رفتن به مطلب

داستان بیغیرتی سکس لذت بخش با همسرم


dozens

ارسال‌های توصیه شده


زندگی همراه لذتبخش من و همسرم
 

از اینکه با هم ازدواج کردیم خوشحال بودیم و کنار هم احساس شادی می کردیم و دنیای من و اون با شادی و امید به آینده زیباتر شده بود .
همسرم که زنی خوش اندام و قد حدود ۱۷۸ با پوست سفید بدن ولی صورت کمی سبزه میزد . چشمهای زیبای مشکی و بینی معمولی و صورت گرد و بانمک که از نگاه من زیبا بود و شیطنت در رفتار و نگاهش بود اما هر کسی نمیفهمید و خودش رفتاری می‌کرد که فکر میکردن چقدر خجالتی و سر بزیر هست . 🤣🤣🤣
باسن زیبایی داشت که در انتهای کمری که از پشت گود می‌شد بسمت شکم و فوق العاده قشنگ و خواستنی بود و سینه های سایز هفتاد و پنج و سفت با هاله ای صورتی که هردو کاملا یک اندازه بدون هیچ اشکالی با نوک سینه ای که اگر ببینی دلت میخواهد همیشه بخوری و رهایش نکنی . اولین بار عصر یک روز بارانی پاییز بود توی خیابان منتظر ماشین ایستاده بود و باران هم داشت شدید می‌شد وقتی دیدم یک خانم جوان که کلافه شده از باران و هیچ ماشینی هم نبود که سوارش کنه چراغ زدم و مقابلش ایستادم اشاره کردم مسیرش کجاست که گفت مستقیم تا میدان آزادی، گفتم بیا بالا . سوار شد و سلام کرد ، صدای گیرایی داشت و چشمهای زیبایی که تازه وقتی نگاهم افتاد به صورت نازش که بارون خورده و خیس بود و چند تار موی مشکی که خیس و سنگین روی صورتش افتاده بود را با دست عقب زد ، جواب سلام دادم و جعبه دستمال کاغذی رو طرف اون گرفتم ، تشکر کرد و دو تا برگه دستمال کشید که من جعبه رو گذاشتم روی پایش و با لبخند به آرومی گفتم قابل نداره و حرکت کردم ، برای باز کردن صحبت گفتم حسابی خیس شدید . خودت و خشک کن سرما میخوری و بخاری ماشین و روشن کردم ، لرزش خفیفی داشت که مشخص بود سردش شده و در حالی که از من تشکر می‌کرد گفت ممنونم و ادامه داد عجله داشتم فراموش کردم چتر و بردارم که یکباره بارون گرفت و شدید شد و تا ماشین پیدا کنم خیس شدم . با خنده نگاهش کردم ب شوخی گفتم پس خوب شد رسیدم . متوجه شوخی من شد نگاه کرد در حالی که با یک ناز و عشوه که دلم و هم لرزوند آروم گفت دیر رسیدی خیس شدم اگر مریض بشم مقصر خودتی و با حالت با نمکی که این حرفها رو میزد منتظر عکس العمل من شد ، منم که انتظار جواب اینطوری نداشتم و لحظه ای برای جواب موندم که چی بگم ، خودش ادامه داد گفت . حالا اشکال نداره من میبخشم چون وقتی رسیدی و سوار کردی با تعارف دستمال و زدن بخاری بخاطر گرم شدنم جبران کردی . خنده ام گرفت از این حاضر جوابی این خانم که البته جوری نبود که احساس کنم زن نادرستی باشه ، و نوع رفتارش و حرف زدن و خصوصا نگاهش که داشت منو جذب خودش می‌کرد گفتم پس الان گرم دارید میشید ؟ باز با شیطنت گفت ؛ من گرم بودم و هستم . اما از اینکه بخاری گرفتی برام ، ممنونم . متوجه تیکه ای که انداخت شدم . گفتم پس باید مراقب باشم دیگه !؟
گفت : یعنی بده که گرمم ؟ یا میترسی آتیش بگیری .
نگاهش کردم و گفتم ، بدم که نمیاد .، تازه اگر یکی مثل تو آتیشم بزنه که خوشحالم میشم ، البته فکر کنم بهتره بگم آتیشم زدی ، فقط دودش و ندیدی. ادامه دادم ماشالله چه سرو زبونی هم داری بچشم نمی‌آمد، ادامه دادم شهرام هستم .
