mame85 ارسال شده در 26 تیر اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر در سایه چاقو، رقص شهوت باورم نمیشد که زندگیم به این نقطه برسه. مهتاب بودم، بیست و چهار سال داشتم، و زندگیم روال آرومی داشت. تا اون شب شوم، همه چیز عادی بود. از سر کار برگشته بودم، خستگی تمام وجودم رو فرا گرفته بود. فقط میخواستم یه دوش آب گرم بگیرم، یه لقمهای بخورم و بعدش بخوابم. خونه ساکت و خالی بود، پدر و مادرم به شهرستان خونهی مادربزرگم رفته بودند و من تنها بودم. سکوت خونه سنگین بود و فقط صدای نفسهای خسته خودم رو میشنیدم. زیر دوش آب گرم، چشمهام رو بستم و اجازه دادم آب خستگی روز رو از تنم بشوره. بخار حمام دورم پیچیده بود و حس آرامشی لحظهای بهم دست داد، آرامشی که نمیدونستم قراره به کابوسی وحشتناک تبدیل بشه. بعد از یه ربع، حوله تنپوش نرم و سفیدم رو پوشیدم و موهام رو با حولهی کوچیکتر خشک میکردم. هنوز بوی شامپو و نرمکننده موهام توی حموم پیچیده بود. از حموم که اومدم بیرون، بوی عطر گس و ملایم گلهای یاس توی خونه پیچیده بود، عطری که همیشه ازش لذت میبردم، ولی اون شب، حس خفگی بهم داد. داشتم موهامو با حوله خشک میکردم که صدای آرومی از سمت در ورودی شنیدم. اول فکر کردم اشتباه شنیدم، ولی صدا دوباره تکرار شد، این بار واضحتر. صدای تقتق آروم در. قلبم یه لحظه از تپش افتاد. کی میتونست باشه؟ پدرم که کلید داشت، مادرم هم هیچوقت بدون خبر نمیاومد. شاید همسایه بود؟ با تردید به سمت در رفتم. از چشمی در نگاه کردم، ولی کسی رو ندیدم. حتماً خیالاتی شدم. خواستم برگردم که صدای تقهی بلندتری به در خورد، این بار محکمتر و مصرانهتر. با احتیاط، زنجیر در رو باز کردم و بعد قفل رو. دستگیره رو آروم پایین کشیدم و در رو به اندازه یه ذره باز کردم. یه چشم از لای در به بیرون انداختم. هیچی نبود. خواستم در رو ببندم که یهو یه دست قوی در رو با شدت هل داد و باز کرد. یه مرد غریبه جلوم ظاهر شد. قد بلند، هیکلی و عضلانی. صورتشو با یه شال مشکی پوشونده بود و فقط چشمهاش معلوم بود، چشمهایی تیره و نافذ که برق عجیبی توشون بود. یه هیکل مردونهی پرقدرت و تهدیدآمیز. قلبم شروع کرد به تند تند کوبیدن توی سینهم، انگار میخواست از سینهم بزنه بیرون. قبل از اینکه بتونم جیغ بزنم یا حتی حرفی بزنم، بازوشو دور کمرم حلقه کرد و منو با خشونت کشید داخل خونه. در رو با لگد بست و صداش توی خونهی ساکت پیچید. یه چاقوی بزرگ و براق رو تو دستش دیدم که زیر نور چراغ سقف برق میزد. نوک تیز و برندهی چاقو درست روبروی صورتم بود. ترس مثل یه سم سرد توی رگهام پخش شد و تمام وجودم رو فلج کرد. زبونم بند اومده بود، صدام در نمیاومد. فقط زل زده بودم به چاقو و چشمهای ترسناک اون مرد. «یه کلمه حرف بزنی، میکشمت.» صداش خشن و بم بود، مثل صدای غرش یه حیوان وحشی. کلماتش مثل پتک توی سرم کوبیده شد. با دستش به طرف اتاق خواب اشاره کرد و گفت: «برو اونجا.» پاهام میلرزید، انگار دیگه مال خودم نبودن. با ترس و لرز راه افتادم سمت اتاق خواب. اونم پشت سرم اومد، نزدیک، خیلی نزدیک، طوری که گرمای نفسهاشو پشت گردنم حس میکردم. بوی تند و تلخ سیگار و یه بوی مردونهی تند و تیز ازش میاومد. وقتی رسیدیم به تخت، هلم داد روی تخت. روی تشک نرم تخت افتادم. چاقو رو گذاشت روی میز کنار