فیلم های بدن نمایی و خودارضایی زنان و دختران ایرانی
توسط
mohsen
در فیلم های بدن نمایی و خودارضایی ایرانی
-
آخرین مطالب ارسال شده در انجمن
-
توسط arshad · ارسال شده در
تری سام با زوج 1 چند دقیقه زودتر از ساعتی که قرار گذاشته بودیم داخل پارک روی نیمکت نشسته بودم و از اینکه قرار بود اولین تریسام زندگیم رو تجربه کنم هیجان داشتم، با استرس و لبخند به زوج هایی که از کنارم رد میشدن توجه میکردم که آدمای مد نظرم رو پیدا کنم، بعد گذشت چند دقیقه زن و شوهری که منتظرشون بودم با یه سگ سمتم میومدن و با توجه به عکس هایی که توی چت دیده بودم شناختم و نزدیکم که شدن پاشدم به مسعود دست دادم من: سلام، نیما هستم مسعود: سلام نیما جان مسعود هستم و ایشونم همسرم ریحانه چرخیدم سمت ریحانه و باهاش دست دادم و تعارف کردم که روی نیمکت بشینیم، مسعود بین و ریحانه نشست و چند دقیقه ی اول با سکوت گذشت انگار هیچ کدوم جرات حرف زدن نداشت و منتظر نفر مقابل بود و من توی این فاصله داشتم به اختلاف سنیمون فکر میکردم، مسعود خودش رو ۳۵ ساله و همسرش رو ۳۳ ساله معرفی کرده بود و از من ۲۵ ساله حداقل ۸ سال بزرگتر بودن. ریحانه که از این جو بینمون خسته شده بود یه چیزی رو آروم به مسعود گفت و بعد بلند تر خطاب به جفتمون گفت یه جوری ساکتین انگاری یادتون رفته قراره چه اتفاقی بیفته و سه تامون خندمون گرفت، مسعود که انگار فقط نمیخواست شروع کننده باشه با لبخند گفت خب آقا نیما از خودت بگو چه کار میکنی؟ دانشجویی یا کار میکنی؟ من: نه درسم تموم شده کار میکنم مسعود: خوبه، حالا واقعا اسمت نیماس یا مستعاره؟ یه لبخندی زدم و گفتم نه اسمم مستعاره ولی خب ترجیح دادم تا زمانی که اعتماد شکل می گیره از اسم مستعارم استفاده کنم مسعود: کار خوبی کردی اسامی ماهم مستعار هستن چند دقیقه ای راجع به کار و محل زندگی و اصالت صحبت کردیم تا حرفامون ته کشید و مسعود با شیطنت خاصی گفت من چند دقیقه ای شما رو با عروس خانوم تنها میذارم تا راحت تر بتونین صحبت کنین و من و ریحانه نگاهی بهم کردیم و بعد لبخند کوتاهی نگاهمو از ریحانه گرفتم، مسعود با سگ رفت که قدم بزنه و من و ریحانه پا شدیم و روی چمن ها روبروی هم نشستیم و قبل از اینکه بخواد سکوتی شکل بگیره ریحانه با آرامش گفت دفعه اولته که میخوای تریسام رو تجربه کنی؟ گفتم آره شما مگه تجربه داشتید؟ ریحانه که انگار بحث مورد علاقش پیش اومده شروع کرد راجع به زوج هایی که با هم بودن و همچنین تنها کیس مردی که باهاش تری سام داشتن صحبت کرد و نحوه ی آشنایی و جداییشون توضیح داد، بعد تموم شدن صحبت هاش انگار ذهن من رو خونده بود و با آرامش و بدون خجالت گفت: ببین عزیزم راجع به مسعود نگرانی نداشته باش، ما تجربه داریم و من با مردهای مختلف جلوی مسعود سکس داشتم و الانم میخوایم با تو سکس کنیم پس هر سوالی داری از من بدون خجالت بپرس من هم راحت جوابت رو میدم. من که با حرف های ریحانه بخش زیادی از استرسم فروکش کرده بود در حالی که داشتم با دستم چمن های زیر پام رو میکندم پرسیدم: میتونم بپرسم سایز سینه هاتون چقدره؟ ریحانه: آره نیما جان میگم که هر سوالی داری بپرس راحت جوابت رو میدم، سایز سینه های من هشتاده سایز تو چی؟ +سایز منم ۱۸ -خوبه تا حالا سکس داشتی؟ +سکس رو آره داشتم ولی واقعا دوس دارم با یه خانوم سن بالاتر از خودمم تجربه کنم -چرا؟ دلیل خاصی داره؟ +دلیل خاصی که نه اما دوست دارم با یه خانومی که تجربه داره امتحان کنم -آها خب؟ +هیچی دیگه -خب بپرس +توی سکس چه کارایی انجام میدین؟ چه کارایی من باید انجام بدم؟ -خب ببین من دوست دارم زیاد معاشقه کنیم و زیاد سینه هام خورده بشه و خودمم تقریبا همه کاری انجام میدم +میتونم آبمو خالی کنم روی صورت؟ -صورت نه ولی سینه ها موردی نداره +ساک زدن چی؟ -اونم خوبه خودمم دوس دارم تقریبا همه صحبت هارو با ریحانه کردیم و آخرای صحبتمون گفتم که همونجور که میبینین من یه مقدار از این سکس میترسم چون تجربه ای ندارم و اگه شما موردی نداری یک بار قبل از سکس اصلی دوتایی سکس کنیم و ریحانه گفت عیبی نداره میتونم با مسعود صحبت کنم و بعد تماس مسعود رفتیم پیشش و خداحافظی کردیم و جدا شدیم. شب حوالی ساعتای ۱۰ بود که مسعود پیام داد تا نظر من رو بپرسه تا اگه تایید میکنم برنامه قرارهای بعد رو بذاریم، از اونجایی که ریحانه یک زن توپر با پوست و سفید و قد بلند بود من از خدام بود تا بتونم باهاش سکس کنم اما هنوز توی ذهن خودم کلنجار میرفتم و میترسیدم با زن شوهر دار سکس کنم پس توی همون اولین پیام ها از مسعود پرسیدم: آقا مسعود خیالم راحت باشه که رضایت کامل داری تا من با خانومت سکس کنم؟ مسعود هم اطمینان داد که رضایت کامل داره و عین ریحانه از تجربیات گذشته گفت. اون شب با مسعود هماهنگ کردیم تا من و ریحانه یکبار دیگه با هم تنها بشیم و صحبت های نهایی رو با هم رد و بدل کنیم و منم چون دیگه سایز لباس زیر ریحانه رو میدونستم یه ست شرت و سوتین فیروزه ای و جوراب شلواری فیشنت از دیجی کالا گرفتم تا براش هدیه ببرم. بعد از حدود ۲ هفته روز دیدار من و ریحانه رسید و من ریحانه رو ورودی همون پارکی که دفعه قبل همو ملاقات کرده بودیم سوار کردم و رفتم سمت خونه تا کادویی هارو بردارم، نزدیک خونه ریحانه رو یه گوشه پیاده کردم تا کسی مارو باهم نبینه و هدایارو که برداشتم دوباره ریحانه رو سوار کردم و قبل از اینکه حرکت کنم هدایا رو بهش دادم، ریحانه که انگار خیلی خوشحال شده بود و از هدایا خوشش اومده بود ازم خیلی تشکر کرد و حرکت کردیم سمت کمربندی خارج شهر، هدف من از اینکه میخواستم یکبار دیگه ریحانه رو ببینم این بود که بفهمم ریحانه بخاطر مسعود راضی نشده و کاملا از سکس با من راضی باشه که خیلی زود متوجه شدم ریحانه کاملا رضایت داره و ترس من الکیه پس بحث رو جنسی کردم و با تصور کردن حرف های ریحانه لحظه به لحظه شهوتی تر میشدم و اختیارم از مغزم به سمت کیرم میرفت و خیلی زود دستم رو گذاشتم روی رون ریحانه و شروع کردم به مالیدن و با یه سرعت ثابت لاین سمت راست رو میرفتم، ریحانه که متوجه شهوتی بودن من شده بود سرشو چرخوند سمت من و با لوندی گفت میخوای برات ساک بزنم؟ من یه لحظه سرمو چرخوندم سمت ریحانه و از اونجایی که اختیارم کامل دست کیرم بود از خداخواسته و با مکث گفتم آره ولی اینجا نمیشه صبر کن برم یه گوشه ای. توی اولین دور برگردان برگشتم سمت شهر و همون نزدیکی چند تا دیوار خرابه دیدم پس چرخیدم سمت همونا و رفتم پشتشون پارک کردم و درارو قفل کردم و بدن اینکه ماشین رو خاموش کنم تا اگه کسی اومد بتونم سریع برم زیپ شلوارم رو باز کردم، ریحانه شالش رو از سرش برداشت و موهای خرماییش رو آزاد کرد و چرخید سمت من، کیرم رو گرفت دستش و با نگاه بهش دو سه ثانیه ای مالید و گفت: کلفتیش هم خوبه. ریحانه منتظر جوابی از من نموند و سریع دو سه تا دستمال برداشت و رفت پایین کیرم رو کرد دهنش و دستمالارو نزدیک دهنش نگه داشت تا اگه آبم اومد سریع خالی کنه توی دستمال ها. من که جذب قدرت ساک زدن و گرمی دهن ریحانه شده بودم پشتی صندلیم رو یکم دادم عقب و دست چپم رو گذاشتم روی سرش تا فشار بدم و دست راستم رو بردم روی کونش و از روی شلوار مشغول مالیدن بودم و اصلا دلم نمیخواست این لحظات تموم بشه که نگام افتاد به آینه بغل ماشین و فهمیدم یه ماشین داره از پشت سرمون میاد پس خیلی سریع ریحانه رو از خودم جدا کردم و آماده حرکت بودم که فقط از کنارمون رد شد و حتی بهمون نگاه هم نکردن، من که یه مقدار ترسیده بودم یه مقدار که ماشین دور شد پیاده شدم و کیرم رو که دیگه کامل خوابیده بود داخل شلوار جا دادم و زیپ و کمربند رو بستم و نشستم تو ماشین حرکت کنم که ریحانه گفت نمیخوای ادامه بدم؟ با خنده گفتم نه دیگه کلا پرید از سرم که ریحانه گفت خب آبت نیومد گفتم عیبی نداره حالا وقت زیاده. اون روز ریحانه رو رسوندم پیش مسعود و جدا شدیم، شب مسعود پیام داد تا بخاطر هدیه هایی که برای ریحانه گرفته بودم تشکر کنم که من گفتم نیاز به تشکر نیست انجام وظیفهست بعد از تیکه پاره کردن تعارفات به مسعود گفتم: ببخشید آقا مسعود امروز یه اتفاقی افتاد که خارج از برنامه بود و بدون هماهنگی با شما انجام شد اما مسعود با آرامش و فقط با یک استیکر چشمک جواب داد لذت ببر عزیزم این بخش اول از خاطره تریسام منه و از اونجایی که نمیخواستم طولانی بشه و دوست داشتم بازخورد هارو ببینم اولین قسمت رو آپلود میکنم و اگر بازخورد ها خوب بود قسمت بعدی رو هم منتشر میکنم. نوشته: نیما -
توسط arshad · ارسال شده در
من و خواهرزنم که زن من شد سلام خسته نباشید به دوستان کونباز داستان من از اونجای شروع میشه ک 25سال سن داشتم و ازدواج کردم اسمم امید هس و خانومم اسمش الهام هس 22ساله یک سالی از ازدواجمون با خانومم گذشته بود و خدا بهمون یه دختر داده بود یع سالی هم از دنیا اومدن دخترمون گذشته بود زندگی خیلی شیرین رو با همسرم داشتیم ک یه مدتی بخاطر کرونا بازار کار کاسبی خوابید و ماهم با خانوم تصمیم گرفتیم بریم مسافرت به یجای خلوت لب مرز ایران و ترکمنستان به یکی از روستاهاش ک از کرونا هم دور باشیم و راه افتادیم رفتیم به همون روستای خلوت رسیدیم و یک هفته ای رو چون شنیده بودیم سکس در کرونا باعث این میشه ک کرونا نگیری شب روز تو اون روستا با راحله جان پی عشق حال سکس بودیم و از دختری ک خدا بهمون داده شکر گذار زندگی بودیم بعد چند روز راهی برگشت به گنبد شدیم از اقبال بد روزگار تو همون راه همسرم راحله کرونا گرفت و بعد یه مدت دار فانی رو وداع گفت و من و دخترمو تنها گذاشت درست یک سالی از این موضع میگذشت و من دخترم شبانه روز خانه مادر زنم بود حتی به مغازه کبابی هم سر نمیزدم یه مدت توی شک توی خونه بودم و بعد گذشت چند وقت ک 28هشت سالم شده بود و دخترم تازه شده بود دوسالش به امید دخترم برگشتم ب روزگار و سر کار میرفتم و میومدم خونه ک تو همین روزا پدر زنم یه روز دعوتم کرد رفتم به خونش و بهم گفت تو الان یه دختر کوچیک داری و مثل پسر نداشتمی ولی دیگه باید بری سر خونه زندگیت و زن بگیری من یه بغضی اومد تو گلوم چون عاشقون خانومم رو دوس داشتم و هنوزم تو یادش بودم ک بهم گفتن حتی شده بخاطر دخترت باید یکیو بیاری جای مادرش بگیره و بالاسر بچت باشه من گفتم هیچکی نمیتونه جای الهام رو بگیره و هیچکی نمیتونه مثل مادر خودش برای بچم دلسوزی مادر خودش رو داشته باشه و پدر زنم گفت اره میدونم هیچ ک مثل مادرش نمیشه ولی اگه خواهر زنت رو بگیری حدقل بخاطر خواهر خدا بیامرزشم ک شده برای دخترت مادری میکنه بهش گفتم اخه مگه میشه من اختلاف سنیم با نسرین خیلی زیاده اون تازه بیست سالشه حیف اون ارزو ها داره گفتم بهونه بیارم گفتم خواهر زنم نسرین راضی نمیشه بایکی ازدواج کنه ک هشت سال از خودش بزرگتره و یه بچه داره گفتن ما باهاش حرف زدیم و گفته بخاطر خواهرم ک جیگر گوشش دست یکی دیگ نیوفته قبول کرد باهات ازدواج کنه منم تعجب کردم نمیدونستم چی بگم راضی شدم گفتم بخاطر دخترم اگه خودش قبول میکنه منم راضیم فقط با یه شرط ک فقط یه مدت صیغه محرمیت خونده بشه بریم تو یه خونه زندگی کنیم اگه فردا روز اگه نسرین پشیمون شد بدون این ک در همسایه هاتون بفهمه برگرده به خونتون که لطمه ای ب آیندش وارد نشه خلاصه بعد از خوندن صیغه محرمیت رفتیم سر خونه زندگی برای من نسرین مثل خواهرم بود بعد رفتن تو خونمون تا چند ماه حتی یه رابطه نزدیک نه یه حرفی حدیثی از سکس و این چیزا بینمون نبود و انگار مثل یه خواهر بود ک من صبح میرفتم سر کار کبابی خودم و ساعت ده شب اینا بر میگشتم خونه و اون با دختر بچم تو خونه من فقط خرج خورد خوراکش و لباسش یه کارت برای خرید داده بودم دستش ک هر موقعه هرچی میخاد بخره احساس کمبود نکنه بعد از گذشت چند وقته یه روز ک سر کار بودم نسرین بهم زنگ زد سریع برس خونه ک دارم میمیرم حیرون ویرون رسیدم خونه دیدم افتاده زمین و پاش رو نمیتونه تکون بده بردمش دکتر پاش مو برداشته بود پاش رو گچ گرفتن و رفتیم خونه قصه ما از اینجا شروع شد ک وقتی رفتیم خونه دیدیم نع میتونه کارای خونه رو بکنه و نع میتونه به بچه برسه مجبور شدم موندم چند روزی خونه تا پاش خوب بشه کبابی رو هم سپردم دست پدر زنم ک گفتم نسرین پاش پیچ خورده گچ گرفتن چند روزی میمونم خونه تا پاش خوب بشه بنده خدا پدر زنم اندازه یه دنیا بهم خوبی کرده بود تو دار دنیا دوتا دختر داشت ک یکش زن خدابیامرزم الهام بود ک فوت کرد و اون یکی هم به عنوان مادر بچم شده بود باز زن من بعد گذشت یک روز بهش گفتم ظهر چی دوس داری برای ناهار درست کنیم بخوریم نسرین گفت والا برای من ک باشه نمیخاد چیزی درست کنی گفت تو یخجال الویه هس باهم میخوریم و گفت چطور شد فکر حال من کردی گفتم وظیفمه تا پات خوب بشه مراقبت باشم نسرین گفت شوهر ادم بجز کاری مراقبی کاری دیگه هم بکنه گفتم برات کم کسری گذاشتم گفت از نظر مالی نع کمی نزاشتی ولی از نظر مهر محبت الان چند ماه خونتم من تو محرم همیم یه روز هم بهم مهر محبت نکردی گفتم اخه من گفتم لال شدم گفت اخه تو چی گفت تا کی میخای بفکر گذشته باشی گذشته چیزی ک گذشت ماهم دلمون نمیخاست اینجوری بشه الهام ولی مرگ دست خداست گفتم اره بگزریم گفت بگزریم نداره یا برام مثل شوهر میشی شوهری میکنی یا هم من گفتم تو چی گفت برا خودم یه همدم پیدا میکنم گفت دلت راضی میشه یکی دیگه همدم زنت بشه گفتم نع گفت پس روزای اول به خودت این باور رو بده ک من الهام هستم نه نسرین گفتم والا تو از الهام پنج سال کوچیک تری گفت فک کنم از من خوشت نمیاد گفتم چرا خوشم نیاد تو مثل ماهی واقعا یه دختر بیست ساله اول جوانیش قد 170 وزن 60کیلو کمرش از کمر الهامم باریکتر بود گفت نکنه هیکلم دوس نداری گفتم نع بابا هیکلت خیلی هم خوبه پس گفت چرا محبت نمیکنی چرا پیشم نخوابیدی هیچ وقت گفتم شاید یه روز پشیمون بشی گفت من از خدام بود یه شوهر مثل شوهر الهام گیرم بیاد ک خدا خودت رو داد گفتم پس واقعا میخای تا اخر عمر زنم بشی گفتش ارع گفتم مطمعا هستی گفت ارع گفتم پس امشب پیشت میخابم و از امروز بع بعد مهر محبت هم کمش نمیزارم وگفت من میخام از الان شروع کنی گفتم چیکار گفت بچه رو ببریم خونه مادرم بزاریم به بهونه رفتن ستی اسکن گفتم باشه بعد این ک دخترم سپردیم دست مادرش گفت امشب پیش خودتون نگه دارین امشب دیر وقت وقت دکتر داریم فردا میایم میبریم و راهی شدیم الهام گفت منو برسون برم اریشگاه زنونه گفتم باشه یع چند ساعتی منتظرش موندم بعدش رفتیم خرید و لباس ک به صلیقه من براش لباس خریدیم یه رستوران هم رفتیم راهی خونه شدیم گفتم راضی شدی حالا گفتش بد نبود رفتیم خونه من یه دوش گرفتم اومدم دیدم تو اتاق لخت مادر زاد وایستادع همچین ک هیکلش دیدم یهوی یاد الهام افتادم خشکم زد گفت چیزی شده گفتم چرا لختی گفت مگه قول ندادی برام کم نزاری گفتم اره ولی گفت ولی نداره و چسبید بهم گفت من یه دختر بالغم و نیاز دارم گفت ما زن شوهریم گفتم اخه گفت اخه نداره لباش گذاشت رو لبام خدا شاهده خیلی وقته از فوت زنم گذشته بود و منم خیلی وقت بود بدنم به بدن زن نخورده بود لامصب نسرین هیچ کمی نداشت یه هیکل ناز و بی عیب ک یهویی کیر از زیر شلوارم راست شد هرجوری شد خودم کنترل کردم گفتم الان پات اذیت میکنه ها گفت پام خوب شد دیگه دردی نداره گفتم باش قبول ولی الان پات اینجوری گچ گرفتس گفتم فردا بریم پیش دکتر عکس بگیره اگه خوب شده فردا یکاریش میکنیم و با هزار جور التماس راضیش کردم امشب بخوابیم فردا صبح اول وقت بریم دکتر خلاصه فرداش صبح رفتیم دکتر و پاش هم خوب شده بود گچ پاش رو باز کردن رفتیم خونه تا رسیدیم خونه سریع گریه کنان رفت اتاق منم رفتم یه دوش گرفتم اومدم بیرون دیدم داره لباساش جمع میکنه گفتم کجا میری گفت تو که همش پی بهونه هستی و منو نمیخای پس برم پی خونه بابام حدقل اونجا راحترم گفتم میخای دخترم بزاری بری گفت تو که قدر منو نمیدونی پس تو بمون دخترت گفتم ترو خدا اینکار نکن من چیکار کنم اخه گفت به حرف دیشبت عمل کن گفتم باشه قبوله رفتم بغلش کردم گفتم بخدا بهترین زن دنیایی هر مردی باید از خداشم باشه یه خانوم نازی مثل تو داشته باشه گفت پس منو پس نزن گفتم باشه بغلش کردم گذاشتمش روی تخت بهش گفتم از امروز واقعا میشی زنم یجوری بغلش کردم لبام گذاشتم رو لباشو با حرص شروع کردم به دراوردن لباساش ک لخت مادرزاد جلوم وایساد بهش گفتم از امروز یه جوری بگامت ک از این تصمیمت پشیمون بشی گفت هرکاری دوس داری بام بکن منم گفتم الان نوبت توعه ک لباسام در بیاری و شروع کرد به کندن لباسام ک اخر سر تا رسید به شورتم چشماش بست و کشید پایین کیر منم راست شده بود یه کیر هجده سانتی کلفت قهویی یهویی اومد جلو صورتش و چشاش باز کرد گفت یا خدا گفتم چی شد مگه نمیخاستی همینو گفت یعنی این میرفته تو کوس الهام گفتم اره همین گفتم نه فقط کوس از کون هم همین تور گفت ترو خدا من تاحالا جز تو هیچ مردی ندیدم یکم ملایمت کن گفتم باشه و بغلش کردم دراز کشیدیم رو تخت لبام گذاشتم رو لباش با یه دستم دور کمر باریکش حلقه زدم یه دستم روی کوس ناز کوچلوش بازیش میدادم انقدر لباش خوردم کوسش ناز کردم ک التماس کرد ک دیگع بسه و بکونم تو کوسش کیرم کوس حسابی آب راه انداخته بود یکم توف زدم به کیرم مالیدم به کوسش یواش یواش سر کیرم هول دادم داخل ک زجه زنون گفت خیلی درد داره وگفت تو کمد روغن بچه هس بیار اوردم و مالیدم به کوسش اخه خیلی کوچیک و ناز بود یکمم زدم به کیرم باز گذاشتم رو کوسش و سرش کردم توش داخل کوسش یواش یواش عقب جلو میکردم لباش میخوردم و یهوی خواست از زیرم فرار کنه ک نصف کیرم کردم تو کوسش خیلی کوسش تنگ کوچیک بود انگار کل دنیا مال من شده بود گفتم چرا فرار میکنی از زیرم گفت درد داره میسوزه گفتم نسرین جون اروم باش الان تمام میشه دردات یکم عقب جلو کردم ک کیرم تا اخر رفت تو کوسش یه چند سانیه ای نگه داشتم انگار تو بهشت بودم یکم ک گذشت دیدم داره آبم میاد یه چنتا تلنبه محکم زدم کیرم کشیدم بیرون آبم ریختم رو شکمش و محکم بغلش کردم گفتم نسرین جان حالا دیگه دختر نیستی و کیرمم خونی شد بود با کوس خونیش پاک کردم دیدم داره میخنده گفتم به چی میخندی گفت خوشحالم گفتم چرا گفت از این ک زیر کیرت زنت شدم با اینکه خیلی درد داشت ولی یع حس خیلی خوبی داشت انگار ک دنیا مال من شده بود گفتم منم خوشحالم ک یه زن ناز کوس باکره زنم شد ک زندگی جدیدی بهم داد هم دیگه رو بغل کردیم رفتیم حمام و بعد حمام خوابیدیم و زندگی شیرین ما شروع شد نوشته: امید -
توسط arshad · ارسال شده در
سوراخ کون الهام من از کودکی عاشق پسر خالم بودم. رابطه ما نه پسرخاله دخترخاله بود و نه خواهر و برادری … از وقتی حسای جنسیم روشن شد، داغ بودم و آتیشی و خوب تنها کسی که فانتزیه دنیای کوس خیس من بود همیشه پسر خالم بود … با هم راحت بودیم و چون توی یه شهر ساکن بودیم رفت و اومد و رابطه عادی بود. اما دم دمای طلوع حسای جنسی این فانتزی و احساسم به اون منو به دنیای دیگه ای از سکس و رابطه کشوند … میون بازی و شوخی ها تمام نگاه و حسش نه به پستونام و نه رونام و ورم کوسم بود … اون فقط شیفته کون تاپ و خاص من بود … گاهی با داستانا و حرفای دوستام میدونستم که مردا عاشق کونن اما حس اون و نگاهش چیزی فراتر از کون من و یه حس عادی بود. کم کم که رابطمون با حسای جنسی و داغی سوراخای من و کیر شق اون بیشتر میشد، وقتایی جور میشد که خودمو بیشتر بهش نزدیک کنم و در واقع بذارم پستونام یا کوس و کونمو لمس کنه. اما تنها جاییم که لمس می شد کونم بود. جالبه خودمم کم کم حسام داشت توی کونم جمع میشد و تا به خودم اومدم بیشتر از اینکه پستونامو براش نمایش بدم یا پف کوسمو، دنبال نمایش کون و قمبلم بودم. روز به روز کونی و کونی تر میشدم و لمس دستای اون روی کونم بیشتر و بیشتر … تا میون این لمس و رابطه و شهوت و لذت، یه روز رک و روراست حرفشو زد … نه پستونام … نه کوسم … نه رونام … نه بدن لختم … نه حتی کونمو داغ و وحشی میخواست … اون فقط دیوونه و عاشق سوراخ کونم بود … اولش برام باور این حس و رابطه عجیب و کمی سخت بود. اما با دیدن حسای قشنگ و نوع حرفای عاشقونش درباره سوراخ کونم، منم قبول کردم که سوراخ کون یه دختر گاهی در حد خداست … در حد یه معبده … در حد یه عبادتگاهه … سوراخ کونمو برای جر دادن و تجاوز و گاییدن نمیخواست … فقط بوسه و لیسیدن بی انتها … معاشقه میکرد با سوراخ کونم و اونقدر لیس میزد که بی حال می افتادم … دیگه ارضای من با کس و بدن لخت و یا حتی کونم نبود … فقط سوراخ کون … اونم لیسیدن محض … الان چند ساله که من کونی که هیچ … کونی ترین شدم و لیسیدن سوراخ کونم برام از همه لذتهای سکسی بیشتر و بیشتر ارزش داره … جلوی سوراخ کونم سجده میکنه … معاشقه میکنه … میبوسه … میلیسه و زبونش تا تنها میشیم روی چروکای سوراخ کونم میلغزه … مدتیه دیگه حسای من فقط در سوراخ کونم جمع شده و همونطور که دنیای اون سوراخ کون منه، دنیای منم و لذتم از سکس در وابستگی و پرستش سوراخ کونمه … بلیس عزیزم … نوشته: الهام -
توسط migmig · ارسال شده در
ساک زدن خانوم های سکسی و حشری تو کافه . تایم: 08:00 - حجم: 54 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم -
توسط migmig · ارسال شده در
آنال سکس با خانوم سکسی و خوش هیکل تو پوزیشن داگی تو کونش تلمبه میزنه و بعد به پهلو میخوابه و کونش و میگاد و آه و ناله میکنه و آبش و خالی میکنه تو کونش . تایم: 08:45 - حجم: 56 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
-
ارسالهای توصیه شده