رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

فیلم جدید بدن نمایی سپیده میلف جنده و حشری (قسمت قبل) .

pgtiq73v88e2.jpg

تایم: 01:00 - حجم: 11

تماشای آنلاین فیلم

لینک دانلود فیلم

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • پاسخ 1.9k
  • ایجاد شده
  • آخرین پاسخ

بیشترین ارسال‌ها در این موضوع

  • arshad

    223

  • chochol

    201

  • gayboys

    192

  • mame85

    186

بیشترین ارسال‌ها در این موضوع


  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      سکس داستانی همراه با مکالمه و حرف های سکسی با زن دایی سکسی و حشری ساک میزنه و تو چند تا پوزیشن تا خایه تو کصش تلمبه میزنه و جرش میده و آه و ناله میکنه و آبش و خالی میکنه تو کصش . تایم: 11:10 - حجم: 42 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • migmig
      لایو سکسی رقص میلف ایرانی . تایم: 11:20 - حجم: 40 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • migmig
      دستاتو حلقه کن دور کمرم نیفتی   مقدمه ای نیست، فقط امیدوارم خوشتون بیاد؛ داستان پرش زمانی زیاد داره، با دقت بخونید پس لطفا. . با اینکه ذوقم کور شده بود ولی بازم داشتم با لذت نگاهش میکردم، برای آخرین بار همه جاشو نگاه کردم که همون لحظه فروشندش گفت: -مشتی اینکه یه تومنش کمه! دیگه جای تخفیف نداره ها. +آخ آخ ببخشید، داداش سر راه یه داستانی شد مجبور شدم یک میلیونشو بردارم، شماره کارت بده بزنم به کارتت. چپ چپ نگاهم کرد و گفت: -حله… ‌. . . ساعت تقریبا دوازده شب بود، از اون شبایی بود که ذوقش نمیذاشت آدم خواب بره، تو فکر و خیالم به فردا فکر میکردم و احساس خوبی تمام وجودمو گرفته بود، دیگه کم کم داشتم گوشیو میذاشتم کنار که از یه خط ناشناس بهم پیام اومد: -سلام بیدارین؟ +شما؟ -اشکانم، اشکان متقی! . . . کلافه از ترافیک سر صبح غرب تهران بالاخره خودمو به مترو صادقیه رسوندم و زدم کنار، با خودم گفتم من دارم سرما و کمردردو به جون میخرم با موتور میام دانشگاه که تو ترافیک نمونم، اون وقت بخاطر این الف بچه صبحا دو ساعت تو ترافیکم! گوشیمو از جیبم دراوردم و زنگ زدم بهش، بعد از چند تا بوق برداشت و گفت: -رسیدم رسیدم سی ثانیه دیگه پیشتم ماشینتو دیدم. چند لحظه بعد در باز شد و نشست تو ماشین، دستش دو تا کاسه پلاستیکی حلیم بود و یه دونه نون بربری، صداشو بچه گونه کرد و گفت: -بابایی ببخشید دیر شد داشتم حلیم میگرفتم. +فدای سرت دخترم، دستت درد نکنه. پیشونیشو بوس کردم و بعد از اینکه حلیمو خوردیم راه افتادیم طرف دانشگاه. توی راه سرش رو شونم بود و چشماش از خستگی سر صبح هنوز قیلی ویلی میرفت. -یزدان. +جانم؟ -آبجیت کلید داد راستی؟ +آره دخترم. -پس یعنی امروز میریم؟ +آره عزیزم همون ساعت یک دم پارکینگ باش. -چشم. رسیدیم دانشگاه و اون رفت سمت دانشکده خودش و منم رفتم سمت دانشکده لعنتی برق! دوتا کلاس داشتم که تا ظهر تموم میشدن، کلاس اولم از این استادای سگ که تا آخر نگه میدارن و کلاس دومم که امتحان داشتم، خلاصه کلاس اولم که تموم شد بدو بدو رفتم توی راهرویی که قرار بود امتحان بدیم، انقدر فکرم پیش آیلار و سکسی که قرار بود امروز بکنیم بود که اصن نفهمیدم چه کصشرایی تو برگه پر کردم و تحویل دادم، از دانشکده خودم تا پارکینگ توی دانشگاه رو باید با اتوبوس میرفتم، خلاصه از دانشکده اومدم بیرون و قبل اینکه سوار اتوبوس بشم به آیلار زنگ زدم و گفتم بره دم پارکینگ، بعد از پیاده شدنم از اتوبوس چشمام دنبال آیلار بود که خودش صدام زد و گفت: -یزدان، یزدان، اینجام. برگشتم سمتش و دیدم با اشکان کنار پارکینگ وایسادن، دیدنش کنار اشکان کلمو حسابی کیری کرد و توانایی داشتم بزنم فک اشکانو بیارم پایین! ولی بخاطر آیلار خودمو کنترل کردم و رفتم طرفشون، قبل آیلار اشکان اومد جلو و گفت: -سلام داداش خوبی؟ +سلام مخلصم. بریم آیلار؟ ×بریم عزیزم، اشکان خدافظ. هرچقدر تلاش کردم نتونستم درست رفتار کنم و خود آیلارم متوجه این موضوع شد، تا توی پارکینگ هیچ حرفی نزدیم تا سوار ماشین شیم، بعد از اینکه سوار ماشین شدیم و از دانشگاه زدیم بیرون بالاخره دهن آیلار باز شد و گفت: -بابایی سر اشکان ناراحتی؟ +نه عزیزم. -بخدا خودش باهام اومد، من بهش گفتم تو داری میایی دنبالم. +مهم نیست دیگه آیلار ول کن. -آخه. +آخه نداره! (صدامو بردم بالا و کوبیدم رو فرمون) بابا به چه زبونی بگم دلم نمیخواد هیچ پسری نزدیکت باشه؟ بابا این موها این دستا این لپا این چشما اینا همش مال منه، نمیخوام کسی حتی یه درصد فکر کنه یه روزی میتونه اینارو داشته باشه! چه این اشکان کونی، چه مابقی پسرا!!! لبخندی روی لباش نقش بست و با همون صدای بچه گونش گفت: -بابایی دیگه کل اون دانشگاه میدونن من و تو باهمیم، اشکانم خودم یواش یواش سیکشو میزنم، پسر بدی نیست ولی من خودم صاحب دارم، بره پی زندگیش اونم… خلاصه بعد این حرفا وقت این بود که حالا آیلار یکم خودشو لوس کنه و توی ترافیک فعلی غرب به شرق همت من فرصت کافی برای کشیدن نازش رو داشتم. خلاصه رسیدیم دم خونه خواهرم و بعد از پارک کردن و وارد شدن به خونه فقط منتظر این بودم بریم تو کابین آسانسور، تا وارد شدیم و در بسته شد شروع کردم لباشو بوسیدن و دستمو بردم توی گودی کمرش، هنوز به طبقه سوم که خونه خواهرم بود نرسیده بودیم که آروم در گوشم گفت: -چقدر عجله داری تو بابایی! . . . با خودم گفتم خدایا اشکان متقی با ما چیکار داره؟ از آخرین باری که دیدمش راحت سه سال میگذره… بازم طبق معمول تحویلش نگرفتم و در جواب اس ام اسش گفتم: +بله؟ -خوبی داداش؟ +مخلصم، فرمایش؟ -میخواستم یه خواهشی کنم ازت. +جانم؟ -فردا قبل از ظهر میشه همو ببینیم؟ +بابت؟ -راجع به یه موضوعی میخوام باهات حرف بزنم. +چه موضوعی؟ -اگه میشه فردا بهت بگم. +چیزی شده؟ -نه داداش، نگران نباش. +من فردا ساعت یک باید جایی باشم. -خب شما ساعت یازده تشریف بیار محل کار من، ناهارم یه چیز ناقابل مهمون ما باش، بعدشم به کارت برس، من زیاد وقتتو نمیگیرم. +شمارمو از کجا اوردی؟ یادم نمیاد توی دانشگاه بهت شمارمو داده باشم. -ای بابا مشتی از دانشگاه که یکی دو ساله میگذره، ولی این سوالتم فردا بهت جواب میدم. +مطمئنی چیزی نشده پس؟ -آره داداش خیالت راحت. +به همین خط تلگرام لوکیشن بفرست. -حله داداش رسیدی اونجا یادت باشه، “نمایشگاه متقی” حالا شبم شد تلفیقی از ذوق و استرس، ذوق موتور و استرس دیدن اشکان، ولی از یه چیزی صد درصد مطمئن بودم که این قرار یه ربطی به آیلار داره. خلاصه فردا صبح حاضر شدم و ده میلیون پول نقدی هم که بابت موتور قرار شده بود امروز به موتور فروشه بدم رو هم انداختم توی کوله پشتیم و چون دیگه برگشتنی قرار بود موتورو بیارم دیگه ماشین برنداشتم و با اسنپ رفتم، خلاصه نیم ساعت بعد رسیدم دم نمایشگاه اشکان و رفتم تو، یه خانمی اون طرف تر از ماشینا پشت یه میز نشسته بود و با دیدن من از جاش بلند شد و گفت: -خوش اومدین بفرمایین. +آقا اشکان هستن؟ -بله. +بگید یزدان اومده. -بله بله هماهنگه، از پله ها تشریف ببرید بالا، همون لحظه صدای خود اشکان اومد که از اون بالا گفت: -بیا بالا داداش یزدان، خوش اومدی. از توی نمایشگاهش پله میخورد بالا و انگار اونجا محیط دفتریش بود، خلاصه رفتم بالا و با دیدنم از پشت میز بلند شد و اومد جلو و شروع کرد سلام علیک و حتی روبوسی، یه لحظه با خودم گفتم تو حتی هم رشته منم نبودی! هم رشته آیلار بودی، کی با تو کونی من سنم دار شدم نمیدونم! -خب داداش خوش اومدی، چه خبر؟ ببخشید بهت زحمت دادم تا اینجا بیایی، موضوع مهمی بود واقعا. +خواهش میکنم، مشکلی نیست، هستم در خدمتت. -خدمت از ماست، اول بگو کوبیده یا جوجه؟ +دستت درد نکنه ناهار نمیمونم. -اصن راه نداره. +بخدا تعارف که ندارم. از پشت میزش بلند شد و رفت جلوی نرده ها و گفت: -خانوم همتی، دوتا کوبیده با مخلفات بگو بیارن لطفا، برای خودتونم ناهار سفارش بده. دوباره برگشت پشت میزش و شروع کرد صحبت های کصشر کردن، کلافه و سردرگم و مضطرب از قراری که ساعت یک دارم و با زر زرای این کصخل ممکنه بهش نرسم گیر کرده بودم، چند دقیقه ای گذشت همین حین غذا رو آوردن و منم که دیگه کلافه شده بودم، صحبتشو قطع کردم و گفتم: +داداش میشه بگی برای چی گفتی من بیام؟ توضیحم نمیخوام، صاف برو سر اصل مطلب! -حالا بذار اول ناهارو بخوریم. +حین ناهار خوردن بگو من دیرمه. -ناهارتو بزن بعدش چشم. خلاصه بعد ناهار یه سیگار روشن کرد و بعدش پاکتو گرفت طرف من: +سیگاری نیستم. -دیگه نمیکشی؟ +از اولشم نمیکشیدم. -دانشگاه دستت دیده بودم یکی دوبار. +تا حالا لب به سیگار نزدم الا یه بار که با آی… -چی؟ +هیچ چی، شما حرف تو شروع کن دیگه. -خب، یزدان جان نه تو دیگه اون نوجوون زمان دانشگاهی نه من، دوست دارم باهم دیگه دوستانه و صادقانه صحبت کنیم، اول از همه شمارتو از گوشی آیلار برداشتم، از خودش نگرفتم، دوم اینکه نمیدونم میدونی یا نه، با هم نامزدیم الان، سوم همینکه گفتم بیایی که فقط یه سوال ازت بپرسم؟ پنجشنبه این هفته عروسیمونه، فقط یه جواب بهم بده با آیلار سکس داشتی یا نه؟ انقدر جا خورده بودم که به تته پته افتاده بودم و اصن نمیتونستم حرف بزنم، انگار آب سرد ریخته بودن رو سرم، آب دهنمو قورت دادم و گفتم: +منظورت چیه؟ -آیلار همش از معاینه بکارت طفره میره، تورو خدا یه جواب درست به من بده… نفس عمیقی کشیدم و گفتم: . . . در آسانسور باز شد و با آیلار وارد پاگرد شدیم، مشغول باز کردن قفل در بودم و بلافاصله بعد از وارد شدن شروع کردم لبای آیلارو توی کفش کن بوسیدن و انگاری دیگه حشریت کل وجودمو گرفته بود و هیچ کنترلی روی خودم نداشتم، از گردنش گرفته تا تمام صورتشو داشتم بوس میکردم و اصلا تو حال خودم یا بهتر بگم تو حال خودمون نبودیم، کفشامونو دراوردیم و بغلش کردم و بردمش طرف اتاق و انداختمش روی تخت، وحشیانه لباشو میخوردم و سینه هاشو چنگ میزدم، بعد از یکی دو دیقه لب گرفتن درست حسابی دکمه های لباسشو باز کردم و از روی سوتینش سینه هاشو گرفتم تو مشتم، سینه هاشو از سوتینش انداختم بیرون و یکیشو گرفتم تو دستم و اون یکیو کردم تو دهنم، نکشو میخوردم و گه گاهی یکم گاز میگرفتم، وقتی گاز میگرفتم صدای ناله های آیلار در میومد و حشریتش بیشتر میشد، بعد از سینه هاش دوباره رفتم سراغ لباش و اونم از رو شلوار کیرمو میمالید، با ولع و حرص لباشو میخوردم و اونم صدای ناله هاش هی بیشتر و بیشتر میشد، پیرهنشو که قبل تر دکمه هاشو باز کردم بودم کلا از تنش دراوردم و برگردوندمش رو حالت داگی، سوتینشو از کمرش باز کردم و کمر سفیدشو که حالا با موهای قهوه ایش ترکیب شده رو نوازش کردم و یهو موهاشو گرفتم تو مشتم و از روی شلوار شروع کردم بهش تلمبه زدن، دلم نمیخواست حالا حالا ها تموم بشه، مخصوصا الان که توی دانشگاه بعد امتحان یدونه ترامادول خورده بودم… خلاصه بعد یکم تلمبه زدن دوباره برگردوندمش و خوابوندمش رو تخت، سینه هاش عین ژله میلرزید و منو هی بیشتر تحریک میکرد، دوباره از لباش شروع کردم به خوردن و تا روی شکمش پیش رفتم، بعد از شکمش دست انداختم دور شلوارش و شلوارشو از پاش دراوردم و شورت سکسی مشکی رنگشو از دندونام از پاش تا روی زانوهاش کشیدم پایین و زبونمو گذاشتم رو کصش، لحظه ای که زبونم خورد به کصش صدای ناله هاش دوباره درومد و شروع کرد ناله کردن، زبونمو روی کصش بازی میدادم و هی میچرخوندمش و بعضی وقتا هم یکم فرو میکردم توی کصش، انقدر به خودش میپیچید و ناله میکرد که احساس کردم الاناس که دیگه از حال بره، چند دقیقه ای که گذشت یهو لرزید و از جاش بلند شد و گفت بسه دیگه، داگی شد منتها با این تفاوت که سرش به طرف من بود، منم که همونجوری پایین تخت بودم پاشدم سرپا و آیلارم شروع کرد باز کردن کمر بندم، بعد از اینکه شلوارمو باز کرد و کیرم افتاد بیرون یهو یه جا همشو کرد تو دهنش و یه لحظه احساس کردم به رستگاری رسیدم!!! چند ثانیه کامل تو دهنش بود و بعدش شروع کرد از بالا تا پایین کیرمو خوردن و زبون زدن، از تخمام لیس میزد تا سر کیرم و حسابی تف مالیش کرده بود، بعد از چند دقیقه کاندومو ازم گرفت و بازش کرد و گذاشت دم دهنش و همینجوری که کیرمو کرد تو دهنش کاندوم رو هم انداخت دور کیرم و یهو برعکس شد و کونشو کرد طرفم، با این حرکتش حشریتم چند برابر شد و یه تف انداختم دم کصش و یکم کیرمو دم کصش بازی دادم و مالیدم که یهو گفت: بابایی بکن توش دیگه! که یهو همه کیرمو کردم تو کصش و شروع کردم تلمه زدن، دستم رو لپای کونش بود و داشتم آروم آروم تلمبه میزدم که بعد از یه مدت گفت: یزدان مگه نون نخوردی؟ سریع تر. اینو که گفت هم عصبی شدم هم سگ حشر، موهاشو پیچیدم لای دستم و شروع کردم سنگین و تند تند تلمبه زدن، حالا صدای ناله هاش واقعا کل اتاقو گرفته بود، با دست آزادم به کونش اسپنک میزدم و تتوی پاندای روی کمرشو نوازش میکردم، شیرین ده دقیقه تو پوزیشن داگی کردمش و بعدش برگردوندمش به کمر و پاهاشو انداختم رو شونه هام و کیرمو دوباره گذاشتم رو کصش یکم روی کصش مالیدمش و یهو همشو کردم توش، گردنشو با دستم گرفته بودم و عین چی داشتم بهش تلمبه میزدم، بعد سه چهار دقیقه احساس کردم آبم داره میاد، کیرمو کشیدم بیرون کاندومو در اوردم و گفتم: آیلار آبم داره میاد! اومد جلوم زانو زد و کیرشو کرد تو دهنم و بعد از چند بار عقب و جلو کردن سرش، موهاشو گرفتم و فشارش دادم طرف سرم و همه آبم خالی شد تو دهنش، یه ذره دیگه برام ساک زد و همه ی آبم که خالی شد تو دهنش همشو قورت داد، همونجوری کنار هم ولو شدیم و به معنای واقعی کلمه غش کردیم، از پشت قاشقی بغلش کردم و در حین نوازش کردن موهاش خواب رفتم… . . . نفس عمیقی کشیدم و گفتم: +اشکان دوست داری بهت دروغ بگم یا راست بگم؟ -راست، حتی اگه خیلی دردناک باشه. توی دلم گفتم کاش دروغو انتخاب میکردی… شروع کردم به تعریف: +آیلار اصن رابطش با من اونجوری نبود صرفا دوست بودیم که یه مدت خیلی کم باهم صمیمی شدیم و بعدش دیگه همه چی تموم شد، گه گاهیم از تو میگفت، میگفت از اشکان خوشم میاد ولی یبس بازی در میاره نمیاد جلو، در رابطه با سکسم من اصن اونقدر بهش نزدیک نبودم که بخوام همچین کاریو کنم اگرم مخالف معاینه بکارته و طفره میره از خانومیشه، توهم الکی استرس نگیر، برو ازدواجتو بکن منم برم به کارم برسم. از جام بلند شدم که گفت: -یزدان؟ +بله؟ -کارت عروسی… با خانواده بیا! کارتو از دستش گرفتم و خوندمش؛ به نام نامی یزدان، پیوندتان مبارک، اشکان، آیلار، پنجشنبه مورخ بیست و نهم شهریور چهارصد و سه از ساعت شش تا پاسی از شب به صرف شام شیرینی… همونجوری که بغضمو به زور نگه داشته بودم اشکان گفت: -اصرار آیلار بود بالای کارت بنویسه به نام نامی “یزدان” نفسمو حبس کردم و زیپ کیفمو باز کردم و از پولایی که قرار بود به موتور فروشه بدم یک میلیون شمردم و گذاشتم روی کارت عروسی و گذاشتم رو میز و با خنده گفتم: +انقدر همه چیزو به من ربط نده پسر، برو زندگیتو کن، من اگر با آیلار رلم بودم اون موقع بیست سالم بود الان دیگه بیست و چهار سالمه، گذشته رفته، الان رسمه همه عقد آریایی می گیرند یزدان منظورش خداست، با من چیکار داره آخه؟ رفتم طرفش و بغلش کردم و در گوشش گفتم: +ایشالا خوشبخت بشین، من پنجشنبه جایی دعوتم داداش، نمیتونم بیام ولی کادوتونو یه چیز ناقابل دادم، به آیلارم نگو منو دیدی… برو زندگیتو بکن داداش، لیاقتشو داری خوشبخت شی، آیلار دختر خوب و مهربون و باهوشیه، دوسش داشته باش، بهش فضا بده، نمیدونی چه کارهای خفنی ازش برمیاد، راستی موتور سواریم ببرش خیلی دوست داره، اگه با من کاری نداری من برم؟ -خیلی محبت کردی اومدی یزدان جان، بیا پیش ما حتما. +چشم مزاحم میشم، خدافظ، فقط میشه یه سیگار بردارم از پاکتت؟ بدون هیچ حرفی پاکت سیگارشو گرفت طرفم و منم برداشتم و زدم بیرون، یه اسنپ گرفتم تا محل قرارم با فروشنده. احساس کردم هم فهمید بهش دروغ گفتم هم فهمید هم حال هم حال خودش چقدر بهم ریخته شد… . . . -مبارکت باشه آقا یزدان. +قربون شما معامله خوبی بود. -سر حال نیستی، مشتی یه میلیارد موتور خریدی… +آقا مسعود از خدا که پنهون نیست از شما هم پنهون نباشه قبل اینکه بیام اینجا خبر رسید دوست دختر دوران دانشگاهم داره عروسی میکنه این هفته یکم خورده تو برجکم. اون یه تومنم دادم به داماد بابت کادوی عروسیشون. -مگه داماد و میشناسی که پولو دادی بهش؟ +قصش درازه آقا مسعود… -ول کن بابا آقا یزدان، گذشته رفته، الان دیگه به جاش همه دخترا با این موتور بهت پا میدن. این سند موتور اینم وکالت نامه، برو دنبال تعویض پلاک آقا. باهاش دست دادم و بعد رفتنش نشستم پشت موتور، سوییچ رو باز کردم و استارت زدم، بعد از شنیدن صدای اگزوزش چشمامو بستم و یه لحظه تصور کردم آیلار ترکم نشسته و دستاشو دور کمرم حلقه کرده؛ -بابایی. +جان بابایی؟ -خریدیش بالاخره؟ +آره دخترم خریدم. -دیدی پات موندم، دیدی صبر کردم، دیدی باهم درستش کردیم؟ دیدی یا نه؟ +آره دخترم دیدم، حالا کجا بریم؟ -نمیدونم، بریم پارک پرواز؟ +بریم دخترم دستاتو حلقه کن دور کمرم نیفتی. -چشم بابایی. . . . پنجشنبه همون هفته ساعت حدودا ده شب بود و تازه تولدم تموم شده بود، به اشکان دروغ گفتم جایی دعوتم، تولد خودم بود، منتها من متولد سی شهریور بودم ولی تولدمو یه روز زودتر گرفتن که فرداش جمعه تعطیل باشه، بعد رفتن مهمونا از خونه زدم بیرون و با موتور رفتم طرف پارک پرواز، فکر اینکه الان آیلار داره تو بغل اشکان میرقصه گاییده بودتم، توی چمران شمال پشت یه کامیون بودم، هر آن با خودم میگفتم برم بکوبم بهش و خودمو خلاص کنم. خلاصه رسیدم پارک پرواز و روی یکی از صندلی ها نشستم و از اون بالا داشتم تهرانو نگاه میکردم، ده دقیقه ای گذشت و گوشیم زنگ خورد، از جیبم گوشیمو دراوردم و با دیدن اسم “آیلارم♡” حسابی جا خوردم! این خطش خیلی وقت بود خاموش بود و دیگه هیچ اکانتی توی تلگرام و واتساپ باهاش نداشت! سریع جواب دادمو گفتم: +الو آیلار، خودتی؟ از اونور خط صدایی نیومد و صدای آهنگ عروسی میومد فقط‌. +الو، الو، آیلار، دخترم، بابایی کار اشتباهی نکنیا، برو سر خونه زندگیت عین همین چند سال‌، فکر منم نکن، اذیت میشم عذاب میکشم ولی دیگه نمیمیرم که، عادی میشه بالاخره برام! برو پی زندگیت دخترم. یه صدای لرزون بعد از چند ثانیه از اونور گفت: -پروفایلتو داشتم نگاه میکردم، دیدم بالاخره موتوری که دوست داشتی رو خریدی، ببخشید اگه نشد ترکت بشینم بابایی. +الو، الو، الو، آیلار؟ گوشیمو نگاه کردم و دیدم قطع کرده، بهش زنگ زدم ولی خاموش کرده بود بلافاصله. نفس عمیقی کشیدم و سرمو چرخوندم طرف جایی که موتورم پارک بود، احساس کردم یه لحظه آیلار و تو لباس سفید عروسی کنار موتور دیدمش، آخ چقدر ترک هوندا و طرح کلیک اینور اونور بردمت حالا که نینجا خریدم چرا نیستی این شهرو برگردونمت، چرا نیستی بخاطرت بمیرم من اصن دخترم؟ با خودم گفتم چی میشد تو این زنگی که بهم زد میگفت بابایی فرار کردم بیا دنبالم؟ بیا دوباره از نو شروع کنیم، بیا بسازیم باهم دوباره، ولی نگفت که نگفت. سرمو انداختم پایین و قطره اشکی که افتاد جلوی پامو یه قسمت خیلی کوچیک از زمینو خیس کرد و تماشا کردم. . ممنونم بابت وقت ارزشمندی که گذاشتین… نوشته: یزدان
    • migmig
      سکس در روستا (پایانی)   درود بر دوستان سایت کونباز این داستان همون داستان سکس در روستا هست فقط با این تفاوت که از زبان سارا خواهر احمد گفته میشه لازمش اینه که اول داستان قبل و بخونید سپاس از همگی احمد از تهران زنگ زد که چهارشنبه میخواد بیاد سمت روستا و مهمون داره گفت با یکی از دوستای دوره دانشگاهش میاد همراه با خانومش فقط تنها کاری که میکنی لطفا اون اتاقی که کرسی هست و ردیف کن و یکی از اتاقای طبقه بالا هم گرم کن تا ما ایشالله چهارشنبه نزدیک غروب می‌رسیم یکم خوشحال شدم خیلی فضای روستا خسته کننده شده بود برام ،همه آدما تکراری و اینجا هم جایی نمیشه رفت از وقتی از همسرم جدا شدم سکس نداشتم تازه اونم بود زیاد سکسی در کار نبود یا خمار و دنبال جور کردن جنس بود یا نعشه یه گوشه خونه افتاده بود. شروع کردم به نظافت و سر خودم و گرم کردم مادر و پدر هم که هر روز صبح زود میرفتن سر زمین کشاورزی و غروب خسته میومدن و یه چیزی میخوردن و می‌خوابیدند تنها سرگرمی من رفتن به مسجد محل بود و اونجا کلاس های آموزشی برگزار می‌شد بالاخره روز موعود رسید ،حیاط و حسابی آب و جارو کردم و کارای خونه رو انجام دادم یکم خسته شدم مثل همیشه یذره با خودم ور رفتم و یه جق ریزی با خیار زدم چند وقتی که بد جور دلم هوس یه سکس و داشت ولی خب چاره ای نبود جز با خودم ور رفتن احمد از من ۵ سال بزرگتره اونم چند سالی میشه از همسرش جدا شده نزدیک ساعت ۴ بعدازظهر بود که مهمونا اومدن از پنجره اتاق داشتم نگاشون میکردم با ماشین وارد حیاط شدن حیاط خونه بزرگه من تو اتاقم بودم احمد زودتر اومد و دیده بوسی کردم باهاش گفت حواست به مهمونا باشه راهنمایشون کن بالا تا من برم خرید و بیام یه مرد کچل و دیدم با یه خانوم زیبا واقعا خانومش از خودش سرتر بود همش داشتم از پشت پنجره دید میزدم ظاهر احمد بهشون گفته بود که برن بالا اتاق سمت چپ و اونجا مستقر بشن خانومه زودتر رفت و بعد از چند دقیقه دوست احمد و دیدم داره درهای ماشین و قفل میکنه و با یه چمدون بزرگ میخواد وارد ساختمون بشه نمیدونم چیشد که شیطنتم گل کرد هم حشری بودم هم آدم جدید میدیدم ذوق داشتم کل در های خونه ایراد داره،بخاطر سرما چوب درها باد میکنه و خوب در چفت نمیشه دویدم زودتر در اتاقم و کامل باز کردم و بلوزمو در آوردم منتظر بودم که مرده از جلو در اتاقم رد بشه میدونستم که حتما یه نیم نگاهی به اتاقی که درش بازه میندازه سوتینم و در آوردم و جلو آینه ایستادم صدای پاهاش و شنیدم قلبم تند و تند میزد واقعا دست خودم نبود میخواستم یه ابراز وجود و خودنمایی بکنم یدفعه متوجه شدم وایساده جلو در اتاقم و بر و بر داره منو نگاه میکنه منم جلو آینه بودم و کامل منو تو آینه داشت میدید شاید ۳۰ ثانیه نشد ولی برگشتم و یه لبخندی زدم و دستم و گذاشتم رو ممه هام و گفتم سلام دویدم در و بستم خب ضربه اول و وارد کردم صد در صد بردمش تو فکر رفت بالا لباسمو پوشیدم ی ذره صبر کردم گفتم بزار برن لباساشونو عوض کنن بعد میرم خوش آمد گویی میکنم رفتم بالا از لای در که خوب بسته نشده بود دیدم خانومش دستش و کرده تو شلوار مرده واییییی آنقدر دلم میخواست که بپرم تو و منم باهاشون شریک بشم یذره دید زدم ،اونا هم داشتن حسابی لب بازی میکردن و مرده میخواست شروع کنه که لباسای زنشو در بیاره و حمله دوباره شیطون شدم رفتم کنار در و در زدم تا صدای در و شنیدن خودشون و جمع و جور کردن در و یه هل کوچیک دادم حسابی باز شد گفتم سلام خوش اومدین سارا هستم مرده دوید و اومد جلو در و دستش و دراز کرد سمت من گفت سلام ممنون من پوریا هستم دستش همچنان به سمت من دراز بود انگار حول شده بود خانومش اومد جلو و گفت سلام تینا هستم افتادین تو زحمت کمی خوش و بش کردم باهاشون پوریا منگ منگ شده بود و چشم از من بر نمی‌داشت گفتم میرم پایین و اومدین براتون چایی میریزم در و بست منم وانمود کردم که از پله ها رفتم پایین ولی میدونستم که اونا میخوان سکس کنن گوشه راهرو وایسادم گفتم از تو سوراخ کلید که ماشالله خیلی هم بزرگه چشم چرونی کنم متوجه شدم که دوباره در و باز و بسته کردن انگار میخواستن خیالشون راحت بشه که دیگه در باز نمیشه رفتم از تو سوراخ کلید یه چشم انداختم داشتن شروع میکردن واقعا خودم حشری حشری شده بودم بد جور دلم میخواست که کاش جای زنش منو می‌کرد البته پوریا زیاد قیافه خاصی نداشت ولی حداقل کیر که داشت حسابی دید زدم اونم داشت حسابی تلمبه میزد انگار یه حسی بهم میگفت که پوریا رو میتونم بکشم رو خودم دستم همش تو شورتم بود کصم خیس خیس شده بود انگار یه فیلم سوپر واقعی داشتم از تو سوراخ نگاه میکردم تقریبا ۵ دقیقه بیشتر طول نکشید و اونم آبش اومد دویدم رفتم پایین رفتم آشپزخانه و سینی چایی و آماده کردم چون میدونستم الان میان پایین متوجه صدای پوریا شدم که احمد و صدا میزد و یالله یالله میگفت چایی و ریختم و سینی برداشتم و رفتم تو خونه آشپزخانه ما تو حیاطه دیدم مهمونا منتظرن که کجا برن راهنمایشون کردم تو اتاق کرسی انگار تا حالا ندیده بودن تینا که همش ذوق داشت و میگفت داهات و برا اینجور چیزاش دوست داره. سینی چایی گذاشتم وسط کرسی و خودم نشستم روبرو شون بیشتر روبروی پوریا بودم همش داشتن از آب و هوا تعریف میکردن انگار دست تینا همش زیر کرسی داشت تکون می‌خورد فکر کنم اونجا هم کیر پوریا رو گرفته بود و داشت ور میرفت منم بدجور دوباره حشری شدم دوباره شیطون بازیم گل کرد پاهام و دراز کردم به سمت پوریا حواسم بود که به پاهای تینا نخوره یه ضربه کوچیک با انگشت پام زدم به پای پوریا انگار برق بهش وصل کردن یدفعه سرش و آورد بالا چشم تو چشم من شد کلا داشت منو می‌خورد انگار نه انگار نیم ساعت پیش داشت کس زنشو جر میداد گفتم چاییتون سرد میشه بفرمایید که احساس کردم یه ضربه زد به پاهام یه لبخندی زدم و سرمو انداختم پایین و پاهامو جمع کردم در باز شد و احمد اومد این دوتا شصت تیر از جاشون پریدن احمد گفت سارا یذره خرت و پرت گرفتم لطفا زحمتشو بکش رفتم آشپزخونه میوه گرفته بود و یه مقدار چیپس و پفک که فهمیدم برا مشروبشونه خودم شام درست کرده بودم رفتم تو اتاقم و یذره آرایش کردم دل تو دلم نبود خیلی هوس کیر کرده بودم آنقدر هویج و خیار کرده بودم تو کصم که لبه های کصم باد داشت دلم کیر میخواست تو دلم گفتم میشه پوریا منو بکنه ولی آخه چجوری اون که زنش باهاشه نمیتونه جیم بزنه خلاصه رفتم تو آشپزخونه متوجه شدم احمد از صندوق ماشین یه دبه آورد بیرون و گذاشت رو کابینت آشپزخانه گفت اگه میشه وسایل مشروب خوردن و آماده کنم و ببرم براشون خودشم یه شیشه خالی آورد و از مشروبه ریخت تو شیشه سینی مزه ها رو با احمد بردیم تو اتاق اونا هم گرم تعریف بودن تینا هم مثل آدمای حشری همش چسبیده بود به شوهرش و انگار همش دستش اون پایین تو شلوار پوریا بود لامصب این صحنه ها رو میدیدم بیشتر منم دلم میخواست مادر و پدرم از سر کار اومدن یه سلامی دادن و رفتن آشپزخونه غذا بخورن و برن بخوابن شروع کردن به مشروب خوردن همشون میخوردن و یه تعارفی هم به من کردن احساس کردم سرشون یذره گرم شده چند تا پیک خوردن و احمد گفت برم تو حیاط یه سیگار بکشم از اونور هم انگار تینا حسابی منگ منگ شده بود و افتاده بود زیر کرسی چشاش هم بسته بود دوباره پاهام و دراز کردم و یه کوچولو زدم به پای پوریا این دفعه واقعا کرم داشتم اونم مست مست بود یه پیک ریخت و برد بالا گفت اینو به سلامتی من میخوره احساس کردم پاهاش و حسابی دراز کرده زیر کرسی جوری که چسبوند به پاهای من آنقدر دلم میخواست دستم و کردم تو شورتم حسابی خیس خیس شده بود یه لبخند بهش زدم احساس کردم داره بهم چشمک میزنه معلوم بود که مشروب حسابی روش تاثیر گذاشته انگار دل و جراتش بیشتر شده زنش کنارش خوابیده اونوقت اونم داشت پاهاشو میمالید به پاهای من احمد اومد و گفت سارا شام و بیار که خیلی گشنمونه تینا هم مست کرده بود و انگار نميتونست پاشه شام بخوره بعد شام پوریا تینا رو بغل کرد برد بالا و احمد هم آنقدر خسته بود معذرت خواهی کرد و رفت تو اتاقش که بخوابه منم اتاق و جمع و جور کردم و تمام ظرف و ظروف و بردم آشپزخونه وایسادم کنار ظرفشویی و شروع کردم به شستن تو حال خودم بودم همش تو فکر پوریا بودم حشری بودم یه دفعه یه صدایی از پشت سرم شنیدم که سارا خانوم دستشویی کجاست؟ برگشتم دیدم پوریا اومده پایین یه خنده ای کردم و با دست بهش نشون دادم که اونور حیاط دستشویی و حمام کنار هم هستن اومد بره مکثی کرد و گفت راستی درش که خراب نیست گفتم چطور گفت آخه اینجا انگار همه در ها خوب بسته نمیشن ایراد دارن گفتم یذره سر به سرش بزارم گفتم چرا اتفاقا اونم درش آهنی زنگ زده خوب بسته نمیشه ولی یه سنگ بزرگ هست که باید بزاری جلوش خندید و گفت من که با این حالم نمیتونم سنگ جابجا کنم گفتم نگران نباش کسی نمیبینه گفت شاید شما منو ببینید گفتم خب اگه ببینم که مشکلی نیست تازه یر به یر میشیم هنگ کرد نمیدونست چی بگه انگار روشنش کردم با این حرفم گفت خوب اگه میخوای مساوی بشیم چرا اونجا آخه اونجا کثیفه گفتم پس کجا گفت من همش دوتا ممه دیدم بعد شما چی دوست دارید ببینید گفت آقایون بجای ممه کیییر دارن وای اسم کیر و آورد جوری دلم خواست که راضی بودم همینجا تو آشپزخونه بکشه پایین گفتم خب باشه قبول شلوارش و کشید پایین و کیر و خایه رو انداخت بیرون میخواستم برم جلو که بگیرمش ولی دستام کفی بود برگشتم داشتم دستام و آب میگرفتم که آورد از پشت خودش و چسبوند به من شروع کرد ور رفتن منم از خدا خواسته انگار داشتم به آرزوم می‌رسیدم صورتشو آورد پشت سرم و شروع کرد لاله گوشمو خوردن دستاشم کرد تو لباسم و داشت میزد به ممه هام. پاهام واقعا توان ایستادن نداشتن حسابی ضعف کرده بودم گفتم نه اینجا نه یک ساعت دیگه بیا تو اتاقم در و باز میزارم فقط سرو صدا نکن این و گفتم شلوار و شورتش و کشید بالا و رفت دستشویی و بعد رفت بالا تو اتاقش ظرفا و مرتب کردم و دویدم تو حموم رفتم زیر دوش و شروع کردم موهای کصم و حسابی تمیز کردن انگار داشتم خواب میدیدم حسابی خودمو شستم و دیگه وقت و زمان از دستم خارج شده بود همونجوری خودمو و خشک کردم و لباسم و پوشیدم و چادر و انداختم روی سرم و دویدم سمت اتاق همینجوری داشت از موهام آب می‌چکید وارد اتاق شدم دیدم پوریا اومده چادر و از سرم برداشتم اومد روبروم انگار اون از من حول تر بود اومد لباشو گذاشت رو لبام شروع کردیم لب بازی ،مزه دهنش و دوست داشتم مستیش کمتر شده بود با دستش زیپ ژاکت را باز کرد تنم هنوز کمی خیس بود ممه هام افتاد بیرون دیدم با چشماش داره میخوره لباش و دوباره گره زد به لبام و با دست شروع کرد سینه هام و مالیدن خیلی خوب بود نوک سینمو حسابی داشت تحریک میکرد دستمو کردم تو شلوارش کیرش و گرفتم قند تو دلم آب شد واقعا این دیگه یه کییر واقعی بود خیلی حشری شده بودم گفتم بزار تشک و بندازم اونم شروع کرد به لخت شدن کیرش و دیدم ضعف کردم مدام آب دهنم و قورت میدادم تشک و انداختم نشست روبروم من هنوز ایستاده بودم دست انداخت دامن و شرتمو باهم کشید پایین و سرش و کرد تو کصم چنان کصم و می‌خورد که آهم دراومد نمیتونستم زیاد آه و اوه کنم زبونش و حسابی میچرخوند تو کصم انگار تو فضا بودم ارضا شدم دیگه نمیتونستم رو پاهام بایستم نشستم گفتم توروخدا بکن اون کیرت و بکن جوری فشار بده که پاره شم اونم پاهامو داد بالا سر کیرش و کرد توش انگار تنگ تنگ بود چون همش رو کیرش تف میزد که بره تو وای کیرش و کرد و من مست مست شدم دوباره داشتم ارضا میشدم چند تا تلمبه زد گفت آبم داره میاد خورد تو ذوقم دلم نمیخواست تمومش کنه دوست داشتم تا صبح کیرش تو کصم باشه گفتم نریزی توش کیرشو کشید بیرون و تمام آبشو ریخت رو شکمم خیسی شکمم و دوست داشتم با دستام آبشو میمالیدم رو بدنم دست و پاهام واقعا شل شده بود پاشد و لباساش رو پوشید و شب بخیر گفت و رفت من لخت لخت بودم باز دلم میخواست دلم کیر میخواست واقعا احتیاج داشتم به این سکس چراغ هارو خاموش کردم و همونجوری لخت رفتم زیر لحاف متوجه شدم چراغ راهرو روشن شد از پنجره دیدم دست زنشو گرفته داره میبره دستشویی تو دلم گفتم کاش زنش و ببره بخوابونه دوباره بیاد یه حالی بکنیم ولی نیومد فردا شب همینجوری دوباره اومد انگار به زنش بیشتر مشروب داده بود احمد هم که مست میشه هیچی نمیفهمه واقعا اون دو شبی که اینجا بودن خوب بود. منم دلی از عزا در آوردم. پایان. نوشته: آرش مطلقه
    • migmig
      کون دادنم در راه دانشگاه   من ۳۳ سالم هست و از ۲۰ سالگی کون میدم و سکسهای خیلی زیادی داشتم ،اول تفریحی بود بعد بیزینسی شدم و البته با هر کسی سکس نمیکنم می‌خوام بعضی از سکسهای خودمو تعریف کنم و اگر استقبال شد و بد و بیراه نشنیدم ادامه بدم تقریبا ۲۰ سالم بود و اومده بودم تهران برم پیش دوستم که خوابگاه دانشگاه تهران بود ، آدرس نمی‌دونستم از یک مرد ریش پروفسوری خیلی موجه کت شلواری پرسیدم ، گفت منم دارم میرم اونور بیا باهم بریم خلاصه سوار تاکسی شدیم و از همون اول دستمو گرفته بود توی دستش و بیرون را نگاه میکرد، منم فهمیدم روی من نظر داره ولی چون احساس امنیت نداشتم داشتم توی لاک دفاعی فرو میرفتم ، آروم دستمو کشیدم و گفتم باید پیاده بشم ، مرده که تقریبا ۴۰ سالش میشد گفت هنوز نرسیدیم ، گفتم کاری برام پیش اومده ، از راننده تاکسی خواستم نگه داره و کرایه را دادم و پریدم پایین ، یادمه کیف سامسونت مشکی داشتم ، نفس راحتی کشیدم و رفتم توی ساندویچی و بندری سفارش دادم ، گفتم میخورم و میرم وسطای خوردن بودم دیدم آقاهه که اسم جمشید را بعداً ازش فهمیدم وارد شد و اومد نشست پیش من و یک ساندویچ سفارش داد ، خشکم زده بود ، گفتم ول کن نیستی ، گفت بیا بریم خونه مجردی من ، استراحت کن و بعدش خودم میرسونمت ، جواب دادم نمی‌خوام ، منتظرم هستند ، آروم گفت نترس فقط سافت میخوام ، پول هم خواستی بهت میدم ، این حرفش باعث سکوت من شد و البته استارت اولین دادن بیزینسی من هم شد، ادامه داد که دیدی بدت نمیاد، نوشابه را داد دستم و گفت بخور بریم ، همون لحظه گفتم چقدر ؟ چشاش گرد شد و جواب داد ۲۰ تومن ، من هم که با ۳۰ توومن تهران اومده بودم گفتم ۵۰ ، خواستی بریم ، شلوار پارچه ای راسته که تازه هم مد شده بود پام بود ، یه نگاهی بهم کرد و گفت حیف که زدت شدم ، باشه ، ولی بیشتر از ۴۰ نمیدم ، حق هم داشت ، اندامم مثل دخترا کشیده و پاهای بلندی دارم و کونم هم کوچیک ولی حبابی بود ، ساندویچ خودشو گرفت و منم که نیمه خورده بودم پاشدیم و راه افتادیم ، همون بیرون مغازه هم تاکسی گرفت و گفت مستقیم ، توی تاکسی دستشو گذاشته بود روی رونم و بازم بیرون را نگاه میکرد و منم وسط صندلی پشتی تاکسی روی فنر وسطی سوراخم داشت نبض میزد و توی دلم خوشحال از اولین قرار بیزینسیم، رسیدیم به یک خونه درب از ساختمان که گفت مجردیه و خودش هم کارمنده ، رفتیم تو و همون اول کفشامونو کندیم، معلوم بود طبقه دوم هم خونه جدایی بود ،در چوبی را باز کرد و بعدش رفتیم توی خونه که چند تا مبل چوبی داشت ،من نشستم و همینکه تلفن را دیدم ازش خواستم زنگ بزنم به دوستم خوابگاه که من یکمی دیر میام ، اینکارو کردم ، همینکه تلفنم تموم شد اومد و منو محکم گرفت بوسید و شروع کرد به لب گرفتن از من ، که من خودمو ازش جدا کردم و گفتم آرومتر و بهش گفتم قرارمون سافت هست ، با زبون بازی منو بغل کرد و کیرم که بزرگ شده بود را شروع کرد به مالیدن ، من دیگه داشتم شل میشدم ، اسممو پرسید ،و گفت آراز جون برام ساک میزنی و گفتم باشه و نشست روی مبل و شلوار و شورتشو باهم کشید پایین و من با یک کیر ۱۵ سانتی شق و سفت مواجه شدم و گرفتم دستم و شروع به مکیدن سرش کردم و آب اول و ترشـشو که کشیدم دهنم ، روی دستمال کاغذی برگردوندم و شروع کردم به لیسیدن کیرش و بعد یکدفعه ای همشو بردم دهنم و آب دهنم روی کیرش راه افتاد و همزمان هم کیرم که زیر شلوارم شقبود را میمالیدم ، صدای نالش بلند شده بود که رفتم سراغ تخماش و اونارم خوردم و بعد پاشدم ، کونمو قمبل کردم به سمت صورتش و تحریکش کردم که شروع کنه، کمربندمو خودم باز کردم و دکمه و زیپ شلوارم باز کرد و من ایستاده چرخیدم سمتش که بتونه شلوار و شرتمو دربیاره که کشیدشون پایین و کیر سفید و صورتیم که همیشه هم شیو بود و هست ، اومد بیرون و از تعجب داشت این همه زیبایی که تور کرده بود نگاه میکرد، تا بخواد دست بزنه به کیرم برگشتم و قمبل کردم و همه ی کونم و سوراخش جلوی صورتش بود ، فقط داشت می‌بوسید و بجای لیسیدن سوراخم فقط داشت زبون میزد و ماچ آبکی ، من که داشتم جق میزدم دیگه ولش کردم و جمشید بوسه زنان به کون و سوراخم داشت برام جق هم میزد و من کامل دیگه حشر شده بودم و همون‌جوری افتادم تو بغل لختش و صورتمو گذاشتم روی شونش و بهش خیره شدم و اونم داشت برام جق میزد و نبض سوراخ کونم روی رونش تند تند میزد و با بوسه به لبهام که قلوه ای و گوشتی هستند بیشتر باعث میشد من چشمام خمار و حشری بشن ، همون لحظه با صدای حشریم گفتم تختت کجاست ، گفت اون یکی اتاق هست و کمکم کرد پاشدیم و من و جمشید شلوار و شرتمون را کامل درآوردیم و دستمو گرفت برد سمت اتاق و تختش ومن به پشت افتادم روی تختش و شروع کردم به مالیدن کیر و سوراخ خودم ، جمشید کامل لخت شد و اومد بهم کمک کرد منم کامل لخت شدم ، بدن نسبتا پری داشت و نشست روی سینمو و کیروشو کرد توی دهنم و منم داشتم براش ساک میزدم که اون رفت سراغ سوراخ کونم و من هم پاهامو دادم بالا که راحت بتونه بمالتش ، تف زد به دستش که گفتم کونمو تفی نکنی ها ، پاشو برو ژل بیار ، گفت ندارم گفتم کرم بیار ، آورد و منم داگی شدم و شروع کرد به مالیدن کیر و کون و سوراخم که حسابی چربشون کرد ، بعد کیرشو گذاشت وسط خط کونم و شروع کرد به لاپایی زدن ، منم داشتم جق میزدم و ناله میکردم … بعضی وقتها هم میآورد سر کیرشو می‌ذاشت روی سوراخم و باهاش بازی میکرد و دوباره تکرار می‌کرد لاپایی زدنشو ، حسابی حشریم کرده بود ، بهش گفتم قرار بود چقدر بهم بدی ، گفت ۴۰ ، گفتم کاندوم داری گفت آره ، گفتم ۵۰ بده و بکن تووش ، برق از سرش پرید و رفت سریع کاندوم آورد و ، بازم خواستم براش ساک بزنم که دیدم کیرش خیلی چربه بی خیال شدم ، براش جق زدم و سر کیرشو زبون زدم که سفت شد و کاندوم کشید و من به پشت خوابیدم و پاهامو دادم بالا ،گفتم آروم منو بکن جمشید ، سرشو گذاشت و آروم فشار داد که بعد کمی درد همشو تا دسته کرد تووش و یکمی نگه داشت و اومد با لبام بازی کرد و ماچ‌و بوسه ، بعدش شروع کرد به تلمبه زدن و ۵ دقیقه ای داشت میکرد ، نگو بی شرف قرص خورده بود من نفهمیده بودم ، داگی هم شدم براش تلمبه میزد و سر پوزیشن ایستاده که دستام به دیوار بود گفت داره میاد ، بهش گفتم بریز توی کاندوم ، من چندین بار تا سیسگاسم رفتم ولی نشد ، تا اینکه جمشید بعد دو سه تا تلمبه شدید و عمقی ریخت و من وقتی از سوراخ کونم کشید بیرون و کاندوم از کیرش افتاد و ریخت روی سوراخ کونم و گرمیشو حس کردم فهمیدم دیگه نوبت منه و شروع کردم به جق زدن جدی ، و غار سوراخ کونم داشت از هوای خنک پر و خالی میشد که جمشید دستمو زد کنار و چند تا جق دست چرب آلودش به کیرم باعث فواره ی آب کیرم شد و من ولو شدم و جمشید هم کنارم افتاد ، پاشدم نشستم روی سینش و سوراخ کونمو کشیدم روی شکم تا کیرش ، ازم تشکر کرد و با حوله خودمون را تمیز کردیم و بعد از خوردن چایی شیرینی منو راهنمایی کرد و رفتم پیش دوستم ، البته توی جیبم دو تا بیستی بود و یک ده تومنی تا بعد … نوشته: آراز
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.