تخت، درست کنار چراغ خواب، و اومد نزدیکتر. «لباستو در بیار.» تنم یخ کرده بود، انگار خون توی رگهام منجمد شده بود. زبونم بند اومده بود، نمیتونستم حرف بزنم، نمیتونستم حتی جیغ بزنم. فقط نگاهش میکردم، التماس تو چشمهام موج میزد. دوباره با صدای بلندتر و خشنتر گفت: «گفتم لباستو در بیار، زود باش!» دستام میلرزید، مثل برگهای پاییزی. به زور دستمو بردم سمت گرهی حوله تنپوشم. انگشتام میلرزید و گره باز نمیشد. اون با یه حرکت سریع دستشو برد سمت گره و با یه کشش محکم، گره رو باز کرد. حوله از تنم سر خورد و افتاد روی زمین. لخت شدم، کاملاً لخت، جلوی چشمهای اون مرد غریبه. اون چشمهاش برق میزد. نگاهش شهوتی و درنده بود، انگار یه گرگ گرسنه به یه برهی بیدفاع نگاه میکنه. حس میکردم یه تیکه گوشت بیدفاعم جلوی یه گرگ گرسنه. نگاهش از بالا تا پایین بدنم رو کاوید، انگار داشت قیمتگذاری میکرد. اومد جلو و زانو زد کنار تخت. دستشو برد سمت سینههام. نوک انگشتش که به نوک سینههام خورد، یه رعشه از سرم تا نوک پام رفت. با اینکه ازش متنفر بودم و ازش وحشت داشتم، یه حس عجیبی هم تو وجودم بیدار شد. یه چیزی شبیه تحریک، یه حس ممنوعه و کثیف. دستشو گذاشت روی سینههام و فشار داد. درد داشت، ولی یه جور لذت کثیف هم قاطیش بود. شروع کرد به مالیدن سینههام، با خشونت و بیرحمی. نوک انگشتهاش رو روی نوک سینههام میکشید و فشار میداد. بعد خم شد و لباشو گذاشت روی سینههام. زبونشو دور نوک سینههام چرخوند و مکید. مکیدن زبونش روی نوک سینههام، حسی دوگانه داشت، هم دردناک بود و هم تحریککننده. نفسم تند شده بود. با اینکه وحشت زده بودم، بدنم داشت واکنش نشون میداد، یه واکنش شرمآور و ناخواسته. بعد دستشو برد پایینتر، سمت شکمم. انگشتاشو روی شکمم کشید، دور نافم چرخوند و بعد رسید به پایین تنم. دستشو زیر شورتم برد و پارچهی نازک شرتم رو بین انگشتاش حس کرد. با یه حرکت سریع شرتمو از وسط پاره کرد. پارچهی پاره شدهی شرتم از پام آویزون شد. با یه حرکت دیگه شرتمو از پام درآورد. حالا کاملاً لخت بودم، هیچ مانعی بین من و نگاه شهوتی اون مرد نبود. چشماش حریصتر شده بود، انگار دیگه کنترلی روی خودش نداشت. زل زد به کسم. دستشو برد سمت کسم و انگشتاشو لای لبههای کسم کشید. لبههای کسم رو از هم باز کرد و انگشتاشو به آرومی روی چوچولم کشید. یه آه از بین لبام اومد بیرون، آهی که ترکیبی از ترس و تحریک بود. از خودم متنفر شدم. چطور میتونستم تو این وضعیت تحریک بشم؟ چطور بدنم میتونست به این تجاوز وحشیانه واکنش نشون بده؟ خم شد و صورتشو نزدیک کسم آورد. بوی نفسهاش رو حس میکردم، بوی تند سیگار و یه بوی مردونهی تلخ. زبونشو آورد پایین و شروع کرد به لیسیدن کسم. زبونش داغ و خیس بود، زبری زبونش روی پوست حساس کسم، حسی عجیب و غریب داشت. لای لبههای کسمو با زبونش باز کرد و چوچولمو مکید. مکیدن چوچولم با زبونش، یه شوک به بدنم وارد کرد. یه نالهی بلند از دهنم خارج شد، نالهای که هم از درد بود و هم از لذت. تمام بدنم داشت میلرزید. ترس و شهوت با هم قاطی شده بودن، یه آشوب عجیب و غریب تو وجودم برپا شده بود. دستشو گذاشت روی کونم و لپهای کونمو از هم باز کرد. انگار میخواست همهی وجودمو تسخیر کنه، همهی سوراخهای بدنم رو لمس کنه. زبونشو برد سمت سوراخ کونم. زبونشو که به سوراخ کونم کشید، یه شوک بهم وارد شد، یه شوک الکتریکی. تا حالا کسی کونمو لمس نکرده بود، حتی خودم. یه حس ممنوعه و عجیب بود، یه مرزشکنی غیرقابل تصور. زبونشو دور سوراخ کونم چرخوند و بعد آروم آروم زبونشو فرو کرد داخل سوراخ کونم. یه جیغ خفه کشیدم، جیغی که تو گلوم خفه شد. هم درد داشت، هم یه لذت عجیب و غریب، یه لذت ممنوعه. تا حالا همچین چیزی رو تجربه نکرده بودم. زبونشو بیشتر فرو کرد داخل کونم و شروع کرد به لیسیدن. کونمو محکمتر لیس میزد و مکید، انگار داشت روحمو از بدنم بیرون میکشید. حس میکردم دارم از حال میرم، گرما تمام بدنم رو فرا گرفته بود. بعد بلند شد و شلوارشو درآورد. کیرش راست و بزرگ بود، رگهای کلفتش زیر پوست کشیده شده بود. اومد روم و پاهامو از هم باز کرد، زانوهاشو دو طرف پاهام گذاشت و روم خیمه زد. سر کیرشو گذاشت دم کسم. یه لحظه مکث کرد، انگار داشت مطمئن میشد که راه رو درست پیدا کرده. بعد با یه فشار کیرشو تا ته فرو کرد تو کسم. آخ بلندی کشیدم، جیغی از درد و لذت. درد داشت، خیلی درد داشت، انگار داشت کسم رو پاره میکرد. ولی یه لذت عمیق هم قاطیش بود، یه لذت سوزاننده. شروع کرد به تلمبه زدن. تند و خشن تلمبه میزد، انگار داشت به یه کیسهی بوکس ضربه میزد. هر تلمبهای که میزد، بیشتر تحریک میشدم، درد کمکم داشت از بین میرفت و جاشو لذت میگرفت. تلمبههاش داشت دیوونهم میکرد، ریتم تند و خشنش تمام وجودم رو به لرزه درآورده بود. کسم خیسِ خیس شده بود، آب شهوت ازش فواره میزد. صداهای نفس نفس زدنم بلند شده بود، دیگه نمیتونستم کنترلی روی صدام داشته باشم. حس میکردم دارم به اوج میرسم، موجهای لذت تمام بدنم رو در بر گرفته بود. یه لحظه تلمبه زدن رو متوقف کرد و خم شد و لباشو گذاشت روی لبام. لبامو محکم بوسید، خشن و شهوتی، دندوناش به لبهی لبام ساییده میشد. زبونشو تو دهنم فرو کرد، زبونش با زبونم گلاویز شد. همزمان با بوسیدن لبام، دوباره شروع کرد به تلمبه زدن، این بار تندتر و دیوانهوارتر. تلمبههاش دیگه غیرقابل تحمل شده بود، انگار داشت روحمو از بدنم جدا میکرد. داشتم منفجر میشدم، حس میکردم الان به اوج لذت میرسم. یه نالهی بلند کشیدم، نالهی رهایی، و ارضا شدم. تموم بدنم لرزید، موجهای ارگاسم پشت سر هم اومد و رفت. اونم تندتر تلمبه زد، آخرین ضربهها رو محکمتر زد و آبش رو ریخت تو کسم، گرم و غلیظ. بعد از اینکه کارش تموم شد، از روم بلند شد و لباساشو پوشید. چاقو رو برداشت و به طرف در رفت. قبل از اینکه بره، برگشت سمتم و گفت: «به کسی چیزی نگی.» صداش دیگه اون خشونت اول رو نداشت، انگار یه جور رضایت توش بود. و بعد رفت، در رو پشت سرش بست و منو تو خونهی ساکت و تاریک تنها گذاشت. من رو تخت لخت افتاده بودم و به سقف زل زده بودم. اشک از چشمام میومد، بیاختیار، مثل بارون بهاری. هم از ترسی که کشیده بودم، هم از حسی که تجربه کرده بودم. حس تحقیر و لذت، نفرت و شهوت، همه با هم قاطی شده بودن، یه کوکتل سمی تو وجودم. نمیدونستم باید چیکار کنم، به کی بگم، چطور با این تجربه کنار بیام. فقط میدونستم که دیگه هیچوقت مثل قبل نمیشم، یه چیزی تو وجودم شکسته بود، یه چیزی عوض شده بود، برای همیشه. نوشته: مهتاب آموزش تماشای فیلم ها - آموزش دانلود فیلم ها - آموزش تماشای تصاویر لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده