رفتن به مطلب

داستان تجاوز گروهی دردناک


mame85

ارسال‌های توصیه شده


تجاوز ۱۱ نفر به مهسا
 

این داستان واقعیه ولی خودمم میدونم یکم عجیبه، ولی خب گفتم به اشتراکش بزارم، اینو داییم، که مامور نیرو انتظامی برام تعریف کرده و خوب گفته پروندش هنوز بسته نشده

ماجرا تو مشهد اتفاق میوفته، طبق گفته های دختره، مهسا که ۹ سالش بوده، داشته با اتوبوس خط ۸۳۰ میرفته خونشون (مدرسش توی قاسم اباد مشهد بوده)، ولی مثل اینکه خوابش میبره تو اتوبوس و تا پایانه (بلوار بسکابادی) میره، راننده اتوبوس (بالاخره یه ادم تو این داستانا که ناموس حالیش میشه پیدا شد xd) تو پایانه متوجه این دختر میشه و بیدارش میکنه، تقریبا دو ساعت از وقتی سوار اتوبوس شده بوده میگذره (اون ساعت خیابونا شلوغه) و مهسا گریه میکنه، راننده اتوبوس هم میبرتش نزدیک پلیش نیرو انتظامی، راننده‌هه به مهسا میگه اون ماشین پلیس که اونجاس، برو بهشون بگو گم شدی، ادرس خونتو بگو بهت کمک میکنن، مهسا هم تشکر میکنه و میره، وقتی داشت میرفت سمت مایشن به یه پسر ۲۰ ساله (بعد ها که دستگیر میشه معلوم میشه اسمش محمده) برخورد میکنه، محمد میگه ببخشید و بعد یکم مکث میپرسه: گم شدی؟ مهسا میگه اره، میگه خب بگو خونتون کجاس ببرمت، مهسا یکم دور میشه و میگه: مامانم گفته وقتی گم شدم فقط برم پیس پلیسا، محمد یکم وایمیسته و میگه خب منم پلیسم، لباس پلیس فقط نپوشیدم، و بعد توضیح میده: یه سری پلیسایی هستن بهش میگن پلیس مخفی، اونا لباس پلیس نمیپوشن که مخفیانه دزدا و خلافکارا رو بگیرن، مهسا اول قبول نمیکنه، ولی وقتی ماشین نیرو انتظامی میره قبول میکنه باهاش بره و میره تو ماشینش (پراید بوده)
مهسا اول یکم مضطربه ولی بعد اینکه محمد ادرس خونه رو میپرسه و یه سری خاطره های دروغ از ماموریتش میگه مهسا خیالش راحت میشه، بعد نیم ساعت تو ماشین مهسا عطسه میکنه و محمد از تو داشبوردش یه دستمال در میاره، یک چیز کرم مانند هم در میاره، یه چند ثانیه کرم رو میذاره سر جاش و به مهسا میگه بیا دستمال بینیاتو بگیر، مهسا هم دستمالو میگیره، میذاره رو بینیش که فین کنه ولی از هوش میره
بعد که به هوش میاد میبینه دهنش بستسو تو یه خونه‌ایه، ۱۱ تا پسر هم اونجا بودن، محمد اروم اومد گفت کاریت نداریم اگه جیغ نزنی، پس جیغ نزن و دستمال دور دهنشو اروم برداشت، مهسا هم که ترسیده بود به حرفش گوش میکنه و میگه اینجا چه خبره، محمدم میگه کاریت نداریم، یکم با هم بازی میکنیم و تو میری خونت، مهسا اولش یکم میترسه پلی بعدش قبول میکنه و به محمد میگه قول میدی، محمدم میگع قول میدم، بعد یکی دیگه میاد زیپ شلوارشو میکشه پایین و کیرشو در میاره، مهسا اول میترسه و میپرسه این چیه، پسره جواب میده این تفنگ اب پاش منه، نثل اون تفنگ ابپاشا که بالا پایین میکنی دستشو اب میریزه، این یکم طول میکشه ولی خیلی باحاله امتحانش کن، اول مهسا اینکارو نمیکنه ولی محمد میگه یالا دیگه، اگه بازی کنی سریعتر میری خونه، مهسا هم میگه باشه و پسره دست مهسا رو میگیره و میذاره رو کیرش میگه اینجوری ببر جلو و عقب تا اب بپاشه، هرچی هم سریعتر اینکارو بکنی سریعتر اب میپاشه، مهسا هم شروع میکنه به کف دستی زدن برای پسره، بعد یه دقیقه اب پسره میاد و میریزه رو سر مهسا، مهسا میگه داغه و میگه چرا ابش اینشکله و محمد هم میگه مدلشه، پسر بعدی میاد میگه ابپاش منو با دهن بخور خیلی حال میده، مهسا هم اول مقاومت میکنه ولی از اخر قبول میکنه و پسره هم نشون نیده چیکار کنه و مهسا شروع میکنه به ساک زدن، بعد دو سه دقیقه ابش میرزه تو دهن مهسا و مهسا هم تفش میکنه بیرون و حالت تهوع میگیره به خاطر مزه تلخش
نفر بعدی که میاد دیگه کم کم شروع میکنن به سکس، ولی خب چون کص مهسا خیلی تنگه بعد یه مدت مالیدن و ماساژ دادن کردن چیزای کوچیک تو کصش یکم باز میشه و شروع به سکس میکنن باهاش، نزدیک ۲ ساعت دونه دونه میان باهاش سکس میکنن و مهسا هم تو این مدت کلی آه و ناله میکنه و میگه درد داره (به اینم اشاره میکنن که هیچ کس ابشو تو کص مهسا نریخت) و وقتی مهسا دیگه خیلی ناراضی شکایت میکنه که بازی کرده میخواد بره خونشون محمد و بقیه بس میکنن، ولی محمد میگه الان که شبه نمیشه بریم خونه خیابونا تعطیلن، اول مهسا غر میزنه و میگه جیغ میزنه و… ولی بعد قبول میکنه فردا محمد ببرتش مدرسه که بعدش بره خونه
محمد به زور و سختی مهسا رو میبره حموم و اونو خوب میشوره و لباساش رو هم میشوره و تمیز میکنه، مهسا اون شب نتونست بخوابه و حتی میخواست فرار کنه ولی نتونست
فردا محمد با ماشین مهسا رو که داره ماشینش میبره مدرسش به مهسا میگه قول بده به هیچکس نگه و مهسا هم میگه باشه، وقتی رفت مدرسه، مامان مهسا (فاطمه) یه ساعت بعد اومد مدرسه و مهسا رو که اوردن دفتر کلی ازش سوال کرد که دیروز کجا بوده و به پلیس زنگ زده و…، مهسا هم که گریه میکنه ماجرا رو به مامان و مدیر مدرسش میگه، مامانش هم کلی دعواش میکنه و کلی هم ارومش میکنه، بعد مدیر مدرسه از طریق دوربینایی که محوطه بیرون مدرسه رو پوشش می دادند پلاک ماشین محمد رو در میارن و به پلیس زنگ میزنن، محمد رو با ۸ نفر دیگه دستگیر میکنن ولی ۲ نفر رو نتونستن پیدا کنن
میگن بعدشم مهسا رو فرستادن پیش یه روان‌درمانگر تا حالش رو بهبود بده

این بود داستان، این داستان رو همونطور که اشاره کردم واقعیه
من سعی کردم یه سری تغییرات بدم که راحت بتونید بخونیدش، کل نوشته ها، صحبت های مهسا، محمد، راننده اتوبوس و… که به پلیس ارائه دادنه و من اومدم اینا رو تلفیق دادم و به صورت سوم شخص (راوی) نوشتم و یکم تغییرات جزئی دادم تا بهتر بخونید و درک کنید
البته اضافه کنم اسم واقعی ادم‌های تو داستان این نبوده و عوض کردم یا اصلا اسمشونو نیاوردم (به علت حریم شخصی)

نوشته: مهسا، محمد، مامان مهسا، راننده اتوبوس و…

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18