در حالی که دستش و سمت من گفت چی به چشم نیامد ؟ فکر کنم جوری که نگاه می‌کنید از اول تا حالا ، مشخص هست همه چیز و رصد میکنی و ادامه داد با خنده ای ناز و قشنگ گفت. خوشبختم ، منم سمیرا هستم و ممنون که سوار کردید.
این شد شروع یک آشنایی من با سمیرا که از همان روز از هم در همین فاصله نیم ساعت چهل دقیقه ای که داخل مسیر آشنا شدیم باهم و فهمیدم که می‌رود فرودگاه تا مادر پیرش که رفته بود شیراز دیدن پسر و عروس و نوه اش که شیراز زندگی می‌کردند چون برادرش در یک شرکتی که کارخانه اش در شیراز بود مهندس خط تولید هست ، شاغل شده و همانجا هم ازدواج کرده و زندگی می‌کند و خودش و مادرش تهران زندگی می‌کنند و به جز یک عمو که سالهاست ارتباطی ندارند هیچ کسی و ندارند و بعد ها که بیشتر یکدیگر را دیدیم و بیشتر آشنا شدیم فهمیدم یکبار ازدواج کرده و سپس همسرش دو ماه بعد از ازدواج بخاطر اختلاف مالی با دوستش درگیر شده و در همان وقت دوستش هم ناگهان سکته قلبی می‌کند و چند روز بعد داخل بیمارستان فوت می‌کند که همسرش را بخاطر قتل متهم می‌کنند و چند جلسه دادگاه و سپس اورا به زندان می‌اندازند که همسرش به سمیرا اطلاع می‌دهد که دیگر نمیخواهد او منتظرش بماند و طلاق می‌دهد و ازش میخواهد مهریه را هم ببخشد که او نیز در شدید ترین حالت که ناراحت بوده جدا می‌شود و چندماهی را شدید افسرده می‌شود تا کم کم دوباره حالش بهتر می‌شود و مشغول به کار می‌شود در یک گالری هنری که مدیر و صاحب آن خانمی میان سال است که با مادرش آشنا بوده و دوستی ما اولین دوستی و آشنایی با جنس مخالف پس از این اتفاقات بوده که سمیرا بمن گفت وقتی با تو آشنا شدم همان ابتدا احساس کردم سالها باهم آشنا هستیم و منم البته از دیدنش واقعا خوشحال بودم و نسبت به سمیرا احساس خیلی خوبی داشتم و روز به روز هم بیشتر بهش علاقه‌مند شده و در نهایت مدتی بعد باهم ازدواج کردیم و نمیدونم چرا مادرش تصمیم گرفت برود شیراز و با پسر و عروس و نوه اش زندگی کند به هر حال ما یکسال و نیم باهم زندگی می‌کردیم و از نظر سکس همه جور حال میکردیم که کم کم احساس کردم سکس ما دیگه جذابیت اولیه رو نداره سمیرا هم موافق بود اما گفت فکرش به چیزی نمیرسه و زمان می‌گذشت تا من اتفاقی وبا سایت های سکسی آشنا شدم و یک داستان که یک زن و شوهر وارد یک رابطه جدید شدند و زنه با یکی از همکارانش آشنا شده بود و رابطه برقرار کرده بود منو به فکر فرو برد و کم کم با چنین داستان‌هایی فکرم بسمت این روابط رفت و شدید تحریک میشدم ولی حتی برای گفتن این موضوع با سمیرا نمیدونستم چه عکس العملی نشون می‌دهد تا اینکه چند وقت پیش رفتیم مسافرت کیش و روزی داخل یک پاساژ که داشتیم خرید می کردیم رفتیم داخل کافی شاپ تا قهوه ای بخوریم که دونفر جوان خوش اندام میز کنار ما بودند که من پشتم به آنها بود و سمیرا احساس کردم چند مرتبه نگاهش به سمت آنها هست و با اینکه مشکلی نداشتیم با هم ، اما سمیرا چند بار نگاهش قفل می‌شد به آنطرف که من نمیدیدم و یکبار برگشتم ببینم چه چیزی را نگاه می‌کند دیدم یکی از آن دو نفر که رویش بسمت ما هست و دیگری پشت بما . وقتی نگاهم افتاد بهش فوری سرش را انداخت پایین ولی مشخص بود سمیرا را نگاه می‌کرد و سرم و برگرداندم سمیرا سرش پایین بود و در سکوت نسکافه و کیک خودش را خورد و منم خوردم و آندو جوان قبل از ما رفتند بیرون ، ماهم چند دقیقه بعد بدون اینکه چیزی بگم رفتیم بیرون و خریدهای خودمان را که مانده بود کمی از آنها را انجام دادیم و باقی را سمیرا گفت برویم هتل بماند برای فردا و رفتیم هتل . من فکرم درگیر شده بود که سمیرا احتمالا از پسره خوشش آمده و از طرفی مدتی هست رابطه ما زیاد گرم نیست و حس میکردم هر دو نسبت به سکس کمی سرد شدیم ، آن شب در حالی که دوش گرفتی م هر کدام و آماده خواب شدیم سمیرا با یک حوله که پوشیده بود و زیرش یک شورت و سوتین قرمز و مشکی توری تن کرده بود آمد روی تخت و حوله رو باز کرد انداخت روی صندلی گناه تخت و آمد زیر ملافه من با نگاه به اندامش و فکر به اینکه سمیرا الان اگر بجای من آن جوان خوش اندام بود با شهوت بیشتری و انرژی زیاد دلبری می‌کرد و آن جوان هم با این بدن ناز آرام نمی‌گرفت و ناخودآگاه دست خودم باز کردم از روی بدن سمیرا و گذاشتم روی پهلوی سمیرا و او را بسمت خودم کشیدم و گفتم بیا جیگر خوشکل بیا بغلم و سمیرا هم با خنده ای زیبا گفت چشم عزیزم فقط میدونی که تازه پریودم تمام شده کاندوم هم نگرفتیم مراقب نباشی بابا میشی ، اما ما فعلا بچه نمی‌خواستیم. گفتم باشه ولی تو با این اندام سکسی و زیبا آدم و از خود بیخود میکنی ، گفت خدا کنه راست بگی ، ولی من اینطوری هم نیستم که میگی . گفتم اتفاقا هستی دقت نکردی هر جا میریم چطوری نگاهت می‌کنند اگر من نباشم می‌خورند تو رو . با خنده گفت چی میگی واسه خودت .
گفتم همین امروز عصر توی کافی شاپ شیطون میز پشت سرم پسره داشت تو رو با نگاهش میخورد و تو هم که شیطون بدت نیومده بود و محو نگاهش شده بودی ، خنده اش رو تمام کرد و جدی شد گفت چی میگی واسه خودت . هیچ هم اینطوری نبود . من ترجیح دادم ادامه ندهم و با کشیدن سمت خودم بغلش کردم و شروع کردم لب گرفتن و سوتین و زدم کنار و سینه های نازش و شروع کردم به مکیدن و گاز های کوچولو گرفتن از نوک سینه اش و با دست نازش و مالش می‌دادم و دو انگشت کرده بودم داخل و جلو عقب میکردم آنقدر که دیوانه شده بود و حسابی شهوتی شد و از خودش بیخود شد. بهش گفتم سمیرا جون نمیخواد نگران بشی من ناراحت نیستم اگر خودت دوست داشته باشی میتونی اینجا که مارو نمی‌شناسند یک حال کوچولو بکنی تنوع باشه ، گفت ول کن نمیخوام من ، گفتم الان اگر همان پسره اینجا بود و تو لخت روی تخت میرفتی بغلش بد بود شیطون ؟ اینکه دست میکردی کیر خوشگلش و بدست میگرفتی کمی مالش میدادی و بعد سرش و بوس میکردی و سپس با زبون داغ و خوشگلت بدنه کیرش و لیس میزدی و تا آخر حلق فرو می بردی و روبان کوچولو ته حلق خودت بازی داده می‌شد با کیرش و با دست خایه هاشو می‌مالیدی و سپس خودت و توی بغل اش جا میدادی تا تصمیم بگیره از باسن خوشگل و سکسی تو حال بده یا کیرش و توی ناز قشنگ و داغ تو فرو کنه ، ،، متوجه شدم با تعریف کردن من داره با رغبت گوش میکنه و تجسم میکنه و داخل جلوش حسابی خیس شده و آب انداخته و نفس نفس میزنه و دیگه مخالفت نمیکنه و دلش می‌خواست ادامه بدهم . گفتم خوشگل خانم قربون و چشمهای قشنگ و نازت بشم ، فدای این سینه ها و باسن و ناناز بهشتی و سکسی و داغ تو بشم میدونم جیگرم الان دوست داری اون پسره اینجا بود تا حسابی تو رو بکنه و حال بیاره ، شک ندارم اونم از خداش بود کس و کون به این زیبایی و بدن این جور سکسی که هر کیری و بلند میکنه رو میتونست بکنه از خداش بود ، سمیرا جونم عشقم اگر دوست داری بگو من حرفی ندارم اوکی میکنم بتونی لذت ببری نترس ، بگو دلت میخواد ردیف کنم ؟
سمیرا مشخص بود هم خجالت می‌کشید هم می‌ترسید که من امتحانش میکنم ، خواست بگه نه اینطور نیست که بهش گفتم نترس من بجان خودمون راست میگم درک میکنم هوس هست و دلت میخواد که این تنوع و داشته باشی و الان مطمئن هستم دوست داری بنابراین بدون ترس بگو بمن .
گفت میترسم زندگیمون خراب بشه من نمیخوام تو رو از دست بدهم دوستت دارم ، بخدا راست میگم دیگه نگو این حرفها رو .
میدونستم ترس داره و برای همین اینها رو میگه بهش گفتم نترس این همین جا تمام می‌شود ما برمیگردیم تهران هیچ نگران نباش . اگر تو دلت بخواد من هم لذت می برم ببینم داری زیرش ناله میکنی و تو رو حسابی میگاد و داخل تو تلمبه میزنه ناله میکنی . و متوجه شدم حسابی خیس شده و برای همین خجالت میکشه ، گفتم یک کلمه بگو نترس خواسته دلت برام مهمه دلت میخواد این لذت و ببری و داخل بغل اون بخوابی و خودت و در اختیارش بگذاری تا حسابی تو رو جر بده با کیرش ؟
سمیرا سرشو انداخت پایین و با خجالت آروم گفت راستش
دوست دارم ، خیلی ، اما از تو خجالت میکشم .
روی دیدن و نگاه به چشمهای من نداشت . دست بردم زیر چونه اش رو گرفتم آوردم بالا گفتم نترس چشمهای خوشگلت و باز کن عزیزم که فدات بشم ، با خجالت آروم نگاهم کرد . دست کردم و انگشتم و داخل نازش کردم و خیس آب بود گفتم جون ، نگران نباش ترتیب اش رو میدم تا لذت ببری و بتونی حسابی حال کنی و هم بهش حسابی حال بدی و دیگه دست بهش نگذاشتم هرچی خواست بکنم گفتم نه می‌خواهم واسه فردا آماده بشی حال کنی شهوتی باشی . و موقع خواب داشتم فکر میکردم سمیرا شدید دوست داره زیر کیر اون پسره بره فردا و حقش هست شرایطی ردیف کنم تا فردا ناله های لذت اش و ببینم پسره در میاره و اینکه اینو داره پاره میکنه با کیرش ببینم . لذت ببرم از لذت بردن عشق خودم ، دوستان من نویسنده نیستم فقط خواستم این داستان و که خیالی هست برایتان تعریف کنم قسمت بعد حسابی لذت ببرید ، اگر خوشتان آمده بود حتما مینویسم اگر هم دیدم جالب نبوده دیگر به نظرات اکثریت احترام میگذارم ، البته کسانی هم هستند که نظرشان چنین داستان‌هایی نیست اما با بی تربیتی و حرف زشت زدن نظر می‌دهند از نظر من نظرات آنها بی ارزش هست اما مخالفی که با ادب هست نظراتش قابل احترام هست اگر اکثریت مخالف باشند و با ادب مطرح کرده باشند چنین داستانی را ادامه نمی‌دهم. البته اولین بار هست سعی کردم بنویسم اشتباهات زیادی دارم که مطرح کنید تا رفع کنم ممنونم از همه دوستان. تا قسمت بعد خدا نگهدار . ادامه دارد .

نوشته: شهرام

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18