریبا بعد از ظهر شده ناهار رو آماده کردم بدون تو هم از گلوم پایین نمیره غذای بچه رو دادم گرفته خوابیده پاشو تا با هم بخوریم ازش تشکر و کردم و پیش خودم از خدای خودم ممنون شدم بخاطر داشتن همچین همسایه ای ناهارو خوردیم و من اومدم خونه خودم الو سلام نرگس خانم خوبی عزیزم من امشب اضافه کاری دارم ی مقدار طول میکشه تا برگردم باشه آقا جواد مراقب خودت باش آخه چرا من بهت نیاز دارم تو افکار خودم بودم که چرا جواد متوجه نمیشه از اونور هم بهش حق میدادم داشت برای زندگیمون تلاش میکرد و قرارمون هم همین بود که تلاش کنیم زندگی خوبی بسازیم و بچه دار بشیم از شانس بدم هم دوباره شهوت تو جون گر گرفته بود خدایا وقتی جواد اضافه کاری میموند حداقل تا ۱۲ شب برنمیگشت تازه دم غروبه من الان دیگه نمیدونم چیکار کنم با خودم درگیر بودم که صدای درب اومد راضیه بود وا نرگس جان تو دوباره چرا این شکلی شدی نمیدونم بخدا نمیدونم راضیه جون حالا چی شده چکارم داری هیچی بابا همسر بنده تصمیم گرفته بریم شهربازی میخواستم بگم تو هم با ما بیای ولی با این وضعیتی که از تو میبینم ولش کن الان درستش میکنم کجا میری راضیه چی شد میخوای چیکار کنی وای من دوباره میخوای چیکار کنی وایسا ببین چی میگم ولی گوشش بدهکار این حرفای من نبود ی نیم ساعتی گذشت دوباره صدای در زدن اومد وا راضیه جون مگه نرفتی اینجا چیکار میکنی کجا برم دختر مگه میشه خواهرم رو تو این حال و احوال تنها بزارم این چکاری بود کردی اون بچه گناه داره خوب من اصلا راضی نیستم اوه ببین چقدر شلوغش میکنه نگران نباش به شوهرم توضیح دادم قرار شد خودش با بچه برن شهربازی و خوش بگذرونن بعدشم شام بیرون بخورن و خسته و کوفته بیان خونه دیگه طاقت نیاوردم و پریدم بغلش ممنونتم راضی جونم من اگه تو نبودی چیکار میکردم منُ مدیون خودت کردی خوشحال که تو خواهر من شدی ناخواسته تو بغلش آروم تشک از گوشه چشمام جاری شده بود الهی فدای تو خواهر کوچیکه بشم من خوشی همیشه هست بعدشم شهربازی برای من که نیست برای بچه هاست حالا اگه بدت نمیاد برو کنار بیام داخل خدا مرگم بده ببخشید بفرمایید داخل خیلی خوشحال بودم به داشتن راضیه افتخار میکردم خوب نرگس خانم الان در چه حالی چی بگم دوباره آتیشی شدم از اونور هم جواد زنگ زد و گفت باید بمونه اضافه کاری نمیدونم چه خاکی به سرم بریزم ولی همین که تو کنارم هستی احساس آرامش میکنم به نظر من بیا خودمون رو سرگرم کنیم نرگس جان تو هم حواست پرت میشه اینجوری بهتره تا آقا جواد بیاد خودم کنارتم غصه نخور عزیزم خلاصه هر کاری که به ذهن هر دومون می رسید انجام میدادیم ولی این حس قوی تر از این حرفها بود تا اینکه راضیه گفت نرگس جونم اینجوری فایده نداره پاشو بیا بریم رو تخت تو دراز بکش تا من ماساژت بدم ی بار ی فیلم آموزشی از یکی از دوستام گرفته بودم که توضیح می داد یکی از بهترین راهها برای آروم کردن شهوت ماساژ هست نه ممنونم دیگه تو باید برای من چیکار میکردی که نکردی این حرفها چیه پاشو بریم به وقتش تو هم منو ماساژ میدی راستش دیگه فکر و ذکرم شده بود آروم کردن شهوتم رفتیم تو اتاق خواب من دراز کشیدم به پشت راضیه هم اومد نشست بغلم و مشغول شد به ماساژ دادنم ی چند دقیقه ای که گذشت راضیه گفت اینجوری نمیشه نرگس جان لباست رو در بیار هم من اذیت میشم هم برای تو بهتر میشه نه همینجوری خوبه اگه خسته شدی ولش کن پاشو دختر تو چرا اینقدر رودربایستی میکنی مگه من و تو خواهر نیستیم امشب تا تو آروم نشی منم آروم نمیشم تا به خودم بیام راضیه پیرهنم رو درآورد ولی سوتین هنوز تنم بود راستم میگفتم خیلی بهتر شده بود حس خوبی داشتم کم کم داشتم لذت میبردم با درخواست راضیه برگشتم و به کمر خوابیدم راضیه دوباره مشغول شده بود دست خودم نبود صدای ناله هام در اومده بود که یکدفعه راضیه سوتینم رو درآورد نگو وقتی به پشت بودم گیرشو باز کرده بود تا اومدم حرفی بزنم دستش رو گذاشت جلوی دهنم و آروم کنار گوشم گفت نرگس جان خجالت رو بذار کنار فقط لذت ببر بی اختیار دستهام رو از روی سینه هام برداشتم دوباره راضیه گفت امشب هرچی بهت میگم گوش کن تا هم لذت ببری هم آتیشت خاموش بشه سرم رو به نشونه موافقت تکون دادم چقدر خوب ماساژ میداد دیگه هیچی دست من نبود الهی فدای این سینه های خوشگلت بشم چقدر خوب و سرحالن معلومه آقا جواد زیاد ازشون کار نکشیده راستم میگفت تو سکسم با جواد اون زیاد اهل خوردن سینه هام نبود وای آخ آخخخخ ممنونتم آبجی جونم همین طور که من ناله میکردم راضیه هم بهتر و بهتر ماساژ میداد تا اینکه ی لحظه صاف تو چشمام نگاه کردم و گفت قربونت بشم خودم خوبت میکنم لباش رو گذاشت رو سینه هام و شروع کرد به لیس زدن سینه هام کمی خجالت کشیدم ولی حسی که داشتم بهترین حس دنیا بود انقدر قشنگ سینه هام رو لیس میزد که برای من بهترین دنیا بود آخخخخ جان بخورشون راضی جونم بخوور این سینه های من در اختیار تو هست اونم به بهترین شکل برام میخورد و با یکی از دستهاش بدنم رو ماساژ میداد دیگه تو این دنیا نبودم این همون چیزی بود که من تو این چند روز نیاز داشتم ولی کافی نبود راضیه کم کم شلوار راحتی که پام بود رو درآورده بود دیگه علنی من بودم ی شرت و راضیه راضی میخوای چیکار کنی هیش هیچی نگو گفتم امشب فقط لذت ببر با میک زدن نوک سینه هام بدنم کامل در اختیارش بود دستش آروم میرفت روی کُسم آروم نوازشش میداد جانننننننم مردددددم راضی جوووون مممنونتمممم آخخخخخ که چه حالی داره بهترین لحظه رخ داد دست راضی رفت داخل شرتم اوووف چقدر این کس نرم و گرمه الهی فداش بشم ببین چجوری خودش رو خیس کرده با حرفهای راضیه هم بدتر شدم هم خجالت شدیدی کشیدم قربون اون خجالت کشیدنت بشم تو فقط راحت باش و ریلکس کن واقعا لذتی عجیب و غریب برام داشت حس خوبی بود شوهرم نبود ولی بهترین دوستم بود از همه مهتر مرد نبود اون هم ی زن بود مثل خودم وقتی که دستش میرفت لای کُسم قشنگ پرواز میکردم روی ابرها راضیه خوب کارش رو بلد بود من دیگه تو خلسه کامل بودم وای راضی جون چیکار میکنی با من وای کُسم داره آتیش میگیره دیگه نمیدونم چجوری باید برات جبران کنم بمال که خوب میمالی عزیزم آخخخخخ وای راضیه دیگه قشنگ داشت کل بدنم رو لیس میزد از بالا تا پایین راضیه رفت پایین تخت پاهام رو از هم باز کرد خودش نشست جلوی کُس آتیشی من خدای من ببین این کُس چقدر هم خوشگله خوشبحالت آقا جواد کاشکی من مرد بودم چی میگی راضی جون خوی اینو همه دارن مگه فقط من دارم نه این حرف رو نزن مال تو ی چیز دیگست پاهام رو آروم آورد بالا ی بالشت گذاشت زیر کمرم به قول خودش قشنگ تو این حالت کُسم داشت خودنمایی میکرد یکدفعه سرش رو آورد پایین صورتش رو گذاشت روی کُسم مشغول خوردنش شد نه نه نه نکن راضی جون خوب نیست مریض میشی وای نه دست بردار اما کنترل که دست من نبود بدنم وا داده بود الان که دیگه بدتر شده بود آخ راضی جون حس خوبی داره وای دارم مرگ رو جلو چشمام میبینم ولی نه مرگ اونجوری اینکارت داره منُ دیوونه میکنه بخور آفرین آخ که چه لذتی داره وای دارم میمررررررم تو داری چه بلای سر من میاری این بهترین حس دنیاست دوسش دارم میمیرم براش جاننننننننم آه آه آه دیگه ناله هام تبدیل شده بود به فریاد دیگه هیچی مهم نبود فقط میخواستم لذت ببرم میخواستم این حس رو عمیقا دوستش داشتم ممنونتم راضی جونم تو آسمونها بود که کم کم دیدم ی حس عجیبی داره میاد سراغم ناخواسته سر راضیه رو محکم فشار دادم به سمت کُسم وای وای بخور بخور راضی جوون بخورررر نوووووش جونننت اما راضیه سرش رو کشی کنار اومد بالای سرم و داشت نگام میکرد چکار میکنی راضیه برو بخورش تو رو بخدا برو بخور برو بخور چی رو بخورم نرگس جان برو لای پام رو بخور نه نشد بگو برم کجا و چی رو بخور ازم بخواه خواهش کن التماس کن اینجوری که فایده نداره با حالت بغضی که واقعا دست خودم نبودم بهش گفتم تورو جون نرگس برو بخورش برو کُسم رو بخور مگه خودت نگفته خوشگله مگه خودت نگفتی نرمه برو به کُسم حال بده خواهش میکنم راضیه یه بوس از لبام کرد و رفت دوباره سراغ کُسم قشنگ دیگه مزه کُس خودم رو هم داشتم میچشیدم خوشم اومده بود برام لذت بخش بود راضیه سرش رو کشید کنار با انگشتهاش افتاد به جونم داشت دو انگشتی برام تلمبه میزد فدای تو بشم من جونم رو میدم برات خواهر خوشگلم نرگس جونم لذت ببر آی وای این چه حال خوبیه که من دارم راضی نمیدونی من چه حالی دارم وای خدایااااا ممنونم دیگه بدجور زده بودم بالا راضیه حرف میزد و من لذتم عمیق تر میشد حیف این کُس نرگسم این کُس الان دیگه به کیر احتیاج داره ی اونم نه هر کیری ی کیر خوش قد و بالا و کلفت این کُس قشنگ داره برای ی کیری گوشتی التماس میکنه آخ آخخخخخخ الان کیر کجا بود اونم اون مدل کیری که تو میگی همین انگشتهات برام فعلا کافیه تو همین حرفها بودیم که یکدفعه حس عجیب و غریب دوباره پیداش شد ناخواسته پاهام سیخ شد و کمرم اومد رو به بالا ی جور آبی هم ازم پاشید بیرون دیگه ته دنیا همین لحظه بود راضیه هم آروم با انگشتهاش کُسم رو میمالید آروم شدی خوشگلم بهتر شدی همش بخاطر خودت بود دورت بگردم کُس خوشگل من راضیه اومد کنارم دراز کشید و آروم لبام رو بوسید و بدنم رو شروع کرد به نوازش دادن این زن بهترین هدیه خدا بود آروم شده بود خیلی هم خوب آروم شده بودم نرگس جان تو دراز بکش الان دیگه فقط ریلکس کن من میرم برات آب بیارم و ملحفه روی تخت رو جمع کنم بندازم تو لباسشویی کاری ازم بر نمیومد جوری که فقط دوست داشتم بخوابم راضیه آب که آورد خوردم اون لحظه که بلند شد بره صداش کردم چشم تو چشم شدم باهاش بهش گفتم ممنونم و دوست دارم بخواب نرگسم منم دوست دارم استراحت کن که شب به آقا جواد کیرش نیاز داری اون شب که بهترین شب دنیا بود وقتی جواد اومد راضیه شام هم درست کرده بود و رفته بود شام رو که خوردیم از جواد خواستم سکس کنیم اون هم قبول کرد سکس با جواد بعد نبود ولی اصلا لذتی نزدیک به اون حال و هوا رو برام نداشت من رو راضیه جلا داده بود فرداش بعد اینکه جواد رفت سرکار رفتم بازار ی کادو برای تشکر از راضیه گرفتم ولی وقتی اومدم راضیه خونه نبود بهشم که زنگ میزدم جوابم رو نمیداد پیش خودم گفتم ببین با شهوتم چیکار کردم که راضیه مجبور شد برای آروم کردنم اون کار رو بکنه الانم دیگه حتما ناراحته و جوابم رو نمیده چند ساعت بعد دوباره رفتم دم در خونش این دفعه اومد در رو باز کرد سلام راضیه جوونم ببخشید دست خودم نبود نمیخواستم ناراحتت کنم کجای دختر سرت رو بیار بالا خوشحالم که بهتر شدی منُ ببین الان تو من ناراحتی میبینی نگران نباش من رفتم خودم رو ساختم الان حسابی سرحالم بیا بریم داخل از حرفش تعجب کرده بودم دو سه روز بعد خونه راضی بودیم راضی جوونم راستش ی چیزی برام سوال شده ناراحت نمیشی بپرسم ببین نرگس دیگه بین من و تو چیزی وجود نداره ما دوتا دوستیم که از خواهر به هم نزدیکتریم پس مطمئن باش هر وقت سوالی داشتی خواستی بپرسی بپرس من از تو هیچ وقت ناراحت نمیشم اون روز که از صبح نبودی من پیش خودم گفتم ازم ناراحت شدی به خاطر حالم ولی تو گفتی که حال خوبی داری و خودت رو حسابی ساختی منظورت چی بود آخ قربون تو نرگسم فعلا زوده ولی به وقتش بهت میگم و اگه دوست داشتی ی کاری میکنم که هر وقت خواستی تو هم خودت رو خوب بسازی فعلا هم بگیر این شربت رو بخور خنکه که تو این هوا میچسبه نووووش جوونت به هیچ چیز هم فکر نکن خوشگل من نگاهی به عمیق به چشماش کردم و گفتم چشمممم دوستان عزیز من هرکاری کردم نتونستم عضو بشم هم این داستان و هم لذت واقعی زندگی رو زود به زود مینویسم ولی چون عضو نیستم زمان میبره شرمنده شما امیدوارم که روزگارتون خوش باشه و همچنین لذت برده باشین نوشته: آپاراتچی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده