رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

فیلم کص نمایی المیرا داف سکسی و حشری .

bxe56oo8vz8z.jpg

تایم: 04:45 - حجم: 31

تماشای آنلاین فیلم

لینک دانلود فیلم

جهت مشاهده تمامی فیلم های بدن نمایی و خودارضایی ایرانی روی کلیک بزنید.

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • پاسخ 2.6k
  • ایجاد شده
  • آخرین پاسخ

بیشترین ارسال‌ها در این موضوع

  • arshad

    266

  • dozens

    253

  • mame85

    249

  • minimoz

    248

بیشترین ارسال‌ها در این موضوع

فیلم خودارضایی دختر حشری برای دوست پسرش فیلم میگیره و خیار میکنه تو سوراخ تنگ کونش .

97c49o66uiav.jpg

تایم: 01:35 - حجم: 19

تماشای آنلاین فیلم

لینک دانلود فیلم

جهت مشاهده تمامی فیلم های بدن نمایی و خودارضایی ایرانی روی کلیک بزنید.

  • Like 3
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

2 قسمت کلیپ بدن نمایی دختر خوشگل و خوش هیکل ایرانی (قسمت قبل) .

کلیپ اول

c1aya8r8y8o6.jpg

تایم: 00:37 - حجم: 7

تماشای آنلاین فیلم

لینک دانلود فیلم
 

کلیپ دوم

cmng4iwppwez.jpg

تایم: 01:35 - حجم: 19

تماشای آنلاین فیلم

لینک دانلود فیلم

جهت مشاهده تمامی فیلم های بدن نمایی و خودارضایی ایرانی روی کلیک بزنید.

  • Like 3
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

یک قسمت دیگه فیلم بدن نمایی دختر خوش هیکل و خوشگل ایرانی در وان حمام .

1comg2626m5k.jpg

تایم: 01:55 - حجم: 24

تماشای آنلاین فیلم

لینک دانلود فیلم

جهت مشاهده تمامی فیلم های بدن نمایی و خودارضایی ایرانی روی کلیک بزنید.

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

فیلم نیمه سکسی کشتی گرفتن پرنیا با دوستش که خیلیا دنبالش بودن پر از آه و ناله (قسمت قبل) .

vdzq4r1qxwv8.jpg

تایم: 07:45 - حجم: 50

تماشای آنلاین فیلم

لینک دانلود فیلم

جهت مشاهده تمامی فیلم های بدن نمایی و خودارضایی ایرانی روی کلیک بزنید.

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • mohsen
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.  
    • mohsen
      شوگر قشنگ   سلام دوستان.اسم اصلیم رحیم بود بابای کسخلم مثلا اسم پدر کسکشش رو روی من یادگار گذاشته بود…بگو کونی از خودت چی رسید که از اسم پدرت برسه…از وقتی یادم میاد مث خر براش کار می‌کردم… یک لقمه نون میداد و صد تا منت میذاشت…من خیلی درس خوندم و نمیگم کدوم دانشگاه فقط بگم مشهد قبول شدم و خوشحال و شنگول اومدم مشهد…کار میکنم و خرج خودمو در میارم…البته الان به لطف سینا جان و مژگان جان مامان خوشگل سینا فقط خوش میپوشم و میگردم و میخورم و میکنم…حالا جریان چیه…اول بگم الان ۲۷سالمه…لیسانسمو هنوز نگرفته بودم.برای ۱آقایی کار می‌کردم مرد نازنینی بود و هست…مغازه فیلم و آهنگ یعنی کلوپ صوت و تصویر داشت کامل سپرده بود به من…خودش کم میومد مغازه…خدا میدونه من ریالی بهش خیانت نکردم و نمیکنم…این یارو۱مشتری داشت خانومی بود هر روز با سانتافه مشکی میومد هارد میداد تا بازی جدید یا فیلم و کارتون جدید براش بریزم…ساکت و خوشتیپ بود از سر و وضعش معلوم بود از خر پول۱چیز هم اون طرف،فقط میدیدم همیشه جلوی ماشینش۱پسره گنده نشسته ساکت…ولی این که میومد داخل از بیرون قفل ماشین رو میزد…خلاصه یک روز بهش گفتم ببخشید خانوم فتحی…اسم و فامیلش مستعاره…البته نگفتم بهتون من اسمم رو عوض کردم و عرشیا گذاشتم…البته قانونی و با تمام مدارک…کلی هزینه کردم…از بخت خوشم فقط بگم خدا پول که بهم نداده بود…فقط قد و بالا و خوشگلی بهم داده…البته دوست دختر خیلی دارم.و رابطه کامل نداشتم ولی آنال و ساک زیاد…بماند حالا به اونجاش هم می‌رسیم… پرسیدم خانوم فتحی هر روز چرا این همه فیلم و کارتون می‌برید.خیلی با ادب بود…سن دقیقش۴۲سالشه…الان میدونم که میگم…گفت عزیزم کنترل کردن این کینگ کنگ…ابزار میخاد دیگه…نگاه کردم گفتم پسرتونه…گفت نه راستش رو بخای برادرمه…پدرم موقع مرگش قسمم داد باید تا آخر عمرم مواظبش باشم…کلی هم مال و منال به نام همین گودزیلا کرده…تا الان هم بخاطر این وحشی دوتا شوهر ازم طلاق گرفتن.و دخترای خوشگلم بخاطر این پیشم نمیان…گفتم چشه مگه الان که آرومه.گفت اوتیسم داره وگریه کرد گفت عقب مونده است…گفتم ای بابا خدا شفاش بده…گفت گنده شده خطرناک شده…پر خور شده…فقط به حرف من گوش میده.یکبار چنان همسر دومم رو کتک زد به جای اینکه بهم مهریه بده ازم دیه هم گرفت جدا شد…ولی من قبول نکردم مگه میشه…برادر رو بسپاری به خواهر رو بری که بری،،،گفتم خب دستگاه پلی استیشن براش بخرید…گفت از شماره‌شماره۱داره تاالان۵…ولی این جدیدها رو یاد نداره بازی بگیره و کار ازشون بکشه…گفتم سیستم چی گفت…ماهواره داره…سیستم داره…لب تاپ داره…کوفت داره مرگ داره…خدا مرگ منو بده راحتم کنه…گفتم خدا نکنه هم شما گناه دارید هم اون…گفتم چرا نمیزاریدش مرکز…نگهداری…ماشالله معلوم وضع مالیتون خوبه…نگاهم کرد و گریه کرد…گفت من دروغگوی خوبی نیستم…زود خودمو لو میدم این پسرمه،،دختری هم ندارم…شوهر اولم بابای این فوت کرد…بعدش من دوبار ازدواج کردم…هر دوبار هم بخاطر این هردو ازم جداشدن…الان تنهای تنهام با این بچه غول…نمیدونم چرا اینقدر گنده شده…گفتم شما سیستمش رو بیارید من براش بازی نصب میکنم…یا هارد پلی استیشن رو بیارید براش بازی بریزم بهتره…گفت آخه این نباید زیاد هیجان زده بشه…گفتم حواسم هست چی نصب میکنم.رفت زودی برگشت گفت هر چی هست بریزین توی این هارد.اون اولی فیلم و کارتون داره پاکش نکنید دوست داره نگاه میکنه…خلاصه کلی بازی ریختم براش…پول خوبی هم داد بهم…فرداش دوباره اومد…درست اول صبح بود.گفت نمیتونه راهشون بندازه بیشتر عصبی میشه…میشه بیایید خونه یادش بدین…گفتم راستش بخدا من اینجا کار میکنم مال خودم نیستش،بیاد ببینه نیستم…ممکنه اخراجم کنه…من اینکار رو برای هزینه تحصیلم انجام میدم…گفت اصلا نگران چیزی نباش فقط بیا.خلاصه رفتم باهاش…اوه چه اتاقی داشت…چقدر گنده بود.۱۹۰قد داشت چقدر عضلانی بود…واقعا خطری بود…گفتم چقدر قلدره ماشالله…گفت آره بادیگارد مامانیشه.گفت شما باهاش کار کنید تا من۱صبحونه براتون بیارم…عجب پذیرایی کرد…گفتم کارم تمومه…با اون کوسخولیش چقدر خوب فوتبال بازی می‌کرد… گفت فقط توی فوتبال استاده…این زبونش بیرون بود.‌اندازه کیر خر بود…تازه دیدم اوه مامانش با تاپ و دامن توی خونه است…چشام۴تاشد…چقدر خوشگل بود انگار۲۵سالشه…کارم تموم شد پول خوبی زد توی کارتم…اومدم برگردم.زبون باز کرد.طور خاصی هم حرف میزد صداش هم کلفت بود.فقط متوجه شدم.گفت نرو بمون بازی کنیم…مادرش گفت وای خدا از تو خوشش اومده.با کسی حرف نمیزنه…ولی داره بهت میگه بمون…تو رو خدا بمونید نرید…گفتم نه نمیشه هزار تا کار دارم. مسئولیت مغازه مردم با منه…برگشتم…ظهر بود…میخواستم ببندم.نگه داشت دم مغازه…گفت خواهش میکنم امروز به من کمک کن…بخدا غروب وقت آرایشگاه و دکتر برای ترمیم نمیدونم گفت چی چی دارم کسی نیست ازش نگهداری کنه.گفتم خانوم من که له له و پرستار بچه نیستم که…گفت مگه چقدر حقوق میگیری،راستش درصدی کار می‌کردم… الکی گفتم۱۵میلیون.گفت خب برای۱ماه۱۵تومن میگیری۵تومن میدم تا شب نگهش دار.خیلی رقم خوبی بود.گفتم باشه…رفتم خونه اینها باور کنید این طفلی تا منو دید.مث خر که بهش تی تاپ بدی خوشحال شد…زنه شماره اش رو داد و رفت.گفت نهایت تا۸به نه نرسیده برگشتم…آقا برای من هم فال بود هم تماشا…متوجه دوربین‌ها توی خونه شدم…بهم گفت این پر خوره…ولی طفلی چیزی نمی‌خورد… فقط فوتبال بازی می‌کرد من هم توی سیستمش بود…گاه گداری یکدست باهاش بازی می‌کردم یانه، بلند شد خودش رفت توالت برگشت…باز نشست سر بازیش.گفتم سینا چیزی میخوری واسه تو بیارم…گفت نه…آروم بود…ساعت۸ونیم زنگ زدم برنداشت.۹نیومد.شد۱۰…نیومد…اعصابم خورد شد.سینا دقیق ساعت۱۰خوابید.من تنها توی خونه به اون بزرگی بودم خونه نبود که قصر پادشاه بود…خواستم زنگ بزنم۱۱۰جریان رو بگم آخه ساعت۱رد بود ترسیدم…زنه طوریش شده باشه…بهش پیامک دادم.اگه جواب منو ندی،من نیم‌ساعت دیگه زنگ میزنم ۱۱۰…بلافاصله بهم زنگ زد.نه تو رو خدا…اقاعرشیا…جایی مهمونی خصوصی دعوتم…تا۲میام…بیرون شهره…بخدا جبران میکنم…۵تومن قبلی منو برام زده بود…شماره کارتمو داشت…بلافاصله دیدم۵دیگه زد…کیفم کوک شد…درست ساعت۲و۴۰دقیقه بود در خونه باز شد اومد داخل…مست بود ولی سرحال…بوی مشروب میداد.گفت بمون نرو.اینوقت شب کجا میری…گفتم خودمم نمیدونم کجا.چون صاحبخونه من همینجوری هم دنبال بهونه است منو بندازه بیرون…تازه الان اینجا بالاشهر کجا…تا برم اون سر شهر کجا…گفت اذیتت که نکرد.گفتم نه چکارم داره…فقط بازی کرد.هیچچی هم نخورد.گفت نه نمیشه…این همه غذا و میوه و شیرینی براش گذاشته بودم.فقط همینقدر خورده.گفتم اونم من خوردم اون نخورده که،،خیلی خودمونی گفت عرشیا داری بهم دروغ میگی…چرا نزاشتی چیزی بخوره…ترسیدی خودشو کثیف کنه،گفتم مستی چرت میگی مژگان خانوم…این خودش دوباره رفت توالت به من هم نگفتم تمیز برگشت اومد نشست سر جاش.ولی طفلی چیزی نخورد گناه داره…گفتم در ضمن منو فیلمم نکن…خونه ات دوربین داره صددرصد بارها از توی دوربین‌ها ما رو چک کردی، پس خر فرضم نکن…گفت بخدا فقط همون اولش توی آرایشگاه دیدم بعدشم همین آخرش.که زنگ زدی، بخدا نمیشد ببرمش…خیلی کاری شخصی بود.گفتم از کبودی گردنت مشخصه…خندید گفت پررو…اینقدر زنگ زدی که کوفتم کردی، گفتم عه بابا رو رو باش…اگه هر کاری هم میخواست بکنه از۹تاالان کرده بود دیگه…خندید…گفت دیوونه از ۹که خونه نبودیم…رستوران بودیم وبعدش مهمونی بودیم…بنده خدا رک بود…شایدم مست بود…خیلی خودمونی بهم گفت…نیم‌ساعت شایدم یکساعت تنها خونه طرف پیشش بوده…طرف هم نتونسته همچین کاری انجام بده.‌.خلاصه شب موندم خونه اش.اتاق زیاد داشت اما با پتو توی حال روی مبل خوابیدم.صبح دیدم تکونم میده…بلند شدم سینا بود…گفتم ها چته.یکجوری حرف میزد.گفت گشنمه.گفتم باشه رفتیم آشپزخانه…براش از توی یخچال صبحونه آوردم… مث اسب خورد…واقعا پرخور بود…رفتم سراغ مادرش.در اتاقش باز بود.مث اینکه قبل من رفته بود سراغ مامانش.در رو هم نبسته بود…اوف خدا با لباس خواب گیپور بود…لامصب شورتش رفته بود لای درز کون ناز و قشنگش…چه بدنی داشت…چه سینه های گرد و قلمبه ای، بدن سفید.لباس خواب توری…لباس زیر مشکی و سکسی…چند بار در زدم بیدار نشد…مجبور شدم رفتم…چند بار محکم تکونش دادم…به زور بلند شد.گفت وای چیه چی شده…گفتم هیچی مژگان خانوم ساعت نزدیک۱۰شده…سینا بیدار شده بهش صبحونه دادم خورد…هر چی صداتون زدم در زدم بیدار نشدید…مجبور شدم اومدم داخل…هنوز گیج بود.گفت خب برو به سلامت…رفتم تازه دست و رو شستم…دیدم…اون هم بعد خوردن صبحانه تازه یادش اومده.مث من داره صورت میشوره…خندیدم گفتم کوسخول…باید قبل صبحونه دست بشوری که تازه از خواب بیدار شدی…طفلی خندید…خیلی گنده بود…کنار آینه توی اتاق خوابش…برس مو بود.موهای خودمو مرتب کردم…موهای اونم مرتب کردم…گفتم ریشاشو…چی زرد هم هست.مث بچه شیرهاست…من اول متوجه نبودم.هر جا میرفتم دنبالم میومد…رفتم توی حیاط دیدم پشت سرمه…گفتم سینا برگرد پیش مامانت…اصلا حرف نمیزد.گفتم سینا جان عمویی برگرد پیش مامانت…فقط میومد حرف نمی زد.توی حیاط بودم دیدم مامانش داره میدویید… توی حیاط…خونه ویلایی درندشت بود.داد زدم نترسید پیش منه…نگران نشین…نشست لبه جدولهای گل کاری باغچه اش…زد زیر گریه…گفت بخدا فک کردم زده بیرون…اولش حواسم نبود بهم گفتی داری میری…یک آن یادم اومد سینا بیداره…گفتم اگه امری نیست من دیگه برم…در ضمن از لطف دیشبتون ممنونم…دست سینا رو گرفت.‌.من که رفتم بیرون…صدا محکمی از بهم خوردن در اومد…بعدشم جیغ بلندی…اومد دوباره در زدم…در رو باز نکردم…چند بار در زدم سینا رو صداش زدم کوسخوله در رو باز کرد…ای بدبختی…نمیدونم چکار شده بود…مژگان افتاده بود زمین…سرش کمی خونی بود…بغلش کردم.یک تاب بزرگ توی حیاط خونه بود تشک بزرگی روش داشت رفتم گذاشتمش روی اون.چند بار زدم صورتش…شیلنگ آب توی باغچه بود باز کردم پاشیدم صورتش به حال اومد…منو دید زد زیر گریه…گفتم چی شد.گفت هیچچی میخواست از دستم در بره محکم دستشو گرفتم…چنان دستمو کشید.سرم خورد به کنار این در گفتم داره پیشونیتون خون میاد.گفت چطوری اومدم تااینجا…گفتم ببخشید من اوردمتون…گفت نرو عرشیا نمیدونم این چرا به تو وابسته شده…بخدا بیا مواظب این باش…گفتم نه نمیشه…من درس دارم کلاس دارم…بخدا…زندگی دارم…مغازه یارو دستمه…الان باید از اینجا برم ته شهر کتابامو بردارم…برم کلاس.بعدشم مغازه اون بنده خدا…گفت بخدا برای من کار کن…مگه چقدر ازش میگیری…خورد و خوراکت با من…جا خوابت با من…گفتم مردم چی میگن…کلاسم چی میشه…نمیتونم اینو ببرمش که،گفتم نگهداریش سخته…گفت ببین چکارم کرد…گفتم خب به من چه، گریه کرد گفت پاشو برو…گفتم ممنونم.بلندشدم برم.گفت نرو…گناه دارم.گفتم ببرش مرکز نگهداری…گفت تو مادر نیستی بفهمی من چی میگم…بچه امه،،یکشب نبینمش دیوونه میشم…گفت بیا کارت دارم…منو برد ته خونه یک انباری بود.گفت این موتور مال شوهر خدا بیامرزمه…فقط دوساله روشن نشده…بلدی سوار بشی…آخ خدا منو این همه خوشبختی محاله…اون هم آپاچی مشکی…شیک و خوشگل چند سال بود آرزوم بود…گفتم آره بلدم…گفت ببرش درستش کن به کارهات برس…همه چیت رو بیار بیا پیش من…روزها شبها پیش خودم باش قرونی لازم نیست خرج کنی،،فقط باهات قرار داد میبندم.دوسال مواظبش باش…هر چی پول بخوای بهت میدم…دارم دوره تخصصی…میبینم…نمیشه بگم شغلش چیه…لو میره،،اگه مواظبش باشی بعدش میزارمش جایی ازش نگهداری کنند…گفتم خب الان بزار…گفت میخام برم ایتالیا…مواظبش باش…پولتو بگیر…گفتم نگهداری این آینده تو رو درست میکنه ولی میشاشه به آینده من…گفت لامصب مگه چقدر پول در میاری…اون موقع مبلغی بهم گفت…کله ام سوت کشید…گفت موتور هم مال خودت…رفت مدارکش رو هم آورد… جان…قسم می‌خورد دوساله روشن نشده…استارت اول روشن شد…گفتم سر کارم گذاشتی…نه پنچره نه خراب…گفت شانسته دیگه…آقا تا نشستم پشت موتور…اون هم نشست محکم منو گرفت.مادرش گفت ببرش…بلده پشت پدرش زیاد نشسته…گفتم میفته بدبختم میکنه…گفت نه…رفت کلاه کاسکت آورد… بردمش دیگه…خونه رو کنسل نکردم…ولی کتابامو ریختم توی یک کوله…انداختم پشت سینا می‌خندید.گفت گشنمه…بردمش بهش فلافل دادم چقدر جالب می‌خورد… تا حالا نخورده بود…خلاصه شده بودم پدرش پرستارش رفیقش…با بدبختی و کلک میرفتم دانشگاه…ولی بهم گوش میداد.خداییش مادرش، هوای منو داشت…دوماهی بود علافش بودم…ولی نمیتونستم جایی برم…شب رفتم دم اتاقش…گفتم مژگان خانوم…من عذر میخام…از فردا دیگه نیستم…این هم سوییچ موتورتون.گفت چرا…بخدا نه برای من بخدا…سینا گناه داره…دوماهه اصلا حمله عصبی نداشته…گفتم اگه تموم دنیا رو هم بهم بدی نمیتونم بمونم…پیشتون.گفت چرا؟عرشیا مگه چیزی کسی بهت گفته؟گفتم نه ولی من هم جوونم دیگه زندگی میخام…نمیتونم که جوونیم رو وقف یک نوجوون…‌حرفمو خوردم…گفتم بخدا دوماه بیشتر تموم دوستام…دختر و پسر هر جشنی قراری هرچی مهمونی چیزی دارند نتونستم برم…از داخل مردم جمع شدم…گفت من۱۸ساله جمع شدم…گفتم شما بچه اتون اما من چی، گفت عرشیا جان.گفتم نگو مژگان خانوم…بخدا دوست دخترم باهام قهر کرده…داره کات میکنه…گفت بگو بیاد اینجا…گفتم مژگان خانوم منو سر کارم گذاشتی…آخه بالفرض هم بیاد.من میتونم با وجود سینا حتی لحظه ای با اون تنها باشم…چی برسه بخام…بازهم حرفمو خوردم نگفتم…گفت الان فهمیدم منظورت چیه؟ببخشید راست میگی، جوونی دیگه…گفتم جوون و بدبختی خیلی هات.هستم…دیگه هورمونها جوابمو نمیدن…و زورشون از من بیشتر شده…خندید.گفت باشه…ساعت۱نصف شب.بود…در اتاقمو زد…البته من پیش سینا بودم.اون خواب بود…در رو باز کرد.با یک لباس خواب سکسی دیگه بود…گفتم بله…گفت بیا…رفتم پیشش…دو تا جام خوشگل دستش بود.گفت میخوری شراب شاتوت از ترکیه برام آوردن… گفتم دمتگرم عالیه…خودش دمشگرم مشدی می‌خورد.گفت من معمولا باید حتما قبل سکس بخورم…اگه نه اون حالی که باید رو پیدا نمیکنم…دکترها بهم گفتم چون مشروب خوردم بچه ام اینجوری شده…گفتم خب الان چرا میخوری،،؟،گفت پخمه مگه من خیلی از دوست دخترت…پیر تر و زشت ترم…منه مشنگ تازه دو زاریم جا افتاد…گفتم نه فدات شم.تو عشقی طلایی…کله من هم داغ شده بود.گفتم تو عمری، کی بهتر از تو…گفت پس برای چی میخای تنهامون بزاری،گفتم هر چیزی رو که نمیشه گفت…آروم شنل لباسشو در آورد.گفت برای اینها…گفتم آره شک نکن…خندید.چقدر خوشگل بود.دوتا سیگار روشن کرداومد جلو.داد بهم لبشون جلو اورد‌دودش اومد تو دهنم.بوی،رژ قشنگش دود سیگارش که طعم دار بود…با بوی شراب و نفس خوبش قاطی هم شده بود رفت توی ریه هام منو مستم کرد…کیرم در جا قدعلم کرد.توی بغلم گرفتمش…دستام زیر لپهای کونش بود.سیگار لای انگشتام کم مونده بود کونشو بسوزونه…از سیگار خودش گذاشت لبم…من مال خودمو گذاشتم کنار…بلندش کردم انداختمش روی تختش…از بالا لبهاشو خوشگل بوسیدم.گفتم چقدر تو خوشگلی لامصب…گفت پس چرا تا الان اصلا بهم توجه نمیکردی،گفتم آخه تو بهم اعتماد داشتی نمیشد نمک بخورم نمکدون بشکنم که،،بعدشم عشق و عشقبازی دو طرفه اش قشنگه…حیوون که نیستیم بچسبیم به هم و دو دقیقه کارمون تموم شه و بریم دنبال کارمون…از سر شانه هاش بند کرستش رو کشیدم پایین سینه های سر گنده و خوشگلش که کمی جزئی آویزون بودن نمایان شدن…دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم…چنان سینه هایی ازش خوردم که نگو…من تا این شب کوس اصلا نکرده بودم…لیسیده بودم…کون کرده بودم اما کوس نگاییده بود…رفتم پایین چنان کوسش و لیسیدم که نگو…کوسشو مث جارو برقی مکیدم توی دهنم و توی دهنم مث لواشک میمکیدم…ناله می‌کرد و سرمو محکم گرفته بود.چندتا ناله محکم زد.و چند بار کمرش و بالا پایین کرد.و کامل آب کوس شیرینش ریخت توی دهنم…تا ته ابشو خوردم…و چندتا لیسش زدم…خندید گفت نکن قلقلکم میاد…رفتم بالا بغلش کردم…گفتم برو پایین نوبت توست…خودش شورتمو کشید پایین تا نگاهش افتاد به کیرم گفت خدا ازت نگذره که چند وقته منو ازین نعمت محروم کردی،،نامرد همچین چیزی رو این لا قایمش کردی…آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم…یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم…فداش بشم چه کلفتم هست…اوف کیر پسر ایرانی و سفید و کلفت…گفتم بخورش نوش جونت…گفت پس چی خیال کردی، اصل ساک مجلسی رو این زد برام…میگن قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری…همین اینکه میلف کاربلد و خوشگلی بود هم اینکه تن و بدنش می‌ارزید به صدتا دختر…از تمام کیر استفاده می‌کرد… سرش خایه هاش…بدنه اش…اصلا اوستا کار بود…بلند شدم رفتم پایین تخت سر پا وایستادم…خوشگل خانوم روی تخت نشسته بود.قدمون اندازه شد…کیرم درست جلوی صورتش بود.سینه هاشو با دستاش گرفت کیرمو گذاشتم لای سینه هاش…تلمبه میزدم از لای سینه هاش می‌رفت توی دهنش…گفتم میزاری بکنمت…گفت آره عشقم تموم اینها برای اینه که آماده کردن بشی…گفت چطوری دوست داری؟گفتم میخام وقتی برای اولین بار کیرم میره توی کوست چشاتو ببینم…گفت باشه عزیزم…خودش پاهاشو داد بالا.و تف زد دم کوسش من هم کیرمو خیس کردم.سرشو گذاشتم روی کوسش چند بار زدم روش.و یهو کردم توش.گفت وای آرومتر عزیزم مال تو بزرگه…عجله نکن بزار هر دومون لذت ببریم…آخ چقدر خوبه مرسی بکن نه تندتند نه،،آروم بکن سرعت پایین ولی بیشترش رو بده داخلش…آهان خوبه آفرین…سینه هاشو که به دندون گرفتم تازه ناله های قشنگش شروع شد.انگاری توی مجلس روضه خوانی داره موعظه میکنه،،خیلی خیلی کوس زیبایی داشت برای اینکه آبم نیاد…دوباره کوسشو خوردم…گفت وای چقدر دوستش داری…گفتم در اصل دوستت دارم…گفت مرسی عشقم…داگی کردمش…وقت کون کردن بود.گفتم با کون دادن چطوری.گفت نه بخدا نمیتونم من از اول هم با کون دادن مشکل داشتم…گفتم حالا امتحان کنیم اذیت شدی نمیکنم…گفتم کرم داری، گفت توی کشوی اولی هست…زدم سوراخش کیرمو خوب کرم مالی کردم…برعکس انتظارم و حرفهاش…آقا کیره بدون معطلی با اولین فشار تا نصفه رفت داخلش…آخ بلندی گفت…گفتم مژگان جون کون تپلت همچین هم با کیر غریبه نیست،،گفت خودم میدونم هر کی کرده نتونسته قید کونمو بزنه،،گفتم حق داشتن…چندتا تلمبه سنگین زدم همین که صدای جیغش بلند شد…آبم اومد ریختم توی کونش…گفتم وای مرسی،،گفت خوب بود…گفتم عالی بود…گفت هنوزم میخای از پیش ما بری، ؟؟گفتم مگه خر کله منو گاز گرفته…مشکل بزرگمو حل کردی،،گفتم من چی ازم خوشت اومد یانه،،؟الکی نگو واقعی بگو…پیش تو میمونم ولی راستشو بگو…گفت خوب نه عالی بودی،،توی سکس هوای طرف مقابلت رو داری،.سایزت خوبه…همه کاری بلدی،گفتم مژگان یک چیز بگم باور میکنی،؟گفت چی،؟گفتم بخدا اولین باری بود کوس میکردم…همه جور رابطه داشتم ها.بجز همین خوشگله…کوسشو با دست گرفتم چلوندم…گفت نه،،دروغ میگی؟گفتم به جون خودم و خودت…گفت وای پس امشب دوماد شدی، گفتم اره…مرسی خانوم خوشگل خودم…تاصبح لخت کامل بغل هم خوابیدیم…صبح با تکون تکون بیدار شدم…ای وای سینا بود…منو مامانش لخت بغل هم بودیم ولی به کیرشم نبود…گفتم سینا من باید دوش بگیرم.بیا بریم صورتتو آب بزن.پشت سرم اومد.ولی من کون لخت بودم.مامانش بیدار شده بود دویید توی حموم.گفتم ها کجا آهو خانوم تنها.گفت عرشیا اگه ببینه من توی حمومم،زود اونم میپره داخل…گفتم بزار بیاد دیروز خیلی بازی کرد…صددرصد کثیفه خودم میشورمش…گفت نه بزرگ شده کم‌کم داره پررو میشه…گفتم به هر حال نمیشه تنهاش گذاشت…گفت نمیدونم خودت،میدونی…من که رفتم حموم یک دقیقه نشد پشت سرم اومد…همیشه از وقتی که من اومدم با من میاد.ولی هیچوقت پیشش با مادرش حموم نکرده بودم و هیچوقت لخت کامل نبودم تا امروز…ولی اون اومد داخل…کیرش خیلی مو داشت… گفتم مژگان این گناه داره…موهاش بلند شده ها…گفت خب چکار کنم…گفتم بپر دوتا ژیلت تیز و تازه بیار من واسش میزنم…کیر سینا سفید تپل و کوتاه بود.ولی مدل خاصی بود.سر کوچیک ته کلفت…فقط می‌خندید.من پشماشو براش تراشیدم تمیز شد…مژگان میخواست بره بیرون.گفتم نه نرو.میرم توی وان بیا بشین روی این…ببین شق شده…گفت نه جلوی پسرم بده،.گفتم نمی‌فهمه روی چی نشستی که…گفت خودمم دلم میخاد…اومد دستشو برد پایین گرفت کرد داخل خودش.گفت وای چقدر کلفته…گفت وای داره نگاهمون میکنه،،طفلکی نشست کف حموم…پیش ما…با سینه های مامانش بازی می‌کرد.اونم همش میگفت نکن سینا…گفتم کاریش نداشته باش…گفت چی چی رو کاریش نداشته باش…کیرش بلند شده…گفتم وای یعنی دلش میخاد…دستمو بردم…کیرشو مالیدم.چشماش خمار میشد…خایه های تپلی داشت…دو دقیقه نشد یک‌جوری آبش اومد باور کنید من توی عمرم اینقدر آب کیر ندیده بودم…نعره میکشید مامانش اول ترسید.گفتم نگران نباش عین شیر داره برات نعره میزنه…دلش کوس میخواسته بچه روش نمی‌شده بگه…گفت عه ببین چقدر بچه ام آب داشته،،تموم نمیشه،،ولو شده بود کف حموم…از بغل مامانش بلند شدم…خیلی تمیز و مرتب تموم بدنش رو اب کشیدم.گفتم برو اتاقت بشین الان میام…چنان رام شده بود که نگو ونپرس…گفتم معجزه کوس رو ببین…گفت طوریش نشه…گفتم شرط میبندی الان خوابه…گفت نه الان رفته آشپزخونه یخچال رو لاش کنه، گفتم بیا بریم ببینیم…آروم در رو باز کردیم…۳دقیقه نبود رفته بود اتاقش لخت فقط با حوله خشک نکرده روی تختش خواب بود…گفت وای راست گفتی ها، گفتم اندازه۵تا اسب ازش آب اومد…نشست برام ساک زد.بغلم می‌کرد بوسم می‌کرد.ازم تشکر کرد.گفت وقتی بدنش رو شستی فهمیدم از ته دل کار میکنی، برای خودشیرینی نیست…گفتم مژگان من هم خودت هم پسرت رو دوست دارم‌…اولا برای مشکلات مالیم بود.ولی الان بهتون عادت کردم…تا دیشب غم کوس داشتم…ولی الان غم هیچچی ندارم…خلاصه زندگیم به راه بود.با یک مرده۵۰سالش بود رفیق بود…باهاش بهم زد…الان شوگر مامی خودمه…البته من هم کم سن نیستم…ولی اون ازم بزرگتره…از صدتا دختر هم خوشگلتره هم ناز تره…پولدار هم هست…همه چی واسم می‌خره حقوق خوبی هم بهم میده…مدرکم رو گرفتم…گفت چرا چیزهای بزرگ ازم نمیخای ماشین خونه…گفتم ببین.من الان پیش تو هستم خونه دارم…ماشینت هم که۲۴ساعته دست منه…یکبار پسرش رو برداشتم چند روزی بردمش خونه بابام اینها…با بچه ها توی کوچه بازی می‌کرد عشق می‌کرد… اون موقع مژگان رفت ترکیه…برگشت شبش چنان حالی بهم داد که نگو…فرداش منو برد برآم ۱ دنا صفر خرید.بنام خودم زد.به خیال خودش داشت میخ رو محکم میکرد.نمیدونست من واقعا دوستش دارم…دیگه منو کامل وابسته خودش کرد…گفت عرشیا ولی اگه زن بگیری من چکار کنم.هم دوستت دارم.هم پسرم تنها میمونه…گفتم خب بیا باهام ازدواج کن برام بچه بیار تا نرم ازدواج کنم.گفتم فقط به شرطی که دیگه هر جا بری با خودم باشی،چون بی غیرت نیستم…تا الان چیزی نمیگفتم چون به من مربوط نمیشد…گفت داری سر کارم میزاری،گفتم چرا باید سر کارت بزارم…خوشگلی خانومی باسوادی،پولداری پولدار میفهمی، خندید.گفت فقط برای پولمه،گفتم احمق جون خودم حرف آخر رو اول زدم تا فردا هرکی دید گفت برای پوله تو هم بگو آره برای پوله…ولی خدا که میدونه من دوستتون دارم…بغلم کرد…گفت ممنونم که هستی،،حالا قراره تا چندوقت دیگه باهم ازدواج کنیم…مرسی که وقت گذاشتین خوندید… نوشته: عرشی خان  
    • mohsen
      سکس با مامان چاق دوستم   رضا هستم اول از همه بگم داستانم واقعیه و مربوط میشه به سکس با زنای چاق و سن بالا.پس هر کس دوست نداره همین الان میتونه بیخیال خوندن بقیه داستان بشه چون این حق طبیعیه همه شماست که حق انتخاب داشته باشین. جریان از اون جایی شروع شد که تو محلمون با یکی از بچه ها بیشتر دوست بودم و همین دوستی باعث شده بود به خونشون رفت و امد داشته باشم.اون موقع هر دومون یعنی منو دوستم که محسن اسمش بود 26 سالمون بود و من تک پسر خانوادمون بودم و محسن تک فرزند. محسن با مادرش زندگی می کرد و پدرش چند سالی بود که بهشون سر نزده بود و اعتیاد خانوادشونو از هم پاشونده بود.خانومای محل هم واسه خاطر همین موضوع سعی می کردن کمتر با حمیده خانوم مادر محسن معاشرت داشته باشن و برعکس مامان من خیلی با حمیده خانوم گرم گرفته بود و منم حمیده رو مثل مامانم دوست داشتم اول به خاطر مهربونیش و دوم به خاطر علاقه سکسی که به مامانم داشتم.بدن هردوشون شبیه هم بود.مامانم یه زن 46 ساله با اندامی پر و سینه های بزرگ و سبزه و کون گنده .حمیده هم نه تنها چیزی از مامانم کم نداشت برعکس خیلی هم چاق ترو سینه های گنده تری داشت.از اون زن 49 ساله با سینه های سایز 90 کون گنده و رونای چاق و بهم چسبیده تو دلم فرشته ای رو ساخته بودم که میتونه منو به آرزوهام یعنی سکس با مامانم نزدیک کنه.درسته نمی تونستم مامانم رو بکنم ولی اگه موفق می شدم با حمیده حتی واسه یه ساعت باشم می تونستم لااقل تصور کس تپل و چاق مامانم رو بکنم که کیرم بهش امون نمیده و با تف خودش داره آبشو میاره.از طرف دیگه این جوری با تیرم دو هدف رو زده بودم هم کس مامانم رو تصور کرده بودم هم واقعا حمیده رو کرده بودم.این افکار سکسی که همه ی روز حواسم بهش بود باعث شد بیشتر برم خونه محسن.تا این که یه روز محسن از طرف دانشکده شون با چندتا از دوستاش رفتن اردو.باید تو اون یکی دو روز نقشمو عملی می کردم.زود کیس کامپیوترمو برداشتم و رفتم در خونه محسن اینا…رسیدم در خونه و زنگ وزدم.مامان محسن مثل همیشه با یه ماکسی عربی امد و درو باز کرد.حمیده منو خیلی دوست داشت همیشه می گفت مثل محسنی واسم.تا سلام کردم جوابمو با سلام پسرم داد و گفت محسن خونه نیست و رفته اردو.منم خودمو به اون راه زدم و گفتم این نامرد که گفته بود کیستو بیار خونه و هارد به هارد کنیم و اگه این کارو امروز نکنم فردا واسه تحویل پرورم دیر میشه.تا اینو گفتم حمیده گفت خب عزیزم بیا بالا خودت برو کارتو انجام بده منم که همینو می خواستم و زود رفتم تو و درو بستم.یه ربع ساعتی همین جوری با کامپیوتر محسن ور رفتم که حمیده در اتاقو باز کرد و با یه سینی چایی امد تو اتاق. قربونش برم مثل پرنسس شرک خوشگل و جذاب بود.سینه هاش بس که گنده بود داشت سوتینشو جر میداد.زیر ماکسیشم هیچی نپوشیده بود اخه پاهای لختشو خوب میشد تشخیص داد.خلاصه چایی رو تعارف کرد و نشست پیشم و از مامانم سوال کرد که حالش خوبه یا نه و از این حرفا بعد من سر حرفو باز کردم گفتم ببخشید حمیده خانوم میشه با هم راحت باشیم؟منظورم اینه میشه با هم راحت حرف بزنیم و من بهتون اعتماد کنم و حرف دلمو بزنم؟حمیده تا اون موقع راحت پیشم نشسته بود یه هو دو هزاریش افتاد و خودشو جمع کرد و رسمی تر نشست گفت بگو پسرم با محسن مشکلی داری؟پرنسس من فکر می کرد میتونه با این حرفاش منو قانع کنه که هنوز چیزی متوجه نشده از حرفام.صندلیمو برم کنار صندلی حمیده و گفتم منو مثل محسن دوست داری؟گفت اره چطور؟گفتم حمیده خانوم اگه میشه فقط به سوالام جواب بده.ببین من به خدا خیلی دوست دارم درست مثل مامانم.از وقتی باهاتون آشنا شدم به خودم گفتم حمیده خانوم مثل مامانمه و احترامش واجبه واسه همینه امروز می خوام رو در رو حرفامو باهات بزنم.حمیده که کم کم کنجکاویش گل کرده بود گفت خب راحت باش و حرفتو بزن.منم زود دستشو تو دستام گرفتم و خواستم شروع کنم به حرف زدن که دستشو کشید و گفت چیکار میکنی؟گفتم جون محسن بزار حرفامو بزنم میخوام دستت تو دستم باشه که بهتر بتونم حرفای دلمو بزنم.تا اینو گفتم باز دستشو تو دستم گرفتم و اروم شروع کردم به ماساز دادن و گفتم منو ببخش اگه حرفامو رک می زنم.هیچ وقت فرصت اینو نداشتم که این قدر با جنس مخالفم راحت باشم و شما اولین نفری که میتونم این کارو بکنم.ببین حمیده جون(تا گفتم حمیده جون برق از چشماش پرید)من از روز اولی که شما رو دیدیم خیلی بهتون علاقه مند شدم.همیشه وقتی تنها بودم بهتون فکر می کردم و دوست داشتم منو محرم بدونی و منم بشم یه جورایی شریک زندگیت.حمیده سرش پایین بود فقط گوش میداد.این کارشم بهم اجازه داده بود رک حرفامو بزنم.میخوام اگه اجازه بدی جای خالی شوهرتو پر کنم واست میدونم شرایط سنی مون به هم نمیخوره ولی این مهمه که هر دومون به هم احتیاج داریم.تا اینو گفتم حمیده سرشو اورد بالا و گفت مگه میشه عزیزم؟مامانت راجع بهم چی فکر میکنه؟همین الان هم تو محل کسی چشم دیدن منو نداره چه برسه به…نذاشتم حرفاشو تمام کنه و زود گفتم ببین قرار نیست کسی حتی خانواده من و حتی محسن چیزی بفهمه فقط یه رازه بینه خودمو خودت.هر وقت هم خواستی میتونم تمامش کنیم. دیدم حمیده چیزی نمیگه و از سکوتش پیداست که قبول کرده.تو اون لحظه انگار اورست و فتح کرده بودم.بعد بلند شدم و گفتم این جا کسی نمیاد و مطمئنه اگه بخوام تا شب بمونم که حمیده گفت اره آشنایی نداریم که بخواد بیاد خونه.دیگه کیرم داشت میترکید.حمیده رو که هنوز رو صندلی بود و خجالت می کشید بلندش کردمو بردمش تو حمام گفتم دوست داری بریم حمام زیر دوش؟زد زیر خنده و گفت انگار خجالت کشیدن واسه تو یکی نیست!پسر خوبه گفتی مثل مامانتم!! یعنی دوست داری با اونم همچین کاری بکنی؟که خندم گرفت و گفتم تو کجا اون کجا و بردمش تو حمام.جلو رخت کن وایسادیم.جاش خیلی تنگ بود واسه همین هردومون جلو رو هم ایستادیم.سریع زیپ شلوارمو باز کردم و کیرمو بیرون آوردم و دست حمیده رو گذاشتم روشو گفتم بمالش.معلوم بود خیلی وارد نیست چون کیرم تو دستش خوب عقب جلو نمی رفت.گفتم حمیده یه کم تف بریز تو دستات و بمال به کیرم که لیز شه.اونم زود حرفمو گوش کرد و یه تف کرد سر کیرمو با دستاش لیزش کرد.تو حینی که داشت کیرمو میمالید منم ماکسیشو از پایین جمع کردم و اوردم تا بالای نافش.وای چه شورتی پاش بود.یه شورت مشکی گلدوزی شده کشی با گل قرمز.دیگه طاقت نیاوردم و از رو شورت کس گندشو مالش میدادم.معلوم بود که خوشش آمده اخه هی خودشو بهم نزدیک میکرد.دیگه باید کار اصلی رو شروع میکردم.بهش گفتم دستاتو بالا بگیر تا لباستو در بیارم .جنگی ماکسی شو در اوردم.واسه اولین بار سینه های سفیدشو دیدم.داشت دیوونم میکرد.خودشم فهمید و بهم گفت چته حل کردی منم لباسامو در اوردم.من لخته لخت بودم و اون با شورت و سوتین.سوتینش قرمز بود و نخی.شاید باورتون نشه اینقدر سوتینش گنده بود که دقیقا یادمه واسه نگه داشتن سینه های بزرگش 5 گیره تو یه ردیف داشت و هر 5 گیره رو بسته بود که یه وقت پاره نشه.سریع یکی از سینه هاشو از سوتین در اوردم و شورتشم کشیدم پایین وهم زمان هی نوک سینشو مک می زدم و هی شورتشو بو میکردم.نوک سینش خیلی گنده بود.همین هم بهم بیشتر حال می داد.یه لحظه حمیده رو نگاه کردم دیدم نا نداره سر پا وایسه بسکه حشری شده و چشاشو بسته بود و هی لباشو به هم فشار می داد.تو این مدتی که مک می زدم سینشوحواسم به کیرم نبود.پایینو نگاه کردم دیدم کیرم زیر شکم گندشه و سرش رو تپلی بالای کسشه و چند قطره پیش اب کم رنگ هم که از کیرم امده بود بیرون مالیده شده بود رو تپلی بالای کسش.نمی دونید چه حالی داشتم اون موقع.سریع واسه این که ابم نیاد گفتیم حمیده برو بریم تو حمام که دیگه نمی تونم تحمل کنم.اونم که انگار نمی خواست خجالتشو بزاره کنار هی میگفت مثل محسن پسرمی نمی تونم تو این حال باهات باشم فقط زود تمامش کن.یه صابون لوکس تو حمام بود با همون صابونه لای کونشو کفی کردم و کیرمو گذاشتم سر کونش.یادم رفت بگم چون کاندوم نداشتم نمی تونستم بکنم تو کسش و توافقی قرار شد بکنم تو کونش.همین که کیرمو گذاشتم لای لمبه هاش هر چی عقب جلو کردم دیدم فایده نداره و نمی رسه به سوراخش.اخه لمبه هاش خیلی گوشتی و گنده بود و نمی شد سر پایی بکنی توش.حمیده هم کم کم داشت عصبانی میشد و هی می گفت زود باش تا نرفتم بیرون.تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که پاهاشو پرانتزی باز کردم جوری که دردش آمد و می خواست جمعش کنه که نذاشتم. کمرشو خم کردم و ازش خواستم با دو تا دستش دو تا لمبشو تا میتونه حتی به زور از هر دو طرف بکشه بیرون تا سوراخ کونشو ببینم.همین که لمبشو باز کرد یه تف ریختم تو سوراخ کونش.از تنگی سوراخ کونش معلوم بود طفلی کیر نرفته توش تا حالا.خودمم سریع پاهامو چسبوندم به پاهای حمیده و کیرمو با دستم دقیق آوردم رو به رو سوراخش.کیرمو اونقدر لیز شده بود که تا اولین فشارو دادم رفت تو و حمیده شروع کرد به آخ و اوخ و گریه کردن که ولم کن و درش بیار.دست چپمم رو کسش بود و داشتم کس پهن گوشتی رو مالش میدادم و با دست راستم نوک سینشو گرفته بودم که اگه بخواد کونشوبکشه جلونوک سینشو فشار بدم و نتونه فرار کنه.اونایی که زن دارن و کس کردن میدونن تو این موقعیت قرار گرفتن واسه مرد بهترین حالته و میتونه هر کاری خواست بکنه.حمیده داشت گریه میکرد و التماسم میکرد که کیرمو در بیارم و منم هی بیشتر عقب جلو میکردم.کم کم از خیس شدن کف دستم که رو کسش بود فهمیدم اون داره ارضا میشه و تلمبه هامو بیشتر کردم.دیگه گریه هاش تمام شده بود و صدایی ازش بلند میشد که یه هو دیدم یه لرزه شدید خورد و کسشو خاروند.وقتی دیدم ارضا شده فشارو بیشتر کردم و چند تا تلمبه زدم و آبم با فشار ریخت تو کون حمیده و وقتی کیرمو کشیدم بیرون چند قطره هم لای کونش ریخت.اون موقع بود که احساس سبک بالی و راحتی کردم حمیده رو بوسیدم ازش تشکر کردم دفعه های بعد اینقدر از کون کردمش کونش قالب کیرم شده بود زن سن بالا یه چیز دیگس نوشته: رضا
    • mohsen
      زن عمو و دکتر و ادامه با من   سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه, الان اومدم یه چند تا داستان خوندم که بعضی هاشون رو دیدم واقعیه و البته بعضی هاشون الکی و وسوسه شدم که اتفاقی که پارسال برام افتاد رو واستون بنویسم,از اون اتفاقاتی که با گذشت یکسال هم هنوز برام عجیبه و هر وقت یادم میفته راست میکنم, پارسال عموم و پسرعموم تصمیم گرفتن اربعین پیاده برن کربلا و عموم به پدرم سفارش کرد که چون زن عمو تنهاست حواسش بهش باشه و پدرمم به من سپرد که هرروز به زنعموم سر بزنم و ببینم چیزی لازم نداره,روزای اول میرفتم و واسش یکم خرید میکردم و کمی حرف میزدم باهاش و بر میگشتم یه روز رفتم دیدم حال نداره و خوابیده به زور گفتم لباساتو بپوش بریم دکتر اگه عمو بفهمه دکتر نرفتیم از من ناراحت میشه, رفتیم درمانگاه و یکم نشستیم تا نوبتمون شد و رفتیم داخل و دکتر شروع کرد معاینه کردن که وقتی داشت به ضربان و نفس های زنعمو گوش میکرد گفت خانم تو قلبتون یه سوراخ هست که زن عموم گفت بله اون از بچگی هست و کلی ازمایش رفتم که گفتن مشکلی نیست ولی دکتر گفت باید بازم معاینه کنم و مطمعن بشم مشکلی نیست لطفا برید رو تخت دراز بکشین تا بیام زنعمو هم با اکراه بلند شد و کیفشو داد به من و دیگه دکمه های مانتوشو نبست و همینجوری رفت سمت تخت که اون سمت اتاق پشت پرده بود مشخص بود که مانتوشو در اورد و دراز کشید دکترم رفت سمتش و یه دقیقه بعد دیدم زن عموم به آرومی یه وای گفت و.پاهاش که دیده میشد یه تکونی خوردن که نتونستم تحمل کنم و اروم رفتم سمت تخت و واسم مهم نبود که بفهمن ولی خواستم به ارومی دید بزنم,اروم سرمو بردم جلو و دیدم دکتر نشسته رو صندلی گوشی رو گوششه و هیچی مشخص نیست یکم جلو تر رفتم دیدم بله زنعمو پیرهنشو کامل کشیده بالا و سینه های گندش افتاده بیرون و کرست نبسته و دکتر گوشی رو گذاشته زیر سینه هاش معاینه میکنه و زنعمو هم به سقف خیره شده یهو دیدم دکتر اون یکی دستش رو گذاشت رو ممه زن عمو و شروع کرد مالیدن و زن عمو هم باز یه تکونی خورد و.هیچی نگفت منم ترسیدم و یکم رفتم عقب تر و هیچی نمی دیدم و فقط از شکم به پایین زن عمو جلو چشمام بود,یهو زن عمو یه هیی آروم گفت و با صدای بلند گفت آقای دکتر گفتم که مشکلی نیست و این از بچگیم هست دکترم گفت بله انگار مشکلی نیست ولی یه لحظه صبر کنید که دیدم یهو دکتر دستشو گذاشت رو شکم لخت زن عمو و سریع دستشو کشید سمت کسش و دقیقا گذاشت رو کسش و زنعمو هم سریع پاهاشو جمع کرد و هیچی نگفت داشتم از واکنش نشون ندادن زنعمو شاخ در میاوردم که دکتر شروع کرد به مالوندن کسش که دیگه ترسیدم از صدای نفس نفسم بفهن و اروم برگشتم نشستم رو صندلی ولی میدم زن عمو پاهاش چجوری تکون میخوره دکتر به زن عمو گفت برگردین تا از پشت هم با گوشی معاینه کنم و زن عمو گفت آقای دکتر بخدا قبلا معاینه کردن چیزی نیست که من گفتم زن عمو به حرف دکتر گوش کن ضرری که نداره بذار معاینه کنه و خیالمون راحت بشه که زن عمو به ناچار برگشت و یکم بعد رفتم جلو و دیدم زن عموم دراز کشیده و سرشو گذاشته رو تخت و دکترم دستشو اورده عقب تر و راحت کون و رونای زنعمو رو دستمالی میکنه و.بعدش دستشو کرد داخل که زنعمو دست دکترو به زور خارج کرد و منم دیدم ممکنه دکتر بلند شه باز برگشتم نشستم که دکتر به من گفت اقا لطفا برید طبقه بالا و از اتاق تزریقات فشار سنج رو بیارید منم فهمیدم جریان چیه چون دیدم رو میز فشارسنج هست ولی یه نگاه به محل در کردم و یه فکری به ذهنم رسید,محل استقرار در جوری بود که یه راهروی خیلی خیلی کوچیک بود که میشد.مخفی شد و امکان نداشت از پشت پرده اونجا رو ببینن رفتم اونجا ایستادم و در و باز کردم و محکم بستم و ایستادم همونجا که صدای زنعمو بلند شد که چیکار میکنی دکتر خجالت بکش یهو یه صدای کش شلوار یا همچین چیزی اومد که باز زنعمو داد زد اقای دکتر توروخدا بکش بالا الان این پسره میاد ببینه بدبخت میشم که دکتر باز هیچی نگفت و یکم بعد صدای دکتر اومد که یه لحظه باز کن تا تموم بشه که زنعمو مثل این که میخواست بلند شه دکتر به زور انگار یه کاری کرد و زنعمو هم صدا های مبهم میداد که یهو یه صدایی مثل اوق زدن اومد که مطمعن شدم دکتر کیرشو گذاشته دهنش و به زنعمو گفت بریز همین سطل آشغال و صدای تف اومد که دیدم بله ریخته دهنش و صدای پای دکتر اومد که اومد نشست انگار رو صندلی و بعد چند ثانیه زنعمو اومد و بهش گفت خیلی بی ناموسی که دکتر گفت حیف که وقت نبود اون کس و کون خوشگلتو جر بدم که زنعمو گفت برو دعا کن از آبروم میترسم و الا ازت شکایت میکردم که دکتر خندید و شاید همه ی اینا کلا دو دقیقه هم نکشید و منم درو یه بار باز کردم و بستم که مثلا اومدم و رفتم تو گفتم فشارسنج رو لازم داشتن گفتن دو دقیقه بعد بیا ببر که دکتر گفت لازم نیست فشارسنج خودم دیدم کار میکنه و کارمونو راه انداخت بعدش رفتیم بیرونو دارو های زنعمو رو گرفتم چند تا امپول بود که دوتاش مال همون روز بود دوتاشم فردا که اون دوتارو همونجا زدن و رفتیم سوار ماشین شدیم و یه فکرایی داشتم که باید عملی میکردم چون بعد دیدن اون صحنه ها فقط میخواستم زن عمو رو بکنم و اون هفت هشت دقیقه ای که تو مطب بودیم واسم یک روز طول کشید به زنعمو گفتم این دکتره مسخره کرده بود قلبت چه ربطی به شکم و پاهات داشت؟ زنعمو که انگار با سنگ زده باشن به سرش چشماش گرد شد ولی با خونسردی گفت مگه تو دیدی؟ گفتم اره خب همونجا پشت دکتر بودم دیدم که پیرهنتو داده بالا و شکم و روناتو معاینه میکنه و یه لبخندی هم زدم و زنعمو رنگ از رخسارش پرید و تا خونشون هیچی نگفت رسوندمش خونشون و گفتم فردا میام بریم اون یکی آمپولاتو هم بزنیم و گفت نه مرسی خودم میرم گفتم این حرفا چیه زنگ میزنم میام,رفتم خونمون و کل شب به این فکر میکردم که تو این چند روز چجوری بهش نزدیک بشم تا فرصت تموم نشده ولی هیچ راهی نبود و تصورشم سخت بود, فرداش چند بار بهش زنگ زدم جواب نداد رفتم خونشون و مطمئن بودم از دیدنم خوشحال نیست,گفتم.بریم ؟ گفت بخدا حال ندارم راه برم ولش کن دارو هارو میخورم خوب میشم هر چقدر اصرار کردم گفت نمیتونم راه برم که من گفتم باشه پس شما بمون خونه برم آمپول زن بیارم که شوکه شد یکم من و من کرد ولی چاره ای نداشت رفتم از عمد یه آمپول زن مرد پیدا کردم و بردمش خونه عمو زن عمو تا دید مرده یارو ارومی گفت من با مرد راحت نیستم گفتم زن عمو واسه.راحتیت نیاوردم که یه اخم جدی کرد و گفت کجا دراز بکشم گفتم همینجا دیگه,اون یارو هم داشت اماده میکرد,زن عمو گفت برم روسری سرم کنم گفت ولش کن این دیرش میشه زشته این که قراره باسن لختتو ببینه موهاتو ببینه چی میشه زنعمو با این حرفم کفری شد و چادرشو انداخت زمین و وسط حال خوابید و اون یارو هم فوری اومد گفت اماده بشین که تا زن عمو خواست دست به شلوارش بزنه خودم فوری دست به کار شدم شروع کردم اروم شلوار و شرتشو به پایین کشیدن و انقدر کشیدم که شرتش تا زیر کونش اومد لمبرای کونش مثل هلو افتاد بیرون و زنعمو با این که داشت از تعجب شاخ در میاورد ولی کاری از دستش بر نمیومد, یارو تزریقاتیه گفت اینا ویتامینن ممکنه درد داشته باشه و پنبه رو محکم کشید رو کون زن عمو و امپول زد که زنعمو بلند آخ و اوخ میکرد و امپول دومو که زد اشک زنعمو در اومد و این وسط کیر من داشت شلوارمو پاره میکرد, به زور تو شلوار جا کردم و پول یارو رو دادم و.رفت,دیدم زن عمو همینجوری مونده و شلوارشو یکم داده بالا و کونش نصفه پیداست رفتم سراغش و گفتم درد داشت زن عمو؟ گفت اره میسوزه شلوارشو کشیدم پایین و باز کونش افتاد بیرون گفت چیکار میکنی؟ گفتم جای امپول کبود شده اگه ماساژ ندم بعدا درد میکنه گفت باشه فقط زود باش,یکم با کونش ور رفتم و دستمو به همه جاش کشیدم و دلمو زدم به دریا و انگشتمو کردم لای پاش و از کس خیسش کشیدم بالا تا رسیدم به سوراخ کونش داد زد چه غلطی میکنی گفتم آخه زن عمو دکتر اینجوری میکرد گفتم شاید اینجوری حالت بهتر بشه گفت خفه شو کثافت خواست بلند شه نذاشتم و نگهش داشتم گفت داری چه گوهی میخوری؟ به عموت بگم که… گفتم چی بگی؟ دیروز تو مطب همه چیو دیدم که داشت ممتو میمالید دیدم دستش رو گذاشت کجا هات و هیچی نگفتی اصلا از مطب بیرون نرفتم چیو داشتی تف میکردی تو سطل؟ اشکش در اومد گفت ببین عموش به کی اعتماد کرده گفتم عموم بفهمه کیر غریبه تو دهنت بوده چیکار میکنه ؟ هیچی نگفت و سرشو گذاشت رو دستاش و گریه کرد منم دست گذاشت رو کونش و با سوراخ کونش ور رفتم یکم,پیشش دراز.کشیدم و گفت چی ازم میخوای ؟ گفتم میخوام با زن عموی خوشگلم حال کنیم گفت به اندازه کافی حال کردیم خواست بلند شه باز نذاشتم و گفتم زن عمو این شلوارت پایینه و من نمیذارم بکشیش بالا پس اروم باش یه ساعت و خودتو اذیت نکن تا واسه هردومون خوب بشه,سرشو اونور کرد و هیچی نگفت, کارمو شروع کردم اول خودم کامل لخت شدم و تا چشمش کیرم افتاد گفت خجالتم خوب چیزیه گفتم این کون خوشگلت هوش از سرم پرونده باورش نمیشد باهاش اینجوری حرف بزنم, لباسای اونم در اوردم جلوم لخت لخت بود گرفتمش بغلم بلندش کردم که ترسید گفت افتادم توروخدا بذارم زمین و همینجوری ناله میکرد,بردم انداختمش رو تختشون چراغو خاموش کردم یه چراغ خواب با نور آبی بود که اونو روشن کردم و چون اتاق پنجره نداشت یه فضای کاملا سکسی درست شد یکم نگاش کردم گفتم خببب ببینم عمو هرشب چجوری این شاه کس رو میکنه گفت بدبخت عموت بفهمه هر دو مونو میکشه گفتم نگران نباش خوشگلم از این به بعد شوهر دومت خودمم و هیچکس نمیفهمه گفتم البته چند بار تو اتاق بغلی کون پسر کونیتو جر دادم حالا نوبت مامانشه هیچی نمیگفت و فقط نگاه میکرد رفتم پیشش دراز کشیدم و لبم رو گذاشتم رو لباش همکاری نمیکرد رفتم سراغ کسش اونقدر خوردم و مالوندم که به خودش میپیچید یه چند تا ضربه هم زدم به کسشکه نالش بلند شد گفتم حالا شد رفتم یه ربعی ازش لب گرفتم و سینه هاشو مالوندم که دیگه از شدت حشر داشت التماسم میکرد بکنم تو کسش, لنگاشو باز کردم و گذاشتم رو کسش و با یه فشار همه کیرمو کردم داخل که فقط آه و اوه میکرد که چند دقیقه بعد بغلم کرد و محکم لرزید منم چند ثانیه بعد همه ی آبمو ریخت تو کسش و کنارش خوابیدم و یکم باهاش حرف زدم که از این به بعد جنده ی خودمی و جوری میکنمت که حسرت کیر نداشته باشی و.هیچی نمیگفت حقیقتا اینجوری حرف زدن با یه زن چهل ساله خیلی واسم لذت بخش بود,برش گردوندم خواستم از کون بکنم که دیدم یکم مو داره و منم خستم گفتم فردا صبح برو حموم این موهارو بزن هیچی نگفت یه کشیده محکم به کونش زدم گفتم فهمیدی زنعمو جونم؟ گفت اره فهمیدم و لباسمو پوشیدم و رفتم خونه ولی موقع رفتن یواشکی کلید خونشونو برداشتم و رفتم فرداش ساعت ۱۰ صبح اروم کلید انداختم و رفتم تو دیدم نیست صدای حموم میومد اول خواستم برم تو حموم بکنمش ولی گفتم غافلگیرش کنم رفتم اتاق و دیدم شرت و شلوارش رو کف اتاقه لخت شدم و رو تخت خوابیدم یکم با شرتش جق زدم تا کیرم راست راست شد و شرتش از سر کیرم آویزون بود,صدای در حموم بود از حموم در اومد و اروم با خودش حرف میزد اومد تو تا منو دید یه جیغ بلند کشید و گفت خدا لعنتت کنه ترسیدم چجوری اومدی گفتم ترسیدی یا ریدی؟ کلید داشتم گفت خفه شو بی ادب گفتم لازم نیست لباس بپوشی بیا اینجا بینم,گفت هیچی نخوردم گشنمه گفتم جووون بیا ناشتا کیرمو بخور گفت بذار الان میام گفتم نخیر بیا اینجا بعد میخوری به اجبار حولشو انداخت زمین و اومد برش گردوندم دیدم کس و کونش حتی یه موهم نداشت,گفتم کرم داری ؟ گفت تو یخچاله رفتم یه کرم نمیدونم چی چی آوردم و خالی کردم رو سوراخ کونش, داد زد وااای یخ زدم, گفتم الان جوری بکنمت که داغ شی,گفت بخدا من تا حالا از پشت ندادم میترسم گفتم زنعمو اول صبحی بخاطر این جواهر اومدما چی میگی یه چند تا ضربه زدم مثل ژله لرزید گفتم اون دکتره چطوری جلوشو نگه داشت تا این کونو نکنه هیچی نگفت,گفتم یعنی عمو تا حالا هوس نکرده کونتو جر بده؟ باز هیچی نگفت با هر زحمتی بود راضیش کردم چهار دست و پا بشه و.بالاخره گذاشتم در کونش که خودشو سفت گرفت گفتم ببین من این کونو میکنم هرطوری شده پس نترس سعی کن حال کنی,با یه فشار سرش رفت داخل و با یه فشار شدید دیگه کلش رفت داخل و یه جیغ زد و گفت جون مادرت درش بیار,اولاش یکم گریه کرد ولی وقتی تلنبه هام سرعتش بیشتر شد داد میزد.,آبمو ریختم تو کونش در اوردم کیرمو داشت با صدای بلند گریه میکرد,کیرمو تمیز کردم و لباسامو پوشیدم کلید رو برداشتم یکم باهاش عشق بازی کردم لب و زبونشو.خوردم تا اروم شد گفتم عشقم من برم فردا هم بیام ولی عصر همون روز و فرداش هم رفتم و شاید ۱۰ بار تو دو روز ارضا شدم که اخراش انقدر کونشو کرده بودم نمیتونست راه بره,بالاخره عموم با پسرش اومدن و کلی ازم تشکر کرد و یه پولی هم بهم داد منم از یه رابطه دو سر برد بیرون اومدم هم کس و کون یه زن هم پول :)) تو این یه سال یه هفت هشت باری با زنعمو سکس داشتم که اولا با اکراه و زور بود اما بعدا خودش زنگ میزد که برم بکنمش و هنوزم باز منتظر فرصتم, این بود اتفاقی که برام افتاد و شاید خیلیاتون باور نکنید اما مطمئن باشید این جور اتفاقا واسه خیلیا میافته و واسه اونایی که رخ داده حتما باورشون میشه و درک میکنن نوشته: نیما
    • mohsen
      سکس پر از لذت با زندایی   سلام من اوین هستم 17 ساله خونمون تو یکی از مناطق وسط شهر تهران هستش خب این داستان واقعیه فقط بعضی از جاهاش خودم عوض میکنم که یکمی جذاب شه خونه دایی ما طبقه بالایی ما هست ما طبقه 3 هستیم اونا 4 هستن خب از زندایی بگم که اسمش فرناز یه خانم 29 ساله پوستش گندمی با ممه های 75 و یه کون گنده که هر مردی حشری می‌کنه تقریبا دو ماه پیش بود که از مدرسه برگشتم دیدم زنگ زدم دیدم کسی نیست کلید هم نداشتم زنگ خونه رو زدم درو وا کرد رفتم بالا کلید داد بهم مامانم بهش داده بود رفتم خونه و بعد یک ساعت حدود ساعت 1:30 بود که زنگ تلفن زد گفت می‌خوام برم حموم بیا مراقب سلین بمون ( دختر داییم ۳ سالشه) منم رفتم واسم هم طبیعی بود چون وقتی کسی نبود یا من با خواهرم میفرستاد مثل همیشه هم رفتم با لباس راحتی تاب بود عذرخواهی کرد میوه رو گذاشت وارد حموم شد منم مشغول گوشی بودم بعد ۲۰ دقیقه برگشت لباس عوض کرد برگشت لباس پوشید و اومد بغلم نشست یه لحظه که دستش گذاشت نمی‌دونم چرا که احساس حشر کردم شق کرده بودم نمی‌دونم چرا الان چون سری های قبل هیچ واکنشی نشون نداده بودم به دست زدن یکی دیگه منو نگو سرخ سرخ شده بودم سریع به بهانه بازی با سلین یکمی رفتم اونور تر بعد اومدم کوسن گذاشتم رو پام که ضایع نشه فکر کنم خودش هم فهمید بخاطر همین پاشد چایی بیاره منم یکم خیالم راحت شد از شق یکم در اومد راحت شدم گذشت اون روز چند روز رفتش که یه روز کلافه بودم از مدرسه برگشتنی زنگ تلفن برداشت مامانم گفت بگو اوین بیاد دارم میرم مادرم هم به من گفت با غر زدن پاشدم رفتم وقتی که رفتم چشمام داشت از حدقه در میاد یه شلوارک که نه تقریبا شرت بلند بود که چسبیده بود به کونش خیلی خود نمایی میکرد لباسش درست یادم نمیاد چی پوشیده بود خلاصه من چند ثانیه چشمم بود که گفت آوین کجایی گفتم بله زندایی گفت سلین نق میزنه میتونی شیشه شیر گذاشتم اونجا بده بهش می‌خوابه سریع منم همون کارو کردم بعد ۳۰ دقیقه اومدش معلوم بود میخواد اذیت کنه منو چون که با حوله از جلوم رد شد یکمی از سینه هاش معلوم بود منو هی سعی میکردم حشری نشم نمیشد بعدشم میدونست حساس شده بودم به نزدیک شدنش اومد دست گذاشت رو رون پام گفت چته دمری منم گفتم هیچی مدرسه توضیح دادم گفت اشکالی ندارد گذشت بعد چند دقیقه که خواست بلند شه خیلی ناخوداگاه دستم رفت رو کونش چون شلوار راحتی پوشیده بود کامل خس کردم برگشت گفت چته چیکار می‌کنی منم که رنگم پریده بود هی من من میکردم عظر خواهی که ببخشید و دیگه نمیکنم دست خودم نبود ترو خدا به مامانم نگو گذشت بعد چند دقیقه آروم که شد گفتش به یه شرط نمیگم به کسی گفتم چی گفت برا چی این کارو کردی و دلیلت چیه من زنداییت هستم داری با زن داییت این کارو می‌کنی که گفتم ببخشید خیلی فشار روم بود شماهم اومدنی یه جور لباس پوشیده بودید نتونستم خودمو کنترل کنم چون تو سن بلوغ طبیعی خب نتونم خودمو کنترل کنم چون چیزی نیست حس جنسیم تامین کنم بخاطر باشگاه هام نمیتونم زیاد خود ارضایی کنم که دیدم بله خودش از من بدتره چون انگاری داییم بخاطر زود انزالی نمیتونه نیازش برطرف کنه گفتش که منم به کسی نیاز دارم که فشار جنسیم تخلیه کنه چون داییت زود انزالی داره بعد چند دقیقه دستش رفت رو کیرم که یه لحظه کلن سه فازم پرید گفتم زنداییی گفت هیچی نگو دهنت ببند کش شلوارم باز کرد کیر من که شق شق بود و کرد دهنش (کیرم هم معمولی حدود ۱۶ سانت ولی کلفت تعریف نباشه ) من رو آسمون ها بودم خیلی حرفه ای ساک میزد معلوم بود این کار هست بعد دو دقیقه که داشت آبم میومد بهش گفتم داره میاد ول کرد گفت که تو هم مثل داییت هستی فقط یکم مقاوم تر گفتم من بار اولم هست خب یه زن داره برام ساک میزنم طبیعی گفت میترسم اینجا سکس کنیم بریم حموم منم گفت باشه رفتیم حموم خواستم لباس و شرت در ارم یکم خجالت کشیدم چون یکمی مو زیر خایه هام بلند بود که خودش فهمید گفت عیبی ندارد مو تنت زیاد بیا منم رفتم دوش باز کرد که صدا زیاد نره دیگه هم ساک نزد وقتی شرت کشید پایین سعی کردم خودمو یکم طبیعی جلوه بدم ولی وقتی کس رو برا اولین بار از نزدیک می‌دیدم نمیتونستم خودمو کنترل کنم گفتم زودتر برگرد حالت داگی شو همیشه تو فیلم سوپر ها که می‌دیدم دوست داشتم زن رو داگی با سرعت کنم فانتزیم بود وقتی برگشت چون اولین بارم بود درست نمی تونستم کیرمو تنظیم کنم روش بعد یک دقیقه کلنجار که کلافه شد گفت کوه نمیکنی که بکن توش منم بعد چند ثانیه موفق شدم وقتی که کردم توش باورم نمیشد رو ابر ها که هیچ یه چی بالاتر بودم راحت ۱۰ برابر جق لذت داشت انقدر لذت تنم بود که نمیتونستم تند تر تلمبه بزنم باورم نمیشد که انقد خودمو کنترل کرده بودم حدود ۳ دیگه داشتم تلمبه میزدم آبم نمیومد وقتی که یه نگاه از پشت کردم دیدم زندایی رو ابر هاست و ناله میکرد برا خودش بالاخره تونستم تلمبه هامو یکم تند تر کنم که دیگه ژنداییم صداش بلند شده بود مثل دیوونه ها هی فش میداد می‌گفت بکن بکن منو زن جنده بکن منو کصده رو هی به خودش بقیع فش میداد که بعد حدود ۷ دقیقه دیگه ارضا شدم کشیدم بیرون از شدت لذت نمی تونستم وایسم پاهام سست شده بود فقط میخواستم به یه جا تکیه بدم استراحت کنم بعد چند دقیقه یادم افتاد کاندوم نکشیدم 😐 به زندایی گفتم واییی زن دایی بدبخت شدم کاندوم نکشیدم که یه لحظه ترسید ولی نشون نداد که گفت احمق مگه ایدز داری گفتم خب معلومه نه بار اولمه گفت خب از چی میترسی منم ندارم که خیالم راحت شد که پا شدم موهامو بشورم با صدایی یه لحظه از ترس داشتم سکته میکردم یا خدا صدا کی می‌شنوم دایی محمد چی میگه 😐 از ترس داشتم سکته میکردم که یه لحظه نگاه زندایی کردم دیدم اونم داره از ترس از حال می‌ره که هی صدا میکرد فرناز فرناز کجایی که آروم گفتم تورو خدا بگو اینجام که با ترس گفتم حموم هستم که داییم گفت خب باشه نیا بیرون ناهار بخورم بیام منم تو که همونجا داشتم سکته میکردم که ژنداییم سریع گفت نه خیلی وقت دیگه توان موندن ندارم میخوام بیام بیرون که داییم هم مخالفت نکرد داشتم از ترس از حال میرفتم آخه برا چی باید آنقدر زود رسیده باشه که یه لحظه یاد مامانم افتادم شک نکنه این همه وقت اینجام 😐 خب دوستان فیلا تا اینجا داشته باشید اگه دیدم استقبال شد میگم که چطوری اومدم بیرون یه سری دیگه که با زندایی سکس کردم چطوری کجا بود نوشته: 000art
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18